اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

92-06-02-حجت الاسلام والمسلمين مير باقري-حقيقت تشيع

-برنامه سمت خدا

-حجت الاسلام والمسلمين مير باقري

-حقيقت تشيع

92-06-02

من مثل تو و تو مثل من چشم به راه ما چشم به راه مردي ازکوچه ي ماه بگذار دوباره جمعه را ثبت کنيم ندبه، گريه، عهد، فرج، باز گناه.

سوال – در مورد خلاصه اي از بحث حقيقت تشيع و فضائل شيعه توضيحاتي بفرماييد.

پاسخ – در باب تشيع دو اصطلاح وجود دارد: اصطلاح تشيع سياسي در دوران ائمه ي مصاديق زيادي داشته است که آنها شيعه ي سياسي بوده اند يعني از ائمه حمايت مي کردند و حمايتي هم از آنها داشته اند ولي آنها را امام نمي دانستند و مقام و شئون امام را رعايت نمي کرند. حتي آنها در کنار امام مي ايستادند و کشته مي شدند. ما در مورد آنها بحث نمي کنيم. بعضي از افرادي که نزد ائمه مي آمدند و مي گفتند که ما شيعه هستيم ولي ائمه آنها را نمي پذيرفتند زيرا آنها شيعه سياسي بوده اند يعني محب بودند.

اصطلاح ديگر شيعه ي اعتقادي هستند که پيامبر و اهل بيت را خلفاء الهي مي دانستند و اين خلافت را براي غير قائل نبودند و معتقد هستند که اين يک منصب الهي است. يعني امامت منصب الهي است، خلافت نبي اکرم است و دست مردم از نصب يا عزل امام بيرون است.

شيعه ي اعتقادي درجاتي دارد از نازل ترين مرحله شروع مي شود تا به شيعه ي کامل مي رسد. ابراهيم خليل مصداقي از شيعه ي اعتقادي کامل است که شيعه ي نبي اکرم و اميرالمومنين است. بحث ما درمورد شيعه ي اعتقادي است. فضائلي که در روايات آمده است در مورد شيعه ي اعتقادي است.

فضائلي براي شيعه آمده است که اين فضائل بين همه ي درجات شيعه ي اعتقادي مشترک است. اما کساني که شيعه ي سياسي هستند از دائره اين فضائل خارج هستند. گاهي اوقات ايمان عاريتي است يعني کسي مومن است ولي قلبش حامل ايمان نيست و ايمانش تا مرحله اي است و بعد در امتحاني از امام فاصله مي گيرد. زيرا ايمان در سرشت و طينت او وجود ندارد. او درعوالم قبل مومن نبوده و در عوالم بعد هم مومن نبوده زيرا ايمان را از قلب نپذيرفته است. در اثر معاشرت هايي فرهنگ هايي در او پيدا شده است ولي بعدا اين ايمان جمع مي شود. شيعه کسي است که ايمانش مستعار نيست، ايمان عاريتي ندارد و ايمانش واقعي است. يعني خودش مومن است. گاهي انسان عطر مي زند ولي گاهي خودش معطر است. کسي که عطر مي زند عطرش مي پرد ولي کسي که معطر است خودش عطر مي شود.

اگر ايمان در کسي محقق شد و حقيقت ايمان به کسي داده شد، اين ايمان، از باطن و سِر و قلب انسان شروع مي شود و در تمام قوايش جاري مي شود. يعني نمي شود که کسي مومن باشد ولي زبان و گوشش مومن نباشد. حتي اگر در درجه ي اول ايمان باشد. پس کسي که در درجه ي اول ايمان است بايد ايمان در گوش و قلبش هم بيايد. خدا مي گويد که اگر مي خواهي گوش و چشمت هم مومن باشد چه جاهايي را نگاه کن و چه جاهايي را نگاه نکن، چه کسي را نگاه کن و چه کسي را نگاه نکن، چه کسي را دوست داشته باش و چه کسي را دوست نداشته باش، اينها آداب ايمان است که بايد در زندگي وجود داشته باشد. نمي شود کسي مومن باشد ولي نسبت به مناسک ايمان لاابالي باشد.

پس درجات ايمان صرفا قلبي نيستند که در قلب انسان ظاهر بشوند بلکه بايد آثار ايمان در وجود انسان ظاهر مي شود. معناي اين حرف اين نيست که مومن معصوم است. عصمت غير از ايمان است. ممکن است که انسان به درجه اي از ايمان برسد که عصمت تبعي بدست بياورد مثل سلمان که با تبعيت از رسول، منا اهل بيت شده است. حتي بايد درجه ي پايين ايمان هم درهمه ي قوا منتشر بشود. لذا يک مومن نسبت به مناسک و آداب لاابالي نيست ولي معصوم هم نيست. يعني ممکن است که گناه بکند. مومن اهل اصرار بر گناه نيست يعني بلافاصله متذکر مي شود.و بعد از تذکر به استغفار مي رسد. مومن عمل بد خودش و ديگري را دوست نمي دارد ولي عمل خوب ديگري و خودش را دوست مي دارد. مومن از بدي خودش لذت نمي برد.

بعد از اينکه ايمان از باطن شروع شد بايد آثار آن در اعمال انسان ظاهر بشود. گرچه بايد ايمان و اعتقاد درعمل ظاهر بشود اما اصل کرامت انسان به ايمانش است به تعبير ديگري اصلي ترين تکليف و عهدي که خداوند از ما خواسته، عهد قلبي است. وقتي خداوند مي خواهد فرشتگان را به توحيد امتحان کند انسان را خلق مي کند. و حقيقت نوراني را در پوشش گِل قرار مي دهد و به فرشتگان دستور مي دهد که بر انسان سجده کنند. شيطان از اين دستور تخلف کرد. شيطان حاضر بود که باز نماز ( دور کعت نماز شيطان چهار هزار سال طول مي کشيده) بخواند ولي خداوند قبول نکرد و فرمود که اين بندگي من نيست. اصل بندگي اين است که انسان نسبت به خداوند متواضع و خاشع باشد و راهش اين است که انسان نسبت به خلفاي الهي در مقام تسليم باشد. خداوند خطاب به پيامبر مي فرمايد: اينها ايمان نمي آورند در آنچه اختلاف دارند مگر اينکه تو را حَکم قرار بدهند. در زندگي اجتماعي اختلاف پيش مي آيد و پيامبر حکم آنها مي شود. خدا مي فرمايد: آنها نبايد نسبت به داوري تو دلتنگ بشوند و تسليم محض تو باشند. پس اصل تکليف اين است. اگر کسي در اين تکليف با خداوند مخالفت کرد. مثلا اگر کسي گفت که من ولايت پيامبر را قبول ندارم و خودم براي خودم تصميم مي گيرم. و بعد فهميد که يپامبر فرموده: دروغ نگوييد و گفت که اين حرف پيامبر خوب است پس آنرا قبول مي کنم، اين فرد از تسليم بهره اي نبرده است. پس ايمان تسليم بودن در برابر خداوند متعال است که همه آنرا قبول دارند حتي ابليس ولي وقتي مورد امتحان قرار مي گيرند بعضي ها تسليم محض نمي شوند. امام رضا(ع) مي فرمايد: امامت خيلفة الله است. اين سِمت قرار دادي نيست. کسي که تسليم امام شد، ايمان دارد و به شرايع هم عمل مي کند البته ممکن است که بعضي مواقع تخلف هم بکند که اين عمدي نيست. اين تخلف استکبار بر خداوند نيست بلکه لغزش است.

اگر کسي بگويد که من فلان تکليف را قبول ندارم چرا بايد به تکاليف ديگر عمل کنم؟ تکليف ما نسبت به امر ولايت است. خدا برما ولايت دارد و عده ي خاصي که ولايت خدا را قبول کرده اند. پيامبر فرمود: وقتي درعالم ميثاق توحيد عرضه شد اولين کسي که باتمام وجود اقرار کرد و حقيقت بندگي در وجودش قرار پيدا کرد من بودم. لذا خداوند به ملائکه خطاب کرد که من ولايت پيامبر بر جهان جاري کردم. و پيامبر حامل ولايت الله شد. کسي که حامل ولايت الله شده است، اگر کسي نسبت به او تخلف کند ديگر نمازخواندن و روزه گرفتن کارگشا نيست. ايمان اصل است و عمل فرع است. عمل به تنهايي باعث رشد انسان نمي شود البته ممکن است که ثمرات دنيوي و اخروي داشته باشد ولي رشدي براي انسان ايجاد نمي کند. اگر کسي بندگي خدا مي کند و دروغ نمي گويد، رشد مي کند. ممکن است که عده اي در ايمان ضعيف باشند يا حجت بر آنها تمام نشده باشد، آنها با دروغ نگفتن و رعايت کردن خوبي ها زمينه ايمان آوردن را براي خودشان فراهم مي کنند( زماني که ايمان به آنها عرضه شد) ولي تا انسان به قبول ايمان نرسد رشد نمي کند. ممکن است زمان رسيدن به ايمان اين افراد به تاخير افتاده باشد. اين انحراف در زمان ائمه بوده است و الان هم هست. بعضي خيال مي کنند که اصل عمل است. بعضي ها دروغ نمي گويند و به عهدشان وفا مي کنند ولي چون به خدا ايمان ندارند رشد نمي کنند. و با داشتن صفات خوب به جايي نمي رسد. بزرگاني گفته اند: ما در اروپا اسلام را نديديم ولي مسلماني را ديديم. مسلماني صرفا اعمال دنيا نيست. اگر کسي دنيايش منظم باشد، ولي ايمان نداشته باشد داراي درجات نمي شود.

بعضي ها به امام صادق(ع) مي گفتند که بعضي از دوستان شما بعضي از امور را رعايت نمي کنند ولي شيعه و مومن هستند. امام مي فرمود: آنها قابل سرزنش نيستند زيرا ايمان دارند. آنها مي گفتند: از طرفي افرادي هستند که به شما ايمان ندارند ولي درعمل شان نظمي دارند. امام مي فرمود: اين اعمال به کارشان نمي آيد و اين دين نيست. امام مي فرمايد: کسي که دنبال امام حرکت مي کند سرزنش نمي شود اگر در جايي لغزيد و اگر کسي به دنبال امام الهي حرکت نمي کند به سوي خدا نمي رود و اين فرد هم دين ندارد. حضرت فرمود که خدا در قرآن مي فرمايد: کساني که به خدا ايمان آوردند، از ظلمات و خطاهايشان به سوي نور حرکت مي کنند و کساني که به طاغوت ايمان آوردند به سمت ظلمات حرکت مي کنند. اما کفر و ايمان را به عهد اصلي تطبيق کرده اند. کسي که زير بار امام نمي رود که مقام ولايت دارد و دنبال امام حرکت نمي کند از نور به سمت ظلمات مي رود و نور اسلام از او گرفته مي شود.

داريم که اگر کسي دنبال امام عادل حرکت کند و خليفة الله را قبول داشته باشد، خطاهايش مغفور است و خداوند حيا مي کند که او را عقاب کند و گاهي خوبي هاي امام روي گناهان او را مي پوشاند. روايتي از پيامبر داريم که مي فرمايد: محبت اميرالمومنين حسنه اي است که سيئات انسان به آن ضرر نمي زند. بعضي ها اين روايات را غلط متوجه شده اند و فکر مي کردند معنايش اين است که اگر نسبت به امام حب داشته باشي کافي است و نياز به مناسک عملي نيست. لذا لاابالي گري مي کردند. افرادي در زمان امام صادق(ع) بودند که اين عقايد را منتشر مي کردند که کافي است شما تولي و تبري نسبت به ائمه داشته باشيد و نيازي به نماز خواندن نداريد. ائمه بشدت با اين فرقه ها مقابله کردند، آنها را لعن و طرد کردند و در مقابل اين انديشه مي فرمودند که ما براي شما کاري نمي کنيم، برويد اهل عمل باشيد.

داريم که در وادي سلوک ما نمي توانيم بدون امام قدم از قدم برداريم. و بايد دنبال امام حرکت کنيم. اين روايات نمي خواهد بگويد که ما براي کساني که مومن و اهل عمل هستند شفاعت نمي کنيم،منتها مي خواهند با انحرافات مقابله کنند تا کسي خيال نکند که اگر تحمل خلفاي الهي را بکند و ايمان داشته باشد، اين عهد اصلي است و نيازي به عمل ندارد. اين کار ديگر ايمان نيست.

امام صادق(ع) مي فرمايد که اين افراد حرف هاي ما را شنيده اند ولي خوب نفهميده اند و ديگران را هم به اشتباه مي اندازند، مومن بايد اهل عمل باشد ولي مومن معصوم نيست. ضرورت ايمان ملازمت با عصمت ندارد. ممکن است که بلغزد و لغزشش تدارک بشود يا ممکن است که نلغزد و در سير درجات به ايمان به شفاعت واقع بشود. انسان بدون شفاعت نمي تواند از وادي اول ايمان به وادي دوم ايمان سير بکند. انسان بدون سرپرستي رشد نمي کند. کسي که مرتبه ي کامل بندگي را دارد يعني امام بايد ديگران را دستگيري کند و حقيقت سير عباد با شفاعت او واقع مي شود. وقتي يک معلم کارآزموده مسائلي را که دانش آموز بايد در يک هفته بحث کند در يک جلسه بحث مي کند اين مي شود شفاعت. يک وقت معادله اي است که خود دانش آموز اگر تامل کند آنرا مي فهمد ولي زماني است که معادله قابل فهم نيست. خدا به پيامبر فرمود: ما چيزهايي به شما ياد داديم که امکان داشت شما آنرا بفهميد.

پس سير درجات جز با ولي و امام ممکن نيست. داريم: سير جز با هادي واقع نمي شود.

عمل اصلي ما ايمان، اقرار و تسليم محض بودن است و اين ايمان بايد در تمام جوارح انسان جاري بشود.يعني انسان نمي تواند باايمان باشد ولي در عمل لاابالي باشد. ريشه ي عمل صالح در ايمان است. دين مناسک اين عمل صالح را بيان مي کند که گوش و چشم و... شما چه آدابي را بايد انجام بدهد. بين افراط و تفريط عمل نکنيد. اگر کسي از نظر فکري مستضعف باشد و اسلام به او نرسيده باشد، ممکن است که اعمال خوب او بستري را فراهم کند که به ايمان برسد. وِالا بدون ايمان وارد درجات جنات نخواهد شد. شجره ي دين، ريشه اش ايمان و شاخ و برگ ميوه اش اعمال است.

حقيقت همه ي کمالاتي که براي مومن ذکر مي کنيم براي امام است. يعني اصل کمالات براي امام است. از طرفي بايد تحمل حقيقت باشد، اگر تحمل اين حقيقت نباشد ايمان در قلب و قواي انسان جاري نمي شود. در روايات داريم: تحمل ايمان امر سختي است. و انساني که مرسل است يا ملک مقرب است مي تواند آنرا حمل کند.

به فرض انسان مي خواهد صفت حسد را از خودش دور کند و صفت مقابل را در خودش بوجود بياورد. تحمل هر کدام از اين صفات نياز به تحمل دارد و انسان بايد امتحان هايي را پس بدهد تا بتواند از حسد فاصله بگيرد. اگر انسان مي خواهد چشمش را مومن کند بايد سختي ها و دشواري هايي را پشت سر بگذارد صبر و تحمل داشته باشد تا حقيقت ايمان به چشم انسان برسد. انسان بدون صبر و تحمل و امتحان پس دادن به ايمان در چشم يا زبان نمي رسد. ايمان در قلب هم همين طور است. با اينکه تحمل ايمان کار سختي است اصل خير در ولايت است. به انسان موحد انوار توحيد داده مي شود. ولي خداي متعال اصل است. يک عبدي که تعلق دارد و اولوهيت خدا در او محقق مي شود موحد مي شود و مي شود بنده او مي شود الله و اين مي شود عبد. اين کار سنگيني است و خيلي قيمت دارد. لذا داريم که قيمت مومن درعالم معلوم نمي شود و در قيامت هم معلوم نمي شود. مومن قابل توصيف کردن نيست. پس همه حسنات از طرف خدا نيست. هم مِن الله است و هم عندالله. اصل صفات خوب، ايمان و توحيد به نبي اکرم و اهل بيت داده شده است. آنها بيت النور و حامل انوار توحيد و نور الهي هستند. خداوند همه ي قلب ها را نوراني مي کند و مَثَل نور نبي اکرم است. همه ي هدايت در پيامبر خلاصه مي شود. خداوند صفات توکل را مستقل به هر انساني عطا نمي کند. خداوند صفت توکل را به نبي اکرم مي دهد و اگر کسي مي خواهد به توکل برسد بايد آنرا از نبي اکرم بگيرد.در مورد يقين، صبر، رضا و خشوع هم همين طور است. ايمان و همه ي کمالات معنوي که بدست مي آوريم و سير مقامات توحيدي و حجاب هايي که برداشته مي شود تا به توحيد برسيم، در وجود پيامبر محقق است. خداوند به احدي صفتي نداده است مگر پيامبر اکرم. تنها حبيبي که خداوند دوست مي دارد پيامبر است زيرا پيامبر حقيقت بندگي را بجا آورده است. و خداوند همه ي صفات را به پيامبر داده است و بقيه بايد آنها را از پيامبر بگيرند. بنابراين اگر مومن به ايمان و درجه ي توحيد مي رسد از طرف پيامبر است. به تعبيري خوبي مومن براي امام است. ما در همه ي خوبي ها محتاج به شفاعت هستيم. خداوند به دست پيامبر اکرم به انسانها چيزي مي دهد. در قيامت همه دامن شيعيان را مي گيرند و شيعيان هم دامن امير المومنين را مي گيرند و ايشان هم دامن پيامبر را مي گيرند. و هم پيامبر هم متمسک الهي است. نبي اکرم صاحب مقام محمود است. همه ي سير در مقامات توحيدي به شفاعت نبي اکرم است. در عالم ارواح پيامبران هم مقام توحيد را از پيامبر اکرم ياد گرفته اند. و ملائک در حول العرش، توحيد را از پيامبر اکرم تعليم گرفته اند.

همه ي خيرات و همه ي عوالم براي نبي اکرم و اهل بيت است و بقيه به اندازه اي که مهمان مي شوند و به شفاعت راه پيدا مي کنند، به حقيقت و صفات درجه ي ايمان راه پيدا مي کند. اگر مومنين عوالمي را طي کردند همه ي عوالم شان در ذيل عالم امام شان بوده است و کفار هم در همه ي عوالم از عالم امام جدا شده اند. معناي اين جملات اين نيست که اختياري درکار نبود بلکه منظور اين است که اختيار قبل از اين عالم شروع شده است. همانطور که انسان مي تواند در اين دنيا مومن باشد و زير بار خليفة الله برود يا از آن شانه خالي کند،در عوالم قبلي هم اين طوري بوده است. مثلا کفار در عوالم قبلي ولايت را قبول نکرده اند. همه ي خيرات براي امام است امام عوالمي را دارد تا به دنيا مي آيد و بعد عوالمي را سير مي کند تا به عالم قيامت برسد. از اين عوالمي که امام داشته است مومنين هم از جايي با امام شان همراه شده اند و در دنيا با امام شان هستند و در برزخ و قيامت هم با امام شان هستند.

سوال – عوالم بشر قبل از اين دنيا کدامند؟

پاسخ - همه ي افراد بشر قبل از اين دنيا عوالمي را داشته اند و بعد از اين دنيا هم عوالمي را خواهند داشت. فرق کافر و مومن اين است که کافر از مرگ بعنوان يک تجزيه شدن ياد مي کند. از نظر آنها با مرگ همه چيز تمام مي شود مومنين عوالم ديگري را قائل هستند. بعد از اين دنيا، عوالم برزخ و قيامت و بهشت و جهنم است. ما انسان ها عوالمي را داشته ايم.

عالم طينت عالمي است که از طينت شروع شده است تا انسان ها صورت داده شدند و اين صورت عوالمي را طي کرده است تا به عالم دنيا رسيده است.

عالم ديگر عالم عهد و ميثاق است که عالمي است که خداوند حقيقت وجودي ما را در آنجا عرضه کرده است و وقتي ما حقيقت وجودي خودمان را ديده ايم به عبوديت خدا اقرار کرده ايم و ربوبيت او را هم قبول کرده ايم.

عالم ديگر عالم نور عالمي است که براي مومنين است.مومنين از آن انوار به اين دنيا آمده اند. عوالم ديگر مثل عالم صُلب که ما آنرا طي کرده ايم و خصوصياتي براي ما در آنجا در نظر گرفته شده است. رحم مادر را پشت سر گذاشته ايم. عوالم ديگر هم وجود دارد.

انشاء الله به برکت صلوات بر محمد و آل محمد اين جلسات مورد مرضي خداوند قرار بگيرد.