تاريخ:1/4/92
موضوع: اهميت وجايگاه معرفت امام وطريق رسيدن به آن
سوال: در آستانه عيد بزرگ نيمه شعبان هستيم و اين روزها حرف ايشان بسيار است و معرفت ايشان. ما خيلي توصيه به معرفت امام شده ايم خصوصا در زيارت ها که مي گويند با معرفت باشد. شايد گاهي اهميت آن را درنيافتيم و جايگاه آن معلوم نيست. در ابتداي لطفا بحث به اين مطلب بپردازيد.
جواب: بسم الله الرحمن الرحيم. الحمد لله رب العالمين و صل الله علي محمد و اله الطاهرين. اللّهمّ، كن لوليّك الحجة بن الحسن صلواتک علي و علي آبائه، في هذه السّاعة و في كلّ ساعة، وليّا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا، حتّى تسكنه أرضك طوعا، و تمتّعه فيها طويلا و هب لنا رأفته و رحمته و دعائه و خيره ما ننال به سعة من رحمتک و فوزا عندک. ميلاد امام زمان(عج) را به همه ي سروران تبريک عرض مي کنم و اميدوارم که اين ليلة القدر سرآغازي براي همه ما باشد.
براي جواب سوال شما به چند نکته بايد توجه کرد. يکي اينکه اين معرفت امام که مي گويند چيست؟ چگونه حاصل مي شود و وقتي حاصل شود چه اتفاقي در وجود انسان مي افتد؟ اينها زمينه است براي اينکه بفهميم چرا ما احساس استغناء از امام داريم و اضطرار خودمان را به حجت درک نمي کنيم.
عنايت کنيد معرفت امام دو جنبه دارد. امام از عالم غيبت آمده است. خدا در سوره مبارکه بقره مي فرمايد که کتاب قرآن براي هدايت متقين است. متقين کساني هستند که به غيبت ايمان دارند. در مورد غيب تفاسير زيادي شده است. و در بعضي روايات به وجود امام عصر تعبير شده است. امام حقيقتي است که از عالم غيب در عالم ما ظهور پيدا مي کند و درغالب بشر خلق مي شوند. بنابراين امام يک جنبه ي جسماني و بشري و يک جنبه ي باطني دارد. البته جنبه ي جسماني امام هم مهم است يعني جسم امام هم با بقيه فرق مي کند. خدا در مورد خلق حضرت آدم مي فرمايد «و اذا سويته و نفخته فيه من روحي»(حجر/29) .اين جسم بايد به مرحله ي اعتدال برسد و اگر به مرحله ي تسويه نرسد ظرف اين روح نيست. بنابراين روح امام که در اين جسم تجلي پيدا مي کند بايد اين جسم بتواند حامل روح امام باشد. پس جسم امام هم جسم فوق العاده اي است. ملاحظه کرده ايد در زيارت جامعه کبيره داريم «اجسادکم في الاجساد، ارواحکم في الارواح» جسم شما در اجسام است و روح تان در ارواح است و ... خب اين تعابير معاني مختلفي شده است. يک معني هم اين است که جسم او جسم قيوميه است. منظور از اين اصطلاح اين است که جسم امام، نگهبان بقيه اجسام است و ملک عالم به ملک امام قائم است. جسم عالم با جسم امام برپاست، روح عالم با روح امام برپاست. همه نفوس به نفس امام قائمند. چطور جسم ما به روح مان پايدار است و اگر روح را برداريد جسم متلاشي مي شود. جسم امام نسبت به اجسام همين طور است و روح عالم به روح امام قائم است. اگر عالم برپاست به امام برپاست. و اين بخاطر عظمت امام است. پس جسم آنها هم خاص است. لذا فرمودند جسم ما از عليين (از مقامات بالاي خلقت) است.
ولي آنچه که امام را امام مي کند روح آنهاست. اين است که مسجود ملائکه است که فرمود «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ» خدا به ملائک فرمود که وقتي من از روحم در او دميدم (البته جسم بايد به مرحله ي اعتدال رسيده باشد) شما سجده کنيد. لذا آنکه مقام خلافتAA اللهي دارد و طريق قرب ملائکه است و آنها با تواضع در مقابل او به قرب الهي مي رسند و به اصطلاح صراط و راه توحيدي ملائکه است و آنها بايد از معبر ولايت او عبور کنند تا به توحيد برسند همين حقيقت روح است که در آنها دميده شده است. و همين است که مغفول ابليس واقع شد. وقتي به ابليس گفتند که به آدم سجده کن گفت «قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين»(اعراف/12) که من از آتش هستم ولي او از خاک است. يعني اين روح را نديد در حاليکه سجده به روح بود. پس جنبه ي روح امام است که مقامات امام را دارد.
اينکه يکي از شئون امام اين است که ناظر برماست که داريم «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُون»(توبه/105) هرچه عمل مي کنيد خدا و رسول و مومنان مي بينند که در روايات مومنان به اهل بيت تفسير شده است و البته مناسب هم همين است که آنکه کنار رسول قرار مي گيرد بايد تناسب داشته باشد و هم طراز باشد؛ اين مقام بخاطر همين روح است. در کافي شريف داريم از عبدالله بن زيات که از اصحاب امام رضا(ع) به امام فرمود که براي من و اهل بيت من دعا کنيد. امام فرمود ما براي شما دعا مي کنيم. ما ناظر بر شما هستيم. او تعجب کرد. امام فرمودند مگر قرآن نخوانده اي که «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُون» بله اگر امام ناظر است و حين عمل شاهد ما است که داريم وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيدا»(بقره/143) خدا امت وسطي خلق کرده است که شاهد بر همه ي مردم هستند و رسول اکرم(ص) شاهد برآنهاست و روايت مي گويد که امت وسط ما هستيم؛ اينها همه بخاطر همين روح است. درکافي داريم که سوال کرد چطور امام در خانه نشسته است و با وجود حجاب ها، مشرف بر عالم است و همه ي عالم را مي بيند؟ حضرت فرمودند در امام روح القدس است که اين روح القدس محجوب به حجاب ها نيست. اين ديوارها و پرده ها و ... براي او حجاب نيست. او از شئون امام است و او را در اين جايگاه قرار مي دهد.
سوال: يعني شناخت امام، شناخت همين روح است؟ و مقامات او با همين معرفت بدست مي آيد؟
جواب: شناخت امام، شناخت مقامات باطني امام است تا مي رسد به سر امام که براي هر کسي نيست و امثال سلمان به آن مراتب مي رسند. البته براي ما مراتبي از اين شناخت ميسر است و به همان اندازه هم بهره مند مي شوند. پس همه اين مقامات از اين حقيقت است. فرمودند وقتي امام به امامت مي رسد بين خداي متعال و امام، عمودي از نور قرار داده مي شود. که البته اين عمود نور نياز به توضيح دارد. امام در اين عمود نور همه ي عالم و همه اسرار مومنين را مي بيند. درعمود نور، نه فقط ظاهر بلکه اسرار مومنين را مي بيند. اينکه امام از متوسمين است يعني در سيماي انسانها، گذشته و آينده اش را مي بيند يعني همين. اينکه فردي نزد اميرالمومنين(ع) مي آمد و مي گفت که من از دوستداران و شيعيان شما هستم، امام مي فرمود نه من تو را در جمعيت شيعيان نمي بينم يعني همين. و اتفاقا اين فرد در آينده با امام در جنگ ها درگير شد. يا فرد ديگري مي گفت که من با شما هستم و امام مي فرمود درست مي گويي وخودت را براي ابتلائات سنگين آماده کن زيرا کسي که ما را دوست دارد مورد ابتلائات قرار مي گيرد. بله اين علم امام مال همين حقيقت است. اين حقيقت در امام وجود دارد که همه را مي بيند. اگر امام ديدبان ناظر خداست که در صلوات امام رضا(ع) که براي امام زمان(عج) نقل شده است (و مداومت آن براي انسان مقامات مي آورد) که اين صلوات را محدث قمي قبل از زيارت جامعه کبيره در مفاتيح نقل کرده است؛ داريم که «عينک الناظرة باذنک» امام چشم الهي است و به اذن الهي ناظر برتمام خفيات عالم است. اين چشم الهي اين جسم نيست گرچه گفتيم که اين جسم هم فوق العاده است و امام در اين جسم تجلي کرده است. اگر امام اين مقامات را دارد و کلمه ي نور است و همه ي عالم با نور امام روشن مي شود.
امام مَثَل نور خداست و اين مثل نور الهي است که کل عوالم را روشن مي کند (از عالم ملائکه تا ملک) آن حقيقت است که کلمه ي نور است. اگر امام کلمه ي روح است و همه حيات تمام عالم قائم به اوست باز از همين حقيقت است. اينکه در قرآن داريم که « فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهيج»(حج/5) که باران از آسمان مي بارد و زمين به نشاط مي آيد و به رويش و حيات مي رسد و باغستان هاي با طراوت ايجاد مي شود، در واقع امام آن باران رحمت الهي است. امام آن کلمه ي حيات است که اگر اين باران در سرزميني ببارد، آن سرزمين مي شود سرچشمه ي حيات. و باغستان هايي در وجود خود انسان آشکار مي شود. امام آن حقيقتي که وقتي ظهور مي کند «يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْما»(1) درحاليکه همه ي عالم پر از ظلمت است، عالم روشن مي شود و پر از عدل مي شود زيرا امام خودش کلمه عدل است. قرآنAA که دارد « وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلا»(انعام/115) امام است که کلمه ي تامه ي خدا که عين عدل است. امام کلمه ي ايمان است و مانند اينها.
پس آن حقايقي که در امام هست که شما يک زيارت جامعه کبيره را مي خوانيد و بعد هم مي گوييد که «مَوَالِيَ لَا أُحْصِي ثَنَاءَكُمْ وَ لَا أَبْلُغُ مِنَ الْمَدْحِ كُنْهَكُمْ وَ مِنَ الْوَصْفِ قَدْرَكُم» اين ثناي شما نبود، شأن شما بالاتر از اين حرفهاست و البته دقت کنيد که اينها غلو نيست. زيارت جامعه کبيره در مقابل مقام امام چيزي نيست. ما امام را ذيل توحيد تعريف مي کنيم و اگر کسي عظمت و کبرياي خداوند را درک کند آن وقت عظمت امام معلوم مي شود. اينکه به ما گفته اند که وقتي زيارت جامعه کبيره مي خوانيد صد تا تکبير بگوييد و بعضي گفته اند براي اينکه مبتلا به غُلو نشويد و خدا را بزرگ ببينيد تا در عرض خدا قرار نگيرند و از مقام بندگي آنها را خارج نکنيد؛ بنده گمان مي کنم جريان به عکس است. يعني اگر کسي صد تا کبير را بگويد و کبرياي الهي بر قلبش تجلي پيدا کند آنوقت مي تواند زيارت جامعه را بفهمد و شئونات امام را بفهمد. شئون امام ذيل کبريايي خدا تعريف مي شود. پس اين روحي که در آن اين همه حقايق هست اين روح امام است.
سوال: پس نتيجه اينکه چون اين همه عظمت دارند معرفت آنها اهميت پيدا مي کند. خب حال معرفت به امام چگونه حاصل مي شود و بايد چطور به آن برسيم؟
جواب: اين نکته را دقت کنيد که معرفت از عالم بالا مي آيد. تا خورشيد در دل ما تجلي پيدا نکند ما به معرفت خورشيد نمي رسيم. خدا به ما چشم داده است و اين چشم مي تواند نور را دنبال کند. ولي بايد خورشيد طلوع کند و چشم نمي تواند جاي خورشيد را پُر کند. بله اگر خورشيد طلوع کند و ما چشم نداشته باشيم يا چشم مان را ببنديم نمي توانيم خورشيد را ببينيم ولي اصل اين است که خورشيد طلوع کند. معرفت امام وقتي حاصل مي شود که حقيقت امام در باطن و قلب انسانAA ظهور پيدا کند. کما اينکه معرفت اجتماعي امام وقتي پيدا مي شود که امام در حيات اجتماعي و روح جمعي ما ظهور پيدا کند. که مي شود عصر ظهور. اينکه در روايات داريم «وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِين»(2) ائمه هستند که اگر کسي مومن شد قلب شان را نوراني مي کنند بطوري که « أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَار» نور امام در قلب مومن از خورشيد در وسط روز آشکارتر است. اگر کسي به معرفت امام رسيد امام را پيدا مي کند. بايد معرفت را به ما بدهند و اين معرفت از عالم بالا مي آيد. و اين معرفت در واقع حقايق وجودي امام به اندازه ي ظرف انسان در انسان نازل بشود. مثل شعاع خورشيد که از پنجره به داخل خانه ي ما مي آيد. و خانه ي ما و همسايه و همه ي زمين را روشن مي کند. اگر حقيقت امام در قلب انسان ظهور پيدا کند انسان به معرفت امام رسيده است.
حالا اين معرفت اعطائي چطور حاصل مي شود؟ معرفت مقدماتي دارد. در حديثي که امام به ابوخالد کابلي فرمودند، سه گام را براي معرفت بيان کرده اند. يعني انسان به جايي برسد که حقيقت امام را مشاهده کند. البته به اندازه ي ظرف خودش. امام فرمودند قدم اول وادي تسليم است. انسان بايد اعضا و جوارحش را به امام بسپارد و باطن ،فکر، قلب و سِر را به امام بسپارد که مقام تسليم پيدا کند. اگر اين وادي را طي کرد به وادي دوم مي رسد که وادي تطهير است. انسان بايد شستشو داده بشود، قلب زلال بشود و اغيار بروند و آينه شفاف شود تا آن نور در قلب انسان تجلي پيدا کند و وادي سوم وادي تنوير است.
تعبيري داريم در روايت بسيار سنگين است. به امام صادق(ع) عرض کرد که من از شيعيان خاص شما هستم. حضرت فرمود اگر اين مقام را پيدا کردي شيعه ي من مي شوي و اين آيه را خواندند «وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإِبْراهيم * إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ»(صافات/83)AA که در ظاهر درباره حضرت ابراهيم(ع) است که يکي از شيعيان او ابراهيم خليل است. زيرا وقتي ورود بر خدا پيدا کرد، با قلب سليم وارد شد. چون ابراهيم با قلب سليم وارد شد، جزو شيعيان شد. خب ظاهر آيه نشان مي دهد که حضرت ابراهيم را شيعه نوح معرفي مي کند ولي در روايات ما به شيعه اهل بيت تفسير شده است (يعني شيعه نبي اکرم(ص)) آن کسي که ابراهيم شيعه ي اوست و او را مشايعت کرده است و شعاع او شده است وجود نبي اکرم و اميرالمومنين و اهل بيت است. و اين بخاطر اين است که حقيقت وجودي رسول اکرم(ص) محيط بر انبياء است لذا در روايت داريم (در تفسير صافي من ديدم) که در عالم ارواح، نبي اکرم توحيد را به انبياء تعليم دادند. يعني انبياء شاگرد توحيد نبي اکرم هستند و با اين معلم درهاي توحيد به سوي انبياء باز شده است. لذا شيعه ي نبي اکرم هستند ولي وقتي به مقام تشيع مي رسند که داراي قلب سليم بشوند. اما اين قلب را در روايات معنا کرده اند که قلب سليم قلبي است که «الْقَلْبُ السَّلِيمُ الَّذِي يَلْقَى رَبَّهُ وَ لَيْسَ فِيهِ أَحَدٌ سِوَاه»(3) يعني وقتي به لقاء پروردگار مي رود جز خدا در آن چيزي نيست. از غير بريده و تهي از غير شده است و فقط در آن خدا هست. اگر کسي در اين مقام بود حقيقت تشيع را مي فهمد. اگر کسي در مقام سلم باشد حقيقت انوار معصومين و نور نبي اکرم يعني همان که نور و حيات و ... همه از آن است در وجود و قلب او ظهور پيدا مي کند.
دقت کنيد که ملائکه وقتي به توحيد مي رسند که سجده مي کنند. در کتاب شريف احتجاج هست که اميرالمومنين(ع) مي فرمايد ملائکه خدا را عبادت مي کردند و آدم را عبادت نمي کردند. ولي از طريق تعظيم آدم، وقتي عظمت آدم در دل آنها تجلي پيدا کرد، به عظمت اللهي مي رسند. معني صراط همين است .وقتي فرشتگان سجده و تواضع تام کردند حقيقت و مقامات آدم برملائکه آشکار شد و از آن طريق به معرفت الله رسيدند. «من عرفکم فقد عرف الله». خوب است اين روايت را هم بخوانم. ذيل آيات سوره مبارکه بقره روايت داريم که ظاهر سجده ي ملائکه، بر آدم بود در باطن بر حقيقت کلمه ي روح بود. بر حقيقت نوري ما بود که در صلب آدم بود. در قرآن هم داريم «نفخت من روحي» يعني خود روح نبود ولي از آن در آدم بود. حقيقت اين روح نبي اکرم(ص) و اميرالمومنين(ع) و اهل بيت(ع) است که يک شعاع آن هم در آدم بود که مسجود ملائکه شد.
بنابر اين اگر قرار است به مقام معرفت برسيم بايد امام را با شئونش بشناسيم. اين امام است که محيط بر عالم است و با ماست و در همه عوالم شفيع ماست. اين امام است که مي خواهيم از لحظه مرگ بارمان را بر دوش او بگذاريم که «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي شَفَاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُود» اگر امام حسين(ع) را در اين مقام ببينيد مي توانيد اينگونه حرف بزنيد. اين نبي اکرم(ص) است که صاحب مقام محمود است و در روايت داريم در روز قيامت، همه ي افراد محشر را عرق فرا مي گيرد. بعضي تعبير کرده اند که «الجم» يعني اين قدر عرق بالا مي آيد که جلوي دهان شان را مي گيرد. اهل محشر گرفتار مي شوند و به سراغ حضرت آدم مي آيند. حضرت آدم مي فرمايد که اينجا کاري از من ساخته نيست. به سراغ حضرت نوح برويد و همين طور به پيامبران بعدي از ابراهيم و... ارجاع مي دهند تا مي رسند به رسول خاتم(ص). همه ي امت ها به سراغ حضرت خاتم مي آيند. پيامبر در مقابل باب الرحمان قرار مي گيرند (رحمان هم مي دانيد که رحمت عام خداست) و به سجده مي افتند و طوري سجده مي کند که خداوند متعال مي فرمايد سربردار و هر کس را که مي خواهي شفاعت کن و گره از کار همه باز کن. اين جايگاه رسول خداست(ص). ما بايد اين وجود را بشناسيم.
و گفتيم که بايد خورشيد ظهور پيدا کند تا معرفت او حاصل شود. ما بايد خودمان را آماده و تسليم کنيم که وقتي رحمت حضرت مي آيد، پنجره ي خانه را نبنديم. در روايت عجيبي داريم که وجود مقدس پيامبر(ص) بر جسر جهنم عبور مي کند، بر طبقات جهنم نسيم رحمت مي باد و خنک مي شود. بعضي از طبقات جهنم مي پرسند که چرا جهنم خنک شد، مي گويند وجود پيامبر و رحمت خدا عبور کرده است. مي گويند در جهنم را بگذاريد، نخواستيم. ما نبايد اين طوري باشيم. وقتي نور پيامبر مي تابد پنجره خانه را نبنديم و قلب مان را متوجه حضرت کنيم. اگر اين کار را بکنيم قلب خودمان مي شود خورشيد. مومن خودش خورشيد است. روايت داريم قلب مومن مشکات نور است. همه ي وجود مومن نور است. ورود و خروجش به کارها نور است. علم و کلام و مسيرش نور است. چرا؟ خدا يک خورشيد بيشتر ندارد که همان « وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها»(شمس/1) است که روايت مي گويد اين نور رسول خداست. وقتي پرتوي خورشيد به مومن مي خورد مومن خودش خورشيد مي شود. اگر پرتويي از نبي اکرم در وجود کسي بيفتد، فرد مي شود عارف. عارف کسي است که شعاعAA نبي اکرم در وجود او افتاده است. وقتي اين شعاع در وجود انسان مي افتد به قول بعضي انسان به عين اليقين مي رسد. مرحله ي حق اليقين اين است که انسان در اين شعاع خورشيد بالا برود و به سرچشمه برسد و ذوب بشود. اين کار حضرت ابراهيم خليل است. اگر کسي در مقام معرفت امام تسليم شد، نورانيت امام در قلب او وارد مي شود. و اگر با امام سير کرد، به آن سرچشمه مي رسد.
پس در اين مراحل قدم اول کار ماست که تسليم است. اين کار را از ما خواستند. بنده خدايي استخاره مي خواست طرف به او گفت قرآن بياور گفت خودت بياور. گفت نيت کن. گفت خودتان نيت کنيد. گفت اين يکي را ديگر خودت بايد انجام دهي. بيشتر از اين از ما نمي آيد. همه کار ما بايد نسبت به خداي متعال و خليفه ي او مطيع محض باشيم. معناي خلافت يعني همين ديگر. يعني فرمان او فرمان من است و اطاعات او...AA فردي محضر امام صادق(ع) آمد و آيه اي را حضرت معنا کردند. فرد ديگري آمد حضرت آن آيه را طور ديگري معنا کرد. فرد سوم هم آمد و حضرت همان آيه را طور ديگري معنا کرد. فرد ناراحت شد که در مجلس قتادة مثلا خيلي حرفها دقيق زده مي شود. مجلس خلوت شد و امام فرمودند قرآن خوانده اي؟ آنجا که دارد «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِساب»(ص/39) خدا به سليمان ملک داد و از او حساب هم نکشيد يعني به هر که مي خواست بهر مقدار که صلاح مي ديد عطا مي کرد. خدا به پيامبر اسلام ملکي بالاتر از ملک سليمان داده است. اما آن ملکي که خدا به پيامبر اسلام داده است اين است که «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»(حشر/7) هر چه پيامبر به شما داد آنرا بگيريد و از هر چه شما را نهي کرد برحذر باشيد. دستش دست من است و فرمانش فرمان من است. اين با ملک سليمان قابل قياس نيست. اين مقام واجب الاطاعه بودن پيامبر با ملک سليمان قابل مقايسه نيست. اين چه موجودي است که محل مشيت خداست. دستورش دستور خداست. دين خدا به او تفويض شده ايست. دين خدا سر اوست و اگر کسي يک کلام به آن اضافه کند خدا رگ گردنش را مي زند. همين پيامبر(ص) « وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويل * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثمَُّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِين»(حاقة/44) اگر يک حرف ناروا به نسبت دهد خدا رگ کردن او را قطع خواهد کرد. تمام اين دين مهم را به پيامبر تفويض کردند. اين پيامبر مي شود خليفه ي خدا يعني امرش امر خداست.
پس حرکت ما در معرفت اين است که تسليم باشيم. چشم ،گوش، چشم ،ظاهر ،باطن و قلب را تسليم کنيم. نظارت باطن هم بايد باشد و فکر و قلب ما بايد قلب سليم بشود. و سر و لب مان هم بايد تسليم باشد. اگر ما تسليم محض شديم پيامبر کار درمان را با ما شروع مي کند. بايد خود را بدست طبيب بسپاريم تا کار شروع شود که تسليم درمان نيست. درمان کار طبيب است ولي تا ما نرويم کاري از پيش نمي رود. کار از طرف امام شروع شده است و ما بايد قدم برداريم. ما هيچ وقت شروع کننده نيستيم. او به طرف ما آمده است و ما بايد به طرف او برويم. در دعاي ابوحمزه داريم که «أَنَ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَة وَ أَنَّكَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَك» خدايا کسي که به طرف تو کوچ مي کند و از خودش هجرت مي کند راهش به تو نزديک است. حجابي بين خدا و بنده نيست مگر اينکه عملي حجاب بشود. نبي اکرم(ص) خورشيد عالم است و بر همه عالم مي تابد ما نبايد روي مان را از خورشيد برنگردانيم. اين مقدمه ي معرفت است.
سوال: آيات پاياني سوره فرقان از آيه 68 تا 77 تلاوت شد. لطفا توضيحي درباره اين آيات بفرماييد.
جواب: در اين آيات عباد الرحمان توصيف مي شود و نکات بسيار لطيفي در اين آيات هست که يک کتاب مطلب است. ولي توضيحي را بدهم به تناسب که به عرائض گذشته ام هم ربط داشته باشد. قرآن مثل امام است. يک جسم و يک جان دارد. اين جسم و کتابت قرآن هم محترم است و بدون وضو نمي توان به جسم قرآن دست زد و اينکار گناه است. صوت قرآن با بقيه ي اصوات متفاوت است و نوراني است. همين مرکب و جوهر آن هم نوراني است وکساني که چشم ملکوتي دارند نور را در همين مرکب ها ديده اند و توصيف کرده اند. ولي حقيقت قرآن رشته ي بين ما و خداي متعال است. « وَ إِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيم»(زخرف/4) از محضر خدا آمده است تا بدست ما رسيده است. پس نور قرآن هم مراتبي دارد. و انسان بايد با قرآن سير کند. لذا درجات انسان به درجات قرآن است. روايت داريم که درجات بهشت به اندازه ي درجات قرآن است. روز قيامت مي گويند «اقرأ و ارق». انسان به اندازه اي که قرآن در او محقق شده است درجه دارد. نه فقط حفظ ظاهري زيرا ممکن است که از اين ظاهر از ذهن انسان برود. چقدر در درجات قرآن رشد کرده ايم؟ همانطور که درجات ما به اندازه رشد ما در درجات و مقامات امام است درجات ما در بهشت هم به اندازه ي درجات قرآن است. روايتي است که حيف است نگويم. در کافي داريم کسي که قرآن را از اول تا آخر ختم مي کند «أُدْرِجَتِ النُّبُوَّةُ بَيْنَ جَنْبَيْه»(4) نبوت بين دو پهلويش درج مي شود اِلا اينکه پيامبر نيست. من که نمي فهمم يعني چه؟ شما اهل معنا بايد آن را معنا کنيد. يعني کتابي به اين عزت و مقام است. اگر مي خواهيد به اسرار قرآن برسيد و از ظاهر که در اختيار همه هست بيشتر بيابيد در روايت گفته اند چه راهکاري دارد. دارد که قرآن سه قسم است: قسمي که عالم و جاهل آنرا مي فهمند. به تعبير قرآن « يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاس»(نور/35) يعني مثل هاي قرآن را همه مي فهمند اما «يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاء» يعني نور قرآن براي کساني است که خدا به آنها لطف کرده و قابل شده اند. اگر مي خواهيم به آن نور برسيم خداي متعال آدرس آن را داده است که «هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْم»(عنکبوت/49) آيات قرآن در سينه ي کساني است که خدا به آنها علم داده است. امام باقر(ع) مي فرمايند خدا نمي گويد قرآن بين اين دو جلد است (اشاره به همين مصحف) بلکه در قلوب عده اي است. پرسيد اينها چه کسي هستند؟ امام فرمودند جز ما ائمه و اهل بيت کسي مدعي آن هم هست؟! اتفاق بين مسلمانان است که علم قرآن و حقيقت آن نزد اهل بيت است. پس علاوه بر ظاهر به باطن قرآن هم برسيم. و شروع آن هم از ادب نسبت به قرآن شروع مي شود و با کثرت تلاوت قرآن همراه با خشوع و ادب است. همان طور که زيارت، اذن دخول مي خواهد تلاوت قرآن هم اذن دخول مي خواهد و اذن دخول قرآن دعاي امام صادق(ع) است که در مفاتيح هم آمده است «اللَّهُمَّ إِنِّي أَشْهَدُ أَنَ هَذَا كِتَابُكَ الْمُنْزَلُ مِنْ عِنْدِكَ عَلَى رَسُولِك...»(5)
سوال: خيلي وقتي نمانده است و نکته پاياني بحث امروز را بفرماييد.
جواب: معرفت امام اين است که انسان به نور و حقيقت و حيات طيبه ي امام برسد و آن حقيقت در ما تجلي و حضور پيدا کند. اگر حيات امام در وجود ما هم بيايد، ما هم زنده مي شويم. اگر نور امام آمد ما هم نوراني مي شويم. ولي بدانيم که رسيدن به امام، در گام اول عبور از حجاب هاي ظلماني است. که اينها هم حجاب هستند و هم از جنس ظلمات. اين همان است که در آيه «أَوْ كَظُلُماتٍ في بَحْرٍ لُجِّي»(نور/40) آمده است. همان ولايت اولياء طاغوت است که دارد «وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات»(بقره/257) طبقات آنها طبقات ظلمت است. که از آن در روايت تعبير به دنيا تعبير شده است و دنيا طبقات دشمنان اهل بيت است. تا در دنيا هستيم در حجب ظلماني هستيم. اگر وارد وادي ولايت رسول اکرم(ص) شديم، وارد وادي نور مي شويم. ولي اينجا حجب نوراني است. مثلا گاهي نور با صد واسطه به کسي مي تابد. مثلا انعکاس آينه ها از هم يا دريافت نور از خورشيد با واسطه ماه. اما گاهي جلو مي رويم و به جايي مي رسيد که نور خورشيد را بي واسطه دريافت مي کنيد. يعني حجب نور کنار مي رود. بنظرم «معدن العظمت» همان اسم اعظم اعظم الهي است يا همان سر نبي اکرم(ص) است که مومنين مي توانند به آنجا برسند. يعني پنجره را باز کنند تا نور به داخل بيايد و اگر با نور سير کردند حجاب ها برداشته مي شود و انسان به سرچشمه ي نور مي رسد. و وقتي به آنجا رسيد، مي شود مومن حقيقي. مي شود «وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإِبْراهيم» حضرت ابراهيم به حقيقت نورانيت نبي اکرم(ص) و اميرالمومنين(ع) رسيده است. يعني به حقيقت ولايت و نورانيت رسيده است. و اين مقام همان است که در روايات ما مي گويد اين مقام امري آسان و دم دست نيست. براي بدست آوردن اين حقيقت قيمتي بايد زياد تلاش کرد تا به آن رسيد. پس ما بايد تسليم بشويم و آنگاه آنها حجاب ها را برمي دارند و از حجب ظلماني تطهيرمان مي کنند و بعد حجاب هاي نوراني را هم کنار مي زنند. «حَتَّى تَخِرَقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّور»(6) کسي که در وادي ولايت مي آيد وارد وادي نور شده است ولي حجب نور هست و بايد اينها را طي کرد تا به سرچشمه نور برسي که از آن تعبير به «معرفت به کنه نورانيت» شده است و اين به حديث معرفت بالنورانية حضرت امير(ص) ارتباط پيدا مي کند. و اين مقام براي انبياء خاص و ملائکه مقرب و مومنان خاص مثل سلمان است.
سوال: اگر اين اتفاق و نورانيت براي مان پيدا شود حاصلش چيست؟
جواب: سرچشمه نور و نورانيت و حيات مي شود. از وادي دنيا رها مي شود. به لقاء الله مي رسد. اصلا فطرت انسان جز با اين معنا يعني معرفت امام سيراب نمي شود که البته معرفت امام همان معرفت الله است. «مَنْ عَرَفَهُمْ فَقَدْ عَرَفَ اللَّه وَ مَنْ جَهِلَهُمْ فَقَدْ جَهِلَ اللَّه»(7) لذا اين خيلي مقام بزرگي است. لذا اينکه در روايات داريم که روز قيامت شهدا به مقام حضرت ابوالفضل غبطه مي خورند حتي حبيب و ظهير از همين جاست. بنظرم مي بيينند که مي شد از مقامات امام حسين(ع) اين طور استفاده کرد. همه ما محروم و غافل از اين معني و اهميت هستيم. تعبير امام رضا(ع) را ببينيد که «الْإِمَامُ كَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَم وَ هِيَ فِي الْأُفُق بِحَيْثُ لَا تَنَالُهَا الْأَيْدِي وَ الْأَبْصَار»(8) يعني امام مثل خورشيد است که طلوع کرده و با نورش عالم را روشن کرده است ولي امام در افق است. دستها و چشم ها نمي توانند آنرا شکار کنند. شايد چشمي پيدا شود مثل ابراهيم خليل که دستش به آنجا برسد وگرنه بقيه دارند از شعاع آن استفاده مي کنند. بلکه مومنين عادي در سايه نشسته اند و کسي که در سايه نشسته است، نور خورشيد را در سايه مي بيند.
* بسيار ممنون و متشکر از حضور شما در اين برنامه. ان شاء الله در هفته آينده بحث را ادامه خواهيم داد. «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي»(9)
پي نوشت ها:
(1) کافي جلد 1، صفحه 338
(2) کافي جلد 1، صفحه 194
(3) کافي جلد 2، صفحه 16
(4) کافي جلد 2، صفحه 604
(5) اقبال الاعمال جلد 1، صفحه 110
(6) اقبال الاعمال جلد 2، صفحه 687
(7) کافي جلد 4، صفحه 579
(8) کافي جلد 1، صفحه 200
(9) کافي جلد 1، صفحه 337
پربازديدترين ها