اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

97-09-18- حجت الاسلام والمسلمين بهشتي- سيره‌ي پيامبر گرامي اسلام، حضرت محمد مصطفي(ص)


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره‌ي پيامبر گرامي اسلام، حضرت محمد مصطفي(ص)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين بهشتي
تاريخ پخش: 18- 09-97

شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
بر چهره‌ي تو نقش تبسم هميشگي *** در چشم‌هاي تو غم مردم هميشگي
دريايي و نمايش آرامشي ولي *** در پهنه‌ي دل تو تلاطم هميشگي
در وسعتي که عطر سکوت تو مي‌وزد *** باراني از ترانه، ترنم هميشگي
با حکمت ظريف تو ما بين عقل و عشق *** سازش هميشگي و تفاهم هميشگي
خورشيد جاودانه‌ي اشراق روي توست *** سرچشمه‌ي مکارم الاخلاق خوي توست
در آسمان عرش تمام ستاره‌ها *** بر نور باشکوه تو دارند اشاره‌ها
چشم تو آينه است، نه آئينه چشم توست *** بايد عوض شود روش استعاره‌ها
شصت و سه سال عمر سراسر زلال تو *** داده است آبرو به تمام هزاره‌ها
همواره با نسيم مسيحايي اذان *** نام تو جاري است بر اوج مناره‌ها
گل واژه‌اي براي هميشه است نام تو *** ثبت است بر جريده‌ي عالم دوام تو    

«السلام عليک يا رسول الله» سلام مي‌کنم به همه بيننده‌هاي خوب و شنونده‌هاي نازنين‌مان، به سمت خداي امروز خوش آمديد. انشاءالله بهترين‌ها در اين روزها و شب‌ها نصيب شما شود. حاج آقاي بهشتي سلام عليکم و رحمة الله. خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي بهشتي: سلام عليکم و رحمة الله. من هم خدمت شما و بينندگان و شنوندگان اين برنامه سلام مي‌کنم و از خداوند مي‌خواهم اين گفتگوها را به سمت خودش و به رنگ خودش و به دور از هر آفت و اشتباه تقدير بفرمايد. با صلواتي به روان شهيدان بحثمان را آغاز مي‌کنيم.
شريعتي: قرار هست از سيره و روش پيامبر عزيزمان براي ما بگويند. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي بهشتي: بسم الله الرحمن الرحيم، ما هرچه در مورد سيره پيامبر بگوييم، خير و برکتش به خودمان برمي‌گردد. در طي سال به مناسبت‌هاي مختلف بايد گفته شود تا عطر شخصيت پيامبر بر جان و روان ما تأثير بگذارد. يک سخني هست که پيامبر ما وقتي آمد با سنت‌هاي قبل چه کار کرد. فرهنگي وجود داشت، اينها را دو دسته کرد. يک دسته سنت‌هايي که خوب بود و آنها را تأييد کرد و فرمود: ادامه مي‌دهيم. مثل مهمان نوازي، سخاوتمندي، بخشندگي، چهار ماه در طول سال جنگ نباشد. اينها را پيامبر اسم بردند و تأييد کردند و فرمودند: ما هم ادامه مي‌دهيم. خرافاتي هم وجود داشت که پيامبر سنت‌هاي جاهلي را فرمود: زير پا مي‌گذارم. «تحت قدمي» اينها در جامعه اسلامي نبايد باشد و محکوم کردند.
خاطره‌اي هست که گروهي از شاميان به مدينه حمله کردند، شکست خوردند و تعدادي از آنها به اسارت گرفته شدند، يک شب اميرالمؤمنين(ع) بازديد اسراء رفتند. خانمي بلند شد و گفت: من دختر حاتم طاعي هستم! به احترام پدرم مرا آزاد کنيد. اميرالمؤمنين(ع) خيلي خوشش آمد و فرمود: اين در دين ما پشتوانه دارد، فردا صبح پيامبر به بازديد مي‌آيد، بلند شو همين را بگو. فردا صبح پيامبر براي بازديد اسراء آمدند. دختر حاتم طاعي بلند شد و همين حرف را زد. من دختر حاتم طاعي هستم و با بقيه اسراء فرق دارم. پيغمبر خوشحال شد و فرمود: درست است. ما به احترام پدرت تو را آزاد مي‌کنيم. البته اولين کاروان مطمئني که از اينجا رهسپار منطقه شما مي‌شود ما تو را همراه مي‌کنيم و مبلغي پول به او داد و با او همراهي کرد، سيره و رفتار پيغمبر اينقدر تأثير گذاشت که اين دختر تا به منطقه خودش رسيد به برادرش عُدي بن حاتم گفت: برادرجان من نمي‌گويم: مسلمان شو، فقط برو اين آقا را از نزديک ببين. به صورت گمنام مدينه برو و سراغش را بگير و او را تماشا کن. عدي بن حاتم هم همين کار را کرد، در خانه پيامبر آمد و وارد خانه پيغمبر شد، رفتار پيامبر را با مردم تماشا کرد و عاشق اسلام شد. گفتند: آمار کساني که با اخلاق پيغمبر و با سيره پيامبر مسلمان شدند بسيار بيشتر است از آمار کساني که حتي با آيات قرآن مسلمان شدند. يعني يک خاطره مي‌شنيدند در دوردست‌هاي دنيا شيفته اسلام مي‌شدند. عجب ديني است، عجيب آئيني است، تازه گوش مي‌دادند قرآن چه مي‌گويد؟ امروز هم ما به دنيا بيش از آن اندازه که کتاب و مقاله ارسال کنيم بايد رفتار ما مسلمان‌ها يک جاذبه‌اي داشته باشد و اهالي دنيا علاقه‌مند به دين ما شوند. يک شيريني‌هايي در رفتار و منش ما ببينند و تازه بپرسند دين شما چيست. ما الآن نيازمند چنين چيزي هستيم. يعني در آمريکا و اروپا و آفريقا و آسيا، براي انسان‌ها فطرت پاک و زلال جاذبه دارد.
يک خاطره ديگر اينکه پيامب عزيز ما به شدت علاقه‌مند به هدايت مردم بود. خديجه کبري(س) مي‌گويد: شش روز پيامبر را ديدم که با چشم گريان وارد خانه شد. روز هفتم با لب خندان، پرسيدم: اي رسول رحمت، راز گريه شما در روزهاي گذشته و دليل خنده شما چيست؟ فرمود: شش روز دنبال هدايت يک کسي هستم، او لجاجت مي‌کرد. امروز مکتب مرا پذيرفت! وقتي اين مطلب را خواندم با خودک گفتم: آيا شده براي هدايت کسي گريه کنم؟! شش روز پيغمبر براي يک نفر اشک مي‌ريزد و روز هفتم وقتي دل او اسلام را مي‌پذيرد، شادمان به خانه برمي‌گردد.
در فتح مکه بنا بر اين شد که آتش بس باشد و کسي دست به شمشير نبرد. کسي هست به نام صفوان بن اميه، پهلواني بود. او بخاطر انتقام از پدرش، پدرش را در جنگ بدر بلال حبشي کشته بود. دنبال بلال حبشي بود که او را بکشد و انتقام بگيرد. بلال حبشي از روي اتفاق داشت کوچه و محله‌هاي مکه را نگاه مي‌کرد، يکباره در دام افتاد. دويست نفر همراه صفوان بودند. به صفوان گفتند: صيد به دام آمده است. هرکاري مي‌خواهي بکن. بلال حبشي گفت: اين نامردي است، دويست نفر به يک نفر! اگر مرد هستي يک نفر به يک نفر! او هم گفت: باشد. به آن دويست نفر گفت: کنار برويد، اينها جنگ تن به تن را شروع کردند و بلال حبشي موفق شد بر سينه او بنشيند، تا رفت شمشير بزند و سينه او را بشکافد، صداي قاصد پيامبر بلند شد که بلال دست از شمشير بردار. آتش بس است، بلال هم بلافاصله شمشيرش را برداشت. صفوان فرار کرد و به جده آمد و يک کشتي پيدا کرد که به خارج از کشور فرار کند. يک دختري بود که صفوان اشق آن دختر بود و آن دختر مي‌دانست ازدواج با غير مسلمان ممنوع است ولي رابطه‌ي عاشقي است، دختر نزد پيغمبر آمد و تقاضا کرد: يا رسول الله اين پسر عاشق من است. شما اجازه بدهيد برگردد شايد مسلمان شد و ازدواج ما هم سر گرفت. پيغمبر هم قبول کرد. گفت: يا رسول الله يک نشانه بده که او مطمئن شود در امان است. پيغمبر عمامه خودش را داد و آن دختر يک مبلغي به اسب سواري داد تا صفوان از کشور خارج نشده او را برگرداند. کشتي مقداري فاصله گرفته بود، جارچي‌ها صدا زدند و صفوان برگشت و نامه دختر را خواند و به مکه آمد و نزد پيامبر رفت. اعغلام مسلماني نکرد. گفت: من همين هستم که هستم، مسلمان نمي‌شوم. منتهي دو ماه به من وقت بدهيد اسلام را مطالعه کنم اگر علاقه‌مند شدم، مي‌پذيرم. پيغمبر فرمود: ما به تو چهار ماه وقت مي‌دهيم. ما مسلمان زوري نمي‌خواهيم! صفوان هم در شهر بود و رفتار پيامبر را زير نظر گرفت و شيفته پيغمبر شد. همين سيره‌اي که بيان مي‌کنيم چه بسا هنوز آيات قرآن هم نشنيده است، جذب اخلاق پيغمبر شد. مسلمان شد و با اين دختر ازدواج کرد و فکر مي‌کنم جنگ موته پيش آمد. صفوان آمد گفت: يا رسول الله! من از فرماندهان مکه هستم. اگر شما به من اعتماد داريد، مرا در اين جنگ اعزام کنيد. پيغمبر فرمود: بله، اعتماد داريم. صفوان به همسرش گفت: من دارم به جبهه مي‌روم. همسرش گفت: من راضي نيستم. من هم همراهت مي‌آيم. با هم راهي جبهه شدند و در بين راه به کميني برخوردند و صفوان به شهادت رسيد.
فکر مي‌کنم در تفسير آيه شش سوره توبه هست، اگر مشرکين آمدند از تو فرصت خواستند، اي پيامبر به آنها فرصت بده. يک نمونه همين صفوان است. نمي‌خواست مردم بدبخت شوند و براي هدايت آنها از شيوه‌هاي مختلف استفاده مي‌کرد، مستقيم و غير مستقيم، با فرصت و با ارفاق، يک جواني به پيغمبر گفت: من از پنج نماز، يک نماز مي‌خوانم. پيغمبر فرمود: عزيزم همان يکي را بخوان. بعد از دو ماه ديدند آرام آرام باقي نمازها را هم خواند. اين شيوه ارفاق است. يک جواني به پيغمبر گفت: من نماز مي‌خوانم و گناه هم مي‌کنم. گاه کبيره! پيغمبر فرمود: همان نماز را بخوان. همان نماز باعث شد آن جوان گناهان را کنار گذاشت. «كَانَ أَحْسَنَ‏ النَّاسِ‏ صَوْتاً بِالْقُرْآن» (بحارالانوار/ج82/ص73)    از همه مردم قرآن را زيباتر مي‌خواند. وقتي نماز مي‌خواند از قرائت او کيف مي‌کردند. بعضي از حال مي‌رفتند. امام زين العابدين(ع) آنقدر زيبا قرآن تلاوت مي‌کرد که سقاها از کوچه جلوي در خانه مي‌آمدند ميخ‌کوب مي‌شدند، مي‌ايستادند قرآن گوش مي‌کردند و يکوقت مي‌ديدند مشک آب خالي شده است. قطره قطره از مشک‌ها مي‌رفت. آنوقت امام زين العابدين(ع) فرمود: قرآن خواندن من کجا و قرآن خواندن پيامبر کجا! صوت فوق العاده زيبايي داشت. «كَانَ يَرْفَعُ‏ يَدَيْهِ‏ إِذَا ابْتَهَلَ وَ دَعَا كَمَنْ يَسْتَطْعِمُ»‏ (أمالي طوسي، ص 585) وقتي مي‌خواست در پيشگاه خدا ابتهال و تضرع کن، دستانش را به سمت آسمان مي‌گرفت، «دَعَا كَمَنْ يَسْتَطْعِمُ المسکين» مثل يک بيچاره‌اي که چيزي مي‌خواهد، التماس مي‌کند، همينطور در پيشگاه خدا هرکس مي‌ديد مي‌فهميد او در پيشگاه خدا ملتمسانه مي‌خواهد. اگر خدا قبول کند کتابي نوشتم به نام «عبد شکور» در مورد عبادت پيامبر است. ستاد اقامه نماز منتشر کرده و همه قطعه‌هايي از عبادت پيامبر در مسجد، در خانه، در ميدان جنگ است. اين کلمه را خود پيامبر در مورد خودش به کار برد، «عبد شکور» مي‌گفتند: يا رسول الله چقدر عبادت مي‌کنيد؟ مي‌فرمود: «أَ فَلا أَكُونُ عَبْداً شَكُوراً» (أمالي طوسي، ص 636) آيا بنده‌ي شکرگزاري نباشم؟ خيلي به عبادت خدا عشق مي‌ورزيد. مي‌فرمود: گرسنه با غذا سير مي‌شود، تشنه با آب سيراب مي‌شود، من هرگز از نماز سير نمي‌شوم.
مقابل آينه قرار مي‌گرفت اين دعا را مي‌خواند «اللهم حَسِّن خُلقي کما أحسنتَ خَلقي» پروردگارا همانگونه که ظاهرم را نيکو آفريدي، اخلاقم را نيکو قرار بده. دو کلمه شبيه هم هست، خَلق و خُلق، خَلق قيافه ظاهري ماست که همه دوست داريم زيبا باشد. خُلق قيافه باطني ماست، بعضي چشم‌هايي دارند که آن تصوير را مي‌توانند ببينند. قيامت که بشود با همان قيافه باطني بعضي محشور مي‌شوند. پيامبر ما وقتي مي‌خواست به مسجد وارد شود اين دعا را مي‌خواند، «اللهم افتح لي أبواب رحمتک» خدايا درهاي رحمتت را به روي من بگشا. از مسجد بيرون مي‌آمد اين دعا را مي‌خواند. «اللهم افتح لي أبواب رزقک» خدايا درهاي روزي‌ات را به سوي من باز کن. در سيره پيامبر دارد که گاهي در خانه چيزي براي خوردن نبود. مي‌فرمود: بلند شويد نماز بخوانيم. چون در سوره مبارکه بقره دوبار آمده «وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ» (بقره/45) در مشکلات و بحران‌ها از صبر و نماز کمک بگيريد. گاهي دل پيغمبر مي‌گرفت يا دليلي دارد يا بي دليل گاهي آدم مي‌بيند، مي‌گويد: نمي‌دانم چرا دلم گرفته است. هروقت دلش مي‌گرفت، مي‌فرمود: وضو بگيريد نماز بخوانيم. اين نماز دل ما را باز مي‌کند. بعد از نماز اين دعا را مي‌خواند «اللهم أعوذ بك‏ من‏ علمٍ‏ لاينفع» (بحارالانوار، ج 86، ص 18) خدايا به تو پناه مي‌برم از دانشي که فايده ندارد.
الآن ميلياردها اطلاعات در فضاي مجازي هست اما همه مفيد است؟ نه، جدا کنيم آن اطلاعاتي که به دنيا و آخرت ما نفعي مي‌رساند. «و من قلبٍ لا يخشَع» خدايا از دلي که نرم نباشد به تو پناه مي‌برم. «و من نفسٍ لا تَشبع» از نفسي که سيرايي ندارد به تو پناه مي‌برم. «و من دعاءٍ لا يُسمَع» از دعايي که بالا نمي‌رود، بعضي دعاها تا آسمان اول بيشتر نمي‌رود و برمي‌گردد. «و من صلاةٍ لا تُرفع» از نمازي که مرا بالا نمي‌برد به تو پناه مي‌برم. ما آينده‌ها اگر زنده باشيم يک بحثي را نيت کردم بگويم به نام «استعاذه» يعني پناه بردن به خطرها، آنجا خواهيم گفت سيصد خطر در آيات و احاديث آمده که ما در همه ابعاد زندگي با خطرهايي روبرو هستيم. يک پناهگاه مطمئني به نام الله وجود دارد. آغوش رحمت خدا باز است. فرمود: به خود من پناه ببر و از من کمک بگير. من به تو کمک مي‌کنم!
پيغمبر مي‌فرمود: «أَمَرَنِي‏ رَبِّي‏ بِحُبِّ الْمَسَاكِينِ» پروردگار من به من فرمان داده محرومان، مستضعفان و فقرا را دوست بدارم. مردم ما همه آنهايي که شيفته پيغمبر هستند، همين را الگوي خودشان قرار بدهند. ثروتمندان، مسئولين، برنامه‌شان را براي محرومين بريزند. به بيچاره‌ها عشق بورزند. حضرت امام(ره) بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران هميشه به مسئولين سفارش مي‌کرد، براي کوخ نشين‌ها برنامه‌ريزي کنيد، آنها بودند که جمهوري اسلامي را به پيروزي رساندند. مي‌فرمود: ما کنج زندان‌ها و گوشه حجره‌ها بوديم. آنها بودند اين مسير را باز کردند، براي آنها فکر کنيم. براي مناطق محروم فکر کنيم. سيره پيغمبر اين بود که با مساکين و فقرا هم غذا مي‌شد. «يجالسُ الفقراء» با فقيرها مي‌نشست و با بيچاره‌ها هم غذا مي‌شد. ما بايد اينها را تمرين کنيم. هرکسي در هر موقعيتي هست روزهايي از هفته را با فقرا بنشيند.
روزي سيصد و شصت بار الحمدلله مي‌گفت.    يکوقتي پيامبر نشسته بود و گريه مي‌کرد، جبرئيل نازل شد: اي رسول رحمت چرا گريه مي‌کني؟ آسمانيان همه به گريه افتادند. عرضه داشت: نمي‌توانم شکر نعمت‌هاي خدا را به جا بياورم. هرچه حساب مي‌کنم نعمت‌هاي خدا بي‌شمار است و نمي‌توانم. جبرئيل به آسمان پر کشيد و برگشت و گفت: خدا مي‌فرمايد: ما همين حالت را از تو مي‌پسنديم. «بنده همان به که ز تقصير خويش عذر به درگاه خدا آورد» روزي 360 بار الحمدلله مي‌گفت و روزي 70 بار استغفرالله مي‌گفت. استغفرالله يعني خدايا عذرخواهي مي‌کنم. پيغمبر که معصوم است!
«لا يأتيه أحدٌ عبدٌ او حرٌّ أو أمَتٌ الا قام معه في حاجتي» هرکس سراغش مي‌آمد يا آزاد بود، يا کنيز بود يا برده بود، بلند مي‌شد مشکل او را حل مي‌کرد. احتياج او را رفع مي‌کرد، به نياز نيازمندان اهتمام داشت. پيغمبر فرمود: هرکس صبح از خواب بلند شود و در فکر و انديشه‌ي مشکلات مسلمانان نباشد، مسلمان نيست. «من أصبح و لم يهتم بامور المسلمين فليس بمُسلم» خود پيامبر اينطور بود. از خواب بلند مي‌شد در فکر مشکلات مسلمان‌ها بود. يعني درد مردم، غمخوار مردم بود. جوان‌ها چه مي‌شوند، کارمندها چه مي‌شوند. کارگرها چه مي‌شوند. مريض‌ها الآن چه کار مي‌کنند. پول دوا و درمان چه مي‌شود؟ مدير مدرسه‌اي به من گفت: پسرم سرطان دارد، داروخانه‌هاي خاصي هستند که داروها را دارند. در صف ايستاده بودم، پيرمردي با خانمش در صف بود. نوبتش رسيد نسخه را نشان داد. داروخانه گفت: دارو را داريم ولي اين دارو را نگرفت. کنجکاو شدم و رفتم پرسيدم: آقا داروي شما را داشت چرا نگرفتي؟ گفت: اين دارو هشتصد هزار تومان بود، الآن سه ميليون شده است. ندارم! اين برادر فرهنگي گفت: او را صندوق قرض الحسنه بردم و برايش قرض گرفتيم. پيامبر ما اينطور بود، فرمود: هرکس از خواب بيدار شود و در فکر مشکلات مسلمان‌ها نيست، مسلمان نيست. اينها سيره‌ي پيامبر است.
وقتي به مسلماني مي‌رسيد زود دست مي‌داد، اول سلام مي‌کرد و دستش را دراز مي‌کرد. پيامبر دو جور مصافحه مي‌کرد. با عموم مردم همانطور که دست مي‌دهيم و تا طرف مقابل دستش را نمي‌کشيد پيامبر دستش را نگه مي‌داشت تا احساس محبت کند. به افراد خصوصي هم مصافحه مشبک يعني اينطور، گره مي‌زد و اين ماهيچه شصت را کمي فشار مي‌داد. بيماران را ولو در دوردست شهر عيادت مي‌کرد. اينها کارهاي پيامبر ماست. اگر کسي اشتباه کرده بود و مي‌آمد معذرتخواهي مي‌کرد، قبول مي‌کرد. بعضي هستند گاهي وقت‌ها مي‌گويند: من براي پل صراط گذاشتم! چرا پشت سر من اين حرف را زده است؟ اگر همين‌جا گذشت کنيم فايده‌اش اين است که خدا هم از گناهان ما مي‌گذرد. «ما ردَّ سائلاً» هرگز سائلي را رد نمي‌کرد. اگر داشت کمک مي‌کرد و اگر نداشت با زبان خوش او را مي‌فرستاد. قرآن مي‌فرمايد: يک کلمه خوش که بگوييد از صدقه‌اي که مي‌دهيد بهتر است. نکند گاهي کمک کنيم و تحقير هم بکنيم! خيلي بايد مواظب رفتارمان باشيم.
قبله را خيلي دوست داشت. به سمت قبله مي‌نشست و به سمت قبله مي‌خوابيد. ما هنوز به بحث تربيت عبادي نرسيديم. قبله يادآور چند نفر است، ابراهيم، اسماعيل، هاجر. قبله مسلمان‌ها يادآور اين سه شخصيت است که چه محشري به پا کردند، اين پدر، پسر و همسر! تا وارد مکه هم مي‌شويم کعبه هست و يکي از ضلع‌هاي کعبه قبر هاجر و اسماعيل است، حجر اسماعيل، يعني همينطور که دور خانه خدا طواف مي‌کنيم هر دوري که مي‌زنيم ياد اين مادر و پسر مي‌افتيم. طوافمان تمام شد پشت مقام ابراهيم مي‌رويم و باز ياد ابراهيم مي‌کنيم. نماز طواف را که خوانديم ياد هاجر مي‌کنيم. هفت بار بين صفا و مروه، عرفات، مشعر، منا، قدم به قدم خداوند نمادهايي گذاشته که از اين شخصيت‌ها ياد کنيم. پيامبر قبله را خيلي دوست داشت، به قبله احترام مي‌گذاشت. به سمت قبله وضو مي‌گرفت، زکات ده را در ده و زکات شهر را در شهر تقسيم مي‌کرد. مثلاً امروز وزارت دارايي و وزارت اقتصاد، بعضي از استان‌هاي ما محصولات و فرآورده‌هايي دارند، نفت دارند، گاز دارند، مردم آنجا نبايد در محروميت باشند. در اطراف عسلويه روستاهايي باشد که گاز نداشته باشد يا مردمش بيچاره باشند. زکات ده را در ده، اين يعني ماليات هر منطقه‌اي در همان‌جا خرج شود. زکات شهر را در شهر خرج مي‌کرد.
به نظم مسلمان‌ها خيلي اهميت مي‌داد، يک کسي به نام نعمان هست، مي‌گويد: در نماز جماعت ايستاده بوديم، سينه‌ي يک نفر جلوتر از بقيه بود. پيغمبر هر روز وقتي نماز جماعت مي‌خواند به انضباط صف‌ها دقت مي‌کرد و مي‌فرمود: بندگان خدا منظم باشيد. کسي در ميدان جنگ احد رزمندگان که ايستاده بودند، پيامبر مراقبت مي‌کرد که قد آنها، شکل آنها خيلي با نظم باشد. شکم يکي جلوتر بود، حضرت فرمود: تو عقب برو! با اينکه آنوقت‌ها دوربين فيلم‌برداري نبود که بعدها فيلمش را ببينند و بخندند. خيلي به نظم اهميت مي‌داد. مي‌فرمود: بين نمازگزارها نبايد فاصله باشد. الآن بعضي از مسجدها که نماز مي‌خوانند. فيلمش را مي‌بينيم هفت نفر صف اول، پنج نفر صف دوم، يازده نفر صف سوم، مثل يک لشگر شکست خورده هستند. مي‌فرمود: نبايد فاصله باشد، شيطان مي‌آيد از آن فاصله‌ها سوء استفاده مي‌کند. کتف‌ها بايد طوري به هم چسبيده باشد که گرمي بدن نفر بغلي را حس کنند.
الآن کساني که به اروپا سفر مي‌کنند تا برمي‌گردند مي‌پرسيم: چه خبر؟ اولين چيزي که مي‌گويد از نظم است. اين در دين ما هست. يکي از پيام‌هايي که خداوند جهان را منظم آفريده اين است که ما منظم باشيم. سوره مبارکه الرحمن مي‌فرمايد: اين ستاره‌ها با نظمي حرکت مي‌کنند «أَلَّا تَطْغَوْا فِي‏ الْمِيزانِ‏» (الرحمن/8) تا شما هم در ترازو نظم داشته باشي، از نظم هستي الهام بگيري و ما منظم باشيم. پيامبر خيلي به انضباط، به نظم اهميت مي‌داد. نيمه شب بود، پيامبر مهمان دخترش فاطمه زهرا(س) بود. امام حسن(ع) بيدار شد و آب مي‌خواست، تا پيامبر بلند شد براي بچه آب بياورد، امام حسين هم بيدار شد. مادر من تشنه هستم. اما پيامبر اول به امام حسن داد. فاطمه زهرا پرسيد: پدرجان چرا؟ فرمود: بخاطر اينکه نوبت را ياد بگيرند. با چشم خواب آلود در دل شب بچه چهار ساله بايد نظم را ياد بگيرد. وقتي ميوه‌ي تازه مي‌ديد، مي‌بوسيد و مي‌بوييد و روي چشم مي‌گذاشت و بعد ميل مي‌کرد و بعد شکر خدا را به جا مي‌آورد. عرضه مي‌داشت اي خدايي که آغاز رسيدن اين ميوه را با برکت و عافيت قرار دادي، پايانش را هم با عافيت قرار بده. ما به ميوه وقتي نگاه مي‌کنيم از همان اول سراغ بعد شکمي آن مي‌رويم. استاد اخلاق ما مي‌گفت: در مجلس جشني شب عيد غدير علامه طباطبايي (ره) حضور داشتند، صاحبخانه گيلاس آورد. چشم‌هاي علامه طباطبايي خيلي ديدني بود. علامه شروع به نگاه کردن گيلاس کرد. استاد ما مي‌فرمود: يکوقت ديدم کل مجلس دارند به گيلاس نگاه مي‌کنند، کسي دست نمي‌زند بخورد. وقتي به ساعتم نگاه کردم ديدم دقايق زيادي است که مجلس مات و مبهوت اين گيلاس‌ها هستند. پيامبر ميوه نوبرانه به دستش مي‌رسيد، مي‌بوسيد، مي‌بوييد و روي چشم مي‌گذاشت و بعد دعا مي‌کرد و ميل مي‌کرد.
به نماز شب خيلي علاقه داشت، مي‌فرمود: دو رکعت نماز در دل شب براي من از دنيا و هرچه در دنيا هست، محبوب‌تر است. در ماه رمضان عبادت‌هايش را اضافه مي‌کرد. حتي از وحشي قاتل عمويش حمزه عفو کرد، وحشي مسلمان شد و پيامبر او را بخشيد. جاهايي پيامبر فرمود: اين آدم‌ها از ما نيستند. دو سه مورد را با سرعت بگويم. کسي که نماز را سبک بشمارد در ما نيست. کسي که شراب بنوشد از ما نيست. مردي که دارايي دارد ولي خرج زن و بچه نمي‌کند، از ما نيست. کسي که کلاه سر مسلماني بگذارد، از ما نيست. کسي که به مسلماني نيرنگ بزند از ما نيست. کسي که ضرر بزند به مسلماني از ما نيست. کسي که خيانت به مسلماني کند از ما نيست.
شريعتي: هر روز که مي‌گذرد احساس مي‌کنم چقدر به آموزه‌هاي نبي مکرم اسلام حضرت محمد مصطفي محتاج هستيم و چقدر امروز نياز داريم که جا پاي پيامبر بگذاريم. مخصوصاً با وجود مشکلات اقتصادي که هست يک خرده بيشتر هواي هم را داشته باشيم و مسئولين بيشتر همت کنند، در اين شرايط مسئولين از نگاه من نبايد به خواب فکر کنند، براي خدمت به مردم نبايد لحظه‌اي غفلت و درنگ کنند. امروز صفحه 528 قرآن کريم، آيات پاياني سوره مبارکه نجم و آيات ابتدايي سوره مبارکه قمر را تلاوت خواهيم کرد.
«وَ أَنَّهُ‏ خَلَقَ‏ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى‏ «45» مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى‏ «46» وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى‏ «47» وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى‏ وَ أَقْنى‏ «48» وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى‏ «49» وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عاداً الْأُولى‏ «50» وَ ثَمُودَ فَما أَبْقى‏ «51» وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغى‏ «52» وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوى‏ «53» فَغَشَّاها ما غَشَّى «54» فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكَ تَتَمارى‏ «55» هذا نَذِيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى‏ «56» أَزِفَتِ الْآزِفَةُ «57» لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ كاشِفَةٌ «58» أَ فَمِنْ هذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ «59» وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ «60» وَ أَنْتُمْ سامِدُونَ «61» آيه (62) سجده واجب دارد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏، اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ «1» وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ «2» وَ كَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ «3» وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِيهِ مُزْدَجَرٌ «4» حِكْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ «5» فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلى‏ شَيْ‏ءٍ نُكُرٍ «6»
ترجمه: و همواست كه دو زوج نر و ماده را آفريد، از نطفه‏اى، آنگاه كه (در رحم) فروريخته شود. و بر اوست آفرينش ديگر (در قيامت). و اوست كه بى‏نياز كند و نيازمند سازد. و اوست پروردگار (ستاره) شِعرى‏. و همو است كه نسل پيشين عاد را هلاك كرد. و (نيز قوم) ثمود را، پس (احدى از آنان را) باقى نگذاشت. و پيش از آنان، قوم نوح را كه آنان ستمكارتر و سركش‏تر بوده‏اند. و شهرهاى قوم لوط را زير و رو كرد و فرو ريخت. پس آن شهرها را (با سنگباران و عذاب خود) پوشاند، آنچه پوشاند. پس در كداميك از نعمت‏هاى پروردگارت ترديد ايجاد مى‏كنى؟ اين (پيامبر) هشدار دهنده‏اى از سنخ هشدار دهندگان پيشين است. رستاخيز نزديك شد. جز خداوند، كسى برطرف كننده (شدايد) آن روز نيست. پس آيا از اين سخن، تعجّب مى‏كنيد. و مى‏خنديد و گريه نمى‏كنيد؟ در حالى كه شما غافل و هوس‏رانيد. به نام خداوند بخشنده‏ى مهربان. قيامت نزديك شد و ماه از هم شكافت. و اگر معجزه‏اى بينند، اعراض كنند و گويند: اين سحرى است پى‏درپى. و تكذيب كردند و از هوس‏هاى خود پيروى نمودند و هر كارى (سرانجام) جايگاه و قرارگاهى دارد. و همانا از خبرهاى مهم، آن چه مايه دست برداشتن (از كفر) است، براى آنان آمد. (با اين كه آن اخبار،) حكمتى رسا بود، ولى بيم‏دهندگان (براى افراد لجوج)، سودى نداشتند. پس، از آنان روى بگردان، (و منتظر باش) روزى را كه آن دعوت كننده، (آنان را) به سوى چيزى ناخوش (و عذاب دوزخ) فرا خواند.
شريعتي: خدا را هزار مرتبه شکر که پيامبري به اين مهرباني داريم و با اين سجاياي اخلاقي که اسوه حسنه است و داراي خلق عظيم، به حسن خلق و وفا کس به يار ما نرسد! اگر نکاتي باقي مانده بفرماييد.
حاج آقاي بهشتي: چند نکته درباره‌ي عالم رباني آيت الله سيد محسن حکيم بگويم، شش ساله بود که پدرش را از دست داد. مسأله يتيمان خيلي مهم است. شخصيت‌هاي زيادي در تاريخ که تحولات به دست آنها انجام شده يتيم بودند. يتيمان زياد غصه نخورند، خدا پشت و پناه آنهاست. کتاب‌هاي زيادي آيت الله حکيم نوشته است. شرعي فقهي بر کتاب عروة الوثقي آيت الله يزدي نوشته است. مي‌خواست براي اين کتاب اسم بگذارد، به قرآن تفعل زد، اينها نشان از باطن و ضمير روشن افراد دارد. يک آيه آمد که نام کتاب خودش و نام کتاب آن عالمي که شرح کتابش را کرده و نام خودش در اين آيه هست، سوره لقمان آيه 22 «وَ مَنْ يُسْلِمْ‏ وَجْهَهُ‏ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ» نامش محسن بود و اسم کتابش را «مستمسک عروة الوثقي» گذاشت. از شيرين‌کاري‌هاي اين عالم بزرگ تأسيس کتابخانه در شهرهاي بزرگ دنياست، نجف، ايران، اندونزي، بحرين، پاکستان، سوريه، لبنان، مصر و هند. گردآوري کتاب‌ها و منابع مالي خيلي کار سختي است. نکته ديگر مبارزه با استعمار انگليس است که فرصتي لازم دارد شرح داده شود اين عالم بزرگ چطور استعمار انگليس را شناخت و خودش رهبري مردم عراق را به عهده گرفت. حمايت از نويسندگان، شاعران، خطيبان از جمله کارهاي بزرگ اين عالم است. چهارده فرزند داشت، حاج آقاي قرائتي مي‌فرمود: من خانه آيت الله حکيم را ديدم، يک خانه محقر و کوچکي در نجف بود. چهارده بچه در اين خانه تربيت کرده که يکي از يکي بهتر هستند. ده پسر و چهار دختر، از ده پسر، شش نفر شهيد شدند که يکي از آنها آيت الله سيد محمد باقر حکيم بود. اينها نتايج اين عالم است. در عراق و خارج عراق مقلدان زيادي داشت و بعد از آيت الله العظمي بروجردي بيشترين مقلدان از اين عالم تقليد مي‌کردند. يک کسي نامه انتقادي تندي براي ايشان نوشت. ايشان نامه را خواند، لباس پوشيد و به حرم اميرالمؤمنين رفت. برگشت يک پاسخي براي آن نويسنده نوشت: نامه‌ات را خواندم و به حرم اميرالمؤمنين رفتم و براي تو و خودم دعا کردم. باز هم از اين نامه‌ها براي من بنويس! اين نشان دهنده روح بلند و سعه صدر ايشان است.
چند نکته ديگر از پيامبر بگويم. مردي يهودي از پيامبر طلب داشت. در خيابان پيغمبر را نگه داشت و فرمود: پول مرا بده. فرمود: الآن ندارم. مسلمان‌ها آمدند و ديدند وقت نماز است و پيامبر بايد مسجد برود. يهودي گفت: من رهايش نمي‌کنم. بعضي خواستند تندي بکنند. پيغمبر فرمود: نه حق با اوست. طلب دارد، من مبعوث شدم، من وعده داده بودم پول او را بدهم. حق با اوست. يهودي متأثر شد و مسلمان شد.
در کارها پيشگام بود، مي‌خواستند مسجد بسازند، او بيش از همه کار مي‌کرد. خندق مي‌خواستند بکنند، بيش از همه خندق مي‌کند. در مسافرتي بنا بود غذا بپزند، گوسفندي آوردند، يک کسي گفت: من سر مي‌برم، يک کسي گفت: پوستش را مي‌کنم. يک کسي گفت: من قطعه قطعه مي‌کنم، پيغمبر فرمود: من هيزم جمع مي‌کنم. اينها چيزهاي مهمي در تربيت هست. در مورد اصول مکتب خيلي قاطعيت داشت. جمعي آمدند و گفتند: ما مسلمان مي‌شويم به شرط اينکه نماز نخوانيم. فرمود: «لا خير في دينٍ لا صلاة له» در ديني که نماز نباشد خيري نيست. عده‌ي ديگري آمدند و گفتند: شش ماه ما خداي شما را مي‌پرستيم، شش ماه شما بت‌هاي ما را، فرمود: نه، «لَكُمْ‏ دِينُكُمْ‏ وَ لِيَ دِينِ» (کافرون/6) در اصول و مباني کوتاه نمي‌آمد و قاطع بود.
شريعتي: کتابي که وعده داده بوديم معرفي کنيم «همنام گلهاي بهاري» نگاهي نو به زندگي و شخصيت پيامبر گرامي اسلام(ص) است. «در ترازوي عمل کسي در روز قيامت چيزي بهتر از خوش خلقي گذاشته نمي‌شود. اي فرزندان عبدالمطلب شما با ثروت خود نمي‌توانيد همه مردم را راضي کنيد. پس با آنان با چهره گشاده و خوش خلقي روبرو شويد. نزديکترين همنشين من در رستاخيز، خوش اخلاق ترين شماست.» انشاءالله همه ما خوش اخلاق باشيم که به پيامبر نزديک و نزديک‌تر باشيم. براي تهيه کتاب به 20000303 پيامک بدهيد.
حاج آقاي بهشتي: پروردگارا همه مريض‌ها مخصوصاً مريض‌هاي بي کس، مريض‌هاي بي چيز و مأيوس را لباس شفا بپوشان. به حق پيامبرت، پروردگارا وسيله ازدواج، اشتغال، مسکن جوانان را فراهم بفرما. در خانواده‌هايي که اختلاف و خصومت و کدورت هست، به صفاو صميميت تبديل بفرما.
شريعتي: نماز اول ماه و صدقه فراموش نشود. «اللهم صلي علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم»