اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

97-09-11- حجت الاسلام والمسلمين بهشتي - سيره پيامبر اکرم (ص) در برخورد با کودکان


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره‌ي پيامبر اکرم (ص) در برخورد با کودکان
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين بهشتي
تاريخ پخش: 11- 09-97
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم. سلام مي‌کنم به همه بيننده‌هاي خوب و شنونده‌هاي نازنين‌مان، انشاءالله هرجا هستيد خداوند متعال پشت و پناه شما باشد و همه ما زير سايه حضرت رسول(ص) باشيم. ايام ماه ربيع بر شما مبارک باشد. حاج آقاي بهشتي سلام عليکم و رحمة الله. خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي بهشتي: سلام عليکم و رحمة الله. من هم خدمت شما و بينندگان و شنوندگان اين برنامه سلام مي‌کنم و از خداوند مي‌خواهم اين گفتگوها را موجب خير و رشد و نور و به دور از هر آفت و اشتباه قرار بدهد، انشاءالله.
شريعتي: ماه ربيع الاول ماه پيامبر است. بحث حضرت خديجه(س) خيلي مورد استقبال بيننده‌هاي عزيز ما قرار گرفت و هم سيره پيامبر و امروز هم حاج آقاي بهشتي از سيره پيامبر براي ما خواهند گفت. سيره و مشي حضرت در برخورد با کودکان، بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي بهشتي: از همه عزيزان که پيغام مي‌فرستند و انتقاد و پيشنهاد مي‌کنند، يا از برنامه تعريف مي‌کنند تشکر مي‌کنم و از خداوند مي‌خواهم که کاستي‌هاي مرا برطرف کند و آنگونه که خودش و خلقش مي‌پسندند، گفتگوها رقم بخورد. ما مي‌خواستيم سيره پيامبر را ابتدا، سيره اجتماعي را به رديف بگوييم. به نظرم رسيد طبقه‌بندي کنيم و اين کار هم کم شده است که پيامبر با کودکان و بچه‌ها چگونه بودند. تقريباً پنجاه نکته يا سخني از پيامبر در مورد کودکان هست يا رفتاري از پيامبر هست. به نظرم برنامه خوبي باشد که ما نگاه کنيم به مدلي که آفريدگار جلوي ما گذاشته و از آن اقتباس کنيم. به او اقتدا کنيم، به قول اميرالمؤمنين به او تأسي بجوييم. بچه‌هاي ما همه هستي و سرمايه ما هستند، ادامه وجود ما هستند. حتي حديث دارد تا صد نسل گذشته باشد، خدمات و عبادات آنها به حساب ما هم نوشته مي‌شود. هرچه دقت کنيم خيرش به خودمان برمي‌گردد. ببينيم پيامبر با بچه‌ها چگونه رفتار کرد. اسلام عزيز يک دين جامعي است براي همه اقشار، اصناف حقوقي تعيين کرده و ما بايد به همه آنها بپردازيم.
پيامبر عزيز ما وقتي عقد جواني را مي‌خواند در آن مراسم عقد براي بچه‌هايشان دعا مي‌کرد. هنوز اين ساعت اولي است که مي‌خواهد، اين معلوم مي‌شود يکي از فلسفه‌هاي ازدواج همين به وجود آمدن نسلي هستند که با تربيت اين داماد و عروس و زن و مرد پا به عرصه بگذارند. پيامبر عزيز ما مي‌فرمود: بچه‌اي که به دنيا مي‌آيد، شادماني کنيد. چند روز که گذشت عقيقه بدهيد. البته اينها مستحب است و ممکن است در توان خيلي‌ها نباشد ولي يک حکمتي پشت اين هست. بچه که پا به عرصه اين جهان گذاشت، خبر کنيد همسايه‌ها و دوستان را که بي خبر نباشند، اطعام بدهيد، يا از سنت پيغمبر اين بوده که در گوش راست بچه‌ها اذان مي‌گفته و در گوش چپ آنها اقامه و مي‌فرمود: يک مصونيت از شيطان براي آنها به وجود مي‌آيد. همين دو فراز را گفتن، هم خودش در مورد بچه‌ها و نوه‌هايش اين کار را مي‌کرد، هم به مسلمان‌ها مي‌فرمود: بچه‌هاي شما به دنيا آمدند، بعضي از زايشگاه‌ها، بعضي از خانم دکترها هستند که خيلي مقيد هستند و خود خانم دکتر براي بچه اذان و اقامه مي‌گويد. يا تابلوهاي زيبايي در زايشگاه‌ها بعضي جاها براي من نقل کردند.
بچه‌ها که به دنيا مي‌آمدند مسلمان‌ها مُصر بودند نزد پيامبر بياورند که به آنها دعا کند. پيغمبر هم استقبال مي‌کرد با اينکه کار و گرفتاري زياد داشت ولي اين امر را مهم مي‌دانست. در تاريخ دارد که يک بچه‌اي را آوردند پيامبر دعا کند و نام برايش بگذارد، آن بچه در دامن پيامبر بول کرد. کسي که همراه بچه بود، مضطرب شد و خواست شيون بزند. حضرت فرمود: لباسم را مي‌شويم، به بچه نبايد داد بزنيد. اينکه ورود بچه‌ها به اين دنيا را پيامبر مراسم‌هايي مي‌گرفت. پيغمبر فرمود: من پنج کار را پيوسته انجام مي‌دهم تا بعد از من رسم شود. يکي سلام کردن به بچه‌هاست، سلام نشانه احترام و تکريم است. وقتي من به شما سلام مي‌کنم يعني براي شما عزت و شخصيت قائل هستم. بچه‌ها وقتي مي‌بينند بزرگترها به آنها سلام مي‌کنند احساس بزرگي مي‌کنند. البته ادب اين است که کوچکتر به بزرگتر سلام کند ولي بزرگترها هم نبايد دريغ کنند. بگويند: من بزرگ هستم، عالم هستم. خود پيامبر هم در سلام کردن پيشقدم بودند. حتي کسي مي‌خواست اين سد را بشکند. سر سه راهي پشت ديوار پنهان شد که تا پيامبر به آنجا مي‌رسد جلو بپرد و سلام کند، حضرت نرسيده به آن چهارراه فرمود: اي کسي که پشت ديوار پنهان شدي، سلام عليکم! شيريني‌هاي زندگي پيامبر است. سلام کردن به بچه‌ها!
اخلاق پيامبر اين بود که وقتي مي‌خواست مسافرت برود با بچه‌ها خداحافظي مي‌کرد. مسافرت‌هاي پيامبر قاعدتاً کاري بود يا جبهه جنگ مي‌رفتند، ولي چطور در دستگاه فکري حضرت بچه‌ها امنيت داشتند؟ واکنش اين بود که از سفر مي‌آمد بچه‌ها به استقبال مي‌آمدند. زياد هم تکرار شده است. پيامبر از راه رسيده، يا از جنگ آمده يا از سفر، اولين گروهي که به استقبال مي‌آمدند بچه‌ها بودند. بعد پيامبر آنها را روي کتفش مي‌نشاند و به اصحاب مي‌فرمود: شما هم بچه‌ها را سوار خودتان کنيد به طوري که بعد از سي سال که از اين واقعه گذشته بود، بچه‌هاي قديم الآن بزرگترهاي امروز شدند. چهل ساله، پنجاه ساله، در دورهمي‌ها مي‌نشستند و تعريف مي‌کردند در فلان تاريخ من بچه بودم و سلمان مرا به دور گرفت. ديگري مي‌گفت: ابوذر مرا به دوش گرفت. خاطراتي از کودکي‌شان بود که ما در جامعه‌اي بزرگ شديم براي ما عزت قائل بودند و احترام قائل بودند.
جابر بن عبدالله انصاري نقل کرد که من بچه بودم، به نماز جماعت رفتم. در صف نشسته بودم. نماز جماعت تمام شد، پيامبر برخواست و به جمعيت رو کرد و گفت: پراکنده نشويد و بنشينيد. رفتند يک ظرف حلوايي را آوردند، خود حضرت يعني امام جماعت شروع کردند به ترتيب از نمازگزاران پذيرايي کردند. هرکس يک مقدار حلوا برمي‌داشت. تا نوبت به جابر رسيد. من هم مثل بقيه يک مقداري حلوا برداشتم. اما ديدم پيامبر از جلوي من رد نشد و همچنان ايستاد. از من پرسيد: خوشمزه است؟ گفتم: بله. فرمود: باز هم مي‌خواهي؟ گفتم: بله. فرمود: بردار. يعني پيغمبر نظر دارد، دقت دارد که اين بچه با بقيه متفاوت است. يکوقتي بود غذا در جلسات کم مي‌آمد، مثلاً به خانم‌ها هم غذا نمي‌دادند و يا مي‌گفتند: بچه‌ها با مادرها يکي بخورند. اين در خاطر بچه مي‌ماند. الآن جابر بن عبدالله انصاري که تا زمان امام باقر(ع) را درک کردند در خاطرش هست که بچه بودم پيغمبر حلوا تعارف کرد، جلوي من که رسيد، ايستاد و دوبار تعارف کرد.
خدا قسمتمان کند به بهشت برويم، بهشت رفتن نياز به عمل صالح و دل صاف و نيت پاک دارد. پيغمبر فرمود: «ان‏ فى‏ الجنه‏ دارا يقال له دار الفرح» اسمش خانه شادي است. بعضي از پارک‌هاي بزرگ فضاهاي مختلف دارد، شهربازي دارد، سالن نمايش دارد، در بهشت هم طبق اين فرموده پيامبر يک منطقه‌اي است به نام خانه شادي، چه کساني اجازه ورود دارند؟ «لا يدخلها الا من فرح الصِبيان» آنهايي که بچه‌ها را شاد مي‌کنند جواز ورود به آن منطقه را دارند. ممکن است پدر و مادر باشند، خواهر و برادر باشند، مربي و معلم باشند، ممکن است خيرين باشند، بچه دفتر و قلم ندارد، کيف و کفش ندارد، کسي که دل کودکي را شاد کند. در بهشت يک جاي فوق العاده نصيب او خواهد شد. آنهايي که براي بچه‌ها شعر مي‌سرايند، الآن خيلي از آقايان و خانم‌هايي را داريم که براي بچه‌ها شعر مي‌گويند و هم نوايي مي‌کنند، با هم خوشحال مي‌شوند. هرکسي به هر شکلي با زبانش، با کتابش، با بيانش، با تربيتش، با پولش، يک مدرسه مي‌سازد و خانه‌اي براي فقير مي‌سازد، بچه‌ها شاد مي‌شوند و آنجا نصيبش مي‌شود.
دو خاطره؛ خاطره اول مسلمان‌ها يک روز ديدند پيامبر نماز را خيلي با سرعت تمام کرد. پيامبر نمازهاي فرادي را طولاني، و نمازهاي جماعت را مختصر مي‌خواند. آن روز خيلي مختصر خواند. گفتند: يا رسول الله چه شد که نماز را اينقدر فشرده خوانديد؟ فرمود: آيا صداي گريه‌ي بچه را نشنيديد؟ معلوم شد پشت پرده يک خانمي با بچه‌اش آمده و بچه گريه مي‌کند. پيامبر به احترام آن بچه نمازش را پر سرعت تمام کرد و نهي هم نکرد. پيامبر هيچوقت نفرمود: خانم‌ها بچه‌ها را همراهشان نياورند چون اين بچه بايد مسجد را تجربه کند. آهنگ اذان را گوش کند و با چجشم کوچکش رکوع و قنوت را ببيند. نهي‌ که در بعضي از احاديث هست، براي پاکي و نجسي است. امروز هم خوشبختانه همه مسأله پاکي را رعايت مي‌کنند. بچه‌ها را به مسجد ببريم، فضاي مسجد را ببينند و تجربه کنند. حتي ممکن است بازي هم بکنند. اين يک خاطره است. خاطره دوم اينکه پيامبر نمازش را در سجده طول داد. بعد از نماز پرسيدند: يا رسول الله در سجده جبرئيل نازل شد، خيلي طولاني شد؟ فرمود: نه، نوه‌هايم آمده بودند روي کمرم بازي مي‌کردند و نخواستم بازي آنها به هم بخورد. اينها براي امروز ما پيام دارد. الآن بچه‌ها در بعضي از مساجد خيلي راحت رفت و آمد مي‌کنند. امام جماعت و نمازگزاران، با آغوش باز آنها را مي‌پذيرند. البته مراقبت هم مي‌کنند. حتي بعضي هستند که يکوقتي ستاد اقامه نماز بررسي کرد در شهرهاي ايران، چه شهري است که بچه‌ها بيش از شهرهاي ديگر به مسجد مي‌آيند؟ من يادم هست اين قصه براي سي سال قبل است. شهر استهبان را پيدا کردم. يک گروهي از تهران رفتند استهبان ببينند ريشه‌اش چيست؟ ديدند هشتاد سال قبل يک کسان با سليقه‌اي درختان انجير و گردو و بادام را وقف کردند براي بچه‌هايي که به مسجد مي‌آيند. حساب کنيد در شهر استهبان 190 سال هم بگذرد، اين بچه‌هايي که مي‌آيند، پاداش آنها به حساب آن واقف با سليقه که در دستگاه فکري‌اش اين بود که عبادت بچه‌ها خيلي قيمت دارد. مسجد آمدن بچه‌ها خيلي قيمت دارد.
شريعتي: يکي از دغدغه‌هاي ما و کارشناسان عزيز اين است، حتي در پيام پدر و مادرها زياد مي‌بينيم که به ما بگوييد که چطور مي‌توانيم بچه‌ها را به نماز خواندن تشويق کنيم و راه‌هاي تشويق بچه‌ها چيست؟ با توجه به تجربه‌اي که شما داريد، انشاءالله در يک فرصت صحبت خواهيم کرد.
حاج آقاي بهشتي: دو سه جلسه ديگر به تربيت عبادي مي‌رسيم. نسبت به دختران از پسران حساس‌تر بود. چون پيامبر در زماني ظهور کرد که جاهليت دختر را ننگ مي‌دانست. خانواده‌ها دختردار مي‌شدند عصباني و ناراحت مي‌شدند، آرزو مي‌کردند بميرند و دختر نداشته باشند. حالا اسلام آمده است. پيامبر به صورت مضاعف به دختران توجه دارد. روايت داريم دختران را با کنيه، کنيه يعني در بالاترين حد احترام، عرب‌ها اسم دارند، لقب و کنيه دارند. به صورت عادي بخواهند صدا بزنند، با احترام لقب و با احترام خيلي زياد کنيه، بچه‌ها را پيغمبر با کنيه صدا مي‌زد. حالا ما بايد مثلاً به آقاي دکتر حداد عادل بگوييم که معادل‌هايي که وقتي مي‌خواهيم کسي را خيلي احترام کنيم، چيست؟ مثلاً بچه‌ها را چطور صدا بزنيم احساس بزرگي کنند. به خصوص دخترها که احساس کنند دختري مورد نظر خداست. قرآن در سوره شوري بيان کرده، فرموده: خداوند به بعضي دختر و به بعضي پسر، به بعضي هردو، به بعضي هيچکدام، اول از همه اسم دختر را آورده است. فرمودند: هديه که مي‌خريد براي همه بخريد. اول براي دختران بخريد. دخترها به دختر بودن خودشان افتخار کنند. ما مسلمان هستيم و دين ما دختران را تکريم مي‌کند.
از خود پيامبر هم فاطمه زهرا به يادگار ماند. خداوند اينگونه تنظيم و طراحي کرد که نسل پيامبر از اين دختر باشد. يکي از ياران پيامبر در حضور حضرت نشسته بود. يک قاصدي آمد خبر داد که شما دختردار شدي، اين چهره در هم کشيد. مسلمان هم شده ولي همچنان افکار جاهلي وجود دارد. پيامبر فرمود: زمين جايگاه او، آسمان سايبان او و خدا روزي رسان او، چرا تو ناراحت هستي؟ بعد فرمود: دختر همچون گلي است خوشبو که او را مي‌بويي. يک کسي نزد پيغمبر آمد، پيامبر هم داشت بچه‌هايش، امام حسن و امام حسين را مي‌بوسيد. گفت: من يازده بچه دارم هرگز نبوسيدم. چه خبر است؟ پيغمبر فرمود: تو سنگدل هستي، من چه کنم؟ بعد فرمود: «من لا يَرحم لا يُرحم» هرکس رحم نداشته باشد، به او رحم نمي‌شود. اين مسأله محبت به بچه‌ها خيلي مورد سفارش پيامبر است. زمان جاهليت برايش اهميتي قائل نبودند. پيغمبر فرمود: هرکس فرزندش را ببوسد، براي او حسنه نوشته مي‌شود. هرکس فرزندش را شاد کند، خدا روز قيامت او را شاد مي‌کند. «وَ مَنْ فَرَّحَهُ فَرَّحَهُ‏ اللَّهُ‏ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» (كافي، ج 6، ص 49) هرکس به فرزندش قرآن بياموزد، خداوند با لباس‌هاي فاخر آن پدر و مادر را در قيامت ظاهر مي‌کند.
کسي است که ما درباره‌ي او کم صحبت کرديم به نام عثمان بن مظعون که اميرالمؤمنين به افتخار او نام يکي از پسرانش را عثمان گذاشت. در حکمت‌هاي نهج‌البلاغه هم، چون حکمت‌هاي نهج‌البلاغه خيلي کوتاه و يک سطري است. يکي دو مورد هست که يک صفحه است. يکي از آن صفحه‌ها توصيف اين شخصيت است. «كَانَ لِي فِيمَا مَضَي‏ أَخٌ فِي اللَّهِ» (نهج‏البلاغه، حكمت 289) هرکس مي‌خواهد اين شخصيت را در بيان اميرالمؤمنين بشناسد، نهج‌البلاغه در خيلي از خانه‌ها هست، اين اوصاف عثمان بن مظعون است. خدا رحمت کند شهيد قدوسي مدير مدرسه ما در درس اخلاق مي‌فرمود: طلبه‌ها، اگر شما به من قول بدهيد اين دوازده صفت را در خودتان طي دوازده سال پياده کنيد، من بهشت را براي شما تضمين مي‌کنم. سالي يک صفت، خيلي شخصيت بزرگي است. قبرش هم اوايل قبرستان بقيع است. بعد از قبر چهار امام يک مقداري که جلوتر رفتيم قبر عثمان بن مظعون است. عثمان بن مظعون مي‌گويد: داشتم بچه‌ام را مي‌بوسيم، پيامبر از راه رسيد و به من فرمود: خيلي او را دوست داري؟ گفت: خيلي. فرمود: مي‌خواهي چيزي بگويم که بيشتر دوستش بداري؟ گفتم: بله يا رسول الله!     فرمود: هرکس بچه‌اش را شاد کند خدا روز قيامت او را شاد مي‌کند. گاهي پدر و مادرها گرفتار هستند و گرفتاري در جامعه ما کم نيست. حوصله ندارند، اين بچه به سمتش مي‌آيد، او را طرد مي‌کند، بي حوصلگي مي‌کند، اين احاديث بايد به ما اميد بدهد.
اَنَس مي‌گويد، اَنَس يک پسر بچه‌اي است که ده سال پيوسته با پيغمبر بود. مي‌گويد: رسول خدا به کودکان خردسال که مي‌رسيد اول به آنها سلام مي‌کرد و بعد به آنها خوردني مي‌داد. بچه‌ها از خوردني خوششان مي‌آيد. کساني را ديدم از علما و غير علما که هميشه يک خوردني مي‌خرد، در جيبش دارد براي بچه‌ها مي‌گذارد. مثلاً مسجد مي‌آيد دنبال اين است که بچه‌ها کجا هستند. به حرم امام رضا مي‌رود قبل از حرم خود را مجهز مي‌کند، بين صف‌ها در حرم تا مي‌بيند يک بچه خردسال هست به او خوردني مي‌دهد.
يک خاطره‌اي هست حاج آقاي قرائتي تعريف کردند، ايشان مي‌گفتند: قبل از انقلاب من اهواز براي تبليغ رفته بودم، آيت الله يزدي هم اهواز بودند. آيت الله يزدي کسالتي پيدا کردند، ايشان را بيمارستان بردند. من هم زود به بيمارستان رفتم و دکتر را پيدا کردم و گفتم: ايشان از شخصيت‌هاي بزرگ قم هستند، شما مراقب او باشيد. اين دکتر هم بي تفاوتي نشان داد و گفت: من اصلاً از آخوندها خوشم نمي‌آيد. بعد فکر کرد و گفت: يک آخوند را هيچوقت يادم نمي‌رود. هشت سالم بود من مريض شدم، در بيمارستان خوابيده بودم، نيمه شب بي‌خواب شده بودم، در اتاق باز شد و ديدم يک عالم سيدي، آيت الله فيروز آبادي بودند وارد شدند و به من سلام کردند و يک هديه‌اي به من داد. شيريني آن هديه را تا آخر عمرم به ياد دارم. به همين خاطر باشد مراقب اين عالم هم هستم! خاطراتي که در ذهن بچه‌ها هست ماندگارترين خاطرات هست. پيغمبر فرمود: علم در کودکي مثل حجاري روي سنگ هست. علم در بزرگي مثل نوشتن روي آب است.
زني با دو فرزندش وارد خانه پيغمبر شد. همسر پيامبر سه تا خرما به اين خانم داد. اين خانم به هر يک از بچه‌ها يک خرما داد. ولي خودش نخورد، ديد بچه‌ها خرما را خوردند و به دست مادر نگاه مي‌کنند. اين مادر خرما را نخورد و نصف کرد و به هردو بچه داد. پيغمبر به او دعا کرد و فرمود: خداوند به خاطر مهرورزي اين مادر به بچه‌ها به او لطف مي‌کند. خداوند مادر را طوري آفريد که از خودش کم مي‌گذارد و براي بچه‌هايش ايثار مي‌کند.
پيامبر وقتي مکه را فتح کرد مشرکين بودند، اعلام کرد ما همه را بخشيديم. آتش‌بس و صلح اعلام شد و سراغ بچه‌هاي مشرکين رفت. يعني همين اندازه که ملاطفت کرد، اين بچه‌ها مي‌رفتند به خانه و به پدرانشان مي‌گفتند: او عجب کسي است و شما با او مي‌جنگيديد. او خيلي مهربان است. پيامبر وقتي مبلغ اعزام مي‌کرد سفارش بچه‌ها را مي‌کرد. مصعب بن عمير که به سمت مدينه آمد، يک کسي از مصعب پرسيد: تبليغت را در مدينه از چه قشري شروع کردي، مي‌گويد: سراغ بچه‌ها رفتم. سراغ جوان‌ها رفتم. در حديث دارد پيامبر صبح که از خواب برمي‌خاست، قبل از هرکاري دست نوازش و محبت بر سر فرزندانش مي‌کشيد. يعني بچه‌ها اينطور از خواب بيدار مي‌شدند. اينها سيره پيغمبر است. پيامبر به خانه دخترش فاطمه مي‌آمد با بچه‌ها بازي مي‌کرد. الآن يکي از نيازهاي بچه‌ها همين بازي کردن است. پيغمبر فرمود: «من‏ كان‏ له‏ صبىٌ صباً» هرکس بچه دارد بايد بچگي کند. يا «فليتصاب» فعر امر است و بايد اين کار را بکند. پيغمبر خم مي‌شد و بچه‌ها روي کمرش سوار مي‌شدند، يا با بچه‌ها کشتي مي‌گرفتند. يا بچه‌ها را به کشتي گرفتن تشويق مي‌کردند.
در جايي دارد که پيامبر، امام حسن و امام حسين را تشويق به کشتي مي‌کرد و امام حسن را تشويق مي‌کرد. مادر گفت: پدرجان بزرگتر را تشويق مي‌کني؟ پيغمبر فرمود: فرشته‌ها حسين را تشويق مي‌کنند و من حسن را تشويق مي‌کنم. اين غير از بعد معنوي که نسبت به دو کودک خاص است، اين است که پيامبري که کار زياد دارد، مي‌داند اين يک کار مهم است. پيغمبر نشسته بود، حسن و حسين آمدند. حضرت بلند شد و به استقبال آنها رفت و آنها را بغل کرد و به دوش خود سوار کرد و فرمود: عجب سواراني هستيد و عجب مرکبي داريد. اين کار را شيعه و سني زياد نقل کردند و معلوم است پيامبر زياد اين کار را مي‌کرد. حتي پيامبر به نماز عيد مي‌رفتند، امام حسن و امام حسين را بر دوش خود سوار مي‌کردند. الآن يک عالمي اين کار را بکند مي‌گوييم: زيبنده نيست! يعني پست‌هاي موقعيت‌هاي اجتماعي بايد کنار برود و رنگ ببازد و صميميت را به نمايش بگذاريم که همه ببينند، نه در خانه و خلوت، هم در خانه و هم بيرون خانه که اين بچه ببيند همه او را نگاه مي‌کنند.
رسول خدا(ص) با سرعت دنبال کاري مي‌رفتند. از خيابان مي‌گذشت ديدند چند بچه ايستادند. ترمز کردند و با بچه‌ها خوش و بش کردند و بعد رفتند. پيغمبر نمي‌خواست بچه‌ها احساس بي مهري کنند. ايستاد با بچه‌ها سلام و عليک کرد و بعد دنبال کارشان رفتند. پيغمبر فرمود: پدر و مادرها در کارهاي خوب به بچه‌هايتان کمک کنيد. گفتند: چگونه يا رسول الله! چهار جمله فرمودند: اول اينکه کار خوبي قابل قبول را قبول کنيد. شما از بچه چه توقعي داريد؟ يک بچه شش ساله يک کاري را که قابل قبول است، آن را از او قبول کنيد. يک کاري هم در طاقت او نبوده و انجام نداده از او گذشت کنيد. گير ندهيد! سوم اينکه او را مجبور به گناه نکنيد. گاهي در خانه ما بچه‌ها را به کار گناهي مجبور مي‌کنيم. در مي‌زنند پدر يا کسي ديگر مي‌گويد: بگو نيست. پدرم نيست! يعني دروغ را ياد مي‌دهيم. به بچه‌ها دروغ را ياد ندهيم. با اين چهار شيوه به خوبي بچه‌ها کمک کنيم. دروغ نگوييم و وادار به گناه نکنيم. کاري که در طاقتشان نيست را تحميل نکنيم. کاري که قابل قبول بود را انجام دادند، تشويق کنيم.
پيغمبر فرمود: «ادّبوا اولادكم على ثلاثة خصال» بچه‌هايتان را با سه سرفصل تربيت کنيد. «حبّ نبيّكم» عشق به پيامبرتان، «و حبّ اهل بيته» عشق و علاقه به اهل‌بيت پيامبر «و قرائة القرآن» از همان کوچکي قرآن را زياد ببوسيم. اين بچه مي‌بيند قرآن يک چيز بوسيدني و محبوب است. نمي‌داند قرآن چيست ولي مي‌فهمد مقدس است. وقتي بعد از نماز مُهر را مي‌بوسيم، شايد اين بچه به زبان هم نيامده باشد ولي مي‌فهمد که اين قسمت از خانه قداستي دارد. اين مادر يا پدر کار مقدسي را انجام مي‌دهد. پيغمبر فرمود: اولين جمله‌اي که به بچه‌ها ياد مي‌دهيد، «لا اله الا الله» باشد. «افتحوا علي صبيانكم اول كلمة" بلا اله الا الله‏» (كنز، ج 16، ص 441) پيغمبر فرمود: به بچه‌هايتان اين چيزها را ياد بدهيد. چيزهايي که آنها را از آتش جهنم دور کند. بايد قرآن را باز کنيم، آيه‌هايي که کلمه نار و جهنم دارد را ببينيم و بچه را از همان کوچکي از آن کارها نهي کنيم. بگوييم: عزيزم اين کار را نکن. خيلي سؤال مي‌کنند: ميلياردها محتوا در سايت‌ها هست و اطلاعات زياد است، ما چه چيزهايي به بچه‌ها بياموزيم؟ پيغمبر ياد دادند و فرمودند: چيزهايي که آنها را از آتش دور کند.
در بين بچه‌ها به يتيمان احترام و محبت خاص داشت. دهها حديث دارد که پيغمبر انگشتانش را چنين کرد و فرمود: «أنا و کافل اليتيم في الجنة کهاتين» کسي که به يتيم رسيدگي مي‌کند و من در بهشت چنين رابطه‌اي داريم، يعني همسايه هم هستيم. هرکس مي‌خواهد بلنداي بهشت نصيبش شود به يتيم رسيدگي کند. يتيم ممکن است بچه برادر من باشد. بچه دوست و همسايه من باشد. يا در استان ديگري باشد. در طول سال بايد ما رسيدگي به يتيم‌ها داشته باشيم. در قرآن هم کلمه يتيم بيش از اينکه به رخت و لباس و خوراکشان رسيدگي کند، به اکرام يتيم اهميت مي‌دهد. احساس شخصيت کند. يک کارهايي کنيم که او خودش را بي کس نداند. پيامبر عزيز ما درباره‌ي يتيم‌ها مي‌فرمايد، يکي از اصحاب مي‌گويد: خدمت پيامبر نشسته بوديم، پسر بچه‌اي وارد شد و گفت: يا رسول الله! من کودکي يتيم هستم. خواهر من هم يتيم است، مادرم هم خانمي بي همسر است. از آنچه خدا به تو اطعام کرده به ما اطعام کن. پيغمبر فرمود: اين بچه چقدر قشنگ حرف مي‌زند. چون قشنگ حرف زدن مهم است. گاهي يک خانمي به نمايندگي از خانم‌ها آمد در جمع آقايان، حرف‌هاي خانم‌ها را ارائه داد. قبل از اينکه پيامبر به حرف‌هاي او نظر کند، فرمود: چقدر اين خانم خوب حرف مي‌زند. اينجا فرمود: اين بچه چقدر قشنگ تشريح کرد. بلال حبشي مدتي خزانه‌دار بود. هم خزانه داخل خانه پيغمبر و هم خارج را داشت. فرمود: بلال برو هرچه داريم بياور. آن هرچه داريم را بين يتيمان تقسيم کرد. خوشا به حال گساني که الآن، يا در خانه‌ها، يا در جاهايي که با عشق و انگيزه اين کار را مي‌کنند. بين يتيمان بچه‌هاي شهدا، آنها يک ويژگي خاص دارند. بچه‌هاي شهدا هم خاطراتشان را از پيامبر نقل کردند. مثلاً عبدالله بن جعفر طيار در سن بزرگي گفت: ما در خانه نشسته بوديم. پيامبر خبر شهادت پدرم را آورد. مرا صدا زد و سينه‌ام را به سينه خود چسباند، مرا بو مي‌کرد و مرا مي‌بوسيد و با اين زمينه‌ها خبر شهادت پدرم را به مادرم داد و بعد ما سه برادر را به مسجد آورد و در پله‌هاي منبر نشاند و درباره‌ي فضايل پدرم سخن گفت. بين بچه‌ها، يتيمان و بين يتيمان، فرزندان شهدا. الآن بعضي‌ها خيلي خوش اقبال هستند و توفيق دارند و به خانواده‌هاي شهدا سر مي‌زنند. حتي بچه‌ شهيد است که دکتر شده است. معرفي مي‌کند که اين فرزند فلان شهيد است. شهداي مدافع حرم که بچه‌هاي خردسال دارند و مقام معظم رهبري با آنها ملاقات مي‌کنند و بچه‌ها را در آغوش مي‌گيرند. اينها چيزهايي است که ما نبايد از آن غفلت کنيم.
شريعتي: انشاءالله همه ما راه و رسم زندگي کردن و مواجهه شدن با کودکان را درست بياموزيم و به نبي مکرم اسلام تأسي کنيم. حاج آقاي بهشتي خيلي‌ها در آرزوي فرزند هستند، همين‌جا از شما مي‌خواهم دعا بکنيد و همه آمين بگوييم.
حاج آقاي بهشتي: انشاءالله خداوند به حق مولودهاي ماه ربيع، به حق پيامبر اسلام(ص) و امام صادق(ع)، به خانواده‌هايي که فرزنددار نمي‌شوند، فرزنداني سالم و صالح مرحمت بفرما.
شريعتي: امروز صفحه 521 قرآن کريم، آيات 8 تا 30 سوره مبارکه ذاريات را تلاوت خواهيم کرد.
«وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ «7» إِنَّكُمْ‏ لَفِي‏ قَوْلٍ‏ مُخْتَلِفٍ «8» يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ «9» قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ «10» الَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ ساهُونَ «11» يَسْئَلُونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ «12» يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ «13» ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ «14» إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ «15» آخِذِينَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنِينَ «16» كانُوا قَلِيلًا مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ «17» وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ «18» وَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ «19» وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ «20» وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ «21» وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ «22» فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ «23» هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ «24» إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ «25» فَراغَ إِلى‏ أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ «26» فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قالَ أَ لا تَأْكُلُونَ «27» فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قالُوا لا تَخَفْ وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِيمٍ «28» فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ «29» قالُوا كَذلِكَ قالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ «30»
ترجمه: سوگند به آسمانِ داراى راه‏ها (و زيبايى‏ها) ى بسيار. به درستى كه شما در گفتار گوناگون (سرگردان) هستيد. هر كه از حق منصرف گشت، (در آينده نيز) به انحراف كشيده خواهد شد. مرگ بر دروغ‏زنان (كه بى‏دليل و برهان درباره قرآن و قيامت سخن مى‏گويند). آنان كه در بى‏خبرى و غفلت غرقند. مى‏پرسند روز جزا چه وقت است. روزى است كه آنها بر آتش سوزانده مى‏شوند. (به آنان گفته مى‏شود:) عذابتان را بچشيد، اين همان عذابى است كه درباره آن عجله داشتيد. همانا اهل تقوا در باغ‏ها و (كنار) چشمه‏ها (جاى دارند و) آنچه را پروردگارشان به آنان عطا كند، دريافت مى‏دارند، آنان قبل از آن (در دنيا) نيكوكار بودند. (برنامه‏شان اين بود كه) اندكى از شب را مى‏خوابيدند. و در سحرگاهان، استغفار مى‏كردند. و در اموالشان، براى سائل و محروم حقى بود. و در زمين براى اهل يقين، نشانه‏هايى است. و در (آفرينش) خودتان (نيز نشانه‏هايى از قدرت، عظمت و حكمت الهى است.) پس چرا (به چشم بصيرت) نمى‏نگريد؟ و (تقدير و تدبير) رزق شما و آنچه وعده داده مى‏شويد، در آسمان و عالم بالاست. پس به پروردگار آسمان و زمين سوگند، اين سخن ما حق است همچنان كه شما سخن مى‏گوييد. (همان طور كه در سخن گفتن خود شك نمى‏كنيد، در گفته‏هاى ما نيز شك نكنيد.) آيا داستان ميهمانان گرامى ابراهيم به تو رسيده است؟ آنگاه كه بر او وارد شدند و سلام گفتند. (ابراهيم در پاسخ) گفت: سلام، شما را نمى‏شناسم. پس پنهانى به سراغ خانواده خود رفت و گوساله فربه (و بريان شده‏اى) را آورد. پس غذا را نزديك مهمانان گذارد، (ولى با تعجب ديد دست به سوى غذا نمى‏برند،) گفت: چرا نمى‏خوريد؟! پس ابراهيم از (غذا نخوردن) مهمانان در درون خود احساس ترس كرد، آنان به او گفتند: نترس (ما فرشتگان الهى هستيم) وآنگاه او را به نوجوانى دانا بشارت دادند. پس همسر ابراهيم (با شنيدن مژده فرزند) فريادكنان پيش آمد و به صورت خود زد و گفت: پيرزنى نازا (چگونه صاحب فرزند شود)؟! (فرشتگان به ابراهيم) گفتند: پروردگار تو اين‏گونه گفته والبتّه او حكيم و داناست.
شريعتي: اين هفته قرار هست از ويژگي‌هاي مختلف شهيد بزرگوار، مرحوم آيت الله مدرس بشنويم.
حاج آقاي بهشتي: شخصيت بزرگي است که به ما نزديک است و مشکلات روزگار ما را درک کرده است. ما بيشتر از گاندي شنيديم که رهبر هند يک لنگي دور پايش بود و با همين لنگ راه مي‌افتاد و صدها کيلومتر تا به دنيا بگويد: من هيچ وابستگي به شما ندارم. مرحوم مدرس لباس با پارچه خارجي نمي‌پوشيد. کرباس مي‌پوشيد، يک ورقه‌اي را با سيزده نفر از علما امضاء کردند که ما اسناد مهريه‌ي خانم‌ها و املاک را که آنوقت مجتهدين بايد امضاء مي‌کردند، به کاغذ خارجي اگر باشد امضاء نمي‌کنيم. مرده‌ها را اگر کفنشان پارچه‌ خارجي باشد، بر آن نماز نمي‌خوانيم. يعني جرقه‌هايي مي‌زدند که همه بدانند ما با استقلال هستيم، به عزت چقدر اهتمام دارد و از وابستگي انزجار دارد. يک خاطره‌اي خواندم که شبي رضاخان ده هزار تومان براي آيت الله مدرس فرستاد و پيش خدمت رضاخان هم زير تُشک گذاشت و رفت. شهيد مدرس بعد که پول را ديد پيغامي براي رضاخان فرستاد که اين پول را من خرج دشمني با تو خواهم کرد. اگر حاضر هستي که هيچ وگرنه پيش خدمت را بفرست پول را پس بدهد. اين نشان دهنده رشادت اين شخصيت بزرگ است. نامه‌اي به شاه ايران نوشت و در نامه يک جمله اين است که خداوند دو چيز به من نداد. يکي ترس و يکي طمع! اگر کسي ترس نداشته باشد و طمع نداشته باشد، چون اين دو عامل هست که افراد را وابسته و اسير و ذليل مي‌کند. يکوقتي نگاه کردم حضرت امام بيشترين عالمي است که اسمش را اصرار داشت تکرار کند و از او زياد الهام گرفته مدرس است. حتي مأموري که در خاطرات حاج آقاي قرائتي هست، از مرحوم مدرس اين خاطره هست. مأموري که مدرس را به تبعيدگاه مي‌برد در مسير چند کلمه با مأمور حرف مي‌زند و او اهل خمس دادن مي‌شود. مي‌توانست در افراد تأثير بگذارد. افرادي که دشمن او هستند ولي همين يکي دو ساعتي که همراهش هست احساس مي‌کند يک معنويتي پشت اين شخصيت خوابيده است. از تبعيدگاه براي رضاخان پيغام فرستاد که قبر من زيارتگاه خواهد شد. آن زمان چه کسي گمان مي‌کرد در آينده‌ها انقلابي پيش بيايد و بنيان‌گذار انقلاب اسلامي ايران حضرت امام به متولي آستان قدس رضوي دستور بدهند، قبر مدرس را بارگاه کنند. قبر من زيارتگاه خواهد شد و از تو بعد از مرگت خبري نخواهد بود. يعني از يک چنين نورانيت و شجاعتي برخوردار بود. امام عزيز فرمود: سعي کنيد افرادي مثل مرحوم مدرس را انتخاب کنيد.
درباره‌ي کودکان و فرزندان صحبت کرديم. يک کسي بود به مکه آمد، ديد يک جواني پرده کعبه را گرفته و گريه مي‌کند و مي‌گويد: پدرم، مادرم! اين طرف گردشگري را دوست داشت و ازدواج نمي‌کرد، دلش شکست و گفت: من بميرم چه کسي برايم دعا خواهد کرد؟ رفت در فکر اينکه ازدواج کند و بعد از ازدواج بچه‌دار شود و از خدا توفيق تربيت آنها را بخواهد. از خداوند مي‌خواهيم بچه‌هاي ما و نسل آينده را آنگونه که مي‌پسندد به ما کمک کند تا تربيت شوند.