برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: شرح حديثي گرانمايه از امام صادق (عليهالسلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين بهشتي
تاريخ پخش: 17- 04-97
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
شريعتي: به نام او که در طلوع نگاهش قامتم قد ميکشد به دو رکعت صلاة عشق، سلام ميکنم به همهي دوستان عزيزم، بينندههاي خوب و شنوندههاي نازنينمان، به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. انشاءالله در اين گرماي تيرماه دل و جانتان هم گرم باشد به نور اهلبيت(ع) و به محبت آنها. انشاءالله لحظاتي که در کنار هم هستيم مفيد و پربار باشد. حاج آقاي بهشتي سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي بهشتي: سلام عليکم و رحمة الله. خدمت بينندگان و شنوندگان خوب و عزيز اين برنامه سلام ميکنم. انشاءالله خداوند اين گفتگوهاي ما را موجب خير و رشد و نور و به دور از هرگونه اشتباه و خطا و آفت و آسيب قرار بدهد. به روان تابناک امام صادق(ع) صلواتي بفرستيد.
شريعتي: امب شب شهادت صادق آل محمد، امام صادق عزيز هست و انشاءالله همه ما مشمول شفاعت حضرت شويم و در مکتب متعالي حضرت صادق همه ما شاگردان خوبي باشيم و زانوي ادب بزنيم و کلي مطلب ياد بگيريم. امروز براي ما چه آوردهايد؟
حاج آقاي بهشتي: من نگاه کردم امام صادق (ع) وقتي با اجتماعات شيعه روبرو ميشدند خيلي مشتاق اين بودند که با احاديث امام آشنا شوند. يک حديث آوردم. تقاضا ميکنم تا پايان اين حديث که يک حديث 25 قسمتي است همراه ما باشند. بسم الله الرحمن الرحيم، موضوع حديث اين است که ما در دنيا دنبال چه چيزي هستيم؟ اولاً روشن کنيم. از خيليها ميپرسند: در دنيا دنبال چه چيزي هستيد؟ ترديد و تحيّر دارد و نميداند يا جواب روشني ندارد. يا جواب روشن دارد، ميخواهم پهلوان شوم. دانشگاه بروم. تاجر شوم ولي راه رسيدنش را نميداند. امام(ع) تجربه زندگي خودش را در اين حديث براي ما تعريف کرده است. من در زندگي دنبال اين بيست و چند چيز بودم و راههاي رسيدنش را پيدا کردم. يک قلههايي را امام پيش روي خودش در نظر گرفته و روشهاي رسيدن به آن را پيدا کرده است. يک تجربه فوق العاده زيبا است. ابتدا منبع حديث را بگويم. اولين بار اين حديث را در کتاب گرانقدري ديدم که بعضي گفتند بهترين کتاب در زندگي امام صادق اين کتاب است. «الامام الصادق و المذاهب الاربعه» نويسنده دانشمند بزرگي به نام اسد حيدر است که اخيراً در همين سال گذشته به زبان فارسي ترجمه شده و در دانشگاه اديان قم رونمايي شده است. توصيه ميکنم کساني که حوصله کتاب خواندن دارند، به اين کتاب مراجعه کنند. اين کتاب از کتاب مستدرک الوسائل، جلد دوازده، صفحه 172 گرفته شده است. آن کتاب از کتابي به نام مجموعه شهيد اول، شهيد اول احاديثي داشته که منبعه حديث آنجا هست.
1- «طَلَبْتُ الْجَنَّةَ فَوَجَدْتُهَا فِي السَّخَاءِ» من در زندگي دنبال بهشت بودم، راهش را در سخاوت پيدا کردم. بخشندگي از صفات خداست. به هر اندازه در ما باشد، شبيه خدا ميشويم. يک بخشندهاي در عرب شهرت دارد، حاتم طاعي! دخترش در جنگ جزء اسرا بود. اميرالمؤمنين آمد از اسرا بازديدي کند، اين دختر به حضرت علي(ع) گفت: من دختر حاتم طاعي هستم. به احترام پدرم مرا آزاد کنيد. اميرالمؤمنين(ع) خوشش آمد و فرمود: فردا پيامبر ديدن شما ميآيد. اين منطقي پشتش هست. همين خواهش را از پيغمبر بکن. فرداي آن روز پيامبر آمدند از اسرا بازديد کنند، به آن دختر رسيدند. او همين مطلب را گفت، پيغمبر فرمود: در اولين فرصت، دين ما ديني است که انسانها را به بخشندگي و سخاوت تشويق ميکند. حتي پدر تو قبل از اسلام بوده ولي در دين ما ارجمند است. حضرت فرمود: بايد صبر کني يک کاروان مطمئن بيايد، توشه سفر به او دادند و آن دختر را به سلامت و امنيت رساندند. اين نشان ميدهد بخشندگي صفت فوق العاده قشنگي است. در قرآن هم کساني مورد توجه خدا قرار گرفتند که چيزي را بخشيدند. مالشان، جانشان، فرزندشان، آنهايي که بهشت ميخواهند، خدا شهيد بهشتي را رحمت کند. اين جمله بر دلها حک شده است «بهشت را به بهاء ميدهند نه به بهانه» اين بند اول، دنبال بهشت بودم و راهش را پيدا کردم.
2- «طَلَبْتُ الْعَافِيَةَ فَوَجَدْتُهَا فِي الْعُزْلَة» دنبال آسايش بودم، ديدم راهش در خلوت گزيني است. دين اسلام يک دين اجتماعي است. نماز جماعت، نماز جمعه، حج، عبادت سالانه، مشورت، ولي در عين حال يک عبادت ديگري هم به نام اعتکاف داريم که يک نوع خلوت گزيني هست. از جامعه جدا شو برو در خلوت خودت گذشته را مرور کن. براي آينده فکر کن. اين را مسلمانها نياز دارند. در طي سال حضرت امام(ره) ماه رمضان ملاقاتهايش را قطع ميکرد. با اينکه به نظام اعتقاد داشت، کارها را ضرورت ميدانست ولي براي خودش هم يک سهمي قائل بود که بايد در اين يک ماهه خلوت کنم. گوشه نشيني به معناي اينکه از فعاليتهاي اجتماعي جدا شويم، نه. يک نوع خلوتي بايد براي خودمان داشته باشيم شبيه همين اعتکاف، رهبانيت نه! پيغمبر فرمود: رهبانيت من جهاد است.
3- «طَلَبْتُ ثِقْلَ الْمِيزَانِ» در چند جاي قرآن ميخوانيم که روز قيامت ترازويي خواهد بود و عملکرد ما وزن ميشود. «فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ، فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَة» (قارعه/6و7) آن کسي که عملکرد خوبش سنگين باشد در شادماني و رضايت به سر ميبرد. «وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ، فَأُمُّهُ هاوِيَة» (قارعه/8و9) آن کسي که عملکرد کارهاي خوبش سبک و ناچيز است، «فَأُمُّهُ هاوِيَة، وَ ما أَدْراكَ ما هِيَهْ» (قارعه/10) تو چه ميداني هاويه چيست؟ «نارٌ حامِيَةٌ» سؤال: امام ميفرمايد: روز قيامت دنبال اين بودم که ترازوي من سنگين باشد. راهش را پيدا کردم. «فَوَجَدْتُهُ فِي شَهَادَةِ أَنْ لا إِلَهَ إِلا للَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه» از جمله احاديثي که زياد از استاد عزيزم جناب آقاي فرحزاد ميشنويم، ذکر صلوات است. ذکر صلوات با لا اله الا الله در کفه ترازوي اعمال در قيامت برابري ميکند. توجه به يکتايي خدا و توجه به فرستاده خداست، اينها مهمترين چيزهايي هستند که اگر ما توجه کنيم، يکتاپرستي و اطاعت از فرستاده خدا. اينها ترازوي اعمال ما را سنگين ميکند. شبيه همين حديث براي «لا اله الا الله» است.
4- «طَلَبْتُ السُّرْعَةَ فِي الدُّخُولِ إِلَي الْجَنَّةِ» روز قيامت يک روزي طولاني است. قرآن ميفرمايد: پنجاه هزار سال، بعضي خيلي معطل ميشوند. پنجاه ايستگاه دارد. ايستگاه براي نماز، ايستگاه براي حق الناس، ايستگاه براي زکات، ايستگاه براي اخلاق، ايستگاه براي چه، حتي حديث داريم بعضيها وارد بهشت ميشوند دوستش که او هم فرد صالحي است پس از بيست هزار سال وارد بهشت ميشود. عمرهاي طولاني ما نود سال و صد سال هستند که نهصد سال اضافه کنيم هزار سال ميشود. خيلي خطرناک است، روزي است که خدا ميخواهد عملکرد ما را ريز به ريز مورد محاسبه قرار بدهد در حضور ديگران، ديگران هم تماشا ميکنند که ما در اين عمر شصت سال، هفتاد سال. امام دنبال اين است که سريع به بهشت برود غير از اصل بهشت،«طَلَبْتُ السُّرْعَةَ فِي الدُّخُولِ إِلَي الْجَنَّةِ» راهش چيست؟ «فَوَجَدْتُهَا فِي الْعَمَلِ لِلَّهِ تَعَالَي» اخلاص است. اين حرف را براي خدا بزنم. اين نماز را براي خدا بخوانم. براي کمک به فقير هيچ انگيزهاي غير از خدا نباشد. هرچه کارهاي ما صافتر و زلالتر باشد، سرعت رفتن ما به بهشت بيشتر ميشود. معطليها براي اين است که اين کارهايي که کردي چه انگيزهاي داشتي؟ تا برويم آنجا ثابت کنيم، چون شاهدهاي قيامت خدا و پيغمبر هستند، امام زمان شاهد است، اعضاء و جوارح ما شاهدها هستند، زمين و زمان، در آن دادگاه پاسخ گفتن خيلي دشوار است. اخلاص، يعني کار خوبي که انجام ميدهيم تمرين کنيم «فقط خدا». براي خوشايند ديگران، از ترس اين و آن نباشد. چيزي قاطي نکنيم. ناخالصي نداشته باشد. خدا همان خالص و ناب را ميپسندد.
5- «طَلَبْتُ حُبَّ الْمَوْتِ» در زندگي دنبال اين بود که عاشق مرگ باشم. چون از ديدگاه اديان آسماني اين جهان يک قطعه کوچکي است. يک جهان بزرگتري در پيش است. رفتن به آنجا را نبايد زشت بدانيم. پيغمبر اينطور مصال زده، مرگ مثل باز شدن درب قفس و پر کشيدن پرنده در فضاي باز است. مرگ مثل بيرون آوردن لباسهاي کثيف و شست و شوي تن و پوشيدن لباسهاي فاخر است. رهبران ما اشتياق داشتند، اشتياق تمرين لازم دارد. چون همه ما از مرگ ميترسيم. شخصي از پيغمبر پرسيد: چرا از مرگ ميترسم؟ فرمود: «أ لک مالٌ» دلبسته پولي هستي؟ راه اينکه مرگ را دوست بداري اين است. «فِي تَقْدِيمِ الْمَالِ وَجْهِ اللَّه» پولهايت را در راه خدا بدهي، ترس تو از مرگ ميريزد. پول را بدهيم، يعني براي آنجا ذخيره کنيم. مثل کسي که در تهران مستأجر است و در لواسان يک باغ دارد. تا ميگويند: لواسان برويم؟ سه شماره ميرود. ترسي ندارد. ميداند يک جايي مورد پسند خودش آنجا آماده کرده است. آنهايي که توانايي و دارايي دارند توجه کنند، موسم سختي است. دشمن از بيرون، بعضي هم از درون. آنهايي که ميخواهند از مرگ نترسند، اين مال را در راه خدا بدهند.
آقاي قرائتي مثال ميزنند، وقتي دست ما زخم ميشود کف دست يا روي دست را چسب ميزنيم. بعد از اينکه خوب شد چسب را ميکنيم. کف دست باشد راحت کنده ميشود. روي دست چون مو دارد درد دارد. اين موها همان دلبستگيهاست. چه کساني جان کندنشان سخت است؟ آنهايي که دلبستگي دارند. اموالي را گذاشته و نميتواند دل بکند. اين مال را در راه خدا بدهد.
6- «طَلَبْتُ حَلاوَةَ الْعِبَادَةِ» در زندگي دنبال شيريني عبادت بودم. ما خيلي عبادت ميکنيم، گاهي ميگويد: کيف نکردم. به دلم ننشست. يک وقتي اصفهان صحبت ميکردم در مورد نماز يک جوان اصفهاني گفت: حاج آقا شيريني نماز چطور است؟ مثل شکر است؟ مثل عسل است؟ مثل گز است؟ من شروع به گريه کردم. گفت: اهانتي کردم؟ گفتم: بخدا نچشيدم! کسي که خودش آن شيريني را نچشيده چطور ميتواند توضيح بدهد؟ ميفرمايد: در زندگي نه دنبال عبادت، دنبال شيريني عبادت بودم. امام زين العابدين از خدا ميخواهد «الهي اذقني حلاوة مناجاتک، حلاوة عبادتک، حلاوة ذکرک» يک شيريني در آن وجود دارد، آن را به من بده.
يک کسي از امام حسن مجتبي(ع) پرسيد: مدتي است موفق به نماز شب نميشوم. گاهي نماز شب ميخوانم کيف نميکنم. فرمود: روز گناه ميکني. تنبيه تو اين است آن لذت و شيريني را ترک کني؟ «فَوَجَدْتُهَا فِي تَرْكِ الْمَعْصِيَة» اگر کسي ميخواهد شيريني عبادت را بچشد بايد گناه را کنار بگذارد. مزدش اين است که خدا آن شيريني را به کام او ميچشاند.
7- «طَلَبْتُ رِقَّةَ الْقَلْبِ» بعضي از دلها سنگ است، بعضي دلها نازک است. اصل شخصيت ما دل است. تمرکز بخواهيم پيدا کنيم، شخصيت انسان در قلب متمرکز ميشود. يک جواني را ديدم گفت: من براي خودم برنامه بيست ساله نوشتم. تا بيست سال آينده از نظر درآمد، تحصيل، از نظر خانواده کجا هست؟ اين خيلي خوب است. اين در راستاي اين حديث است. بياييم فکر کنيم در زندگي دنبال چه هستيم؟ براي رسيدنش راهکار تعريف کنيم. من ميخواهم در پنج سال آينده به اين نقطه برسم. از اين روشها ميخواهم برسم. امام ميفرمايد: در زندگي دنبال اين بودم که دلم نازک باشد، تا زندگي بيچارهاي را شنيدم، اشکم جاري شود و دلم بشکند. سنگدل نباشم. گاهي ما نسبت به حوادث خارج از ايران بي تفاوت هستيم. مشکلي در ما وجود دارد. راهش چيست؟ «فَوَجَدْتُهَا فِي الْجُوعِ وَ الْعَطَش» يکوقتي گرسنگي را تجربه کنيم. تشنگي را تجربه کنيم. اين راهي است که امام معصوم به ما ياد ميدهد. در ماه رمضان دلهاي ما رقيق ميشود و شيرين ترين لحظه هم لحظه افطار است که به اوج تشنگي و گرسنگي ميرسيم. به ما فرمودند: آنهايي که سلامت هستند حداقل ماهي سه روز، اول و وسط و آخر ماه را روزه بگيرند. يا بعضي موفق ميشوند دوشنبهها و پنجشنبهها روزه ميگيرند.
8- «طَلَبْتُ نُورَ الْقَلْبِ» بعضي قلبها تاريک هستند، بعضي روشن هستند. نور قلب را از کجا پيدا کردم؟ «فَوَجَدْتُهُ فِي التَّفَكُّرِ وَ الْبُكَاءِ» يکي فکر کردن و يکي گريه کردن. اينها دل را نوراني ميکند. اين سرمايهاي که خدا به من داد، جواني و سلامتي که به من داد. دارايي که به من داد. امشب اگر بميرم آن دو بازجو بيايند چطور جواب خواهم داد؟ آينده ميخواهم چه کار کنم؟ اين تفکر، در هستي، در گذشته، در آينده، در امکاناتي که خدا در وجود من قرار داده دل را نوراني ميکند. گريه کردن هم اميرالمؤمنين ميفرمايد: چشم خشک ريشه در دل سفت دارد. دل اگر نازک باشد، اشک جاري ميشود. وقتي نگاه ميکنم و هرچه فشار ميآورم اشک نميآيد. سرچشمهها خشکيده است. چه کنيم؟ بايد گناه را پاک کنيم. گناه مانع جاري شدن اشک ميشود. اينطور نيست که شب شهادت ما اين حديث را بشنويم و با آن خداحافظي کنيم. يک جايي نصب کنيم و تکرار و مرور کنيم.
9- «طَلَبْتُ الْجَوَازَ عَلَي الصِّرَاطِ» همه ما شنيديم که در روز قيامت پايان صحراي محشر جهنم است. زندان هفت طبقه خدا از منهاي يک به سمت پايين شروع ميشود، هر طبقهاي پايينتر براي مجرماني با جرم سنگينتر است. همه آتش است. آتش زرد و سرخ و سياه! روي جهنم يک پلي هست که همه بايد از اين پل گذر کنند. هرکس توانست کذر کند آن طرف جهنم بهشت است. امام مي فرمايد: دنبال اين بودم از آن پل عبور کنم. راهش را پيدا کردم. «فَوَجَدْتُهُ فِي الصَّدَقَة» راهش صدقه دادن است. صدقه يعني کمکي که صادقانه انجام بدهيم. در اين حديث 25 قسمتي، پنج شش مورد مسائل مالي است. کسي که خوشبختي با دوام ميخواهد بايد اينجا سرمايهگذاري کند و اينجا بايد گذشت کند. هميشه بايد دست به جيب باشد. حتي حديث داريم کسي که تنگدست شده صدقه بدهد. آنهايي که ميگويند: يک دعايي به ما ياد بده رزق ما زياد شود، امام سفارش به صدقه کردند. از آن پلي که به باريکي مو و تيزي شمشير است. هرکس ميخواهد گذر کند امام اين تجربه را فرمودند.
10- «طَلَبْتُ نُورَ الْوَجْهِ» دنبال اين بودم که صورتم نوراني باشد. بعضي به شوخي ميگويند: فلاني صورتش نوراني است، بپرسيم چه شامپويي زده است؟ چه صابوني زده است؟ يک نورانيتي است که گاهي ما هم نميتوانيم توصيف کنيم ولي اين حقيقت وجود دارد. امام فرمود: راهش را در نماز شب خواندن يافتم. «فَوَجَدْتُهُ فِي صَلاةِ اللَّيْل» اگر کسي هم نميتواند هفتهاي يکبار، ماهي يکبار بخواند. يک کم تجربه کنيم. حرف زدن با خدا، قرآن خواندن در دل شب، راز و نياز و دعاهايي که به ما ياد دادند. علامه طباطبايي ميفرمايد: بيشترين قسم قرآن به ساعت آخر شب است. يعني خدا به روز قسم خورده، به شب قسم خورده، به صبح قسم خورده است. به چاشت قسم خورده، به عصر قسم خورده اما از نظر تعداد بيشترين آن قسم به سحر است. «وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ» (فجر/4) يعني همان سحر!
11- «طَلَبْتُ فَضْلَ الْجِهَادِ» جمگ هميشه نيست و گاهي پيش ميآيد. ولي فضيلت جهاد خيلي زياد است. در زندگي دنبال اين بودم اين فضيلت جهاد و پاداش جهاد در زندگي من بيايد. راهش را پيدا کردم. «فَوَجَدْتُهُ فِي الْكَسْبِ لِلْعِيَال» ديدم «الْكَادُّ عَلَي عِيَالِهِ كَالْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ» (كافي، ج 5، ص 88) کارگري که کارخانه ميرود، کارمندي که اداره ميرود، کاسبي که بازار ميرود. دانشجويي که درس ميخواند، استادي که درس ميدهد، اينطور نگاه کند که کار من براي اداره خانواده جهاد است. پيغمبر فرمود، امام صادق فرمود: اين شغل پيدا ميکند، انگيزه پيدا ميکند، خستگي ناپذير ميشود. چقدر خدا اين نظام خانواده را دوست دارد. کساني که زحمت ميکشند درآمدي کسب کنند و اين خانواده در راحتي به سر ببرند. اين ثواب جهاد دارد.
12- «طَلَبْتُ حُبَّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» در زندگي دنبال عشق به خدا بودم، يک عشق واقعي، حرفش را بزنم و در دلم نباشد نه، محبت واقعي «فَوَجَدْتُهُ فِي بُغْضِ أَهْلِ الْمَعَاصِي» ما دو طرف داريم، رحمان، شيطان. شيطان توصيه به معصيت و گناه ميکند، رحمان توصيه به اطاعت و عبادت ميکند. هرکس عشق به خدا را ميخواهد بايد با اهل معصيت، با ظالم و جابر در بيافتد. نميشود با کسي رفقي شد که شرابخور است. با کسي رفيق شوم که اختلاس ميکند و ظلم ميکند. معصيتهاي بزرگ مثل اسکبار جهاني يا معصيتهاي کوچک، امر به معروف کنم، نهي از منکر کنم. نميشود ما با هم زندگي ميکنيم، هيچ عکسالعملي هم نشان نميدهيم. اگر عشق به خدا را ميخواهي بايد با اهل معاصي از نظر قلبي قطع رابطه کني.
13- «طَلَبْتُ الرِّئَاسَةَ» امام ميفرمايد: در زندگي به دنبال رياست بودم. ما از مردم بپرسيم رياست خوب است يا بد است؟ ميگويد: حاج آقا اين رياست دردسر دارد، قدرت طلبي و مال دوستي و پارتي بازي و رانت، در رياست فساد زياد هست. امام ميفرمايد: در زندگي به رياست به عنوان هدف نگاه ميکردم که رئيس باشم. ديدم راهش در خيرخواهي براي مردم است. يک رياستي که دو سال نه، چهار سال نه، يک عمر حتي بعد از اينکه ما از دنيا رفتيم، مهرش در دلها هست. رياست واقعي اين است که خيرخواه مردم باشيم، براي مردم بسوزيم. اين رياست است که هرگز محو نميشود.
14- «طَلَبْتُ فَرَاغَ الْقَلْبِ» قلب دائم مشغول است، مشغول اين و آن، الآن هم موبايلها آمده، اطلاعات و دانستنيها، خيلي شلوغ است و شلوغيهاي بي فايده است. دنبال راحتي فکر و ذهنم بودم. پيدا کردم «فَوَجَدْتُهُ فِي قِلَّةِ الْمَال» ديدم راهش در اين است که مالم را کم کنم. اينهايي که دارم در راه خدا بدهم و مشغوليت من کم شود. در خيابان در ترافيک سخت بوديم، يک ماشين آن طرفتر يک سرنشين بيشتر نداشت. رانندگي ميکرد و مشغول دعوا کردن بود. ما با حاج آقاي قرائتي بوديم، کنجکاو شديم که اين طرف با چه کسي دعوا ميکند. ديديم پشت تلفن با يک نفر درگيري است و روي فرمان ميکوبيد. آقاي قرائتي فرمود: قديم روي فرمان سوار الاغ ميشد زندگي راحت داشت، الآن سوار ماشين شاسي بلند شده و موبايل هم دارد و آسايش ندارد. اين فراغت قلب بخشي بخاطر گستردگي زندگي و مشغوليتهاي بيجا است.
15- «طَلَبْتُ عَزَائِمَ الامُورِ» دنبال اين بودم به دست من يک کار مهمي صورت بگيرد. پيامبران اولوالعزم يعني پيامبراني که کارستان کردند. شريعتشان جهاني با وسعت بزرگ بود. اولوالعزم يعني صاحبان ارادههاي بزرگ، امام ميفرمايد: در زندگي دنبال اين بودم يک کار بزرگي بکنم. فيلم سازي ميگويد: دنبال اين بودم يک فيلم ماندگار درست کنم. «فَوَجَدْتُهَا فِي الصَّبْرِ» راهش را در صبر يافتم. هيچ کار بزرگي در تاريخ رخ نداده مگر در سايه استقامت. کارآفرينان با مبلغ کم، در جاي کوچک، با امکانات کم هستند ولي استقامت دارند. محققاني که پژوهشهاي بزرگ انجام دادند همه اينها در سايه صبر است. يکي از دوستان من که در حوزه انرژي اتمي کار ميکند ميگفت: يک مادهاي بود، در تحريم بوديم هرچه تلاش کرديم خودمان بسازيم، ديديم نميتوانيم. آخر گفتيم: صبر ميکنيم تا از خارج وارد شود. يکي از دوستان گفت: برادرها بياييم عهد ببنديم که تا اين ماده را نساختيم دست برنداريم. ايشان گفت: سيصد بار آزمايش کرديم تا به نتيجه برسيم. صبر و استقامت کليد موفقيت در کارهاي بزرگ است.
16- «طَلَبْتُ الشَّرَفَ» در زندگي دنبال اين بودم که شرافت پيدا کنم، «فَوَجَدْتُهُ فِي الْعِلْم» انساني شريف است که عالم است. مقام معظم رهبري ميفرمايند: قدرت در سايه علم است. آقاي ولايتي در کتاب «پويايي تمدن اسلام و ايران» گفته از بس اسلام سفارش به طلب علم کرد، مسلمانها در دويست سال اول همه علوم جهان را فرا گرفتند. بعد استاد شدند. مسلمانها اگر شرف ميخواهند، ميخواهند دستشان جلوي ديگران دراز نباشد، اسير اين و آن نباشند، بايد علم بياموزند. شيخ مفيد ميگويد: کسي گمان نکند چهار هزار يعني زياد، امام صادق (ع) چهار هزار شاگرد داشتند در رشتههاي مختلف، علوم زميني، علوم آسماني، تفسير قرآن، فقه و فيزيک و شيمي و خاک شناسي، اين علم را مسلمانها بايد کمر ببندند. يعني تنبليهاي گذشته را جبران کنند. اگر ان کار را کردند، اين بار ديگران ميآيند و آن شرافت به دست ميآيد.
17- «طَلَبْتُ الْعِبَادَةَ» در زندگي دنبال عبادت بودم، «فَوَجَدْتُهَا فِي الْوَرَعِ» ديدم بهترين عبادت فاصله گرفتن از گناه است. پرهيزگاري است. گناه نکن، اين بهترين نماز است. خودش يک نوع اطاعت است. فرمانهاي خدا دو جور است، امر و نهي. دشوارترين آن فاصله گرفتن از نهي است. چون ما آدمها مقاومت ميکنيم، کسي به ما بکن و نکن ميگويد، اينجاست که بايد پا روي خود گذاشت.
18- «طَلَبْتُ الرَّاحَةَ» دنبال آسايش و راحتي بودم، ديدم در سادگي است. راحتي در سادگي است. ازدواج ساده، پذيرايي ساده، لباس ساده، خانه ساده، بيشتر افراد متأسفانه به سمت تجملات ميروند. چشم و هم چشمي. يک کسي نزديک خانه ما بود. يک جواني يک شب مسجد آمد، من در مورد سادگي صحبت ميکردم. گفت: اي کاش قبل از اينکه من داماد شده بودم اين حرفها را شنيده بودم. من سه شيفت کار ميکنم تا قسطهاي عروسيام را بدهم. چه لزومي داشت با قرض مراسم بگيريد؟ در خانه مراسم ميگرفتيد. به جاي شام عصرانه ميداديد. اگر هست بسم الله، اگر نيست اصل ازدواج را برقرار کنيد.
19- «طَلَبْتُ الرِّفْعَةَ» دنبال اين بودم که بالا باشم، مقام من بالا باشد. جايگاه و موقعيت من بالا باشد. راهش را پيدا کردم. «فَوَجَدْتُهَا فِي التَّوَاضُع» ديدم اگر خاکي باشي بالا ميروي و همه دوستت دارند. «مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَهُ اللَّهُ» هرکس بخاطر خدا تواضع کند، پيامبران همه متواضع بودند. امامان ما متواضع بودند. امام حسين(ع) از جايي گذر ميکرد، فقرايي روي زمين نشسته بودند. تعارف کردند، بفرماييد. نه فرشي بود نه چيزي! غذايشان هم نان و سرکه و نان و پنير بود. امام کنار آنها نشست و فرمود: خداوند مستکبرين و متکبرين را دوست ندارد. هرکس ميخواهد بالا باشد، تواضع کند. تواضع انسان را بالا ميبرد.
20- «طَلَبْتُ الْعِزَّ» دنبال عزت بودم، «فَوَجَدْتُهُ فِي الصِّدْق» در راستي و راستگويي يافتم. متأسفانه ما در جامعهمان مشکل داريم. در بازار و اداره و خانه مشکل داريم. زير بار اين صدق نميرويم. براي ما سخت است. نام امام صادق چرا صادق است؟ بعضي گفتند: به دليل اينکه در آن روزگار حديث بافي مرسوم شده بود. عني نه با مردم دروغ ميگفت، به خدا نسبت دروغ ميداد. به پيغمبر نسبت دروغ ميداد. من از پدرم شنيدم، او از پدرش، او از پيغمبر، اصلاً آن آدمها نبودند. علامه عسکري در کتابش ميگويد: ما جغرافياي دروغي داريم. تاريخ دروغي داريم. لذا خداوند در آسمان اين اسم را براي امام صادق(ع) طراحي کرد. همه امامان ما صادق بودند. دنبال عزت بودم راه آن را در صداقت يافتم.
21- «طَلَبْتُ اللذَّةَ فَوَجَدْتُهَا فِي الصَّوْمِ» يک نوع ذلت است، البته کلمه ذلت مقابل عزت است. بار معنايي منفي دارد. اما آدم در برابر مردم کوتاه بيايد، اين با روزهداري حاصل ميشود.
22- «طَلَبْتُ الْغِنَي فَوَجَدْتُهُ فِي الْقَنَاعَةِ» دنبال بينيازي بودم، آن را در قناعت يافتم. قرض ميکند تلويزيونش را عوض کند. چه لزومي دارد؟ صبر کن هروقت پولدار شدي. در عوض آبروي خودمان، عزت و بي نيازي خودمان را بالا ببريم. اميرالمؤمنين(ع) به قصابي آمد. تا قصاب رفت گوش برايش حضرت بياورد، لباسهايش را گشت ديد پول ندارد. فرمود: ميروم فردا ميآيم. قصاب گفت: شما را قبول داريم. فردا پول بياوريد. فرمود: به جاي اينکه به شما بگويم: فردا پول، به شکم ميگويم: فردا گوشت! اين بينيازي است. چقدر حديث داريم قرض نگيريد. حديث زياد داريم قرض بدهيد. سعي کنيد زندگيتان را طوري مديريت کنيد قرض نگيريد. تا جايي که ميتوانيم قرض نکنيم.
23- «طَلَبْتُ الانْسَ» در زندگي دنبال اين بودم يک کسي باشد با آن مأنوس شوم، پيدا کردم. «فَوَجَدْتُهُ فِي قِرَاءَةِ الْقُرْآن» قرآن عجب رفيقي است. اميرالمؤمنين ميفرمايد: کسي با قرآن ننشست مگر اينکه يک چيزي به او اضافه شد و يک چيزي از او کم شد. «زِيَادَةٍ فِي هُدًى أَوْ نُقْصَانٍ مِنْ عَمًى» (نهجالبلاغه/ص252) آنچه اضافه شد هدايت و راهنمايي، آنچه کم شد کوري و نا ديدني.
24- «طَلَبْتُ صُحْبَةَ النَّاسِ» در زندگي دنبال اين بودم با مردم بجوشم. «فَوَجَدْتُهَا فِي حُسْنِ الْخُلُقِ» خوش اخلاقي، خوش اخلاقها دوست زياد دارند. پايگاه مردمي دارند. ميگويد: هروقت با فلاني نشستيم لذت برديم. سفرش خوب است، حذرش خوب است. در مسجد خوب است.
25- دنبال رضايت خدا بودند. «طَلَبْتُ رِضَي اللَّهِ فَوَجَدْتُهُ فِي بِرِّ الْوَالِدَيْنِ» (مستدركالوسائل، ج 12، ص 173) جلب رضايت خدا در نيکي کردن به پدر و مادر است. 25 تجربه از امام صادق(ع) که همه اينها در زندگي به کار ما ميآيد.
شريعتي: خيلي نکات خوبي را شنيديم. امام صادقي که مانند حضرت علي و ديگر حضرات معصومين به راههاي آسمان آشناتر از راههاي زمين است. حديثي که در برنامه خوانده شد را در کانال برنامه قرار خواهيم داد. امروز صفحه 374 قرآن کريم، آيات سوره مبارکه شعرا را تلاوت خواهيم کرد.
«كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِينَ «160» إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ «161» إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ «162» فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ «163» وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ «164» أَ تَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمِينَ «165» وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ «166» قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ «167» قالَ إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالِينَ «168» رَبِّ نَجِّنِي وَ أَهْلِي مِمَّا يَعْمَلُونَ «169» فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ «170» إِلَّا عَجُوزاً فِي الْغابِرِينَ «171» ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ «172» وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ «173» إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ «174» وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ «175» كَذَّبَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ «176» إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ «177» إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ «178» فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ «179» وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ «180» أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ «181» وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ «182» وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ «183»
ترجمه: قوم لوط (نيز) انبيا را تكذيب كردند. زمانى كه برادرشان لوط به آنان گفت: آيا (از شرك وانحراف دورى، و از خدا) پروا نمىكنيد؟ همانا من براى شما پيامبرى امين هستم. پس، از خداوند پروا كنيد و مرا اطاعت نماييد. و من در برابر رسالتم از شما مزدى درخواست نمىكنم. (زيرا) مزد من تنها بر پروردگار جهانيان است. آيا از ميان مردم جهان، شما به سراغ مردها مىرويد؟ و (زنان و) همسرانتان را كه پروردگارتان براى شما آفريده رها مىكنيد؟ بلكه شما مردمى تجاوزكاريد. مردم (به جاى پندپذيرى) گفتند: اى لوط! اگر (از حرفهايت) دست برندارى، قطعاً از اخراج شدگان خواهى بود. لوط گفت: من مخالف شديد كردار شما هستم. پروردگارا! من و كسان مرا از (شرّ) آنچه انجام مىدهند رهايى بخش. پس (دعايش را مستجاب كرديم و) او وتمام خاندانش را نجات داديم. مگر پيرزنى (زن لوط) كه در ميان بازماندگان بود. سپس، ديگران را ريشهكن كرديم. و بر سر آنان بارانى (از سنگ) فرو فرستاديم. پس چه بد است باران هشدار داده شدگان. البتّه در اين (ماجرا) نشانهاى (از قدرت الهى) است، لكن بيشتر مردم ايمانآورنده نيستند. همانا پروردگار تو همان تواناى مهربان است. اصحاب ايكه (نيز) پيامبران را تكذيب كردند. زمانى كه شعيب به آنان گفت: آيا از (شرك وانحراف) پروا نداريد؟ همانا من براى شما پيامبرى امين هستم. پس، از خدا پروا كنيد و من را اطاعت كنيد. و من بر اين رسالتم هيچ پاداشى از شما درخواست نمىكنم. اجر من جز بر پروردگار جهانيان نيست. حقّ پيمانه را ادا كنيد و از كم فروشان نباشيد. و با ترازوى درست بسنجيد. و اجناس مردم را كم ندهيد و در زمين به فساد و تبهكارى نكوشيد.
شريعتي: تقاضا ميکنيم يکبار ديگر فراز نوراني از امام صادق(ع) را براي ما بگوييد و انشاءالله از مرحوم آيت الله وحيد بهبهاني آن اسطورهي بزرگ که حضور و دوره ايشان يک نقطه عطفي بود و خدمت بزرگي به فقه و اصول بود، براي ما بگويند.
حاج آقاي بهشتي: يکبار ديگر روي قرائت قرآن تکيه کنم که امام صادق(ع) فرمود: در زندگي دنبال يک انيس و مونسي بودم، همراهي که از او بهره بگيرم، ديدم قرائت قرآن است. ما هرچه از ماه رمضان فاصله ميگيريم نبايد قرآن خواندن ما کم شود. از سه امام، امام پنجم، امام ششم، امام هشتم به ما حديث رسيده که حداقل شبانه روز پنجاه آيه بخوانيد. يعني هر چهار ماهي يکبار تمام قرآن را بايد حداقل ختم کنيم. قرآن خواندنمان را عمق ببخشيم. اميرالمؤمنين بنشينيد با قرآن حرف بزنيد. «علي ان هاد القرآن فاستنطقوا» از آن حرف بکشيد.
درباره وحيد بهبهاني، اسمش محمد باقر بود و استادش گفت: وحيد، يعني يگانه دوران. در دويست سال گذشته از شخصيتهاي ممتاز شيعه هست. يک نکته که مقام معظم رهبري چندين بار وقتي مسأله کرسيهاي آزاد انديشي را توصيه ميکنند به نام اين عالم ميرسند، وحيد بهبهاني! آقا ميفرمايند: دانشجو با استاد، طلبه با استاد، يک فضايي بايد باشد که بتواند انتقاد کند. سخن استاد را نقد کند. استاد هم رنجيده خاطر نشود. هم کسي که نقد ميکند از روي انتقام و کينه و خراب کردن نباشد و هم استادي که ميشنود رنجيده خاطر نشود. ايشان وحيد بهبهاني را که مکتب نو آورد. يک شب در حرم سيد الشهداء که قبرشان هم همانجا پايين پاي شهدا هست، تا صبح با استاد ديگري به نام صاحب حدائق مباحثه ميکردند. شاگردان وحيد بهبهاني به درس آن استاد ميرفتند و شاگردان آن استاد به درس اين استاد. اينها خيلي ارزشمند است. شهيد بهشتي ميفرمود: اولين باري که به درس علامه طباطبايي رفتم نقدي به مطالب ايشان داشتم. ايشان هم با حوصله سکوت کرد و شنيد و جواب مرا داد. من به جواب ايشان نقدي وارد کردم. ايشان با حوصله سکوت کرد و شنيد و پاسخ مرا داد. آن روز علامه طباطبايي مرا تربيت کرد! صبر و تحمل را به من آموخت.
شريعتي: دعا بفرماييد.
حاج آقاي بهشتي: از خدا ميخواهيم اين دو ميراثي که پيامبر در پايان عمرش براي ما به جا گذاشت، قرآن و اهلبيت، بتوانيم قرآن را بخوانيم و بفهميم و از قرآن تأثير بپذيريم و به دلهاي آماده برسانيم و در مورد اهلبيت هم، عشق به اهلبيت، شناختن اهلبيت، الگو گرفتن از اهلبيت، اطاعت از اهلبيت را به همه ما مرحمت بفرمايد.
شريعتي: براي سلامت حضرت وليعصر(عج) دعا ميکنيم و همه شما را به خداي بزرگ ميسپاريم.