اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

96-09-29-حجت الاسلام والمسلمين لقماني – هنر خوب زيستن (سرگرم هرعزتي نشويم)


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: هنر خوب زيستن
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين لقماني
تاريخ پخش: 29-09-96

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
خبر رسيد که پاييز رو به پايان است *** چه دلخوشي که اين اول زمستان است
تو اي خزان زده جنگل مخوان سرود سرور *** صبور باش که فصل درخت سوزان است
نبود و نيست مرا همدمي که اين جنگل *** نه جنگل است که انبوه تک درختان است
چه گريه‌ها که نکردند ابرها تا صبح *** به پشت گرمي اين غم که ماه پنهان است
قرار هيچ دلي پرس و جوي دريا نيست *** مدار پرسه‌ي اين جوي‌ها خيابان است

شريعتي: سلام مي‌کنم به همه‌ي دوستان عزيزم، بيننده‌ها و شنونده‌هاي نازنين‌مان، انشاءالله در اين روزهاي سرد پاييزي دلتان گرم و بهاري باشد. حاج آقاي لقماني سلام عليکم و رحمة الله. خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي لقماني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت شما و همه بينندگان عزيز عرض سلام دارم. اميدوارم ساعات و لحظه‌هاي بسيار شاد و شيرين و دلنشيني داشته باشند و موفق باشند.
شريعتي:AA  امروز هم از روايت نوراني نبي مکرم اسلام بشنويم و بهره‌مند شويم.
حاج آقاي لقماني:
آنگونه بپر که پر نريزي *** در دامن روزگار سنگ است
بسيار مکن بلند خيزي *** افتادن نام نيک ننگ است
گر سر بنهي وگر ستيزي *** شاهين سپهر تيز چنگ است
بحثي که امروز پيش رو داريم، پيرو بحث‌هاي قبل هست که از کتاب بسيار ارزشمند بحارالانوار مرحوم علامه مجلسي جلد 70 صفحه 394 هست که روايتي از پيامبر را انتخاب کرديم و به لطف خداوند پنج فرازش را پيش رو قرار داديم و بحث کرديم که چکيده‌اي را من بيان کنم براي عزيزاني که از امروز بيننده‌ي اين برنامه هستند. پيامبر فرمودند: «لا تشغل» اسير نباش، تمام وقتت را نگذار براي طعام، براي لباسي که پايانش پوسيدگي است. براي خانه و مسکني که پايانش خرابي است. براي مال و جاني که پايانش به ارث ماندن است و براي دوست و رفيقاني که پايانش فراق و جدايي است. امروز وارد فراز ششم مي‌شويم. سرگرم عزتي نباش که پايانش ذلت است. عزت حالتي است که همه ما دوست داريم. توانايي در زندگي، مي‌فرمايند: برتري و چيرگي، قدرتمندي، در زندگي انسان حالتي داشته باشد که امضايش خريدار داشته باشد. تلفنش، قلمش، قدمش، يک گله خاصي در بين افراد داشته باشد. همه ما دوست داريم و عزت است.
عزت و مقام را چون به ما يک بهاي خاصي مي‌دهد دوست داريم ولي از آن طرف گاهي هرچه مي‌رويم به آن نمي‌رسيم. ناکام مي‌مانيم و گاهي هم کامياب مي‌مانيم. چيزي که از ما خواستند در زندگي دنيا، نه در اقبال دنيا، نه در ادبار دنيا خودتان را فراموش نکنيد. مثلاً گاهي دنيا به انسان اقبال دارد. روي خوشش را مي‌کند. مقام و عزت پيش مي‌آيد. مال پيش مي‌آيد. دارايي پيش مي‌آيد، گاهي نه ادبار دارد. «يَومٌ‏ لك‏ و يومٌ عليك‏» (نهج‌البلاغه/ح396) هردو! چيزي که از ما خواستند، پيشوايان معصوم نه مغرور باشيد و نه مأيوس. اين خيلي مهم است. انسانيت خودتان را از دست ندهيد. گاهي مقام مي‌آيد و گاهي نمي‌آيد. مراقب باشيد. گاهي گمنامي است و گاهي پرنامي است.
يک جمله‌اي اميرالمؤمنين علي(ع) دارند، جمله طلايي و خوبي است. حضرت فرمودند: «الدنيا بالاتفاق و الآخره بالاستحقاق» گاهي يک مقام گير کسي مي‌آيد اصلاً لياقتش را ندارد. اتفاقي بوده است. گاهي يک مالي هست اتفاقي، براي ما ممکن است پشت صحنه‌ها مشخص نباشد ولي پشت صحنه‌اي دارد، علت ناپيدايي دارد. «الدنيا أَمَد و الآخره ابد» خيلي زيباست. در دنيا ممکن است چند درصد کارها به صورت اتفاقي باشد، مثلاً يک نفر سالها آرزو داشته يک موتور سيکلت بخرد، يک ماشين بخرد اما نمي‌شد. اتفاقاً يک طرحي در شهر اجرا مي‌شود، ده برابر اين خانه قيمت پيدا مي‌کند. دنيا اينطور است، آخرت بالاستحقاق است. مو از ماست کشيده مي‌شود. ولي اينجا چه وقتي که داريد و چه وقتي که نداريد مراقب باشيد خودتان را فراموش نکنيد. اين خيلي مهم است. «لا تشغل بعزٍ آخره الذُل» اسير عزت و مقام نباش که پايانش ذلت و زبوني است. خودت را مراقب باش!
صحبتم را با اين داستان زيبا شروع کنم که خيلي براي رقيق کردن بحث خوب است. گفتند: در يک روستايي انتخابات شهر و روستا برگزار مي‌شود که در اين روستا انتخابات روستا برگزار شد، نزديک غروب صندوق‌ها را باز کردند و شمردند و ديدند عباس علي پسر حسن آقا رأي آورده است. همه مردم روستا جمع شدند و با سلام و صلوات در خانه پدر عباس علي آمدند. زنگ زد آمد ديد جمعيت زيادي است. چه خبر شد؟ گفت: مگر خبر نداري؟ گفتند: خبر ندارم. گفتند: پسر شما در شورا رأي آورد. پسر من! رأي آورد؟ همانجا سکته قلبي کرد و از دنيا رفت. گاهي عضو ساده يک شوراي روستا طاقت و توان ندارد. خدا رحمت کند حضرت امام را در مراسم تنفيذ شهيد رجايي گفتند: رياست جمهوري چيزي نيست. سعي کنيد شما سوار مقام باشيد و مقام سوار شما نشود. اين خيلي مهم است. کار دنيا اين است گاهي مواقع پيش مي‌آيد، گاهي نمي‌شود که نمي‌شود که نمي‌شود.
گاهي بساط عشق خودش جور مي‌شود *** گاهي به صد مقدمه ناجور مي‌شود
داستان دانه‌اي که مي‌خواست همه جا ديده شود، اما نمي‌شد. شکايت مي‌کرد که اين چه وضعي است و از عصبانيت روي خاک افتاد. يک باراني آمد، جوانه زد و سبز شد. بالا آمد و ديگر از بالا حوادث را مي‌ديد. وقتي انسان بالا بيايد و از بالا حوادث را نگاه کند ديگر دل مشغولي‌هايش کم مي‌شود.
شريعتي: اين روايت يک نکته دارد که نه خيلي دل ببنديم، نه خيلي اميدوار باشيم و از اين طرف هم مأيوس و نا اميد نباشيم.
حاج آقاي لقماني: اين به چه چيزي نياز دارد؟ مخصوصاً جوانان و نوجوانان عزيز که از همين الآن تمرين کنيم، نياز به ظرفيت دارد. بزرگ شويم. دنيا پر از کودکان کهنسال است. گاهي مواقع انسان سن‌اش بالا مي‌رود ولي کودک است. وقتي انسان ظرفيت پيدا کرد، همين که در دعا داريم «رَبِّ اشْرَحْ‏ لِي‏ صَدْرِي» (طه/25) خدايا شرح صدر به من بده. خودم را نبازم!
يک بحثي اينجا هست نشانه‌هاي ظرفيت داشتن و ظرفيت نداشتن. از کجا بفهميم ظرفيت داريم يا نداريم؟ در گفته‌هاي ما مشخص است. کساني که ظرفيت دارند از نظر علمي، «هذا مِنْ‏ فَضْلِ‏ رَبِّي‏» (نمل/40) از نظر مالي «ذلِكَ‏ فَضْلُ‏ اللَّهِ‏ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ» (مائده/54) همه دست خداست و کاري به من ندارد. هدف انسان هم همين مي‌شود. صبح تا شب هم مسير همين مي‌شود. جمله‌اي که امام صادق در توحيد مفضل دارند که من پيشنهاد مي‌کنم عزيزان همه بخوانند. مخصوصاً جمله‌اي که به صحابي‌شان فرمودند: کسي که مال را مال الله بداند، انفاق برايش خيلي راحت است. مشکل اين است که ما قاروني فکر مي‌کنيم و ظرفيت نداريم. «إِنَّما أُوتِيتُهُ‏ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدِي‏» (قصص/78) من خودم سينه به حصير ماليدم. دود چراغ خوردم. زحمت کشيدم، من بودم که کنکور قبول شدم و فوق تخصص گرفتم. حالا هم بايد کيفش را ببرم. پولش را بگيرم. ولي کسي که بداند از آسمان است.
خدا شهيد آيت الله دستغيب را رحمت کند. در اين کتاب «داستان‌هاي شگفت» گفتند: يک نفر را در شيراز داشتيم که خيلي باسواد بود. در حد علامه علوم مختلف را داشت. يک روز صبح از خواب بيدار شد، اسم خودش را هم فراموش کرد. يک لحظه خداي نکرده پاي انسان بلغزد. سرش به زمين بخورد. همه چيز به هم مي‌ريزد. در مسائل مختلف اگر ما بدانيم صبح به صبح اينکه وقتي از خواب بيدار نشديم، الحمدالله بگوييم که خدا را شکر مرا از مرگ برگرداند. «النوم أخ الموت» برادر کوچک مرگ خواب است. يکبار ديگر فرصت داد که صبح را ببينم و دوباره زنده شدم. با اين نگاه انسان تا شب مراقب هست از اين روز که به عنوان سرمايه است و سود نيست، استفاده کند. نگاه اول ظرفيت داشتن است. «ذلِكَ‏ فَضْلُ‏ اللَّهِ‏ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ» به هرکسي که خواست لطف کرد. من هم جزءشان نبودم ولي خدا به من داد.
اين جمله‌ي اميرالمؤمنين در دعاي کميل را همه بايد هر روز بخوانيم. «كم من‏ ثناء جميل لست أهلا له نشرته» بدون استثناء تمام ما که يک عزت و آبرو داريم، بيست سال قبل تصور مي‌کرديم خدا اين عزت و آبرو را به ما بدهد؟ خدا داده است. چه دعا و حسنه‌اي بوده که الآن ما اين جايگاه را پيدا کرديم، اميرالمؤمنين فرمود: بسياري از حمد و ستايش‌هايي که اهلش نبودم، خدايا تو منتشر کردي. مردم اينطور به من نگاه مي‌کنند. «إِنَّما أُوتِيتُهُ‏ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدِي‏» (قصص/78) همه براي من است. نگاه که اينطور شد انسان نسبت به خود مغرور نمي‌شود. چيزي که بدست آمد و از دست رفت مأيوس نمي‌شود. همين جمله‌اي که مذهبي‌هاي ما دارند، يک خيري درونش بوده است. شد شد، نشد نشد! نشد بهترش مي‌شود. اينها مسکن و آرامبخش است. انسان را آرام مي‌کند. «أَ لَيْسَ‏ لِي‏ مُلْكُ مِصْر» (زخرف/51) گاهي آدم فرعوني فکر مي‌کند. «وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي‏» اين جوي‌ها به فرمان من در حرکت هستند. فرعوني فکر مي‌کنند. همه چيز دست اوست. علم من، آبروي من، جايگاه و زندگي من، همه براي اوست. اين نگاه که انسان برايش ايجاد کرد، اين روحيه رفتار انسان را هم عوض مي‌کند.
يک نفر نزد آيت الله اراکي(ره) آمد. ريشه اين بي ظرفيتي‌ها چيست؟ گفت: من حس و حال خوبي در عبادت ندارم. يک چيزي که گيرم مي‌آيد خيلي به خودم مي‌بالم. حالم خوب نيست. ايشان فرمودند: روغن چراغ کم است. گفت: مشکل دو تا شد! فرمود: معرفت کم است. معرفت پيدا کن. بدان جايگاه تو کجاست. پيامبر فرمود: خدا رحمت کند کسي که قدر خودش را بداند. ذليل نمي‌شود. اسير نمي‌شود. از حدش تجاوز نمي‌کند. «معرفت دُرّ گراني است به هرکس ندهند»
گر معرفت دهندت بفروش کيميا را *** گر کيميا دهندت بي معرفت گدايي
هر مقداري که انسان جايگاه خودش را در زندگي بداند بالا مي‌آيد. اين بودن‌ها و نبودن‌ها برايش خيلي عادي است. جلوه‌هاي عزت در زندگي چيست؟ حالا مي‌خواهيم عزيز باشيم و بالا برويم و برتر باشيم. 1- مال و دارايي در نگاه بعضي‌ها فوق‌العاده ارزشمند است، مال که پيدا کنيم يک رتبه‌ي اجتماعي پيدا مي‌کنيم عزيز مي‌شويم. مال براي بعضي‌ها خيلي عزت‌مندي مي‌آورد. آيت الله جوادي آملي فرمودند: مال زياد هم که باشد فضيلت نيست. فضل است. اگر حلال حلال باشد فضل است و اگر حرام باشد فضل است. يک ذره کوچک کل زندگي را ناپاک مي‌کند. اينکه بعضي مي‌گويند: وضعم خوب شود سري در بين سرها درمي‌آورم، نه خبري نيست! بايد نوع نگاه و معرفت را ديد. آن به ما عزت واقعي مي‌دهد يا نه؟
يکي از اصحاب پيامبر مثل بسياري از ما وضعش بد بود. نزد رسول خدا آمد و گفت: وضع من بد است. پيامبر فرمودند: همينطور خوب است و دست به ترکيب زندگي‌ات نزن! همين که نماز جماعت مي‌آيي و به مطلبي گوش مي‌دهي و يک زندگي حداقلي داري برايت کافي است. امورات تو مي‌گذرد. قانع باش. رفت و دوباره آمد. پيامبر ديد نمي‌تواند او را قانع کند. دو درهم به ايشان داد. دو درهم را يک گوسفند خريد. چند وقت بعد چهار تا گوسفند شد. يواش يواش ديگر نماز صبح‌ها نمي‌آمد. آرام آرام وسعت مال پيدا کرد ديگر صبح و ظهر و شب پيامبر را نمي‌ديد. فقط ظهرهاي جمعه براي نماز جمعه مي‌آمد. مأمور زکات پيامبر رفت زکات بگيرد. تا مأمور زکات را ديد گفت: نفهميدم! ما که مسلمانيم بايد زکات بدهيم. اهل کتاب هم بايد جزي بدهند. پس چه فرقي کرد؟ نداد! گفت: شم برويد و من خودم خدمت رسول خدا براي دست بوسي مي‌رسم. مأمور برگشت و گفت: يا رسول الله! ثعلبه زکات نداد. آيه نازل شد: بعضي از مسلمان‌ها هستند وقتي تهي دست هستند مي‌گويند: خدا به ما بدهد. اگر خدا به ما داد، ما حتماً صدقه و زکات مي‌دهيم. حتماً حقوق واجب مالي‌مان را مي‌دهيم. «فَلَمَّا آتاهُمْ‏ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا» (توبه/76) وقتي خدا به آنها داد، بخل کردند. پيامبر چندين بار فرمودند: واي به ثعلبه! با خودش چه کار کرد. تا روزي آمد که هرکس اين آيه را مي‌خواند، ياد ثعلبه مي‌افتد. به ثعلبه خبر دادند بيچاره شدي. آيه در مذمت تو نازل شد. دوان دوان محضر پيامبر آمد. يا رسول الله هرچه گوسفند و هر مقدار زکات بگويي مي‌دهم! پيامبر فرمودند: ثعلبه دو درهم مرا بده! يا رسول الله من صد درهم مي‌دهم! فرمود: همان دو درهم را بده.AA  دو درهم را داد و ورق برگشت. ثعلبه تهي دست شد و ديگر آبرويي نداشت. ظرفيت بخواهيد، عزت فقط به مال نيست.
بعضي‌ها را داشتيم گفتند: خدا به من خانه بدهد فلان کار خير را مي‌کنم. تا خدا به او خانه داد مرکز عصيان و گناه شد. 2- فرمودند: علم و دانايي! علم يکي از مواردي است که آدم را عزيز مي‌کند به شرطي که توأم با معرفت باشد. گاهي آدم مثل قارون فکر مي‌کند، ولي اگر بداند از خدا هست بايد در مسير خدا استفاده کند هيچ مشکلي نيست. اين علم است. يک داستاني را بگويم و به تمام نوجوانان تقديم کنم.
شخصي خدمت علامه طباطبايي رفت. گفت: مگر علم نور نيست؟ بله. من قبل از اينکه براي مدرسه و درس و کتاب و تحصيل بيايم، به هر بزرگتري مي‌رسيديم سلام مي‌کردم. سال اول که آمدم يک مقدار سلام‌هاي من دير شد. سال دوم ديرتر و سال سوم ديگر حالش را نداشتم و سال چهارم ديگر سلام نمي‌‌کنم و منتظر سلام هستم. مگر علم نور نيست چرا اينطور شدم؟ علامه فرمودند: اينها لفظ است که ياد گرفتي و علم نيست. علم آن است که عبوديت انسان را افزايش بدهد و بندگي انسان را بالا ببرد. اين علم است. فرمول است. يکي فرمول دارد در آيات و روايات و يکي در فيزيک و شيمي دارد. يک نفر در مغازه سنگ دارد و ترازو يا ترازوي ديجيتال دارد با آن کاسبي مي‌کند. شما هم با اين الفاظ کاسبي مي‌کني. اين علم نيست.
3- جمال و زيبايي و تيپ و قيافه، تمام سرمايه را صرف مي‌کند يک جمال پيدا کند.
تمام فرصت ما صرف شد در اين معنا *** که قيمت بهمان چه بود و کفش فلان!
براي جسم خريديم زيور پندار *** براي روح بريديم جامه‌ي خذلان
گاهي اينطور است. زيبايي خوب است و تأکيد هم شده است. ولي اگر هدف شد تمام زندگي را مي‌بلعد. صبح تا شب انسان فکر زيبايي است. اين ديگر عزت نيست و ذلت است. ديگر چه؟ مي‌فرمايند: قدرت بدني! اگر در قدرت بدني، بازوي قوي و تن محکم، انسان نداند چگونه استفاده کند گاهي مواقع ظلم و ستم پيش مي‌آيد. کساني را داشتيم در يک حرکت، چون قدرت داشته نفهميده بايد چه کند و مرتکب قتل شده است.
يک مطلبي در اينترنت بود خيلي زيباست. ارزانترين قتل‌هاي ايران چگونه اتفاق افتاده است؟ گاهي آدم فکر مي‌کند دعوا و درگيري شود سر چند صد ميليون تومان بوده است. سر چند صد هزار تومان بوده است. نه! ارزانترين قتل در سال 92 سر 60 تومان است. طرف از تاکسي پياده شد. راننده گفت: بايد سيصد تومان بدهي! گفت: من همان 240 تومان قبل را مي‌دهم. درگير شدند و با مشت زد و از دنيا رفت. اينها براي ما درس است. چون من قدرت دارم، دلم مي‌خواهد ندهم! ولي گاهي زيبايي به دست و پاي انسان زنجير مي‌شود. بعضي هستند اصلاً توجه ندارند.
همسر شهيد دکتر چمران که لبناني بودند، گفتند: چند ماه بود من با مصطفي ازدواج کرده بودم، پنج شش بعد دوستان من زنگ زدند که چطور ازدواج کردي؟ ما مي‌خواهيمAA AA  AA  برايت هديه بياوريم و تبريک بگوييم. گفتند: بيا! آمدند در منزل ما، روي طاقچه اتاق عکس مصطفي بود. گفتند: اِ... شوهرت کچل است! گفت: من تازه متوجه شدم! نديده بودم و توجه نکرده بودم. اينقدر زيبايي داشت که من توجه نکرده بودم که سرش کم مو است. ظهر که مصطفي آمد، گفتم: مصطفي تو کچل هستي؟ ديدم ايشان زير خنده زد و گفت: بعد از شش ماه تازه متوجه شدي؟
مورد ديگري که فوق العاده است، شهرت و پرنامي است. گاهي اينها دقيقاً متن زندگي مي‌شود. من به هر وسيله‌اي مي‌خواهم مشهور شوم. بيچاره مي‌کنم خودم را، کساني که مي‌خواستند سوپراستار شوند، ديده شوند. عکسشان سر در سينما بيايد، يک مرور کند آدم ببيند به چه عاقبتي دچار شدند؟ اين پشيماني سودي ندارد. يک جمله طلايي که براي من خيلي مؤثر بود، اين است. «از اينکه امروز مورد توجه همگان هستي، مغرور نباش. تيتر اول روزنامه امروز کاغذ باطله فرداست.» چقدر اين نگاه خوب است. بعضي هستند متأسفانه تمام شصت، هفتاد سال مي‌خواهد فقط نامش باشد.
شريعتي: واقعاً شهرت و مشهور بودن خوب است يا بد است؟
حاج آقاي لقماني: مثل مال در ذات خود شهرت نه خوب است و نه بد است. چطور مي‌خواهيم استفاده کنيم مهم است. از افرادي که در ايران بسيار مشهور است، همين سؤال را کردند. گفتند: شهرت سرطان است. بيچاره مي‌شود انسان، براي بعضي هم نه. انسان چطور از اين استفاده مي‌کند مهم است. اگر درست استفاده کند باقيات الصالحات است و الا وزر و وبال است. عين زنبور عسل که گفت: مال مثل زنبور عسل است. اگر بتوانيد خوب استفاده کنيد عسل مي‌دهد و الا نيش مي‌زند و پرواز مي‌کند. اگر اين نگاه را خدا به انسان بدهد و انسان هم تلاش کند گاهي اين شصت سال، ششصد سال انسان مي‌تواند بهره‌برداري کند. هشتصد سال مي‌تواند بهره‌ برداري کند. گاهي اين شصت سال، شش روز است. شش روز مي‌توانسته از عمر استفاده بکند. خيلي تفاوت دارد. شهرت و گمنامي بسته به نوع نگاه ما دارد.
مقام و عزت دنيايي؛ اين مقام و عزت دنيايي را براي چه مي‌خواهيم؟ پيامبر فرمودند: «لا تشغل بعزٍ آخره الذُل» مشغول عزتي نباش که پايانش ذلت است. مراقب باش، هر لحظه ممکن است اين عزت از تو گرفته شود. من خيلي لذت بردم از کار يک مدير کل آموزش و پرورش. ايشان حدود اول که در يکي از استان‌ها به عنوان مديرکل آموزش و پرورش منصوب شد، سفارش کرد روي پارچه بنويسند: جناب آقاي... انتصاب شما را به مدير کل آموزش و پرورش استان... تبريک مي‌گوييم. آرزوي موفقيت شما را دارم. اسم خودش را نوشته بود و جلويش گذاشته بود که يک روز بالاخره اين پارچه نوشته نصب مي‌شود. نصب کرد که هر روز ببيند اين ميز و اين مقام ماندگار نيست. هر لحظه آدم مي‌تواند استفاده کند.
يک جمله‌اي حضرت امام دارند براي عزيزاني که دانشجو هستند و طلبه هستند و بعد مي‌خواهند مسئوليتي قبول کنند، بگويم. ايشان در جواب دانشجويان اروپا و کانادايي پيام دادند، خدا نکند پيش از آنکه انسان خود را بسازد، جامعه به او رو کند که فساد او بيش از صلاح او خواهد شد. بوي وحي مي‌دهد. از آسمان فرو باريده است. ما الآن خانواده‌هايي داريم، عزيزاني که در هر مسئوليت و مقامي هستيد، سي سال است منتظر فرزند عزيزش هست که مفقود الاثر است. فرزندش مي‌گفت: گاهي يک بعد از نيمه شب، ما در روستا هستيم. مادرم مرا صدا مي‌زند محمد! بيدار مي‌شوم مي‌گويم: بله. مي‌گويد: سگ‌ها دارند صدا مي‌کنند بلند شو در خانه را باز کن،AA  يک وقت برادرت در راه است و دارد مي‌آيد. هنوز منتظر است! مقام و مسئوليت‌هاي ايران روي خون بنا شده است. آيا ما عرضه مي‌دانيم براي تعالي و تکامل جامعه يا لقمه مي‌دانيم. طعمه مي‌دانيم.
حضرت آقا فرمودند: ما در حال پي ريزي تمدن نوين اسلامي در سطح جهان هستيم. اين قله و چشم انداز است. گاهي مواقع بعضي هستند متأسفانه غافل از تمام اين مسائل هستند که بعضي از فرزندان هستند سخن پدر را نشنيده است. چهره پدر را نديده و آغوش پدر را لمس نکرده است. فرزند شهيد بوده است. تمام اين موارد را لقمه و طعمه مي‌دانند. زرنگ بود، دست و پا داشتم، اين چه عزتي است؟ تمام ذلت است. يک لحظه را انسان روز قيامت نمي‌تواند جواب بدهد.
هرکسي در زندگي يک روز تلخ دارد. من يکي از روزهاي تلخم اين روز بوده است. بعد از ظهر جايي سخنراني داشتم. نشسته بودم پاي تلويزيون مصاحبه يکي از خانواده‌هاي عزيز شهدا را ديدم. خانواده يکي از شهداي هسته‌اي بود. ايشان را ترور کردند، يکي دو روز قبل از هفتم اين شهيد حضرت آقا منزل ايشان رفتند. يک پسر کوچک بود. گفتند: وقتي آقا آمدند و اين پسر بچه را بغل کردند، يک چيزي در گوش مقام معظم رهبري گفتند. اطرافيان ديدند مثل يک کوهي که متلاشي شود آقا تمام وجودش پر از غم شد. اشک و بغض و غم را فرو دادند. جلسه تمام شد يک نفر از نزديکان گفتند: چه شد شما اينطور شديد؟ گفتند: در گوش ما گفت: آقا به مادر و پدربزرگم بگوييد: دلم براي پدرم تنگ شده است. مي‌گويند: مسافرت رفته است. يک هفته است پدرم را نديدم. دلم مي‌خواهد بيايد با من بازي کند و مرا روي دوشش سوار کند.
امروز براي شهدا وقت نداريم *** از عشق مگو قصه که ما وقت نداريم
با حضرت شيطان سرمان گرم گناه است *** از بهر ملاقات خدا وقت نداريم
هرچند که زيباست شهيدانه بميريم *** خوب است ولي حيف که ما وقت نداريم
در کوفه تن، غيرت ما خانه نشين است *** بهر سفر کرب و بلا وقت نداريم
غافل مي‌شويم که چه شده ما الآن اينجا هستيم. گم شديم! نمي‌دانيم چرا آمديم اينجا؟ بايد مراقب باشيم.
شريعتي: يکوقت با يکي از مسئولين بنياد شهيد در سفري همسفر بوديم. مي‌گفت: مادر شهيدي بود که فرزندش مفقود الاثر بود. ايشان را دعوت کرديم براي سفر زيارتي کربلا، ايشان نپذيرفت. مجدداً خواستيم ايشان را به مکه و مدينه بفرستيم، نپذيرفت. زيارت مشهد را نپذيرفت. يک کسي را فرستاديم که شايد ايشان يک دلخوري و دلگيري از ما دارد. مي‌گويد: رفتيم با گل و شيريني خدمت اين مادر شهيد رسيديم. گفتيم: چيزي شده است؟ چند بار براي شما دعوت نامه فرستاديم نپذيرفتيد. گفت: مي‌ترسم سفر بروم و حسين برگردد و من خانه نباشم! اميدوارم با نکاتي که شما فرموديد، همه ما يک پاسخ و جوابي داشته باشيم براي اين همه رشادت و فداکاري و خون‌هايي که ريخته شده است که ايران ما به اينجا برسد. امروز صفحه 174 قرآن کريم، آيات 179 تا 187 سوره مبارکه اعراف در سمت خدا تلاوت مي‌شود.
«وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ‏ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ «179» وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ «180» وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ «181» وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ «182» وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ «183» أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ «184» أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ أَنْ عَسى‏ أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ «185» مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ «186» يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ «187»
ترجمه: و همانا بسيارى از جنّ و انس را براى دوزخ آفريديم، (كه سرانجامشان به آنجا مى‏كشد، چرا كه) آنان دلهايى دارند كه با آن حقّ را درك نمى‏كنند و چشمانى دارند كه با آن نمى‏بينند و گوشهايى دارند كه با آن نمى‏شنوند، آنان همچون چهارپايان، بلكه گمراه‏ترند، آنان همان غافلانند. و نيكوترين نام‏ها براى خداوند است، پس خداوند را با آنها بخوانيد. و كسانى را كه در اسم‏هاى خدا به كژى و مجادله ميل دارند خدا را به چيزى كه لايق او نيست توصيف مى‏كنند (و به جنگ و ستيزه مى‏پردازند و صفات خدا را بر غير او مى‏نهند) رهاكنيد. آنان به زودى به كيفر آنچه مى‏كردند، خواهند رسيد. و از كسانى كه آفريده‏ايم، گروهى (ديگران را) به حقّ هدايت مى‏كنند و به آن حكم مى‏كنند. و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، به تدريج، آنان را از جايى كه ندانند، گرفتار خواهيم كرد و به آنان مهلت مى‏دهم (تا پيمانه پر شود،) همانا تدبير من محكم و استوار است (و هيچ كس را قدرت فرار از آن نيست). آيا آنان فكر نكردند كه هم‏نشين آنان (پيامبر اسلام،) هيچ‏گونه جنون ندارد؟ او جز هشداردهنده‏اى آشكار نيست. آيا در ملكوتِ آسمان‏ها و زمين و هرچه خدا آفريده، به دقّت نمى‏نگرند (تا بدانند آفرينش همه‏ى آنها هدفدار است، نه بيهوده) و اينكه شايد زمان (مرگ) آنان نزديك شده باشد؟ پس بعد از اين (آيات روشن)، به كدام سخن ايمان خواهند آورد؟ هركه را خداوند (به خاطر فسق و اعمالش) گمراه كند، براى او هيچ هدايتگرى نيست، و آنان را در سركشى و طغيانشان رها مى‏كند تا سرگردان شوند. از تو درباره‏ى قيامت مى‏پرسند كه چه وقت به پا مى‏شود؟ بگو: علم آن تنها نزد پروردگار من است، جز او كسى نمى‏تواند زمان آن را آشكار سازد. (فرا رسيدن قيامت،) در آسمان‏ها و زمين سنگين است، جز به صورت ناگهانى پيش نمى‏آيد. از تو چنان مى‏پرسند كه گويا از (زمان) آن آگاهى كامل دارى! بگو: علم آن تنها نزد خداوند است، ولى بيشتر مردم نمى‏دانند.
شريعتي: حالا ديگر وقتي صحن و سراي امام رضا را مي‌بينيم قدري دل ما آرامتر است، بخاطر اينکه بعضي از عزيزاني که به مشهد نرفته بودند، رفتند و صحن و سراي امام رضا را ديدند. خدا قوت و خسته نباشيد به تمام بچه‌‌هايي که دست به دست هم دادند تا اين اتفاق خوب بيافتد. انشاءالله اوايل هفته آينده آخرين گروه اعزامي به مشهد خواهند رفت. دعا و صدقه و نماز اول ماه را فراموش نکنيد. اشاره قرآني را بفرماييد.
حاج آقاي لقماني: آيه 182 و 183 سوره اعراف را انتخاب کردم. قبلاً يک نکته در مورد استدراج گفتم. استدراج سيلي بي صدا و نابودي نرم است. قرآن مي‌فرمايد: «وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا» کساني که آيات ما را تکذيب مي‌کنند، بد مستي مي‌کنند. «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ» ما چه کار مي‌کنيم؟ به تدريج از جايي که نمي‌دانند بالا مي‌بريم. ضرر نمي‌دهد. آتش سوزي و تصادف نيست. هر روز وضعش بهتر مي‌شود. عده‌اي که پشت صحنه را نمي‌بينند، مي‌گويند: ببين، ما مرتب اهل روزه و انفاق و صدقه هستيم، مرتب هميشه سنگ به در بسته مي‌خورد. قرآن مي‌فرمايد: ما اينها را مهلت مي‌دهيم نه براي اينکه دوستشان داريم. گناهان انباشته مي‌شود يک لحظه آنها را مي‌گيريم. استدراج چيست؟ امام حسين(ع) مي‌فرمايند: استدراج از خداي سبحان نسبت به بنده‌اش است. به او نعمت فراوان مي‌دهد اما توفيق شکر را از او مي‌گيرد. خودم زرنگ بودم! دست و پا داشتم. در بازار دست داشتم. توانستم زد و بند کنم. توفيق شکر را از او مي‌گيرد و شروع به بد مستي مي‌کند، يک لحظه جانش را مي‌گيرد. اين استدراج است. بيچارگي است.
يک نکته که مي‌خواهم بگويم اين است که تب پيک رحمت خداوند است. انسان مريض شود و تب کند، خيلي خوب است. انسان براي جبران فرصت دارد. براي توبه، براي اينکه حق ديگران را بدهد. استدراج اين حالت را از انسان مي‌گيرد. يک لحظه چشم باز مي‌کند و تمام شد. جمله‌اي که امام صادق فرمودند: گاهي خداوند نعمتي را به بنده‌اش مي‌دهد. ريزان مي‌کند، اين طرف هرچه گناه مي‌کند خداوند بيشتر نعمت به او مي‌دهد، اين مغرور مي‌شود. بعضي مي‌گويند: مرا ببين! تمام بچه‌هايم سالم هستند. يک داغ نديدم! اصلاً فقر و نداري در زندگي ما مفهوم ندارد. همه وضعمان خوب است. اينطور مي‌کند و اينطور مي‌کند. بعد يک لحظه خدا جانش را مي‌گيرد. پيامبر آمدند براي خواستگاري يکي از اصحابشان، دختر يکي از اصحاب را بگيرند. پدر دختر شروع کرد به تعريف و تمجيد AA AA  AA دخترش! يا رسول الله! مي‌داني دختر من چگونه است؟ تا الآن يک تب نکرده است. يک بيماري نداشته است. پيامبر نگاه کردند و ديدند مرغي روي ديوار تخم گذاشت. تخم مرغ غلتيد و سر يک تيزي ميخ ايستاد. پيامبر بلافاصله بلند شدند و فرمودند: معلوم مي‌شود اين خانه و خانواده مورد و لطف و رحمت خدا نيست. مؤمن بايد تب کند و گرفتاري داشته باشد. بيماري داشته باشد تا گناهانش بخشيده شود. مراقب باشيم اگر دنيا به ما رو کرد فکر نکنيم خيلي حال و روز ما خوب است. اينها سيلي‌هاي بي صدا و نابودي نرم هست.
شريعتي: در ذيل بحث هنر خوب زيستن که روزهاي چهارشنبه با حاج آقاي لقماني داريم نکات خوبي را شنيديم. دعا بفرماييد.
حاج آقاي لقماني: خدايا به حق محمد و آل محمد ما را دچار استدراج نگردان. لحظه لحظه ما را سرشار از برکات و حسنات قرار بده. هرکس هر حاجتي دارد، هر خواسته‌اي دارد، به حق محمد و آل محمد همه را حاجت روا بگردان. دل همه را شاد شاد بفرما. به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
شريعتي: بهترين‌ها را براي شما آرزو مي‌کنم. «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمدٍ و آله الطاهرين»