اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

98-01-12-حجت الاسلام والمسلمين نظري منفرد– نکاتي پيرامون زندگاني و سيره امام موسي کاظم (عليه‌السلام)

حجت الاسلام والمسلمين نظري منفرد– نکاتي پيرامون زندگاني و سيره امام موسي کاظم (عليه‌السلام)
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: نکاتي پيرامون زندگاني و سيره امام موسي کاظم (عليه‌السلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين نظري منفرد
تاريخ پخش:
12-01- 98     
بسم الله الرحمن الرحيم، الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
شهادت هفتمين امام و حجت خدا حضرت موسي بن جعفر(س) را به پيشگاه مقدس حضرت ولي‌عصر تسليت عرض مي‌کنم و همه دوستان و علاقمندان به حضرت. آقا موسي بن جعفر در سنه 128 در منطقه‌اي ميان مکه و مدينه به نام ابواء چشم به جهان گشود و در سنه 183 در بغداد در زندان‌هاي هارون الرشيد، زندان‌هايي که حضرت را منتقل مي‌کردند از اين زندان به آن زندان، در آخرين زندان دعوت حق را لبيک گفتند و مسموماً حضرت از دنيا رفتند. بنابراين سن مبارک حضرت موسي بن جعفر(س) هنگام شهادت 55 سال بوده است، مادر حضرت بانوي مکرمه‌اي است به نام حميده که از زن‌هاي بزرگوار و از زن‌هاي عالمه، فقيه که امام صادق(ع) هنگامي که به حج مشرف مي‌شدند، مسائلي که مربوط به زنان بود در ايام حج آنها را مي‌فرمودند: از حميده سؤال کنيد. او آشناي مسائل هست و اين بانو محدثه هم بوده است. همان خانمي است که روايت را ابي بصير از ايشان روايت مي‌کند، هنگام شهادت حضرت صادق(ع) ابي بصير مي‌گويد: از اين بانو سؤال کردم که لحظات آخر عمر حضرت صادق چگونه بود؟ ايشان در پاسخ گفتند: حضرت در لحظات آخر چشمانشان را باز کردند و فرمودند: «اجمعوا كلّ‏ من بيني و بينه قرابة» هرکسي ميان من و او خويشاوندي هست، او را نزد من بياوريد، جمع شدند اطراف امام و حضرت اين جمله را فرمودند: «إنّ شفاعتنا لا تنال مستخفّا بالصلاة» کسي که در امر نماز کوتاهي کند شفاعت ما به او نمي‌رسد، اين بانو محدثه هم بوده است، مادر آقا موسي بن جعفر هستند و حضرت صادق براساس روايت کافي و ديگر منابع هنگام مراجع از حج بودند که به ابواء رسيدند، ابواء منطقه‌اي ميان مکه و مدينه است و در آنجا حضرت کاظم(ع) چشم به جهان گشود.
از القاب حضرت موسي بن جعفر کاظم هست و کاظم برگرفته شده از آيه مبارکه «وَ الْكاظِمِينَ‏ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِين‏» (آل‌عمران/134) کساني که هنگام خشم، خشم خودشان را فرو مي‌برند و کظم غيظ مي‌کنند، امام هفتم اين چنين بود. حلم و بردباري را به جاي خشم و غضب پيشه مي‌کرد مگر آن موقع که غضب براي خدا بود. اميرالمؤمنين(ع) هم اينطور بود. حضرت براي خدا به خشم مي‌آمد اما نسبت به مردم و تعامل با مردم سعي مي‌کردند خودشان را حفظ کنند، بردبار و حليم و شکيبا بودند لذا بدين جهت ملقب به کاظم شدند، کاظم کسي که هنگام خشم خودش را فرو مي‌نشاند.
دوران حضرت کاظم(ع) از ولادت حضرت تقريباً اواخر حکومت مروانيان هست چون مروانيان تا سنه 132 قدرت در اختيارشان بود و کم کم حکومت مروانيان رو به ضعف مي‌رفت، 128 چهار سال قبل از سقوط حکومت مروانيان امام کاظم(ع) متولد شدند و زمان حکومت مروان بن محمد که آخرين خليفه مرواني است و بعد سنه قدرت در اختيار عباسي‌ها قرار گرفته و اولين حاکم از عباسي‌ها شخصي است به نام ابوالعباس صفاح تا سنه 136 تا 156 ايشان بر سر کار بود. از 156 مهدي عباسي پسر منصور روي کار آمد و از سنه 166 پسر بزرگ مهدي موسي الهادي سر کار آمد و از سنه 169 تا 194 دوران حکومت پسر کوچک مهدي، هارون الرشيد است که در عصر هارون الرشيد در سنه 183 آقا موسي بن جعفر در اثر زهري که به حضرت دادند، در زندان بغداد حضرت مسموماً از دنيا رفتند.
امامت حضرت موسي بن جعفر(ع) دوراني است 35 ساله است چون حضرت صادق شهادتشان سنه 148 تا 183 دقيقاً 35 سال دوران امامت حضرت است و در اين دوران آقا موسي بن جعفر(ع) که يک بخش عمده در زمان منصور و هارون الرشيد بوده است، حضرت دوران سختي را گذراندند و دوران مشکلي را گذراندند. در عصر موسي بن جعفر يکي از حوادث ناگواري که رخ داده واقعه فخ است که توسط حسين بن علي عابد، فرزند او در فخ، مکه اتفاق افتاد و تعداد شهداي فخ به تعداد شهداي کربلا بوده که در حديثي آمده که فرمودند: واقعه‌اي بعد از واقعه تف يعني کربلا براي ما شديدتر از واقعه فخ نبوده است. در اين واقعه حسين بن علي صاحب فخ و يارانش در مکه به شهادت رسيدند، اين در زمان پسر بزرگ مهدي عباسي، موسي الهادي رخ داده است. علي ايحال عصر خفقان بود و عصري بود که شيعيان و امام(ع) به شدت از نظر حکومت مورد نظر بودند و حکومت اينها را رصد مي‌کردند لذا موسي بن جعفر اوقات زيادي را در زندان گذراندند و يکسال حضرت در زندان بصره بودند و بعد از آنکه در زندان بصره يکسال را گذراندند، حاکم بصره براي هارون الرشيد نوشت: من جز بندگي و عبادت در اين آقا چيزي نديدم. هارون الرشيد پس از يکسال آقا موسي بن جعفر را از بصره به کوفه منتقل کردند و در کوفه مدتي در زندان بودند و از کوفه حضرت را به بغداد منتقل کردند و همچنان حضرت از زنداني به زندان ديگر منتقل مي‌شدند، تا در اين زندان آخر مسموم شدند و از دنيا رفتند.
يک نکته‌اي را از اين بزرگوار عرض کنم، آقا موسي بن جعفر اين روزهاي پاياني که در زندان بودند، از منابع استفاده مي‌شود حضرت صاحب سجده‌هاي طولاني بودند، «حَلِيفِ السَّجْدَةِ الطَّوِيلَةِ وَ الدُّمُوعِ‏ الْغَزِيرَةِ» (بحارالانوار/ج99/ص17) لذا آثار سجده در پيشاني حضرت نمايان بود، يکوقت کسي را هارون الرشيد فرستاد در زندان موسي بن جعفر که يک اعترافي را از حضرت بگيرد و يک بشارتي به حضرت بدهند که شما را آزاد مي‌کنيم با اعتراف به اينکه من مقصر هستم، امام به آن فرستاده فرمودند: به هارون الرشيد بگو: «لَنْ يَنْقَضِيَ عَنِّي يَوْمٌ مِنَ الْبَلَاءِ إِلَّا انْقَضَى عَنْكَ مَعَهُ يَوْمٌ‏ مِنَ‏ الرَّخَاءِ» (بحارالانوار/ج48/ص148) هيچ روزي از روزهاي من که در زندان و حبس سپري مي‌شود پايان نمي‌پذيرد و منقضي نمي‌شود، جز اينکه يک روز از خوشي‌هاي تو منقضي خواهد شد. «حَتَّى نَقْضِيَ جَمِيعاً إِلَى يَوْمٍ لَيْسَ لَهُ انْقِضَاءٌ» تا من و تو برسيم به روزي که آن روز پايان ندارد «يَخْسَرُ فِيهِ الْمُبْطِلُونَ» آن روز هست که انسان‌هايي که از عمرشان بهره نبردند و عمر را به بطالت گذراندند، احساس مي‌کنند ضرر کردند و گرفتار زيان و خسارت شدند. اين جملات براي روزهاي آخر عمر آقا موسي بن جعفر هست.
يکوقتي حضرت بر يک قبرستاني عبور مي‌کردند و هنگام عبور از قبرستان يک کسي را در آن قبرستان داشتند دفن مي‌کردند. حضرت کنار قبر آمدند و ديدند مرده را ميان قبر گذاشتند و حضرت نگاهي داخل قبر کردند و سر مبارکشان را برداشتند و فرمودند: «عِنْدَ قَبْرٍ حَضَرَهُ إِنَّ شَيْئاً هَذَا آخِرُهُ لَحَقِيقٌ أَنْ يُزْهَدَ فِي‏ أَوَّلِهِ‏» اين دو جمله را که حضرت فرمودند اگر به آن توجه شود يک جمله‌ي مهمي است. فرمودند: دنيايي که پايانش به اينجا ختم مي‌شود، اينج پايان دنياست. قبر آخر دنياست و فرودگاه بدن انسان هست. فرمودند: دنيايي که پايانش اينجاست و انسان بايد از همه چيز دست بکشد و تنها با خود يک لباس سفيدي را همراه ببرد. انسان بايد از روز اول نسبت به اين دنيا بي رغبت باشد، زهد پيشه کند. فرمودند: «وَ إِنَّ شَيْئاً هَذَا أَوَّلُهُ لَحَقِيقٌ أَنْ يُخَافَ آخِرُه‏» (بحارالانوار/ج75/ص320) قيامتي که آغاز آن قيامت از قبر است، انسان از فرجام و پايان اين قبر بايستي بهراسد و اين دو جمله را حضرت کنار قبر آن شخص فرمودند. از کلمات حکيمانه آن بزرگوار هست. فرمودند: خداوند به انسان سه نور مرحمت کرد و اگر اين نورها را حفظ کند، اين شخص انسان سعادتمندي است و اگر اين نورها را در وجودش خاموش کند، اين انسان سقوط کرده است. «مَنْ سَلَّطَ ثَلَاثاً عَلَى‏ ثَلَاثٍ‏ فَكَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ» (بحارالانوار/ج1/ص137) کسي که سه چيز را بر سه چيز مسلط کند کمک کرده است بر نابودي خردش و آن سه چيز اين است «مَنْ أَظْلَمَ نُورُ فِكْرِهِ بِطُولِ أَمَلِهِ وَ مَحَا طَرَائِفَ حِكْمَتِهِ بِفُضُولِ كَلَامِهِ وَ أَطْفَأَ نُورَ عِبْرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ» کسي که نور انديشه و فکر را در وجودش خاموش کند و در کارها فکر نکند. اين نور تفکر را خواسته‌ها و اميال و شهوات نمي‌گذارد انسان درست فکر کند و درست بيانديشد، اين نور فکر را در وجود انسان خاموش مي‌کند. دنيا، دنيايي است که بايد انسان عبرت بگيرد. نور عبرت را در انسان آرزوها خاموش مي‌کند. آرزوهاي طولاني نمي‌گذارد انسان عبرت بگيرد. مي‌بيند دوستانش از ميان رفتند و ديگر از آنها اثري نيست. عبرت نمي‌گيرد و باز براي زندگي درازمدت برنامه‌ريزي مي‌کند. «وَ مَحَا طَرَائِفَ حِكْمَتِهِ بِفُضُولِ كَلَامِهِ» افرادي که زياد سخن مي‌گويند، حکمت را در وجود خودشان خاموش مي‌کنند. فرمود: کسي که اينگونه باشد «فَكَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ» اين شخص کمک کرده به اينکه خرد خودش را از ميان ببرد. در ابتداي اصول کافي در کتاب عقل مرحوم کليني اين حديث را از هشام بن حکم نقل کرده است.    
در رابطه با بزرگواري حضرت يک کسي خيلي اهانت به آن بزرگوار مي‌کرد در مدينه، برخي از دوستان حضرت و علاقمندان به حضرت عرض کردند آقا اجازه بدهيد ما اين شخص را ادب کنيم، فرمودند: نه، متعرض او نشويد. هرگاه حضرت را مي‌ديد به مجرد برخورد و ملاقات شروع به اهانت به حضرت مي‌کرد. يکوقتي حضرت او را مشاهده نکرد و سؤال کرد: اين کسي که ما را بد مي‌گفت و شتم و ناسزا مي‌گفت را نمي‌بينم. به حضرت عرض شد: اين شخص فصل کشاورزي است و فصل آبياري است. فرمودند: برويم سر زمين و او را از نزديک ببينيم. گفتند: اين مرد به شما اهانت مي‌کرد. فرمودند: بله، پاسخ بد، نيکي است. قرآن مي‌فرمايد: «وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ‏ بِالَّتِي‏ هِيَ‏ أَحْسَنُ ُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيم، وَ ما يُلَقَّاها إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَ ما يُلَقَّاها إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ» (فصلت/34 و35) بدي ديگران را با خوبي پاسخگو باش. اگر بدي ديگران را با خوبي پاسخ گفتي، آن هنگام کسي که بدي با تو کرده نسبت به تو مهربان مي‌شود. اين اصل را ما در زندگي به کار بگيريم. معصومين سيره‌شان چنين بود که اگر کسي به آنها اهانت مي‌کرد از روي ناداني و جهل معامله نمي‌کردند و انتقام نمي‌گرفتند و با آنها تعامل بد نداشتند و سکوت مي‌کردند.
قرآن مي‌فرمايد: «وَ إِذا خاطَبَهُمُ‏ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً» (فرقان/63) عباد الرحمان اينچنين هستند و آقا موسي بن جعفر اينچنين بود و به همين جهت است که او را کاظم لقب دادند. حضرت کنار مزرعه آن شخص رفتند و سلام کردند به شخصي که مکرر به آن حضرت اهانت مي‌کرد، سلام کردند و وقتي چشمش به حضرت افتاد، ديد کنار مزرعه اوست و باز شروع به بدگويي کرد و امام آمدند جلو، وقتي اهانت کرد و حضرت اهانت او را پاسخ نگفتند، آرام شد. فرمودند: چه مقدار براي اين مزرعه هزينه کرد؟ عرض کرد فلان مقدار. چقدر اميد بهره‌برداري داري؟ عرض کرد فلان مقدار. حضرت کيسه‌اي به او دادند که در آن کيسه به اندازه هزينه‌اي که کرده بود و برداشتي از مزرعه داشت به او دادند و وقتي اين احسان و عمل نيک را از امام مشاهده کرد، متنبه شد و از آن به بعد يکي از ياران و علاقمندان به حضرت شد. اين صفت پسنديده و خصلت نيکو را داشته باشيم. سعي کنيم از امام کاظم ياد بگيريم و داشته باشيم، اگر اين اموري که در ائمه ما بوده در سيره آنها مشاهده مي‌کنيم. اينها را در زندگي به کار بگيريم و عمل کنيم و در زندگي پياده کنيم. قطعاً زندگي يک زندگي شادابي خواهد شد و يک زندگي توأم با نشاطي خواهد شد. بسياري از دعواها و نزاع‌ها و ناخشنودي‌ها پايان داده مي‌شود. اگر اين سيره امام که برخورد نکرد و همانند او نشد که او شتم کرد و او ناسزا گفت، امام (ع) با ناسزا پاسخ گفت: «وَ لا تَسْتَوِي‏ الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَن‏» اين روش صحيح و اين سيره درست را از معصومين به کار بگيريم که قهراً خوشبختي و سعادت در گرو به کارگيري همين امور است و اخلاق يکي از چيزهايي است که ارزش انسان را براساس اخلاق و دانش او رقم مي‌زند و انسان ارزشش به ادب و علم اوست. انشاءالله همه موفق باشيم در احياي سيره نيکان و معصومان(عليهم السلام).
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»