حجت الاسلام والمسلمين نظري منفرد– معرفي ياران اميرالمؤمنين امام علي (عليهالسلام)
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: معرفي ياران اميرالمؤمنين امام علي (عليهالسلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين نظري منفرد
تاريخ پخش: 11-12- 97
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
تا داشتهام فقط تو را داشتهام *** با ياد تو قد و قامت افراشتهام
بوي صلوات ميدهند دستانم *** از بس که گل محمدي کاشتهام
سلام ميکنم به همه بينندهها و شنوندههاي بسيار نازنينمان، انشاءالله در اين روزهاي سرد زمستان دلتان گرم باشد به حق بهار و آل بهار. از عيد ميلاد حضرت زهرا(س) تا عيد ميلاد اميرالمؤمنين(ع) به يمن ده ساله شدن برنامه سمت خدا قرار گذاشتيم تا در محضر کارشناسان عزيزي باشيم که در طي اين ده سال در خدمتشان بوديم. امروز با افتخار خدمت حاج آقاي نظري منفرد هستيم. سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي نظري منفرد: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز هم عرض سلام دارم. موفقيت همه را از خداوند متعال خواستارم.
شريعتي: روزهاي خيلي خوبي را در محضر شما داشتيم و کلي استفاده کرديم. يک بحثي که قرار هست در اين ايام بشنويد در مورد ياران اميرالمؤمنين(ع) خواهد بود. اين شخصيتها تحت الشعاع شخصيت عظيم و نوراني اميرالمؤمنين قرار گرفتند و کمتر به آنها پرداخته شده است. بحث امروز شما را در مورد ياران اميرالمؤمنين خاصه عمرو بن حمق خزاعي خواهيم شنيد.
حاج آقاي نظري منفرد: بسم الله الرحمن الرحيم، الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين. تشکر ميکنم که اين ايام که در آستانهي ولادت اميرالمؤمنين هستيم آشنايي بيشتري براي بينندگان و شنوندگان محترم باشد نسبت به تربيت يافتگان محضر آقا اميرالمؤمنين(ع). سه فايده دارد اين آشنايي يکي «عند ذکر الصالحين تنزل الرحمه» انسان وقتي ياد انسانهاي شايسته و بزرگوار ميکند، خداي متعال رحمتش را نازل ميکند.
فايده ديگر آشنايي با تاريخ است. تاريخ شيرين است خصوصاً اينکه انسان در مورد افراد بداند و اينها را بشناسد، چه مسيري را انتخاب کردند و چه راهي را رفتند. قرآن مجيد از ما خواسته که نسبت به گذشته فکر کنيم. «قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ» (انعام/11) فايده ديگري که دارد اگر اين شخصيتهايي که معرفي ميشوند جنبههاي مثبتي حتماً در زندگي آنها هست براي الگوبرداري، انسان از اينها الگو بگيرد. خداوند متعال در قرآن مجيد ميفرمايد: «أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ» (انعام/90) اينها شخصيتي بودند که هدايت شدند و امر ميکند خداوند متعال ما به اينها اقتدا کنيم. ما بايد اين افراد را بشناسيم و آنچه در زندگي اينها گذشته را بدانيم. وقتي بدانيم ميتوانيم به آنها اقتدا کنيم. دانستن مقدمه عمل و پيروي از آنهاست.
اصحاب اميرالمومنين زياد هستند. در صفين، حدود شش هزار نفر «بايعوا اميرالمؤمنين علي الموت» گفتند: ما تا سر حد جان ايستادهايم! از اينها تعبير ميشود به شرطة الخميس، معني شرطه همين کساني است که پاسداران هستند اما خميس به آنها گفته ميشود، خميس از خمس گرفته شده است. چون سپاه در گذشته به پنج قسمت تقسيم ميشد مقدم، يعني جلوي سپاه، عقب پشت سپاه، سمت راست و سمت چپ و فرماندهي سپاه هم در قلب قرار داشت، در وسط سپاه، از اين جهت به اينها شرطة الخميس گفته ميشود. شخصيتهاي بزرگي بودند مثل مالک اشتر، مثل عمار بن ياسر، مثل حجر بن عدي کندي، اينها اصحاب مشهور اميرالمؤمنين هستند. امروز در نظر گرفتيم يک شخصيتي که شايد کمتر نامش برده ميشود، صحبت کنيم، «عمرو بن حَمق خزاعي» و شرح حال و زندگي اين مرد بزرگ را و اين انسان تربيت شده در مکتب اميرالمؤمنين(ع) را بيان کنيم.
روايت دارد روز قيامت که ميشود در فضاي محشر طنين انداز ميشود: «أين حواري محمد بن عبد الله» کلمه حواري را توضيح بدهم. واژه حواري که جمعش حواريون ميشود يک واژه قرآني است. خداوند متعال پيروان حضرت عيسي (ع) را حواريين ناميده است که حضرت عيسي(ع) فرمودند: «من انصاري الي الله قال الحواريون نحن انصار الله و أحباه» کلمهي اصحاب، حواريون، اصفياء، اينها اطلاق شده به ياران پيغمبر خدا، اميرالمؤمنين، اصحاب امام حسين، اصحاب ديگر ائمه. اصحاب يک معني عام دارد، يعني کساني که با ايشان مصاحب بودند و ايشان را ديدند. اما حواريون يک جايگاه خاصي دارند. اصفياء يک جايگاه خاصي را دارند. حواريون کساني را ميگويند که به اصطلاح خودمان يار برگزيده است. بالاتر از اين اصفياء است، اصفياء از کلمه صفا گرفته شده و جمع است. به معناي پاکان، به معناي مخلصان، «أين حواري محمد بن عبدالله» چه کساني در قيامت بلند ميشوند، سلمان فارسي، ابوذر غفاري، مقداد بن اسود کلدي، اينها حواريين رسول خدا هستند. در حديث هست روز قيامت گفته ميشود «أين حواري علي بن ابي طالب فقام عمر بن حمق خزاعي» جزء کساني است که بلند ميشود. اويس قرني، اينها جزء حواريين اميرالمؤمنين هستند. يعني از يک جايگاه بالاتري نسبت به اصحاب اينها برخوردار هستند. مقام بالاتري را دارند. بخاطر ادراکشان و ايمانشان نسبت به اميرالمؤمنين به اين مقام رسيدند. کساني بودند که اميرالمؤمنين را امام خودشان قرار دادند. نه بخاطر انگيزههاي مادي و اينطور مسائل، معرفت و شناخت داشتند نسبت به اميرالمؤمنين، کلمه حواريين جايگاه ويژهاي ميان اصحاب ائمه ما مخصوصاً اميرالمؤمنين(ع) دارند و عمربن حمق يکي از آنهاست.
پدر ايشان حمق است، چون محاسنش کم بود حمق ميگويند. ايشان از اصحاب رسول خداست و سال پنجم هجرت به مدينه آمد محضر مقدس پيغمبر اکرم رسيد و اسلام آورد و قبل از آنکه مدينه بيايد براساس حديثي که ديلمي در ارشاد القلوب نقل کرده، پيغمبر خدا يک سپاهي را اعزام کرد به قسمتي، چون ايامي که رسول خدا در مدينه بودند هفتاد جنگ رخ داد و 27 جنگ را پيغمبر شخصاً حضور داشتند که غزوه ميگويند. بقيه را حضور نداشتند و فرمانده تعيين ميکردند که به آن سَريّه گفته ميشود.سَريّهاي را پيامبر فرستادند، به قسمتي و فرمودند: در مسير که ميرويد، شب به محلي ميرسيد و ممکن است راه را گم کنيد. سمت راست را انتخاب کنيد و برويد، به يک مردي برخورد ميکنيد، آن مرد شما را هدايت خواهد کرد و اين مرد همان عمر بن حمق خزاعي است. تعداد سپاه در تاريخ نقل نشده است، همان اتفاقها افتاد. از ايشان درخواست کردند راه را به ما نشان بده، گفت: به شرطي راه را نشان ميدهم، اينکه همه شما را مهمان کنم و شما را اطعام کنم. يکي از خصوصيتهايي که در قبل از اسلام در ميان عرب بود، اکرام الضيف بوده است.
اين ايام عيد بياييم کساني که واقعاً نيازمند و محتاج هستند را رسيدگي کنيم در حد توانمان، انسان به اندازه شعاع وجودي خودش بايد کمک کند و اين کمک نه تنها در قيامت خداوند متعال جزايش را ميدهد، يک آثار و برکاتي در همين دنيا دارد. در يک حديثي از اميرالمؤمنين هست که حضرت ميفرمايد: «اعْلَمُوا أَنَّ حَوَائِجَ النَّاسِ إِلَيْكُمْ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَيْكُمْ فَلا تَمَلُّوا النِّعَمَ فَتَتَحَوَّلُ إِلَي غَيْرِكُمْ» (كشفالغمة، ج 2، ص 29) اينکه کسي بيايد دستش را جلوي شما دراز کند و نيازمند است، نعمتي است که خداي متعال نصيب شما کرده است. بهرهاي که گيرنده از اعانت شما نصيبش ميشود به شما بيشتر از او بهره نصيب ميشود. «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُم» (اسراء/7) ايشان سپاه را اطعام کرد و بعد راهنمايي کرد که به چه سمتي حرکت کنند و خود ايشان به مدينه آمد. خدمت رسول خدا مشرف شد و به پيامبر ايمان آورد.
اين روايت را ابن اسير جزري از علماي بزرگ عامه است، نقل کرده است. يکوقتي پيغمبر خدا از ايشان آب طلب کرد، ايشان ظرف آبي را آورد و دست پيامبر داد، پيامبر او را دعا کرد. فرمودند: آثار پيري در شما ظاهر نشود. ايشان هنگام شهادت از شهداي در راه اميرالمؤمنين هست، هشتاد و چند سال از عمرش گذشته بود. ابن اسير نقل ميکند که يک دانه از موهاي او سفيد نشده بود به برکت همان دعاي رسول خدا بود. انسان اگر به امت پيامبر و بندگان خدا خدمت کند حتماً دعاي رسول خدا را همراه دارد. دعاي اميرالمؤمنين را همراه دارد. از اين فرصت استفاده کنيم به اندازه توان و به اندازهاي که انسان ميتواند. خداي متعال در آخر سوره مبارکه فرقان ميفرمايد: «وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً» (فرقان/67) انسان وقتي انفاق ميکند اينطور نباشد، اينطور هم نباشد. افراط و تفريط نباشد. همه را ندهد که خودش محتاج باشد، دستش هم بسته نباشد که هيچي به ديگران خير نرساند.
عمربن حمق خزاعي از قبيله خزاعه است. يک قبيله حجازي و بزرگي هستند که وقتي پيغمبر خدا از مکه به مدينه هجرت ميکردند با قبيله خزاعه برخورد کردند و بعضي از افراد قبيله خزاعه از ايشان پذيرايي کردند و بعد هم ايمان آوردند. دعبل خزاعي از همين قبيله است. دعبل که در مرو خدمت حضرت رضا(ع) رسيد و طاعياتش را که صد و بيست و چند بيت بود را خواند و از حضرت صله گرفت، از همين قبيله خزاعه است. چطور عمربن حمق اين مقام والا را پيدا کرد و به اين جايگاه رفيع رسيد؟ عمربن حمق خزاعي از جمله کساني است که در زمان اميرالمؤمنين(ع) در رکاب اميرالمؤمنين بود و از کساني است که در جنگ صفين در خدمت اميرالمؤمنين حضور داشتند. در جنگ صفين امر به مسأله حکميت انجاميد و قرار شد صلح برقرار شود. يک عدهاي ماندند در صراط اميرالمؤمنين و تا آخر ماندند و يک عده هم برگشتند و جزء خوارج شدند و از مسير منحرف شدند. چرا؟ چون معرفت لازم را نداشتند.
من يک عبارتي را يادداشت کردم از وقعهي صفين نصر بن مزاحم، متن را ميخوانم. وقعه صفين نصر بن مزاحم از منابع دست اول اسلام است نه تنها شيعه، چون صاحب اين کتاب معلوم نيست شيعه باشد. يک آدم منصفي بود و حوادثي که در جنگ صفين اتفاق افتاده را جمع آوري کرده و به صورت يک کتاب درآمده، کتاب در مصر چاپ شده و از کتابهايي است که بيش از 1200 سال است از عمرش ميگذرد. ما ميتوانيم از اينها الگوبرداري کنيم و درس است. وقتي انسان، انسان ارزشي ميشود که بتواند اين الگوها را در خودش پياده کند و اين الگوها در انسان تجلي پيدا کند، آنوقت انسان، انسان ارزشي ميشود. اين اختصاص به ما ندارد. اينها مسائلي است که اگر به دنيا هم عرضه کنيم، دنيا خريدارش است.
عمربن حمق خزاعي در جنگ صفين از فرماندهان اميرالمؤمنين است. بر قبيله خزاعه! چون در صفين حجر بن عدي کندي که اهل يمن است بر قبيله کنده فرمانده بود. ايشان فرمانده سپاه بر قبيله خزاعه بود. يک روز اميرالمؤمنين در جنگ صفين آمدند ديدند دو نفر از فرماندهانشان يکي عمر بن حمق خزاعي و ديگري حجر بن عدي کندي دارند با فرماندهان شام صحبت ميکنند به مجادله و مخاصمه و منازعه و بعد به توهين انجاميد. «خَرَجَ حُجْرُ بْنُ عَدِيٍ وَ عَمْرُو بْنُ الْحَمِقِ يُظْهِرَانِ الْبَرَاءَةَ وَ اللَّعْنَ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ» اين دو فرمانده بيرون آمدند و شروع به بدگويي کردن نسبت به اهل شام کردند. «فَأَرْسَلَ إِلَيْهِمَا عَلِيٌّ» آقا اميرالمؤمنين دنبال آنها فرستاد، «أَنْ كُفَّا عَمَّا يَبْلُغُنِي عَنْكُمَا» اين خبري که به من رسيده را بس کنيد. «فَأَتَيَاهُ» خدمت اميرالمؤمنين آمدند. «فَقَالا: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَ لَسْنَا مُحِقِّينَ؟» مگر ما بر حق نيستيم؟ «قَالَ: بَلَى» فرمود: بله، «قَالا أَ وَ لَيْسُوا مُبْطِلِينَ؟» دشمنان ما بر صراط باطل نيستند؟ «قَالَ: بَلَى» بله! «قَالا: فَلِمَ مَنَعْتَنَا مِنْ شَتْمِهِمْ؟» چرا ما را منع کرديد؟ اينها درس است و اگر اين درس که پاسخ اميرالمؤمنين است نسبت به کسي که در ميدان جنگ است، انسان تمام توانش را ميگذارد براي اينکه در ميدان جنگ طرف را مغلوب کند. اگر اينها را در زندگي الگو قرار بدهيم، بسياري از اين منازعات و مخاصماتي که در دادگاهها مطرح است، تمام ميشود. يک طرف بايد قدري کوتاه بيايد و بر خودش غالب شود. قدري بايد انسان در زندگي ظرفيت پيدا کند.
«قَالَ: كَرِهْتُ لَكُمْ أَنْ تَكُونُوا لَعَّانِينَ» من دوست ندارم شما اهل لعن باشيد. «شَتَّامِينَ تَشْتِمُونَ وَ تَتَبَرَّءُونَ» چرا ناسزا ميگوييد؟ «وَ لَكِنْ لَوْ وَصَفْتُمْ مَسَاوِيَ أَعْمَالِهِمْ فَقُلْتُمْ مِنْ سِيرَتِهِمْ كَذَا وَ كَذَا وَ مِنْ عَمَلِهِمْ كَذَا وَ كَذَا كَانَ أَصْوَبَ فِي الْقَوْلِ» اينکه ما ميجنگيم براي اين است که حقيقت را براي آنها بگوييد. اينکه اميرالمؤمنين(ع) بعد از گذشت 1400 سال دنيا وقتي نهج البلاغه را اميرالمؤمنين را ميبيند، حيرت زده ميشود بخاطر همين است. تا اينجا هدايت اميرالمؤمنين است و از اينجا گفتم که عمربن حمق جزء حواريين اميرالمؤمنين است، براي اين است. اينجا خودش را نشان ميدهد. «فَقَالا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ نَقْبَلُ عِظَتَكَ» ما پند شما را قبول ميکنيم، «وَ نَتَأَدَّبُ بِأَدَبِكَ» همانطور که تو ما را ادب کردي، ادب ميشويم. کسي که فرمانده سپاه است و خودش موقعيتي دارد، اما اينطور در مقام يک حجت خدا و صاحب امر و ولي الله خضوع ميکند. اين يک مورد از مواردي که جايگاه عمربن حمق را نشان ميدهد.
مورد ديگر از همان کتاب است، در جنگ صفين بعد از آنکه آن مسائل اتفاق افتاد و يک عده از اهل عراق در برابر اميرالمؤمنين ايستادند و گفتند که بايد بپذيري، ايشان آمد اينطور گفت: «إِنِّي وَ اللَّهِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا أَجَبْتُكَ وَ لَا بَايَعْتُكَ عَلَى قَرَابَةٍ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ» من شما را دوست ندارم و با شما بيعت نکردم بخاطر اينکه فاميل من هستي. چون مسأله فاميلي در گذشته بسيار مهم بوده و طرف ميآمده از قبيلهاش حمايت ميکرده يا حق يا باطل. «وَ لَا إِرَادَةِ مَالٍ تُؤْتِينِيهِ» دنبال اين نيستم که بيايم با شما بيعت کنم پول به من بدهيد. «وَ لَا الْتِمَاسِ سُلْطَانٍ يُرْفَعُ ذِكْرِي بِهِ» دنبال پستي نيستم که تعظيم کنم به من پستي را واگذار کنيد. مرا استاندار و والي جايي بکنيد. «وَ لَكِنْ أَحْبَبْتُكَ لِخِصَالٍ خَمْسٍ» من شما را دوست دارم بخاطر پنج چيز که اين پنج چيز فقط در شماست و در هيچکس ديگر نيست. اگر واقعاً اين پنج ويژگي اميرالمؤمنين را هر انسان منصفي مثل عمربن حمق خزاعي ببيند ميتواند تابع اميرالمؤمنين نباشد و اين پنج ويژگي را من خدمت بينندگان و شنوندگان محترم عرض ميکنم.
«إِنَّكَ ابْنُ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ ص» اول اينکه شما پسرعموي پيغمبر هستي. اصحاب ديگر اين ويژگي را نداشتند. «وَ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِهِ» اولين کسي که دعوت پيامبر را لبيک گفته شما هستيد. «وَ زَوْجُ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْأُمَّةِ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ ص» اين ويژگي هم منحصر به فرد است. «وَ أَبُو الذُّرِّيَّةِ الَّتِي بَقِيَتْ فِينَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص» شما پدر فرزندان پيغمبر هستي که در ميان ما باقي مانده، حسن و حسين! اميرالمؤمنين(ع) براي فرزندان پيغمبر، فرزندان ديگري هم داشت از ام البنين چهار پسر داشت که در کربلا شهيد شدند. از خوله محمد بن حنفيه را داشت. از همسران ديگرش اولاد داشت، اما حسابي که براي حسنين باز ميکرد حساب ويژهاي بود. مثلاً در جنگ جمل که در ماه جمادي الثاني اتفاق افتاد، محمد بن حنفيه به ميدان ميرفت و برميگشت، حضرت ميفرمود: به او آب بزنيد خنک شود. ميفرمود: برگرديد. يک مرتبه گفت: پدرجان حسنين هم برادران من هستند. فرمودند: بله، اما تو دست من هستي و اينها چشمان من هستند. دست بايد از چشم حفاظت بکند. اصحاب گفتند: محمد بن حنفيه خيلي شجاع است و اگر قرابت حسن و حسين به رسول خدا نبود، ايشان را برتر ميدانستيم. فرمود: برتر، «أين الشمس من القمر» شما ماه را با خورشيد مقايسه ميکنيد؟ نور ماه هم از خورشيد است. براي بچههاي پيغمبر حضرت امير يک حساب ويژهاي را باز ميکرد.
خصلت پنجم «وَ أَعْظَمُ رَجُلٍ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ سَهْماً فِي الْجِهَادِ» در ميان مهاجرين که نزديکان پيغمبر بودند، هيچکس سهمش در جهاد في سبيل الله به شما نميرسد. فتح جنگ بدر را اميرالمؤمنين رقم زد. جنگ احد را چه کسي رقم زد؟ همه رها کردند و رفتند و اميرالمؤمنين ماند. جنگ احزاب را اميرالمؤمنين رقم زد. جنگ خيبر را اميرالمؤمنين رقم زد. ايشان به حضرت عرض کرد: «فَلَوْ أَنِّي كُلِّفْتُ نَقْلَ الْجِبَالِ الرَّوَاسِي وَ نَزْحَ الْبُحُورِ الطَّوَامِي» اگر مرا مکلف کنند که من سنگهاي کوههاي بلند را بکنم روي شانهام حمل کنم و آب اقيانوسها را بکشم، «حَتَّى يَأْتِيَ عَلَيَّ يَوْمِي» تا روز مرگم فرا برسد، «فِي أَمْرٍ» در امري که ولي تو را تقويت کنم و دشمن تو را تضعيف کنم، «مَا رَأَيْتُ أَنِّي قَدْ أَدَّيْتُ فِيهِ كُلَّ الَّذِي يَحِقُّ عَلَيَّ مِنْ حَقِّكَ» گمان نميکنم حق شما را ادا کرده باشم. اينجا مظلوميت اميرالمؤمنين معلوم ميشود. حضرت فرمودند: «لَيْتَ أَنَّ فِي جُنْدِي مِائَةً مِثْلَكَ» اي کاش ميان سپاهيانم صد نفر انسان مثل تو داشتم.
قرآن مجيد در مورد اينکه انسانهايي که در اوج معرفت هستند اينها انسانهاي کمي هستند. مثل اصحاب امام حسين که 72 نفر بودند ولي واقعا انسانهايي بودند که فرمود: من اصحابي را بهتر از شما سراغ ندارم. حضرت اين دعا را در حق او کرد و فرمود: «فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٌّ اللَّهُمَّ نَوِّرْ قَلْبَهُ بِالتُّقَى» خدايا دلش را به تقوا نوراني کن، «وَ اهْدِهِ إِلَى صِرَاط المستقيم» او را هدايت کن که در صراط مستقيم بماند. حجر بن عدي آنجا بود. به اميرالمؤمنين عرض کرد: اگر افرادي مثل ايشان در سپاه شما بود، سپاه شما سپاه درستي ميشد. «إِذاً وَ اللَّهِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صَحَّ جُنْدُكَ وَ قَلَّ فِيهِمْ مَنْ يَغُشُّكَ» کم پيدا ميشد افرادي که نسبت به شما اينطور معرفت داشته باشند. عمربن حمق عرض کرد: «يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّا وَ اللَّهِ مَا أَجَبْنَاكَ وَ لَا نَصَرْنَاكَ عَصَبِيَّةً عَلَى الْبَاطِلِ» اين نصرت و ياري کردن شما و اجابت شما روي عصبيت نبود. «وَ لَا أَجَبْنَا إِلَّا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا طَلَبْنَا إِلَّا الْحَقَ» فقط براي رضاي خدا بود و ما فقط دنبال اين هستيم که حق را احياء و زنده کنيم. «وَ لَيْسَ لَنَا مَعَكَ رَأْيٌ» ما در خدمت شما صاحب رأي نيستيم، هرچه بفرماييد همان است.
شريعتي: تسلط حاج آقاي نظري بر تاريخ حيرت انگيز است، وقتي در خدمت ايشان هستيم با جزئيات تاريخ بيشتر آشنا ميشويم و نکات ناب و لطيف را ميشنويم. امروز سوره مبارکه فجر را تلاوت خواهيم کرد، به تعبير امام صادق(ع) سوره فجر سوره امام حسين است و هرکس دلش ميخواهد در قيامت با امام حسين همنشين باشد زياد اين سوره را تلاوت کند و مدامت بر اين سوره در نمازهاي يوميهاش داشته باشد. صفحه 593 و 594 قرآن کريم را دوستان تلاوت خواهند کرد و ثوابش را به اميرالمؤمنين و ياران و اصحاب با وفايش هديه ميکنيم.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، وَ الْفَجْرِ «1» وَ لَيالٍ عَشْرٍ «2» وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ «3» وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ «4» هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ «5» أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ «6» إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ «7» الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ «8» وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ «9» وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ «10» الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلادِ «11» فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسادَ «12» فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ «13» إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ «14» فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ «15» وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ «16» كَلَّا بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ «17» وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ «18» وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلًا لَمًّا «19» وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا «20» كَلَّا إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا «21» وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا «22» وَ جِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى «23» يَقُولُ يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي «24» فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ «25» وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ «26» يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ «27» ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً «28» فَادْخُلِي فِي عِبادِي «29» وَ ادْخُلِي جَنَّتِي «30»
ترجمه: به نام خداوند بخشنده مهربان، (1) به سپيده دم سوگند. (2) به شبهاى ده گانه سوگند. (3) به زوج و فرد سوگند. (4) به شب سوگند آنگاه كه سپرى شود. (5) آيا (در اين سوگندها) براى اهل خرد، سوگندى مهم نيست؟ (6) آيا نديدى كه پروردگارت با قوم عاد چه كرد؟ (7) (همان قوم) ارم، (شهرى) كه داراى بناهاى ستون دار بود. (8) (بناهايى) كه مانندش در ديگر شهرها ساخته نشده بود. (9) و با قوم ثمود كه در وادى خود تخته سنگها را (براى ساختن خانه) مىبريدند. (10) و با فرعون، صاحب قدرت و سپاه عظيم. (11) آنها كه در شهرها طغيانگرى كردند. (12) و در آن، فساد و تباهى افزودند. (13) پس پروردگارت تازيانه عذاب بر آنان فرود آورد. (14) همانا پروردگارت در كمينگاه است. (15) امّا انسان، (طبعش چنين است كه) هرگاه پروردگارش او را بيازمايد و گراميش داشته و نعمتش دهد، (مغرور گشته و) مىگويد: پروردگارم مرا گرامى داشته است. (16) ولى هرگاه او را بيازمايد و روزى او را تنگ سازد، مىگويد: پروردگارم مرا خوار كرده است. (17) اين چنين نيست؛ (21) چنان نيست، (كه مىپنداريد، بلكه) آنگاه كه زمين به شدّت درهم كوبيده شود. (22) و (فرمان) پروردگارت با فرشتگان صف در صف فرارسد. (23) در آن روز دوزخ را حاضر كنند، در آن روز انسان متذكّر شود ولى اين تذكّر چه سودى برايش دارد؟ (24) (در آن روز انسان) مىگويد: اى كاش براى زندگى (امروز) چيزى از پيش فرستاده بودم. (25) پس در آن روز هيچكس به مانند عذاب او عذاب نكند. (26) و هيچكس چون به بند كشيدن او، در بند نكشد. (27) هان اى روح آرام يافته! (28) به سوى پروردگارت بازگرد كه تو از او راضى و او از تو راضى است. (29) پس در زمرهى بندگان من درآى. (30) و به بهشت من داخل شو!
شريعتي:
دل اين سوره فجر، پشت اين صبح مبين
به تفاسير نگاه تو اگر گرم نبود، شب ظلماني يخ بندان را
هيچ از قالب تکرار زدن شرم نبود
آه اي عالم رباني عشق در کتابي ابدي، شرح منظومه بيداري ما را بنويس
حسن ختام فرمايشات شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي نظري منفرد: عمر بن حمق خزاعي را سال پنجاه در کوههاي موصل شهيد کردند. در راه ولايت اميرالمؤمنين و اينکه جرم اميرالمؤمنين محبت علي (ع) بود.
بي گناهي کم گناهي نيست در ديوان عشق *** يوسف از دامان پاک خود به زندان رفته است
ابن اسير در تاريخ کامل ميگويد: «أول رأس حمل في الإسلام: رأس عمرو بن الحمق الخزاعيّ» اول سري بود که در اسلام به نيزه زده شد. سال پنجاه همان سال شهادت حضرت مجتبي و ده سال قبل از ماجراي عاشورا بود. سر ايشان را به شام آوردند و معاويه دستور داد سر ايشان را در دامان همسرش بگذارند. همسرش تحت نظر بود، سرش را در دامان همسر گذاشتند، همسر با سر بريده شوهر، نگاهي کرد و سر را برداشت و گفت: «سَتَرْتُمُوهُ عَنِّي طَوِيلًا وَ أَهْدَيْتُمُوهُ إِلَيَ قَتِيلًا» يک مدت زيادي همسرم را از من جدا کرديد، الآن هم هديه سر او را براي من آورديد. درود بي پايان خدا صبح و شام بر صاحب اين سر، به آورنده سر گفت: از جانب من به معاويه اين پيام را برسان و بگو: سر کسي را بريدي که من همسر او نه روز براي او سفره غذا پهن کردم و نه شب بستر براي خواب، يک چنين کسي را به قتل رساندي. اينها بودند اصحاب اميرالمؤمنين و شخصيتهايي که امام را شناختند و اينطور اظهار معرفت نسبت به اميرالمؤمنين کردند. امام حسين(ع) در نامهاي که به معاويه نوشت، ميفرمايد: تو کسي را به قتل رساندي که عبادت بدن او را نحيف کرده بود. مکتب اميرالمؤمنين يک چنين شخصيتهايي را پرورش داده است. درود بي پايان خدا بر اميرالمؤمنين و ياراني که اينطور در مکتب او پرورش پيدا کردند.
شريعتي: انشاءالله تا ايام ميلاد با سعادت اميرالمؤمنين(ع) با تک تک اين ستارهها که دور حضرت بودند و از ايشان نور ميگرفتند آشنا خواهيم شد. دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي نظري منفرد: خدايا حسن عاقبت به ما مرحمت بفرما. وسيله کسب و کار و ازدواج براي جوانهاي ما فراهم بفرما. مشکلاتي که پيش روي مردم هست را با درايت مسئولين و عنايت خودت برطرف بفرما. ظهور آقا امام زمان را نزديک بگردان. نزولات آسماني را بر ما بيش گردان. کساني که در اين ايام خدمت و کمک ميکنند را توفيق بيشتر عنايت بفرما.
شريعتي: فردا با حضور حاج آقاي ميرباقري در خدمت شما خواهيم بود.