اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

97-02-18-حجت الاسلام والمسلمين نظري منفرد– نامه‌هاي حضرات معصومين (عليهم السلام)


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: نامه‌هاي حضرات معصومين (عليهم السلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين نظري منفرد
تاريخ پخش: 18- 02-97

بسم الله الرحمن الرحيم، و صلي الله علي محمدٍ و آله الطاهرين.
تا داشته‌ام فقط تو را داشته‌ام *** با ياد تو قد و قامت افراشته‌ام
بوي صلوات مي‌دهند دستانم *** از بس که گل محمدي کاشته‌ام

شريعتي: «اللهم صل علي محمد و علي محمد و عجل فرجهم» سلام مي‌کنم به همه بيننده‌هاي خوب و نازنين‌مان، به همه شنونده‌هاي عزيز و گرانقدرمان، انشاءالله هرکجا که هستيد خداوند متعال پشت و پناه شما باشد. باغ ايمانتان آباد باشد. تنتان سالم باشد و قلبتان سليم و دل و جانتان بهاري. خيلي خوشحاليم که امروز هم در کنار شما هستيم و با سمت خدا مثل هميشه مهمان لحظات ناب و نوراني شما هستيم. حاج آقاي نظري منفرد سلام عليکم. خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي نظري منفرد: سلام عليکم و رحمة الله. به همه بينندگان عزيز سلام مي‌کنم. اميدوارم همه موفق باشند.
شريعتي: نامه‌هاي پيامبر اعظم و اهل‌بيت گرانقدرشان جزء مهمترين موضوعاتي بوده که روز‌هاي سه‌شنبه مرور کرديم و نکته‌هاي نابي را شنيديم. ببينيم امروز حاج آقاي نظري براي ما چه به ارمغان آوردند و قرار هست چه بشنويم.
حاج آقاي نظري منفرد: بسم الله الرحمن الرحيم. الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمدٍ و آله الطاهرين.
باز هم اعياد شعبانيه را به همه تبريک مي‌گويم. اميدوارم اين ماه شعبان که ماه شادي و ماه مواليد هست، انشاءالله دلها شاد باشد و سعي کنيم همانطور که شاد هستيم، شادي حضرت حق را هم در اين ماه فراهم کنيم با کارها و نيات خوبمان، انشاءالله. ما در طول اين مدتي که در خدمت عزيزان بوديم نامه‌هاي معصومين(ع) را براي عزيزان شنونده و بيننده توضيح داديم. گاهي مناسبت‌هايي پيش آمده که بخاطر آن مناسبت‌ها اگر بحث ما يک ما تغيير کرده اما اصل بحث ما نامه‌ها بوده است. امروز يکي از نامه‌هاي پيامبر به يکي از حکماي آن عصر به نام اکثم بن صيفي خدمت بينندگان تقديم مي‌کنيم و پيام‌هايي که اين نامه دارد، خدمت عزيزان توضيح خواهيم داد.
اصل وظيفه پيامبر تبليغ بود. قرآن مي‌فرمايد: «ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ‏» (مائده/99) وظيفه پيامبر تبليغ است و قرار نيست که با زور و قدرت اعمال کند اين تبليغ را، «فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ، لَسْتَ‏ عَلَيْهِمْ‏ بِمُصَيْطِر» (غاشيه/21 و 22) پيامبر مذکر است. اين تبيلغ را درباره کساني که در مکه حضور داشتند و در مکه و مدينه بودند، پيامبر خدا اين تبليغ را تبليغ رو در رو يا تبليغ شفاهي، چهره به چهره انجام مي‌دادند. کساني که در مناطق دوردست بودند، رسالت خودشان را توسط نامه ابلاغ مي‌کردند. البته رسالت پيامبر را برخي پذيرفتند و اسلام آوردند. برخي هم با برخورد نامناسب برخورد کردند. مثل نجاشي‌ها و برخي ديگران دعوت پيامبر را پذيرفتند. برخي هم نپذيرفتند. علي ايحال رسالت پيامبر ابلاغ بود.
يکي از نامه‌هايي که مرقوم فرمودند براي شخصي به نام اکثم بن صيفي است. اکثم بن صيفي يکي از معمرين است. عمر طولاني کرده است، هم جاهليت را درک کرده و هم اسلام را حدود بيست سالي را درک کرده و بعد از دنيا رفته است. در مورد اينکه ايشان چقدر عمر کرده اختلاف هست، مرزباني که يکي از نويسندگان و مورخين هست، مي‌گويد: 190 سال عمر کرده است. اين آقا که نامش اکثم بن صيفي هست، به ايشان گفتم اين حکمت و اين دانش را در عصر جاهليت از چه کسي آموختي؟ معلم شما در حکمت چه کسي بوده است؟ ايشان از قبيله تميم بوده است. خيلي از آنها اسلام را اختيار کردند و به پيامبر گرويدند، در همان عصر پيامبر که يکي از آنها اکثم بن صيفي است. در عصر جاهليت از ايشان سؤال شد: «ممن تعلمت العلم و الادب» علم و ادب را از که آموختي؟ ايشان در پاسخ گفت: «تعلمتُ العلم و الادب من حليف العلم و الادب» حليف يعني کسي که همراه علم و ادب بوده است. «سيد العجم و العرب ابي طالب بن عبد المطلب» استادم در علم و ادب حضرت ابوطالب پدر اميرالمؤمنين(ع) است. ابوطالب(ع) شيخ بطحا است و کتاب ديوان شعري که از ايشان هست، بعضي از قصايد ايشان مثل قصيده لاميه نزديک صد بيت است. عامه و خاصه اين قصايد را نقل کردند. هم حکيمانه و هم اديبانه است و هم شاعر توانايي است. شاعر توانا به کسي مي‌گويند که محتواي خوب را در غالب نظم زيبا بريزد و رعايت سجع و قافيه را هم بکند و در ايشان بوده است. گفت: استاد من در حکمت و ادب حضرت ابوطالب(س) بود. حضرت(س) يک نامه‌اي به ايشان نوشتند. نامه‌اي که رسول خدا مرقوم فرمودند به اين شکل هست.
«بسم الله الرحمن الرحيم من محمد رسول الله الي اکثم بن صيفي، احمد الله اليک» من خدا را ستايش مي‌کنم به سوي تو «ان الله امرني ان اقول لا اله الا الله» خداوند متعال مرا دعوت به توحيد کرده است. معناي دعوت به توحيد اين است که انسان خلع از اصنام و انداد بکند. يعني بت‌ها را کنار بگذارد. «اقولها» من مي‌گويم، «و آمر الناس بها» اول خودم موحد هستم و بعد مردم را دعوت به گفتن «لا اله الا الله» مي‌کنم. مشهور است که پيامبر مي‌ايستادند و مي‌فرمودند: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» لا اله الا الله بگوييد تا رستگار شويد. بعد در ادامه نامه «الخلق خلق الله، والامر کله لله» مردم، مخلوقات همه بندگان خدا هستند. همه مخلوقات خدا هستند و کارها به دست خداست. «خلقهم» خداوند انسان‌ها را آفريد. «و اماتهم» آنها را مي‌ميراند «و هو ينشرهم» اينها را زنده مي‌کند. «و اليه المصير» اين دعوت به معاد است. اول دعوت به توحيد، در ابتداي نامه و آغاز نامه هم همانطور که اشاره شد پيامبر رسالت خودشان را تذکر دادند و فرمودند: من رسول خدا هستم.
مستحضر هستيد يکي از مشکلاتي که در عصر آن روز حاکم بود، برخي خداوند متعال را باور داشتند اما بت مي‌پرستيدند، يعني شريک قائل بودند و وقتي از آنها سؤال مي‌شد چرا بت مي‌پرستيد، مي‌گفتند که «ما نَعْبُدُهُمْ‏ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏» (زمر/3) ما مي‌خواهيم به وسيله بت‌ها به خدا نزديک شويم. بتي که نمي‌توانست نفع و ضرري برساند، چطور اينها مي‌توانستند به وسيله بت به خدا برسند؟ اما اصل وجود حضرت حق را قبول داشتند «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ‏ لَيَقُولُنَ‏ اللَّهُ» (لقمان/25) اگر از اينها سؤال کني خلق آسمان‌ها و زمين کيست؟ مي‌گفتند: خداست. اما معاد را منکر بودند. انکار معاد ولو انسان معتقد به خدا باشد، زندگي را پوچ و بي معنا مي‌کند. آنچه به زندگي رنگ و بو مي‌دهد و انسان را به حرکت درمي‌آورد، انسان تلاش مي‌کند، اعتقاد به معاد است. لذا در رأس دعوت انبياء بعد از دعوت به توحيد، دعوت به معاد بوده است.
وقتي موسي(ع) از مدين جدا شد، با همسرش و با بچه‌هايش و گوسفندانش به طرف مصر آمد، آتشي را ديد. قرآن چند جا بيان مي‌کند. به سمت آتش آمد و به اهل‌بيتش گفت: شما اينجا بمانيد. «لَعَلِّي‏ آتِيكُمْ‏ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً» (طه/10) بعد از دعوت به توحيد، دعوت به معاد بوده است حتي انبياي گذشته. «فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسى‏، إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى، إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي» (طه/11-14) اين دعوت به توحيد است. «إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها لِتُجْزى‏ كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى‏» (طه/15) بلافاصله بعد از دعوت به توحيد، دعوت به معاد شده است. چرا؟ چون به زندگي جهت مي‌دهد. به زندگي معنا مي‌دهد. اين را مردم حجاز در آن زمان منکر بودند.
مثلاً در سوره مبارکه ياسين مي‌خوانيم که برخي خدمت پيامبر آمدند و يک استخواني را آوردند و گفتند: «مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ‏ وَ هِيَ رَمِيمٌ» (يس/78) استخوان پوسيده را فشار دادند. چه کسي مي‌خواهد اين استخوان پوسيده را زنده کند؟ «قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ» (يس/79) شما همين استخوان هم نبوديد و شما را به وجود آورد. همان کسي که شما را از عدم به وجود آورد، شما را مجدد زنده مي‌کند.
شايد در بحث‌هاي سابق عرض کرديم که قرآن مجيد نمونه معاد را در دنيا گذاشته است. همين زنده شدن حيات در فصل بهار نمادي از بهار هست. يک آيات ديگري هم هست که نشان مي‌دهد منکر معاد بودند «زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلى‏ وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ» (تغابن/7) پيامبر به آنها بگو: قسم به پروردگار من، شما مجدداً مبعوث خواهيد شد. زنده خواهيد د. «ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِما عَمِلْتُمْ وَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ» خداي متعال به کارهايي که در دنيا انجام داديد شما را آگاه مي‌کند. براي خدا کاري ندارد. مسأله معاد مسأله مهمي بوده است.     آياتي که در قرآن مجيد مربوط به معاد است بيشتر از آياتي است که مربوط به توحيد است. قرآن مجيد شش هزار و دويست و سي و دو آيه دارد، 114 سوره دارد. بيش از يک ششم قرآن آيات مربوط به معاد هست. يعني بيش از هزار آيه قرآن مربوط به معاد است. چون واقعاً به زندگي انسان جهت مي‌دهد. «إِنْ هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ‏ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ» (مؤمنون/37) چيزي که امروز بعضي از کساني که لاييک هستند، نه به خدا و نه به قيامت معتقد هستند اين حرف را مي‌‌زنند و اين حرف تازه‌اي نيست. برخي تصور کردند اين کساني که منکر خدا و منکر معاد هستند، بعد از اينکه انقلاب صنعتي شد و بشر اقبال کرد و با تجربه به يک سلسله مجهولات رسيد، گفتند: همه چيز را فهميديم. نه اين افراد دهري زمان پيغمبر هم بودند، امروز هم هستند. اين آيات را براي همين تلاوت کردم. اينجا پيامبر بعد از مسأله توحيد، به اين آقا اکثم بن صيفي مسأله معاد را تذکر مي‌دهد.
لقمان حکيم به فرزندش گفت: خداوند متعال در همين دنيا در وجود تو مرگ و معاد را قرار داده است. فرزند لقمان به پدرش گفت: چطور در من مرگ و معاد را قرار داده است؟ گفت: «يا بُنَيَّ ، إن تَكُ في شَكٍّ مِنَ المَوتِ فَارفَع عَن نَفسِكَ النَّومَ ولَن تَستَطيعَ ذلِكَ» اگر شک در مرگ داري، خواب را جلويش را بگير، نمي‌شود! خواب يک نمونه‌اي از مرگ است. «وإن كُنتَ في شَكٍّ مِنَ البَعثِ فَادفَع عَن نَفسِكَ الاِنتِباهَ ولَن تَستَطيعَ ذلِكَ» اگر شک در معاد و قيامت داري، يک کاري کن حالا که خوابيدي از خواب بيدار نشوي. خوابيدن و بيدار شدن دو نمونه از مرگ و معاد هست که در شبانه روز خداوند متعال در انسان قرار داده است. بعد ايشان مي‌فرمايد: «فَإِنَّكَ إذا فَكَّرتَ عَلِمتَ أنَّ نَفسَكَ بِيَدِ غَيرِكَ» اگر در اين دقت کني مي‌بيني نه مرگ تو و نه حيات تو و نه خواب تو و نه بيداري تو دست تو نيست.
پيامبر خدا اين شخص را که از حکماي عرب هست به يک امر ديگري دعوت مي‌کند. بعد مي‌فرمايد: «ادبکم بآداب المرسلين» من شما را مي‌خوانم و دعوت مي‌کنم که مؤدب شويد به آداب انبياء، معلوم مي‌شود همه انبياء به مکارم اخلاق دعوت مي‌کردند. در يک جهاتي انبياء همه مشترک بودند. دعوت به توحيد، دعوت به معاد، دعوت به خوبي‌ها، دعوت به اجتناب از بدي‌ها، در اين زمينه همه انبياء مشترک بودند. «و لتسئلن عن النبأ العظيم» شما را از نبأ عظيم سؤال خواهند کرد که اين نبأ عظيم را گفتند همين اصول عقايد و مسائل اعتقادي است. در آخر پيامبر مي‌فرمايد: «و لتعلمن نبأه بعد حين» خبرش را بعد از اين خواهي دانست. اين نامه پيامبر به اکثم بن صيفي بود.
نامه يک داستان تاريخي دارد. وقتي نامه به ايشان رسيد و نامه را مطالعه کرد، به قبيله تميم رو کرد، پيرمرد بود و سني از او گذشته بود. عرض کرد: شما بياييد اول باشيد، نه آخر! يعني چه؟ نگذاريد ايمانتان را براي روزها آخر، از همين ابتدا بياييد بپذيريد. من اين مطالبي که در اين نامه آمده همه را حکمت مي‌بينم. اين يک قانون کلي است، من به جوان‌ها عرض مي‌کنم که بياييد اول باشيد نه آخر. يعني پاکي و سلامت و عفاف و درستي و صداقت را از همين آغاز زندگي شيوه خودتان قرار بدهيد. نگذاريد براي پايان کار و روزهاي آخر!
در جواني پاک بودن شيوه پيغمبريست *** ور نه هر گبري به پيري مي‌شود پرهيزگار
انسان کم کم نشانه‌هاي مرگ را در خودش مي‌بيند، مي‌گويد: خودم را اصلاح کنم. اما خوب است انسان از همان جواني اول باشد نه آخر. اين نکته مهمي است اگر به آن توجه کنيم. برخي از قوم او کافر بودند و تخطئه کردند و گفتند: پيرمرد شدي و نمي‌فمي. گفت: مي‌فهمم! دو نقل اينجا هست. يک نقل اين است که دو نفر از قبيله تميم را انتخاب کرد و گفت: شما به مدينه برويد و اين شخص که اين نامه را فرستاده از نزديک ببينيد و حرف‌هاي ديگرش را بشنويد و احياناً اگر يک کتابي با ايشان نازل شده، از آن کتاب براي من بياوريد که گوش کنم. نقل ديگري هست که پسرش را فرستاد. آن دو نفر يا فرزند ايشان به مدينه آمدند، محضر پيامبر اکرم رسيدند، مطالب را از پيامبر شنيدند، نزد اين آقا برگشتند و به ايشان گفتند: همه مطالب درست است و از قرآن مجيد    هم براي ايشان آوردند و خواندند. وقتي ايشان شنيد اظهار تمايل کرد که خودش حرکت کند به سمت مدينه و پيامبر را ببيند. صد نفر از قبيله تميم مسلمان شدند و با ايشان همراه شدند. از منطقه خودشان حرکت کردند. مسافت زيادي بود. به يک منطقه‌اي رسيدند تا مدينه سه روز راه بود. آن منطقه گرم و پر حرارت بود. تشنگي بر آنها غلبه کرد، برخي از شترها را کشتند و ايشان آنجا رسيد ديگر احساس کرد لحظات آخرش هست. ظاهراً همان‌جا جان داد و آخرين کلماتي که از ايشان شنيده شد همين کلمات توحيد بود، مسائل مربوط به معاد بود. آنچه پيامبر فرموده بود اعتراف کرد و از دنيا رفت. ابن حجر، در اصابه، جلد يک صفحه 110 تا 112 اين نامه را بيان کرده است. آخرين حرف ايشان اين بود گفت: «اعلموا» بدانيد «اشهد ان لا اله الا الله و انه رسول الله» من به توحيد و رسالت پيامبر شهادت مي‌دهم!
شريعتي: خيلي نکات خوبي را شنيديم. اين بشارت را هم بدهيم، ضمن تشکر از دوستان خوبمان در راديو، در آستانه ماه مبارک رمضان، مجدداً مخاطبين ما مي‌توانند برنامه سمت خدا را از راديو قرآن بشوند که مخاطبان بسياري هم داشته است و از مباحث کارشناسان عزيزمان بهره‌مند شوند. امروز صفحه 313 قرآن کريم، آيات 13 تا 37 سوره مبارکه طه را تلاوت خواهيم کرد.
«وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ‏ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى‏ «13» إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي «14» إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها لِتُجْزى‏ كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى‏ «15» فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى‏ «16» وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى‏ «17» قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى‏ غَنَمِي وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى‏ «18» قالَ أَلْقِها يا مُوسى‏ «19» فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى‏ «20» قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِيدُها سِيرَتَهَا الْأُولى‏ «21» وَ اضْمُمْ يَدَكَ إِلى‏ جَناحِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرى‏ «22» لِنُرِيَكَ مِنْ آياتِنَا الْكُبْرى‏ «23» اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏ «24» قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي «25» وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي «26» وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي «27» يَفْقَهُوا قَوْلِي «28» وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي «29» هارُونَ أَخِي «30» اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي «31» وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي «32» كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً «33» وَ نَذْكُرَكَ كَثِيراً «34»إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصِيراً «35» قالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى‏ «36» وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرى‏ «37»
ترجمه: ومن تو را (به پيامبرى) برگزيده‏ام، پس به‏آنچه وحى مى‏شود گوش فراده. همانا منم اللّه، جز من خدايى نيست، پس مرا بندگى كن و نماز را بپادار تا به ياد من باشى. همانا قيامت خواهد آمد (ولى) من مى‏خواهم (زمان) آن را مخفى كنم تا هركس در برابر سعى و تلاش خود، جزا داده شود. پس مبادا كسى كه به قيامت ايمان ندارد و پيرو هواى نفس خويش است، تو را از توجّه به قيامت باز دارد كه سقوط مى‏كنى. و (خداوند فرمود:) اى موسى! آنچه به دست راست توست چيست؟ (موسى) گفت: اين عصاى من است كه بر آن تكيه مى‏دهم و با آن براى گوسفندانم (از درختان) برگ مى‏ريزم ودر آن منافع ديگرى (نيز) براى من است. (خداوند) فرمود: اى موسى! عصا را بيفكن. پس (موسى) آن را افكند، پس ناگهان آن (عصا) مارى شد كه مى‏شتافت. (خداوند) فرمود: آن را بگير و نترس، ما بزودى آن را به حالت اوليّه‏اش بر مى‏گردانيم. و دستت را به زير بازو وبغل خويش فروبر تا سفيد و بى‏عيب بيرون آيد (كه اين نيز) نشانه و معجزه‏ى ديگرى است. تا از نشانه‏هاى بزرگ خويش به تو نشان دهيم. (اى موسى! اكنون) به سوى فرعون حركت كن كه او طغيان كرده است. (موسى) گفت: پروردگارا! (اكنون كه مرا به اين كار بزرگ مأمور فرمودى) سينه‏ام را برايم گشاده گردان (و بر صبر و حوصله‏ام بيفزا). و كارم را برايم آسان فرما. و گره از زبانم باز نما. تا (آنها) سخنان مرا (خوب) بفهمند. و از خاندانم (ياور و) وزيرى برايم قرار بده. برادرم هارون را. (و اينگونه) پشت مرا با او استوار ساز. و او را در كارم شريك گردان. تا ما تورا بسيار به پاكى بستاييم. و تورا بسيار ياد نماييم. (پروردگارا!) همانا تو همواره نسبت به احوال ما آگاه و بصير هستى. (خداوند) فرمود: اى موسى! به يقين آنچه را درخواست كردى به تو داده شد. وبه تحقيق ما بار ديگر بر تو منّت گذاشتيم (و تو را مشمول نعمت‏هاى خويش ساختيم).
شريعتي: سلام مي‌کنيم به ائمه بقيع نوراني و انشاءالله زيارتشان نصيب همه ما بشود. لحظات زندگي همه ما منور به نور قرآن کريم باشد. «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي، وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي، وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي، يَفْقَهُوا قَوْلِي»
حاج آقاي نظري منفرد: اين از جمله ادعيه انبياء است. توجه کنيم انبياي عظام الهي مثل حضرت موسي(س) که از انبياي اولوالعزم است. از خداي متعال چه مي‌خواهد. ما همين‌ها را از خدا بخواهيم. باز در قرآن هست و تنها اينجا نيست. اين دعاي حضرت موسي است. «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي» خدايا سعه صدر به من بده. من در مورد اين سعه صدر يک حديثي از پيامبر يادم آمد، عرض کنم. اين سعه صدر مقصود سينه ظاهري نيست که انسان دارد. مقصود از سعه صدر سعه روح است. ظرفيت و وسعت روح است و اين ظرفيت پيدا کردن از مسائل مهم در زندگي است. در زندگي روزمره انسان هم خيلي کاربرد دارد. گاهي يک مسأله کوچکي اتفاق مي‌افتد، آقايي از خودش سعه صدر نشان نمي‌دهد، در برابر آن عکس العمل نشان مي‌دهد و اين مسأله کوچک به يک مسأله بزرگ منتهي مي‌شود و با پيامدهاي نامطلوب و آسيب‌هاي بزرگ! اما اگر همانجا آن شخص از خودش سعه صدر نشان مي‌داد، آن ظرفيت لازم را داشت هيچ اتفاقي نمي‌افتاد. بنابراين اين دعا بسيار دعاي بزرگي است. «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي» خدايا سعه صدر به من بده.
پيامبر خدا فرمودند: «إن النور إذا وقع في القلب انفسح له و انشرح‏» (مشكاة الانوار، ص 268) وقتي نور در دل انسان وارد شد، انسان سعه صدر پيدا مي‌کند. پيامبر خدا خودشان چنين بودند «أَ لَمْ نَشْرَحْ‏ لَكَ صَدْرَكَ» (شرح/1) اين ظرفيت را به پيامبر دادند. اگر پيامبر اين ظرفيت را نداشتند، مي‌توانستند يک تنه اينقدر منشأ اثر باشند؟ «أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى‏» (ضحي/6) يک يتيم بود ايشان توانست يک چنين انقلابي را به وجود بياورد و اينطور مردم را دگرگون و موحد کند. مسأله سعه صدر بسيار مهم است. فرمود: اگر نور در دل کسي وارد شد، آن سينه و وجود و روح شرح و وسعت پيدا مي‌کند. «فقالوا: يا رسول الله! فهل لذلك علامة يعرف بها؟»(مشكاة الانوار، ص 268) آيا اين نشانه هم دارد؟ فرمودند: بله سه نشانه دارد. انسان از دنيا بگذرد. اگر از دنيا نگذشت، نمي‌تواند سعه صدر پيدا کند. بخاطر همين مسأله دنياست که انسان درگير مي‌شود. گاهي بخاطر مسائل جزئي مادي انسان درگير مي‌شود. «قال: التجافي عن دار الغرور» انسان خودش را از دنيا خالي کند. دنيا را داشته باشد، ما همه دنيا را دوست داريم. حبّ دنيا مذموم است. انسان دل ببندد که نتواند دل بکند. انسان بايد دنيا را داشته باشد. «قُلْ مَنْ‏ حَرَّمَ‏ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ» (اعراف/32) «يا أَيُّهَا الرُّسُلُ‏ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً» (مؤمنون/51) خدا به انبياء خطاب مي‌کند و مي‌فرمايد: از طيبات بخوريد و کار خوب انجام بدهيد. اما دل بستن، آن هم دل بستن نامطلوب انسان را گاهي وادار مي‌کند بخاطر يک امر جزئي کوچکي، خودش را گرفتار مي‌کند. گرفتاري‌هايي که ديگر نمي‌شود انسان از آن بيرون بيايد. «التجافي عن دار الغرور و الانابة إلي دار الخلود» انسان متوجه معاد باشد، همينطور که از اين آيات هم استفاده مي‌شود. «و الاستعداد للموت قبل نزول الموت» قبل از اينکه مرگ انسان برسد، انسان خودش را آماده بکند. نيازمندي‌هاي سفر را مهيا کند. بنابراين حضرت موسي(ع) به خداي متعال عرض کرد: «رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي» خدايا سعه صدر به من بده، به من ظرفيت بده. سه نشانه را اشاره کردم، «التجافي عن دار الغرور و الانابة إلي دار الخلود و الاستعداد للموت قبل نزول الموت» انسان دل به دنيا نبندد، متوجه آخرت باشد، آماده باشد و نيازمندي‌هاي قيامت را همين‌جا فراهم کند.
شريعتي: اين هفته قرار گذاشتيم از محدث والا مقام عالم جليل القدر مرحوم شيخ صدوق که همه ما به نوعي قدر اين علما را نمي‌دانيم يا کمتر مي‌دانيم و اساساً خيلي وقت‌ها نزد ما غريب هستند، حاج آقاي نظري از ايشان و از تأليفات ايشان براي ما بگويند.
حاج آقاي نظري منفرد: مرحوم شيخ صدوق(ره) بر کسي پوشيده نيست. در ري مدفون هست. ايشان محمد بن علي بن بابويه هست. پدر ايشان علي بن بابويه از بزرگان قوميين در عصر امام حسن    عسکري(ع) بوده است. مرحوم شيخ صدوق خودشان افتخار مي‌کردند و مي‌فرمودند: «ولدتُ بدعاء الجة (ص)» من به دعاي حضرت ولي‌عصر متولد شدم. علي بن بابويه صاحب فرزند نمي‌شد. نامه‌اي را خدمت حضرت نوشت و در پاسخ آمد: خدا به شما فرزنداني خواهد داد. چون صدوق برادر هم داشتند و ايشان افتخار مي‌کرد که به دعاي حضرت حجت متولد شدم. کسي که به دعاي حضرت حجت متولد شود، مي‌شود يک محدث عظيم الشأني که بالغ بر سيصد عنوان کتاب داشته است. مثلاً يکي از کتاب‌هاي ايشان «من لا يحضره الفقيه» هست که چهار جلد است. «عيون الاخبار» ايشان دو جلد است. «علل الشرايع» دو جلد است. «ثواب الاعمال و عقاب الاعمال»، «معاني الاخبار» اما متأسفانه از اين آثار ارزشمند ايشان کمتر از بيست عنوان به دست ما رسيده است. چه خسارت بزرگي است! در عصر ايشان کتابت با قلم بوده و کاغذ بوده است، کاغذ کمياب بوده است. گاهي روي پوست مي‌نوشتند، امکان چاپ نبوده و اينها از بين رفته است. يا اينکه آثار ايشان مانده و بعضي از کساني که اين آثار به آنها رسيده است، قدر ندانستند کما اينکه از بعضي از منابع همين امر استفاده مي‌شود. اکثر کتاب‌هاي ايشان از بين رفته است. اين بيست عنوان کتابي که از ايشان به جا مانده تنها مرحوم شيخ صدوق (ره) يک محدث نبوده است. خيلي آدم با سليقه‌اي بوده است. ايشان کتابي به نام خصال دارد. رواياتي که با عدد آمده است، اين روايات را جمع آوري کرده است.
يکي از کتاب‌هاي ايشان «معاني الاخبار» است. رواياتي است که نياز به توضيح داشته و ايشان جمع آوري کرده است. يکي از کتاب‌هاي ايشان «علل الشرايع» است. علل الشرايع ايشان اموري است که احياناً از ائمه، از معصومين(س) سؤال شده که علت اين حکم چه بوده و بيان کردند. بسيار کتاب خوبي هم هست. «ثواب الاعمال و عقاب الاعمال» نشان مي‌دهد ايشان خيلي آدم خوش سليقه‌اي بوده است. اعمالي که ثواب بر آن مترتب يا اعمالي که کيفر بر آن مترتب بوده، ايشان جمع آوري کرده است. اين کتابي که امروز قرار هست خدمت بينندگان عرض کنيم «کمال الدين و تمام النعمة» است. اين کتاب درباره‌ي حضرت ولي‌عصر که ماه ولادتشان هست، اين کتاب را نگاشته است. عنوان اين کتاب برگرفته از آيه شريفه در سوره مبارکه مائده است. «الْيَوْمَ‏ أَكْمَلْتُ‏ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي‏» (مائده/3) لذا اين کتاب را برخي گفتند: «کمال الدين و تمام النعمة» برخي گفتند: «اکمال الدين و اتمام النعمة» کتاب بسيار ارزشمندي است. محتوا مربوط به حضرت ول‌عصر است. ايشان در مقدمه اين کتاب يک نکته‌اي را ذکر مي‌کنند، مي‌گويند: من اين کتاب را به امر حضرت ولي‌عصر نوشتم، مي‌فرمايند: من يکي از شب‌ها خواب ديدم در مسجد الحرام هستم و نگاه کردم و ديدم وجود مقدس حضرت ولي عصر کنار بيت هستند، به من توجه کردند و مرا صدا زدند. رفتم جلو، فرمودند: کتابي در مورد من تأليف نمي‌کني؟ عرض کردم: نوشتم. فرمودند: نه، کتابي که در آن کتاب به غيبت انبياء اشاره شود که تنها من غيبت نداشتم. لذا ايشان در اين کتاب به غيبت انبياء پرداخته که انبياء هم غيبت داشتند، همانطور که حضرت ولي‌عصر غيبت داشتند. مي‌فرمايد: بعد از اينکه من اين خواب و رؤياي صادقه را ديدم، اين کتاب را به امر حضرت ولي‌عصر نوشتم.
شريعتي: «کمال الدين و تمام النعمة» نوشته عالم جليل القدر و محدث والا مقام مرحوم شيخ صدوق(ره). اين ايام نمايشگاه کتاب هم داير است، دو نکته را عرض کنم، دوستاني که تمايل به تهيه کتاب دارند مي‌توانند در نمايشگاه کتاب، راهروي بيست، انتشارات عطش و انتشارات طوباي محبت کتاب‌هاي ما را عرضه مي‌کنند. دوستاني هم که نمي‌توانند به نمايشگاه بروند به 20000303 پيامک ارسال کنند و از تخفيف هميشگي بهره‌مند شوند. دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي نظري منفرد: اللهم صل علي محمد و آل محمد. خدايا ما را از کساني که در اين ماه شعبان موفق به اعمال روزه، استغفار اين ماه و ساير کارهاي خوب اين ماه بوده، قرار بده. خدايا براي نسل جوان ما وسيله کسب و کار و ازدواج فراهم بفرما. عزيزاني که مشکل دارند و التماس دعا گفتند، خدايا مشکلشان را برطرف بفرما. بعضي از بينندگان ما خارج از کشور هستند، خدايا همه بينندگاني که اين برنامه را ملاحظه مي‌کنند را حاجت روا بفرما. فرج آقا امام زمان را نزديک بفرما.
شريعتي: براي رسيدن به ايام ماه مبارک رمضان روزها را مي‌شماريم، از امروز تا اولين شب قدر بيست و شش روز باقي مانده است.