اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

96-12-08-حجت الاسلام والمسلمين نظري منفرد– شرح خطبه‌ي حضرت فاطمه زهرا(سلام الله عليها)


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: شرح خطبه‌ي حضرت فاطمه زهرا(سلام الله عليها)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين نظري منفرد
تاريخ پخش: 08- 12-96
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد.
شريعتي: با نام و ياد خداوند مهربان آغاز مي‌کنيم خدايي که نام و يادش آرامشي است بر قلب همه. سلام مي‌کنم به همه بيننده‌هاي خوب و شنونده‌هاي نازنين‌مان، انشاءالله دلتان بهاري و گرم باشد و در اين دقايقي که کنار هم هستيم، لحظات مفيد و پر برکتي را تجربه کنيم. حاج آقاي نظري منفرد سلام عليکم. خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي نظري منفرد: سلام عليکم و رحمة الله. به همه بينندگان محترم سلام مي‌کنم و آرزوي موفقيت براي همه دارم.
شريعتي: هفته گذشته خطبه نوراني حضرت زهرا(س) را شنيديم و نکات بسيار خوبي که بيان کرديد. قرار شد باز هم از اين خطبه نوراني بشنويم. بحث امروز شما را مي‌شنويم.
حاج آقاي نظري منفرد: بسم الله الرحمن الرحيم. الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمدٍ و آله الطاهرين.
خطبه‌ي حضرت زهرا(س) قسمت‌هاي مختلفي دارد و هر قسمتي پيام مربوط به خودش را دارد. در آغازين خطبه ابتدا حضرت زهرا(س)، خطبه را با حمد و ثناي الهي شروع مي‌کنند. بعد به صفات کماليه و جلاليه‌ي حضرت حق مي‌پردازند. بعد وضعيت جاهليت قبل از اسلام و اينکه مردم هم از نظر اعتقادي و هم از نظر اخلاقي و عملي و شرايط وضعيت اجتماعي آن روز حتي از نظر اقتصادي و بهداشتي وضعيت مردم چگونه بود، نمايي از وضعيت قبل از اسلام را ارائه مي‌دهند و ظهور اسلام و بعثت پيامبر چه ارمغاني براي مردم آورد و چگونه وضعيت مردم را دگرگون کرد، هم در عرصه‌ي اعتقاد که بت پرست بودند و هم در عرصه‌ي اقتصاد و بهداشت که وضعيت مردم بهبود پيدا کرد و هم از نظر عمل و اخلاق، مردم در يک صراطي که آن صراط هم دنياي مردم را آباد کرد و اگر درست عمل مي‌کردند آخرت مردم هم آباد مي‌شد.
يک بخشي از خطبه حضرت زهرا(س) پاسخگوي سؤال آن روز و امروز مردم هست. فلسفه‌ي احکام، چرا خداوند متعال احکام را براي بشر فرستاد؟ ما مي‌دانيم خداوند غني از کارهايي است که ما انجام مي‌دهيم «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُ‏ الْحَمِيدُ» (فاطر/15) خداوند نه نيازي به اين کارهايي که ما انجام مي‌دهيم. او معطي است و همه چيز را او داده است. اين نياز را ما در انجام اين کارها داريم تا به کمال برسيم و تا شرايط فراهم شود براي ما که بتوانيم به مقامات عاليه برسيم، هم دنياي خوبي داشته باشيم و هم آخرت خوبي داشته باشيم، و الا
گر جمله کائنات کافر گردند *** بر دامن کبرياش ننشيند گرد
پس تمام اينها به نفع خود ماست. قرآن هم مي‌فرمايد: «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها» (اسراء/7)‏ همه به خود ما برمي‌گردد. خوبي‌ها و بدي‌ها، هردو! بنابراين حضرت زهرا(س) در اين قسمت بيان مي‌کنند که خداي متعال چرا اين واجبات و محرمات را قرار داده است؟ چه واجباتي که مربوط به شخص انسان مي‌شود و چه چيزهايي که مربوط به ديگران مي‌شود. يعني در رابطه با تعامل با ديگران هست، حضرت همه را بيان کردند. در اين ايامي که متعلق به حضرت زهرا(س) هست، خوب است ما مروري بر فرمايشات حضرت داشته باشيم، ضمناً نشان مي‌دهد که حضرت زهرا چقدر به مسائل احاطه داشتند. بيت، بيت نبوت است و بيت وحي است و آن بزرگوار هم در آن بيت پرورش پيدا کردند. جدا از ارتباطاتي که با عالم غيب حضرت زهرا داشتند. اين بخش از خطبه حضرت مي‌فرمايند: «فَجَعَلَ اللَّهُ الْإِيمَانَ تَطْهِيراً لَكُمْ‏ مِنَ الشِّرْك» (أحتجاج‏طبرسى، ج 1، ص 97) خداوند متعال ايمان را قرار داد تا شما از شرک پاک شويد. شرک يک نوع آلودگي است و ايمان يک نوع تطهير است. حضرت در اين بيان مي‌فرمايد: «فَجَعَلَ اللَّهُ الْإِيمَانَ تَطْهِيراً لَكُمْ‏ مِنَ الشِّرْك». حقيقت ايمان همان باور قلبي است. منتهي يک آثار و تجلياتي دارد که در عمل ظاهر مي‌شود. خداوند متعال در ابتداي سوره مبارکه حجرات مي‌فرمايد: ما ايمان را در دلهاي شما محبوب کرديم. «حَبَّبَ‏ إِلَيْكُمُ‏ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُم‏» (حجرات/7) تحبيب ايمان بخاطر عقلي است که خداي متعال به انسان داده است.
تحبيب ايمان يعني انسان ايمان را دوست داشته باشد. يعني خداي متعال يک مقدماتي را فراهم مي‌فرمايد که ما ايمان را دوست داشته باشيم. خدا به انسان عقل داده و آثاري که بر ايمان مترتب است، آن آثار را بيان کرده تا انسان با علاقه و شوق و ذوق ايمان را بپذيرد نه با اکراه، چون «لا إِكْراهَ‏ فِي‏ الدِّين‏» (بقره/256) «فَجَعَلَ اللَّهُ الْإِيمَانَ تَطْهِيراً لَكُمْ‏ مِنَ الشِّرْك» ايمان در حقيقت تطهير است. برخي از بزرگان معتقد هستند که ايمان داراي سه جلوه است. يک جلوه‌ي واقعي است و آن نوري است در دل انسان و در روح انسان، و يک جلوه‌ي لفظي دارد، همان اقرار و اعتراف زباني است که انسان وقتي اعتراف کرد به زبان حکم مسلمان را دارد، اقرار به توحيد و اقرار به رسالت و مسلمان مي‌شود. اما اگر اقرار سوم که اقرار به ولايت است را کرد، آنوقت ايمان کامل مي‌شود. ايمان کامل ايماني است که اقرار سه گانه را داشته باشد. اقرار به توحيد، اقرار به رسالت و اقرار به ولايت و به دنبال اقرار به توحيد و رسالت، اقرار به معاد هم هست. اقرار به معاد لازمه‌ي ايمان به خدا و ايمان به پيامبر است.
اين دو جلوه دارد، يک جلوه دروني دارد که در روح انسان ظهور پيدا مي‌کند که همان نور است که مي‌شود در قلب حسش کرد. يک جلوه‌ي بيروني دارد که همين شهادتين بدهند و يک جلوه ذهني دارد که انسان تصور مي‌کند که ايمان چيست. آن تصور غير از ايمان است. تصور ديد دروني است. آنچه ايمان آورده آيا آن درست است يا درست نيست. برخي از اصحاب ائمه خدمت ائمه رسيدند و گفتند: ما ايماني که داريم و تصوري که از ايمانمان داريم به شما عرضه کنيم ببينيد آيا آن ايمان، ايمان درستي است يا درست نيست؟ بنابراين فلسفه‌ي ايمان اين است که انسان را از شرک پاک مي‌کند. من تصور مي‌کنم به همين مقدار بسنده کنيم از خطبه‌ي حضرت زهرا. بعد مي‌فرمايد: «وَالصَّلاةَ تَنْزيها لَكُمْ عَنِ الْكِبْرِ» اگر به ما گفتند: نماز بخوانيد، نماز براي اين است که آن روحيه‌ي تکبر و بزرگ بيني که در انسان هست و انسان را از کمال باز مي‌دارد. حضرت سجاد(ع) در دعاي مکارم الاخلاق عبارت زيبايي دارد. حضرت به خدا عرض مي‌کند که «وَ لا تَرْفَعْنِي‏ فِي النَّاسِ دَرَجَةً إِلا حَطَطْتَنِي عِنْدَ نَفْسِي مِثْلَهَا» (صحيفه سجاديه، دعاي 20) من هر مقدار موقعيت اجتماعي‌ام بالا مي‌رود، من پيش خودم پايين بيايم که گرفتار تکبر نشوم. «وَ لا تُحْدِثْ لِي عِزّاً ظَاهِراً إِلا أَحْدَثْتَ لِي ذِلَّةً بَاطِنَةً عِنْدَ نَفْسِي بِقَدَرِهَا» هر مقدار من ميان جامعه عزيز مي‌شوم، در چشم مردم محبوب مي‌شوم و مرا احترام مي‌کنند پيش خودم ذليل شوم. تا اين باعث نشود آن تکبر من را از رسيدن به رشد و کمال باز دارد. حالا نماز نماد بندگي است. نماد خضوع و خشوع و ذلت است که انسان هر روز پنج مرتبه اين کار را تکرار کند، تا گرفتار تکبر و گرفتار خود بزرگ بيني نشود. نماز يک نعمت بزرگ الهي است، اگر انسان به نماز اقبال کند، بعضي بزرگان مي‌گويند: انسان وقتي عقل سليم داشته باشد، نمي‌تواند نماز نخواند. چرا؟ بخاطر اينکه وقتي انسان بنده شد و به خداي متعال گفت: «اياک نعبد و اياک نستعين» ديگر دنبال کار خلاف نمي‌رود. «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر» (عنکبوت/45) دنبال کار خلاف نمي‌رود. وقتي دنبال کار خلاف نرفت، يک انسان سالم و پاک مي‌شود. يک انسان پسنديده مي‌شود. بنابراين نماز از آثارش اين است که انسان از کار خلاف بري مي‌شود و اجتناب مي‌کند. جدا از اينکه «الصَّلاةُ قُرْبَانُ‏ كُلِّ تَقِيٍ‏» (من لايحضره‏الفقيه، ج 1، ص 210) «الصلاة معراج‏ المؤمن‏» (بحارالانوار، ج 79، ص 303) انسان با نماز عروج پيدا مي‌کند. در برخي از روايات داريم نماز به منزله‌ي يک جوي رواني است، يک چشمه‌ي جوشاني است براي تطهير و شستشو، انسان روزي پنج مرتبه خودش را شستشو مي‌دهد و شستشو واقعاً يک نعمت است. يک فضيلت است براي انسان که انسان خودش را تطهير کند.
فراز سوم حضرت مي‌فرمايد: «وَ الزَّكاةَ تَزْكِيَةً لِلنَّفْسِ وَنَماءً فِى الرِّزْقِ» زکات به دو سه معنا آمده است. يکي به معناي صدقه است. يک معناي زکات تزکيه است، يعني تطهير است. «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها» (شمس/9) رستگار شد کسي که خودش را تطهير کرد. يک فرمايشي هم حضرت زهرا(س) دارند، مي‌فرمايند: زکات «نماءً في الرزق» نماء همان نمو است. رشد در رزق است. چطور زکات که مال انسان در حقيقت کم مي‌شود، چطور رزق انسان رشد پيدا مي‌کند؟ درست است براي زکات انسان بايد يک قسمتي از مال را بگذارد براي نيازمندان. البته در فقه مصرف زکات بيان شده که زکات هشت مصرف دارد و يکي از موارد مصرف زکات فقرا هستند. يکي از موارد مصرف زکات ابناء السبيل هستند. کساني که در راه ماندند. يکي از مصرف زکات کساني هستند که بدهکار هستند و نمي‌توانند بدهکاري را بپردازند. طبيعتاً وقتي انسان زکات مي‌دهد از مالش کم مي‌شود. چطور نماء در رزق است؟ وقتي اين زکات از مال کم شد، در روايات هست زکات باعث مي‌شود اوساخ مال از بين مي‌رود. اوساخ جمع وسخ است، وسخ يعني پليدي‌ها. يعني آن چيزهايي که در مال زيادي است و به تعبير ديگر کثافت‌هاي مال گرفته مي‌شود. وقتي مال تصفيه شد، مال تصفيه شده برکت مي‌کند. باغبان درخت را وقتي شاخ و برگ‌هايش زياد شد هرس مي‌کند. به موقع شاخ و برگ‌هاي اضافه را مي‌زند ولو در درخت کاستي به وجود مي‌آيد اما اين کاستي باعث رشد درخت و نمو درخت و ثمر دهي بيشتر درخت مي‌شود. دقيقاً زکات هم همين است. حضرت زهرا براي زکات دو فايده اساسي ذکر مي‌کنند و مي‌فرمايند: «وَ الزَّكاةَ تَزْكِيَةً لِلنَّفْسِ وَنَماءً فِى الرِّزْقِ» اولاً نفس را تطهير مي‌کند و دوم اينکه رزق را نمو مي‌دهد.
«وَ الصِّيامَ تَثْبيتا لِلاِْخْلاصِ» خداوند روزه را قرار داده براي اينکه اخلاص انسان ثابت بماند. اخلاص يعني چيزي که ضميمه ندارد، خلط ندارد، پاک است. خالص است. واژه خالص را در فارسي زياد استفاده مي‌کنيم. چطور روزه سبب اخلاص مي‌شود؟ روزه با ساير واجبات فرق دارد. ساير واجبات را انسان مي‌بيند. نماز را انسان مي‌بيند. زکات دادن را ديگران مي‌بينند. جهاد را مردم مي‌بينند. حج را مردم مشاهده مي‌کنند. اما صوم و روزه داري بروز ندارد. کسي نمي‌داند اين شخص روزه است يا روزه نيست. انسان با يک قصد مي‌تواند روزه‌اش را از بين ببرد و نيت کند که من روزه نيستم. لذا در روايات آمده و حديث قدسي است که خداي متعال مي‌فرمايد: «الصَّوْمُ‏ لِي‏ وَ أَنَا أَجْزِي عَلَيْهِ أَنَا أُجْزَي بِه‏»‏ (مصباح‏الشريعة، ص 135) من خودم جزاي روزه هستم يا من خودم جزاي روزه را مي‌دهم. چون شخصي روزه مي‌گيرد که واقعاً ايمان خالص داشته باشد. اين روزه باعث مي‌شود اين خلوص ادامه پيدا کند چون روزه در يک زمان محدودي است، از سحرتا افطار. وقتي اين حالت در انسان بود و از خوردن مفطرات امتناع کرد، اين اخلاص انسان را تثبيت مي‌کند.
در روايتي از حضرت رضا(ع) هست که مي‌فرمايد: خداي متعال روزه را فرض کرده براي مردم تا مردم زماني گرسنگي را تحمل کنند و به ياد فقرا و نيازمندان باشند. در خطبه رسول خدا هست که «وَ اذْكُرُوا بِجُوعِكُمْ وَ عَطَشِكُمْ فِيهِ جُوعَ‏ يَوْمِ‏ الْقِيَامَةِ وَ عَطَشَهُ» با گرسنگي و تشنگي که در اثر روزه تحمل مي‌کنيد به ياد تشنگي و گرسنگي روز قيامت هم باشيد. يعني مي‌توانيد با همين گرسنگي در دنيا منتقل شويد و گرسنگي آنجا را تأمين کني. اين گرسنگي، گرسنگي آنجا را تأمين مي‌کند. در يک حديث وارد شده که «الصَّوْمُ‏ جُنَّةٌ من النَّارِ» (كافي، ج 2، ص 18) روزه يک سپري است، انسان را ازآتش حفظ مي‌کند.
«وَ الْحَجَّ تَشْييدا لِلّدينِ» حج دين را محکم مي‌کند. تشييد، مشيّد، يعني محکم! چطور حج دين را تشييد مي‌کند و محکم مي‌کند؟ وقتي مردم در يک زمان مخصوصي اجتناب مي‌کنند در مکه معظمه، اين عظمت دلها را متوجه مي‌کند که اسلام چقدر با عظمت است. کفار را مي‌ترساند. اين همايشي است که در قيامت صغري است. دشمنان را از اينکه بخواهند بر عليه اسلام توطئه کنند. ايام حج باعث مي‌شود مسلمان‌ها دور هم جمع شوند و تأليف قلوب شود. باعث نزديکي دلها به هم مي‌شود. در گوشه و کنار دنيا مسلمان‌هاي زيادي هستند. «مِنْ كُلِّ فَجٍ‏ عَمِيقٍ‏» (حج/27) فج عميق يعني از هر راه دوري يک عده‌اي در اين اجتماع عظيم حضور پيدا مي‌کنند. يکي ديگر از فوايد حج اين است که وقتي مسلمان‌ها دور هم جمع مي‌شوند، کساني که به حج مي‌آيند استطاعت دارند. جزء اغنيا هستند. نگاه مي‌کنند که مشکلات اسلام چيست و حل مي‌کنند با کنفرانس‌ها و همايش‌هايي که در ايام حج تشکيل مي‌دهند. لذا قرآن مجيد مي‌فرمايد: «لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُم‏» (حج/28) شاهد و گواه منافعشان هستند. آنجايي که دور هم جمع مي‌شوند، هم مناسک حج را به جا مي‌آورند و هم شاهد منافعشان هستند. چقدر خوب است که ما از ظرفيت‌هاي حج استفاده کنيم. اگر مسلمان‌ها بيايند از ظرفيت‌هايي که در حج هست استفاده کنند همه همدل و همزبان مي‌شوند. اين يک موقعيت خوبي است که از اين ظرفيت بزرگ حج استفاده شود.
«وَ الْعَدْلَ تَنْسيقا لِلْقُلُوبِ» فراز ديگري از خطبه حضرت زهراست. خداي متعال عدل را قرار داده تا ارتباط دلها با هم بيشتر شود. تنسيق قلوب يعني نظم قلوب و رابطه قلوب. وقتي در جامعه عدالت برقرار شد، مردم همديگر را دوست دارند اما اگر ظلم شد، ظلم باعث پراکندگي مي‌شود. مظلوم از ظالم فراري است. خداوند عدل را قرار داده تا دلها به هم نزديک شود. اگر عدل در جامعه عملي شود، دلها به هم نزديک مي‌شود و مردم از يکديگر راضي مي‌شوند. عدالت از اموري است که عقل به آن حکم مي‌کند و شرع هم اين را تأييد کرده است. همه اين واژه عدل را دوست دارند. همه فرياد اين واژه را مي‌زنند. اما در دنياي امروز چقدر به اين واژه عمل مي‌شود نمي‌دانم! ما اعلاميه حقوق بشر داريم اما متأسفانه تبعيض‌هاي نژادي هست. در حقوق مردم تبعيض است و در بسياري از مسائل ديگر. خداوند متعال عدل را قرار داد تا دلها با هم ارتباط برقرار کند و مردم به هم علاقه‌مند شوند. وقتي مردم ديدند حاکمي که در ميان جامعه هست، به عدل عمل مي‌کند آن حاکم را دوست دارند. وقتي ديدند حاکمي به عدل عمل نمي‌کند، از آن حاکم دوري مي‌کنند و او را نمي‌خواهند.
«وَ طاعَتَنا نِظاما لِلْمِلَّةِ وَ اِمامَتَنا اَمانا لِلْفُرْقَةِ» خداوند متعال اطاعت ما را بر مردم فرض کرده که مردم از ما اطاعت کنند. اين براي چيست؟ براي اينکه در جامعه نظم به وجود بيايد. هرج و مرج نباشد. مردم نيازمند به امام هستند. اين قسمت از خطبه‌ي حضرت زهرا دفاع از حريم ولايت است. دفاع از امامت است و ضمناً حضرت زهرا در اين قسمت از خطبه تصريح مي‌کنند به اينکه امامت يک منصب الهي است مثل نبوت. فلسفه‌‌ي امامت اين است که «نظاماً للملة» براي اينکه در جامعه نظم باشد و هرج و مرج نباشد. «وَ اِمامَتَنا اَمانا لِلْفُرْقَةِ» خداوند امام را تعيين کرده است. امامت ما را خداوند قرار داده تا تفرقه نباشد. اگر قرار بود امام را مردم تعيين کنند تفرقه مي‌شد. ممکن بود يک عده‌اي يک امام را قبول داشته باشند و يک عده امام ديگري را قبول داشته باشند اما وقتي امام را مثل نبي، وقتي خداي متعال امام را هم قرار داد همه از آن امامي که منصوب خدا هست، پيروي مي‌کنند.
قرآن مجيد امامت را يک منصب الهي معرفي کرده است. خداي متعال در پاسخ حضرت ابراهيم مي‌فرمايد. وقتي خداي متعال ابراهيم را بعد از آنکه مقام نبوت را به او داد، امامت را به او داد، «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً» (بقره/124) من شما را امام مردم قرار دادم. «قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي» آيا ذريه‌ي من هم امام مي‌شوند؟ «قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ‏» معلوم مي‌شود امامت مثل نبوت عهد الله است. قراردادي بين خدا و شخص است. نه اينکه عهد مردم باشد. «عهدي» نقش «ي» اين است که امامت عهد الهي است. در آيات ديگر هم هست «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ‏ بِأَمْرِنا» (انبياء/73) يا در سوره صاد، خداي متعال به داود(س) مي‌فرمايد: «يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ» (ص/26) ما شما را خليفه قرار داديم. پس خلافت يک منصب الهي است. خداي متعال به ملائکه فرمود: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَة» (بقره/30) خداي متعال نقل مي‌کند در مورد وعده‌ي حضرت موسي «وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَ قالَ مُوسى‏ لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي» (اعراف/142) موسي، هارون را خليفه قرار داد. در حديث منزلت که در صحيحين پيغمبر به اميرالمؤمنين فرمود: «أنت مني بمنزلة هارون من موسي» بنابراين اين فراز از فرمايش حضرت زهرا(س) تصريح به اين امر است که امامت يک منصب الهي است. فلسفه‌ي اينکه خداوند متعال امام را قرار داده چيست؟ اين است که جامعه نظم داشته باشد و هرج و مرج در جامعه نباشد.
حضرت مي‌فرمايد: «وَ الْجِهادَ عِزّا لِلاِْسْلامِ» خداوند جهاد را براي عزت اسلام قرار داده است. اسلام دين سلم است و در آيات فراواني آمده که اگر دشمن خواست سازش کند، پيامبر با او سازش کن. بنا نيست اسلام مخالف جنگ و خونريزي است. اسلام دين رحمت و رأفت است اما يک جاهايي ايجاب مي‌کند انسان مقابله کند. کجا؟ «فَإِنْ قاتَلُوكُمْ‏ فَاقْتُلُوهُم‏» (بقره/191) اگر با شما قتال کردند شما با آنها قتال کن. انسان نمي‌تواند دست روي دست بگذارد و تماشاگر باشد. يا در سوره مبارکه حج خداوند متعال مي‌فرمايد: « أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ نَصْرِهِمْ‏ لَقَدِيرٌ» (حج/39) اجازه داده شد به کساني که با آنها جنگ شده و مورد  ظلم قرار گرفتند، مقابله کنند و خدا هم به آنها کمک مي‌کند. بنابراين اسلام دين مبارزه نيست که شروع کند مردم را بکشد. اسلام دين سلم است. قرآن مي‌‌فرمايد: «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ» (انفال/61) اگر آنها ميل به سازش کردند شما هم بپذير. اما يک جايي ايجاب مي‌کند انسان مقابله کند. نبايد تماشا کند و دست روي دست بگذارد. اين جهاد براي چيست؟ «عزاً للاسلام» ما نبايد دست روي دست بگذاريم دشمن بيايد ما را ذليل کند. بايد مقابله کنيم. براي مقابله با دشمن خداي متعال مي‌فرمايد: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة» (انفال/60) بايد شما از هر جهت، هم از نظر روحيه، هم از نظر نيازهاي جنگي، عدوات جنگي، خودتان را آماده کنيد که دشمن فکر اينکه به حريم شما تجاوز کند و زمين‌هاي شما را بگيرد و شما را ذليل کند، نکند. يک مقدار از اين آمادگي براي اين است وگرنه اسلام دين جنگ و مبارزه نيست.
طبيعتاً در جنگ مشکلاتي هست. بلافاصله حضرت مي‌فرمايد: «وَالصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَى اسْتيجابِ الْأَجْرِ» در جايي انسان بايد صابر باشد و سختي‌ها را بر خودش بخرد. مي‌فرمايد: اين صبر کمک مي‌کند به اينکه انسان مستوجب پاداش باشد. «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِين‏» (بقره/155)، «إِنَّما يُوَفَّى‏ الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ» (زمر/10) يکي از جاهايي که خداي متعال وعده داده به صابرين اجر بدون حساب بدهد، بدون حساب يعني خيلي زياد، شايد يک معني آيه اين باشد. بنابراين در برابر جهاد نياز هست انسان شکيبا باشد، استقامت داشته باشد و شانه تهي نکند.
يکي از گناهان بزرگ در اسلام، «الفرار من الزحف» زحف يعني جنگ، وقتي دشمن دارد حمله مي‌کند و مقابله مي‌کند، انسان فرار کند. اين از کبائر و از گناهان بزرگ است. خداي متعال در قرآن مي‌فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ» (انفال/15) وقتي دشمن آماده است، صف کشيده و مي‌خواهد حمله کند، پشت نکنيم و فرار نکنيم. انسان بايد صبر کند و خداوند اجر صابرين را بي حساب مي‌دهد. جالب است که در آخر سوره مبارکه توبه خداي متعال به کساني که در جنگ هر نوع فعاليتي مي‌کنند براي اينکه جنگ را اداره کنند، راه مي‌روند، خسته و تشنه و گرسنه مي‌شوند، پول خرج مي‌کنند براي همه اينها مي‌فرمايد: «كُتِبَ‏ لَهُمْ‏ بِهِ عَمَلٌ صالِح‏» (توبه/120) همه اينها عمل صالح براي آنها نوشته مي‌شود.
«وَالْأمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعامَّةِ» حضرت زهرا(س) مي‌فرمايد: خداوند اينکه امر به معروف را قرار داده براي صلاح جامعه است. اگر اين فريضه در جامعه احياء شود همه چيز حل مي‌شود. در يک حديث وارد شده، امر به معروف و نهي از منکر دو تا فريضه هست، ساير واجبات بستگي به اين دو واجب دارد. انشاءالله مردم مسلمان سعي کنند اين فريضه را احياء کنند. چقدر در قرآن آيات خوبي در اين مورد داريم. «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ‏ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» (آل‌عمران/110) «وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ‏ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون‏» (آل‌عمران/104) اين جزء نيازهاي جامعه است. به تعبير حضرت زهرا صلاح امت و صلاح مردم در اين است که امر به معروف و نهي از منکر در ميان مردم جامعه باشد.
شريعتي: زماني در برنامه مفصل در مورد امر به معروف و نهي از منکر به عنوان واجب فراموش شده صحبت کرديم. انشاءالله گرد فراموشي و غربت را از امر به معروف و نهي از منکر برداريم. اين هفته در برنامه ياد مي‌کنيم از مرحوم ملا هادي سبزواري فيلسوف بزرگ که شايد خيلي‌ها ملا هادي سبزواري را با منظومه مي‌شناسند ولي انشاءالله  حاج آقاي نظري بعد از تلاوت قرآن از زواياي ديگر اين شخصيت بزرگ براي ما مي‌گويند. امروز صفحه‌‌ي 243 قرآن کريم، آيات 64 تا 69 سوره مبارکه يوسف در برنامه سمت خدا تلاوت خواهد شد.
«قالَ هَلْ آمَنُكُمْ‏ عَلَيْهِ إِلَّا كَما أَمِنْتُكُمْ عَلى‏ أَخِيهِ مِنْ قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ «64» وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قالُوا يا أَبانا ما نَبْغِي هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَيْنا وَ نَمِيرُ أَهْلَنا وَ نَحْفَظُ أَخانا وَ نَزْدادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ «65» قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلَّا أَنْ يُحاطَ بِكُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قالَ اللَّهُ عَلى‏ ما نَقُولُ وَكِيلٌ «66» وَ قالَ يا بَنِيَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ ما أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ «67» وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ ما كانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا حاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضاها وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ «68» وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ يُوسُفَ آوى‏ إِلَيْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ «69»
ترجمه: (يعقوب) گفت: آيا شما را بر او امين بدانم، همان طور كه شما را بر برادرش امين دانستم (و ديديد كه چه شد) پس (به جاى شما به خدا اعتماد مى‏كنم كه) خداوند بهترين حافظ است و او مهربان‏ترين مهربانان است. و هنگامى كه بارهاى خود را گشودند، دريافتند كه سرمايه‏شان به آنها بازگردانده شده، گفتند: اى پدر (ديگر) چه مى‏خواهيم؟ اين سرمايه‏ى ماست كه به ما باز گردانده شده و ما قوت وغذاى خانواده‏ى خود را فراهم واز برادرمان حفاظت مى‏كنيم وبا (بردن او) يك بار شتر مى‏افزاييم واين (پيمانه اضافى نزد عزيز) پيمانه‏اى ناچيز است. (پدر) گفت: من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا آنكه (با سوگند) به نام خدا، وثيقه‏اى محكم بياوريد كه حتماً او را نزد من برگردانيد، مگر آنكه همه شما گرفتار حادثه‏اى شويد. پس چون وثيقه خود را آوردند (پدر) گفت: خداوند بر آنچه مى‏گوييم وكيل است. و (يعقوب) گفت: اى پسران من (چون به مصر رسيديد، همه) از يك دروازه (به شهر) وارد نشويد (تا توجّه مردم به شما جلب نشود) بلكه از دروازه‏هاى مختلف وارد شويد و (بدانيد من با اين سفارش) نمى‏توانم چيزى از (مقدّرات) خدا را از شما دور كنم. فرمان جز براى خدا نيست، تنها بر او توكّل مى‏كنم و همه توكّل‏كنندگان (نيز) بايد بر او توكّل نمايند. و چون از همانجا كه پدرشان دستورشان داده بود وارد (مصر) شدند، اين كار در برابر اراده خداوند هيچ سودشان نبخشيد، جز آنكه نيازى در دل يعقوب بود كه عملى شد. (تنها اثر ورود از چند دروازه حفظ از چشم زخم و رسيدن برادران، به خصوص بنيامين به يوسف بود كه عملى شد و اثر ديگرى نداشت) و البتّه (يعقوب) بخاطر آنچه به او آموزش داده بوديم داراى علمى (فراوان) بود ولى بيشتر مردم آگاه نيستند. وقتى (برادران) بر يوسف وارد شدند، او برادرش (بنيامين) را در نزد خود جاى داده گفت: همانا من برادر تو هستم، پس از آنچه انجام مى‏دهند اندوهگين مباش.
شريعتي: اشاره قرآني را بفرماييد و بعد از شخصيت مرحوم ملا هادي سبزواري اين عالم فيلسوف و وارسته بشنويم.
حاج آقاي نظري منفرد: در اين سوره مبارکه آيه‌اي تلاوت شد، «وَ قالَ يا بَنِيَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ» يک نکته‌اي در اين آيه هست، چرا حضرت يعقوب(س) به فرزندانش مي‌فرمايد: از يک در دروازه‌ي شهر وارد نشويد. از درهاي متعددي وارد شويد. نقل شده که حضرت يعقوب (س) دوازده پسر داشتند که يکي حضرت يوسف است. يازده پسر ديگر اينها همه آمده بودند، از کنعان به مصر آمده بودند که به اصطلاح آذوقه با خودشان حمل کنند. اينها هم رشيد بودند، هم جوان بودند. هم توانمند بودند و هم زيبا، براي اينکه مبادا مورد چشم و نظر، چشم بد قرار بگيرند، دستور داد دو تا دو تا هرکدام از دروازه‌ي شهر وارد شوند. از اين استفاده مي‌شود که انسان نبايد يک کاري بکند که مردم نظر سوء به آنها داشته باشند. در سوره مبارکه ناس و فلق هم هست «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏، قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ، مَلِكِ النَّاسِ، إِلهِ النَّاسِ، مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ‏، الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ، مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ»، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏، قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ، مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ، وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ، وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِي الْعُقَدِ، وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ» شايد حسد ببرند و شايد ناراحت شوند. از اين آيه شريفه اين معنا استفاده مي‌شود. اين توصيه پيامبر به فرزندانش است. «وَ قالَ يا بَنِيَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ».
مرحوم علامه ملا هادي سبزواري يک عالم جامع الاطرافي بود. کتاب‌هايي که از ايشان چاپ شده يکي منظومه است که مشهور به منظومه سبزواري است. اين منظومه از دو قسم تشکيل شده، يک قسم منطق و يک قسم فلسفه است. کتاب «اسماء الله الحسني» که اسماء خدا را شرح کرده است. تأليفات ديگري هم دارد، جالب است بدانيد مرحوم ملا هادي سبزواري فلسفه و منطق را به شعر درآورد. اول کسي باشد که اقدام به اين کار کرده است و شعرها خيلي شعرهاي زيبايي است. يعني مسائل فلسفي را در قالب نظم ريخته است. مثلاً مي‌فرمايد: «ان الوجود عندنا اصيل دليل من خالفنا عليل لانه منبع کل شرف و الفرق بين نحوي الکون يفي» يا وقتي به بحث الهيات فلسفه مي‌رسد، اينکه خداوند مرکب نيست. چون هرچيزي مرکب از وجود و ماهيت است اما خدا مرکب نيست و وجود محض است. «و الحق ماهية انيته اذ مقتضي العروض معلوليه» جالب اين است که وقتي ايشان فلسفه و منطق را به شعر درآورد، چون شعرها دقيق بود، خود ايشان شعرها را شرح کرد. لذا مي‌گويند: شرح منظومه، جالبتر اين است که باز هم چون مشکل بود، بعد از آنکه شعرها را شرح کرد، خودش حاشيه نوشت، يعني اشعار و شرح اشعار و حواشي بر منظومه همه براي مرحوم حج ملا هادي سبزواري است.
اما در مورد زندگي ايشان يک نکته‌اي را عرض کنم که ايشان در عصر ناصرالدين شاه بوده و ناصرالدين شاه در سفري که به مشهد داشته در سبزوار يک توقفي کرده و خانه‌ي خيلي محقر ايشان را ديده و از ايشان خواسته اين خانه را تعمير بکند، ايشان قبول نکرده است. يکوقتي من شرح حال ايشان را مي‌خواندم. ديدم واقعاً درس عجيبي است. ايشان به قدري انسان دل رحمي بود که هيچوقت اجازه نمي‌داد يک حيواني را در منزلش قرباني کنند. يک گوسفندي را سر ببرند، يک مرغي يا خروسي را سر ببرند. يکوقتي دختر ايشان عرض کرد: پدر جان، شما که گوشت مي‌خوريد اما چرا خودتان مباشرتاً اين کار را نمي‌کنيد. يک گوسفندي را ذبح کنيد يا يک مرغي را ذبح کنيد؟ ايشان در جواب گفته بود: من گوشت مي‌خورم، اما نمي‌خواهم سبب شوم يک حيوان جانداري بي جان شود. اين حيوان جاندار را ديگران بي‌جان مي‌کنند و از گوشتش مي‌خورند. اما من نمي‌خواهم سبب اين امر شوم. انسان واقعاً اينقدر دل رحيم و اينقدر رعايت حال يک حيوان را بکند. من اين را در شرح حال اين مرد بزرگ خواندم. ضمن اينکه ايشان يک مدتي در کرمان بوده قبل از آنکه به سبزوار بيايد. به صورت گمنام زندگي مي‌کرده و با آن علم و بزرگواري که در کرمان داشته حاضر نشده خودش را معرفي کند و بگويد: من يک آدم فيلسوفي هستم، يک آدم علامه‌اي هستم. مثل يک مردم عادي در مدرسه‌اي که بوده مشغول مطالعات و تحصيل علم بوده تا بعد منتقل به سبزوار شود.
شريعتي: رحمت و رضوان خدا بر علامه ملا محمد هادي سبزواري. دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي نظري منفرد: اللهم صل علي محمد و آل محمد. چون صحبت از ملا هادي سبزواري شد، عرض مي‌کنم که خداي متعال به ما توفيق بدهد آنچه را که دانسته‌ايم در زندگي به کار بگيريم، خدايا عاقبت ما را ختم بخير بفرما. وسيله کار و ازدواج براي نسل جوان ما فراهم بفرما. امنيت که نعمت بزرگي است بر کشور ما مستدام بدار. نزولات آسماني را بر ما بيش گردان.
شريعتي: بهترين‌ها را براي شما آرزو مي‌کنم. «و الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمدٍ و آله الطاهرين»