اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

96-09-28-حجت الاسلام والمسلمين نظري منفرد– نامه‌هاي پيامبر گرامي اسلام (نامه به حاکم بحرين)


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: نامه‌هاي پيامبر گرامي اسلام (نامه به حاکم بحرين)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين نظري منفرد
تاريخ پخش: 28- 09-96
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد.
شريعتي: سلام مي‌کنم به همه دوستان عزيزم، بيننده‌هاي خوب و شنونده‌هاي نازنين، انشاءالله هرجا که هستيد باغ ايمانتان آباد باشد و دلتان گرم باشد به محبت پيامبر رحمت و اهلبيت گرانقدرشان. حاج آقاي نظري منفرد سلام عليکم. خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي نظري منفرد: سلام عليکم و رحمة الله. آرزوي موفقيت براي همه عزيزان را دارم.
شريعتي: روزهاي سه‌شنبه که در محضر شما هستيم خيلي از مطالب شما استفاده مي‌کنيم. روزهاي پاياني ماه ربيع را تجربه مي‌کنيم. ماهي که مزين به نام نبي مکرم اسلام بود. امروز کداميک از نامه‌هاي پيامبر را خواهيم شنيد.
حاج آقاي نظري منفرد: همينطور که قبلاً عرض کرديم، پيامبر خدا بعد از آنکه به مدينه تشريف آوردند و در حقيقت اسلام در مدينه رو به گسترش گذاشت و معاهداتي را پيامبر خدا با مردم مدينه، کساني که آنها اسلام را از يهود و ديگر قبايل نپذيرفته بودند و معاهداتي را بستند، شروع کردند به شخصيت‌هاي آن روز مطرح براي آنها نامه نوشتن و آنها را به اسلام دعوت کردند. دقيقاً سال ششم و هفتم هجرت بود و بعد از اين نامه‌ها سنه‌ي هشت و نه، سند الوفود. وفود جمع وفد است، وفد يعني هيأت‌ها، سالهايي که هيأت‌ها پي در پي محضر مبارک پيامبر مشرف مي‌شدند و مسلمان مي‌شدند. اعلام اسلام خودشان و آن هيأت و قبيله را که از طرف آنها نماينده شده بودند و آمده بودند خدمت پيامبر، اسلام آنها را ابلاغ مي‌کردند. اين نامه‌ها بعد از استقرار حکومت اسلامي و بعد از برخي از جنگ‌هايي است که در حقيقت اين جنگ‌ها از طرف دشمنان بود ولي پيامبر آغازگر نبودند. اين جنگ بدر، مثل جنگ احد بعد از اين جنگ‌ها و همينطور جنگ احزاب، بعد از اتمام اين جنگ‌ها پيامبر شروع کردند به نوشتن شروع کردند.
پيامبر در حقيقت داعي الي الله است، يعني وظيفه داشت مردم را دعوت به توحيد کند، دعوت به خدا پرستي کند. اين مسئوليت مهم رسول خدا بود در مسأله تبليغ، «وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً» (احزاب/46) پيغمبر داعي بود، وظيفه داشت کوچک و بزرگ را، از نظر جغرافيايي هرکس در هر منطقه‌اي هست فرياد خودش را به آنها برساند و آنها را هدايت کند، پيامبر مشعل هدايت است. هادي است، «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» (رعد/7) پيامبر هادي است و اين وظيفه هدايتگرانه ايجاب مي‌کرد که مردم را به توحيد و معاد دعوت کند، آن چيزي که به زندگي مفهوم مي‌دهد. يکي از نامه‌هايي که حضرت فرستاده براي حاکم بحرين، پادشاه بحرين، شخصي است به نام منذر بن ساوي، از قبيله بني تميم هست، حکومت آن روز بحرين تابع حکومت فارس بوده است که ابرقدرتي بود. دو امپراطور بزرگ در آن روز مطرح بوده يکي امپراطور فارس و يکي امپراطور روم بود. خداوند متعال او سوره مبارکه روم اشاره مي‌کند «غُلِبَتِ الرُّومُ‏، فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ» (روم/2 و3) اين هم از خبرهاي غيبي قرآن مجيد هست. به هر حال ايشان از جمله کساني است که رسول خدا براي ايشان نامه فرستادند. اين نامه يک داستان شيريني دارد.
شروع نامه را پيامبر، چون شخص مسلمان نبوده سلام عليک نمي‌فرمودند. اگر مسلمان بود مي‌نوشتند: سلام عليک، اما معمولاً در نامه‌ها مرقوم مي فرمودند: «سلام علي من اتبع الهدي» منتهي در اين نامه منذر بن ساوي دو نقل هست. در يک نقل آمده پيامبر مرقوم فرمودند: «سلام عليک» و در يک نامه ديگر آمده «و السلام     علي من اتبع الهدي» مي‌توانيم اين اختلاف نسخ را توجيه کنيم به دو گونه، يکي اينکه پيامبر نامه‌هاي متعددي براي ايشان نوشتند. يکي اينکه چون مي‌دانستند اين شخص مسلمان مي‌شود شايد سلام عليک به ايشان فرمودند. چون اين شخص بعداً مسلمان شده است. اين منذر بن سائي بعداً اسلام اختيار کرد. مضمون نامه همان مثل نامه‌هايي است که براي ديگر بزرگان و سلاطين پيامبر فرستاده بودند، مضمون اين نامه هم مثل همان نامه‌هاست و فرمودند: اسلام بياور تا سالم بماني. هم دنياي خوبي داشته باشي، هم آخرت آبادي داشته باشي. بعد هم فرمودند: اين دين، ديني است که خداي متعال خواسته شرق و غرب عالم را فرا بگيرد. «هُوَ الَّذِي‏ أَرْسَلَ‏ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ» (توبه/33) بدان اين دين فراگير خواهد بود و از اين فرصتي که به دست آمده، استفاده کن. يک حديثي است از وجود مقدس پيغمبر اکرم که رسول خدا مي‌فرمايد: در زندگي گاهي يک نسيم‌هاي ملايمي مي‌وزد. از اين نسيم‌هاي ملايم استفاده کنيد. کنايه است از اينکه گاهي ک فرصت طلايي در زندگي انسان بدست مي‌آيد که اگر اين فرصت را از دست بدهد، پشيمان مي‌شود. نادم مي‌شود و انسان بايد از اين فرصت استفاده کند. حالا پيامبر نامه فرستاده و ايشان را دعوت کرده است. «إن لربكم في أيام دهركم نفحات‏ ألا فتعرضوا لها» (بحارالانوار، ج 68، ص 221) قرآن تعبير نفخه صور کرده است. اگر نسيم و باد شديد باش، قرآن از آن تعبير به نفخه مي‌کند. بدون نقطه نفحه نسيم ملايم را مي‌گويد. حضرت مي‌فرمايد: گاهي در زندگي شما يک نسيم ملايمي مي‌وزد که انسان دوست دارد آن نسيم را داشته باشد. فرصت است، از اين نسيم ملايم انسان بايستي استفاده کند. خودتان را در برابر اين نسيم ملايم قرار بدهيد. يعني از اين فرصت بدست آمده استفاده کنيد و الا اميرالمؤمنين فرمود: «أَشَدُّ الْغُصَصِ فَوْتُ الْفُرَصِ‏» (غررالحکم، ص 473) بدترين غصه‌ها يا شديدترين اندوه‌ها، از دست دادن فرصت‌هاست.
انسان گاهي مي‌توان فرصت را تدارک بکند اگر فرصتي از دستش رفت اما گاهي هم قابل تدارک نيست. لذا بايستي انسان از فرصت‌ها خوب استفاده کن. آورنده‌ي نامه يک آقايي است به نام علاء بن حضرمي، ايشان اهل حضرموت است، اهل يمن است. حضرموت از مناطقي است که در يمن هست. ايشان وقتي نامه پيغمبر را آورد، خوب پيامبر خدا را ديده است. اين شخص هنوز پيامبر را نديده است، اينطور به حاکم بحرين خطاب کرد که «يا منذر انک عظيم العقل في الدنيا» تو يک آدمي هستي که خرد دنيايي تو خرد بزرگي است که توانستي مالک شوي، حاکم و سلطان شوي. «فلا تُقصِرَنَّ عن الآخره» اين عقلت را صرف آخرت بکن. مبادا نسبت به آخرت کوتاهي کني و تقصير کني. انسان عاقل کسي است که همه جوانب را در نظر بگيرد. حالا که نسبت به حکومت و دنيا و قدرت و جاه و مقام آدم خردمندي هستي، آينده نگر هم بايد باشي. بعد به ايشان گفت: شما بر يک ديني هستيد که شما آتش پرست هستيد. معلوم مي‌شود دينش دين آتش پرستي بوده است. «تعبدون في الدنيا ناراً تأکلُکم يوم القيامه» در دنيا شما آتشي را مي‌پرستيد و معبود شماست که همان آتش در قيامت شما را مي‌خورد. انسان نبايد چيزي را بپرستد که خودش طعمه او شود. تو يک انسان غير عاقلي نيستي، انسان صاحب رأيي هستي. اهل رأي هستي و اهل خرد هستي، فکر کن. «فانظر» نگاه کن! «فانظر» به معني نگاه کردن با چشم نيست. تأمل کن! «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ» (حشر/18) يعني انسان بيانديشد. فکر کند، نگاه توأم با فکر را نظر مي‌گويند. مي‌گويند: نظر فلاني اين است. رأي فلاني اين است، نظر نگاه توأم با فکر و تأمل و انديشه است.
به ايشان مي‌گويد: «فانظر هل ينبقي» اين در مورد پيامبر است. پيامبر را ايشان ديده دارد پيامبر را براي ايشان توضيح مي‌دهد که ايشان چه شخصيتي است. «فانظر لمن لا يکسبُ في الدنيا» کسي که در عمرش هرگز دروغ نگفته است؟ «ان لا نصدق» ما او را تصديق نکنيم؟ حالا که آمده و مي‌گويد: من فرستاده‌ي خدا هستم، از طرف خدا آمده‌ام، هدايت شما را مي‌خواهم، مزدي نمي‌خواهم، اجري نمي‌خواهم، شما نبايد او را تصديق کنيد؟ کسي که ما در او سراغ نداريم اهل خيانت باشد، او را امين ندانيم و به او اعتماد نکنيم؟ «و لمن لا يُخلف ان لا وثق به» کسي که هرگز خلافي از او ديده نشده، خلافي انجام نداده، خلاف وعده نکرده، ما به او وثوق و اطمينان نداشته باشيم. «فان کان هذا هکذا» اگر امر چنين است، تو صاحب عقل هستي، تو صاحب رأي هستي؟ يک کسي که اهل دروغ نيست، اهل خيانت نيست، خلاف وعده نمي‌کند، اگر امر چنين است «فهذا هو نبي الامي» پيامبر يک چنين انساني است. «الذي والله لا يستطيعه عقلٍ ان يقول ليت ما امر به نهي عنه» هيچ انسان عاقلي اين استطاعت را ندارد. او امر به چيزي کند و انسان بگويد: اي کاش از او نهي مي‌کرد. چون اين شخص يک شخصي است امين، يک شخصي است راستگو، يک شخصي است که مورد وثوق هست، حالا امر بکند بگوييم: اي کاش اين امر را نهي کرده بود. يا نهي بکند بگوييم: اي کاش امر کرده بود. گاهي انسان در ذهنش خطور مي‌کند اي کاش اين نبود. اين دستور را اسلام در راستاي سعادت ما داده است. اگر سعادت ما در اين نبود، قطعاً امر نمي‌کرد.
جالب است نکته‌اي را بگويم. ما اماميه يعني پيروان اهل‌بيت(ع) معتقد به اين حقيقت هستيم که تمام احکام اسلامي، احکام الزامي و غير الزامي، احکام الزامي مثل بايدها و نبايدها، چه امر، چه نهي! احکام غير الزامي مثل مستحبات و مکروهات، اينها تمام براساس حکمت و مصلحت است. اگر خداي متعال امر به نماز کرده است، نمازي که حکمت و مصلحتي دارد. اگر نهي کرده فرموده: شراب نخور، يک مفسده‌اي مترتب بر شراب است. يک جاهايي را مي‌فهميم و يک جاهايي را نمي‌فهميم. اگر فرمود: قمار نکنيد مفسده‌اي درونش بوده است. اگر فرموده است: ربا نخوريد. مفسده‌اي در اين بوده است. منتهي بعضي از حکمت‌ها را درک مي‌کنيم و بعضي را به مرور زمان ممکن است برسيم و درک کنيم. اينطور نيست که احکام همينطور تعبداً دستور داده باشند و ما عمل کنيم و هيچ مصلحتي هم بر آن مترتب نباشد. يک انسان عاقل وقتي امر يا نهي مي‌کند، از او سؤال مي‌کنند براي چه کردي؟ مصلحتش را بيان مي‌کند. خداي حکيم و خداي دانا نمي‌شود امر و نهي بکند که بر آن امر و نهي مصلحتي يا مفسده‌اي مترتب نباشد.
شريعتي: دو نکته در فرمايشات شما از کلام سفير پيامبر بود که هم جلوه‌اي از دلسوزي‌هاي پيامبر را مي‌توانستيم ببينيم و هم ورود خيلي منطقي از روي عقل و تعقل و دعوت خيلي لطيف.
حاج آقاي نظري منفرد: جالب است مي‌گويند: معجزات انبياء براي عموم مردم هست اما خواص، صاحبان بصيرت، صاحبان عقل، اينها همين که گفتار پيامبر را مي‌ديدند، مسلمان مي‌شدند. قرآن پيامبر را مي‌ديدند مسلمان مي‌شدند، چون يک حقايقي که هماهنگ با فطرت است، هماهنگ با عقل است. وقتي منذر حرف‌هاي اينها را شنيد «قد نظرت في هذا الذي في يدي فوجدته للدنيا دون الآخره و نظرت في دينکم فرأيت للآخره و الدنيا» اين فکر منذر را اگر همه انسان‌ها داشته باشند، سعادتمند مي‌شوند. گفت: من انديشيدم، فکر کردم، ديدم آنچه در اختيار من است براي دنياي من است، نفس من که ديگر نيامد، همه چيز تمام مي‌شود. اما آنچه تو گفتي و آنچه براي من آوردي، هم براي دنياي من هست و هم براي آخرت من است. «فما يمنعني من قبول الدين فيه امية الحيات و راحة الموت»    چه مانع مي‌شود از اينکه من به ديني گرايش پيدا کنم که هم آرزوهاي دنيوي مرا برآورده مي‌کند و هم مرگم مرگ راحتي است. اين به اصطلاح آقايان اهل منطق امر داير بين دو امر است. 1- انسان دين نداشته باشد و دنيا داشته باشد. 2- دين داشته باشد، هم دنيا را داشته باشد و هم آخرت را. کداميک بهتر است؟ يعني يک مقدار فکر و انديشه وقتي انسان به کار بگيرد، دين دار مي‌شود. عقلش مي‌گويد: دين داشته باش. چرا؟ چون عقل مي‌گويد: بيا جمع بين منفعتين بکن. هم دنيا داشته باش و آخرت را. ولو الآن باور نداري آخرت را، لااقل احتمال مي‌دهي که آخرتي باشد. باز عقل حکم مي‌کند دين داشته باش، چون در دين داشتن، هم دنيا داشتن است، چون دين با دنيا منافاتي ندارد. اين فکر منذر بن ساوي را اگر امروز دقت کنيم که امر داير بين امرين است. انسان دين نداشته باشد فقط دنيا داشته باشد. دين داشته باشد و هم دنيا داشته باشد و هم آخرت داشته باشد، جمع بين دو منفعت را بکند. عقل حکم مي‌کند انسان دومي را بايستي اختيار کند. لذا ايشان در ادامه به فرستاده پيامبر گفت: من تا ديروز در شگفت بودم که چرا بعضي مي‌آيند به پيامبر ايمان مي‌آورند؟ تعجب مي‌کردم که چرا به ايشان گرايش پيدا مي‌کردند. اما امروز با توجه به خرد و با توجه به عقلم تعجب مي‌کنم از کسي که دين پيامبر را رد مي‌کند. تا ديروز در شگفت بودم که چرا قبول کردند؟ الآن در شگفت هستم چرا دين پيامبر را رد مي‌کنند؟ بر من سزاوار هست هم پيامبر را احترام کنم و هم کسي که پيامبر او را فرستاده است. حلبي اين نامه پيامبر را در سيره‌اش نقل کرده است.
تا اينجا از اين نامه اينطور استفاده مي‌شود که ايشان همانجا مسلمان شد. بلافاصله يک نامه براي رسول خدا نوشت. «اما بعد يا رسول الله» نامه نوشت. «فاني قرأت کتابک علي اهل البحرين» من نامه شما را براي اهل بحرين خواندم. آنها را در جريان اين نامه قرار دادم. برخي از آنها به اسلام گرايش پيدا کردند و ايمان آوردند و برخي هم داخل نشدند. انسان اختيار دارد و مختار است. «إِنَّا هَدَيْناهُ‏ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُورا» (انسان/3) برخي ايمان آوردند و برخي ايمان نياوردند. نامه ايشان که به رسول خدا رسيد. پيامبر فرمود: سر همان پستت بمان! نامه‌هاي فراواني ميان پيامبر و ايشان رد و بدل شد. اتفاق کلمه است که آورنده‌ي اين نامه پيش منذربن ساوي، علاء بن حضرمي است. پيامبر يک نامه‌ي ديگري براي علاء نوشت. نامه ديگري نوشتند و فرمودند: همان‌جا بمان! اگر ايشان مسلمان شد، بمان تا دستور من براي تو برسد. يکي از احکام دين صدقه است. زکات است، مأمور بودند زکات را جمع کنند. «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ‏ بِها» (توبه/103) فرمودند: زکوات مردم را توسط ايشان، يعني منذر بن ساوي از اغنياء جمع کن و به فقراي همان منطقه بپرداز. نياز نيست اينها را به مدينه بفرستي. پيامبر خدا به فکر خلأيي هست که در جامعه است. همان منطقه براي اينکه نيازمندان آن منطقه تأمين شوند، زکات را از اغنيا بگير و به نيازمندان همان منطقه بده. اين نکته جالبي است که پيامبر در صدد گردآوري مال نبود. در صدد اين نبوده که افرادي که در منطقه خودشان هستند، نيازمندان آنجا هستند. نه! فرمود: زکوات را بگير و به همان نيازمنداني که در همان مناطق هستند بده. اولويت با آنهاست. نياز آنها را برطرف کن. «خذ الصدقه من اغنيائهم فرد علي فقرائهم» همان جا تقسيم کن. از اغنياء بگير و به نيازمندان رد کن. همين کار را ايشان کرد.
منذر بن ساوي بعد از وفات رسول خدا مدت کوتاهي حيات داشت. اسلام آورد و حيات داشت و نامه‌هايي بين پيامبر و ايشان رد و بدل شد. ايشان هنگام وفاتش دو سه نکته گفتند. شخصي مي‌گويد: من لحظه وفات کنار بستر ايشان بودم. ببينيد انسان وقتي مسلمان شد به کجا مي‌رسد! به يکي از اطرافيانش که مسلمان بود، گفت: ميت چه مقدار حق دارد در اموال خودش تصرف کن؟ گفت: ثلث مال ميت براي خودش است. گفت: به نظر شما من در ثلث مالم چه کار کنم؟ آن شخص گفت: دو کار مي‌تواني بکني. مي‌تواني همه اموالت را در راه خير بدهي. مي‌تواني وقف کني و به هرکس مي‌خواهي بعد از خودت به افرادت يا بستگانت بدهي!    انسان وقتي مسلمان شد آن هم با نامه پيامبر اينگونه مي‌شود. گفت: دوست ندارم از مالم چيزي بماند. دوست دارم همه را ميان فقرا تقسيم کنم و به نيازمندان بدهم. شخصي که تا ديروز تکيه به قدرت داشت و همه فکرش تکيه به قدرت و مال بود. به جايي رسيده که دوست ندارد مالي از خودش به جاي بگذارد.
شريعتي: نکات خوبي را شنيديم. نامه‌هاي پيامبر را بررسي مي‌کنيم. نکاتي که انگار براي امروز ما نوشتند را مي‌شنويم. انشاءالله خداوند توفيق عمل به همه اين دانسته‌ها را به همه ما عنايت بکند. امروز صفحه 173 قرآن کريم آيات 171 تا 178 سوره مبارکه اعراف در سمت خدا تلاوت خواهد شد.
«وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ‏ فَوْقَهُمْ‏ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ «171» وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ «172» أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ «173» وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ «174» وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ «175» وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ «176» ساءَ مَثَلًا الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ «177» مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ «178»
ترجمه: و (به ياد آور) زمانى كه كوه (طور) را از جاى كنده، همچون سايبانى بالاى سرشان قرار داديم و گمان كردند كه آن بر سرشان خواهد افتاد، (در آن حال، به آنان گفتيم:) آنچه را (از احكام و دستورها) به شما داديم، قدرتمندانه و جدّى بگيريد و آنچه را در آن است به ياد آوريد (و عمل كنيد) باشد كه اهل تقوا شويد. و (به ياد آور) زمانى كه پروردگارت، از پشت بنى‏آدم، فرزندان وذرّيّه آنان را بر گرفت و آنان را گواه بر خودشان ساخت (و فرمود:) آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: بلى، ما گواهى داديم (كه تو پروردگارمايى، اين اقرار گرفتن از ذريّه‏ى آدم براى آن بود) تا در روز قيامت نگوييد: ما از اين، غافل بوديم. يا نگوييد: پدران ما پيش از ما مشرك بودند و ما نيز فرزندانى از پس آنان بوديم (و ناچار راهشان را ادامه داديم)؟ آيا ما را به خاطر عملكرد اهل باطل، مجازات و هلاك مى‏كنى؟ و ما اين گونه آيات خويش را روشن بيان مى‏كنيم (تا بدانند نور توحيد، از آغاز در سرشت آنان بوده است) و شايد آنان (به سوى خداوند و فطرت پاك توحيدى) بازگردند. و بر آنان، داستانِ آن كس (بَلعَم باعورا) را بخوان كه آيات خود (از علم به معارف و اجابت دعا و صدور برخى كرامات) را به او داده بوديم، پس او (ناسپاسانه) خود را از آن آيات جدا ساخت، پس شيطان او را در پى‏خويش كشيد تا از گمراهان شد. و اگر مى‏خواستيم، (قدر وارزش) او را به وسيله‏ى آيات (و علومى كه به او داده بوديم) بالا مى‏برديم، ولى او به زمين (و مادّيات) چسبيد و از هوس خود پيروى كرد. پس مَثَل او مَثَل سگ است كه اگر به آن حمله كنى دهان باز كرده و پارس مى‏كند و زبان بيرون مى‏آورد و اگر او را واگذارى، باز چنين مى‏كند (هميشه دهان دنياپرستان باز است،) اين، مَثَل كسانى است كه آيات مارا تكذيب كردند. پس اين داستان را (برايشان) بازگو، باشد كه بينديشند. چه بد مَثَلى دارند كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند. و (لى) آنان تنها به خودشان ستم مى‏كردند. هركه را خدا هدايت كند، تنها اوست هدايت يافته، و هر كه را گمراه كند، پس آنان همان زيانكارانند.
شريعتي: قبل از اينکه اشاره قرآني را بشنويم، يادآوري کنم امروز آخرين مهلت پرداخت رد مظالم در ايام ماه ربيع هست. با اجازه‌اي که حاج آقاي حسيني از مراجع محترم تقليد گرفتند تا سقف پانصد هزار تومان اگر مظالم عباد بر گردنتان هست، مي‌توانيد اين مبلغ را به فقرايي که مي‌شناسيد پرداخت کنيد. بعد از اين ايام هم هرکسي خواست رد مظالم را پرداخت کند نياز به اجازه مراجع تقليد هست. بايد اجازه بگيرد و انشاءالله پرداخت کند.
حاج آقاي نظري منفرد: در اين صفحه که تلاوت شد، خداي متعال يک داستاني را نقل مي‌کند. «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها» خبر کسي که ما آياتي     را به او داده بوديم و بعد آن آيات را از او گرفتيم بخاطر اينکه از شيطان تبعيت کرد. اين يک سنت الهي است در آيات کريمه قرآن مجيد که مکرر خداوند متعال به آن اشاره مي‌کند. خداوند نعمتي که به کسي داد، آن نعمت را نمي‌گيرد. مگر خودش وسيله گرفته شدن آن نعمت را فراهم کند. ما بايد قدر نعمت‌هاي الهي را بدانيم و نعمت‌هاي خدا را در جاي خودش صرف کنيم و اگر ناسپاسي کرديم، قرآن مي‌فرمايد: «ذلِكَ جَزَيْناهُمْ‏ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِي إِلَّا الْكَفُورَ» (سبأ/17) ما بخاطر کفراني که کردند و ناسپاسي که کردند نعمت‌ها را از آنها گرفتيم. جزاي ناسپاسي، ناسپاسي است. از اين آيه شريفه که تلاوت شد استفاده مي‌شود خداي متعال اگر کسي ناسپاسي کرد، نعمت را از او مي‌گيرد. اين سنت الهي است. انسان بايستي توجه داشته باشد و حکمتش اين است که انسان مواظب نعمت‌ها باشد. از نعمت‌ها درست استفاده کند.
شريعتي: اين هفته در برنامه از شهيد مفتح ياد مي‌کنيم که رحمت و رضوان خدا بر او و ياد مي‌کنيم از همه دانشجوها و طلبه‌هايي که شهيد شدند و همه کساني که در سنگر علم و دانش هستند. از شهيد مفتح براي ما خواهند گفت. حسن ختام امروز انشاءالله بخشي از سيره نبي مکرم اسلام است.
حاج آقاي نظري منفرد: مرحوم آيت الله شهيد مفتح(ره) سابقه تلمذ خدمت ايشان داشتم. ايشان قبل از اينکه به تهران بيايند در قم تدريس مي‌کردند. ما خدمت ايشان منظومه سبزواري که دو بخش است، قسمت اول منطق و قسمت دوم فلسفه است. مرحوم سبزواري منظومه‌اش هم به صورت شعر است، بعد شعرها را شرح کردند. بعد از شرح هم حاشيه کردند. کتاب مشکلي در فلسفه است. مرحوم حاج ملا هادي بعد از مرحوم ملاصدرا هست. وليکن ايشان به تبع ايشان اصالت الوجودي هستند. ايشان صبح‌ها اول آفتاب قبل از اينکه به درس بروند، حدود طلوع آفتاب به مدرسه آيت الله العظمي بروجردي مي‌آمدند و در مدرس آنجا منظومه تدريس مي‌کردند. ما خدمت ايشان منظومه مي‌خوانديم. يکي از روزها آمدند نشستند براي درس، جمعيت زيادي هم شرکت مي‌کردند. خدا رحمتشان کند صداي بلندي هم داشتند. درس که تمام شد، فرمودند: من با شما خداحافظي مي‌کنم. گفتيم: چرا؟ فرمود: ساواک به من اجازه نمي‌دهد در قم بمانم و ايشان را از قم به تهران تبعيد کردند. اين ديگر آخرين ديداري بود که داشتيم. ايشان در تهران هم فعاليت داشتند. شخصيتي بود معتقد به امام بود. بخاطر همين تبعيد شد. قبل از تبعيد يک بخش نسبتاً قابل توجهي را از منظومه سبزواري خدمت ايشان تلمذ کرديم. کما اينکه بخشي از «اسفار»، جلد سوم اسفار را خدمت مرحوم شهيد مطهري، شب‌هاي پنجشنبه به قم مي‌آمدند و در مدرسه رضويه تدريس مي‌کردند، خدمت ايشان اسفار را تلمذ کرديم و خوانديم. دو استاد بزرگواري که هردو به شهادت رسيدند.
شريعتي: مرحوم حاج آقاي مهندسي زماني منزل شهيد مفتح را خريدند و آنجا ساکن بودند. جالب اينکه بعد از رحلت حاج آقاي مهندسي ايشان را کنار شهيد مفتح در همان حجره دفن کردند. از پيامبر بشنويم.
حاج آقاي نظري منفرد: پيامبر شخصيتي است که ابعاد وجودي او را نمي‌توان در مدت کم بيان کرد. به امام صادق(ع) عرض شد: در مورد خُلق پيامبر بفرماييد. فرمود: «خُلقُهُ قرآن» خُلق پيامبر قرآن است. مقصود مي‌تواند دو امر باشد. يکي اينکه خداي متعال با سوگند در سوره مبارکه نون مي‌فرمايد: «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ‏، ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ، وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ، وَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ» (قلم/1-4) خداوند با سوگند پيامبر را صاحب خلق عظيم معرفي کرد. با دشمنان هم اينطور بود. صاحب خلق عظيم بود. قرآن مي‌فرمايد: «وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِك‏» (آل عمران/159) اگر تو انسان خشني بودي، از اطراف تو پراکنده مي‌شدند. شايد مقصود حضرت اشاره به اين سوره مبارکه نون باشد، ممکن است مقصود حضرت صادق که فرمودند: «خلقه القرآن» قرآن نکاتي که آورده است تجسم اين نکات اخلاقي در وجود مقدس پيغمبر اکرم است. چرا؟ چون قرآن مي‌فرمايد: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة» (احزاب/21) پيامبر اسوه و الگو است. يعني پيامبر در حقيقت يک قرآن مجسم است. سخن گفتن درباره‌ي يک چنين شخصيتي را انسان از کجا آغاز کند و به کجا بيانجامد. سخن خيلي زياد هست درباره‌ي اخلاق کريمه پيامبر اکرم که پيامبر چگونه امين بود. نفرين نمي‌کرد. گاهي آن همه آزار و اذيتي که نسبت به ايشان مي‌شد و مي‌فرمودند: «ما أوذي نبي مثل ما أوذيت»‏ (المناقب، ج 3، ص 247) هيچ پيامبري به اندازه من مورد اذيت قرار نگرفت. نزديکان پيامبر، پيامبر را اذيت مي‌کردند. قريش اقوام رسول خدا بوده است. ايشان را اذيت مي‌کردند که پيامبر مجبور شد، دستور بدهد مسلمان‌ها هجرت کنند از مکه، اينها جنگ بدر و احد و احزاب را به وجود مقدس پيامبر تحميل کردند. اما مي‌بينيم در فتح مکه فرمود: چه گماني نسبت به من مي‌بريد؟ من چه کار کنم؟ تلافي کنم؟ نه! خُلق پيامبر خُلق قرآن بود. «وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّيِّئَة ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» (فصلت/34) بدي آنها را با نيکي جواب داد. «اخٌ کريم، و ابن اخٍ کريم، ما نظنُّ بکَ الا خيرا» ما جز گمان خير و خوبي به شما گمان ديگري نداريم. پيامبر را بايد از اين ديد به مردم جهان معرفي کرد. پيامبر يک چنين شخصيت بزرگواري است. نه آنگونه که يک عده تندرو امروز به اسم اسلام آدم کشي مي‌کنند و به حساب پيامبر و اسلام مي‌گذارند. پيامبر اينطور نبود، چه کساني اين جمله را در مورد پيامبر گفتند؟ کساني که کافر بودند و پيامبر را اذيت کردند. گفتند: ذهنيتي که از شما داريم اين است. «اخٌ کريم و ابن اخٍٍ کريم ما يظن بک الا خيرا» جز گمان خوب درباره شما چيزي نمي‌دانيم.
شريعتي: انشاءالله پيامبر و صلوات بر پيامبر را در طول سال در زندگي‌مان جاري و ساري کنيم.
حاج  آقاي نظري منفرد: پيامبر خدا ايامي که در مدينه تشريف داشتند يک شخصي خدمت پيامبر آمد. نشست و عرض کرد: يا رسول الله! من از دوستان قديمي شما هستم که قبل از اسلام و بعثت با شما دوست بودم. حالا متوجه شدم شما مبعوث به رسالت شديد و به مدينه هجرت کرديد. پيامبر فرمود: چه مي‌خواهي، هرچه مي‌خواهي بگو. عرض کرد: چند گوسفند در اختيار من بگذاريد. پيغمبر دستور داد به او بدهيد. اين اموالي که دستور داد به ايشان بدهند و ايشان خواست برود، رسول خدا فرمود: ايشان خواسته‌اي داشت و من هم برآورده کردم. اي کاش يک چيز بالاتري از من مي‌خواست! گفتند: يا رسول الله مثلاً چه؟ فرمود: اي کاش آن چيزي که عجوز بني اسرائيل از موسي طلب کرد، مي‌خواست من او را مي‌دادم. گفتند: عجوز بني اسرائيل چه طلب کرده بود؟ ايشان فرمود: وقتي موسي مي‌خواست از مصر به طرف فلسطين بيايند، از طرف خداي متعال به موسي دستور داده شد که تابوت يوسف را از مصر به فلسطين منتقل کنند. جستجو کردند و به موسي گفتند: يک پيرزني که مي‌داند تابوت کجاست. آمدند گفتند: گفت نمي‌گويم کجاست. بايد در قبالش چيزي بگيرم. موسي دنبال ايشان فرستاد که چه مي‌خواهي؟ گفت: بايستي خودت اينجا بيايي! کسي را واسطه نفرستي. موسي آمد و به ايشان گفت: تابوت کجاست؟ گفت: من مي‌گويم اما شرط دارد. اگر شرط مرا برآورده مي‌کني بگويم تابوت کجاست. گفت: شرط اول اين است که من جوان شوم. از اين پيري در بيايم. گفت: دست من نيست. شرط دوم اينکه در بهشت هم با شما باشم. گفت: اينها در اختيار من نيست. گفت: پس من هم نشان نمي‌دهم. خطاب شد که اين افق فکرش خيلي بالاست و دورانديش است. بخواه و ما مي‌دهيم! حضرت موسي قبول کرد و ايشان هم قبر حضرت يوسف را نشان داد. رسول خدا فرمود: اي کاش اين چيزها را مي‌خواست. مال دنيا چيزي نيست.
همت بلند آر که مردان روزگار *** از همت بلند به جايي رسيده‌اند
انشاءالله خداوند متعال به همه ما همت بلند مرحمت کند. همه ما را عاقبت بخير قرار بدهد. باران رحمتت را بر ما نازل بفرما. خدايا توفيق تحصيل خُلق گرامي پيامبر را به همه ما مرحمت بفرما. رسول خدا را شفيع ما قرار بده.
شريعتي: انشاءالله همه ما مشمول شفاعت و دستگيري نبي مکرم اسلام و اهل‌بيت ايشان قرار بگيريم. «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمدٍ و آله الطاهرين»