اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

98-08-22-حجت الاسلام والمسلمين سعيدي – آرامش در زندگي بر مبناي کتاب چهل حديث امام خميني(ره)- شرح حديث سي و چهارم


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: آرامش در زندگي بر مبناي کتاب چهل حديث امام خميني(ره)- شرح حديث سي‌ و چهارم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين سعيدي
تاريخ پخش: 22-08-98
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
تورات که از مدار تنزيل گذشت *** طوفان بلا که از سر ايل گذشت
شک نيست عصا وسيله شد تا موسي *** با اذن محمد از دل نيل گذشت
سلام به همه‌ي بيننده‌هاي عزيز و نازنين‌مان، انشاءالله هرجا هستيد خداي متعال پشت و پناه شما باشد و بهترين‌ها براي شما رقم بخورد. ميلاد نبي مکرم اسلام و امام صادق را به شما تبريک مي‌گوييم. حاج آقاي سعيدي سلام عليکم، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي سعيدي: بسم الله الرحمن الرحيم، بنده هم خدمت شما و همه بينندگان عزيز عرض سلام دارم. انشاءالله که توفيق بندگي و عبادت خداوند را در همه احوال زندگي داشته باشيم. انشاءالله خداوند ما را نسبت به اهل‌بيت عاشق، عارف و عامل قرار بدهد.
شريعتي: امروز هم در محضر چهل حديث امام راحل عظيم الشأن هستيم، به حديث سي و چهارم رسيده بوديم و بخشي از حديث را مرور کرديم، امروز ادامه بحث شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي سعيدي: بسم الله الرحمن الرحيم، در ايام ولادت پيامبر اعظم هستيم، حديث معراج هست، حديثي که بسيار زيباست و ارتباطي که در معراج بين خداوند کريم و پيامبر اکرم(ص) برگزار مي‌شود. خدايا اخلاق و رفتار ما طوري باشد که منطبق بر گفتار حضرات اهل‌بيت باشد و خط‌کش زندگي ما باشد. يکوقت به دوستان توصيه کردم همين اول کار با خدا دعا کنيم، خدايا فقط شنيدني نباشد و عمل کردني باشد. امام باقر(ع) فرمودند: «لمّا أسري‏ بالنبيّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ قال» وقتي که سير داده شدند، «يا ربّ ما حال المؤمن عندك؟» مؤمن نزد تو چه جايگاهي دارد؟ وقتي مي‌گويند: مؤمن، تو چگونه او را تصوير مي‌کني؟ «قال: يا محمّد! مَنْ‏ أَهَانَ‏ لِي‏ وَلِيّاً» کسي که اهانت کند، خداوند نمي‌فرمايد: اکرام نکند، مي‌گويد: کسي که اهانت کند. اثر وضعي هم دارد. در روايات داريم اگر کسي مؤمني را، مؤمن اندازه دارد، اميرالمؤمنين هست و مؤمنين هم هستند، خدا همه را دوست دارد و ما اجازه توهين به هيچکدام را نداريم. «فَقَدْ بارزَني بالمُحاربة» مرا به مبارزه طلبيده است. محاربه از باب مفاعله است، يعني جنگ دو طرفه است. انگار کسي شمشير برداشته و مي‌گويد: خدايا به جنگ من بيا. اينقدر خطرناک است. زماني که زبان به توهين باز مي‌شود. يکوقت پيامک است، يکوقت شبکه اجتماعي است، «وَ أَنَا أَسْرَعُ شَيْ‏ءٍ إِلَى نُصْرَةِ أَوْلِيَائِي» من هم از همه به نصرت اولياء خودم سريع‌تر هستم. نمي‌گذارم اهانت شود و چنان بدبختي و مشکلي ايجاد مي‌کنم که طرف دادش به آسمان بلند شود.
ما فکر مي‌کنيم بايد يک رعد و برق بيايد، تا اهانت کرديم همه چيز از بين برود. يکباره خدا حلاوت عبادت را از او مي‌گيرد. امروز غيبت کرد و پشت ديگري حرف زد، مي‌بيند حال نماز ندارد. بي توفيق مي‌شود. گرفتن توفيق بزرگترين بدبختي است. خدا به او مال مي‌دهي ولي مالي مي‌دهد که بستر حرام برايش ايجاد مي‌شود. بدبختي همين است. مثل پدري که يکي از فرزندانش اينقدر اذيت مي‌کند مي‌گويد: برو هرچقدر مي‌خواهي بردار و برو که ديگر تو را نبينم. رانده شدن از درگاه الهي است. خدا نکند خدا بگويد: دوستت ندارم. يک چيزهايي آدم را از دايره محبت الهي دور مي‌کند يکي همين دور شدن از دوستي با دوستان خداست. اگر آدم خداي نکرده لسانش لسان بي ادبي شد، طعم عبادت و بندگي را نمي‌چشد. چه بداند، چه نداند. چه با تجري و جرأت انجام بدهد، بگويم مي‌خواهم دوست خدا و مؤمن را خوار کنم، چه نداند. اثر وضعي‌اش اين هست و اين حالت تلخي در دلش نسبت به خداوند ايجاد مي‌شود.
قسمت دوم در مورد وفات مؤمن است. «وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْ‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي عَنْ وَفَاةِ الْمُؤْمِنِ» هيچ چيزي نيست، خداوند ترديد ندارد. من در هيچ چيزي ترديد ندارم مثل تردد من در قبض روح مؤمن، در استيفاي روح مؤمن، نه به اين معني که خدا مي‌داند و نمي‌داند. خيلي از عبار‌ت‌ها براي تفهيم به ذهن ماست. علامه مجلسي ذيل همين روايت همين را مي‌فرمايند که اگر حالتي باشد بين دو حالت، يعني من اينقدر دوست دارم استيفا کنم و اين مؤمن را از دنيا ببرم، دلم مي‌خواهد از سختي‌ها راحتش کنم و پيش خودم بيايد. دوست دارم يک جاي ويژه ببرم. «يَكْرَهُ الْمَوْتَ» اين صفت مؤمن است که از مرگ کراهت دارد. «وَ أَكْرَهُ مَسَاءَتَهُ» من از سختي‌ها کراهت دارم و دلم نمي‌خواهد در دنيا سختي بکشد، او مي‌گويد: نه، دلم مي‌خواهد بمانم. از مرگ مي‌ترسم. علت اصلي همين است. در روايات در باب موت داريم که پيامبر(ص) خيلي نهي کردند که تمناي موت نداشته باشيد. خدايا مرا مرگ بده! علتش هم گفتند: يکوقت آدم بخاطر مصائب دنيايي بگويد: خدايا مرا مرگ بده. اگر آن مصيبت در حال ارتقاء توست، مرگ را از خدا نخواه چون همينطور بالاتر مي‌روي. از خدا نخواه که باب عمل را بر تو ببندد. اگر خداوند اين حالت را براي تو پيش آورده، هرچه جلوتر مي‌روي تو پاکتر مي‌شوي و تقرب تو به خدا بيشتر مي‌شود. با خواستن مرگ در باب عمل بسته مي‌شود. من اينجا ديگر کار نداشته باشم. اين را نخواهيد لذا خيلي نهي داريم. اما راضي به رضاي خدا هم باشيد. يعني نگوييد: مرگ نه و زندگي نه، خدايا چه مرگ است و چه حيات، آنچه تو براي من مي‌پسندي من آن را دوست دارم. اين انعطاف و اين اوج بندگي است. من از خودم هيچ خواسته‌اي ندارم. تسليم هستم و مقاومتي ندارم. راضي هستم و خشنود هستم از آن چيزي که تو خشنود هستي. حتي مرگ هم از تو نمي‌خواهم ولي راحتي‌ام را هم نمي‌خواهم.
من از درمان و درد و وصل و هجران *** پسندم آنچه که جانان پسندد
پس اين در وفات مؤمن است که کراهت از مرگ دارد. حالا من خداوند از اين ناراحتي و مشکلاتي که دارد، من مي‌خواهم او را ببرم، اين مي‌خواهد بماند. اين دعا مي‌کند خدايا مرگ مرا به تعويق بيانداز. خدايا زندگي من در دنيا اينطور باشد. من مي‌گويم: مي‌خواهم يک جاي بهتر ببرم، اين جاي بهتر را نمي‌داند چون اطلاع ندارد هي دوست دارد همين‌جا بماند. نمي‌داند خير او در چيست. اگر کسي مؤمن و با ايمان نبود، آنوقت خيلي حق دارد که از آن طرف ناراحت باشد. چون عملي کسب نکرده و کاري نکرده است. تازه اول باز شدن در بدبختي است. نتيجه عمل سوء او در دنياست. پناه بر خدا از اينکه عاقبت و آخرت ما سياه شود به واسطه‌ي عمل ما در دنيا.    
«وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِيَ» بعضي از بنده‌هاي من، «الْمُؤْمِنِينَ» که اهل ايمان هستند، «مَنْ لَايُصْلِحُهُ إِلَّا الْغِنى‏» کارشان درست نمي‌شود الا اينکه غني شوند و فقط به اين روش درست مي‌شوند. «وَ لَوْ صَرَفْتُهُ إِلى‏ غَيْرِ ذلِكَ لَهَلَكَ» اگر غير از غني و وضعيت مالي برايشان باشد هلاک مي‌شوند. «وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِيَ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ لَايُصْلِحُهُ إِلَّا الْفَقْرُ» بعضي از بنده‌هاي مؤمنم، اصلاحش نمي‌کند مگر فقر، خدايي که منشأ خير است، يکي با غنا اصلاح مي‌شود و يکي با فقر اصلاح مي‌شود. يکي با دارايي و يکي با نداشتن، «وَ لَوْ صَرَفْتُهُ إِلى‏ غَيْرِ ذلِكَ لَهَلَكَ» اگر به او غير فقر بدهم هلاک مي‌شود و از بين مي‌رود. اينکه صلاح همه به يک چيز باشد، نمي‌شود. خيلي مواقع که پيش پزشک مي‌رويم مي‌گوييم: عجب نسخه‌ي خوبي داد و خوب شدم. فلاني همين مريضي را داري، بيا همين نسخه را عمل کن. پزشک ناراحت مي‌شود که من اين نسخه را براي شما دادم بايد آن آقا را معاينه کنم. آقاي دکتر خوب شدم! باشد من با توجه به وزن و سن شما دارو دادم. يکسري از متغيرهاي ديگر را در آزمايش شما ديدم، بايد آنها را لحاظ کنم. خداوند عالم گفت: «من عبادي المؤمنين» از بنده‌هاي مؤمنم يک گروه را غني مي‌دهم و يک گروه را فقر.
يک قضيه‌ي شرطي يک طرفه دارم، خيلي خطاها در ذهن ما هست. فلاني فقير شد، خدا پس کردنش زد اينطور تنبيهش کرد. بعض مواقع عباد مؤمني است که خدا دارد اصلاحش مي‌کند. قضيه شرطي يک طرفه اينطور است. من بگويم: اگر آقاي شريعتي اينجا بيايد حتماً مي‌زند اين ميز شيشه‌اي را مي‌شکند. الآن بيايم بگويم: اين ميز شيشه‌اي شکسته است، پس آقاي شريعتي آمده است. من اينطور نتيجه بگيرم، نه علت ديگر هم دارد. ممکن است آقاي محمدي شکسته باشد. سنگ از آسمان افتاده باشد. از يک طرف مي‌شود نتيجه گرفت، از يک طرف نمي‌شود. حالا که اين شکسته پس حتماً آقاي شريعتي آمده است. مي‌گوييم: اگر اين گناه باعث بلاياي طبيعي و زلزله شود، اما هر زلزله‌اي هم علت اين گناه است؟ فقر يکي از علت‌هايش اين است که اگر طرف گناه کند، خدا نعمت‌ها را از او مي‌گيرد. اما هرکسي نعمتي از او گرفته شد، پس گناه کرده است؟ قضيه شرطي يک طرفه در ذهن مي‌آيد، قضاوت‌هايي که مغالطه درونش دارد. فقر دهها علت دارد. يکوقت بي تدبيري خودم است. يکوقت اصلاح خداوند است و يکوقت عذاب الهي است. خداوند بعضي چيزها را حرام مي‌کند. «وَ عَلَى الَّذِينَ‏ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ» (انعام/146) خداوند هر چيزي که ناخن‌دار است، حيواناتي که براي ما حلال است، گوسفند و گاو را براي يهود حرام کرده است. خوب اگر گوسفند و گاو خوب است براي آنها چرا حرام است؟ اگر بد است براي چه براي ما حلال کرده است؟ آخر آيه را بخوانيد. «ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِبَغْيِهِمْ» اين جزاي آنهاست به واسطه‌ي طغياني که داشتند. نه اينکه گوشت گوسفند اشکالي داشته باشد. بعضي مواقع در ذهنمان چون علت را منحصر مي‌بينيم به همه حکم مي‌دهيم. چون فلاني فقير شد خدا از او رو برگردانده است.
شريعتي: خدا رحمت کند آ سيد علي آقاي قاضي، وقتي پرسيدند: چرا اوضاع شما اينطور است؟ فرمود: من مطمئن شدم که خدا براي من فقر را مي‌خواهد. صلاح من در فقر است.
حاج آقاي سعيدي: حواسمان در قضاوت‌هايمان باشد. فلاني زمين خورد، افتراء به خدا نبنديد. آقاي مجتهدي(ره) مي‌گفت: يک آقايي بالاي منبر رفت و گفت: مردم مشرک شويد. همه تعجب کردند، گفت: خدا را هم در کارهايتان شريک کنيد. حواسمان باشد به خدا هم تهمت نزنيم. اگر روايت است روي چشم، اما به نظرم مي‌رسد. اينطور به نظرم مي‌آيد... اين درست نيست. چقدر قشنگ مي‌شود با مغالطه ما را بهم ريخت. خدا اصلاح بعضي را از غني قرار داده است، يعني چه؟ آدم‌هايي هستند که خدا براي دل بريدن از دنيا، به آنها غني مي‌دهد و وضع مالي خوب مي‌دهد. منتهي او را با سختي‌ها مي‌پيچاند. خدا يک طول عمر به او مي‌دهي ولي با سختي است. مي‌گويد: خدايا من از اين دنيا دل کندم. نعمت طول عمر يک نعمت است و آن دلبستگي را از او مي‌گيرد. ديگر به واسطه دادن همين نعمت به يک پير دل بريده مي‌شود. اين براي مؤمن نعمت خداست. براي مال است، خدا به او مي‌دهد ولي نگاه مي‌کند به واسطه مالي که داره همه با او دشمن هستند. خواهر و برادرها به هم ريختند. هم با هم در افتادند. خدايا وقتي نداشتيم چقدر بهتر بود. براي نگهداري اين مال چقدر بايد حرص بخورد. اين مال رفاقت‌هايش را از بين برد. هرکس به او سلام مي‌کند نگاهش به جيبش است. ديگر عوض شده و حالش به هم مي‌خورد. دل بريده از اين دنيا مي‌شود. خدا با چيزهايي که به او مي‌دهد، واقعيت غناي در دنيا را به او مي‌فهماند، چشم و دلت اينقدر ندود. از اين دنيا سير شو. بعضي‌ها سيري‌شان اين اتفاق مي‌افتد. البته ما از بيرون مي‌بينيم چون تحليل نداريم نمي‌دانيم چه اتفاقي مي‌افتد و فکر مي‌کنيم دارد خوش مي‌گذرد، در حالي که خوش گذشتن نيست و مقدمات بريده شدن او از اين دنيا است.
قسمت دوم روايت آنهايي هستند که «وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِيَ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ لَايُصْلِحُهُ إِلَّا الْفَقْر» فقر معاني مختلفي دارد. من برايشان يکسري مقدر کردن‌هاي رزق را قرار مي‌دهم. آنها يک حال و هواي ديگر دارند. حضرت امام هم به همين تصريح روايت در کتاب شريف چهل حديث دارند، آنهايي که امتحان و اصلاحشان به فقر است، درجه‌شان بالاتر از آنهايي است که اصلاحشان به دادن و غني است. اجرش هم بيشتر است لذا در انبياي الهي، انبيايي که با زجر و فقر امتحان شدند، از انبيايي که با دارايي مثل حضرت سليمان و حضرت يوسف درجات بالاتري دارند. آنها همه در اولاي تقرب الهي هستند و مقايسه نمي‌کنيم. اگر به اين آدم دارايي بدهند هلاک مي‌شود. اين آدم کسي است که حبّ دنيا در دلش مي‌نشيند، کسي است که بايد از او گرفته شود. اين همان حضرت خضري است که خدا برايش مي‌فرستد و کشتي را خراب مي‌کند براي اينکه در چشم طرف مقابل اثر نکند. اين تخريب لطف خداست. يعني اين نداشتن براي «من عبادي» است. اما چه ببيند و چه نبيند، خدا به صلاح بنده مؤمنش، يعني طرف دعا مي‌کند خدايا به من خير بده، فردا استجابت دعايش اين است که اين مسأله از او گرفته شود. اين نعمت از او گرفته شود، چون از خدا خير خواستي. يکوقت مي‌گويم: خدايا به من خانه بده و يکوقت مي‌گويم: خدايا به من خير بده. لذا زرنگي ما اين است که وقتي دعا مي‌کنيد، بگوييد: خدايا خير مرا در خانه‌دار شدن قرار بده. اگر غير اين باشد هلاک است، نه هلاک شدن دنيايي که مي‌ميرد ولي صلاحش نيست. خداوند به بعضي غني مي‌دهد منتهي ديگر قصد اصلاح نيست چون از عباد مؤمن بيرون آمد، حالا طغيان کرده و مي‌گويد: نمي‌خواهم. يک جاهايي خدا به بنده مي‌دهد يا فقر است، فقر براي ناشکري است. «وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ‏ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ» (ابراهيم/7) يک جايي که خدا نعمتي به نام عقل داده است و رزقت را مديريت نمي‌کني، کفران نعمت عقل مي‌کني.
شريعتي: يکي از مشکلاتي که داريم اين است که بيشتر از اينکه به خودمان مشغول باشيم در مورد ديگران قضاوت مي‌کنيم، اگر آن تفکر نباشد هيچکدام از نکات شما نمي‌تواند در زندگي مؤثر و راهگشا باشد.
حاج آقاي سعيدي: شما يک دستمال داريد و مي‌خواهيد آينه را پاک کنيد. چند دقيقه وقت مي‌گذاري، بعد مي‌گويند: فلاني اينجا يک لکه بود چرا اين لکه را تميز نکردي؟ مي‌گويي: نديدم، آينه را ديدم. مي‌گويد: ده دقيقه استجلوي آينه بودي، لکه روي صورت خودت را نديدي؟ مي‌گويي: نديدم، به نگاه اينکه خودم را ببينم نگاه نکردم. آينه را نگاه مي‌کردم. اگر آينه بود و عکست افتاد و آينه را هم تميز کردي ممکن است لکه روي صورت خود را نبيني. لذا يکي از ديگري هم پوشاني دارد. اگر بيايم درد ديگران را قضاوت کنم و نسبت به ديگران عيب جويي کنم، از خودم مي‌مانم. چه کسي ظالم‌تر از کسي است که به خدا افتراء مي‌زند؟ در مورد فقر و غناي خودم و مردم، در مورد همه چيز نظر مي‌دهم بدون اينکه اطلاعي داشته باشم. خدايا ما را از کبر در علم دور کن. بزرگان و علما سکوتشان بيشتر است. ولي تا از آنها سؤال نشده است سکوت مي‌کنند. ابراز نظر بدون علم نداشته باشيم. در دعاي هشتم صحيفه سجاديه امام سجاد(ع) مي‌فرمايند: «اللهم اني اعوذ بک» خدايا پناه مي‌برم به تو از اينکه قول به غير علم داشته باشم. حرف بزنم ولي در موردش علم نداشته باشم.
خدايا اعمال و رفتار ما را باعث نزديکي به خودت قرار بده. «و ما يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ عَبْدٌ» هيچ عبدي به من نزديک نمي‌شود، «مِنْ عِبَادِي بِشَيْ‏ءٍ» به چيزي «أَحَبَّ إِلَيَّ» دوست داشتني‌تر از اين به من، «مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ» از آن چيزي که واجب کردند. در روايت يک اصطلاح داريم فرض و يک اصطلاح داريم نَدب، فرض يعني واجب و مندوبات يعني مستحبات، هيچ چيز دوست‌داشتني‌تر و مهم‌تر و باعث تقرب از واجبات نيست. چه کنيم و چه ذکري بگوييم، انجام واجبات و ترک محرمات، يکوقت خودمان باشيم شايد فکر کنيم بگوييم: آقا مي‌خواستند از سرشان باز کنند و چيزي بگويند اين برود. واقعاً انجام واجبات و ترک محرمات، يک پايه‌اي است که نمي‌شود ساختمان را روي اين پايه غير از اين ساخت. چيزي به غير واجبات اينقدر مقام قرب ايجاد نمي‌کند. مسأله‌ي پنج و ششم رساله مي‌گويد: مسائلي که انسان غالباً به آن نياز دارد، واجب است ياد بگيرد. بعضي مي‌گويند: نماز و روزه براي مبتديات است. ما کنار گذاشتيم به مقام وصل رسيديم. کاري به واجبات نداريم. اميرالمؤمنين(ع) در محراب نماز شهيد شدند. پس حتماً حضرت نرسيده بودند و شما رسيده‌ايد! هيچ مستحبي زورش به واجب نمي‌رسد.
«وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتّى‏ أُحِبَّهُ» تقرب بعدي، بنده شروع مي‌کند تقرب به من پيدا کردن تا به دوستان خصوصي مي‌رسد، مستحبات، آب خنک، خنکي صفت بود براي آب، حالا که نماز مي‌خواني اذان و اقامه هم بگو. حالا که نماز مي‌خواني با لباس طاهر و عطر زدن باش. من يک حالات خوشي دارم، يکوقت يک گوشه مي‌نشينم و فکر مي‌کنم، خداست که مي‌گويد: چه به من نزديک مي‌کند و چه دورش مي‌کند. «فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ» وقتي من دوستش داشتم، اثر محبت خدا چيست؟ «كُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ» مي‌شوم گوشي که با آن مي‌شنود. گوش من خدايي مي‌شود. يعني ديگر غير از چيزي که خدا دوست داشته باشد را دوست ندارم بشنوم. ذائقه‌ي من عوض مي‌شود. حالتي که آدم با نوافل و مستحبات به خدا نزديک مي‌شود، ذائقه‌اش عوض مي‌شود و آدم خدايي مي‌شود. پسندش خدايي مي‌شود. «وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ» چشمش چشم خدايي مي‌شود. هرچه مي‌بيند زيباست اگرچه شهادت أباعبدالله باشد. چون اين چشم خدايي است. هرچه ببيند زيبايي است. در دريا و صحرا آثار خلقت الهي را مي‌بيند. يعني اگر ترک شد ديگر گوش و چشم من خدايي نيست. خدا نکند اين اتفاق بيافتد. اگر آدم کفتار شد ديگر آلوده‌ترين آلوده‌ها براي هوس انگيز مي‌شود. کفتارها نبودند و از دور دويدند آمدند، بوي گناه براي آنها اشتهاآور مي‌شود. تمام جان و هدفش را مي‌گذارد تا به آلودگي برسد. اگر باورمان شد که چگونه اهل‌بيت(ع) دنيا را براي ما تبيين کردند، همين اتفاق براي ما مي‌افتد.
«وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ» ديگر حرفش به بي ادبي نمي‌چرخد. «وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ» اگر مرا صدا کرد جوابش را مي‌دهم، «وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ» اگر از من خواست به او عطا مي‌کنم. خدايا به برکت اين کلام‌هاي مبارک و به برکت وجود نازنين پيامبر(ص) ذائقه‌ و خواست ما را خدايي قرار بده.
شريعتي: به کارهاي ما رنگ خودت را ببخش و آني و کمتر از آني ما را به خودمان واگذار نکن. آنهايي که دوست دارند مفصل در مورد مقام محمود پيامبر گرامي اسلام بدانند، همه ما محتاج شفاعت و دستگيري رسول اعظم هستيم. آنهايي که دلشان مي‌خواهد معرفت پيدا کنند نسبت به مقام بلند و رفيع نبي مکرم اسلام، کتابي به نام «مقام محمود سير در درجات توحيد با شفاعت نبي مکرم اسلام» که بسيار کتاب فاخر و ارزشمندي است نوشته‌ي حاج آقاي ميرباقري است. اگر تمايل به تهيه اين کتاب داريد به 20000303 پيامک بدهيد. امروز صفحه‌ي 224 قرآن کريم را تلاوت خواهيم کرد.
«أُولئِكَ لَمْ‏ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِياءَ يُضاعَفُ لَهُمُ الْعَذابُ ما كانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَ ما كانُوا يُبْصِرُونَ «20» أُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ «21» لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ «22» إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى‏ رَبِّهِمْ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ «23» مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمى‏ وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِيرِ وَ السَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلًا أَ فَلا تَذَكَّرُونَ «24» وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ «25» أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ «26» فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ وَ ما نَرى‏ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبِينَ «27» قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ «28»
ترجمه آيات: آنها در زمين عاجز كننده نيستند (و نمى‏توانند بر مقدّرات شومى كه براى خود رقم زده‏اند، غلبه كرده و از خطر فرار كنند.) و در برابر خداوند هيچ ياورى ندارند. عذاب خدا نسبت به آنها مضاعف است. (چرا كه هم خود گمراه بودند و هم ديگران را با بستن راه خدا يا كج نشان دادن آن به گمراهى كشاندند)، آنان (از شدّت لجاجت و عناد،) توان شنيدن (حقّ) را ندارند و (آن را) نمى‏بينند. آنها كسانى هستند كه (سرمايه‏ى وجود و عمر) خويش را از دست داده و از آنچه به دروغ مى‏ساختند (نيز) بازمانده‏اند. به ناچار آنان در قيامت، زيانكارترين افرادند. همانا كسانى كه ايمان آورده وكارهاى شايسته انجام دهند ودر برابر پروردگارشان فروتن باشند، آنان اهل بهشتند و براى هميشه در آنجا خواهند ماند. مَثلِ دو گروه (كافران ومؤمنان،) همچون «نابينا و ناشنوا» و «بينا و شنوا» است، آيا اين دو گروه در مَثل يكسانند؟ پس چرا پند نمى‏گيريد؟ و همانا ما نوح را به سوى قومش فرستاديم، (او به مردم گفت:) من براى شما هشدار دهنده‏ى روشنى هستم. (دعوت من اين است) كه جز خداوند را نپرستيد، كه همانا من از عذاب روزى دردناك بر شما مى‏ترسم. پس سران قومش كه كافر بودند گفتند: ما تو را جز انسانى مثل خودمان نمى‏بينيم و جز اراذل و اوباش كه ساده‏لوحند (و نسنجيده در نگاهِ اوّل يار تو گشته‏اند)، كس ديگرى را پيرو تو نمى‏يابيم، و براى شما هيچ برترى بر خودمان نمى‏بينيم، بلكه شما را دروغگومى‏پنداريم. (نوح به قوم خود) گفت: آيا اگر ببينيد كه من بر دليل روشنى از طرف پروردگارم باشم و او از نزد خودش، رحمت (ويژه‏ى نبوّت) را به من داده باشد كه بر شما مخفى مانده است، (آيا باز هم سرپيچى مى‏كنيد؟) آيا شما را به پذيرش آن وادار كنيم، در حالى كه نسبت به آن كراهت داريد؟
شريعتي: اشاره قرآني را بفرماييد.
حاج آقاي سعيدي: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى‏ رَبِّهِمْ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ» آنهايي که ايمان و عمل صالحشان سر جايش است. به پروردگارشان اطمينان کردند و با ترديد جلو نرفتند، توکلشان فقط به خداي کريم بود. از حضرت سلمان نقل است که مي‌گويند: چه چيزي بالاترين چيز است. مي‌گويد: توکل به خدا عجيب‌ترين و جالب‌ترين چيزي بود که در دين اسلام ديدم. «أخبتوا» را با «توکلوا» فرق مي‌گذارند. همان تکيه کردن است. بدانم که خدا هست و خدا فرداي مرا هم کفايت مي‌کند. خدا مرا از مستهزئين کفايت مي‌کند، خدا خدايي‌اش را بلد است. کار ياد خدا ندهيد. با آمدن حضرت حجت انشاءالله عاقبت بخير شدن خلقت الهي را خواهيم ديد.
سلمان يار دوست داشتني پيامبر(ص) بود و براي رسيدن به اسلام خيلي تحقيق کرد. چند هزار کيلومتر براي رسيدن به اسلام سفر کرد. گاهي در بعضي کلاس‌ها مطلبي را مي‌گويم، اگر کسي در امتحان فلان مطلب را بگويد، اشاره مي‌کنم در کتابتان هم هست. زود به سمت تخته برمي‌گردم که نبينم که زود يک نفر کتابش را بردارد و نگاه کند و نمره را بگيرد. مي‌بينم صداي هيچ کتابي نمي‌آيد. آدم غصه مي‌خورد. حضرت سلمان اينطور زحمت کشيد، در غل و زنجير بود، پدرش او را زنجير کرد بخاطر اينکه از دين آنها برگشته بود. ايشان فرار کرد و به راهب مسيحي رسيد و خيلي زحمت کشيد. وقتي پيامبر اکرم را پيدا کرد به آرامش رسيد. خدا به عمرش برکت داد. در تشييع جنازه حضرت صديقه طاهره حضور دارد. چقدر اين آدم آزاده است. اهل اسرارگويي با پيغمبر است. قصه حضرت سلمان را کوتاه نمي‌شود گفت. پيغمبر هم در مورد سلمان خيلي روايت دارد. انشاءالله سلمان گونه زندگي کنيم.
شريعتي: نوشتند: من سلمان هستم يک مسلمان معمولي که شاگردي استادان زيادي را کردم اما علم پيامبر رنگ و بوي ديگري دارم، با شنيدن کلام او به خدا نزديک‌تر مي‌شدم. من محتاج دانشي شدم که در سينه‌ي گشاده او بود. چرا که مثل علي خود چشمه نبودم و مدال عصمت بر گردن من نمي‌درخشيد. شب‌ها به خانه رسول خدا مي‌رفتم و تا پاسي از شب گذشته از محضر نوراني‌اش بهره مي‌بردم، گاهي چنان ديدار ما به درازا مي‌کشيد که برخي از همسران حضرت نگران مي‌شدند. تا زماني که همنشين حضرت بودم و از نسيم بهشتي او طراوت مي‌يافتم کس ديگري را به حضور نمي‌پذيرفت و اهل خانه و حتي مردم مدينه مي‌دانستند که ملاقات سلمان با محمد(ص) خصوصي است. «سلمان حقيقت جاودان، جلوه‌هايي معرفت آموز و مستند از زندگاني سلمان فارسي» که قسمتي از اين کتاب را براي شما خواندم. نوشته‌ي سرکار خانم طيبي است با مقدمه حاج آقاي لقماني عزيز.
السلام عليک يا رسول الله...
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»