اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

98-07-03-حجت الاسلام والمسلمين سعيدي-آرامش در زندگي بر مبناي کتاب چهل حديث امام خميني(ره)- شرح حديث سي‌ و يکم(مراتب ايمان)


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: آرامش در زندگي بر مبناي کتاب چهل حديث امام خميني(ره)- شرح حديث سي‌ و يکم (مراتب ايمان)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين سعيدي
تاريخ پخش: 03-07-98
شريعتي:
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
شب اول به دل خاک، شرابي بدهيد *** به همين لب که سؤاليد جوابي بدهيد
نيم مثقال تبسم زخدا خرج کنيد *** نيم مصرع جگرم سوخته، آبي بدهيد
تا که سجاديه در قبر مروري بشود ***ربّ و پيغمبر و ارباب و کتابي بدهيد
گر فراهم بشود، تعزيه هم خواهم خواند *** تشت و سر نيزه و زنجير و طنابي بدهيد
سي چهل سال پس از کرب و بلا آب شدن
روزها روزه و شب راهي مهتاب شدن
بين بازار گدا ديدن و بي تاب شدن
غرض اين بود که ز هم صحبت قصاب شدن
که به اين بسته زبان، کاسه آبي بدهيد
چه عذابي است فزو‌ن‌تر ز همين حرف کنيز *** تا شوم لال در اين قبر عذابي بدهيد
«السلام علي الحسين و علي علي بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين» سلام مي‌کنم به شما دوستان عزيز و نازنينم، سالروز شهادت سيدالساجدين، زين العابدين امام سجاد(ع) را تسليت مي‌گويم. انشاءالله همه زير سايه‌ي حضرت باشيم. حاج آقاي سعيدي سلام عليکم، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي سعيدي: بسم الله الرحمن الرحيم، بنده هم خدمت شما و همه بينندگان عزيز عرض سلام دارم. انشاءالله که توفيق بندگي و عبادت خداوند را در همه احوال زندگي داشته باشيم و انشاءالله خداوند توفيق عزاداري و عرض ارادت نسبت به حضرات اهل‌بيت عليهم السلام را را تا آخر عمر براي ما مستدام نگه دارد. امام زين العابدين که در روايت داريم سردمدار اهل بهشت، سردمدار اهل عبادت در بهشت، امام اهل عبادت در بهشت شناخته مي‌شوند. انشاءالله خداوند توفيق بدهد بتوانيم سالهاي سال ياد اهل‌بيت(ع) در اين ايام عزاداري زنده نگه داريم.
شريعتي: انشاءالله زيارت حضرت در بقيع نوراني نصيب فرد فرد ما شود. به قول حميدرضا برقعي،
من کمتر از آنم که به پاي تو بيافتم *** عالم شده سجاده و افتاده به پايت
در ذيل بحث چهل حديث حضرت امام، که نکته‌هاي نابي را شنيديم، به حديث سي و يکم رسيديم و امروز شرح اين حديث را براي ما خواهند فرمود. هميشه به خودم تلنگر مي‌زنم و اين آيه را خيلي دوست دارم که «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا» (نساء/136)
حاج آقاي سعيدي: جلسه گذشته در مورد مسأله ايمان با همديگر صحبت کرديم. حدث چهار قسمت داشت که غير قابل وصف بودن را حضرت مي‌فرمودند. به بحث مؤمن رسيديم قسمت چهارم حديث و بحث ايمان، اين بحث ايمان به چه صورت است. حقيقت ايمان چيست؟ جمله‌اي را از مرحوم آيت الله شجاعي عرض کرديم که ايشان فرمود: ايمان اين نيست که فکر کنيد يک اعتبار است و مثل خريد و فروش نيست. يک حقيقتي در قلب است که رخ مي‌دهد. خود ايمان به قول اهل بيت(ع)، «الْإِيمَانُ‏ شَجَرَةٌ» اميرالمؤمنين علي(ع) فرمود: حضرت ايمان را به يک درخت تشبيه کردند. «أَصْلُهَا الْيَقِينُ» ريشه‌اش يقين است. يعني ريب و شک، اگر شما بخواهيد يک چيزي را نابود کني، بهترين کار اين است که به ريشه‌اش بزني. شيطان هم بلد است. بهترين کار اين است که با شک بيافتي به جان يقين ما، به عنوان ريشه و اصل و پايه، شک ايجاد کند. امروزه که خيلي شبهات وارد مي‌شود، اصل خدا و صفات الهي، اصل دين ما، ريشه‌اش را صدمه مي‌زنند. مي‌دانند اگر به ريشه صدمه بزنند، درخت از بين مي‌رود. «وَ فَرْعُهَا الْتُّقَى» شاخه‌هايش تقواست. اينکه آدم از محارم الهي، از چيزهايي که نبايد سراغش برود، خط قرمزهاي الهي اجتناب کند و خودش را نگه دارد. «وَ نُورُهَا الْحَيَاءُ» نور ايمان حياء است. نور چه خاصيتي دارد، آدم با آن مي‌بيند و ديده مي‌شود. بي حيايي آدم را از اصل ايمان مي‌اندازد. حياء در مقابل خداوند، آنهايي که شجاعت در معصيت پيدا مي‌کنند. در حديث معراج هست، معصيت اگر با شجاعت باشد، يعني بگويد: دلم خواست، اين بي‌حيايي در مقابل خداست و بخشيده شدن از اينها خيلي بعيد است. بچه ليوان را شکسته و مي‌گويد: ببخشيد، حواسم نبود! يکوقت بگويد: خوب کردم شکستم. آنوقت بخشيدن شما خيلي فرق مي‌کند. اينجا در موضع عذرخواهي نيست. شجاعت در گناه به معني بي‌حيايي، نور ايمان را از آدم مي‌گيرد. «وَ ثَمَرُهَا السَّخَاءُ» ميوه‌اش سخاوت است. به معني دست و دلبازي، اينکه نسبت به ديگران يک حس خوش بخشندگي دارد. مي‌خواهي ايمان طرف را ببيني، نگاه کن ببين بخشندگي‌اش چطور است. اهل بخل نباشد، حضرت مي‌فرمايد: بخل برادري را از بين مي‌برد. حضرت مي‌فرمايد: بخل برادري واقعي را از بين مي‌برد. در مورد سخاوت داريم، خداوند دو آدم سخاوتمند را به ديگري نزديک مي‌کند، مثل اينکه قرابت نسبي با هم دارند. پس اينها علاماتش بود
«اصل الايمان» مي‌خواهي اصل ايمان را بچشي، «أَصْلُ‏ الْإِيمَانِ‏ حُسْنُ التَّسْلِيمِ لِأَمْرِ اللَّهِ» خوب تسليم بودن در مقابل امر خدا، تسليم را به زبان خودمان رام معني مي‌کنم. خدايا ما رام تو هستيم و طاغي و وحشي نيستيم. هرچه تو بگويي و تو بخواهي. يکوقت مي‌گويند: اينقدر مطيع است، دست فرمان خوبي دارد، مثلاً اين ماشين سواري‌اش خوب است. اين حسن تسليم يک کلمه‌اي را مي‌فهماند، يعني تسليم يک خوب خوب دارد، يک ضعيف‌تر دارد و يک ضعيف‌تر! چقدر تسليم هستم؟ چقدر نسبت به امر خدايي، خدايا تو گفتي چشم! ماه مبارک و روزه است، چشم. ماه عزاداري و محرم است، چشم! تسليم گفتن يعني چشم گفتن و اين تبعيت داشتن محبت خدا را مي‌آورد. «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ‏ اللَّهُ» (آل عمران/31) محبت و تبعيت روي همديگر اثر مي‌گذارند، مثل ورزش کردن، شما هرچه بيشتر وزنه بزني، دستت قوي‌تر مي‌شود. هرچه دستت قوي‌تر مي‌شود، بيشتر وزنه مي‌زني. ارتباط مستقيم با هم دارد. محبت به تبعيت است. آنوقت هرچه آدم تبعيت بيشتر داشته باشد، توفيق پذيرش محبت خدا را بيشتر دارد. وقتي تبعيت داشته باشد، خدا محبت خودش را به آن قلب تزريق مي‌کند و حال بهتري براي بندگي دارد. رسول خدا(ص) فرمود: «لَيْسَ الْإِيمَانُ بِالتَّحَلِّي‏ وَ لَا بِالتَّمَنِّي‏» ايمان به اينکه چه لباسي مي‌پوشي نيست، ايمان به خواست‌ها و آرزوها نيست. به ادعا نيست. «وَ لَكِنَّ الْإِيمَانَ مَا خَلَصَ فِي الْقُلُوبِ وَ صَدَّقَتْهُ الْأَعْمَالُ» در قلبت فقط خدا باشد. وقتي مي‌خواهي کاري انجام بدهي، خدايا به نام تو، خدايا از تو مدد مي‌خواهم و تو را مؤثر در وجود مي‌بينم. اخلاص براي خدا بودن، کار براي غير خدا نيست، براي خداست اعمالت منطبق باشد. صدق عمل هم داشته باشي. يکوقت مي‌آيد شکايت بکند، خانم مي‌گويد: آقاي ما يک سال اول زندگي هديه براي ما مي‌خريد، سال دوم يادش رفته است. ديگر ما را دوست ندارد. آقا مي‌گويد: من شما را دوست دارم. مي‌گويد: علامتش کو؟ اگر دوست داريد يک توجهي بکنيد. اين صدق عمل است و بايد نشانه‌اش ديده شود. من نمي‌خواهم چيزي را که خدا نمي‌خواهد. ملاک من از محبت داشتن و غضب داشتن آن کسي است که خدا محبت دارد يا غضب دارد نه دلم مي‌خواهد.اين دل آدم يک نردبان است، اگر نردبان را زير پايت گذاشتي بالا مي‌آيي، ولي روي سرت گذاشتي پايين مي‌افتي. جاي دل روي سر نيست. جاي دل زير پاست. اگر روي سرت گذاشتي سنگين است و پايين مي‌برد. جايش را بايد بلد باشي. زير پا گذاشتن نفسانيات، در خاطرات کفار، در کتاب‌هاي موفقيت مالي هم نگاه کنيد، هيچوقت بر مبناي دلشان کاسبي هم نکردند. ضابطه مند بوده است. تجربه کسبه گذشته، او هم دلش را زير پايش گذاشته و بالا رفته است. در امر دنيا چطور موفق بوده است. صبح بيدار شدن، زحمت کشيدن، حساب و کتاب داشته است. در مسائل معنوي هم دلم مي‌خواهد نداريم.
نشانه‌هايش چيست؟ يک لباس خوب بايد جنسش خوب باشد. نخي باشد، دوختش خوب باشد. مجموعه را نگاه مي‌کني و مي‌پسندي. اميرالمؤمنين فرمود: «الْإِيمَانُ صَبْرٌ فِي‏ الْبَلَاءِ وَ شُكْرٌ فِي الرَّخَاءِ» صبر است در مقابل بلاء، ايمان من نمره چند مي‌گيرد؟ در بلاها چقدر صبر داري، آنجايي که داد مي‌زني و بي صبر هستي، بدان نمره ايمان شما پايين است. بلاي اقتصادي، بلاي مالي، سراغ حرام و ربا مي‌روم يا العياذ بالله سراغ مال مردم مي‌روم يا نسبت به آن صبر مي‌کنم. اين درجه ايمان را نشان مي‌دهد. ديگر اينکه در موقعي که نعمت داري، راحت هستي، شاکر هستي. در زمان سردرد حال بدي داري، تا آرام مي‌شود ببين الحمدلله مي‌گويي. آن موقع که سردرد نداري هم شکر خدا مي‌کني يا حواست نيست. فکر مي‌کنيم همه چيز بايد همينطوري باشد. اصل بر اين است که پر از نعمت باشد و هيچ خبري هم نباشد. شکر در رخاء يک ايمان سنج است. امام سجاد(ع) در دعاي هشت صحيفه مبارکه سجاديه فرمود: «اللهم اني اعوذ بک» خدايا پناه مي‌برم به تو از اينکه کسي که يک کار خوب در مورد ما انجام داد و من ترک شکر کنم. قليل از عباد هستند که اهل شکر باشند
باز حضرت به عنوان رأس ايمان از آن علامت‌ها مي‌فرمايند: «الصدق» راست گفتاري و راست کرداري و راستي، منطبق بودن، آنجايي که آدم در دروغ مصلحت مي‌بيند، در واقع دشمني با اين روايت است که «النجاة في الصدق» نجات در صدق است. اگر آدم اعتماد کرد به حرف خدا و اهل‌بيت مي‌بيند اينجا نجات پيدا مي‌کند. نجات يعني خدايي که حضرت يوسف(ع) را نجات داد از گناه، حضرت يوسف به گناه پشت کرد. فرار کرد طرف در بسته، خدا در بسته را برايش باز کرد. خدا همان خداست و بنده‌ها همان بنده‌ها، اگر مثل حضرت يوسف فکر کنند و به خدا اعتماد کنند در بسته باز مي‌شود. خدا محدود نشده است. پيامبر اکرم(ص) فرمود: انفاق در موقع تنگدستي، يعني آن زماني که انسان تنگدست شده، دست و دلباز باشد. چون فقر از وعده‌هاي شيطان است نه از واقعيات. او مي‌گويد: به رزق خودت هم نمي‌رسي. خدا رزاق است، حرف شيطان را گوش نده. فقري که شيطان وعده مي‌دهد کمتر از رزق است، مي‌گويد: به رزقت نمي‌رسي، چون مال آدم معمولاً آدم‌ها از مالشان استفاده نمي‌کنند.
همه کساني که از دنيا مي‌روند از مالشان استفاده نکرده مي‌روند. يکسري اسم‌ها در سند به اسمشان نوشته شده، يک ثانيه بعد از اينکه از دنيا رفتند، اسم‌ها عوض مي‌شود و به نام ديگري مي‌‌شود. اينها که رزقشان نبوده است. مالشان بوده، امانتي بوده که آمده و رفته است. در بانک‌ها هرکدام از باجه‌دارها صندوق دارند. آقاي فلاني جلويش مي‌نويسند، صد ميليون تومان، يا روي کاغذ مي‌نويسد و مي‌گذارد صد ميليون تومان. يعني براي من است؟ نه، پس چرا اسمت را رويش نوشتي و گذاشتي؟ براي شما نيست اما مسئوليتش با شماست. لذا مي‌گويند: آدم بدترين مال‌ها را جمع کند و ديگري از آن استفاده کند، خودش استفاده نکرده است. بدترين حالتش، روايت اين است که عرض مي‌کنم بدترين حالتش اين است که تو به حرام جمع کرده باشي و ديگري به حلال مصرف کند. يعني بخاطر همين مال تو را جهنمي کنند و ديگري را بهشتي. زحمت جمع کردنش از راه حرام را تو کرده باشي و جهنمي باشي و ديگري بهشت برود به واسطه اينکه همين مال را صرف مي‌کند. حيف است آدم زحمت بکشد، حمل زحمت دارد ولي براي هيزم آوردن در جهنم. زحمت بکشي و خودت را بسوزاني، «وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ» (بقره/24) اينکه خود آدم هيزم باشد، خيلي سخت است.
براي عالم بذل سلام داشته باشيم. سلم به معني نيکويي، نسبت به عالم ديني و کسي که علم دارد، خشوع داشته باشيم و به او احترام بگذاريم. باب احترام را اگر نگاه کني و حرمت، چيزهايي که شايد هموزن هم و بالاتر حتي از پدر و مادر گفته مي‌شود، بحث عالم است. عالم خيلي احترام دارد و از جامعه‌اي بايد ترسيد که عالم در آن بي حرمت شود. چون جهل در آن حرمت پيدا کرده است. هميشه جايگزيني است، اگر آب اين ليوان خالي شود، هوا درونش است. ولايت اگر از يک گروهي رفت، «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ‏ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ‏ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور،وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوت‏» (بقره/257) اينطور نيست که بي ولي بمانند. بلافاصله کفر، ولايتِ طاغوت را مي‌آورد. اگر سطح عالم پايين آمد، بعد جاهل بالا مي‌رود. ارزش‌ها جا به جا مي‌شود. اگر ارزش ماديات بالا برود، معنويات پايين مي‌آيد. سمبل معنويت امام(ع) است. اگر ارزش ماديات بالا رفت، حالا امام به دينار شناخته مي‌شود. بعد چرتکه مي‌اندازي مي‌گويي: امام چند دينار، دنياي من چند دينار؟ يکباره اين طرف بالا مي‌زند و بعد مي‌شود «ايثار الباطل علي الحق» باطل را به حق ترجيح مي‌دهي، چرا؟ چون با چرتکه حسابش کردي. وقتي علم و معنويت ارزشش پايين آمد. مسأله‌ي حرص، مسأله‌ي اهميت به معنويت، اگر همه نسبت به هم احساس مسئوليت داشتيم، تقواي لازم را داشتيم، اگر ريشه‌هاي تقوا بود، کار به قوه قضائيه هم نمي‌کشيد. بدانيم ريشه‌ها اين است. مي‌خواهيم با دوربين و بازرسي درست کنيم، اگر با تقوا درست شود، چطور؟ در جبهه‌ها دوربين نبود. رفتارشان با هم چطور بود. هرکدام مسئول بودند. اين مسئوليت‌ها را با چه قانوني درست کرده بوديم؟ کجا نوشته بود اين کارها را انجام بدهيد، يکوقت فلاني از جان و مالش مي‌گذارد، به بيت المال صدمه نخورد. اين با قانون بود، اين با دوربين بود؟ اينها کار را درست مي‌کند. هرچه از اهل‌بيت دور شويم کار ما مشکل مي‌شود. از نسخه و دستور دين دور افتاديم. ايمان وقتي از قلب شد، مگر مي‌شود دست کسي خطا بکند؟
اگر يک سُرنگي داشتيم مي‌گوييم: آقا اگر اين را به يکي تزريق کنيم، ديگر حرص دنيا ندارد. اين را در هر مسئوليتي بگذاري، حرص بلعيدن و چاپيدن نداشته باشد، از اين مي‌ترسي که دزدي کند، اين قوه را ندارد. تقوا يعني همين، يعني بدون اينکه دوربين باشد، حساب و کتاب دارد. هر دزدگيري درست کني، باز هم دزد ماشين را باز مي‌کند الا اينکه تقوا داشته باشد. تقوا از همه دزدگيرها بهتر است. لذا اينها را بايد شايع کرد و گفت و در قلب مردم فرود آورد. شخصي زمان قبل از پيامبر آمده بود مکه را ديده بود، بعد از مدتي برگشت و ديد هيچکس در بازار نيست. گفت: چه اتفاقي افتاده است؟ مردم چه شدند؟ وقت اذان بود، رفت نگاه کرد همه در مسجد هستند. گفت: شما کالاهايتان را رها کرديد و رفتيد؟ اگر دزد بيايد، چه؟ گفتند: تو سالهاست نيامدي، نمي‌داني اينجا اسلام و دين آمده است و کسي دست به چيزي نمي‌زند. عامل تقوا که بيايد عالي کار مي‌کند. اين همان حاکميت ايمان و کامل شدن عقول است. چون از صفات ظهور است، انشاءالله آن روز را ببينيم به فضل خدا، آن روز که قطعي است، انشاءالله خدا توفيق بدهد بتوانيم خادم حضرت حجت باشيم. حتي آن زمان قاعده‌هاي کسب به هم مي‌خورد. سود گرفتن اشکال دارد. مبناي کاسبي سود گرفتن نيست و رفع نياز همديگر است. يکوقت خوردن ما براي رفع گرسنگي و ايجاد قدرت در بدن بود. الآن خوردن يک معناي ديگر دارد، کسب لذت‌ها و پرورش ماديات، آخر مي‌شود سفره آرايي، خوردن از مبناي اصلي‌اش گذشت. خوردن ديگر وسيله‌ي ايجاد قدرت در بدن نيست. کسي به اينها فکر نمي‌کند. لذا در حديث معراج خداوند کريم به پيامبر اکرم(ص) مي‌فرمايند: اهل دنيا شهوت و خواستشان در کثرت أکلشان است. کيفيت خوردن، چطور بخوريم؟ خدا نکند اتفاق بيافتد. پيغمبر اکرم فرمود: «وَ الْإِنْصَافُ‏ مِنْ‏ نَفْسِكَ‏» در مورد خودش انصاف داشته باشد، اين خيلي سخت است. ما قاضي همه مي‌شويم به خودمان که مي‌رسيم، فراموش مي‌کنيم. جلوي در خانه مردم پارک مي‌کند و مي‌گويد: دو دقيقه پارک کردم. خوش انصاف! حالا جلوي در خانه خودش پارک کنند، يک ساعت است اينجا ايستادم، نيامدي! انصاف ندارد.
يکوقت ما سه جلسه يک ساعتي در مورد انصاف روايت خواندم. انصاف جزء سخت‌ترين کارها و جزء فضايل اهل ايمان است. يعني مي‌شود يک نفر ايمان را در حد پاييني داشته باشد، ولي به حد انصاف نرسيده باشد. موقعي که به خودش هم مي‌رسد، الآن بچه من است. حالا بايد چه چيزي را قضاوت کنم. در مورد همه نگاه کن، در مورد همه خطاها به ديگران، معتاد را بايد بکشند...! اگر برادر خودت معتاد شد، چه؟ بکشند را مي‌گويي؟ وقتي به خودت برمي‌گردي همه حکم‌هاي قضايي را نفع مي‌کني. در بحث ازدواج مي‌گويم هميشه سعي کن انصاف داشته باشي، از خودت بيرون بيا و ببين آيا اين دو نفر به هم مي‌خورند يا نه؟ از بيرون نگاه کن و منصفانه، يکوقت علاقه به قيافه است، يکوقت صدا است، اتفاق مي‌افتد و نمي‌تواني قضاوت کني. بعضي از فقها وقتي مي‌خواستند فتوا بدهند در مورد مسأله آب چاه که نجس مي‌شود يا نه، سؤال کردند آقا چاه خانه ما، درونش حيواني افتاده يا نجاستي دارد، اين چطور است؟ ايشان دستور دادند چاه را پر کنيد. فتواي من اگر بخواهم به نفع نجاست باشد، واي چاه خانه ما از بين مي‌رود، پول داديم، زحمت کشيديم. تحت الشعاع قرار مي‌گيرد. چيز خاصي که آدم تحت الشعاع قرار بدهد، بي انصافي است. انصاف خيلي مشکل است.
روايت بعدي «لا يحق العبد حقيقة الايمان» اصلاً حقيقت ايمان را نمي‌فهمد. عبدي که «حتي يغضب لله و يرضي لله» غضبش براي خدا، رضايتش براي خدا، منحصراً فقط براي خدا، «فاذا فعل ذلک فقد استحق حقيقة الايمان» حالا مستحق حقيقت ايمان مي‌شود. هرچيزي يک حقيقت و يک مجاز دارد. عکس مجازي است از حقيقت، وقتي واقعاً در گلستان قرار مي‌گيرم آن حقيقت است. حقيقت ايمان، غضبم براي خدا و رضايتم براي خدا باشد. در مقابل خدا چيست، براي نفس است. به غير خدا غضبناک شوم، عصبانيت من براي اين است که به من برخورده است. غضبم براي اين باشد. لذا بهترين غضب، غضبي است که در جنگ با دشمنان خدا اتفاق مي‌افتد. غضب آنجا وقتي اتفاق مي‌افتد، حال و هوايت عوض مي‌شود، چرا عوض مي‌شود؟ چون مي‌داني او ناحق است و خلاف حقانيت اميرالمؤمنين حرف مي‌زند. علما و بزرگان ما در اوج صبر بودند. در اوج آرامش بودند. در مورد گويششان مي‌بيني وقتي حق اميرالمؤمنين علي(ع) پيش مي‌آيد، رگ گردني مي‌شوند، سرخ مي‌شوند. اين غضب شيرين‌ترين غضب و بهترين و پسنديده‌ترين غضب است. انشاءالله به همين مقدار کفايت کنيم و رضايتش هم براي خدا باشد. خدايا به برکت اين روايات از وجود نازنين اهل بيت، ما را متصف به ايمان واقعي قرار بده، انشاءالله.
شريعتي: انشاءالله ظرف دلمان سرشار از حقيقت ايمان شود به برکت نام و ياد اميرالمؤمنين. اين رواياتي که شما فرموديد، مي‌شد نمونه‌هاي متعددي را از اميرالمؤمنين ذکر کنيم و خوشحاليم که شخصيتي همچون اميرالمؤمنين امام ماست. «الحمدلله الذي جعلنا من المتمسکين بولاية اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب» امروز صفحه 175 قرآن کريم، آيات 188 تا 195 سوره مبارکه اعراف را تلاوت خواهيم کرد. چقدر خوب است ثواب تلاوت اين آيات را هديه به روح بلند امام سجاد کنيم.
«قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي‏ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ «188» هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ «189» فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فِيما آتاهُما فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ «190» أَ يُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ «191» وَ لا يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ «192» وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى‏ لا يَتَّبِعُوكُمْ سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ «193» إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ «194» أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها قُلِ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ»
ترجمه آيات: بگو: من مالك هيچ سود و زيانى براى خودم نيستم، مگر آنچه را خدا بخواهد (و از غيب و اسرار نهان نيز خبر ندارم، مگر هر چه خدا بخواهد) و اگر غيب مى‏دانستم، منافع زيادى براى خودم فراهم مى‏كردم وهرگز به من زيانى نمى‏رسيد. من جز هشداردهنده و بشارت‏دهنده براى گروهى كه ايمان مى‏آورند نيستم. او خدايى است كه شما را از يك نفس (جان) آفريد و همسرش را از (نوع) او قرار داد تا بدان آرام گيرد. پس چون با او بياميخت، بارى سبك بر گرفت (و باردار شد) و (مدّتى) با آن سر كرد، چون زن سنگين شد، آن دو (زن و شوهر) از خداوند، پروردگارشان، درخواست كرده (و گفتند:) كه اگر فرزند شايسته‏اى به ما بدهى، قطعاً از سپاسگزاران خواهيم بود. پس چون (خداوند) به آن دو، فرزندى صالح داد، آنان در آنچه به ايشان عطا نمود، براى خدا شريكانى قرار دادند، ولى خداوند از آنچه كه آنان شريك او قرار مى‏دهند، برتر است. آيا چيزهايى را شريك خدا قرار مى‏دهند كه چيزى نمى‏آفرينند و خودشان نيز مخلوقند؟! و (اين معبودها) قدرت يارى آنان را ندارند و حتّى خودشان را هم نمى‏توانند حمايت كنند. و اگر معبودها را به هدايت فرا خوانيد، از شما پيروى نمى‏كنند، بر شما يكسان است كه آنها را دعوت كنيد يا ساكت باشيد! همانا كسانى را كه به جاى خدا مى‏خوانيد (و مى‏پرستيد)، بندگانى (آفريده‏هايى) همچون خود شمايند. پس اگر راست مى‏گوييد، آنان را بخوانيد، تا آنان جوابتان را بدهند. آيا آنان (معبودها)، پاهايى دارند كه با آن راه بروند، يا دست‏هايى دارند كه با آن قدرت‏نمايى كنند، يا چشم‏هايى دارند كه با آنها ببينند، يا گوشهايى دارند كه با آنها بشنوند؟ (اى پيامبر!) بگو: شريك‏هاى (خيالى) خودتان را بخوانيد و عليه من نقشه بكشيد و هيچ مهلت هم به من ندهيد! (تا بدانيد كارى از آنها ساخته نيست).
شريعتي: با توجه به اينکه در ايام ماه محرم و صفر هستيم و همينطور به مناسبت آغاز هفته دفاع مقدس، کتاب‌هايي با همين موضوع و محور داريم و يک طرح تخفيفي را دوستان ما براي علاقه‌مندان به محصولات فرهنگي، آنهايي که اهل مطالعه و کتاب‌خواني هستند، هم مي‌توانند به کانال ما مراجعه کنند و هم به سايت ما. اشاره قرآني را بفرماييد و از شخصيت ابوحمزه ثمالي براي ما بگوييد.
حاج آقاي سعيدي: «قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي‏ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ» نه نفعي، نه ضرري، بگو: من در مورد خودم نه نفعي دارم، نه ضرري، مگر آن چيزي که خدا بخواهد. خداوند مشعيتش بر اساس حکمت است. يکوقت من مي‌گويم يک چيزي را دلم مي‌خواهد بيست بدهم، ولي وقتي خدا مي‌گويد: شاء، يعني براساس حکمت است. لذا راضي بودن به رضاي خدا يعني نفع و ضرر من آن چيزي است که تو مي‌خواهي. خدايا از تو مي‌خواهم که به من خير بدهي. مي‌دانم که ماشاءالله همان چيزي است که براي من خير است. «إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ» آنهايي که دنبالشان مي‌رويد، از بنده‌هاي خدا مي‌خواهي، اينها عباد و بنده‌هاي خدا هستند. دستشان خالي است و در استجابت کاره‌اي نيستند. سراغ غير خدا نرويد، «فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ» بايد اين کار را براي شما انجام بدهند ولي نمي‌توانند. دست همه به جز خدا خالي است. مجراهاي خير خدا مشخص است. سبب متصل را ارض و سماء قرار داده است. من از اين سبب مي‌خواهم براي شما کشتي نجات، حسين(ع) را براي شما فرستادم. نجات راه أباعبدالله(ع) و عرض ادب به اهل‌بيت است. خدا نجاتمان بدهد از دنيا و دنيا پرستي به برکت همين عزاداري‌ها و اينها چيزهاي کم ارزشي نيست.
ما دو مطلب مهم از حضرت ابوحمزه ثمالي داريم يکي دعاي ابوحمزه ثمالي است که عبارت‌هاي شيرين شب‌هاي ماه مبارک، اينکه خداوند چه توفيقي به کسي بدهد، مجراي خير اهل‌بيت (ع) به ما باشد. از قول او نقل شود و حضرات براي او بگويند. يکي رساله حقوق امام سجاد است که از لسان ايشان و گويش ابوحمزه ثمالي هست. حق چشم و دست، اينها چيزهايي هستند که فرداي قيامت شکايت مي‌کنند. خدا براي عبادت و بندگي داده بود و تو در چيزهاي ديگر صرف کردي. اگر حق پدر و مادر، معلم، اعضاء و جوارح خود را شناختيم، به فضل خدا انشاءالله اجرا مي‌کنيم. دلها براي امام سجاد بسوزد، سيد بن طاووس نقلي دارد و مي‌فرمايد: وقتي امام سجاد را به شام آوردند، روي پله‌هاي مسجد اموي نشاندند و اين کار را با اسراي يهود مي‌کردند. مي‌گفتند: مسجد احترام دارد و نبايد اينها را داخل مسجد برد. آنجا يک نفر آمد به امام سجاد توهين کرد، گفت: الحمدلله که خدا يزيد را از دست شما راحت کرد. حضرت برايش قرآن مي‌خواند که غير از ما اهل‌بيتي مي‌شناسي؟ از چه کسي اجتناب رجس شده است؟ امام سجاد بعد از شهادت أباعبدالله خيلي غصه خوردند، چون نداي هل من ناصر أباعبدالله را شنيدند ولي به اراده الهي توان پاسخگويي نداشتند، چون بيمار بودند. انشاءالله خداوند توفيق بدهد به برکت عملکرد به فرمايشات اين بزرگواران خاصه صحيفه سجاديه، پيرو راه اين بزرگواران باشيم
شريعتي: السلام عَلي عليِ بن الحسين بن علي
السلام عليک يا أبا عبدالله...