برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: آرامش در زندگي؛ بر مبناي کتاب چهل حديث امام خميني (ره)- شرح حديث هشتم (تعصب)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين سعيدي
تاريخ پخش: 09-08-97
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد.
با نام و ياد خداوند مهربان برنامه امروز را آغاز ميکنيم که نام و يادش به دلهاي همه ما آرامش ميدهد. دلهايي که در اربعين سراسر آشوب بود. به سمت خداي امروز خوش آمديد. انشاءالله زائراني که در مسير بازگشت هستند سفرشان به خير و سلامتي باشد. ديروز که اربعين بود خيلي دوست داشتم به امام زمان عرض کنم: کي ميشود در جوار تو عزم زيارت نجف و کربلا کنيم؟ انشاءالله باشيم و شاهد حضور حضرت باشيم و ما هم در جوار او به زيارت جدش امام حسين(ع) نائل شويم. حاج آقاي سعيدي سلام عليکم، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي سعيدي: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت شما و همه بينندگان عزيز عرض سلام دارم. انشاءالله توفيق بندگي و عبادت خداوند را در همه احوال زندگي داشته باشيم.
شريعتي: چه اربعين باشکوهي مثل هر سال پر شور بود، انشاءالله ساليان سال باشيم و زائر اربعين سيدالشهداء باشيم. انشاءالله سال آينده همه در کنار هم در بين الحرمين همديگر را ببينيم. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي سعيدي: زيارت اربعين به لطف خدا قسمت هرکسي شد، الآن يک الماسي در دستش دارد، ثواب زيارت اربعين، وقتي آدم الماس در دستش داشت، خيلي دزدها سارق هستند، دزدها تازه طمع ميکنند. نتيجه اينکه مراقبت بيشتري نياز دارد. آدم يکوقت در مسير رفت يک حالي دارد، در مسير برگشت يک حالي دارد. نگاه کن آن الماسي که به دست آوردي چشمهاي دزد زيادي دنبالش است. نفس يا شيطان ميخواهد اين علو و درجهي بالايي که پيدا کردي، اين شيريني که در کام همه ما هست را تلخ کند. دلش راضي نميشود که مؤمن با اين شيريني اربعين روزگار بگذراند. لذا ميآيد ميگيرد، يعني با انواع اخلاقيات، بعدش خسته شدي طبيعي است و خستگي يکي از عواملي است که آدم کنترلش روي اعصاب کمتر ميشود. آنجاها مرد باشيم، يکوقت کمک کردن در مسير رفت است، در مسير برگشت هم حواست باشد، دستگيري از ديگران چطور باشد. اين گوهر را براي خودت محفوظتر نگه دار. در طول سال هم همين است. حواسم باشد اين چيزي که به دست آوردم، توفيق براي سال آينده من باشد. نه اينکه نا شکري کنم خداي نکرده همين را هم بگيرند. اينقدر توفيقها بوده گرفته شده، اينقدر همراهيها بوده با امام زمان که گرفته شده، شخصي خدمت امام صادق(ع) بود، جايي در بازار راه ميرفتند. يک غلامي داشتند، اين غلام براي حضرت سايبان نگه داشته بود. يک مقدار جلو رفتند، حواس غلام پرت شد. برگشت و به اين غلام حرف بدي زد. امام صادق(ع) ناراحت شدند. حضرت گفتند: چرا اين حرف را زدي؟ گفت: معلوم نيست پدر و مادرش که بودند؟ چه بودند؟ ديگر کسي آن شخص را با امام نديد. ميشود از همراهي با امام زمانت به واسطه يک فحش دور باشي.
وقتي زائر امام حسين(ع) از لحظهاي که پايش را از در خانه بيرون ميگذارد تا لحظهاي که پايش را به خانه ميگذارند زائر امام حسين(ع) هستند. آن لحظهاي که ميخواهم با زن و بچه از خانه بيرون بروم براي زيارت مشهد، بگويم: اينها تا الآن زن و بچه تو بودند، تحت تربيت بودند. از الآن به بعد زائر امام رضا هستند. پس يکسري از تربيتها و رفتارها بايد فرق بکند. اگر ميخواستي يک کارهايي انجام بدهي، يکسري از تذکرات بايد با يک لحن ديگر گفته شود. الآن اينها زائر امام رضا هستند و تو هم خادم زائر هستي. اينها را بدانيم که در زيارت از ما نگيرند. عطرش براي ما سالهاي سال ميماند. گاهي به آدم عطر قوي ميزنند تا مدتها که شسته نشود روي لباس باقي ميماند. اما يک بوي تعفن ميآيد بوي عطر را تحت الشعاع قرار ميدهد. حواسمان به شيطاني که سارق است و نميخواهد من عطرآگين باشم به زيارت امام حسين(ع)، شيطاني که از من پاکي نميخواهد و حرم رفتن من او را آتش ميزند، حواسم به آن شيطان باشد.
شريعتي: يک خسته نباشيد و خدا قوت به کساني که در اين مسير به زائران سيدالشهدا خدمت کردند، بگويم. چه دوستان عراقي که هرچه داشتند در طبق اخلاص گذاشتند و چه هموطنان عزيز در مرزهاي کشورمان، حتي دوستان خوب زاهدان که طريق و مسير عزيمت شيعيان پاکستان و افغانستان را براي رسيدن به کربلاي معلي فراهم کردند. انشاءالله همه مأجور باشند. بحث ما چهل حديث حضرت امام(ره) بود، به حديث هشتم رسيديم. حديث هشتم در مورد تعصب است.
حاج آقاي سعيدي: حديث هشتم، حديثي است از وجود نازنين امام صادق(ع)، حضرت ميفرمايد: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): مَنْ كَانَ فِي قَلْبِهِ حَبَّةٌ مِنْ خَرْدَلٍ مِنْ عَصَبِيَّةٍ بَعَثَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَعَ أَعْرَابِ الْجَاهِلِيَّةِ» اگر کسي مثقال ذرهاي، يک دانه خردل، يک دانه ريز عصبيت در دلش باشد، تعصب در دل آدم شکل ميگيرد، خدا روز قيامت او را به صورت افرادي که بيابان نشينان هستند، محشور ميکند. اعراب جاهلي! دوران جاهليت، هيچ ربطي به پيغمبر نداشتند. از معلومات و تعليمات الهي هيچ بهرهاي نبردند. سنني داشتند فاجعه بار، زنده به گور کردن دختران، ازدواجشان، تعاملشان، از حيوانات هم پايينتر بودند. نحوه عباداتشان، بت پرستيشان، به بدترين نوع است. اگر کسي مسلمان باشد اما اندازه يک دانه خردل در دلش تعصب باشد، اين بلا سرش ميآيد. خدا حاج آقا مجتبي تهراني را رحمت کند. ميفرمودند: ما يک صورت ظاهري داريم که چهره ماست و شبيه پدر و مادرانمان هستيم. اما يک صورت باطني هم داريم که خود آدم آن را در طول زندگي ميتراشد. اولي دست تو نيست و دومي دست تو است. حشر و نشر آدم به چهرهاي است که خودش تراشيده است. بعضي مثل عقرب هستند وقتي از کنارشان رد ميشوي با زبانشان نيش ميزنند. بعضي مثل گرگ محشور ميشوند. در کاسبي و خريد و فروش، طوري با مردم تعامل ميکرد که انگار تکه پارهشان ميکند. صورت باطني که اين آدم براي خودش تراشيده است، آنجا «يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِر» (طارق/9) است. حجابها کنار ميرود. نقابهاي ما کنار ميرود. آنوقت آدم ميبيند چقدر زيباها که زشت هستند. چقدر کبيرها که صغير هستند. چقدر کساني که طلب علو ميکردند و پست هستند. آدمهاي متکبر مثل مورچه محشور ميشوند. زير دست و پا هستند و مردم از روي آنها رد ميشوند. وقتي پردهها کنار برود، باطن مشخص ميشود. باطني که خودت تراشيدي و درستش کردي. پس با تعصب خودش را اينطور تراشيده است. مثل کساني ميشود که در دوران جاهليت اينگونه بودند. با همان خلق و خو و همان عذابي که براي آنها بوده است. در واقع پيغمبر را درک کرده و هيچ بهرهاي نبرده است. مسلمان بوده ولي انگار که مسلمان نبوده است. يک پولي به شما بدهند و بگويند: حق استفاده نداري. به چه درد ميخورد؟ مثل شکار اژدها ميماند. يک علمي که آدم دارد ولي به هيچ دردي نميخورد چون موضوعي بيرون ندارد. يکوقت خداي نکرده ايمان آدم به وسيله اين عصبيت از بين ميرود. لذا حضرت امام روايتي نقل ميفرمايند که اگر کسي اين عصبيت را داشته باشد، اتفاقي که برايش ميافتد اين است که خداوند يوق ايمان را از گردنش باز ميکند. رهايي پيدا ميکند اما از ايمان رهايي پيدا ميکند. آزاد به معني لا قيدي! عصبيت که پيش آمد ملاک و مدار حق نيست. ميخواهيم داخل تعريف عصبانيت برويم.
عصبيت و تعصب، حمايت کردن و مدافعه نمودن به غير مبناي حق، اينطور نيست که من حق را ببينم و از آن دفاع کنم. يک چيزي را ببينم و از آن دفاع کنم ولي حق نباشد، چون پدرم گفته از اين دفاع کنم. کاري که اعراب جاهلي يا در زمان حضرت موسي يا در زمان حضرت ابراهيم(ع)، اتفاق افتاد. چرا بت پرستي ميکنيد؟ پدران ما اينطور بودند. حضرت ابراهيم استدلال ميآورد. خدا را نشان ميدهد. ماه را نشان ميدهد، خورشيد را نشان ميدهد و ميگويد: نگاهتان به خدا اينطور باشد که فطري به او متوجه هستيد اما نسبت به ماه و خورشيد با چشمتان به او متوجه هستيد. اينها از آفلين هستند. افول ميکنند. وجه و گيرايي شما بايد نسبت به خداي واقعي باشد. چرا بت پرستي ميکنيد؟ ميبينيد نميتواند کاري انجام بدهد، جريان بت بزرگ و تبري که حضرت ابراهيم ميگذارد. پدران ما اين را ميگفتند! اين سنت ما بوده است. گاهي سنتها اشتباه است. چند وقت پيش يکي از دوستان تعريف ميکرد و ميگفت: در يکي از روستاها ما يک سنتي داريم که داماد را ميزنند. شب عروسي داماد را ميزنند. اين وسط يکي جو گير شده بود چنان داماد را زده بود، پنج روز در کما بود. بعد ميگفت: قرآن آوردند و وضو گرفتند، هردو رئيس آن روستا و دست روي قرآن گذاشتند و گفتند: اين رسم را برميداريم! خيلي خوب است آدم تعصب نداشته باشد.
ما در بحث تعصب يک خطکش داريم که حق است، درست است. يعني يکوقت من ميگويم: آقا تعصب درست هم داريم؟ بله، «والله ان قطعتموا يميني اني احامي ابداً عن ديني» حضرت ابالفضل(ع) فرمود: اگر دستهاي مرا قطع کنيد، جانم را بگيريد، من از دينم حمايت ميکنم. ملاک تعصب آنجاست. تعصب به نسبت چيزي است. بايد ببينيم در جاي خودش مصرف ميشود يا نه، من روي دينم پافشاري دارم يا نه؟ يکوقت در يک دانشگاهي بودم، يکي از عزيزان گفت: حاج آقا شما روي اين مسأله تعصب داري. گفتم: دو به اضافه دو چقدر ميشود؟ گفت: چهار! گفتم: بدون تعصب بگو. گفت: چهار. گفتم: اينقدر پا فشاري نکن، يک چيز ديگري بگو. خوب وقتي چهار ميشود، ده بار هم از من بپرسي اين علامت تعصب نيست. علامت حقانيت است. وگرنه شما بگويي: حالا که من تعصب ندارم، منعطف هستم و اين بار هفت است. پس بدانيم جايگاه تعصب اينجاست که حضرت امام ميفرمايد. حمايت کردن و مدافعه نمودن به غير حق، ملاکش چه باشد؟ يکباره خويشاوندان بشود. چون فاميلهاي ما اينطور هستند. بالادهي و پايين دهي! از چيزهايي که شيطان روي آن تأثير دارد اين است که در روستا باشد، پايين ده و بالاي ده، در شهرستان باشد ميشود اين شهرستان و آن شهرستان، همه جا دنبال اين تفرقه هست.
من يکوقت در شهرستاني براي عزاداري رفتم، گفتند: يکي از درگيريهاي ما در روز عاشورا همين است که ميگويند: اين قسمت روستا اول به وجود آمده يا آن قسمت روستا؟ اين خيلي تلخ است که روز عاشورا سر چنين موضوعي دعوا شود. اين تعصبي که من دارم درست نيست. ببين شيطان به وسيله اين تعصبات چه چيزي را از شما ميگيرد؟ يا ايشان ميگويد: مطلق متعلقات آدم، آدم يک اعتقادي دارد و بگويد: به نظرم اينطور است. رأي من برنميگردد و همين است که هست! روي نظرت اصرار داشته باشي و پافشاري کني، حرف مرد يکي است! حرف مرد به تعداد صحتها عوض ميشود. اگر مرد بودي و فهميدي اشتباه کردي، اتفاقاً توبه از اشتباه مردانگي ميخواهد و اين ترس است که آدم توبه نداشته باشد. لذا حتي اگر کسي تعصب روي جنگ داشته باشد. حضرت امام(ره)، رزمندهها ميگفتند: جنگ جنگ تا پيروزي، چشم! قطعنامه 598 باز هم چشم! نه تعصب روي جنگ دارم نه روي صلح دارم، آن چيزي که او بگويد. من آن چيزي که ولي زمانم بگويد را درست ميدانم. من اطاعت از او را بر خودم واجب ميدارم.
ايشان ميفرمايد: از چيزهايي که آدم را متعصب ميکند تعلقات ديني است. اعتقادات منتهي به آن شرط که من فهميدم دارم اشتباه ميکنم. اعتقاد به اين مطلب تا حالا اشتباه بوده، تصحيحش ميکنم. عملکردم را عوض ميکنم. يک عمري ما اينطور بوديم ديگر نميشود!! اين خودش تعصب است. يک روش داشتي اين روش غلط است، تو وقتي صحبت ميکني زبانت تند است. روي زبانت هم تعصب داري. نه، زبانت ملايم باشد و بگو: اشتباه کردم اين کار را ميکردم. فلان عالم به من گفت: خطاست. چشم عوضش ميکنم، به همين راحتي بتوانم پا روي خود من بگذارم. حضرت ابراهيم را مثال زديم که آمدند گفتند: طرف استدلال ميکند و جواب استدلال او در قرآن نيست که بله خداي شما تواناتر است. دارد ميبيند بت کاري نکرد. «آباؤُنا» دليلش است. پدران ما اينطور بودند. پذيرش آن براي آدم سخت ميشود. اين براي حبّ نفس و تعلقات است. اگر تمام روحانيون عالم، علماي عالم را جمع کنيم مهربانيشان به اندازه مهرباني پيغمبر نميشود. باورت ميشود اين پيغمبر با خلق عظيم نتوانست در دل بعضيها اثر بگذارد؟! اشکال را بر پيامبر ميگيريم يا قساوت قلب؟ تعصب بيايد، «يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ» (انعام/20) پيغمبر را ميشناختند مثل اينکه بچههايشان را ميشناختند ولي تعصب و حبّ دنيا نميگذاشت. موانعي است که شناخت هيچ تأثيري رويش ندارد. بلکه تعصبها برعکس ميکند.
امام حسين(ع) در جريان کربلا خودش را معرفي کرد، گفتند: تو را ميکشيم، «بغضاً لأبيک» بغض و تعصب نسبت به اميرالمؤمنين دارد. بغض دارد ميآيد با امام حسين ميجنگد. به حضرت ميگويد: ميدانم که هستي، پدر و مادرت را ميشناسم. ولي اقدام ميکند. خدايا ما گرفتار نشويم. اهلبيت گفتند: هروقت رذايل اخلاقي را بيان ميکنيد پناه به خدا هم بگوييد که خدايا ما گرفتار نشويم. کار سختي است. بيرون آمدن از اين خيلي سخت است. طوري آدم گرفتار ميشود که باور نميکند در اين مسأله افتاد. ديگران را منع نکنيم که بگوييم: اَه بابا فلاني هم اينطور است. هرچه بگويي گرفتار ميشوي. يکوقت تکليفي داري نهي از منکر است که در جاي خود بايد انجام شود. حضرت امام ميفرمايد: تعلقات وطني، حبّ الوطن دارد، يک اتفاقي ميافتد حس ناسيوناليستياش بلند ميشود. انگليس ميگويد: ما نژاد برتر هستيم. افراد ديگر اصلاً جرأت ميکند در همه کشورها ميگويد: وزارت مستعمرات، شما وحشي هستيد من بايد حق توحش بگيرم. يکي از مسائلي که حضرت امام ميفرمود همين مسأله بود. چون وحشي هستي بايد يک پولي اضافهتر به من بدهيد. ميخواهم شما را مثل انسان تربيت کنم! اين حالت وطن پرستي اتفاق ميافتد و تعصبات آن باعث چيزهاي بدي ميشود. عرب و عجم، قوميت را مثال ميزند. فلاني عرب است، فلاني عجم است. تعصباتش داغون ميکند و دين و ايمان را از بين ميبرد. حرکتهاي ديگر، با تفرقههايي که در بين قوميتها مياندازد.
اگر اخبار اعلام کند يک زلزله اتفاق افتاد، زود حواست را جمع ميکني. ميگويد: در افغانستان زلزله رخ داده است. يک نفس راحت ميکشي و ميگويي: چه خوب در ايران نبود! باختي! آنها هم مسلمان هستند. مرزها يعني خطوط فرضي، به من ميگويند: ايراني، به او ميگويند: افغاني، عراقي، يک خطوط فرضي شيطان برايت درست ميکند که ديگر دلت براي ديگران نميتپد. «حبّ الحسين يجمعنا» وقتي نگاه ميکني اتفاقاً مرزبنديهاي اهلبيت(ع) به محبت است. به کشور نيست، سلمان فارسي از ما اهلبيت است. وطن چيست؟ وقتي حضرت حجت بيايد ميگويد: عربها بيايند و فارسها نيايند؟ ترکها بيايند و کردها نيايند؟ «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم» (حجرات/13) روش جذب آنها محبت است. ميگويد: هرکس تقوا نزد خدا داشت و حبّ اهلبيت را داشت به ما نزديکتر است. قوميت وجود ندارد. اويس قرني پيغمبر را نديد. بهترين يار پيغمبر است ولي پيغمبر را نديد. کنار پيغمبر بودن به جغرافيا نيست. به مليت و عرب و عجم بودن نيست. در اين تفرقه جريانات اربعين چقدر تلاش کردند. ايراني، عرب، در عراق هم همين اتفاق ميافتد. ميگويد: کربلايي، نجفي، اين از جنوب عراق است. اين عرب فصيح است. اينقدر تفرقه مياندازد که اين عصبيت را پرورش بدهد. ما برتر هستيم، سفيد پوست و سياه پوست، روي رنگ پوست تعصب دارد. اينها خندهدار است. آدمها به واسطه عصبيتشان عمل ميکنند. تعصب هيچ ربطي به مسلمان و کافر بودن ندارد.
پس شد تعصبات قومي و خويشاوندي، تعصب قوميتي، اعتقادي، تعصبات آب و خاکي، تعصبات اينکه من جزء علما هستم. فوق ليسانس فلان دارم. از دانشگاه فلان هستم. يک آقايي که از اساتيد آن دانشگاه هست، يک حرفي ميزند، ميبيند حرفش غلط است. نقدش ميکنند. ميگويد: نه از دانشگاه ماست! چون از دانشجوهاي من بوده يا اساتيد من بوده، يکوقت حضرت امام نقل ميکنند که بدترين تعصبات، تعصب در علم است. طرف سر کلاس نشسته نزد استاد ديگر است، ميبيند اين استاد با استاد ديگر نميخواند. ديگر نميتواند قضاوت کند. ميگويد: چون استاد اول من او بوده من ميخواهم حرف او را احياء کنم. در واقع براي خودش دست و پا ميزند. چون اگر او رد شود علميت او هم رد ميشود. باز هم به نفس برميگردد.
ايشان ميفرمايد: در امر ديني و علمي هم اتفاق ميافتد، منظور اظهار حق نيست. وقتي بحث ميکند دنبال اينکه حق کدام هست، نيست. بلکه منظور غلبه خود يا هم مسلک خود يا بستگان خود است. ميگويد: اين مطلب درست است. اما ميگويد: چون من گفتم قبلاً ميخواهم ثابتش کنم. وگرنه بعضاً خود آدم هم ميداند حق کدام است. اين عصبيت يعني اين که خدا آدم را نجات بدهد. حق با هر طرف هست از آن طرف حمايت کند. حضرت امام ميگويد: حق با هر طرف هست، حمايت از حق بکن. يادت بيايد از روزي که «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيه» (عبس/34) استادم بوده، پدرم بوده، آشناي ما بوده، فاميل ما بوده، ديگر هيچ مفهومي ندارد. جانب دارانه حرف نزن، عددت عدد باشد. ميخواهم نظر مخالف را مطرح کنم، ميگويم: يک نظري هست اين را ميگويد. حالا روي نظر خودم عصبيت دارم، ميگويم: البته حق اين است که... حق را اولش گفتي و اصلاً اجازه قضاوت به مخاطب خودت ندادي. تعصب خيلي چيز بدي است. يعني قبل از اينکه بخواهي حقانيت را دنبال کني، منيت را دنبال کردي و حرف خودت را چربتر گفتي. بعد ميگويد: من غول حق را آخر سر ميگويم. شروع ميکند نقل اقوال کردن يعني اينکه من دارم همه را رد ميکنم براي اينکه غول حق آخر سر خودم را که اول نويدش را دادم بگويم. خدا نکند پيش بيايد. اصلاً ديگران نفهميدند شما چه گفتي؟ ولي اثرش که هست. من داروي سمي را در ملأ عام بخورم يا کسي نفهمد بخورم. فرقي نميکند! سم روي بدن اثر ميگذارد. از خويشاوندان، از منصوبانش، در جمع کسي را ببيند يا حضرت امام ميفرمايد: با آنها همراهي کند به واسطه غير حق ميگويند. شعري عرب جاهليت ميخواندند «و انصر أخاک ظالماً مظلوما» از برادرت حمايت کن چه ظالم باشد و چه مظلوم باشد. پيامبر نهي کردند، چرا وقتي ظالم است حمايت کنيم؟ بعد ديدند يکجا پيغمبر اين را خواند. آقا شما که نهي کرديد چرا خوانديد؟ حضرت فرمودند: اين عبارت من به يک معناي ديگر است. «و انصر أخاک ظالماً» برادرت را کمک کن در حاکي که ظالم است، ولي نه در ظلمش، کمکش کن آخرتش را بدست بياور و نگذار ظلم کند. وقتي کسي ظالم باشد ميخواهي کمکش کن دستش را از ظلم کوتاه کن. حضرات اهلبيت(ع) اکسير هستند، به مس بخورند طلا ميشود. يعني به بدترين چيز بخورند، به محبت بخورند، حبّ نفس آدم را حبّ خدا ميکنند. وقتي به غضب آدم بخورند راهنمايي ميکنند و آدم را به شجاعت تبديل ميکنند. بدترين چيزها را به بهترين چيزها تبديل ميکنند. زنده باد کسي که با اهلبيت(ع) همراه است. زنده باد کسي که اخلاقياتش را با ملاک آنها ميسنجد در بستر آنها قرار ميدهد و بعد خودشان تربيت کردن را بلد هستند، اگر آدم فاصله گرفت تمام چيزهايي که فکر ميکند خوب است، فکر ميکند صفت خوب اخلاقي است همه به ضرر او تمام ميشود. خدايا تربيت ما را به دست اهلبيت بسپار.
بعد حضرت امام ميفرمايد: ملکه خبيثه عصبيت جاهليت در او تقويت ميشود. حالا به جايي ميرسد که حاضر است بخاطر قومگرايي آدم بکشد. يکوقت من ميگويم: ميگويد، نه فراتر رفتيم، حاضر است آدم بکشد. مفاسد زيادي عصبيت دارد. اگر آدم تعصب پيدا کرد، راضي به خطاي ديگران ميشود. کسي که رضايت از قوم و رضايت از فعل قومي پيدا کرد، مثل آنها ميشود. اگر راضي به قتل أباعبدالله شدم، جز قتله حساب ميشوم. رضايت پيدا کردم! اگر گفتم: «اني سلمٌ لمن سالمکم و حربٌ لمن حاربکم الي يوم القيامه» من دوست ندارم و ميجنگم با آنهايي که با شما دشمن بودند. دوست دارم با دوستان شما باشم. چون رضايت پيدا کردم! روايت داريم که گردنبند ايمان از او مفارقت پيدا ميکند. در راهکارها ميفرمايند: انسان اراده خدا را وارد بر اراده خودش ببيند. چون برعکس آن در عصبيت اتفاق ميافتد. ميگويد: من اينطور ميخواهم. قوم من اين را ميگويند. حزب من اين را ميگويد. اما بداند که خدا اين را ميخواهد. تعصبات سياسي است، ميگويد: چون ميخواهم رأي بدهم، در مجلس هستم، نگاه کنم ببينم هم حزبيهاي من به چه چيزي رأي ميدهند. همان عصبيت دوران جاهليت اينجا هم اتفاق افتاد. ميفهمم حزب من فلان مسأله را اشتباه ميگويد، ساکت ميشوم! سکوت از عصبيت است. من که هميشه داد ميزدم چطور اينجا چيزي نميگويم. چون هم مسلک هستم. آن کسي که در حزب من است دارد اين حرف را ميزند.
لذا اگر رأي کسي را خريدم، يعني وامدارش کردم، گفتم: به اين شرط تو را ميآوريم، تو رأي بياوري براي اينکه در حزب ما بيايي. در واقع پولي دادند و حريّت او را خريدند. در واقع يک ماشين رأي دادن خريدند. قرار است ماشين بنزين بخورد، به برق بزنند، به برق نميزنند. به شرط اينکه در ليست ما باشي، بيايي اينجا تو را بخريم، در سياست مطيع ما باشي. فقط خودکار دست توست! اکثر اينها که حُر هستند، ناسازگار هستند. ميگويد: اينجا غلط ميگوييد، حزب من اجازه نميدهد اين کار را بکنم ولي من انجام ميدهم حتي اگر به هر قيمتي تمام شود. خدا شهيد بهشتي را رحمت کند، خيلي حُريت خاصي داشت.
شريعتي: در روزگار ما، در خانواده ما، تعصباتي که ميتوانيم بگوييم چه تعصباتي است؟
حاج آقاي سعيدي: بخواهيم فرزندمان را تربيت کنيم. پدر ما اين کار را کرد، پس ما هم اينطور کنيم. ميخواهي به او ياد بدهي که حاج آقاي فلاني بچه را اينطور تربيت نميکنند. مگر ما چطور بزرگ شديم؟ وقتي ميبيني دارد درست و حق ميگويد، تعصب دارد روي حرف يک نفر، تعصب دارد روي خواستههاي خودش، فلاني از من کوچکتر است. گاهي تعصبات روي بزرگتر و کوچکتري است. يک الف بچه بيايد اين حرف را به من بزند؟ گاهي يک الف بچه درست ميگويد. امام حسين و امام حسن(ع) نزد شخصي آمدند که داشت اشتباه وضو ميگرفت. گفتند: شما ببين کداميک از ما بهتر وضو ميگيريم؟ پيرمرد اشک ريخت و گفت: شما هردو درست وضو ميگيريد. من اشتباه وضو ميگيرم! مگر باباي من چه بوده؟ گذشتگان ما به اين رسيدند که... نميخواهي حرف گذشته را نقض کني. به اين هم رسيدي که داري اشتباه ميکني. يکوقت اينقدر تعصبات قوي است که روي فرمايش حضرت امام برميگرديم. بچهها اذيت کردند، گفت: بدويد سر کوچه آش ميدهند. بعد ديدند خودش هم دارد ميدود! خودش هم باورش شده بود. گاهي تعصبات آدم همين است و خودش هم باور ميکند. خودش هم مريض ميشود. فقط اينطور نيست که طرفداري ميکند چون ديگران گفتند. منيت خودش را در يک آينه ميبيند و اينقدر واقعي ميبيند باورش ميشود همين است و به طرف او حرکت ميکند.
جميع اشياء را بر غير واقعيت خود ببيند. اگر اشياء را به غير از واقعيت خود ببيند به کجا منتهي ميشود. واقعيت خودش چيست؟ حق است. نگاه کن ببين داري واقعيت را اشتباه ميبيني. کسي که متعصب است اين اشکال را پيدا ميکند. واقعيت خودت را نگاه کن ببين حقانيت را دنبال ميکني يا داري تعصب را دنبال ميکني؟ چرا دنبال فلاني هستم؟ همانقدر که زشت است که من بخاطر پول فلاني دنبالش باشم، بخاطر موقعيت دنيايي دنبالش باشم، همانقدر هم زشت است که بخاطر تعصب دنبالش باشم. چون فاميل ماست، چون فلاني هم حزب من است، پس درست ميگويد. لذا در مقابل خطاي او هم ساکت ميشود. دزدي ميکند ميگويد: نياز داشت. اضطرار داشت. هم مسلک اوست، فلانجا اختلاس کرده، دزدي کرده، اين را نگو براي ما بد ميشود. خيلي وقتها به ظلم راضي ميشود. بخاطر طرفداري کردن از اين حزب خراب ميشود. به خدا خراب شدن حزب خيلي بهتر از خراب شدن دين مردم است. اينکه نسبت به اصل نظام و اصل دين پا برجا بشوند، کاش نسبت به من بد بين شوند. ولي نسبت به دين تزلزلي نشود. گاهي تعصب من نسبت به خودم است. خطايي انجام دادم، به جاي اينکه بگويم: مردم ببخشيد من اشتباه کردم، اين کار خطا بوده، توجيه ميکنم. بعد مردم ميگويند: دين توجيه کرد، نميگويند: سعيدي توجيه کرد. خدا انشاءالله همه ما را از تعصب حفظ کند بالاخص تعصب روي خودمان، بخواهم توجيه و تعصب نسبت به خودم داشته باشم. يادم هست شما اين فرمايش را يکبار خوانديد و اين فرمايش امام خيلي دلسوزانه است. «تو متفق خود باش که نيز روزي مثل مايي و خود نميداني آن چه روز است، شايد الآن که مشغول قرائت باشي» حضرت امام ميگويند: من که دارم اين را ميگويم براي بعد از رحلت من شما اين را ميخوانيد. «حواستان باشد. اگر تعللي کنيد فرصت از دست ميرود. اي برادر من اين امور را تعويق نيانداز، اصلاح نفس را تعويق نيانداز که تعويق انداختني نيست. چقدر آدمهاي صحيح و سالم با موت ناگهاني از اين دنيا رفتند و ندانيم عاقبت آنها چيست پس فرصت را از دست نده و يک دم را غنيمت شمار که کار خيلي اهميت دارد و سفر خيلي خطرناک است.» چقدر به دل آدم مينشيند اين نصيحت پدرانه امام. «دستت از اين عالم که مزرعه آخرت است اگر کوتاه شد ديگر کار گذشته است و اصلاح مفاسد نفس را نتواني کرد جز حسرت و حيرت و عذاب و مذلت نتيجه نبري، اولياي خدا آني راحت نبودند و از فکر اين سفر پر خوف و خطر بيرون نميرفتند. حالات علي بن الحسين (ع) امام معصوم حيرت انگيز است.» حضرت با خواندن قرآن وقتي به آيههاي عذاب ميرسيدند، شانههاي مبارکشان از گريه ميلرزيد. نالههاي اميرالمؤمنين علي(ع) بُهت آور است.» حضرت چطور با خدا حرف ميزند؟ با امام حسن(ع) صحبت ميکند. من فاني هستم. دانه دانه ميگويد که ببين من چطور هستم. چه شده است که ما اينطور غافل هستيم؟ چه کسي به ما اطمينان داده جز شيطان که کارهاي ما را از امروز به فردا مياندازد. چه کسي گفته فردا زنده هستي؟ نهيبي که حضرت امام ميزند. ميخواهد اصحاب و انصار خود را زياد کند و ما را با خلق خود در زمره خود و اتباع خود محشور کند. وقتي خدا گفت: سجده کن باز هم پايين نيامد. «خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ» (اعراف/12) مرا از آتش خلق کردي و او را از خاک آفريدي. سر سلسله اين تعصب شيطان بود و تعصب شيطان را ذليل کرد. هنوز هم کوتاه نيامده و بازگشتي برايش نيست. بدبخت شد!
حضرت امام ميفرمايند: «هميشه آن ملعون امور آخرت را در نظر ما سهل و آسان جلوه دهد و ما را با وعده رحمت خدا و شفاعت شافعين از ياد خدا و اطاعت او غافل ميکند.» من که باور نميشود خدا ما را بخاطر گناه الف و ب به جهنم ببرد. دعاي 25 صحيفه سجاديه دعا براي فرزندان است، آنجا از شيطان ميگويد. ميگويد: شيطان رحمت خدا را طوري جلوه ميدهد باعث گناه شود. من که باور نميکنم جهنمي باشد، خدا ارحم الراحمين است. انشاءالله به همه ما توفيق بدهد از اين عصبيتها دور باشيم.
شريعتي: بحث ما در مورد آرامش در زندگي بود. حاج آقاي سعيدي جلسات ابتدايي اشاره کردند که اگر دنبال يک زندگي آرام ميگرديم بايد در مسير بندگي و عبوديت و طاعت خداي متعال گام برداريم و رذيلههاي اخلاقي را از خودمان دور کنيم. به همين مناسبت سراغ چهل حديث حضرت امام رفتيم و اين احاديث اخلاقي را با قلم شيواي امام و روايات نوراني ائمه با هم مرور ميکنيم. امروز صفحه 489 قرآن کريم، آيات پاياني سوره مبارکه شوري و آيات ابتدايي سوره مبارکه زخرف را تلاوت خواهيم کرد.
«وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ «52» صِراطِ اللَّهِ الَّذِي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ «53»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، حم «1» وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ «2» إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ «3» وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ «4» أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً أَنْ كُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِينَ «5» وَ كَمْ أَرْسَلْنا مِنْ نَبِيٍّ فِي الْأَوَّلِينَ «6» وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ «7» فَأَهْلَكْنا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضى مَثَلُ الْأَوَّلِينَ «8» وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ «9» الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيها سُبُلًا لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ «10»
ترجمه: و بدين گونه ما روحى (به نام قرآن) را از فرمان خود به تو وحى كرديم و تو نه كتاب را مىدانستى چيست و نه ايمان را، ولى ما آن را نورى قرار داديم كه هر كه از بندگانمان را بخواهيم به وسيله آن هدايت كنيم و همانا تو (مردم را) به راه راست هدايت مىكنى. راه خداوندى كه آنچه در آسمانها و زمين است براى اوست. بدانيد كه همه امور به سوى او باز مىگردد.
به نام خداوند بخشنده مهربان، حا، ميم. به كتاب روشنگر سوگند. همانا ما آن را قرآنى عربىّ قرار داديم باشد كه در آن تعقّل كنيد. و همانا آن در امّ الكتاب (لوح محفوظ) است كه نزد ما بلند مرتبه و حكمتآميز و استوار است. آيا به خاطر آنكه شما گروهى اسرافكاريد ما ذكر (قرآن) را از شما بازگردانيم. و چه بسيار پيامبرى كه در ميان پيشينيان فرستاديم. و هيچ پيامبرى به سراغشان نمىآمد مگر آنكه او را مسخره مىكردند. پس ما كسانى را كه از نظر قدرت سختتر از اين اسرافكاران بودند هلاك كرديم و سرنوشت پيشينيان تكرار شد. و اگر از آنان سؤال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريد؟ قطعاً خواهند گفت: آنها را (خداوند) قادر دانا آفريده است. همان كه زمين را براى شما محل آسايش قرار داد و در آن براى شما راههايى قرار داد تا شايد راه يابيد.
شريعتي: اشاره قرآني امروز را بفرماييد. انشاءالله قرار هست از شهيد محراب آيت الله قاضي طباطبايي بشنويم.
حاج آقاي سعيدي: «وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ» هرکدام از انبياء آمدند استهزاء شدند، مسخره شدند، اما در نبوتشان تأثيري نداشت. در انجام وظيفه و رسالتشان تأثيري نداشت. خيلي سختي کشيدند. قرآن کتاب هدايت و آموزش است. ما بخاطر دينمان ممکن است خيلي استهزاء شويم، مسخره شويم، ما ديندارتر از پيغمبرها نيستيم. استهزاء مردم الآن بدتر از استهزاء آن زمان نيست. انشاءالله به فضل خدا با صبري که ميکنيم، همين جزايي که خداوند براي آنها قرار داده، خدايي که دستش باز است، براي ما هم قرار ميدهد، انشاءالله.
شهيد قاضي طباطبايي امام جمعه تبريز، کسي که آرزوي شهادت دارد. اولين شهيد محراب است. ميگويند: هرکسي عاشق چيزي باشد و از خدا بخواهد، خدا همانطور به او ميدهد. اينها عاشقين اميرالمؤمنين علي(ع) هستند. شهادتشان هم شبيه اميرالمؤمنين است. خدا اين بزرگواران را رحمت کند. بدانيم چه اتفاقي برايشان ميافتاد. روشنگري آنها، همينها باعث شهادتشان شد. اينها سکوت نداشتند. در فتنههاي مختلف، سال 57 در فتنههاي مختلف خيلي روشنگري داشتند. همين بود که تاب نياوردند و ايشان را به شهادت رساندند. انشاءالله خداوند همه ما را روشنگر و اهل شهادت قرار بدهند.
شريعتي: به اميد طلوع دوباره خورشيد سلام، به رسم چهارشنبهها کبوتر دلمان را راهي خراسان ميکنيم. عرض ميکنيم:
از غلامان شما هم ميشود دنيا گرفت *** من نيازت دارم آقا روز محشر بيشتر!
«اللهم صل علي علي بن موسي الرضا المرتضي»