اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

98-09-07-حجت الاسلام والمسلمين عاملي-مسير سلوک الي الله



برنامه سمت خدا

موضوع برنامه: مسير سلوک الي الله

كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عاملي

تاريخ پخش: 07- 09-98

شريعتي:
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

ما گدايان خيل سلطانيم، شهروند هواي جانانيم

بنده را نام خويشتن نبود، هرچه ما را لقب دهند آنيم

گر برانند و گر ببخشايند ره به جاي دگر نمي‌دانيم

چون دل آرام مي‌زند شمشير سر ببازيم و رخ نگردانيم

دوستان در هواي صحبت يار، زر فشانند و ما سر افشانيم

هر گلي نو که در جهان آيد، ما به عشقش هزار دستانيم

تنگ چشمان نظر به ميوه کنند، ما تماشا کنان بستانيم

تو به سيماي شخص مي‌نگري، ما در آثار صنع حيرانيم

هرچه گفتيم جز حکايت دوست، در همه عمر از آن پشيمانيم

سعديا بي وجود صحبت يار، همه عالم به هيچ نستانيم

سلام مي‌کنم به همه دوستان عزيزم، بيننده‌ها و شنونده‌هاي گرانقدرمان، انشاءالله هرجا که هستيد خداوند متعال پشت و پناه شما باشد. به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. حاج آقاي عاملي سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.

حاج آقاي عاملي: بسم الله الرحمن الرحيم، عرض ادب و احترام دارم خدمت حضرتعالي و همه مردم عزيز. خداي بزرگ را شاکر هستيم از اينکه توفيق عرض ادب در ساحت ملت بزرگ ايران را دارم که فرصتي درست شده تا از مدنيت و فرهنگ و احاديث و معارف بزرگ اهل‌بيت و قرآن مطالبي را عرض مي‌کنيم.

شريعتي: هفته گذشته در مقدمات سير و سلوک بوديم و عاشقانه‌هاي خدا و انبياء که بندگان برگزيده‌اش هستند. بحث شما را خواهيم شنيد.

حاج آقاي عاملي: جلسات گذشته عرض شد که اصل خلقت جز با اين نگاه که اساس اين خلفت براي پذيرايي از انسان هست و اين عالم، عالم پذيرايي است، درست نمي‌شود و از اين منظر بايد به خلقت نگاه کرد و سفره‌اي که خداي متعال درست کرده است، فله‌اي نيست. از حضرت سؤال کرد مي‌خواهم ببينم من در نظر خدا چگونه‌ام، گفت: ببين که خدا در نظر تو چگونه است، اين سؤال را کسي از علي بن موسي الرضا پرسيد، گفت: مي‌خواهم ببينم در نظر شما چگونه هستم، حضرت فرمود: ببين من در نظر تو چگونه هستم؟ چه حرمتي براي علي بن موسي الرضا قائل هستي؟ چه مکانت علمي را در علي بن موسي الرضا رسيدي؟ تصوير خداي متعال در نگاه تو چگونه است و با چه عظمتي به خدا نگاه مي‌کني، خدا هم همينطور با انسان معامله مي‌کند. براي همين است که سفره‌ها بسيار متفاوت است. ولايت‌ها متفاوت است، آنهايي که از اين منزل حرکت مي‌کنند، توشه‌شان بسيار متفاوت است. بعضي از عنايت‌ها در اين عالم براي بندگان خاص خدا شده است که اهل دقت در تعجب هستند چطور شده اينها نمردند.

از حضرت ابراهيم شروع کرديم که مگر مي‌شود خدا معشوق سراغ عاشق بيايد و بگويد: مي‌خواهم تو را براي خودم دوست بگيرم؟ «وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا» يا حضرت موسي «وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي» (طه/41) من اسمش را قتلگاه مي‌گذارم. غوغا است، همه اينها براي ماست که خداي متعال مي‌گويد: اگر تکان بخوريد خبرهايي در اين عالم هست. «وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي» تو را براي خودم آفريدم. همه چيز را خدا درست کرده است. براي غير خدا نيستيم. اما اينکه فرموده: «لنفسي» اين ديگر محشر است. عنايت بسيار ويژه مخصوص تو دارم و ما رسيديم به اين نکته که عناياتي که براي حضرت ابراهيم شده است که مقام خلة مقام بسيار استثنايي است. خلة يعني آتش، اينکه حضرت ابراهيم را داخل آتش انداختند، نسوخت چون آتش خلة از آتش هيزم بالاتر بود.

بحث امروز ما اين است که هرچه به حضرت ابراهيم آن مقامات را دادند در مقابل عناياتي که به پيغمبر دادند، چيزي نيست. عنايات به پيغمبر ما بسيار ويژه بوده است. لذا طاقت و ظرفيت حضرت بسيار استثنايي بوده است. مسأله‌ي معراج، آقا رسول الله که به معراج رفت، آيه‌هايي از جهت عمق و وسعت، ما اطراف خودمان هرچه ببينيم آيه است. از اينها به خدا منتقل مي‌شويم. آيه‌هايي که بسيار عميق است. عالم جديدي باز شود، معراج وقوف بوده است از پيغمبر ما، آياتي که ما از تصورش عاجز هستيم. اين آيات هرکس باشد، انسان را زير و رو مي‌کند، چون تجلي تجلي خاص است. انگار بلا تشبيه داخل دستگاه وارد شدي. خداي متعال در يک کلمه فرموده است، «فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ‏ أَوْ أَدْنى‏» (نجم/9) اين اشاره به مکان نيست. در سلوک، مکان مطرح نيست.

گر در يمني چو با مني پيش مني *** گر پيش مني چو بي مني در يمني

من با تو چنانم اي نگار يمني *** کاندر غلطم که من تو ام يا تو مني

بعضي از علما اين را گفتند که يونس هم به معراج رفت. چون مکان مطرح نيست. معراجش به ته دريا بود و معراج پيغمبر ما به آسمان‌ها بود. اينکه مي‌گويد: «فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ‏ أَوْ أَدْنى‏» اين قرب مکاني نيست، قرب روحي و قرب تحول است. يعني انفجاري از معرفت، انفجاري از حالت روحي و تحول روحي است. خدا مي‌گويد: «فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ‏ أَوْ أَدْنى‏» يعني از جهت تحول پيغمبر به نقطه‌اي رسيد که خدا اين تعبير را مي‌کند. مکان مطرح نيست، شما حساب کنيد از جهت ظفور جمال هم پيغمبر ما به انفجار جمال رسيد. جمالي که در يوسف ديدند و دست‌ها را بريدند. خداي متعال جمال را در تکوين و تشريع در يک سطح نگه داشته است، اگر بالا مي‌برد مردم هلاک مي‌شدند.   يک نمونه را در يوسف نشان داد، دست‌هايشان را بريدند.

اندر جمال يوسف گر دست‌ها بريدند *** دستي به جان ما بر، بنگر چه ها بريدند

قضيه معراج طوري است که پيغمبر ما واقف شد بر عوالم جديد و طبيعي است در احساس و معرفت و عبوديت حضرت تأثير مي‌گذارد. مخصوصاً که حضرت ختمي مرتبت اقشار مختلف را در معراج نشان مي‌دادند که در برزخ يا در جهنم چه حالتي دارند. يک عده شکم‌هايشان مثل خانه است، مثل شيشه است که داخلش حيوانات مي‌جنبند. سؤال مي‌کند: اي جبرئيل، اينها چه کساني هستند؟ فرمود: اينها رباخواران هستند. از آن طرف مي‌بيند لب‌هاي يک عده را با قيچي مي‌برند. گفت: يا جبرئيل اينها چه کساني هستند؟ گفت:    اينها خطيب‌هايي بودند که با خطابه‌هايشان فتنه درست کردند. روز قيامت تمام خطبا را مي‌آورند. چه گفتي و چرا گفتي؟ بايد حساب بدهند. عنايات خاصه فقط معراج نيست. چهل سال کلاس خصوصي، شاگرد پيغمبر و استاد خدا بود. در مناجا شعبانيه مي‌خوانيد خدايا مرا از آنهايي قرار بده که يکبار با گوشه چشمت نگاه کردي، بيهوش شد. از دست رفت! چهل سال «أدبّني ربي اربعين سنه» يکي از عرفا مي‌گويد: خدايا اگر سر سوزني باورم شود که پيشه‌ام نزد تو پذيرفته است همچون سروي که به چپ و راست مي‌رود چنان دست افشاني و پاي کوبي کنم که سنگ و گل بشورانم و کوه را برقصانم. اما پيغمبر ما چهل سال تمام افاضه علمي بوده است.

لذا قلب پيغمبر ما بزرگ شد و از عرش بالاتر شد. عرش يعني مظاهر، تا خلأ لا يتناهي و ماده تاريکي برسيد، همه مظاهر است. لذا موجودات نمي‌توانند از مظاهر بيرون بيايند. لذا گفته ممکن نيست قدم کسي بالاي عرش برسد چون بايد از مظهر بودن خارج شود. قلب پيغمبر ما از عرش بالاتر شد. در روايت هست هفت آسمان که خدا خلق کرده است، آسمان اول در برابر دوم، مثل حلقه در بيابان است. سوم در برابر چهارم مثل حلقه در بيابان است. ششم در برابر هفتم مثل حلقه در بيابان و هفتم در برابر عرش مثل حلقه در بيابان است. يکبار هم شما عنايت کنيد که پيغمبر ما از جهت علمي به چه نقطه‌اي رسيده است که قلب پيغمبر از عرش بالاتر است. خدا در يکجا به پيغمبر گفته است «وَ كانَ‏ فَضْلُ‏ اللَّهِ‏ عَلَيْكَ عَظِيماً» (نساء/113) پيغمبر ما که اينقدر علم دارد، خدا مي‌گويد: به زبانت بياور که «رَبِّ زِدْنِي‏ عِلْماً» يعني هرچه علم داشته باشي باز هم کم است. بعد از اين آيه پيغمبر ما دعا مي‌کرد خدايا براي من مبارک نکن روزي را که بر من بگذرد و من در آن روز تحصيل علم نداشته باشم.

شريعتي: «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ» (حشر/21) اگر اين قرآن را بر کوه‌ها نازل مي‌کرديم متلاشي مي‌شد، چقدر بايد قلب پيغمبر عظيم و بزرگ باشد که اين قرآن بر آن قلب نازل شده است.

حاج آقاي عاملي: چقدر نزول قرآن بر قلب قابليت مي‌خواهد که خدا به طور مستقيم بر ما نازل نمي‌کند، اول بايد بر قلب پيغمبر نازل شود، و بعد بتوانيم از پيغمبر دريافت کنيم. صدراي شيرازي مي‌گويد: هزار حجاب بر قرآن پوشاندند تا ما توانستيم با گوشمان بشنويم و با قلبمان بفهميم. حالا از انس صحبت شد، براي اينکه روشن شود هيچ رگه‌اي از مطالبي که باعث عقب ماندگي علمي شود، ندارد. يعني از جهت علمي پيغمبر به نقطه‌اي رسيده که خدا مي‌گويد: باز کم است. مگر مي‌شود به اين دين تهمت بزنيم و بگوييم باعث عقب ماندگي مسلمان‌ها دين بوده است؟ باعث عقب‌ماندگي مسلمانان خودسر در طول تاريخ بودند. پيغمبر فرمود: يک جواني الآن وارد مي‌شود، جوان بهشتي است. همه نگاه مي‌کنند يک جواني وارد شد، بعد که مسجد تمام شد يک آقايي پشت سرش راه افتاد. گفت: پيغمبر تو را جوان بهشتي معرفي کرد. تو چه کار کردي؟ ما اگر بوديم مي‌گفتيم: پس پيغمبر بين اين همه اصحاب معرفي کرده است يک موقعيتي پيدا کرديم، از همان‌جا محضر پيغمبر برگشت. گفت: يا رسول الله من نمي‌خواستم کسي بفهمد من اهل بهشت هستم، حالا که اينطور شد دعا کنيد من بميرم. نمي‌خواهم فردا اين همه جمعيت در برابر من ستايش و کرنش کنند، اينها مرا هلاک مي‌کند. حضرت اطلاع دادند که مرگ شما بعد از سه روز است. ظاهراً جنگي رخ داد که در اين جنگ اين جوان شهيد شدند. اين جوان گفت: يا رسول الله، در اين سه روز چه کار کنم؟ حضرت فرمود: برو طلب علم کن. در سه روز نه ديپلم مي‌شود، نه ليسانس مي‌شود، پيغمبر ما با اين جمله فرمود که طلب علم شرافت ذاتي دارد. سراغ علم برويد. بعضي مطالب شرافت ذاتي دارد، پيغمبر ما فرمود: اگر کسي نهال دستش است، يکباره قيامت شد، اگر بتواند آن نهال را بکارد و بعد قيامت برپا شود.

يک يهودي آمد از حضرت سؤال علمي کرد. چند دقيقه که گذشت حضرت پاسخ داد. يهودي خيلي از جواب خوشش آمد. گفت: يا محمد تو که بلد بودي چرا زودتر نگفتي؟ گفت: خواستم براي علم حريم نگه دارم. يک فاصله‌اي با خودم حفظ کنم. خطباي اول دنيا بخواهند اين تعبيرات را داشته باشند امکان ندارد. پيغمبر ما هر اسيري را مي‌گرفت، فديه مي‌خواست و آزاد مي‌کرد. قبل از اينکه فديه بگيرد، مي‌گفت: سواد بلد هستي؟ اگر مي‌گفت: بلد هستم، فديه نمي‌گرفت. مي‌گفت: به ده نفر از مسلمان‌ها علم ياد بده. اولين کلاس را تشکيل داد و خودش به کلاس‌ها سر مي‌زد و آخر سر يک نصيحت علمي مي‌کرد. حضرت فرمود: در جزيرة العرب خانمي که علم بلد باشد هست يا نيست؟ گفتند: يک خانم هست که سواد دارد. حضرت خانم‌هاي خودش را جمع کرد و گفت: به خانم‌هاي من سواد ياد بده. حضرت فرمود: هرکس همسايه‌اش سواد بلد است برود علم ياد بگيرد.

خداي متعال در قرآن گفته: من هرچه نعمت به شما دادم کريم هستم. زماني اکرم هستم که به شما علم بدهم، «اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ‏، الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ» (علق/3و4) ملائکه که ايراد گرفتند که آدم را درست مي‌کني، تسبيح مي‌خواهي ما تسبيح مي‌کنيم. اين را درست کردي خونريزي مي‌کند. خدا هردو ايراد را با يک جمله جواب داد. «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» (بقره/31) خدا مي‌گفت: من عابد عالم مي‌خواهم. گفت: اين خون مي‌ريزد، گفت: عالم خون نمي‌ريزد. شيطان را از بهشت بيرون کرد چون به يک عالم اهانت کرد، آنهايي که به عالم اهانت مي‌کنند، کارشان خيلي مشکل است، بحث من اين بود که حضرت ختمي مرتبت عناياتي که خدا به بعضي از بندگانش دارد و مطرح کرده است يکي معراج حضرت ختمي مرتبت بود. شما از اين کره خارج مي‌شويد، عوالمي که امکان ندارد پاي بشر به آنجا برسد و ظهور عظمت خداست. برگشت به چه روزگاري مي‌افتد؟ ابوذر آمد ببيند پيغمبر خوابيده يا نه، خواست چوبي را بشکند، حضرت چشمش را باز کرد و گفت: من هيچوقت نمي‌خوابم و دلم هميشه بيدار است. من با شما فرق دارم. شما شب مي‌خوابيد. من شب تا صبح نزد خدا هستم! «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُورا» (انسان/21) به تعبير حافظ:

شراب ناب مي‌خواهم که مرد افکن بود زورش *** که تا يکدم بياسايم ز دنيا و شر و شورش

خدا قبل از خلقت هم اين عنايت را به پيغمبر ما داشته است. در کربلا حبيب از امام حسين(ع) پرسيد: قبل از خلقت شما کجا بوديد؟ حضرت فرمود: ما نور بوديم. در زيارت جامعه ائمه المؤمنين مي‌خوانيد، «لَا يَسْبِقُكُمْ ثَنَاءُ الْمَلَائِكَة» امکان ندارد ثناء ملائکه از ثناء شما جلوتر بيافتد. چطور مي‌شود ملک از شما جلو بيافتد در حالي که قلب‌هايي داريد که خدا پرورش داده است. بحث ما در نقطه تأمل و عنايت است. قرار است خدا درها را باز کند. عناياتي که به حضرت زهرا شده است فوق العاده است. اگر به کسي اين عنايات داده شود، چطور تحملش را کرده است. آنهايي که خواستگاري حضرت زهرا مي‌آمدند، پيغمبر ما فرمود: خدا قرار است براي زهرا شريک زندگي پيدا کند. همه را رد مي‌کرد و آخر سر به اميرالمؤمنين گفتند: پيغمبر منتظر شماست.

عقد پيغمبر در آسمان خوانده شد، در آسمان اگر عقد خوانده شود بايد يک خواستگار در آسمان بيايد. سراغ چه کسي بيايد؟ سرغ ولي حضرت زهرا بيايد و از ولي حضرت زهرا خواستگاري بکند و بعد عقد خوانده شود. چه کسي خواستگار شد و چه کسي ولي شد؟ حيرانم يکي از وهابي‌ها گفته: ما 124 هزار پيغمبر را معصوم نمي‌دانيم، شيعه‌ها يک زن را معصوم مي‌دانند. استغفرالله! عصمت حضرت را پيغمبر گفته است. حضرت جبرئيل نازل شد و گفت: يا رسول الله عقد را خدا در بالا خواند، تو هم در مسجد بخوان. يک جمله گفت محشر است. گفت: من خواستگار شدم از طرف اميرالمؤمنين، «کنت أنا الخاطب» من رفتم خواستگاري از چه کسي؟ از خدا، چرا؟ چون خدا گفت: ولي زهرا خودم هستم. اين چه مقامي است؟ يعني از سر عفت، از سر پاکدامني و معرفت، اينکه يک خانمي مدال بزرگش اين است که وقتي خدا خواست عقد بخواند، خدا يک لقب به اميرالمؤمنين و يک لقب به حضرت زهرا داد. اميرالمؤمنين اسمش در آن عقد صفي الله شد. يعني علي را انتخاب کردم. اينکه جبرئيل خبر مي‌دهد که خدا اسم علي را صفي الله گذاشت، يعني من انتخاب کردم، شما انتخاب نمي‌کنيد.

يکبار از خليفه دوم سؤالي کردند گفت: برويد علي را بگوييد بيايد، از علي بپرسيم. اين سؤال خيلي مشکل است. حدود54 بار گفته است که خدا نکند مسأله پيش بيايد که علي کنار من نباشد. رفتند به اميرالمؤمنين گفتند: خليفه دوم شما را مي‌خواهد. حضرت فرمود: برويد به خليفه بگوييد: هيچوقت به علم نگوييد بيا، خودت سراغ علم برو. به خليفه گفتند، گفت: باشد. آمدند ديدند علي که بيل مي‌زند، اشک سرازير مي‌شود. قرار نيست رنگ عبادت فقط در مسجد باشد. همه متأثر شدند اميرالمؤمنين در مزرعه است ولي در اوج عرفان، خليفه دوم گفت: «ارادک الحق و لم يردک قومک» خدا تو را خواست ولي قوم تو نخواست. خدا اسم علي را صفي الله گذاشت و اسم زهرا را أَمَة الله گذاشت. أمة يعني کسي که چشمش چشم خداست، گوشش گوش خداست و زبانش زبان خداست. نقطه مقابل عبد است. هر خانمي به نقطه‌اي برسد که بگويد: خدايا با اراده خودت اراده مرا بگير و با تدبير خودت تدبير مرا بگير. همه چيز با اراده خدا تنظيم شود.

شريعتي:
چقدر دير شده و چقدر راه نرفته است.

به راه باديه رفتن به از نشستن باطل *** وگر مراد نيابم به قدر وسع بکوشم

امروز صفحه 239 قرآن کريم، آيات 31 تا 37 سوره مبارکه يوسف را تلاوت خواهيم کرد.

«فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَ‏ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ «31» قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ «32» قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ «33» فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ «34» ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ «35» وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّي أَرانِي أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ «36» قالَ لا يَأْتِيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ»

ترجمه آيات: پس چون (همسر عزيز) نيرنگ (وبدگويى) زنان (مصر) را شنيد، (كسى را براى دعوت) به سراغ آنها فرستاد و براى آنان (محفل و) تكيه‏گاهى آماده كرد و به هر يك چاقويى داد (تا ميوه ميل كنند) و به يوسف گفت: بر زنان وارد شو. همين كه زنان او را ديدند بزرگش يافتند و دست‏هاى خود را (به جاى ميوه) عميقاً بريدند و گفتند: منزّه است خداوند، اين بشر نيست، اين نيست جز فرشته‏اى بزرگوار. (همسر عزيز مصر به زنانى كه دست خود را بريده بودند،) گفت: اين همان كسى است كه مرا درباره او ملامت مى‏كرديد. و البتّه من از او كام خواستم، ولى او پاكى ورزيد. واگر آنچه را به او دستور مى‏دهم انجام ندهد، حتماً زندانى خواهد شد و از خوارشدگان خواهد بود. (يوسف) گفت: پرودگارا! زندان براى من از آنچه مرا به سوى آن مى‏خوانند محبوب‏تر است. و اگر حيله آنها را از من باز نگردانى، به سوى آنها تمايل مى‏كنم و از جاهلان مى‏گردم. پس پرودگارش (در خواست) او را اجابت كرد و حيله زنان را از او برگرداند، زيرا كه او شنواى داناست. سپس بعد از آن همه نشانه‏ها و شواهدى كه (براى پاكى يوسف) ديدند، اين‏گونه برايشان جلوه كرد كه او را تا مدّتى زندانى كنند. و با يوسف، دو جوان ديگر وارد زندان شدند. يكى از آن دو (نزد يوسف آمد و) گفت: من در خواب خود را ديدم كه (انگور را) براى شراب مى‏فشارم و ديگرى گفت: من خود را در خواب ديدم كه بر سرم نانى مى‏برم و پرندگان از آن مى‏خورند، ما را از تعبير خوابمان آگاه ساز! همانا ما تو را از نيكوكاران مى‏بينيم. (يوسف به آن دو نفر كه خواب ديده بودند) گفت: من قبل از آنكه جيره غذايى شما برسد، تأويل خوابتان را خواهم گفت. اين از امورى است كه پرودگارم به من آموخته است. همانا من آئين قومى را كه به خدا ايمان ندارند و به قيامت كفر مى‏ورزند، رها كرده‏ام.

شريعتي: امروز اول ماه ربيع الثاني است، آيات نوراني سوره مبارکه سوره يوسف را شنيديم و ياد حاج آقاي عابديني عزيز افتاديم، انشاءالله از اول زمستان در خدمت ايشان خواهيم بود. اشاره قرآني را بفرماييد.

حاج آقاي عاملي: از اين صفحه «قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ» وقتي زليخا همه مقدمات را فراهم کرد، همه درها را بست، زمينه گناه فراهم شد. حضرت يوسف اين جمله را گفت: خدايا مرا زندان ببر، زندان براي من بهتر از اين گناهي است که مرا به آن دعوت مي‌کنند و اگر تو از دستم نگيري من گرفتار مي‌شوم و جزء جاهلين مي‌شوم. چه آيه خوبي است. اولاً اين آيه را آيه فيلتر مي‌گويند. از اين آيه دو مطلب بزرگ استفاده مي‌شود. هر آنچه باعث شود انسان به گناه دسترسي نداشته باشد، مطلوب است. شرايط گناه براي حضرت يوسف فراهم بود ولي نمي‌گويد: من پيغمبر و معصوم هستم بلکه مي‌گويد: خدايا اگر از دستم نگيري گرفتار مي‌شوم. قوه شهوت خيلي پرزور است. «خُلق الانسان ضعيفا» خيلي از انسان‌هاي بزرگ زمين مي‌خورند، يکي در طمع و يکي در شهوت، اگر من اين آلودگي را مرتکب شوم جاهل هستم، هم به مقام تو، يعني تو را سبک شمردم. هم به مقام انسانيت خودم، هم به مقام نعمتي که به من دادي. آنقدر اين آيه خوب است و نکات بسياري دارد. خدايي که اينطور منزلت خوبي به من داده است، خراب کنم. اين خيلي به درد پدر و مادرها از جهت تربيتي مي‌خورد. هرچقدر بتوانند کاري کنند دسترسي به گناه نباشد، توصيه اين آيه است. خدا قصه گويي نمي‌کند، مسأله ابتلاي جنسي در تمام ادوار بشر همراه اوست. بگو خدايا عفت از من و انتخاب از تو! دومين مطلب که بسيار مهم است اين است که انسان موحد حاضر است. بدترين مصيبت را ببيند و به گناه نيافتد. حاضر است جانش را بدهد ولي گناه نکند. انسان عارف مي‌گويد: خدايا اگر قرار است بميرم، کشته شوم، جانم را از دست بدهم ولي گناه نکنم. دنيا که خواست اينها را اسير کند، جانشان را دادند اما اسير نشدند. يک زنا و رشوه‌اي است، اما آنقدر ملکوتش عظيم است که حضرت مي‌گويد: جانت را بده و اين خلاف را نکن. زير خاک را انتخاب کن اما خلاف نکن.

امام سجاد دعايي دارد که خيلي جرأت مي‌خواهد بخوانيم. امام سجاد به خدا عرض مي‌کند: هرچقدر عمر من صرف طاعت توست به من عمر بده «وَ عَمِّرْنِي مَا كَانَ عُمُرِي بِذْلَةً فِي طَاعَتِكَ، فَإِذَا كَانَ‏ عُمُرِي‏ مَرْتَعاً لِلشَّيْطَانِ» اگر عمر من مرتع شيطان شود، «فَاقْبِضْنِي إِلَيْكَ» جان مرا بگير، «قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَ مَقْتُكَ إِلَيَّ، أَوْ يَسْتَحْكِمَ غَضَبُكَ عَلَيَّ» قبل از اينکه غضب تو مرا فرا بگيرد، خدايا تو جان مرا بگير. اگر قرار است غيبت کنم مرا بکش. بالاتر از اين کلام اميرالمؤمنين است. مي‌گويد: قسم به خدا اگر مرا روي درخت خار سعدان بکشند و در زنجير ببندند و روي زمين بکشند، برايم خيلي خوب است که روز قيامت خدا و پيغمبر را عبادت کنم در حالي که به کسي ظلم کرد، خيانت کردم، دروغ گفتم. خيانت در مشورت کردم. فرمود: قسم به خدا اگر اقاليم سبعه را به من بدهند، با تمام ثروتي که زير اين افلاک هست، معصيت خدا را بکنم، يک جويي را از دهان مورچه بگيرم، نمي‌کنم. ملکوت اين جنايت را مي‌بيند. عبدالرحمن بن عوف گفت: سه نفر به تو رأي داده، سه نفر به عثمان رأي داده و من وسط هستم. اگر به هرکس رأي بدهم خلافت با اوست. خلافت را با دروغ به دست نگرفت، کار خير را با گناه شروع نکنيم. امام حسين فرمود: هرکس يک مطلبي را با گناه طلب کند، آنچه از آن مي‌ترسد زود سراغش مي‌آيد و آنچه به آن اميد داشت خيلي فاصله مي‌گيرد. اگر اميرالمؤمنين خلافت را دست مي‌گرفت، جمل پيدا نمي‌شد با هفده هزار کشته، صفين درست نمي‌شد با 35 هزار کشته، نهروان درست نمي‌شد با ده هزار کشته، کربلا درست نمي‌شد و امام حسين شهيد نمي‌شد. ما چنين امامي داريم. اي خدا چه شباهتي به اين امام داريم.

در جنگ صفين وقتي خوارج صلح را به اميرالمؤمنين تحميل کردند، به محض اينکه صلح امضاء شد متوجه شدند چه اشتباهي کردند. دور حضرت را گرفتند و گفتند: غلط کرديم. پيمان را بشکن و ما نمي‌گذاريم معاويه سالم در برود. آنقدر اصرار کردند، حضرت فرمودند: خدا دستور داده با کساني که معامله را فسخ مي‌کنند، با مشرکين پيمان نشکنيد، شما مي‌گوييد با اينها که اهل اسلام هستند پيمان بشکنم؟ اگر حضرت پيمان مي‌شکست صد در صد معاويه کشته مي‌شد و فتنه‌اي رخ نمي‌داد. ولي حضرت اين کار را نکرد. اول خلافت هم که حضرت را آوردند گفت: مرا نياوريد. من کارهايي دارم که نه عقل شما مي‌فهمد و نه قلب شما تحمل دارد. معجزه رسالت خاتميت!

مقداد آنقدر فضيلت دارد که از افرادي است که در تشييع جنازه حضرت زهرا بودند. از اصحاب خاص اميرالمؤمنين بودند. در جنگ احد همه فرار کردند و چند نفر ماندند و يکي اين بزرگوار بود. جزء شرطة الخميس بود. جزء کساني است که وقتي امام زمان ظهور کند جزء رجعت کنندگان است. خدا مرا به دوستي با چهار نفر فرمان داده است. برو با چهار نفر دوست شو و دوستي اينها را واجب کرده است. اميرالمؤمنين، سلمان، ابوذر و مقداد، حضرت فرمود: وقتي دعا مي‌کنيد اينها را واسطه کنيد به درگاه خدا. از خداي متعال مي‌خواهم که ما را با خودش و پيامبر و قرآن و معصومين محرم کند و سهم و نصيب ما را از بهترين‌ها قرار بدهد. انشاءالله خداي متعال با رحمانيت خود مشکل‌ها را برطرف و مريض‌ها را شفا عنايت بفرمايد.

شريعتي: «الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»