اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

98-06-21-حجت الاسلام والمسلمين عاملي-منازل سلوک


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: مسير سلوک الي الله
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عاملي
تاريخ پخش: 21- 06-98
شريعتي:
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
اي کاش ماجراي بيابان دروغ بود *** اين حرف‌هاي مرثيه‌خوانان دروغ بود
اي کاش اين روايت پر غم سند نداشت *** بر نيزه‌ها نشاندن قرآن دروغ بود
اي کاش گرگ تاخته بر يوسف حجاز *** مانند گرگ قصه‌ي کنعان دروغ بود
حيف از شکوفه‌ها و دريغ از بهار کاش *** بر جان باغ داغ زمستان دروغ بود
«صلي الله عليک يا أباعبدالله» سلام مي‌کنم به همه‌ي بيننده‌ها و شنونده‌هاي گرانقدرمان، عزاداري‌هاي شما قبول باشد. امروز سالروز شهادت امام سجاد، زين العابدين(ع) است. حاج آقاي عاملي سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد. ايام را تسليت مي‌گويم.
حاج آقاي عاملي: بسم الله الرحمن الرحيم، عرض ادب و احترام دارم خدمت حضرتعالي و همه مردم عزيز. انشاءالله عزاداري‌ها قبول باشد و سهم و توشه خوبي از عاشورا داشته باشند و هميشه با عاشورا و حسين زندگي کنند و امام حسين محصور در حسينيه نشود و خدا در مسجد محصور نشود و عيسي در کليسا محصور نشود. يک عده دوست دارند براي حسين عزاداري بکنند ولي از حسين اطاعت نکنند، خدا را عبادت کنند ولي از خدا اطاعت نکنند. اولين کسي که اين پايه را گذاشت شيطان بود که گفت: تو را عبادت مي‌کنم ولي اينکه دستور دادي به آدم سجده کن، اين را اطاعت نمي‌کنم. انشاءالله ما سهم خوبي براي سال خودمان از کربلا داشته باشيم و حسينيت در تمام افکار و انديشه و آداب و رسوم و سبک زندگي ما موج بزند.
شريعتي: دست من و تو نيست اگر عاشقش شديم *** خيلي حسين زحمت ما را کشيده است
انشاءالله امام حسين براي هميشه در قلب و جان ما بنشيند و مشيء و سلوک ما حسيني شود. در مورد خداوند و سمت خداي متعال صحبت مي‌کنيم، بحث امروز هم خواهيم شنيد.
حاج آقاي عاملي: منازلي که بايد طي شود، سمت خدا حرکت کنيم، در مورد ضرورتش اول بحث کرديم تا انگيزه درست شود و حرکتي پيدا شود و سالک سبيل حق چابک شود، يک وجوبي گفتيم که جزء واجبات فوري و جزء اولويت‌هاي اول زندگي است که انسان منازل انسان شدن، اوصافي که از انسان، از آن جهت که انسان هست صادر مي‌شود. افعال ما بر دو قسم است، افعالي داريم که لازم نيست ما انسان باشيم تا از ما صادر شود. افعال مشترک، خوردن، خوابيدن، مثلاً حيوان هيچوقت حياء نمي‌کند. انسان هست که حياء مي‌کند. حيوان هيچوقت حيوانات ديگر را لحاظ نمي‌کند. انسان است که لحاظ مي‌کند و مي‌گويد: من از استطاعت عمومي خارج نشوم تا يک داغ دلي براي ديگران درست نکنم. ما از اين ادبيات خيلي فاصله گرفتيم. خواجه نصيرالدين طوسي جمله‌اي دارد که باورش براي مردم اين روزگار سخت است. ايشان به طالبان علم مي‌گويد: از غذاي بازار نخوريد. مرادش اين است که چشم فقرا به آن غذا مي‌افتد و نمي‌توانند بخرند. مي‌گويد: فاصله‌اي با نجاست و خباثت آن غذا ندارد، چرا؟ چون چشم فقرا به آن غذا مي‌افتد و نمي‌توانند بخرند و اذيت مي‌شوند. غذايي که باعث اذيت ديگران شود، اينقدر مواظب بودند. اين فرهنگ گذشته‌ي ماست. ما تشنه و گرسنه سر سفره 1400 ساله نشستيم. الآن همه چيز خود را به نمايش مي‌گذارند مخصوصاً در فضاي مجازي. بزرگترين اعصاب خردکن افراد فضايي است که در اينستاگرام درست شده است.
دختر خانمي به من نوشته بود من وارد اين فضا مي‌شوم اعصابم خرد مي‌شود. اين هنر نيست که ما يک کاري را بدون لحاظ ديگران انجام بدهيم. هنر اين است که لحاظ کنيم براي ديگران دلخوري و دلتنگي درست نشود و اين هنر انبياء و رهبران آسماني است. حضرت ختمي مرتبت مي‌فرمود: دايره‌‌اي بنشينيد. صدر و ذيل مجلس معلوم نشود. اگر مجلس صدر و ذيل داشته باشد، مي‌گويند: صدر نشين! يک عده ذيل نشين و شمال نشين و جنوب نشين مي‌شوند.     پيغمبرما جلوي اين را مي‌گرفت و کسي وارد مي‌شد تشخيص نمي‌داد پيغمبر کدام است. وقتي خواستند برايش تخت درست کنند، فرمود: من نمي‌خواهم شبيه پادشاهان باشم! گفتند: يا رسول الله وقتي غريبه وارد مي‌شود و سراغ بعضي از اصحاب مي‌رود، به حساب اينکه شما هستيد خراب مي‌شود. بگذاريد يک چيزي درست کنيم، يک سکوي گلي براي حضرت درست کردند که حضرت روي آن بنشيند. زمان سابق آنهايي که برده بودند، برده‌ها همه چيزشان با آنهايي که حُر بودند، فرق مي‌کرد از جمله نشستن! اول بايد دوزانو مي‌نشستند که معلوم شود عبد است. آقا رسول الله اينطور مي‌نشست. يک زن يهودي آمد گفت: يا محمد! تو هيچ ايرادي نداري جز اينکه خودت را نمي‌گيري، مثل نوکرها مي‌نشيني! حضرت فرمود: تو که مي‌گويي من مثل عبدها مي‌نشينم، مگر روي کره زمين عبدتر از من هست؟ بزرگترين قدرت روحي اين است که وقتي ما مي‌خواهيم زندگي را تنظيم کنيم، جمع کنيم. جمع بر دو قسم است، جمع اثاثيه و تشکيلات زندگي، جمع به ميل و جمع به نياز.
جمع به ميل تمام شدني نيست. کسي که از جمع به نياز خارج مي‌شود طفل است. در روايت هست که آخرالزماني‌ها به وسايل خانه نسبت به هم تفاخر مي‌کنند. در روايت هست خيلي بخاطر «لعلي يقال» جهنم مي‌روند. مبادا چنين گفته شود! يعني با ميل و قضاوت ديگران خودشان را تنظيم مي‌کنند. دخترخانمي نوشته بود: من در کوچه نمي‌توانم راه بروم. آنقدر به قضاوت اجتماعي حساس هستم، مي‌گويم: الآن از پشت پنجره‌ها لباس مرا نگاه مي‌کنند. اين خيلي وحشتناک است. يک خانمي که استقلال نداشته باشد و با قضاوت ديگران زندگي کند، اين فرهنگ غالب شود کشور نفرين مي‌شود. خدا مي‌داند چه ثروتي نفرين مي‌شود. ما بايد ضرورت قضيه را درک کنيم و بايد اين مسير را برويم. نبايد راکد بمانيم، اگر راکد بمانيم در جهنم مانديم. حرکت کردي به مراتب آن منازلي که طي کردي، مراتب بهشت را داري. لذا در روايت هست که به تعداد آيات قرآن، بهشت درجه دارد. چون هر آيه‌اي يک منزل است. يکي از عرفا حرفي گفته که من از قرآن فقط دو سوره را بلد هستم. آن هم از طريق استادم ياد گرفتم ولي حقيقت آن آيه در دل ما جا گرفته است و قرار نيست قرآن بين دو جلد باشد. «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ‏ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلَّا الظَّالِمُونَ» (عنکبوت/49) اميرالمؤمنين فرمود: قرآن را نازل کنيد در احسن منازل قرآن که قلب حضرات معصومين است.
يک وجهي را امروز شروع کنيم، علت چيست که بايد در زندگي براي تهذيب نفس، اخلاق، سلوک عقلاني اهتمام داشته باشيم؟ براي اينکه عقل چانه‌ي ما را بچرخاند، يک وجه اين است که هرچقدر عمر بالا برود، امروز، فردا شود اين باعث مي‌شود اسلام سخت‌تر شود. اسلام مقطعي است. در بهشت هم بسياري از اهل جهنم بر اثر تسويف به جهنم مي‌روند، تسويف يعني سوفَ، فردا فردا کردن. در روايت هست کسي که چهل سالش بگذرد، شيطان دست به صورتش مي‌کشد و مي‌گويد: پدرم فداي اين آقا که ديگر آدم نمي‌شود. نبايد مأيوس شويم. کنايه از اين است که مشکل است، يعني حضرت امام هم يک مطلبي دارند، در درس اخلاق هم دو مطلب را حضرت امام خيلي تکرار مي‌کردند. هرکس به جايي رسيده از اول مواظب بوده است!! اين را تکرار مي‌کرد. يک جمله ديگر هم اين بود که «رذايل همه قابل اصلاح هستند عمده به فکر اصلاح افتادن است.» جمله ديگر اينکه «حيل و شاهکاري‌هاي نفس به قدري دقيق است که فقط بايد به خدا پناه برد.» در کتاب اربعين، در شرح حديث چهارم آخرين جمله همين است.
نفس راهش صد سر است و هر سري *** از فراز چرخ تا تحت الثري
معني حرف امام اين است که هرکس هر قدرت روحي و معنويت دارد، اين توشه جواني است.
چون پير شدي حافظ، از ميکده بيرون شو *** رندي و خراباتي در عهد شباب اولي
اراده! آقايي تبليغ رفت، حضرت به او گفت: چه کردي؟ توانستي تبليغ بکني؟ گفت: نتوانستم. زحمت کشيدم ولي آنچنان چيزي دستم نيامد. حضرت فرمودند: «عليک بالشباب» برو سراغ جوان‌ها! من محضر يکي از مراجع رسيدم، ايشان به من گفت: «عليک بالشباب» اما از يک در وارد نشو، ذائقه جوان تنوع دارد، از ابواب مختلف برويد سراغ اينکه نقد بزنيد و وارد زندگي جوان شويد. در قرآن به اين مسأله اشاره‌اي شده علمي علمي، خدا در آخرت به يک عده مي‌گويد: «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فِيهِ‏ مَنْ‏ تَذَكَّرَ وَ جاءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ» (فاطر/37) آيا من به شما عمري ندادم که در آن عمر شما مي‌توانستيد اهل ذکر باشيد و خودتان را اصلاح کنيد، در ذيل روايات ما نوشتند، «توبيخٌ لأبناء ثمانية عشر» اشاره به سن هجده سالگي است. عجيب اين است که الآن مي‌گويند: سن اصلي براي انعقاد شخصيت، براي پيدا کردن هويت، هجده سالگي است. نوجوان در اوايل هنوز هويتش استقلال پيدا نمي‌کند. مثلاً مذهبي باشد، نسبت به آيات قرآن حساب خاصي باز کند، نسبت به خدا حرمتي داشته باشد، نسبت به سلوک انساني سهمي براي خودش قائل باشد. با اين رفيق و آن رفيق يکباره مي‌بيني اين شد يک ناسيوناليست درجه يک، يا مثلاً شد يک آدمي که مي‌گويد: بزن بر طبل بي عاري که آن هم عالمي دارد!!! اين ديگر منعقد شد. آبي که منجمد مي‌شود در يک ظرف ديگر شکل مي‌گيرد اما قبل از هجده اينطور نيست. يعني پدر و مادر فرصتشان خيلي محدود است.
يک خانمي مي‌گفت: حاج آقا من چه کار کنم؟ اين پسر من با از خود بزرگتر رفيق شده و يک جاهايي مي‌رود من وحشت مي‌کنم. شب جيبش را نگاه کردم و ديدم چه چاقوهاي عجيبي در جيبش گذاشته است. بچه من اينطور نبود، اين بچه ديگر رفت. البته در زمان ما چون عناصر تأثيرگذار در هويت هم متکثر است و هم پيچيده، لذا زمان هويت يابي به تأخير مي‌افتد، در صورت نرمال است. گاهي مي‌بينيد سن 21 سال هنوز فکر ثابتي پيدا نکرده که تا آخر از آن فکر ثابت الهام بگيرد و تا آخر کارهاي خودش را تنظيم کند. در روايات ما آمده که حضرت فرمود: هفت سال بچه آقاست. حق نداري سرش داد بزني و بايد و نبايد بگويي. جاي خطري مي‌خواهد برود، سرش داد بزني، تو نبايد زمينه خطر را کنار دستش بگذاري. او آقاست. هفت سال دوم عبد است يعني بايد بگويي: اين را انجام بده و اين را نده. ياد بگيرد در هفت سال دوم، رفتارهاي خوب را ياد بگيرد، آداب را ياد بگيرد. از اين جهت باز وظيفه بسيار حساسي در هفت سال دوم هست. «وزيرٌ سبع سنين» هفت سال وزير است. وزير دو معني دارد. يکي اينکه به اين بچه نقش اجتماعي بده. بتواند خودش را نشان بدهد. در رشد بعد اجرايي اجتماعي بچه خيلي مهم است ولي يک عده مي‌گويند: معني‌اش اين نيست و معني‌اش اين است که اين استراتژي تربيتي که در خانه درست کردي، ديگر بچه يله نيست، اين را کنارت نگه دار. در خيابان و کوچه و بازار رها کني. بچه‌هايي که خانواده‌هايشان يله است، استراتژي تربيتي ندارند، آنوقت همه چيز هدر مي‌شود.
ابوي ما اهل بازار بودند، بازار را رها مي‌کرد، سر کوچه مي‌ايستاد، نگاه مي‌کرد و برمي‌گشت. ما شب باي حساب پس مي‌داديم که فلان بچه از فلان خانواده کسي نيست که تو با او مراوده کني. پيغمبر ما فرمود: اگر مي‌خواهي دين کسي را نگاه کني، به رفيقش نگاه کن. در 21 سال حرف خيلي عجيبي گفته است، فرمود: در اين 21 سال که اين کارها را انجام دادي، اگر درست شد که هيچ وگرنه اين بچه ديگر خيري براي تو ندارد. يعني 21 سالگي ديگر انعقاد شخصيت و هويت يابي درست شد. عرض من هشدار است! فرصت طلايي را از دست ندهيد. تربيت حوصله نياز دارد. قرار باشد شما بچه را به امان خود رها کنيد و قد بکشد و بالا بيايد، انتظار داشته باشيد فردا اوصاف آرماني را داشته باشد، اينطور نيست. حضرت زهرا در خانه شعر مي‌خواند براي بچه‌ها، بين بچه‌ها مسابقه مي‌گذاشت. تا امام حسن مي‌آمد آياتي که نازل شده بود را گوش مي‌داد. شما لازم نيست بچه را جلوي خود بگذاريد و بگوييد: تو بايد اين کار را بکني. شما سر سفره نشستيد، يک فرصت است تا با خانم يک بحث‌هايي را شروع کنيد که آن مي‌تواند از روي آن بحث‌ها يک قواعد تربيتي دستش بيايد.
با ماشين آمدي مسافرت، شب مي‌خواهي با ماشين يک دوري در شهر بزني. بهترين فرصت است با خانم شما مباحثي را داشته باشيد که بچه به آن نياز دارد. تجربياتي که دنيا داشته است. پدر و مادر اشتباهاتشان را به نام تربيت تکرار نکنند. بعضي وقت‌ها اشتباهاتي کردند، اشتباهاتش را به نام تربيت تکرار مي‌کند. اينطور نيست، الآن کار خيلي سخت شده است. چون عناصر تأثيرگذار يکي دو تا نيست. رفيق يک چيزي مي‌گويد، جامعه يک چيزي مي‌گويد. در اين بين هماهنگي بين اينها ساده نيست. علت اينکه تأخير شود اسلام مشکل مي‌شود چند علت دارد. يکي اين است که انسان عادت مي‌کند و از اول به يک خصلت بد عادت کرده، ديگر اين خصلت بد بيرون نمي‌آيد. ديگر ريشه پيدا کرد. عادت کرده دنبال حرف شخصي برود. خيلي وحشتناک است. کسي دور حرف‌هاي شخصي قلم قرمز نکشد. الآن يک بچه در خانه غيبت کرده، ببيند که پدر انگار دارد جانش درمي‌آيد. آنقدر وحشت کرده که حرف شخصي زدي. دنبال کسي حرف زدي! عملاً پدر نشان بدهد که هيبت گناه چطور است.
در روايت داريم «لَا تُعَوِّدُوا الْخَبِيثَ‏ مِنْ‏ أَنْفُسِكُمْ‏» خبيث يعني شيطان، شيطان را به خودتان عادت ندهيد، «فَإِنَّ الشَّيْطَانَ خَبِيثٌ يَعْتَادُ لِمَا عُوِّدَ» شيطان را هرطور عادت بدهي، همانطور عادت مي‌کند. امروز ظهر آمد خيلي راحت حضور قلب شما را در نماز گرفت. چرا نگفتيد؟ ان چه نمازي بود من خواندم؟ حساس نشديد. کسي که اينطور اينجا براي سيئات عادت کرده است، يک آيه آنقدر عجيب است، اسرارش را فقط خدا مي‌داند، خدا مي‌گويد: کسي که به دروغ عادت کرده است، اگر برود آخرت را ببيند، دوباره برگردد، باز هم دروغ مي‌گويد. اينقدر اين آيه عجيب است، کسي که برود آخرت را ببيند، بايد برگردد. اما خدا مي‌گويد: «وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْه‏» اگر اينها را به دنيا برگردانم، اينهايي که مي‌گويند: ما اشتباه کرديم، باز هم اين کار را مي‌کنند. علت اين است که روح انسان سنخيت پيدا کرده است. اين روح ديگر چطور تغيير پيدا مي‌کند وقتي در تمام منافذش اين سنخيت پيدا شده است. حضرت فرمود: «الْمَرْءُ عَلَى‏ دِينِ خَلِيلِهِ وَ قَرِينِهِ» اگر مي‌خواهي بداني کسي چه ايماني و اعتقادي دارد، نگاه کن به رفيقش که چه رفتاري دارد. يک رفيقي که شراب‌خوار است و شما هم با او همراه هستي، حتماً سنخيت داريد. با رباخوار رفت و آمد داريد، حتماً همينطور هستيد. چون روح پاک يک ذره تحمل ناپاکي را ندارد.
مطلب ديگر که باعث مي‌شود مشکل شود، رفته رفته قواي نفس قدرت مي‌گيرد و شهوت و غضب فربه مي‌شود. قوه واهمه ديگر فربه شد.
جانور فربه شود ليک از علف *** آدمي فربه ز عزّ هست و شرف
جانور فربه شود از حلق و نوش *** آدمي فربه شود از حلق و گوش
ما اين را فربه کرديم و هيچوقت ديگر مغلوب نمي‌شود. يک آقايي با الاغش وارد شهري شد. اين الاغ دائم اين طرف و آن طرف پوست خربزه و هندوانه مي‌ديد و اين آقا نمي‌توانست حريف او شود. يک کسي گفت: آقا جان کجا مي‌روي؟ گفت: از من نپرس که کجا مي‌روم. از اين الاغ بپرس که کجا مي‌رود؟ بايد باور بفرمايد که بعضي اينطور هستند. يعني آمده يک کاري کرده در جامعه و جامعه را به فساد کشيده، نبايد از عقلش سؤال کنيم. بايد از شکم و شهوتش بپرسي که چرا اين کار را کردي؟ چون اين خرابي را براي کشور درست کردي، اين هزينه سنگين را براي کشور درست کردي. اين همه انسان‌ها آمدند با يک درصد خيلي بالا چقدر پول مردم را بالا کشيدند و خانواده‌ها چقدر اذيت شدند و آبرويشان از بين رفته است.
همي ميردت عيسي از لاغري *** تو در بند آني که خر پروري
طبيعي است که ديگر نمي‌شود حريف شد. مولوي مثال خوبي دارد و مي‌گويد:
زان که خوي بد بگشتد استوار *** مور شهوت شد ز عادت همچو مار
مار شهوت را بکش در ابتدا *** ورنه اينک گشت مارت اژدها
ليک هرکس مور بيند مار خويش *** تو ز صاحب دل کن استثمار خويش
هرکه گيرد پيشه‌اي بي اوستا *** ريشخندي شد به شهر و روستا
هرکه ز دولت اثري يافته *** از در صاحب نفسي يافته
ليک هرکس نور بيند مار خويش *** تو ز صاحب دل کن استثمار خويش
تا نشد زر، مس نداند من مسم *** تا نشد شه، دل نداند مفلسم    
خدمت اکسير کن بسيار تو *** جور مي‌کش اي دل از دلدار تو
کيست دلدار، اهل دل... يک آقايي گفت: من نماز که مي‌خوانم دلم همه جا مي‌رود، طويله و باغ مي‌رود. گفت: دل شما دل نيست، دل شما ده است.
کيست دلدار، اهل دل نيکو بدان *** که چو روز و شب جهانند از جهان
مولوي يک مثالي دارد که يک کسي يک درخت خاري را جلوي خانه‌اش کاشته بود، اين هر روز بزرگ مي‌شد، مردم که مي‌خواستند رد شوند، بدنشان خوني مي‌شد.
هر دمي آن خاربن افزون شدي *** پاي خلق از زخم آن پر خون شدي
رفتند شکايت کردند، والي آمد گفت: اين را بردار. گفت: فردا، باز هم گفت، گفت: فردا. مولوي مي‌گويد:
خاربن در قوت و برخاستن *** خارکن در سستي و در کاستن
توانش تحليل مي‌رفت...
خاربن دان هر يکي خوي بَدت *** بارها در پاي خار آخر زدت
سيئات اخلاقي که پيدا شود هيچوقت در درون انسان مستور نمي‌ماند. سيئات اخلاقي هيچوقت سيئات فردي نمي‌شود. در جامعه خودش را نشان مي‌دهد. ما خيال مي‌کنيم که حوض يک زندگي شخصي است ولي اين بروز دارد. شما هيچوقت نمي‌توانيد بگوييد که حجاب حوزه‌ي زندگي شخصي است. حجاب با ديگران کار دارد. لباس معنا دارد و حرف مي‌زند. لباس پيام دارد. به اميرالمؤمنين گفتند: چرا اين لباس ساده را پوشيدي؟ فرمود: «وَ تَذِلُ‏ بِهِ‏ النَّفْسُ وَ يَقْتَدِي بِهِ الْمُؤْمِنُونَ» (نهج‌البلاغه/ص486) گاهي مي‌بينيد با يک بدحجابي که درست شده کار به جاي باريکي رسيده است. بنده به خاطر سمتي که دارم مورد رجوع مردم هستم. صبح تا شب مراجعه دارم. چقدر مي‌بينم خانواده‌ها به هم ريخته و بهترين خانم و بهترين جمال و بهترين زندگي ولي يک بدحجابي وارد زندگي شده و به طلاق کشيده شده و چشم بچه‌ها گريان شده است.
شريعتي: انشاءالله در بيراهه‌هاي دنيا راه را پيدا کنيم. نگاه ما به آسمان باشد و به سمت خداي متعال حرکت کنيم. خوش به حال همه آنهايي که براي رسيدن به خداي متعال سوار سفينة الحسين مي‌شوند و با اين وسيله به سمت خداي متعال حرکت مي‌کنند. امروز صفحه 162 قرآن کريم را تلاوت خواهيم کرد.
«قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ‏ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا قالَ أَ وَ لَوْ كُنَّا كارِهِينَ «88» قَدِ افْتَرَيْنا عَلَى اللَّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنا فِي مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها وَ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِيها إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْ‏ءٍ عِلْماً عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ «89» وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ «90» فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ «91» الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كانُوا هُمُ الْخاسِرِينَ «92» فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسى‏ عَلى‏ قَوْمٍ كافِرِينَ «93» وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ «94» ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ»
ترجمه آيات: سران مستكبر قوم شعيب گفتند: اى شعيب! حتماً تو و كسانى را كه با تو ايمان آورده‏اند، از آبادى‏مان بيرون خواهيم كرد، مگر آنكه به آئين ما برگرديد. (شعيب) گفت: گرچه بى‏رغبت باشيم؟ (شعيب به مخالفان گفت:) اگر پس از آنكه خداوند مارا از آيين شما نجات داد، دوباره به آن برگرديم بى‏گمان بر خدا دروغ بسته‏ايم، ما را نسزد كه به آيين شما برگرديم، مگر آنكه خدا بخواهد كه او پروردگار ماست (خدا هم هرگز چنين نخواهد خواست). پروردگارِ ما بر هر چيز احاطه‏ى علمى دارد، ما بر خداوند توكّل كرده‏ايم. پروردگارا! ميان ما و قوم ما به حقّ داورى و راهگشايى كن كه تو بهترين داوران و راهگشايانى. سران و اشراف قوم شعيب كه كفر ورزيدند، گفتند: اگر از شعيب پيروى كنيد، قطعاً زيانكار خواهيد بود. پس (به كيفر عنادشان) زمين‏لرزه شديدى آنان را فراگرفت، پس شب را به صبح آوردند، در حالى كه در خانه‏هاى خود به زانو در افتادند (و مردند). كسانى كه شعيب را تكذيب كردند، (چنان هلاك شدند كه) گويا در آن خانه‏ها سكونتى نداشته‏اند. آنان كه شعيب را تكذيب كردند، همانها زيانكاران هستند. پس شعيب از آنان روى گرداند و گفت: اى قوم من! پيام‏هاى پروردگارم را به شما رساندم و برايتان خيرخواهى كردم، پس چگونه بر (سرنوشت) قوم كافر تأسّف بخورم؟ و هيچ پيامبرى را در هيچ آبادى نفرستاديم، مگر آنكه مردم آنجا را گرفتار سختى‏ها و بلاها ساختيم، تا شايد به زارى (وتوبه) درآيند. سپس به جاى ناخوشى، خوشى قرار داديم تا آنكه فزونى يافته و انبوه شدند و گفتند: به پدران ما نيز (به طور طبيعى) رنجها و خوشى‏ها رسيده بود (و اين حوادث تلخ و شيرين، نشانه‏ى قهر يا لطف خدا نيست). پس آنان را ناگهانى (با قهر خود) گرفتيم، در حالى كه درك نمى‏كردند.
شريعتي: انشاءالله لحظات زندگي ما منور به نور قرآن کريم باشد. چقدر خوب است ثواب تلاوت اين آيات را به روح بلند و آسماني و ملکوتي حضرت زين العابدين امام سجاد(ع) و حضرت زينب کبري(س) و قافله‌ي اسراي کربلا و انشاءالله از ثواب و برکاتش بهره‌مند شويم. اشاره قرآني را بفرماييد.
حاج آقاي عاملي: خداي متعال در اين آيه که حضرت شعيب مي‌گويد: «وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسى‏ عَلى‏ قَوْمٍ كافِرِينَ» خداي متعال نقل مي‌کند که حضرت شعيب بعد از اينکه امتش هلاک شد با آنها حرف زد. کنار آنها ايستاد و حرف زد. يکي از آيات بسيار مهمي است که عقيده‌ي وهابيت را کلا به هم مي‌ريزد. آنها مي‌گويند: ميت از دنيا رفت حرف ما را نمي‌شنود، نه ما در آن تأثير داريم و نه آنها در ما تأثير دارند. «وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ يَوْمِ‏ يُبْعَثُونَ‏» (مؤمنون/100) هم مي‌خوانند و مي‌گويند: مراد از برزخ يک عالم نيست، بلکه حائلي است که با حائل باعث مي‌شود رابطه‌ي ما با آنها قطع شود، لذا اگر شما به مرده‌اي توسل کنيد، اين شرک است. اولاً جوابش اين است که اين لغو است چون نمي‌شنود. اين را شرک نمي‌گويند، ثانياً آيات و روايات مفصلي داريم که نشان مي‌دهد که آنها مي‌شنوند و از حالات ما اطلاع دارند و ما قدرت تأثير در آنها داريم و آنها هم در ما دارند. وقتي پيغمبر ما مي‌گويد: هر دوشنبه، پنج‌شنبه اعمال شما بر من عرضه مي‌شود، خوب باشد براي شما دعا مي‌کنم و اگر بد باشد براي شما استغفار مي‌کنم. در صحيح بخاري هست که ميت صداي کفش‌ها را مي‌شنود. در بعضي روايات هست که صداي نعلين‌ها را مي‌شنود. اگر ميت معمولي مي‌شنود، پيغمبر ما نمي‌شنود؟
رسول خدا وقتي مي‌خواست منطقه‌ي بدر را ترک کند، چهارده نفر از مشرکين را در چاه بدر انداخته بودند، آمد صحبت کرد و گفت: «أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ‏ حَقًّا قالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ» (اعراف/44) آنچه خدا به ما وعده داده بود، حق يافتيم. شما هم آنچه خدا وعده داده بود، حق يافتيد، آنوقت خليفه دوم گفت: يا رسول الله با اجسادي صحبت مي‌کني که اينها روح ندارند. حضرت فرمود: قسم به خدايي که نفس من دست اوست، «ما أنتم بأسمع‏ لما أقول‏ منهم» شما از آنها شنوا‌تر نيستيد. اخيراً صحيح بخاري را چاپ کردند و يک کلمه به اين اضافه کردند، «ما أنتم بأسمع‏ لما أقول‏ منهم الآن» يعني اين يک حادثه‌ي استثنايي است وگرنه با ميت نمي‌شود صحبت کرد. هم مي‌بيند و هم عکس‌العمل دارد. در صحيح بخاري يک بابي است، اگر عملش خوب باشد مي‌گويد: «قَدّموني» اگر گناهکار باشد مي‌گويد: «أين تذهبون بي» مرا کجا مي‌بريد؟ آيات مفصلي هم داريم که يکي همين است. هم آيه‌ي حضرت شعيب هست و هم آيه‌ي حضرت صالح است. حضرت صالح هم بعد از اينکه امتش هلاک شدند، با آنها حرف زد. «لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ‏» (اعراف/79) من شما را اينقدر نصيحت کردم ولي شما گوش نداديد و از نصيحت من خوشتان نيامد. خدا به پيغمبر ما مي‌گويد: از انبياي قبل بپرس، «وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ‏ دُونِ‏ الرَّحْمنِ‏ آلِهَةً يُعْبَدُونَ» (زخرف/45) پيغمبر با انبياي قبلي صحبت کن، اينجا يک مطلبي مي‌گويم که خيلي مهم است. هرجا با منظومه فکري آنها جور دربيايد، مي‌گويند: حقيقت است و هرجا جور درنيايد مي‌گويند: مجاز است. هرجا آيه با فکرشان جور دربيايد مي‌گويند: محکم است وهرجا جور درنيايد، مي‌گويند: متشابه است. اگر اينطور باشد سنگ روي سنگ بند نمي‌شود. يک کسي بايد مرجعيت رسمي داشته باشد که بگويد: اين حقيقت است يا مجاز و ما به او امامت مي‌گوييم. امامت هشت فلسفه دارد و يک فلسفه اين است و آن امام بايد معصوم باشد و الا راسخ در علم اگر معصوم نباشد اختلاف درست مي‌شود. يک امام يک جور و يک امام طور ديگر مي‌گويد. اين آيه دليل بسيار مهمي است.
شريعتي: اين روزها، روزهاي عزاي اهل‌بيت سيدالشهداء است. براي ما يک روضه بخوانيد و همين روضه مقدمه سلام ما به امام حسين باشد.
حاج آقاي عاملي: اهل‌بيت أباعبدالله الحسين آنهايي که در کربلا بودند، تعبيري هست که در جايي نيست، «در کربلا خودش قبض روح کرد» چه مقامي؟! اينها اينقدر امام حسين را دوست داشتند، مثلاً حضرت ابالفضل يکبار نگفت: ما چهار برادر هستيم، اجازه بده يک برادر برود و به مادر ما برسد. تمام خودشان را براي أباعبدالله فدا کردند. از خاندان مسلم، بيشترين شهيد از خاندان عقيل است. يک لحظه ديده نشد اينها اعتراض کنند يا ناراحت شوند. اينها يک خصوصياتي داشتند اول عشق به أباعبدالله بود. اگر ابالفضل مي‌گفت: آقاجان ديگر دلم خيلي تنگ شده، براي حسين بود. چون نمي‌توانست برادرش را بي کس ببيند. حتي حدود چهار بعد از ظهر، امام حسين بچه‌ها را به زينب سپرده بود و گفته بود: نگذار اينها به ميدان بيايند. آنوقت حدود ساعت چهار، که امام حسين شهيد شد ديگر اين بچه‌ها از دست زينب فرار کردند. اولين بچه‌اي که فرار کرد فرزند کوچک امام حسن بود. يک جمله عجيبي گفت. «وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ‏ عَمِّي‏» قسم به خدا نمي‌توانم از عمويم جدا شوم. حضرت مسلم مي‌گويد: مرا دفن کنيد. از دنيا رفته، چه فايده دارد دفن شود؟ فکرش اين بود که نگويند: سفير حسين ذليل شد و سفير حسين را روي زمين کشيدند. تا اينقدر حساس بودند. بصيرتي که اينها داشتند، از طفل کوچک تا بزرگ، همه اهل بصيرت بودند. امام حسين آن زمان که هيچکس نبود گفت: «هل من ناصرٍ ينصرني» خيمه يک تکاني خورد. «هي من ناصر» نبايد زمين بماند. هرکس هرچه بود آورد. دو تا نابالغ را زينب آورد. يک نابالغ هم حضرت قاسم بود. لذا علي اکبر تا اذن خواست، حضرت اجازه داد. امام حسين که ديد اينها هم شهيد شدند، ديد يک طفلي دارد طرف ميدان مي‌رود. شمشيري که به کمرش بستند روي زمين خط مي‌اندازد. يعني خيلي کوچک بود. امام حسين جلوي او را گرفت. گفت: پسرم کجا مي‌روي؟ گفت: به ميدان مي‌روم. گفت: چه کسي گفت به ميدان بروي؟ پدرش شهيد شده بود و مادرش همين يک بچه را داشت. گفت: مادرم به من دستور داده است. يعني حسين هنوز قرباني داري! بالاترين مقام، مقام برادرش حضرت ابالفضل بود. در تاريخ ديده نشده يک امام زمان به کسي بگويد: «بنفسي أنت» جانم فدايت! غروب بود، امام حسين، اينطور زانوها را بغل کرده بود. چون خيلي خسته بود. بي خوابي خيلي شديد بود. با سرعت به کربلا آمدند.
بس که محمل‌ها رود منزل به منزل با شتاب *** کس نمي‌داند عروسي يا عزا دارد حسين
حتي بالاي اسب خوابيد، مستحب است فرزند روز جلو برود و شب کنار پدر سوار باشد. بالاي اسب خوابيد. يکباره چشمش را باز کرد و گفت: «انا لله و انا اليه راجعون» علي اکبر گفت: پدر اين حرف خوبي است ولي جايش اينجا نبود. گفت: در خواب ديدم اين قافله مي‌رود و مرگ با اين قافله مي‌رود. حضرت علي اکبر گفت: ما حق هستيم يا نه؟ حق مؤيد باطني دارد. چنين بصيرتي داشتند. بصيرت ابالفضل که غوغا بود، به دو نفر امان نامه آمد علي اکبر و حضرت ابالفضل، همينطور که حسين از شدت بي ‌خوابي غروب تاسوعا اينطور زانو کرده بود و خوابيده بود، دستور رسيد که شمر به کربلا رسيد. به ابن زياد خبر رسيده بود که عمر سعد تعلل مي‌کند. به شمر گفت: برو فرماندهي را بگير. آمد به عمر سعد گفت: يا حمله کن يا فرماندهي را بده. او هم دستور حمله داد. امام حسين چشم‌هايش را باز کرد. حضرت زينب خودش را رساند که برادر لشگر دارد به خيمه‌ها مي‌ريزد. حسين را بيدار کرد و گفت: بگوييد ابالفضل بيايد. وقتي ابالفضل تشريف مي‌آورد، او را از دور ديد و گفت: «بنفسي أنت يا عباس» جانم به قربانت! شمر ملعون به عمر سعد گفت: براي فردا چه کردي؟ گفت: حدود هفتاد نفر هستند با يک حمله تمامش مي‌کنيم. گفت: «انّ فيه مع العباس» اگر بخواهيم از اينها صحبت کنيم، جناب عابس وقتي تير مي‌انداختند، لباسش را درآورد که ما را از چه مي‌ترسانيد. جلو رفت سرش را بريدند و از بالاي تَل پايين انداختند. اين سر حرکت کرد و کنار پاهاي امام حسين افتاد. عابس مي‌گفت: حسين هرکس از ما شهيد شد، تو بالاي سرش رفتي، ولي من سرم به پيش پايت افتاد!
شريعتي:
گرفتارم، گرفتارم ابالفضل، گره افتاده در کارم ابالفضل،
دعايي کن دوباره چند وقتي است، هواي کربلا دارم ابالفضل
السلام عليک يا أبا عبدالله...
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»