برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: چگونه در برابر مشکلات صبر کنيم؟
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عباسي ولدي
تاريخ پخش: 12-06-99
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
قربان آن نياي که دمندش سحر مدام *** قربان آن نياي که دهندش علي الدوام
قربان آن پري که رساند تو را به عرش *** قربان آن سري که سجودش شود قيام
هنگامه برون شدن از خويش چون حسين *** راهي برو که بگذرد از مسجدالحرام
اين خطي از حکايت مستان کربلاست *** ساقي فتاد باده نگون شد شکست جام
تسبيح گريه بود مصيبت دو چشم ما *** يک الامان ز کوفه و صد الامان ز شام
اشکم تمام گشت و نشد گريهام خموش *** مجلس به سر رسيد و نشد روضهام تمام
«صلي الله عليک يا أباعبدالله» سلام ميکنم به همه دوستان عزيزم، بينندگان خوب و نازنينمان، انشاءالله هرجا هستيد خداي متعال پشت و پناه شما باشد. به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. حاج آقاي عباسي سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عباسي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد، بنده هم عرض سلام و ادب دارم خدمت همه بينندگان عزيز، اميدوارم عزاداريها شما مورد قبول خداوند قرار گرفته باشد.
شريعتي: انشاءالله، بحث هفته گذشته با موضوع صبر بسيار مورد استقبال قرار گرفت و نکات خوبي را شنيديم، بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عباسي: شکر خدا بحث هفتههاي گذشته توانست در زندگيها جاي خود را پيدا کند، جلسات قبل گفتيم: يک موقعي به اين نتيجه رسيديم براي اينکه بتوانيم در زندگي مايه آرامش اعضاي خانواده شويم بايد ذکر خدا شويم. گفتيم ميشود انسان خدا شود. يعني وقتي ديگران به او نگاه کردند کنارش نشستند و با او همنشين شدند از او خدا را استشمام کنند، آن را ديدند ياد خدا بيافتند. وقتي ياد خدا افتادند، «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد/28) حديث قشنگ حضرت عيسي که با کسي همنشين شويد که ديدن او شما را ياد خدا بياندازد. چطور ميشود ذکر خدا شد؟ چطور ميشود وقتي کسي به ما نگاه کرد ياد خدا بيافتد؟ گفتيم وقتي اسم سير و سلوک براي رشد معنوي ميآيد بخاطر بعضي تصورات اشتباه احساس ميکنيم سير و سلوک کار سختي است و معنويت کار ما نيست و همين زندگي روزمره خودمان را داشته باشيم، امروز را بگذرانيم تا فردا بيايد و باري به هر جهت زندگي طي کنيم و تماشاي آيت الله بهجتها و آيت الله قاضيها و آيت الله کشميريها باشيم و به به بگوييم در حالي که وقتي که سراغ آيات و روايات ميرويم ميبينيم معنويت فلسفه خلقت ماست و ما آمديم اينجا رشد معنوي کنيم. هر اسمي ميخواهيد برايش بگذاريد. حرکت، رشد معنوي، سير الي الله، اينکه ما راضي نشويم به آنجايي که هستيم.
شريعتي: به راه باديه رفتن به از نشستن باطل...
روايتي هست شايد خوانده باشم، «لَا مُصِيبَةَ كَاسْتِهَانَتِكَ بِالذَّنْبِ وَ رِضَاكَ بِالْحَالَةِ الَّتِي أَنْتَ عَلَيْهَا» هيچ مصيبتي به اندازه اين نيست که گناهت را سبک بشماري و راضي بشوي به حالتي که هستي. اگر کسي دو روزش مصل هم باشد ضرر کرده است. اگر امروز احساس کردم همانجايي هستم که ديروز بودم بايد بدانم از نگاه روايات آدم ضرر کردهاي هستم. يک تضور اشتباه از سير و سلوک اين است که ما خانواده را قشنگ جدا کنيم و بگوييم: اين خانواده است و اينجا سير و سلوک است. ميآييم وارد خانواده شويم سير و سلوک و معنويت نيست. ممکن است برخورد ما با آدمهاي کوچه و خيابان يک برخورد باشد به قصد قربت نه قصد ريا، درباره برخوردي که عابر پياده با ما دارد، خسته هستيم يک عابر پياده به ما تنه ميزند، طرف وقتي ميگويد: ببخشيد شرمنده، ميگويي: خواهش ميکنم دشمنت شرمنده! حواست هست صبوري به خرج بدهي و حلم و بردباري داشته باشي اما وقتي در خانه بچه من حواسش نيست و پايش را روي پاي من ميگذارد، داد ميزنم حواست کجاست! اينجا حلو و صبر معني ندارد.
راه آسمان از متن خانواده طي ميشود، «خَيْرُكُمْ خَيْرُكُمْ لِأَهْلِهِ وَ أَنَا خَيْرُكُمْ لِأَهْلِي» پيغمبر فرمود: بهترين شما بهترين براي خانواده است و من پيغمبر بهترين شما براي خانواده هستم. خيلي از چيزهايي که در متن خانواده وجود دارد، نقد و دم دست که جزء سير و سلوک و متن معنويت است، از آن غافل شديم. احترام به پدر و مادر، چه کسي ميتواند بگويد: من به خدا نزديک شدم بدون اينکه به پدر و مادرم نيکي کرده باشم؟ هيچکس! چقدر ميتوانيم در خانواده گذشت داشته باشيم؟ حلم و بردباري و مدارا، احترام، همه متن سير و سلوک است و حاشيه نيست. کسي نميتواند بدون احترام گذاشتن به اعضاي خانواده به سير و سلوک و معنويت برسد. به بحث صبر رسيديم. گفتيم وقتي بحث صبر مطرح ميشود يکوقت فکر نکنيم بايد يک مصيبت عظمايي خارج از محيط خانواده رخ بدهد تا ما بگوييم صبوري کنم. صبر يکي از ارکان سير و سلوک است، رأس الايمان است. ميوه ايمان است. اگر ميخواهم ببينم چقدر ايمان دارم بايد ببينم چقدر صبر دارم. بدون صبوري نميشود به رشد رسيد. حواسمان باشد بسياري از مصداقهاي صبر دقيقاً در متن خانواده است. گاهي شايد خارج از خانواده کمتر مصداق صب به صورت نقد و دم دست اتفاق بيافتد. من بايد در برابر سر و صداي بچه صبر کنم. بعضي وقتها اختلافهايي صورت ميگيرد و به من حرفهايي زده ميشود و با من بد برخورد ميشود، بايد صبوري کنم. در برابر بداخلاقي همسر و پدر و مادر بايد صبر کنم. گاهي در برابر دست تنگي همسرم بايد صبر کنم. مستأجرم بايد صبر کنم، در مقابل بيماري صبر کنم.
قبل از ورود به بحث امروز خواهش ميکنم، امروز همه مصداقهاي صبر را در زندگي پيدا کنيد که کجا بايد صبوري کنيم؟ بنويسم مورد مورد و ببينم چقدر مصداق صبر وجود دارد و همه اينها دانه دانه پله رشد و سير و سلوک است. يک بحثي در پيامها ميآيد که صبر خيلي خوب است، چه کنيم صبوري ما بيشتر شود؟ هفته گذشته گفتيم که حواسمان باشد نسبت صبر با خدا را در نظر بگيريم، خدايي که بزرگ و همه کاره هست. گفتيم: حواسمان باشد که اين اتفاقهايي که در برابر آن صبر ميکنيم در برابر نگاه خدا اتفاق ميافتد. امروز دو حديثي که اميرالمؤمنين در مورد صبر ميگويد را مطرح کنيم که حضرت فرمودند: «أَصْلُ الصَّبْرِ حُسْنُ الْيَقِينِ بِاللَّهِ» ريشه صبر چيست؟ اينکه تو يقين نيکويي به خدا داشته باشي. يک روايت ديگري حضرت امير(ع) فرمودند که صبر ميوه ايمان است. اينکه ميگوييم: صبر ميوه ايمان است، اصل و ريشه صبر يقين نيکو داشتن به خداست يعني چه؟ از يک زاويه اين را باز کنم. من اگر پذيرفتم خدايي دارم که همه کاره است و به تعبير خودماني همه چيز تمام است، هرچيزي که براي من رقم بزند، اين را بهترين چيز ميدانم. من گاهي در برابر چيزي صبر ميکنم با اعتقاد به اينکه آن چيز بد است، گاهي در برابر چيزي صبر ميکنم با اعتقاد به اينکه خوب است. صبر کردن در برابر خوب سخت راحتتر است يا در برابر بد سخت؟ خوب سخت! اين دعاي 35 صحيفه سجاديه را با هم بخوانيم. عنوان دعاي 35 اين است «وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي الرِّضَا إِذَا نَظَرَ إِلَى أَصْحَابِ الدُّنْيَا» اين دعاي امام سجاد است در مورد رضايت و خشنودي به قضا و قدر الهي آن موقعي که به اهل دنيا نگاه ميکرد. فلاني چقدر وضعش خوب است. خدايا کمک کن ما قدر همه معارفي که در قرآن و روايات به وسيله معصومين به ما رسيده را بفهميم ولي ويژه به ما شيعهها قدر صحيفه سجاديه را بفهمان. صحيفه براي امام سجاد(ع) است، من اعتقاد دارم امام سجاد(ع) خدا را در صحيفه معرفي کردند تا به ما بگويند آن خدايي که پدرم در کربلا همه هستي را فدايش کرد، اين خدايي است که در صحيفه به شما معرفي ميکنم. اين خدا آنقدر فدا شدني است، خداي صحيفه سجاديه همان خدايي است که امام حسين بخاطر آن شهيد شد و براي اين خدا بايد قرباني شد. «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ طَيِّبْ بِقَضَائِكَ نَفْسِي» خدايا تو يک قضا و قدري براي من در نظر گرفتي و يک کاري کن جان من با اين قضا و قدر تو کيف کند. «وَ وَسِّعْ بِمَوَاقِعِ حُكْمِكَ صَدْرِي» تو يک حکمهايي براي من داري، چه در شريعت و چه در تقدير و قضا و قدر، دل مرا بزرگ کن براي اين قضا و قدر، «وَ هَبْ لِيَ الثِّقَةَ لِأُقِرَّ مَعَهَا بِأَنَّ قَضَاءَكَ لَمْ يَجْرِ إِلَّا بِالْخِيَرَةِ» خدايا يک اعتمادي به خودت نسبت به خودت به من بده تا يک طوري به تو اعتماد کنم تا اقرار کنم قضا و قدرت براي من جز بر خير جاري نشده است. هرچه براي من در نظر گرفتي خير است. «وَ اجْعَلْ شُكْرِي لَكَ عَلَى مَا زَوَيْتَ عَنِّي أَوْفَرَ مِنْ شُكْرِي إِيَّاكَ عَلَى مَا خَوَّلْتَنِي» خدايا شکر مرا «زَويتَ» به معني گرفتن است. وقتي چيزي به سمت شما ميآيد و من نميگذارم و از شما ميگيرم، کار من همين با تعبير «زَويتَ» از آن ياد ميشود. خدايا يک کاري کن شکر من بر آن چيزهايي که تو از من گرفتي و نگذاشتي سمت من بيايد بيشتر باشد از چيزهايي که به من عطا کردي. خدايا به ندادههايت شکر، اين چيزهايي که به سمت من آمده گاهي يک بلا بوده و گاهي نعمت بوده، خدايا مرا به جايي برسان که بيشتر تو را براي ندادههايت شکر کنم. ندادهها گاهي نعمت است و فقط بلا نيست. خدايا به دادهها و ندادههايت شکر، چرا؟ چون من دارم خدايي را ميپرستم که همه چيز براي اوست و بخيل نيست. بخيل نيست، دلسوز من هم هست، اگر چيزي را به من نداد، ندادن خير من بوده است. اگر سخت هم هست من دارم براي خير سخت صبر ميکنم. ما فکر ميکنيم همه چيز به صلاح ماست.
مطلع بحث ما يقين و ايمان است، ما بايد اينطور به خدا ايمان داشته باشيم که هرچه خدا براي ما مقدر کرد، خيرت همين است. اين توجه و ايمان را داشته باشيم، جبرئيل نزد پيامبر آمد از خدا پيغام دارد. خدا پيغام داده و گفته اگر روز و شبي را آنطور عبادت کني که حق عبادت من است، دو دستت را بالا بياور و اين دعا را بخوان. دعايي است که با «اللهم لک الحمد» شروع ميشود تا اين قسمت اگر ميخواهي روز و شبي را عبادت کني آنطور که شايسته و حق عبادت من است اين دعا را بخوان. «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ كُلُّهُ وَ لَكَ الْمَنُّ كُلُّهُ وَ لَكَ الْفَخْرُ كُلُّهُ وَ لَكَ الْبَهَاءُ كُلُّهُ وَ لَكَ النُّورُ كُلُّهُ وَ لَكَ الْعِزَّةُ كُلُّهَا وَ لَكَ الْجَبَرُوتُ كُلُّهَا» خدايا همه حمد و سپاس براي تو و همه نعمتها و منتها براي توست، همه حسن و نيکي براي توست. نور براي توست، عزت براي توست. «وَ لَكَ الْعَظَمَةُ كُلُّهَا» تمام عظمت براي توست، «وَ لَكَ الدُّنْيَا كُلُّهَا» همه دنيا براي توست. «وَ لَكَ الْآخِرَةُ كُلُّهَا» همه آخرت براي توست. «وَ لَكَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ كُلُّهُ» مه روز و شب براي توست. «وَ لَكَ الْخَلْقُ كُلُّهُ وَ بِيَدِكَ الْخَيْرُ كُلُّهُ» همه مخلوقات براي توست و همه خير دست توست. من خدايي را ميپرستم و بندگي ميکنم که همه چيز براي اوست و هرچه خير است دست اوست. اين خدا براي من چيزي را تقدير ميکند. نميتواند از دل اين سختيها خيري را براي من مقدر کند که من خيالش را هم نميکنم. من بايد بندگي اين خدا را بکنم و خدا، خدايياش را بلد است. هرچه براي من تعيين کرد چشم بگويم.
قصه حضرت يوسف(ع) را با شيوه خاصي مرور کنم. قصه حضرت يوسف(ع) از اين زاويه همه قصه زندگي من و شماست. بناست يک بچه به دنيا بيايد، اختيار را دست شما ميدهند و ميگويند: اين را زيبا کنيم يا نه قيافه دلچسبي نداشته باشد؟ به صورت ويژه محبوب دل پدرش باشد يا نه؟ شما ميگويي: زيبا و محبوب باشد. اگر بگويم آقاي شريعتي، برادرهايش آدمهاي حسود و خطرناکي هستند، اينقدر که حسادت آنها باعث ميشود نقشه قتل اين بچه را بکشند. زيبا باشد و محبوب يا نه؟ اينجا زيبا نباشد يا محبوب نباشد بهتر است. خدا اين پسر را هم زيبا آفريد و به صورت ويژه محبوب دل پدرش کرد. برادرهايش نتوانستند طاقت بياورند، برايش نقشه کشيدند و به صحرا بردند و در چاه انداختند. شما کسي را ميفرستي به فرياد اين بچه برسد؟ آن يک نفر کيست؟ يک نفر از آشناها يا شايد پدرش. خدا هيچکس را به فرياد اين بچه نرساند، يک کاروان آمد و مقصد شهري است غير از شهري که اين بچه زندگي ميکند و او را گرفتند و از چاه بيرون آوردند و به آن شهر بردند. در اين شهر کجا ببريم؟ اين غلام را به چه کسي بفروشند؟ کجا برود؟ جايي که مناسب با شأن خانوادگي او باشد. اين بنده خدا ميرود در کاخ پادشاه، اين پادشاه مشرک است. در اين کاخ بين اين همه آدم ميشود غلام همسر پادشاه، همسر پادشاه آدم خويشتنداري نيست. اين زن عاشق اين پسر ميشود و همين باعث ميشود اهام بزرگي به او بخورد. اين اتهام باعث ميشود پيچ و تاب عاشقي به جايي برسد که يوسف ما زنداني شود. از خانه پيغمبر به صحرا، از صحرا به چاه، از چاه به کاخ و از کاخ به زندان مسيري است که تدبير اين پسر دست ما بود هيچيک از اينها رقم نميخورد. حالا زندان افتاده چه کنيم؟ اگر بنا باشد هم بنديهاي زندان را شما تعيين کنيد، چه کساني را ميگذاريد؟ کسي که هم فکر و هم کيش او باشد. دو نفر هم بند او شدند، يکي اعدامي بود و يکي آزاد که شد ساقي شراب پادشاه شد. اما همين کسي که ساقي شراب شد به يک دليلي زمينه نجات يوسف را فراهم ميکند. خدا اين کار را ميکند، علم تعبير خواب را از قبل به اين پسر داد، ساقي پادشاه يک خوابي ديده بود که اين پسر در زندان تعبير کرد. بعد پادشاه خوابي ديد که هيچکس نتوانست تعبير کند، اين يادش ميآيد يک هم بندي داشته و کار بلد است و قصه يک طور ديگر رقم ميخورد. يوسف خواب پادشاه را تعبير ميکند و همين باعث توجه پادشاه به يوسف ميشود و از همينجا زمينه تبرئه يوسف فراهم ميشود. زن پادشاه و زنان ديگر حکم به پاکي يوسف ميدهند و خودشان را متهم ميکنند. يوسف وزير خزانهداري و بعد پادشاه ميشود. حالا که به يک قدرتي رسيده به نظر ميرسد وقت انتقام گرفتن است. اگر ما بخواهيم مسير برادرها را طوري مقدر کنيم که ادب شوند چه ميکنيم؟ بايد بيايد انتقام سخت گذشته را بگيرد. ولي اين اتفاق نميافتد. باز خدا طور ديگري رقم ميزند. کساني که اين اعتماد را به خدا ندارند با پاک کردن صورت مسألهها مسألهها را حل کنيم. ما باورمان نميشود که از دل چاه ميشود به اوج عظمت رسيد، ما فقط چاه را ميبينيم. به ما ميگويند اعتماد کنيد به خدايي که ابديت شما را ميبيند و ما خيلي هنر کنيم جلوي پاي خود را ميبينيم. حالا بندهاي که جلوي پاي خود را ميبيند ميخواهد براي خدايي تعيين تکليف کند که تا ابديتش را ميبيند. برادران يوسف هم اينقدر در اين مسير فرصتي که خدا به آنها ميدهد براي تنبه خوب استفاده ميکنند که در روايت داريم برادران حضرات يوسف جزء بندههاي صالح خدا شدند. اين فرصت را به برادران يوسف داد استفاده کردند، به فرعون داد استفاده نکردند. به زليخا هم داد استفاده کرد. اين همه حکمت را در دل سختيها ميبينيم. ما چاه افتادن را وقتي تکه ميکنيم و کنار ميآوريم و نگاه ميکنيم در چاه افتادن خير يوسف نيست، اما وقتي دست خدا ميافتد، خود چاه افتادن خير يوسف است. الآن ميگوييم: چه خوب شد يوسف در چاه افتاد. اما موقعي که داشتيم ميديديم نه، حالا اين را در زندگي خودمان بياوريم ببينيم چقدر چيزها در زندگي ما بوده که دوست داشتيم طوري اتفاق بيافتد و بعداً خدا را شکر کرديم، خدايا خوب شد آنطور که ما گفتيم نشد. اينها همه درس است.
خاصيت بندهاي که علم به ابديت و آينده ندارد همين است. نميتواند و اينجا فقط يک راه وجود دارد. خداي يوسف خداي ما هم هست. خدا عوض نشده است. اگر ما بندگي کنيم، خدا، خدايياش را بلد است. بعضي حسي نسبت به اين حرفها پيدا ميکنند و ميگويند: حرفي که شما ميزنيد نتيجهاش جبرگرايي نميشود؟ ميگويند: نه، حواسمان باشد ما اتفاقاً اختيار داريم و از اختيار خود بايد استفاده کنيم. اولاً اختيار اين است که من ميتوانم خداي خودم را انتخاب کنم. قويترين و عزيزترين و دوست داشتني ترين خدا را انتخاب کن، الله. من ميتوانم انتخاب کنم که بندگي اين خدا را بکنم يا نه. انتخاب کن بندگي کني و بهترين بندگي را بکني. يکسري چيزها دست من نيست. پدر و مادر و برادر و خواهر من که باشند دست من نيست. تو در قسمتي که خدا به تو اختيار داده بهترينها را انتخاب کن، خدا بهترينها را برايت رقم ميزند. ولي اگر نخواستي تدبير را دست خدا بدهد به اين روايت بسيار زيبا ولي تکان دهنده دقت کن. «مَنْ لَمْ يَرْضَ بِقَضَائِي وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِقَدَرِي فَلْيَلْتَمِسْ إِلَهاً غَيْرِي» خدا گفت: اگر کسي به قضا و قدر من راضي نشود و ايمان نياورد دنبال يک خداي ديگر برود. من خداي او نميشوم. خدا نسبت به قضا و قدرش غيرت دارد. من نبايد يادش بدهم چه کار کند و اين روايت بسيار زيباست. چقدر اينها مثل داروي زود بازده عمل ميکنند. رسول خدا(ص) فرمودند: «يَا عِبَادَ اللَّهِ أَنْتُمْ كَالْمَرْضَى وَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ كَالطَّبِيبِ» بندههاي خدا شما مثل مريض هستيد و خداي صاحب اختيار جهانيان مثل طبيب «فَصَلَاحُ الْمَرْضَى فِيمَا يَعْلَمُهُ الطَّبِيبُ وَ يُدَبِّرُهُ» صلاح مريض در چيزي است که طبيب ميداند و تدبير ميکند. «بِهِ لَا فِيمَا يَشْتَهِيهِ الْمَرِيضُ وَ يَقْتَرِحُهُ» اقتراح به معني پيشنهاد دادن و گاهي به معني تحميل کردن هم هست. صلاح مريض در خواستهي خودش نيست در آن چيزي نيست که به دکتر پيشنهاد ميدهيد. «أَلَا» حواسها جمع! «فَسَلِّمُوا لِلَّهِ أَمْرَهُ» تسليم امر خدا باشيد، «تَكُونُوا مِنَ الْفَائِزِينَ» در اين صورت رستگار ميشويد.
بعضي داروها هست ميگويند: بگذاريد روي آتش ملايم دم بکشد. اين را در آب بريزي و بخوري فايده ندارد. حديثي که ميخوانم حکم اين دارو را دارد. بايد در ذهن دم بکشد. وقتي دم کشيد شفابخش است. اميرالمؤمنين فرمود: «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ فَوْقِ عَرْشِهِ» خدا از بالاي عرش به بندههايش ميگويد: «يَا عِبَادِي» اي بندههاي من، «اعْبُدُونِي فِيمَا أَمَرْتُكُمْ بِهِ» در چيزهايي که به شما دستور ميدهم اطاعتم کنيد. وظيفه من بندگي کردن است. سرمايه من بندگي کردن است. کار من همين است. اختيارم را بايد خرج بندگي کردن بکنم و اگر بندگي نکنم گاهي هواي خدايي کردن به سرم ميزند. بعضي از ما دليل بي قراريمان در زندگي براي اين است که جاي خدا نشستيم خدايي کنيم. کار ما خدايي کردن نيست. عملاً بعضي حرفهايي که به خدا ميزنيم همين است، خدايا اين کار را بکن، آن کار را بکن يعني هرچه من ميگويم گوش کن. در حالي که خدا ميگويد: تو حرف مرا گوش کن و تلاش بکن ولي تلاش را در مسير بندگي ببر ببين چه تکليفي برايت گذاشتم. يکجا بايد صبر کني، يکجا بايد گذشت کني، جايي نبايد گذشت کني، گذشت نکن. اصل در زندگي گذشت و صبر و مدارا و تواضع است. به اين دستور عمل کنيم، ايست در هنگام شبهه، هرجا تشخيص نداديم دو تا کار کنيم. بايستيم تا وظيفه خود را تشخيص بدهيم، ممکن است يکجايي شک کنيم که الآن بايد گذشت کنيم يا نه، چطور وقتي در يک مسأله شرعي شک ميکنيم از عالم ديني ميپرسيم، اينجا از متخصص ديني بپرسيم. وظيفهاي که خدا روي دوش ما گذاشته، با توجه به اين نکتهها در برابر همسرم چيست؟ گذشت کنم يا نه؟ صبر کنم يا نه؟ گاهي بي صبريها و عصبانيت و بداخلاقي خود را با توجيه ديني درست ميکنيم در حالي که واقعاً اين نيست. فرض کنيم نتوانستيم به هر دليلي بپرسيم، حواسمان باشد در زندگي اصل قسمتهاي کاملاً مثبت است. گذشت اشتباهي بهتر از انتقام اشتباهي است. صبر کردن اشتباهي بهتر از صبر نکردن اشتباهي است. ممکن است من دسترسي پيدا نکردم گذشت کنم اينجا نبايد گذشت کنم. صراحتاً گذشت اشتباهي بهتر از انتقام اشتباهي است. من اگر اشتباهي گذشت کردم در اکثر موارد راه برگشت دارم ولي وقتي انتقام اشتباهي گرفتم راه برگشت ندارم. خداي عزوجل از بالاي عرش به بندههايش ميگويد: «اطيعوني فيما أمرتکم به» اطاعت کنيد در چيزي که به شما دستور دادم. «وَ لَا تُعَلِّمُونِي مَا يُصْلِحُكُمْ» به من خدا ياد ندهيد چه به صلاح شماست! يکوقت برگرديم به ذهن خودمان ببينيم اين کار را ميکنيم يا نه؟ خدايا اين به صلاح ماست. خدا ميگويد: نه، «فَإِنِّي أَعْلَمُ بِهِ» من بهتر از شما صلاح شما را ميدانم. «وَ لَا أَبْخَلُ عَلَيْكُمْ بِمَصَالِحِكُم» بندههاي من، من نسبت به مصالح شما خسيس نيستم. هرچه به مصلحت شما باشد ميدانم و بخل نميورزم. اين خداي عليم و قدير و دلسوز، هرجا مصلحت من باشد آن را انجام ميدهد.
شريعتي: يکي از مشکلات ما اين است که در دنيايي زندگي ميکنيم که غفلت و بي خبري از خدا در آن موج ميزند و همه دست به دست هم دادند تفکر را از ما بگيرند.
حاج آقاي عباسي: آتشي که زير دارو روشن کرديم دم بکشد، دو تا آتش معرفي کنم يکي تفکر است. فکر کنيم. آتش ديگر مناجات است. در دل سحر بلند شويم با خدا مناجات کنيم. خدايا غفلت در زندگي من موج ميزند. فراموش ميکنم تو خدايي، رب هستي و حکيم و عالم هستي. عرض حاجت به خدا که خدايا غفلت هست به من کمک کن. پيامبر ميفرمايند: به نعمتهاي خدا خشم نگيريد. چرا کم دادي؟ به من ندادي؟ اينقدر به خدا پيشنهاد ندهيد. وقتي در تنگنا افتاديد و اتفاقي در رزق و معيشت شما افتاد، نگوييد اين و آن، ولي در خانه خدا مناجات کنيد و بگوييد: خدايا به جايگاهي که محمد و آل او در نزد تو دارند، «اللَّهُمَّ بِجَاهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ، إِنْ كَانَ مَا كَرِهْتَهُ مِنْ أَمْرِي هَذَا خَيْراً لِي، وَ أَفْضَلَ فِي دِينِي» اگر چيزي که بدم ميآيد براي من بهتر است، براي دين من بهتر است، «فَصَبِّرْنِي عَلَيْهِ» مرا صابر کن، «وَ قَوِّنِي عَلَى احْتِمَالِهِ» قوت بده بتوانم تحمل کنم «وَ نَشِّطْنِي لِلنُّهُوضِ بِثِقْلِ» زير بار سنگين اين چيزي که دوست ندارم به من نشاط بده. «أَعْبَائِهِ وَ إِنْ كَانَ خِلَافَ ذَلِكَ خَيْراً [لِي] فَجُدْ عَلَيَّ بِهِ» اگر چيزي خلاف اين به صلاح من است به من بده.
شريعتي: امروز صفحه 518 قرآن کريم آيات ابتدايي سوره مبارکه قاف را تلاوت خواهيم کرد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ «1» بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْكافِرُونَ هذا شَيْءٌ عَجِيبٌ «2» أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ «3» قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ «4» بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ «5» أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها وَ زَيَّنَّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ «6» وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ «7» تَبْصِرَةً وَ ذِكْرى لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ «8» وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِيدِ «9» وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِيدٌ «10» رِزْقاً لِلْعِبادِ وَ أَحْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ الْخُرُوجُ «11» كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ «12» وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوانُ لُوطٍ «13» وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِيدِ «14» أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ»
ترجمه آيات: به نام خداوند بخشنده مهربان، قاف، سوگند به قرآن با عظمت، (كه نبوّت تو و وقوع قيامت حقّ است). بلكه از آمدن پيامبرى هشدار دهنده از ميان خودشان در شگفت شدند، پس كافران گفتند: اين (سخنان كه از قيامت خبر مىدهد) چيز عجيبى است! آيا هنگامى كه مرديم و خاك شديم (دوباره زنده مىشويم؟) اين بازگشتى بدون شك هر چه را زمين از آنان مىكاهد، مىدانيم و نزد ما كتابى است كه (همه چيز را در خود) حفظ مىكند. بلكه سخن حق را چون به سراغشان آمد، تكذيب كردند، پس در كار (نبوّت و معاد) سردرگُم و آشفته هستند. پس آيا به آسمان بالاى سرشان نگاه نكردهاند كه چگونه آن را بنا كرديم و (با ستارگان) زينت داديم و آن را هيچ شكاف و خللى نيست؟ و زمين را بگسترديم و كوههاى استوار در آن افكنديم و از هر نوع گياه با طراوت در آن رويانديم. تا براى هر بندهاى كه (به سوى حق،) روى مىآورد، مايهى بينش و پند باشد. و از آسمان، آبى پر بركت نازل كرديم، پس به وسيله آن باغها و دانههاى دروشدنى رويانديم. و نيز درختان بلند خرما با خوشههاى پر و بر هم چيده. تا رزق بندگان باشد و به باران، زمين مرده را زنده كرديم، خروج (از گور نيز) اين گونه است. پيش از اينان، قوم نوح و اصحاب رس و قوم ثمود، (پيامبرانشان را) تكذيب كردند. و (نيز قوم) عاد و فرعون و برادران (قبيلهاى) لوط. و اصحاب ايكه (قوم شعيب) و قوم تبع (پادشاهان يمن) همگى پيامبران را تكذيب كردند، پس وعده عذاب من، بر آنان قطعى شد (و نابود شدند). مگر در آفرينش نخستين عاجزيم (تا از باز آفريدن شما در رستاخيز ناتوان باشيم)، بلكه آنان از آفرينش جديد در اشتباه و ترديدند.
شريعتي: جمع بندي مباحث امروز را ميشنويم.
حاج آقاي عباسي: قرار بگذاريم در تمام مسائل زندگي صبر کنيم. تصميم داشتم نگذرم، انتقام بگيرم و مقابله به مثل کنم، صبر کنم و فعلاً به گذشتهام ادامه بدهم. گذشت اشتباهي بهتر از انتقام اشتباهي است. اگر از اعدامي اشتباه گذشت کرديد نهايت ميشود او را برگرداند. ولي اگر انتقام گرفتيم و اعدامش کرديم قابل برگشت نيست. در جايي که احساس ميکنيم بايد مثابله به مثل کنيم، صبر کنيم. جايي که احساس ميکنيم وقتي بداخلاقي است، صبر کنيم. در جايي که احساس مدارا تمام شده، صبر کنيم. به مدد اين رواياتي که خوانده شد يکبار زندگي خود را مرور کنيم و صبورانه مرور کنيم، اتفاقهاي ويژهاي را با کليد واژه صبر رقم ميزنيم. انشاءالله خداوند به حق اين عزاداريهايي که با نظم کامل برگزار شد هرچه زودتر شر اين ويروس منحوس از شر دنيا کم کند.
شريعتي: از چشم يار قامت دلدار ديدني است *** نام حسين از لب زينب شنيدني است
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمدٍ و آله طاهرين»