اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

99-07-08-حجت الاسلام والمسلمين کاشاني– سيره‌ي امام حسين (عليه السلام) و دوران امامت و زمينه‌هاي قيام حضرت


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره‌ي امام حسين (عليه السلام) و دوران امامت و زمينه‌هاي قيام حضرت
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين کاشاني
تاريخ پخش: 08-07-99  
شريعتي:
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام مي‌کنم به دوستان عزيزم، به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. انشاءالله بهترين‌ها براي شما رقم بخورد. حاج آقاي کاشاني سلام عليکم و رحمة الله خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي کاشاني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان سلام مي‌کنم. اميدوارم انشاءالله سختي‌هاي دنيا را تحمل کنند، «أَ لَيْسَ الصُّبْحُ‏ بِقَرِيب‏» اميدواريم روزگار مهدويت و ظهور دولت حق در روزگار ما باشد.
شريعتي: انشاءالله،
مي‌نويسم که شب تار سحر مي‌گردد *** يک نفر مانده از اين قوم که برمي‌گردد
شريعتي: بحث ما از نظر سير تاريخي به خروج سيدالشهداء از مکه مکرمه رسيد و حرکت کاروان حضرت به سمت کربلا، حسن مطلع جلسه امروز چند بيت از استاد شهريار بخوانم که به تعبير رهبر انقلاب حکيم بود.
شيعيان ديگر هواي نينوا دارد حسين *** روي دل با کاروان کربلا دارد حسين
از حريم کعبه‌ي جدش به اشکي شست دست *** مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسين
مي‌برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظيم *** بيش از اينها حرمت کوي منا دارد حسين
بس که محمل‌ها رود منزل به منزل با شتاب *** کس نمي‌داند عروسي يا عزا دارد حسين
بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غيب *** ور نه اين بي حرمتي‌ها کي روا دارد حسين
دشمنش هم آب مي‌بندد به روي اهل‌بيت *** داوري بين، وا چه قومي بي حيا دارد حسين
شمر گويد: گوش کردم تا چه خواهد از خدا *** جاي نفرين هم به لب ديدم دعا دارد حسين
اشک خونين گو بيا بنشين به چشم شهريار *** کاندر اين گوشه عزايي بي ريا دارد حسين
قافله سيدالشهداء محمل له محل و منزل به منزل حرکت کرده و تحليل‌هاي حاج آقاي کاشاني عزيز که بسيار شنيدني است.
حاج آقاي کاشاني: بسم الله الرحمن الرحيم، عرض کرديم سيدالشهداء از مکه خارج شدند، والي مکه تلاش کرد که حضرت را برگرداند. حضرت آماده نبرد شد چون نمي‌خواست به مکه برگردد به خاطر حرمت شکني خانه خدا و هم اينکه امان نامه را نپذيرفت. يکي نمي‌خواست زير يوغ اين دولت ظاهراً مسلمان از طاغوت بدتر برود و دوم اينکه هيچ تضميني نبود، حضرت را دستگير مي‌کردند و ظاهراً در نهايت ذلت مي‌کشتند. کما اينکه موارد قبلي و بعدي امان نامه‌ها همينطور شد. وقتي ياران مختار به او خيانت کردند و فکر کردند تسليم مصعب شوند مشکل حل مي‌شود و هزاران هزار نفر را سر بريدند با اينکه امان داده بودند. فراوان از اين اتفافات در تاريخ افتاده است. لذا حضرت صلاح ندانستند عزت خود را زير پا بگذارند. راهي حرکت که شدند حضرت سيدالشهداء به همه جزئيات توجه داشت. حضرت وقتي مي‌آمد از شترباناني شتر کرايه کرده بود بخاطر حرکت و سفر کردن، بردن بارها، تا مکه سفر بي خطر بود. از مکه به سمت عراق و کوفه که بعد به کربلا منجر شد، اين سفر، سفر خطر بود. حضرت اينها را جمع کردند و فرمودند: ما شترهاي شما را کرايه کرده بوديم. شما به عنوان ساربان همراه بودي. هرکس با ما مي‌آيد به او هديه مي‌دهيم، پولش را هم کامل مي‌دهيم. هرکس دوست ندارد با ما بيايد، سيدالشهداء نه فقط يارانش را اجباري نياورده، هرکس مي‌خواهد اين پايان مأموريت باشد و ديگر نمي‌خواهد، من کامل پرداخت مي‌کنم و هيچي از حقش کم نمي‌کنم. عده‌اي پول‌ها را گرفتند و برگشتند و عده‌اي با حضرت همراه شدند، حضرت به اينها لبس هديه کرد. غير از اينکه هزينه‌ها را داد.
راه افتاد به سفر، جاسوس‌هاي يزيد به او پيغام دادند که حسين بن علي از مکه خارج شده و او به عبيدالله زياد نامه نوشت که در يک آزمايش سختي قرار گرفتي. ببينم که تو اينجا ارتقاء درجه پيدا مي‌کني، جزء فرماندهان درجه يک من شوي يا نه. من واقعاً تعجب مي‌کنم از کساني که خيال مي‌کنند يزيد از ماجراها خبر نداشته و هرکس کم کاري در خشونت با سيدالشهداء مي‌کرد، يزيد عزل مي‌کرد. راهي نبود براي اينکه بگويند: خبر نداشت. اما وليد بن عتبه که در مدينه بود و بخاطر اينکه سيدالشهداء را دستگير نکرد و نکشت، با اينکه فاميل بود و پسرعمو بود، با اين حال عزل شد، نامه نوشت به پسر مرجانه عبيد الله بن زياد، در نامه گفت: حسين بن علي سمت تو مي‌آيد و تو هم خبر داري. حسين بن علي سمت تو آمده، پسر فاطمه زهرا، «و فاطمه بنت رسول الله» بدان او کيست. و بالله تو را قسم مي‌دهم که بداني محبوب‌ترين فرد نزد ما، نزد آسمانيان، نزد زمين حسين بن علي است. خودت را بيچاره نکن. دو روزه متاع دنيا، تو را نبرد به سمتي که کاري کني که خيلي چيزها را فراموش کني حتي او هم پيغام داد.
نکته ديگر اينکه داريم از مکه با حضرت بيرون مي‌آييم، بحث شده حضرت در منابعي که نمي‌دانيم مصدر اصلي کجاست و به نظر ما درست نيست، گفتند: چون سيدالشهداء حج را نيمه تمام گذاشت، شريح قاضي حکم به قتل حضرت صادر کرد. معاذ الله! اولاً بخاطر حج نمي‌شود کسي را اعدام کرد. ثانيً شريح چنين فتوايي را اصلاً نداده است. هيچ سندي نيست و قبلاً توضيح داديم عالمان ديگري تئوريزه کننده قتل حضرت هستند، از عبدالله بن عمر اسم برديم و ديگران. شريح اين وسط کاره‌اي نيست در اين سطح نيست، يک آدم درجه دو در جامعه اسلامي چنين جايگاهي ندارد، سندي براي اين حرف ندارد. اينکه حضرت حج را بدل به عمره کرد، هيچ گزارش موثقي ندارد. حضرت نيت حج نکرده بود، عمره مشرف شده بود، روز هشتم از مکه خارج شد. يعني هنوز محرم نشده بود و ماجراي حج ناتمام هم، حضرت آن سال حج به معناي حج واجبي که يکبار بر هر مسلمان واجب است، حضرت هنوز محرم نشده بود. حجي حضرت نيت نکرده که بخواهد ناتمام باشد. حضرت حرکت کرد ولي دل آدم به درد مي‌آيد که مسلمانان آن روزگار با چه قصد قربتي آن سال محرم شدند و احرام بستند و لبيک، اللهم لبيک گفتند. لبيک شما لبيک به سيدالشهداء بود، اگر دعوت او را لبيک مي‌گفتيد، لبيک يا داعي الله! او دعوت به خدا کرده بود. اي کاش او را لبيک مي‌گفتند، اين حج بود. حج در محضر امام است ولي متأسفانه اصل و فرع را قاطي کردند و گروهي از مقدسان شروع کردند به حج و عرفات و منا و تقصير و حلق، تعجب من اين است که اينها با چه قصدي نيت کردند؟ همه اينها عبادت است در حالي که امام صاحب حج، روح عبادات کجا بود؟
گاهي ممکن است در روزگار ما هم باشد که فکر کنيم شبانه روز مشغول عبادت هستيم و مبغوض‌تر از ما نزد خدا نباشد چون وسط گمراهي و نافرماني هستيم. اصل را رها کرده باشيم و به فرع رسيده باشيم. حضرت حرکت کردند. در مسير افراد زيادي حضرت را مي‌ديدند. فرزدق شاعر حضرت را ديد که يک شخصيتي بود کمي ترسو بود. با حضرت به معناي شيعه حضرت نبود. اگر گفته مي‌شود شاعر اهل‌بيت بعداً شعري در وصف حضرت سجاد سرود. خلاصه با حضرت گفتگو کردند، گفت: يابن رسول الله کجا مي‌روي؟ حضرت فرمود: به سمت عراق و اين نامه‌هاي عراقيان است. تو چه مي‌بيني؟ گفت: به نظر من، دلهاي خيلي‌ها با تو است ولي اگر شمشيري کشيده شود شمشيرها به روي تو خواهد بود. چرا؟ چون هم قدرت دست ديگران هست و هم يک عده از طرفداران حق ممکن است بترسند و عقب بنشينند. حضرت حرکت کردند. اين رفتارهاي حضرت که حضرت حرکت کردند و رفتارهايي که توضيح داديم که بعضي عالمان حرکت حضرت را خلاف عرف و عقل مي‌ديدند باعث کج تابي در فهم قيام سيدالشهداء شد.
شريعتي: نکته شريح قاضي چه بود؟ چه انگيزه‌اي داشتند از اينکه فتواي شريح قاضي را مطرح کنند؟
حاج آقاي کاشاني: فتوايي در کار نبود، فتوا را ديگران دادند. به نظر ما يا بي دقتي معاصرين و متأخرين است يا اگر اسم شريح مطرح شده براي اينکه اسم عبدالله بن عمرها تحت شعاع قرار بگيرد و تبرئه شوند و گرنه شريح آدم خوبي نيست و عددي نيست بخواهد مقابل حضرت حکم قتل صادر کند و يزيد هم پليدتر از آن است که خودش را گرفتار تابعي در کوفه کند. يزيد در شام خودش را اميرمؤمنان جهان اسلام مي‌داند و خودش را ملتزم به حکم شرعي گرفتن از يک کوفي نمي‌داند. دوباره حضرت مي‌آمدند در ثعلبيه به شخص ديگري رسيدند، به ابي هرّه رسيدند. او گفت: آقاجان نرو، اينجا حرم جدت است، حضرت فرمود: واي بر تو، «وَيْحَكَ يَا أَبَا هِرَّةَ إِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ أَخَذُوا مَالِي‏ فَصَبَرْتُ‏» اموال ما را بالا کشيدند و صبر کرديم. «وَ شَتَمُوا عِرْضِي» روي منابر به اميرالمؤمنين و زهراي اطهر جسارت مي‌کردند و ما تحمل کرديم. «فَصَبَرْتُ وَ طَلَبُوا دَمِي فَهَرَبْتُ» دنبال خونم بودند که خارج شدند. فرمود: گروه ظالم مرا خواهد کشت و به زودي اينها ذليل خواهند شد. حکومت از دست اينها خارج خواهد شد. آثار تاريخي هم نشان مي‌دهد که همينطور هم شد و زود بني اميه و يزيد از همديگر پاشيد، به بني مروان رسيد، آنها هم باز پاشيد. از اينکه هرکس مي‌گفت آقا داري به سمت جايي مي‌روي که آنجا احتمال کشتن زياد است. رفتار عقلاي قوم طوري بود که براي اينکه خودشان را توجيه کنند چرا نمي‌روند، توضيح مي‌دادند و مردم خيال کنند سيدالشهداء دارد خطا مي‌کند، اينجا يک اتفاق عجيبي افتاد و دو سه نظريه در باب قيام حضرت مطرح شد که ما گوشه‌اي را عرض کرديم و باقي ماند. در اين زمينه کتابي هست که نظريه‌هاي قيام سيدالشهداء را جمع آوري کرده، اين کتاب دو مرحله دارد. نظريات چرايي حضرکت سيدالشهداء را جمع آوري کرده به جز يکي دو نظر تقريباً همه نظرات را آورده و خيلي زحمت کشيده و بعد شروع به تحليل و استدلال و استنتاج کرده است، که بعد در آن تحليل و استدلال ممکن است با نويسنده همراه نباشيم و مباحث ما نشان مي‌دهد که ممکن است اتفاق نظر نداشته باشيم. ولي چون بايد حق شناسي کرد و سرقت علمي نبايد رخ بدهد، اين کتابي که آوردم به عنوان معرفي براي اهل تحقيق است نه عموم بينندگان، کساني که مي‌خواهند يک نظر را بشنوند و نظرهاي ديگر هم بشنوند، کتاب «عاشورا شناسي پژوهشي درباره هدف امام حسين عليه‌السلام» از جناب آقاي محمد اسفندياري يکي از بهترين آثار در تتبّع و جمع آوري نظرات است. البته ايشان يک نظر مفصلي هم دادند که بنده ممکن است با ايشان خيلي همراه نباشم، بالاخره هرکسي به آنچه مي‌فهمد و استدلال مي‌کند بايد برسد. کتاب، کتابي است که براي اهل مطالعه بسيار ارزشمند است، مباحث نظري است و امروز شايد اسم ده پانزده نفر از بزرگان شيعه را نبريم ولي مي‌خواهيم نظرشان را نقد کنيم.
اينکه حضرت داشت حرکت مي‌کرد و فرمود: «مَنْ‏ لَحِقَ‏ بِي‏ اسْتُشْهِدَ» هرکس که مي‌خواهد حجتش را در راه ما بذل کند، «فاليرحَل معنا» اين جملات را جلسه گذشته گفتيم. بعد گفتند: آقا بروي کشته مي‌شوي. چرا امام حسين راه افتاد رفت؟ وقتي محققان رفتار ابن عباس و عبدالله بن جعفر و محمد حنفيه و جابر بن عبدالله انصاري و اين بزرگان را ديدند، چون اينها عملاً همراهي با حضرت نکردند، کسي عذر داشت يا نداشت نمي‌خواهيم کسي را محکوم کنيم. ولي همراهي نکردنشان باعث مخدوش شدن آن زمان حرکت حضرت شد. با اينکه حق محض بود، همه چون مي‌گفتند نه، اين باعث شد بگوييم: آقا عقلا چه مي‌گويند؟ اين باعث شد فهم از قيام سيدالشهداء خيلي پيچيده شود. چرا حضرت به سمتي رفت که کشته شود. اينجا چندين نظريه در باب شهادت مطرح شد. بعضي گفتند: حضرت رفت که کشته شود. رفت کشته شود براي چه؟ يک عده گفتند: رفت کشته شود براي اينکه بعداً شيعيان خود را شفاعت کند. توجه نفرمودند که ما هم نمي‌گوييم حضرت رفت که کشته شود، مي‌گوييم: حضرت با شهادتش مقاماتي کسب کرد که حتماً شفيع است، اما حضرت براي اينکه شفيع شود، حرکت نکرد. سخنان حضرت را دنبال مي‌کنيم دغدغه حضرت چيست؟ طاغوتي است، بيت‌المال غارت مي‌کند، ناراضي هستند، بدعت ايجاد کرده، سنت را ميراند. يعني حقوق مردم به خطر افتاد، حقوق خدا به خطر افتاد، مسير حکومت به سمت باطل و انحراف رفته، اما بعضي گفتند: حضرت رفته کشته شود، تا ديگران را شفاعت کند. اين از آثار حرکت حضرت است. يا بزرگ مرد ديگري فرمود: حضرت مي‌خواست به سمت کوفه برود که اتمام حجت کند و عده‌اي به او بپيوندند که به نعمت شهادت برسند. حضرت مي‌خواست در اين نعمت چند نفر را بيشتر شريک کند. در حالي که حضرت دائم گفتگو مي‌کند. اتمام حجت کند يعني يک عده حجت را بفهمند و حجت براي آنها تمام شود. عمده مردم آن زمان شيعه نبودند که امام حسين را معصوم بدانند. اگر حضرت بگويد: من مي‌خواهم بروم کشته شوم، کسي نمي‌پذيرد، براي چه کشته شويم. دين اجازه نمي‌دهد ما خودمان را بکشيم. اينها عرفاني‌تر فکر مي‌کردند. عده‌اي از بزرگان رفتند به اين سمت که مثلاً بزرگواري فرمود: اساساً در اسلام شهادت يک حکم مستقل است. مثل صلاة و صيام و حج و جهاد، يعني همانطور که نماز مي‌خوانيم شهادت هم يک حکم دارد. اولاً ما نمي‌دانيم اين حکم مستقلي که ايشان ادعا فرموده از کجا چنين چيزي فرمودند؟ «اما آنچه را من به عنوان يک اصل در کنار جهاد، نه در ادامه جهاد و نه به عنوان درجه‌اي از مجاهد مي‌گويم، شهادت است.» يعني حضرت نخواست برود جهاد، خواست شهيد شود. يکجاي ديگر ايشان فرمود: وقتي نمي‌تواني زيبا زندگي کني، زيبا بمير. ما از رفتار حضرت چنين چيزي نمي‌فهميم. ما پايان اين نظرات شهادت وقتي مي‌خواهم نقد کنم عرض مي‌کنم که با کجاهاي رفتار حضرت نمي‌سازيم. يک بزرگوار ديگري که شخصيت برجسته عظيم الشأني است. گفت: اول حضرت مي‌خواست جهاد کند، وقتي ديد امکان پيروزي در جهاد نيست، سراغ جهاد است براي اينکه کشته شود.
بزرگوار ديگري که از بزرگان انقلاب هست، مي‌گويد: اصلاً امام حسين(ع) مي‌خواست بر عدد کشتگان افزوده شود، چرا که هرچه خون شهيد بيشتر ريخته شود اين ندا بيشتر به جهانيان مي‌رسد. نظريه شهادت سياسي، حضرت کشته شود که باعث افشاگري بر شخصيت يزيد شود. شخصيت ديگري مي‌گويد: اين هجرت، هجرت استشهادي بود. شهادت طلبي، مجتهد برجسته‌اي مي‌فرمايد: قيام استشهادي بود. يک جايي پيش بيايد، مثلاً فرض کنيد يک جواني براي اينکه هيمنه‌ي جبهه دشمن را بشکند در يک شرايطي که باعث فقيه يا ولي فقيه يا حاکم شرع اجازه بدهد با يک ماشين مواد منفجره، مقر نظاميان را بزند که معبري را باز کند. در مورد شهيد فهميده و کارش چيزهايي مي‌گويند و من مثال نزدم. آن چيزي که در مورد شهيد فهميده مشهور است، اين عمليات استشهادي در شرايطي شرعي است ولي کجاي دنيا براي عمليات استشهادي امام مسلمين را مي‌فرستند؟ يعني بروم که کشته شوم. اين جور درنمي‌آيد. باز اين بزرگوار فرمود: حضرت مي‌توانست پيروز شود، در مکه مي‌توانست حکومت تشکيل بدهد، ولي در يمن تشکيل نداد و رفت که کشته شود. ديگراني هم فرمودند.
اين عزيزان يک انگاره‌اي در ذهن دارند که حضرت رفت به سمت شهادت و چون علم به شهادت داشت، ديگر حضرت هدف انتخابي‌اش اين بود، دو خلط صورت گرفت، يک خلط و انگاره آن چيزي است که ابن عباس‌ها درست کردند و يک انگاره علم امام است. ما هيچوقت از علم امام سعي کرديم استفاده نکنيم که هرچه مردم غير از شيعيان آن زمان مي‌ديدند را با هم بحث کنيم. اولاً علم امام را چه لزومي دارد دخالت بدهيم؟ مثلاً وقتي پيغمبر اکرم در ماجراي احد چند نفر را فرمودند شما اين تنگه را نگه داريد. علم داشت بعداً اينها خيانت مي‌کنند يا بخاطر طمع دنيا سراغ غنيمت مي‌روند. کسي بگويد: چرا اين پنجاه نفر را پيغمبر گذاشت اين تنگه را نگه دارند؟ براي اينکه مسلمين در احد شکست بخورند. چون علم داشت! پيغمبر فرمود: من بين شما قضاوت مي‌کنم «بالبينات و الايمان» است. شاهد، قسم، اسناد، به علم خودم اگر قضاوت کنم، کسي نمي‌تواند مثل پيامبر قضاوت کند. دادگاه‌هاي ما دادگاه عدل واقعي لزوماً نيست. چرا؟ چون قاضي ما از باطن امور خبر ندارد. ممکن است من و شما دادگاه برويم، من حق شما را خورده باشم ولي شما سند محکمه پسند نداشته باشي، دادگاه شما را محکوم مي‌کند ولي قيامت محکوم نمي‌شويد. اين حکم به واقع نيست، حکم به ظاهر است.
اولاً چرا به موضوع امام حسين رسيديم شما سراغ علم امام رفتيد؟ بقيه جاها هم اين مباحث مطرح است. ثانياً اينکه بگوييم امام رفت که کشته شود، چه لزومي داشت؟ شما بايد توضيح بدهي، چه لزومي داشت امام از مدينه بيرون بيايد؟ مي‌خواست کشته شود، در مدينه شهر پيغمبر کشته مي‌شد. اگر مسأله فقط کشته شدن است چرا مکه برود؟ چرا عراق برود؟ همان يمن هم مي‌رفت کشته مي‌شد. اگر مسأله کشته شدن بود و مثلاً آنطور که مرحوم آيت الله مغنيه مي‌فرمايد: عين تظاهرات سياسي که زمان شاه بود يا فلسطيني‌ها مقابل اسرائيل، هي جلو مي‌روند و ممکن است گلوله بزند، مي‌گويد: اينها مي‌روند که ديگران مظلوميت اينها را بشنوند. اگر رفتار امام قرار بر اين بود که برود و کشته شود، در مدينه هم بيعت نمي‌کرد و سر جايش مي‌نشست همه مي‌ديدند، کاري نکرده است. کربلا و کوفه رفتن را نمي‌دانيم براي چيست. ما بايد از رفتار حضرت تحليل کنيم نه تحليل ما بيرون از اسناد باشد.
شريعتي: شايد خود کلام حضرت که «مَنْ‏ لَحِقَ‏ بِي‏ اسْتُشْهِد» اينها باعث شد چنين ذهنيتي ايجاد شود.
حاج آقاي کاشاني: معناي «مَنْ‏ لَحِقَ‏ بِي‏ اسْتُشْهِد» اين نيست که هرکس به من ملحق شود بايد آماده شهادت باشد، چرا؟ چون حضرت سجاد ملحق شد و شهيد نشد. حضرت زينب و حضرت سکينه ملحق شدند و شهيد نشدند. حسن بن حسن در کربلا جانباز شد و شهيد نشد. حضرت مي‌خواهند بگويند: هرکس به من ملحق شود بايد آماده باشد. حضرت مي‌خواهد بگوييد: «مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً نَفْسَهُ» يعني آماده کند خود را براي کشته شدن. بداند اين سفر سفري نيست که برويم سفر تفريحي. يا حتماً پيروزي صد در صدي است، نه ممکن است جنگ باشد و ممکن است شکست بخورد و اين امکان هم زياد است. حضرت نمي‌خواهد بگويد هرکس بيايد کشته مي‌شود. ما وقتي مي‌خواهيم رفتار حضرت را تحليل کنيم، کل قيام را بايد ببينيم. حضرت اگر قرار بود کشته شود، چه لزومي داشت مسلم را زودتر بفرستد؟ حضرت وقتي به مسلم پيغام دادند، به حضرت پيغام دادند، به جاي اينکه مسلم را بفرستد، خودش مي‌رفت قبل از عبيدالله، زودتر حکومت کوفه را مي‌توانست بگيرد. آنجا هم کشته مي‌شد، مسلم فرستادن به چه دليل بود؟ حضرت وقتي دارند تشريف مي‌آورند که هنوز ما نرسيديم. جلوتر به سپاه حر برخورد مي‌کنند. اينجا فرمودند: اگر نمي‌خواهيد ما برگرديم. اگر قرار بود کشته شوند چرا ما برگرديم؟ عزيزاني که از ابعاد مختلف، بزرگواري فرمود: اين عشق بازي سيدالشهداء و معراج حضرت بود. ما منکر عرفان سيدالشهداء نيستيم. ابعادي از سيره‌ي حضرت را نمي‌توانيم بفهميم. عمق باطن عبادت حضرت با خدا را متوجه نمي‌شويم. اما اين ظاهري را بايد طوري تبيين کنيم که با همه رفتار حضرت انسجام داشته باشد. تمام عزيزاني که از گروه‌هاي مختلف چه براي فديه، يعني بگويد: شيعيان را خدا ببخشد، به خاطر خون او شفاعت کند. چه شهادت سياسي، چه استشهادي، اينها هيچکدام نمي‌تواند با رفتار حضرت مطابقت داشته باشد.
کساني که شيعه حضرت نبودند، عصمت براي حضرت قائل نبودند، رفتن و کشته شدن را خطا مي‌ديدند. بنابراين اتمام حجت هم صورت نمي‌گرفت در حالي که حضرت اتمام حجت کرد. يک نظر ديگري هست از اين دو نظر عجيب‌تر و حيرت انگيز‌تر است اين که بعضي فرمودند: حضرت به سمت عراق رفت براي اينکه تکليف خاصي داشت. ما بسياري از ابعاد وجودي سيدالشهداء را ممکن است متوجه نشويم اما هيچي نفهميم چند بار خطرناک دارد. فرمود: در اطراف وقعه‌ي کربلا، يعني جنگ کربلا به جز تکليف شخصي کلام ديگري نمي‌شود گفت. تکليف شخصي را اول توضيح بدهم. من و شما تکاليفمان مشترک است. نماز و روزه، ازدواج و حج و جهاد شرايط دارد. اينطور نيست من يک طور شرايط داشته باشد، مثلاً نماز کاشاني‌ها اينطور است و اصفهاني‌ها اينطور است. اما اگر کسي مستقيم با خدا ارتباط داشته باشد، مثل پيغمبر اکرم ممکن است ايشان تکليف خاص هم داشته باشند. پيغمبر اکرم(ص) اختصاصاتي دارند. مثلاً تعداد همسران، نماز شب، صوم الوصال، بدون افطار کردن دو روز پشت سر هم و چيزهاي ديگر يا حضرت ابراهيم که مردم ما شنيدند. اينکه فرزندت را در راه خدا قرباني کن، اين حکم کسي نيست و تا حالا در طول تاريخ هيچکس نگفته، من به حضرت ابراهيم اقتدا مي‌کنم و به تو مي‌گويم. اين تکليف خاص است، تکليف خاص مختص به اولياي خداست که با خدا ارتباط دارند، آيا ممکن است امامان ما هم تکليف خاص داشته باشند؟ امام رضا(ع) برخلاف بقيه ائمه تقيه نمي‌کردند به دلايلي، چرا؟ امام، امام است و ممکن است امام حکم خاص داشته باشد. حکم خاص براي کساني است که با خدا ارتباط دارند، يا امام هستند يا پيغمبر هستند. کسي ديگر نمي‌تواند حکم خاص داشته باشد مگر اينکه امام او را خبر کند و بفرمايد اين حکم خاص توست. ما خودمان از نصوص عمومي به حکم خاص نمي‌رسيم. امام خميني يک حکمي داشت که رهبري يک حکم ديگري دارد، نخير، اسلام اسلام است براي همه ما، براي مراجع بزرگوار و مردم و همه، هيچکس دسترسي ندارد الا اينکه يا خودش معصوم باشد و الهام شود به او و يا معصومي بگويد: آقاي شريعتي شما اين حکم خاص را داريد. آيا کربلا اينطور است؟ فرمود: جز اينکه تکليف شخصي باشد، هيچي نمي‌شود گفت.
بزرگوار ديگري گفته است: عالماً ادراک شهادت را تصميم عزم داد. فارسي‌اش مي‌شود: عالماً از روي علم تصميم بر شهيد شدن گرفت. به حکم مصلحتي که سرّ آن را جز خداي کس نداند. هيچکس نمي‌داند چرا، ظاهرش را نگاه کني خطاست، شما بالاي سر حضرت ابراهيم مي‌رفتي ممکن بود بگوييد: اين کار چيست شما مي‌کني؟ اين کار را نکن. مگر بچه را سر مي‌برند؟ حکم خاص يعني با احکام عمومي جور نيست. اگر دستور خدا نباشد غلط است. کربلا را هم اينطور خواستند معنا کنند. ممکن است در کربلا هم حکم خاص نيز داشته باشيم اما کل واقعه را نمي‌شود گفت و مسأله ما همان واضحات ظاهري است. يک بزرگوار ديگري که حق بر گردن شيعيان دارد، فرمود: مسأله حکمت شهادت امام حسين در حقيقت از فروع مسأله قضا و قدر است. يعني از مسائل پيچيده است. نهي از تفکر در اين مسأله در احاديث بسيار وارد شده است. همانطور که در احاديث گفتند آنهايي که متخصص نيستند در قضا و قدر خيلي غُور نکنند، اين هم در اين باب تفکر نکردن اولي است. در حالي که انصافاً ما اگر ندانيم سيدالشهداء براي چه، چه کرده است، عملاً بايد بپذيريم امام حسين(ع) اسوه و الگو نيست چون تکليف خاص قابليت الگو برداري ندارد و اينها هيچ ابايي ندارند بگويند: بله، قابليت الگو برداري ندارد. باز يک بزرگوار ديگري فرمود: براي تکليف خاص بود که به آن اقدام کرد وگرنه ديگري فرمود: با هيچ قاعده و قانون آسماني و زميني سازگار نيست. يعني رفتار حضرت رفتن به سمت کشته شدن بود و نمي‌شد حلش کرد. اين اصلاً جهاد عمومي نبود و براي عده خاصي بود. اين سخن قابل قبول نيست و نظر نيست. در واقع يک نمي‌دانم بزرگ است. شما نمي‌تواني واقعه را به هيچ وجه تحليل کني مي‌گويي: نمي‌دانم و بعد ممکن است سؤال پيش بيايد، يعني امام حسين خطا کرده براي اينکه بخواهد خطا کردن امام حسين را نفي کند مي‌گويد: نه، حکم خاص بود. مثلاً معاذ بالله «وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى‏ التَّهْلُكَة» خودتان را به مهلکه نياندازيد. بگويند: امام حسين بعضي از فرق ديگر به شيعيان اين را گفتند. يعني امام حسين خود را به کشتن انداخت. جلسه پيش توضيح داديم چه کساني با چه تعابيري خواستند اين فضا ايجاد شود. اينها مي‌گويند: نه، امام تکليف خاص داشت و دستور خدا بود. امام خطا نکرد. مسأله ما خطاي امام نيست، معلوم است سيدالشهداء معصوم است اما آيا رفتار حضرت قابل فهم نبود. اگر بگوييم رفتار حضرت قابل فهم نبود اولين لازمه خطرناکش اين است که بايد حق بدهيم به مردمي که او را همراهي نکردند. اينها که جايگاه حضرت سيدالشهداء را مثل حضرت ابراهيم نمي‌ديدند که حکم خاص داشته باشد. اگر کسي حضرت ابراهيم را پيغمبر نداند، ماجراي عيد قربان را فرزند کشي مي‌بيند و غلط محض، فقط کسي اين را باور مي‌کند که حضرت ابراهيم را معصوم و پيغمبر بداند. آيا جامعه اسلامي آن زمان که ما اين همه در مباحثي که اهل‌بيت را تخريب مي‌کردند مقدماتي گفتيم، آيا اينها سيدالشهداء را معصوم مي‌دانستند؟ نه، پس از نظر جامعه اسلامي رفتار حضرت يک غلط فاحش بود، نعوذ بالله با اين نظر. در حالي که در زيارات حضرت مي‌بينيم که عذري براي کسي در دعوتش باقي نگذاشت. در زيارت اربعين «فأعذر في الدعاء» داريم. يعني عذري باقي نگذاشت. اتمام حجت، چه حجتي؟ گفتند: ما نمي‌فهميم چه مي‌کنند.
در حالي که اين عزيزان چه در ذهنشان بود، اينکه يک جايي از ماجرا را نتوانستند حل کنند، تک بعدي هم ديدند. اگر حضرت بنا بر اين بود تکليف کشته شدن داشته باشد، باز براي چه به حُر فرمود: برمي‌گرديم. براي چه در مدينه نماند؟ چه سرّي داشت. اگر تکليف خاص بود پس هيچکس نبايد حرف حضرت را مي‌فهميد. آيا حضرت ابراهيم(ع) به کسي گفت: تو هم پسرت را بياور به من اقتداء کن؟ ابداً. پيغمبر در مورد نماز فرمود: «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي» همان شکلي که من نماز مي خوانم شما نماز بخوانيد. همان طور که حج انجام مي‌دهم شما هم انجام بدهيم. از همان نقطه‌اي که من شروع مي‌کنم شروع طواف است و همانجا که تمام مي‌کنم، تمام کنيد. چند دور؟ چرا سيدالشهداء اينقدر همه را دعوت مي‌کند که بياييد. صحبت مي‌کند و نامه مي‌نويسد به کوفيان و به اهل بصره، به بني هاشم، در مسير با همه صحبت مي‌کند و دعوت مي‌کند. کجاي دنيا براي تکليف خاص ديگران را دعوت مي‌کنند؟ حضرت زهير را ديد و سراغش رفت، چرا اينها را دعوت کرد؟ يعني دعوت به کاري مي‌کرد که از نظر آنها غلط محض بود. آنها که شيعه نبودند و به چه دليل بايد مي‌پذيرفتند. بيا، من مأموريت دارم فرزندم را سر ببرم، تو هم بيا به من اقتدا کن. اگر قبول داشتند که امام حسين مأمور از جانب خدا و معصوم است، اين حرف‌ها ديگر لازم نبود و همه همراه مي‌شدند. بحث اين بود که در کربلا عده‌ي زيادي آمدند امام حسين را بکشند و اين حرف ناخواسته توضيح دهنده‌ي توجيه آنهاست. در حالي که آنچه ما مي‌فهميم چنين نيست.
اين مباحث نظري است و بايد گفتگو صورت بگيرد و کنکاش شود. آنچه من درست يافتم، اولاً کاري که ما کرديم اين است که تمام حرکت حضرت را با دقت ببينيم که چيزي که مي‌گوييم نقض در رفتار حضرت نداشته باشد، ما عرض کرديم کل قيام سيدالشهداء و حرکت حضرت، قيام لله است. حضرکت حضرت دو بعد کلي دارد. بعد اول که فرهنگي و تبليغي و مدني است و بدون درگيري است، حضرت دنبال دو چيز مهم هستند، يک امر به معروفي و نهي از منکري. بزرگترين معروف و بزرگترين منکر. بزرگترين معروف اين بود که جامعه‌اي که اهل البيت را اهل البيت نداند، عالم و امام نداند، قطعاً گمراه مي‌شود. حديث ثقلين و امثالش را پيغمبر فرمود. قرآن و اهل‌بيت من با هم باشد گمراه نمي‌شويد. مردم مي‌خواهند تصميم بگيرند يکي را حاکم کنند، بايد نظر اهل‌بيت را مي‌پرسيدند. با يزيد بيعت کردند. امام حسين بيعت نکرده است. مي‌خواهند نماز بخوانند، عبادت کنند، کار ندارند سيدالشهداء چه مي‌کند. سؤال شرعي نپرسيدند از حضرت. چرا؟ چون جايگاه امام قائل نيستند. اين فقط به مسأله کربلا نيست. حضرت يکي دو سال قبل از اين واقعه در منا خطبه‌اي خواند و آنجا دويست نفر از اصحاب و هفتصد نفر از تابعين و بزرگان بني هاشم را جمع کرد و گفت: من نگران هستم امر ولايت نابود شود. فضايل پدرش و اهل‌البيت، حديث غدير و حديث منزلت را بيان فرمود، فرمود: کداميک از شما اينها را بلد نيستيد؟ اينها را به مردم بگوييد، مردم بدانند اهل بيت چه کساني هستند. خواستند بيعت کنند، فرمود: ما اهل‌بيت هستيم و مثل من با مثل او بيعت نمي‌کند.
من پسر پيغمبر هستم، بعد از حادثه، روز عاشورا بارها اين را فرمودند، آخرن رجز ايشان فضيلت اميرالمؤمنين بود. همه بزرگاني که خطبه خواندند، از دختران حضرت، خواهران حضرت و زين العابدين(ع)، همه در مورد اهل البيت حرف بزنند. يک امر به معروف تبليغ است، اينکه بدانيد دينتان را بايد از چه کسي بگيريد. يک نهي از منکر از اينکه اين جريان طاغوت است. داشتند صندلي خلافت را تقدس مي‌دادند و بدعت مي‌کردند. اين مرحله اول دو قسمت است و حضرت در اين مسير بسيار موفق بود. مرحله بعدي آثاري دارد که ديگر حضرت موفق نشد. اينکه حکومتي بني اميه را ساقط کند بعد از اينکه عالم فهميد. چون اول بايد افکار عمومي بفهمند مسأله چيست. مسأله رقابت سر حکومت نيست. مسأله سر حق و باطل است. بعد تشکيل حکومت اسلامي که حضرت به اين دو تا نرسيد. اينکه حضرت جناب مسلم را فرستاد به سمت کوفه رفت، بخش مهم اين بود که زمينه براي مرحله دوم فراهم شود وگرنه براي مرحله اول نيز اگر فرصت شد، خواهيم گفت بهترين جا براي تبليغ بعد از اينکه زمان حج نزديک شد و احتمال ترور جدي بود از مکه به سمت عراق رفتند.
شريعتي: خود حضرت هم انگيزه قيام خود را بيان مي‌کنند که من براي امر به معروف و نهي از منکر آمدم.
حاج آقاي کاشاني: هيچکس نگفت که امام امر به معروف و نهي از منکر نکرده است اما امر به چه معروفي و نهي از چه منکري و به چه شکلي، اين محل اختلاف است.
شريعتي: نکاتي که فرموديد، مستندات آن هفته آينده منتشر خواهد شد.
«لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «22»
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏، سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ «1» هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ «2» وَ لَوْ لا أَنْ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابُ النَّارِ»
ترجمه آيات: هيچ قومى را نمى‏يابى كه به خدا و قيامت مؤمن باشند و (در همان حال) با كسى كه در برابر خدا و رسولش موضع گرفته است، مهرورزى كنند، حتّى اگر پدران يا پسران يا برادران يا خويشانشان باشند. آنها كسانى هستند كه خداوند، ايمان را در دلهايشان ثابت فرموده و با روحى از جانب خويش آنان را تأييد نموده است و آنان را در باغهايى كه نهرها از پاى (درختان) آنها جارى است، وارد مى‏كند در حالى كه در آنجا جاودانه هستند، خداوند از آنان راضى است و آنان نيز از او راضى هستند. آنان حزب خدا هستند، آگاه باشيد كه تنها حزب خدا پيروز و رستگارند.
به نام خداوند بخشنده مهربان. آنچه در آسمان‏ها و آنچه در زمين است، براى خدا تسبيح كنند (و خدا را به پاكى مى‏ستايند) و اوست قدرتمند شكست ناپذير حكيم. اوست آن كه كسانى از اهل كتاب را كه كفر ورزيدند براى اولين بار از خانه‏ هايشان بيرون راند، با آنكه شما گمان نداشتيد كه آنان (با داشتن آن همه قدرت، به آسانى) بيرون روند و خودشان گمان مى‏كردند كه قلعه‏ ها و حصارهايشان آنان را از قهر خدا مانع خواهد شد، امّا قهر خدا از جايى كه گمان نمى‏كردند بر آنان وارد شد و در دل‏هايشان ترس و وحشت افكند (به گونه ‏اى كه) خانه‏هاى خود را با دست خويش و با دست مؤمنان خراب مى‏كردند، پس اى صاحبان بصيرت عبرت بگيريد. و اگر اين نبود كه خداوند، بيرون شدن از خانمان را بر آنان نوشته بود، همانا آنان را در دنيا عذاب مى‏كرد و البتّه در آخرت عذاب آتش دارند.
شريعتي: در مورد جناب عمر بن قَرظه بفرماييد.
حاج آقاي کاشاني: عمر بن قرظه انصاري که پدرش صحابي بود. تو برادر هستند، علي در سپاه کوفه است و نعوذ بالله سيدالشهداء را گمراه مي‌داند و فحش مي‌دهد. عمر در سپاه حضرت است و جزء کساني است که دور سيدالشهداء مي‌گرديد و تا زماني که بود به حضرت آسيبي نرسيد و با دست و سر و صورتش از حضرت دفاع کرد. يک رجز عجيبي خواند، همه مي‌دانند لشگرهاي انصار مرا مي‌شناسند و مي‌دانند من از کسي که همه بايد حمايت کنند يعني سيدالشهداء من حمايت خواهم کرد مانند جواني که هرگز خسته از نبرد نمي‌شود. خانه‌ام و خون دلم را فداي حسين مي‌کنم. زندگي و جانم فداي حسين، «ضرب غلامٍ غير نکس شاري *** دون حسينٍ مهجتي و داري» اين رجز او بود و در ميدان مي‌گشت و از حضرت دفاع مي‌کرد تا اينکه زمين افتاد. وقتي زمين افتاد به حضرت گفت: من وفا کردم؟ حضرت فرمود: بله در بهشت هم مقابل من هستي. تا او زمين افتاد برادرش به سيدالشهداء جسارت کرد، برادرم گمراه شد! اين بحثي که ما داريم مظلوميت حضرت اين است که رفتارهايي باعث شد بعضي حرکت حضرت را نتوانند تحليل کنند و از يک خانواده يک برادر اينطور سلحشور دفاع کند و يکي نعوذ بالله جسارت. جناب زهير بن سُليم اَزدي يک ويژگي که دارد اين است که شب عاشورا احساس کرد ظاهر اخبار نشان مي‌دهد که فکر مي‌کردند همه چيز آرام مي‌شود وقتي ديدند نمي‌شود اينها گفتند: ما از پيغمبر خجالت مي‌کشيم و کوچ کرد و اين طرف آمد و سلام کرد و شب عاشورا به حضرت پيوست. يک گزارشي که من خاطرم نيست کجاست، ظاهراً ممکن است حتي پسر او در لشگر دشمن براي جايزه گرفتن تير به سينه او زده باشد. درگيري پدر و پسر و دو برادر نشان مي‌دهد که چقدر بايد دعا کنيم خدا دست ما را در دست صاحب حق قرار بدهد.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»