اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

99-07-01-حجت الاسلام والمسلمين کاشاني– سيره‌ي امام حسين (عليه السلام) و دوران امامت و زمينه‌هاي قيام حضرت


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره‌ي امام حسين (عليه السلام) و دوران امامت و زمينه‌هاي قيام حضرت
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين کاشاني
تاريخ پخش: 01-07-99     
شريعتي:
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
تلخ است که لبريز حقايق شده است *** زرد است که با درد موافق شده است
عاشق نشدي وگرنه مي‌فهميدي *** پاييز بهاري است که عاشق شده است
سلام مي‌کنم به دوستان عزيزم، پاييزتان سرشار از بهار باشد و دل و جانتان پر طراوت باشد. به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. انشاءالله هرجا هستيد خداي متعال پشت و پناه شما باشد و بهترين‌ها براي شما رقم بخورد. حاج آقاي کاشاني سلام عليکم و رحمة الله خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي کاشاني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان سلام مي‌کنم. ايام را تسليت مي‌گويم و اميدوارم عزاداري‌ها قبول باشد و به تأسي از سيدالشهداء و يارانش قدري به هم بيشتر رحم کنيم و کمک کنيم به همديگر، خداوند به مسئولين رحم کند و توفيق بدهد بيشتر کمک مردم بکنند. پيام‌هايي که مي‌آيد واقعاً از درد مردم اذيت مي‌شويم. مردم در سختي هستند، به همديگر رحم کنيم تا خداوند به ما رحم کند و امام زمان را براي نجات ما بفرستد.
شريعتي: انشاءالله، حضرت در مکه هستند، با نخبگان ديدار مي‌کنند، در آستانه‌ي حرکت به سمت عراق و نکته‌هايي که منزل به منزل شنيديم، ادامه بحث شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي کاشاني: آخرين عرايض جلسات پيش اين بود که چند گروه از علما مخالف حرکت سيدالشهداء بودند، يک گروه وابستگان بني اميه يا کساني که يک وابستگي‌هايي داشتند، مستقيم و غير مستقيم را عرض کرديم. گروهي وابسته نبودند، خائن به سيدالشهداء به معناي اينکه قصد خيانت کنند لزوماً نبودند اما اينها کمتر از گروه قبل ظلم به حضرت نکردند. يعني عملشان ظلم شد به قيام حضرت و مبهم شدن رفتار حضرت و به خطا رفتن تحليل‌هاي بعدي مورخان و محققان حتي بعضي از معاصران يعني رفتار اينها باعث شد که رفتار سيدالشهداء مبهم شود. مثلاً يک فقيهي مي‌فرمايد: در سفر از اين ميزان، بيست و چند کيلومتر گذشتيد، با آن شرايط سفر نماز را بايد شکسته بخوانيد. اين حکم از نظر ما مسلم اسلامي است. فرض کنيد يک فقيه اين را بگويد و تمام فقهاي همه فرق با او مخالفت کنند. اين ممکن است درست گفته باشد و حکم خدا را گفته باشد ولي نادر شده است. گويي حرفي زده عقلا و فقها با او مخالف هستند. اينکه ديگران چه مشکلي داشتند، مهم نيست. تصويري که ارائه مي‌شود که اين يک نفر کاري کرد که هيچکس قبول نداشت. يعني رفتار بقيه در تخريب حق، تخريب تصوير حق اثر جدي دارد. وقتي سيدالشهداء از مدينه شبانه خارج شد ابن عباس رفت بيعت کرد و اين عمل عملاً تکذيب سيدالشهداء است.
بني هاشميان تقريباً قاطعتاً بيعت کردند. نمي‌خواهيم بگوييم اينها خائن هستند. ولي رفتار اينها باعث شد سيدالشهداء در فشار قرار گرفت گويي کاري مي‌کند معاذ الله يا جو زده است. بني اميه کاري مي‌کند که بگويد حرکت سيدالشهداء نامشروع است، معاذ الله حرام است. يا خلاف عقل است، يا جو زدگي و دنيا خواهي است. معلوم است اين سه تا، هر سه را بني اميه در رسانه‌هايش ترويج مي‌کند. عقلا و فقها اين را نمي‌گويند، تجربه دارها اين را نمي‌گويند. اينکه تجربه دارد چون يکجايي پستي مي‌خواهد بگيرد و چيزهاي ديگر... از طرفي بخاطر اينکه خودش همراهي نمي‌کند هي بايد توجيه کند که اين کار اشتباه است. خبر به محمد حنفيه که رسيد، برادر امام است، که امام حسين حرکت کرده است، طوري بلند بلند گريه کرد که ظرف مقابلش پر از اشک شد. اين يک طرفش ناراحتي است. يک طرفش گويي معاذ الله يک خطايي است، اين تصوير القائي است و اينها چنين انگيزه‌اي نداشتند ولي خروجي رفتارشان از هر خيانتي، بدتر بود. بدون اينکه بنده بخواهم عمل خيانت را نسبت بدهم.
نمونه‌اش ابن عباس است. اين را واکاوي کنم که ببينيد بسياري از حرف‌هايي که در تاريخ هست براي ابن عباس و محمد حنفيه ممکن است نباشد و جنگ روايت باشد که بني اميه ساخته باشند. اما رفتار اينها به گونه‌اي شد که اين حرف‌ها را به اينها بزنند، جامعه باور کند. چون اينها حرکت و همراهي نکردند. بلکه اصرار کردند نرو! لذا اگر بني اميه روي اين بگذارد، همه رسانه‌هاي آن روز ما به ازا داشت. يکجا منبر بود، يکجا شعر بود. يکجا سخنراني‌هاي متعدد بود، يکجا نامه نگاري‌هاي سياسي بود. امروز مدلش ممکن است عوض شود. چون رفتار اينها طوري بود که مخالفت آنها خطا دانستن رفتار حضرت را ممکن بود القاء کند. ممکن بود يک کلاغ را، شصت کلاغ بني اميه رويش بگذارد. اين جملات من عيناً براي اينها نيست، در مصادر تاريخي مورد اعتناي ما شيعيان آمده است. ولي ما وقتي تحليل مي‌کنيم حدس من اين است که خيلي از اينها را بني اميه ساخته باشند. چون نرفته و اصرار بر نرفتن کرده، القاء شده رفتار امام را قبول نداشته، بني اميه هم چند تا روي آن گذاشته و منتشر کرده و اثر تبليغاتي در نفوس مردم را به جا گذاشته است. لذا اينها هم عملاً خيانت کردند، چه انگيزه داشتند و چه نداشتند.
مرحوم علامه محمد باقر محمودي خيلي زحمت کشيده و آثار احياء کرده، يکبار ديگر اين کتاب را معرفي کنم. «عبرات المصطفين في مقتل الحسين» کتابي است که در دو مجلد از مصادر نخستين و قديمي شيعيان و اهل سنت نوشته شده است. حدود پانزده سال پيش يک ترجمه شده است، اين کتاب بايد ترجمه شود و تعليقات سودمند ايشان در پاورقي ترجمه شود و توضيحات ضروري نياز دارد. چون ايشان در مقام جمع آوري است و يک نفر بايد توضيح بدهد. ابن عباس نزد حضرت آمد و گفت: خودت را هلاک نکن! اينها چه القاي بيروني دارد. عراق نرو، چه کنم؟ اگر مي‌خواهي بروي صبر کن موسم حج تمام شود بعد برو! امام مي‌فرمود: در موسم حج مرا ترور مي‌کنند. من نمي‌خواهم حرمت خانه کعبه بشکند. جدم فرمود: يک کبش، کبش يعني قوچ، چطور براي شجاعت مي‌گوييم: شير. اگر اين را تشبيه کنند مثل يک بزرگي، يک رئيس قبيله و شاخصي، حضرت فرمود: جدم فرمود يک آدم برجسته‌اي حرمت کعبه را مي‌شکند. من نمي‌خواهم آن باشم. درست است يزيديان خانه را با منجنيق خراب کردند ولي يک طرف هم ابن زبير بود. حضرت فرمود: من نمي‌خواهم، مي‌گويي بمان، حرمت خانه مي‌شکند. من نمي‌خواهم حرمت خانه بشکند! عاقلانه‌ترين راه رفتن به سمت کوفه بود. بمانم مرا ترور مي‌کنند!
گفتيم مرحله اول حرکت سيدالشهداء يا قيام حضرت تبليغي است. هم آبروي دستگاه خلافت و بني اميه را ببرد و هم جايگاه اهل‌البيت را نشان بدهد. اهل‌البيت مرجع هستند. فرض کنيد مرجع تقليدي اعلم و با تقوا و باسوادترين است ولي رساله و نماينده و دفتر و سايت و محل مراجعه ندارد. خوب اين ديگر مرجع نيست. وقتي يک عده از مردم در راستاي هدف سيدالشهداء مي‌خواهند با طاغوت يزيد و ظالم، مردم را با استبداد اداره مي‌کند، اموال خدا را بردند بجنگد، اگر قرار شد بروند و پيروز شوند ديگر امام را براي چه مي‌خواهند؟ امام وقتي امام است، اهل‌البيت وقتي مرجع امور هستند، اميرالمؤمنين فرمود: در جنگ‌ها به پيغمبر اکرم پناه مي‌برديم. پيغمبر در مدينه نمي‌نشست بگويد: خودتان برويد! خدا هم به حضرت موسي مي‌فرمايد: «اذهبا الي فرعون» بعد که مي‌گويند: سخت است، خدا مي‌فرمايد: «فَأْتِياهُ» بياييد، يعني من هم هستم. شما هم بياييد. قرار بر اين باشد يک نفر امام مسلمين باشد، من انجا فعلاً هستم و شما کوفيان برويد جنگ‌هايتان را بکنيد، کتک‌ها را بخوريد، زن‌هايتان بي شوهر و بچه‌هايتان يتيم شوند، پيروز شديد يک پيام بدهيد من بيايم. اينکه امامت نشد. شما در کدام جنگ اميرالمؤمنين، امام حسن، حضرت رسول، ديديد که اينها در اوج سختي نباشند؟ زهراي اطهر در خطبه فدکيه فرمود: اي مردم هروقت سختي به سراغتان آمد و جنگ به نقطه اوج خطر رسيد، پدرم، برادرش يعني شوهر مرا جلو انداخت براي اينکه از شما حفاظت کند. ابن عباس طور ديگر محاسبه مي‌کند. فکر مي‌کند گويي مسائل سياسي است و دنبال اين هستند که پول و اعتباري گيرش بيايد، مي‌گويند: حالا صبر کن ببينيم چه مي‌شود، بگذار خودشان بروند. حضرت مي‌فرمايد: معني ندارد. من امام هستم، من بايد محل رجوع باشم و بگويم چگونه چه بکنيد.
ابن عباس هي پيشنهادش را عوض مي‌کند. اول مي‌گويد: عراق نرو و بگذار موسم تمام شود. حضرت مي‌گويد: نمي‌خواهم اينجا کشته شوم. ممکن است اين را ابن عباس نگفته باشد و بني اميه نسبت داده باشد يا کم و زياد کرده باشد، ولي رفتار ابن عباس شک نيست فعل او تکذيب کننده درستي فعل امام حسين بود و قبول نداشت. گفت: من دلم مي‌خواهد چنگ در اين موهاي تو بزنم يا هردو جلوي موي هم را بگيريم و با هم کلنجار برويم ولي تو را متوقف کنم. از اين چه برداشتي مي‌شود کرد؟ اين باعث شد تا علماي عصر ما بعضي تحليل‌هايشان به سمت ديگر رفت. يا از اين حرف‌هاي فرعي، اصل چيست؟ گفت: باشد داري مي‌روي زير گريه زد. گفت: چشم پسر زبير را روشن کردي، تو بروي مکه دست او مي‌افتد! امام حسين بايد کار درست را بکند، چه کسي خوشحال و چه کسي ناراحت مي‌شود، اين چه ملاکي است، من بمانم و وظيفه‌ام را انجام ندهم که نکند عبدالله بن زبير خوشحال مي‌شود يا نشود... اين چه ملاکي است؟ نمي‌بيني من وظيفه‌اي دارم. شما چرا مرا به يک چيز فرعي حواله مي‌دهي؟ يک عبارتي گفت که خيلي‌ها گفتند.
دوباره نزد حضرت آمد و گفت: قسمت مي‌دهم نرو، داري سمت قومي مي‌روي که «قد قتلوا أميرهم و ضبطوا بلادهم‏ و نفوا عدوّهم؟» مگر حاکم کوفه را کشتند؟ مگر شهر را تسخير کردند؟ مگر دشمنان را اخراج کردند؟ مگر امنيت است که مي‌خواهي بروي؟ انگار امام فقط براي رخاء و شادي و آسايش است. اگر اين کار را کردند برو. الآن اينها تو را صدا زدند، هنوز حاکم کوفه سر جايش هست. بعد گفت: من احساس امنيت نمي‌کنم و مي‌ترسم اينها فريبت بدهند. اين عبارت را اينجا بني عباس گفت و عبارات کتبي که از موارد تاريخي زياد است، بني اميه نقل کردند، اينکه مي‌ترسند تو را فريب بدهند، همينطور که پدرت را کشتند و برادرت را فريب دادند. نسبت فريب دادن به سيدالشهداء و وقتي مکرر توسط اينها نقل قول مي‌شود، برداشت اين است که حضرت خطا مي‌کند. اين حرف خيلي واضح است که براي اموي‌هاست. چرا؟ چون اينکه تو را گول بزنند همينطور که پدرت را گول زدند، منظور چيست؟ مگر اميرالمؤمنين گول خورد؟
در مباحث جمل عرض کردم که ابوموسي مي‌گفت: بعضي بي روزي و بي توفيق هستند، مدينه و دارالهجره را رها کردند و دارند به عراق و کوفه مي‌آيند. اولاً خودت براي چه در عراق هستي؟ ثانياً وظيفه چيست؟ علي بن ابي طالب اگر مي‌خواست در مدينه بماند، عراق نمي‌آمد به چه معناست؟ چرا ابوموسي اين حرف را مي‌زند؟ يعني سپاه جمل بصره رفته، بصره را دست اينها بدهد. کوفه دست ابوموسي است. اميرالمؤمنين بخواهد با معاويه درگير شود، نيروي نظامي مي‌خواهد که بصره و کوفه است، شام هم دست معاويه بدهد، تو هم شبيه آخرين دوره‌هاي حکومت بني عباس، شاه يک وجود نمادين بود و هرجا را يکي اداره مي‌کرد. آل بويه کار خود را مي‌کردند و شاه عباسي يک تاج و تختي داشت. يک ظواهري، اينکه پدرت را گول زدند، معنايش اين است که پدرت نبايد عراق مي‌آمد. عراق نمي‌آمد که جمل شکست نمي‌خورد. از نظر نظامي صفين معاويه شکست نمي‌خورد. اين واضح است چه کساني از اينکه اميرالمؤمنين عراق آمده ناراحت هستند. يا وقتي حضرت مجتبي در کوفه بود، با معاويه درگير شد. چه فريبي در کار بود؟ و اگر کوفيان کم کاري کردند که کردند، بقيه بيشتر کم کاري کردند. شما چطور مي‌گويي به جاي کوفه جاي ديگر برو. مگر آنجا بيشتر از کوفيان همراه هستند؟ اهل کوفه يک گروه نيستند. گروهي خدمت کردند، گروهي بي وفايي و گروهي خيانت کردند. ولي بقيه جاها چطور؟ کدام کمک را کردند؟ از کل بصره سه نفر آمدند. شايد صد هزار نيروي نظامي بود سه نفر آمد.
پس اينکه مي‌گويند، گول نخوري همانطور که پدرت گول خورد، ما گول نخوريم از اين جنگ روايت امويان، آنها مي‌خواستند جمل شکست نخورد، صفين شکست نخورد و ابوموسي کوفه را اداره کند وگرنه اميرالمؤمنين چه فريبي خورده است. حضرت وقتي اينطور حرف‌ها را نقل کردند فرمود: «إني‏ أستخير اللّه» از خدا طلب خير مي‌کنم. در برابر اين حرف چه بگويد؟ دوباره آمد و گفت: آقا، اينکه هي ابن عباس مي‌آمدند، جامعه مي‌فهمد که عجب خطايي امام حسين مي کند و اين دلسوز مي‌خواهد جلويش را بگيرد. بعضي مثل مرحوم آقاي فاضل استرآبادي خيانت ابن عباس مي‌دانند، بنده بخاطر خدمات ابن عباس باور به خيانت ندارم. معلوم نيست به عصمت سيدالشهداء باور داشته باشد و مثل من و شما شيعه باشد. تفکر خود را درست مي‌دانست. غلط است ولي اينکه بگوييم خيانت کرده با خدماتي که دارد، بنده جرأت نمي‌کنم. دليل براي اينکه بگويم خيانت کرده ندارم. بني اميه از اين رفتار او اين حرف‌ها را پرورش دادند. بهتر است بگوييم: ابن عباس اينجا بصيرت نداشت تا بگوييم خيانت کرد. دوباره نزد امام حسين آمد، يک نامه داشت که هرطور شده حسين بن علي را، ما سعي مي‌کنيم هرطور شده توجيه کنيم که به ابن عباس بي انصافي نشود. گفت: خيلي صبر مي‌کنم، هر صبر مي‌کنم شکيبايي داشته باشم، ولي مي‌بينم مي‌روي کشته شوي و خطا مي‌کني نمي‌توانم صبر کنم و توان ندارم. مي‌ترسم هلاک شوي و کشته شوي! سمت عراقيان قدار دروغگوي پيمان شکن و فريبکار نرو! اينجا تو سيد اهل الحجاز هستي. احترام تو را حفظ مي‌کنند. امام نمي‌خواهد احترامش را حفظ کنند و دين نابود شود. ثانياً دوباره مي‌فرمود: با چه زباني بگويم که من اينجا بمانم مرا مي‌کشند. حضرت فرمود: مي‌خواهند مرا ترور کنند. اگر در سوراخ حشره‌اي بروم مرا مي‌کشند! مي‌گوييد: نرو، بگو کجا برو. از طرفي امام نمي‌خواست فقط فرار کند. مي‌خواست فرار کند بلد بود برود در يک غار زندگي کند. حضرت دنبال تبليغ است و تبليغ هم مخاطب مي‌خواهد. شما وقتي مي‌خواهي چيزي را تبليغ کني کجا رسانه‌اي تر و پر مخاطب‌تر است؟ کجا نفوذ کلام ما بيشتر است؟ هي مي‌گويي نرو، بگو کجا برو که با اهدافم جور دربيايد. تو عبدالله بن عمر راحت کنار مي‌کشي و هر بلايي سر مردم آمد زندگي مي‌کنيد ولي من امام هستم.
حضرت به کوفيان فرمود: ديدم جان و مال و ناموس شما به خطر مي‌افتد، من هم آمدم جان خود را به خطر انداختم، زن و بچه‌ام را با خودم آوردم که اگر زن و بچه شما به خطر مي‌افتد، امام خود را ببينيد. اينطور نيست که من از عقب بنشينم و بگويم: شما برويد بجنگيد. «ها هُنا قاعدون» من اينطور نيستم. من امام هستم، لذا اگر جايي ببينم بخاطر دفاع از حق، زن و بچه مردم به خطر مي‌افتند، من هم زن و بچه‌ام را مي‌آورم. من امام و اسوه هستم. ابن عباس اين جايگاه را متوجه نمي‌شود. يعني از منفعت عالم بودن و محل رجوع بودن استفاده کند، ولي نم پس ندهد. اگر امام شدي بايد اول سختي‌ها با تو باشد. اهل‌بيت اينطور هستند. به حضرت مي‌گويد: نرو، اينجا سيد اهل حجاز هستي، بزرگ حجاز هستي، اينجا مرا ترور مي‌کنند و نمي‌خواهم بي حرمتي بشود. تو يک راهکار خوب بوده، وقتي گير کرد و گفت: بلند شو يمن برو. پدرت آنجا طرفدار دارد. يمن چرا مناسب نيست؟ حضرت مي‌خواهد تبليغ کند، مرکز جهان اسلام، چهار پنج جا مرکز مورد اعتناي استراتژيک جهان اسلام در آن روزگار است. بصره و کوفه، مکه و مدينه، شام! جاي ديگر به اين اهميت نيست. مثل اينکه بگويند: کانال شبکه سه با صفحه مجازي فلان، مخاطبين اينها قابل قياس نيست! يمن بروي کلاً حکومتش هم بدست بگيري، کسي نيست گزارش کند. اينجا هرچه باشد چهار نفر صحابي و تابعي هستند. مثل اينکه وسط کوير لوت سخنراني بکني. مخاطب نداري. به ديگران نمي‌رسد و قيام خفه مي‌شود. قيام فعلاً تبليغي است تا مردم توجيه شوند مرحله بعد که نظامي است اتفاق بيافتد.
پس اولاً يمن جاي مناسبي نيست. آقاي ابن عباس برادر شما زمان اميرالمؤمنين حاکم يمن بود. بُسر از طرف معاويه براي غارت آنجا رفت. برادرش فرار کرد. عبيدالله بن عباس فرار کرد. امان دادند، يک نفر از طرف بُسر امان داد. زن و بچه عبيد الله برادر عبدالله بن عباس تسليم شدند. شمشير کشيدند اينها را بکشند، آن کسي که امان داده بود، گفت: من امان دادم. گفت: بي‌خود، اول تو را مي‌کشيم. اول آنکه امان داده بود را کشتند و جلوي چشم همسر برادر اين ابن عباس، دو طفل خردسالش را زنده زنده سر بريدند. طوري که اين خانم ديوانه شد! با موي پريشان اين طرف و آن طرف مي‌رفت و روح و روانش نابود شد! فجايعي    در يمن رخ داد و سپاه معاويه رفتند و ناموس مسلمين را فروختند. زنان شوهردار مسلمان را، اينها به گوش چه کسي رسيد؟ اولاً اين رفتن حضرت خلاف هدف حضرت بود که صداي حضرت به کسي نمي‌رسيد. ثانياً اگر آنجا مي‌رفت مي‌توانست مدت اندکي حکومت کند ولي قاعدتاً حمله مي‌کردند و شکست مي‌دادند و از اين شکست و شهادت هم خبري به ديگري نمي‌رسيد. اين اصرار ابن عباس باعث شد حضرت هي حرف‌هايش را تکرار کند.
شريعتي: نامه اولي مسلمي به حضرت رسيده است. نامه دومي نرسيده است؟
حاج آقاي کاشاني: نامه اول را يازده ذي القعده از کوفه نوشت به سيدالشهداء، 21 ذي القعده به حضرت رسيد. حضرت تا هشت ذي الحجه يعني حدود هفده هجده روز، مکث کرد. چرا؟ چون منتظر بود هي جمعيت براي حج مي‌آيد، هرچه جمعيت بيشتر شود، بني اميه دستگاه خلافت، مسيري که بعد از خاتم انبياء کج شد، تا ثريا مي‌رود ديوار کج برگرداند، جايگزين چيست؟ امام کيه؟ مرجع کيه؟ در دين و مسائل حکومتي و رفتاري، چه کسي بايد مرجع امور باشد؟ اهل بيتي که تخريب شدند. حالا که مردم دارند سمت مکه مي‌آيند حضرت مي‌ايستد و عجله نمي‌کند چون در راستاي تبلغيش است. ديگر هشت ذي الحجه که موسي حج به اوجش مي‌رسد، حضرت خطر ترور را که متوجه شده بود، از مکه خارج شد که آن بي حرمتي نشود. وسط راه مکه به کوفه خبر شهادت مسلم مي‌رسد. چون منطق حضرت روشن است، اينجا حضرت يک سخن و يک نامه نوشته و خيلي‌ها را گيج کرده است. يکي اينکه حضرت در يک سخنراني فرمود: «مَنْ‏ كَانَ‏ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ، وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ، فَلْيَرْحَلْ فَإِنِّي رَاحِلٌ مُصْبِحاً، إِنْ شَاءَ اللَّهُ» اگر کسي مي‌خواهد در راه خدا جانبازي کند، آماده شهادت است با ما همراه شود. يعني اين سفر بايد تا دم مرگ پا باشي. اگر آماده‌اي بسم الله.
خبر به محمد حنفيه رسيد و زار زار گريه کرد و ظرف جلويش خيس شد. باز بني اميه از تخريب کوتاه نمي‌آيند. ابو واقد ليثي از اصحاب رسول خداست. از او نقل کردند. بنده نمي‌گويم اينها را اينها گفتند. چون اينها در پارادايم و مجموعه گفتمان بني اميه دارند صحبت مي‌کنند، ممکن است آنها درست کرده باشند و بعيد نيست. ابو واقد مي‌گويد: به امام حسين گفتم، در راه مدينه به مکه يا خروج از مکه، گفتم: تو را به خدا قسم مي‌دهم نرو و حرکت نکن! اين موجه نيست و کار عاقلانه‌اي نيست. گفتم: اين خودکشي است نعوذ بالله! يک جمله هم حضرت دارد، منابع مهم قديمي مثل بصائر الدرجات و کامل الزيارات آوردند، حضرت به محمد حنفيه نامه نوشت «مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَنْ لَحِقَ‏ بِي‏ اسْتُشْهِدَ» هرکس به من ملحق شود آخر کار شهادت است. «وَ مَنْ لَمْ يَلْحَقْ بِي لَمْ يُدْرِكِ الْفَتْحَ وَ السَّلَامُ» هرکس ملحق نشود، پيروزي نصيب او نمي‌شود. پسر محمد حنفيه سال بعد در واقعه حرّه کشته شد. در اطاعت از امام کشته مي‌شد بهتر بود تا در تخلف از امام! نه اينکه اين سخنراني را حضرت سيدالشهداء فرموده، بعضي خيال کردند امام حسين رفته تا کشته شود. حضرت نتيجه کار را مي‌گويد نه هدف.
نکته ديگر هم اين است حضرت از مدينه مخفيانه خارج شد و طول مسير هرجا امکانش بود، زهير گفت: الآن شمر تيرس است، بزنم؟ جناب مسلم در کوفه شروع کننده نبود. يکجا امام حاضر شد دست به شمشير ببرد، زودتر از دشمن. کجاست؟ موقع خروج از مکه. چون حضرت از مکه خارج مي‌شد فرماندار مکه عده‌اي را از نظاميان فرستاد، جلوي حضرت را بگيرند. مثل باديگارد که حضرت را برگردانند. چون موسم حج بود حرمت داشت و سيدالشهداء نمي‌خواست رسماً با او درگير شوند. حضرت مي‌دانست نمي‌خواهند رسماً درگير با او شوند، يک مقدار سر و صدا شد و آماده شدند شمشير بکشند، چون نظاميان مکه دستور به درگيري با سيدالشهداء نداشتند و ديدند اگر بخواهند مانع حرکت حضرت شوند، حضرت شمشير مي‌کشد، حضرت چند کيلومتري از مکه خارج شده بود، سراغ حضرت آمدند. حضرت شمشير کشيد و فرمود: بر نمي‌گردم. وگرنه مي‌جنگم. چرا؟ منطق حضرت تغيير نمي‌کند. من در مکه نمي‌خواهم کشته شوم. من براي کشته شدن آماده هستم، اگر پايش بيافتد در راه خدا بجنگم ولي در مکه نه! اينجا با شما درگير مي‌شوم چون بيرون مکه است. حرمت خانه خدا را نمي‌شکنم. اين چيزي که ابن عباس‌ها، ابن حنفيه‌ها و ابن عمرها نفهميدند، هي مي‌گويند: بمان! حضرت مي‌فرمايد: مگر شما حرمت براي اينجا قائل نيستيد؟ من نمي‌خواهم اين حرمت را زير پا بگذارم ولو با ظلم يزيد. لذا اينهايي که دستور نداشتند، حضرت به سمت عراق حرکت کرد و ديدند نبايد با حضرت درگير شوند.
اتفاق ديگري هم افتاد، اينکه حاکم مکه امان نامه داد ولي سيدالشهداء قبول نکرد. چرا؟ ديدند حضرت اصرار به خروج دارد، شايد حتي چند کيلومتر دور شده از طرف عبدالله بن جعفر براي امام حسين پيغام آورد. معلوم نيست اين جملات براي عبدالله بن جعفر باشد. ما اگر بخواهيم دويست سال بعد در مورد شهيد سليماني تحقيق کنيم، چند تا رئيس جمهور و مسئول دولتي مثل ترامپ، خبرگزاري‌هاي بزرگ دنيا وقتي شهيد عزيز ما را ترور ناجوانمردانه کردند، گفتند: جرثومه فساد، تروريست بزرگ را کشتيم! اگر دويست سال آينده محققي بخواهد پايان نامه دکترا بنويسد و بعد بگويد: قاسم سليماني يک تروريست بود، دويست تا سند دارد. راست مي‌گويد دويست سند دارد ولي سند کي؟ جنگ روايت يعني اين! يعني آن محقق ناقص تحقيق راست گفته که دويست سند دارد ولي ترامپ و امثال ترامپ نمي‌توانند حرف آن را باور کرد، اينها يک جريان هستند. اين طرف هم بايد ديد چه گفتند. اينکه نسبت به عبدالله بن جعفر دادند گفتمان بني اميه است. عبدالله بن جعفر چند شهيد از فرزندانش در کربلا دارد. مي‌خواهند بگويند: معاذ الله امام حسين هدفش دنيا خواهي هدفش بود. بني اميه دنبال تخريب بود.
گفتند: يک امان نامه بنويسيد، هم درونش امان بدهيد و هم به او پيشنهاد بدهيد يک عالمه به تو جوايز و پول مي‌دهيم، معاذ الله! مخاطب از اين چه مي‌فهمد؟ حسين بن علي به کوفه مي‌رود دنبال حکومت و پول است. پس نرو! اگر قرار بود سيدالشهداء خودش را بفروشد، به جاي حاکم درجه سه مکه، به يزيد خودش را مي‌فروخت که خيلي بيشتر از اين حرف‌ها مي‌خريد. معاذ الله! بعضي مي‌گويند: امام امان را قبول نکرد. اين حقارت درونش است و معني رشوه مي‌دهد، جايگاه امام چنين چيزي نبود. آيا اينها امان مي‌دادند عمل مي‌کردند؟ يک ليست بلند بالايي مي‌گويم از امان نامه‌هايي که بني اميه دادند و عمل نکردند. همه عزيزان اين را شنيدند که به مسلم بن عقيل در کوفه امان نامه دادند، او را کشتند. به هاني امان نامه دادند، او را کشتند. از جمله اين امان نامه‌ها درونش امنيت نبود و ثانياً خواري و رشوه بود. هدف حضرت سيدالشهداء دو تاست يکي تخريب جايگاه بني اميه است و اينها رذل و پست و طاغوت هستند. لذا عمر بن سعيد نامه نوشت که ما از خدا مي‌خواهيم، تو را به خطا نياندازد. حضرت اين را قبول کند؟ که بله من داشتم يک تندروي مي‌کردم، يک حرکت ماجراجويانه، نعوذ بالله! خدا هدايتت کند به مسيري که رشد توست. به من خبر رسيده مي‌خواهي عراق بروي، من به خدا پناه مي‌برم که تو بخواهي فتنه‌گري و وحدت شکني کني. حالا بيا من پول مي‌دهم، امان مي‌دهم، خجالت آور است. اين چه اماني است؟ اين جسارت است. حضرت پاسخ دادند، «فَإنَّهُ‏ لَم‏ يُشاقِقِ‏ اللَّهَ وَرَسولَهُ مَن دَعا إلى اللَّهِ عز و جل، وعَمَل صالِحا» قرآن مي‌گويد: «وَ مَنْ‏ أَحْسَنُ‏ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ» (فصلت/33) بهتر از اين چه قولي است؟ قول کسي که دعوت به خدا مي‌کند و اهل عمل صالح است. کجا من اهل فتنه و بيعت شکني هستم؟ مي‌خواهيد به من دعوت بدهيد، شما چه کسي هستيد امان بدهيد؟ شما نا امني ايجاد کرديد. من در مدينه زندگي مي‌کردم، شما مرا به اين سمت برديد که يا از مدينه بيرون بيايم يا مرا مي‌کشيد؟ شما امنيت را به هم زديد حالا مي‌خواهيد امان نامه بدهيد؟ شما مصدر نا امني هستيد. من در امان الهي هستم و کوتاه نمي‌آيم.
اين حرف‌ها که زده شد بعضي از بزرگان شيعه فکر کردند امام حسين مي‌خواهد عراق برود که کشته شود. من سعي کردم در اين جلسه توضيح بدهم فضايي که بني اميه ساخته بود با بعضي از نخبگان نزديک سيدالشهداء، دنبال اين بود اين گفتمان را ايجاد کند، جلسه آينده از اينجا شروع مي‌کنم که چرا عده‌اي از بزرگان شيعه دو توجيه براي قيام سيدالشهداء کردند و يکي اين است که حضرت رفته کشته شود. يکي اين است که هدف حضرت نامعلوم است. يک هدفي داشت، يا به هدفم مي‌رسم و يا شهيد مي‌شوم. اما هدف حضرت شهادت نبود. اين عالماني که همراهي نکردند با سيدالشهداء، جناب عبدالله بن عفيف(س) است. گفتيم که عده‌اي از عالمان که خائن هستند و چه بسا نبودند، با عدم همراهي و سکوت خود و لحن و گريه خود، القاء کردند امام حسين دارد خطا مي‌کند.
ما عظمت حضرت زينب و حضرت سجاد را در رساندن پيام سيدالشهداء کمتر از قمر بني هاشم و سيدالشهداء نمي‌دانيم. ايشان شهيدي است که به نظر حقير ملحق به شهداي کربلا است. عبدالله بن عفيف الازدي که در جنگ جمل چشم راست و در جنگ صفين به سر مبارکش ضربه خورد و يک ضربه به ابرو خورد و چشم رفت و چون نابينا شد، توان همراهي با سيدالشهداء را نداشت وگرنه در کربلا شهيد مي‌شد. صبح تا شب در مسجد عبادت مي‌کرد. سر مطهر سيدالشهداء و ياران را آوردند. اسراي کربلا را آوردند، پيغام عمومي دادند همه به مسجد بياييد. مسجد چند ده هزاري کوفه که شايد تا صد هزار نفر ظرفيت داشت. همه گوش تا گوش نشستند، فقها، علما، حافظان، سرداران جنگ و رؤساي قبايل، عبيد الله بن زياد سخنراني کرد. گفت: خدا را شاکرم که حق را آشکار کرد و اهلش را (يعني ما) اميرالمؤمنين يزيد و حزبش را ياري کرد، «قتل کذاب بن الکذاب حسين بن علي و شيعته» به سيدالشهداء و اميرالمؤمنين توهين کرد. عبيدالله سخنران مهمي بود و درست است اباطيل مي‌گفت ولي در فن خطابه قوي بود. هنوز حرف اين منعقد نشده بود، عبدالله بن عفيف از جايش جست، گفت: «ِإِنَّ الْكَذَّابَ أَنْتَ وَ أَبُوكَ» پدرت و خودت کذاب هستيد. «وَ الَّذِي وَلَّاكَ وَ أَبُوهُ» يزيد و پدرش کذاب هستند. پسر پيغمبر را کشتي و اداي راستگويان را درمي‌آوري. گفت: او را بگيريد. يک علامت قبيله اَزد يک علامت داشت، هفتصد رزمنده قدر از قبيله أَزد در مسجد بود. گفت: يا مبرور! يعني بياييد. يکي آن وسط نشسته بود. گفت: سر جايت بنشين! هم خودت را به کشتن دادي و هم ما را. اگر اينجا عبدالله بن عفيف مي‌خواست حرف نزند، بايد زينب کبري‌ها حرف مي‌زدند و اينها خود را سپر کردند. چون شلوغ شد، ايشان را بردند خانه، ولي عين ماجراي مسلم که از دور غربتش را تماشا کردند ديگر جلو نيامدند. عبيدالله نيرو فرستاد جلوي در خانه عبدالله بن عفيف با او درگير شدند و دستگيرش کردند و کمک نيامدند. چون گفتند: جان ما به خطر مي‌افتد. مسأله عقلانيت نبود و مسأله اين بود که بين دنيا و آخرت کدام را انتخاب کنند. عبدالله بن عفيف در زباله‌داني دار زدند و گردن زدند ولي اينها نيامدند کمک کنند. مسأله سر عقلانيت نبود، سر اين بود که چه کسي پاک باخته در راه حق است و چه کسي بخاطر مال دنيا و زن و بچه پا روي حق مي‌گذارد.
شريعتي: نکات خيلي خوبي را شنيديم. امروز صفحه 538 قرآن کريم، آيات نوراني سوره مبارکه حديد را تلاوت خواهيم کرد.
«هُوَ الَّذِي‏ خَلَقَ‏ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ «4» لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ «5» يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ «6» آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ فَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ «7» وَ ما لَكُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكُمْ وَ قَدْ أَخَذَ مِيثاقَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ «8» هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلى‏ عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ «9» وَ ما لَكُمْ أَلَّا تُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا وَ كُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى‏ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ «10» مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ»
ترجمه آيات: او كسى است كه آسمان‏ها و زمين را در شش روز (و دوران) آفريد، سپس بر تخت قدرت استيلا يافت. آنچه در زمين وارد مى‏شود و آنچه از آن خارج مى‏شود و آنچه از آسمان فرو مى‏آيد و آنچه در آن بالا مى‏رود، (همه را) مى‏داند و هر كجا باشيد، او با شماست و خدا به آنچه انجام مى‏دهيد، بيناست. فرمانروايى آسمان‏ها و زمين براى اوست و تمام برنامه‏ ها و كارها به خداوند بازمى‏گردد. شب را در روز و روز را در شب داخل مى‏كند و او به راز دل‏ها، (نيّت‏ها و انگيزه‏ ها) داناست. به خدا و پيامبرش ايمان آوريد و از آنچه شما را در (استفاده از) آن جانشين قرار داد، انفاق كنيد. پس كسانى از شما كه ايمان آورند و انفاق كنند، برايشان پاداشى بزرگ است. و شما را چه شده كه به خدا ايمان نداريد؟ در حالى كه پيامبر، شما را براى اين‏كه به پروردگارتان ايمان آوريد، فرا مى‏خواند و به راستى خداوند از شما (از طريق عقل و فطرت و انبيا) پيمان گرفته است، اگر باور داريد. او كسى است كه بر بنده خود آيات روشن و روشنگر فرو مى‏فرستد تا شما را از تاريكى‏ها به روشنى در آورد و همانا خداوند نسبت به شما رأفت و رحمت بسيار دارد. و شما را چه شده كه در راه خدا انفاق نمى‏كنيد؟ در حالى كه (هر چه داريد مى‏گذاريد و مى‏رويد و) ميراث آسمان‏ها و زمين براى اوست. كسانى از شما كه قبل از فتح (مكه) انفاق و جهاد كردند، (با ديگران) يكسان نيستند. آنان از جهت درجه از كسانى كه پس از آن (فتح مكه) انفاق و جهاد كردند، برترند و خداوند به هر يك وعده نيكو داده و خداوند به آنچه انجام مى‏دهيد، آگاه است.كيست آن كه به خدا وام دهد، وامى نيكو، تا خداوند آن را براى او دوچندان كند و براى او پاداشى گرانمايه است.