اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

99-06-25-حجت الاسلام والمسلمين کاشاني– سيره‌ي امام حسين (عليه السلام) و دوران امامت و زمينه‌هاي قيام حضرت


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره‌ي امام حسين (عليه السلام) و دوران امامت و زمينه‌هاي قيام حضرت
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين کاشاني
تاريخ پخش: 25-06-99    
شريعتي:
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام مي‌کنم به دوستان عزيزم، به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. انشاءالله هرجا هستيد خداي متعال پشت و پناه شما باشد. حاج آقاي کاشاني سلام عليکم و رحمة الله خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي کاشاني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان سلام مي‌کنم. اميدوارم خداوند عبادات و عزاداري‌هاي عزيزان را قبول کند. مادراني که اين روزها بايد بچه‌ها را در خانه نگهداري کنند و از آموزش مجازي که زحمت مادران زياده شده، پدراني که در شرايط سخت اقتصادي تلاش مي‌کنند، اميدواريم خداوند به آنها سلامتي بدهد و روزي و توفيق بيشتر بدهد و هيچ مردي خجالت زده خانواده‌اش نباشد.
شريعتي: انشاءالله، تبيين تاريخي نهضت سيدالشهداء با يک نگاه نو و بديع و جذاب که از جلسات قبل الحمدلله دنبال مي‌کنيم، ادامه بحث شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي کاشاني: همانطور که جلسات پيش گفتيم که آيا مي‌شود عنوان حرکت حضرت را قيام گذاشت، مثل اينکه خداوند در قرآن مي‌فرمايد: «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى» (سبأ/46) قيام کنيد براي خدا يک نفر يک نفر و دو نفر دو نفر، اقدام کنيد اما لزوماً اين اقدام نظامي نيست. وقتي به ائمه مي‌گوييم: «جاهدتم فِي اللَّهِ حَقَ‏ جِهادِه‏» بعضي جهاد به شمشير و سيف و نظامي جنگيدن مثل اميرالمؤمنين، مثل کربلاي سيدالشهداء، ولي سيدالساجدين، باقرالعلوم، امام صادق(ع) شمشير نزدند ولي ما به آنها عرض مي‌کنيم،«جاهدتم فِي اللَّهِ حَقَ‏ جِهادِه‏» حق جهاد را به جا آورديم.
قيام و جهاد حضرت هم دو بعد دارد. قيام فرهنگي و تبليغي، يک جهاد نظامي و سخت، مرحله اول، دو بعد داشت. امر به معروفش امر به برگرداندن جايگاه اهل‌بيت به آنجايي که پيغمبر قرار داده بود. مرجع امور، امام امت، عالم امت، عبادت را از چه کسي بگيريم؟ علم را از چه کسي بگيريم و رفتار اجتماعي‌مان را با چه کسي تنظيم کنيم؟ از اهل‌البيت، اهل‌بيت را توضيح داديم که افراد خاصي هستند و به معناي عام فاميل‌هاي رسول الله منظور ما نيست. نهي از منکرش مبارزه با بدعت‌ها و کشتن و اماته ظلم و بدعت بود. مصداق بارز آن بني اميه و فکري که بني اميه را سر کار آورد، دستگاهي که خودش را مسئول قرار داد، من تصميم مي‌گيرم. بعد هم کار را به جايي رساند که در تمام شئون ديني مردم دخالت کند و اطاعت از او اطاعت از خدا و يزيد شود. جدا شدن از يزيد، جدا شدن از خدا شود و مقابله با ظلم و بدعت يزيد مقابله با خدا شود. اين قسمت رفتار فرهنگي تبليغي قيام و جهاد حضرت است.
حضرت در اين مسير شهيد شد اما حضرت از رفتارشان معلوم است دنبال سرنگوني بني اميه و تشکيل حکومت اسلامي هم بود. مقدماتي فراهم کرد ولي تا جا نيافتد که امام اولي بالمؤمنين و انفسهم است، جانم را بايد فداي او کنم و او اولويت دارد و براي حکومت و اجتماع و زندگي فردي من الگو بدهد و اگر جامعه اين را نپذيرد، حکومت امام نمي‌پذيرند. مثلاً فکر مي‌کنند امتيازي به امام دادند. يک امتياز صرف اينکه قدرت داشته باشد براش شخص امام مهم نيست. امام حکومت را مي‌خواهد براي اينکه اسلام را پياده کند، حکومت را مي‌خواهد که حق را در جامعه به ظهور برساند و باطل را نفي کند. حضرت در دوره حيات شريف خود به اينجا نرسيد که حکومت را به دست بگيرد يا از نظر نظامي بني اميه را شکست بدهد. لذا امام وقتي از مدينه خارج شد، کجا برود؟ امام به مکه تشريف مي‌برند که موسم عمره و نزديک حج است. لذا نوشتند که حضرت هر روز به نقل خوارزمي آنجا نماز جماعت تشکيل مي‌داد و سخنراني مي‌کرد و حلقه حلقه با حضرت گفتگو مي‌کردند، رفت و برگشت مي‌شد و حضرت اينها را آماده مي‌کرد. حضرت از يکي دو سال پيش از اين اقداماتي از جهت تبليغي ايجاد کرده بود. قبل از اينکه يزيد بيايد حاکم شود، حضرت براي رشد افکار عمومي اين دغدغه را ايجاد کند که شما امام بر حق لازم داريد. اسم هر يزيدي را امام نگذاريد. والي مکه که فاميل با يزيد بود به يزيد نامه نوشت که اين حرف‌ها دارد خريدار پيدا مي‌کند، حضرت يک محبوبيت نسبي آنقدر داشت که اگر ادعا مي‌کرد مي‌خواهم مکه را بگيرم، مکه به تشرفش درمي‌آمد. لذا ترسيدند و نامه نگاري کردند. حضرت از همه فرصت تبليغي‌اش در مکه دارد استفاده مي‌کند. هيچ عجله هم ندارد تا وقتي که خطر جدي ترور را احساس نکرد و حس ظاهري و علم امامت دارد. امام اعقل عقلا و عاقل‌ترين فرد جامعه که هست.
وقتي مي‌بيند حاکم مکه که حاکم مدينه هم يزيد عزل کرد و او را فرستاد آنجا، او مدينه رفت و رفت اميرالحاج شد و آدم خشني است و يزيد اصلاً آدم‌هايي که مماشات مي‌کنند در کوفه و مدينه را عزل کرده است. آدم‌هاي خشن و تند و بدخو را به يک نفر داد که قدرت داشته باشد هرکاري مي‌خواهد بکند. عبيدالله را هم کوفه و بصره، امام حس مي‌کند در موسم حج شلوغي به راحتي مي‌توانند ترور کنند. لذا حضرت وقتي ديدند اوضاع اينطور است از مکه خارج شدند. يازده ذي القعده مسلم در کوفه به امام نامه نوشت که آقا بيا! مرا که فرستادي به شما دروغ نمي‌گويم. اوضاع را بررسي کردم، اوضاع مناسب است. سي هزار نامه و بيعت و امضاء تا صد هزار شمشير زن که اعلام آمادگي کردند در راه تو جان بدهند. مسلم يک آدم کار نابلد نبود. اوضاع مساعد بود. يازده ذي القعده به امام نامه نوشت و حدوداً بيستم ذي القعده به امام نامه رسيده، امام حدود هجده روز پاسخ نداد چون هرچه به حج نزديک مي‌شويم جمعيت بيشتر مي‌شود و امام مي‌خواهد فعلاً بيان کند، جهاد فرهنگي و تبليغي است. اينهايي که آمدند و حکومت را از شما گرفتند، اينها چه جرياني هستند؟ در نقل فتوح فرمود: «إنّا أهل بيت النبوّة، و معدن الرسالة، و مختلف الملائكة و مهبط الرحمة، بنا فتح‏ اللّه‏ و بنا يختم» آغاز نعمت به ما و برکت ماست، ختم کار دست ماست. ما محل رفت و آمد ملائکه هستيم. يزيد چه کسي است؟ اينگونه و اينگونه است، «مثلي لا يبايع مثله» ما اهل‌بيت هستيم. منظور فاميل است يا يک عنوان ديني است. دوباره گويي حديث ثقلين، يعني کاري که دستگاه خلافت بني اميه کردند اين بود که گويي بخش زيادي از نبوت را از بين بردند و امام حسين(ع) دوباره مجبور است بگويد: حديث ثقلين، آل عباء، چرا اينها را پيغمبر قرار دادند؟ براي اينکه کسي گمراه نشود، خبر ندارند. اصلاً جامعه دور شده از اين، همه چيز از بين رفته و صرفاً يک فاميلي شده و اينقدر تلفات فرهنگي زياد است که بني هاشميان با حضرت نيستند. تعداد بني هاشم هم که با حضرت هستند اندک هستند و نزديکان خيلي نزديک حضرت هستند و حتي همه برادرهاي حضرت نمي‌آيند، همه پسران امام حسن نمي‌آيند، محمد حنفيه و فرزندانش، ابن عباس و فرزندانش و کل بني هاشم، نمي‌آيند. هفده هجده روز است نامه به امام رسيده است اما موسم حج است. اوج شلوغي حج است و وظيفه امام است که بيان کند اينجا و بيان مي‌کند. از طرفي به يزيد مي‌فرستند آقا اين طرف و آن طرف نشسته حرف مي‌زند و کلام امام هست، انشاءالله امام زمان را ببينيم، سخن مي‌گويد قلب‌ها را مي‌لرزاند ولو اينکه قلب‌ها آسيب خورده باشند ولي ضربه مي‌زند، يزيد يک نامه به ابن عباس نوشت. متن نامه يزيد به ابن عباس فقط در تذکره الحفاظ آورده است. يک نامه عمومي هم هست که شبيه اين را به بني هاشم نوشتند که يزيد نوشته، آنجا گفت: ببين، تو بزرگ قومت هستي. حسين قطع رحم کرده و ما فاميل هستيم. منطق يزيد منطق قبيله‌اي است. وگرنه بين يزيد و امام حسين چه خويش و قربي است؟! گفت: برو حسين را ملاقات کن و او را از کار خطرناکش منصرف کن. در تاريخ هست و طبري مي‌گويد: ابن عباس قبل از اين حرف‌ها رفته بود وقتي امام حسين از مدينه به مکه آمد، ابن عباس در مدينه بيعت کرد که بالاخره مدل آدم‌ها فرق دارد و ابن عباس خدمات زيادي دارد ولي مثل اهل‌بيت و حبيب بن مظاهرها نيست. او هم نامه‌اي نوشت و گفت: باشد سعي مي‌کنم او را منصرف کنم. لذا ابن عباس هي تلاش مي‌کند امام را منصرف کند شايد بخاطر همين نامه باشد. يزيد يک نامه به بني هاشم نوشت. يکسري اتهامات به حضرت زد، حضرت نوشت: بسم الله الرحمن الرحيم، آيه 41 سوره يونس را خواندند.
«وَ إِنْ كَذَّبُوكَ» اگر تو را تکذيب کردند، «فَقُلْ لِي عَمَلِي وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ» ولي هي مي‌خواهي بگويي من نگفتم و منظورم اين نبود. در جامعه ما متأسفانه اينطور شده است. ثابت کن دزد نيستي! اين انگشتر از کجاست؟ دزدي است. ثابت کن! شما نمي‌تواني به هرکس تهمت بزني. حضرت وقتي ديد فايده ندارد و يزيد هرچه به دهانش مي‌رسد مي‌گويد، حضرت فرمود: اگر تو را تکذيب کردند بگو: عمل من براي من و عمل شما براي خودتان، شما بيزار هستي از عمل من، من هم از رفتار شما بيزار هستم. اگر بنا بود من کوتاه بيايم، در مدينه بيعت مي‌کردم. به حضرت چه بهتان‌هايي مي‌زدند؟ هم امام سجاد فرموده و هم امام حسن فرموده که سيدالشهداء را در کربلا سي هزار نفر احاطه مي‌کنند، ادعاي قربتاً الي الله مي‌کنند و الله اکبر مي‌گويند. پشت نيزه‌اي که سر مطهر حضرت را جا به جا مي‌کردند، تکبير مي‌گفتند. اينها با کشتن تو الله اکبر را کشتند، حالا سر تو را روي ني بردند و الله اکبر مي‌گويند. چه شد که الله اکبر مي‌گفتند؟ دين اگر از موضع دين گرفته نشود به جاي انسان سازي انسان را ذليل مي‌کند و خشن مي‌کند. چشم عادي انسان بسته مي‌شود، نه چشم باطن پيدا نمي‌کند. داعش را ببينيد، بچه‌ها را در قفس با الله اکبر زنده زنده مي‌سوزانند. پرچم داعش چيست؟ امضايي است که پايين نامه‌هاي پيغمبر اکرم است و لا اله الا الله دارد، پيغمبر رحمت را وسيله مي‌کند که به دنيا بگويد اسلام اينقدر خشن است. يعني کمتر وحشي اينقدر مي‌تواند خشونت کند. اگر دينداري از موضع آن گرفته شود سراسر رحمت و رأفت است. از موضع غير گرفته شود، تلاش و گريه حضرت زهرا و اهل‌بيت براي همين بود. چون اسم دين سر جايش مي‌ماند ولي به فرمايش زين العابدين در دعاي 48 صحيفه کتاب خدا را گويي پشت سر انداختند. يعني اسم پيغمبر هست و رفتار و سبک نيست. آن همه وحشي‌گري که ما در کربلا ديديم.
چرا آنقدر خشن برخورد کردند؟ اينها به شدت سيدالشهداء را تخريب کردند. متأسفانه عالمان درباري و فقهاي سوء، يونس بن عبدالرحمن، زراره، سلمان، ابوذر، فقهاي برجسته مورد تأييد داريم، فقيه سوء هم داريم که به اين کرسي در لباس دين خيانت مي‌کند. اينها پنج اتهام به سيدالشهداء زدند. بر امامت خروج کردي. منظور يزيد است. سيدالشهداء قيام کرد براي اينکه امام پنداشتن مثل يزيد و حرمت مبارزه با يزيد را از بين ببرد. چون غير از او کسي نمي‌توانست اين کار را بکند. گفتند: نعوذ بالله بغي کردي! خروج وقيام عليه امام، جمل چيست؟ بغي، خروج عليه اميرالمؤمنين است. خوارج هم آيه مي‌خواندند. پيغمبر فرمود: من جنگيدم که بگويم اين کتاب، کتاب خداست. بعد از من کسي مي‌آيد سر تفسير قرآن و تأويل قرآن، همه قرآن مي‌خوانند ولي کدام منظور خداست؟ خروج بر امام، اگر کسي بر اميرالمؤمنين و امام معصوم و عادل خروج کند، مجرم است. ولي نه يزيد! بغي، يعني ايجاد نا امني، تصرف سرزمين و قتل و غارت در حکومت اسلامي و امام عدل، نه يزيد! گفتند: فتنه کردي، وحدت را شکستي، وحدت بسيار مهم است ولي نه وحدت پيرامون يزيد. وحدت پيرامون حق، «واعتصموا بحبل الله» پيغمبر وقتي اسلام آورد بين بت پرستان تفرقه شد. تفرقه بين مؤمنين نبايد بشود. بين مسلمين نبايد تفرقه شود. تفرقه حول حق بايد اجتماع شود نه حول باطل.
گفتند: بيعت شکستي، اصلاً امام بيعت نکرده بود. بيعت با چه کسي، شما در غدير بيعت اميرالمؤمنين را شکستيد، آب از آب تکان نخورد و اينکه بيعت حق بود. امام حسين بيعتي با يزيد نکرده، بيعت شکستن عليه امام عدل، جرم بزرگي است. خروج بر امام عادل جرم بزرگي است. تفرقه و فتنه کردن، معلوم است نبايد امت تفرقه شود. اما حول حق، اگر اجتماع شد حول معاويه و يزيد اجتماع شد، حول بن سلمان سعودي اجتماع شد. اينجا معني ندارد. امارات و بحرين که رفتند با دولت غصبي اسرائيل، حالا فرض کنيد چهار حاکم از کشورهاي ديگر هم بيايند با بزرگترين کشور اسلام دست بدهند، اين چه وحدتي است، وحدت براي مبارزه با خدا، وحدت حول حق است. عناوين، عناوين درستي بود. تعيين مصداق و اينکه امام حسين مجرم شود و يزيد نعوذ بالله مظلوم شود، اطاعت از امام معصوم مطلقا واجب است، اطاعت از امام عدل و مرجع تقليد تا جايي که حجت داريم، مطلق است. اما نه از من و هرکسي، هر گردي که گردو نيست. هر معمّمي که مرجع تقليد نيست. هر ديکتاتوري که کودتا مي‌کند اميرالمؤمنين نيست. پنج عنوان بود و پنجمي اين بود که در خون خليفه شريک است، پنج کيفرخواست نوشتند و اينکه گفت: قطع رحم کرديد عليه من که امام مسلمين هستم خروج کرديد. من پدر امت هستم و شما اطاعت نکرديد و عاق شديد.
سيدالشهداء فرمود: من از شما بيزار هستم و شما از من بيزار هستيد و مشکلي نيست. چند لحظه دوربين را در بصره ببريم تا بتوانيم روايت را در ذهن عزيزان بياوريم. حضرت نامه به پنج بزرگ بصره چند نامه يکسان نوشت، متأسفانه يکي لو داد و سفير امام کشته شد و عبيدالله سريع به کوفه آمد، بصره متأسفانه به امام پاسخ درستي نداد. يکي از آن پنج نفر جواب يک خطي نوشت و بي ادبي کرد. «فَاصْبِرْ إِنَ‏ وَعْدَ اللَّهِ‏ حَقٌ‏ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ» (روم/60) خدا وقتي به پيغمبر بفرمايد که ناشکيبايان و کساني که يقين ندارند تو را به ناشکيبايي و سبکسري وادار نکنند، توصيه حضرت حق است و حضرت حق مي‌تواند به ديگران توصيه کند. اينجا که حضرت حق به پيغمبر مي‌فرمايد: «فاصبر» يعني خسته نشو و به راهت ادامه بده و محکم باش.
احنف بن قيس که يکي از مرموزترين افراد دوره اميرالمؤمنين تا سيدالشهداء است. به امام نوشت «فاصبر» منظورش اين بود که سر جايت بمان و از جايت تکان نخورد. حضرت به بصريان نامه نوشته بود که با ما همراه شويد، گفت: سر جايت بنشين، ديگران تو را به سبکسري وادار نکنند.  يعني مثلاً گويي جوگير شدي، جالب است که يک نقلي مرحوم سيد در لهوف دارد که يک آقايي از بزرگان بصره به اسم يزيد بن مسعود از بزرگان قبايل بود و به حضرت نامه نوشت ما صد هزار نفر شمشير زن داريم. آمدند حرکت کنند خبر شهادت امام حسين رسيد. ما اين را خوب باور نداريم. منابع قديمي اين مطلب را نگفتند و به صورت کلي و اجتماعي با حضرت همراهي نکرد. اگر بود اين همه کوفيان بعد از امام حسين(ع)، از توابين و قيام مختار و اينها خبري نيست. يزيد بن مسعود کيه؟ بزرگ قبايل بود، چرا حضرت نامه به او ننوشت؟ اينجا اشکالي در نقل است و چنين چيزي وجود ندارد اما در بين بصريان، متأسفانه يکي نامه را به عبيدالله لو داد و بقيه به فاميل‌ها نگفتند و خيانت کردند. بسياري از مردم بصره ممکن بود يا بخشي از مردم بصره، اينها خوب بودند و مي‌توانستند بيايند و خبردار نشدند. حضرت نامه فرستاد به بزرگاني که مورد اعتماد هستند و خيانت کردند. هزار و چهارصد سال گذشته آنها خيانت کردند، چند نفر خيانت نکردند.
در تاريخ هست دو مجلد کتاب مرحوم علامه محمد باقر محمودي نوشته به اسم عبرات المصطفين في مقتل الحسين، منابع قديمي شيعه و سني را جمع کرده و بسيار کتاب خوبي براي اهل تحقيق است. بنده بيست سال است مريد اين شخصيت برجسته هستم و از کساني که بنده را به اميرالمؤمنين و نهج‌البلاغه علاقه‌مند کرد شخصيت مرحوم علامه شيخ محمد باقر محمودي رحمت الله است. بيش از بيست سال است به او علاقه‌مند هستم، خيلي کتاب خوبي است و خوب جمع آوري کرده است و عمداً براي برکت آن به جاي اينکه از تاريخ طبري بخوانم از قول مرحوم علامه محمودي مي‌خوانم و کتاب خوبي است. نوشتند که خوبي مي‌ماند و بدي، «اجتمع الناس» بزرگان خيانت کردند، عبدالقيسي‌ها، زيد بن صوحان عبدي، صعصعه بن صوحان عبدي، عبدي‌ها در بصره طرفداران اهل‌بيت بودند، از رزمندگان برجسته هستند. سلحشور هستند، يک خانمي که اسمش ماريه است دختر سعد، در آن شرايط يک خانمي در بصره بزرگان را جمع کرده بود و منزلش محل گردهمايي شيعيان بود. در اين خانه حرف‌هايي زده شد، يک شخصيتي به اسم يزيد بن نُبيط، يا سُبيط وقتي با خبر شد امام حسين سمت کوفه مي‌آيد، بچه‌هايش را جمع کرد و گفت: من مي‌روم خدمت حسين بن علي، کداميک از شما مي‌آييد؟ از ده پسر، دو پسر عبدالله و عبيدالله گفتند ما مي‌آييم. هشت نفر گفتند: ما نمي‌آييم. خطرناک است. اين سه نفر تنها شهيدان بصره در محضر سيدالشهداء هستند. هزار و چهارصد سال است مي‌گوييم: السلام عليک و علي الارواح التي حلت بفنائک، اينها پانصد کيلومتر از بصره کوبيدند نزديک کوفه آمدند که جا نماندند.
حضرت در مکه است و دارند کار مي‌کنند، دو تناقض اينجا مي‌بينيم و مشابه همان نامه‌اي که يزيد به بني هاشم نوشت در دستگاه رسانه‌اي خود منتشر مي‌کند چون يزيد را مردم مي‌شناسند که يک شرابخوار بي اصل و نسب است، خدماتش به اسلام چيست. يزيد معلوم الحال است و علماي سوء مي‌توانند اين کار را کنند. دو تناقض اينجا داريم. کوفيان که به امام حسين نامه نوشتند، حبيب و سليمان گفتند: آقا بيا ما اينجا امام نداريم، طاغوت هستند و بيت‌المال را غارت کردند. مردم رضايت از حکومت ندارند و اينها را توضيح داديم. يک عده از منافقان هم بودند مثل عمر بن حجاج که گفتند: رودها خروشان است و درخت‌ها بار درشت داده است، گويي حضرت را به سفر تفريحي دعوت مي‌کنند. يک عده هم مردم عادي هستند. اين مردم عادي به حضرت نامه مي‌نوشتند که اگر به کوفه نيايي گناه کردي. بايد ما را کمک کني. او امام است و تو امام نيستي. عده‌اي از کوفيان گفتند: کوفه نيايي گناه کردي. اين علماي سوء گفتند: اگر بروي گناه کردي. رأس همه عالماني که مردم را تشويق مي‌کرد به اينکه سيدالشهداء اين پنج جرم را مرتکب شده متأسفانه شخصيت عبدالله بن عمر است. اگر ما در مورد او بخواهيم حرف بزنيم بايد دهها جلسه در مورد رفتار و جايگاه او سخن بگوييم. در بين اصحاب رسول خدا يکي از بي استعدادترين‌ها ايشان بود و افراد خوش حافظه و خوش فهم زياد بودند. چرا بايد فقه مدينه منصوب به او باشد. چرا بايد صد سال بعد منصور دوانقي قاتل امام صادق(ع) به مالک بن انس بگويد: من اعلم امت هستم و بعد هم تو، من حاکم هستم و مسئوليت لشگري و کشوري، تو يک فقهي بنويس و قول عبدالله بن عمر را بگير و باقي را دور بريز. فقه مالک منصوب به عبدالله است. چه هنر علمي داشته است؟ هيچ ويژگي برجسته‌اي نداشت الا اينکه او تئوريزه کننده اصلي دستگاه بني اميه و بني عباس است. کسي است که مي‌گويد: هرکس به قدرت برسد ولو با قتل عام مخالف نداشته باشد من به او اميرالمؤمنين مي‌گويم. به او زکات مي‌دهم و پشت سرش نماز مي‌خوانم. علي بن ابي طالب باشد اگر همه از او اطاعت نکنند يا قاطبه من بيعت نمي‌کنم. يزيد باشد ولو با قتل عام کربلا و مدينه و مکه، اين سه تا را انجام داد، توانسته بنشيند و قاطبه را به يوق قدرت خود کشيده من با او بيعت مي‌کنم. شبانه با حجاج بيعت مي‌کند. بني اميه نبايد براي اين آدم بميرند؟ بزرگترين دشمن بني اميه مختار است. يک نفر باشد يک کشور از او بترسد، او با هشتاد هزار لشگر بني اميه جنگيد و شکستشان داد. يعني ديو و غول است و کسي است که طوفان بني اميه را بر بياندازد، چرا با يک نامه عبدالله بايد آزاد شود؟ اين همه ارزش و اعتبار چرا امام حسين ندارد؟ بدن مبارک امام حسين را برهنه کردند و دفن نکردند. چطور عبدالله اينقدر حرمت دارد. خدمات متقابل است. چطور ممکن است دو بار مختار را از زندان بيرون بياورد؟ در دو حادثه نامه بنويسد. کار او حيرت انگيز است.
عبدالله خيلي تلاش کرد و به امام حسين گفت: جدت رسول خدا دنيا را رها کرد و به ملاقات خدا رفت، تو پاره تن او هستي و بايد دنيا پرستي کني؟ يزيد اين حرف را نمي‌تواند بزند چون نماد دنيا پرستي است. تقريبا هم سن سيدالشهداء بود و در احد بخاطر کمي سن شرکت نکرد. در بدر شرکت نکرد. در احد چهارده، پانزده ساله است و ده سال از سيدالشهداء بزرگتر بود. حالا نصيحت‌هاي بدي مي‌کند و مي‌گويد: دنياخواهي نکن! از خدا بترس، فتنه نکن، مردم کوفه گولت نزنند! بعضي بزرگان ما يک حرفي زدند و من خيلي ناراحت هستم، مي‌گويند: احدي نهضت حسيني را تصويب نمي‌کرد، چه کساني نهضت حسيني را درست نمي‌دانستند. آخوند دربار بني اميه يا وابسته معلوم است درست نمي‌داند. عمره بنت عبدالرحمن که از شاگردان همسر پيغمبر است که در جمل بود، به امام حسين نامه نوشت که من تو را امر مي‌کنم به لزوم طاعه و اطاعت از جماعت. اينها وابستگي فکري دارند به دستگاه حکومت و تئوريزه کنندگان هستند. اما حبيب و سليمان و مسلم بن عوسجه و مسلم بن عقيل، اينها عقلا نبودند که به حضرت مي‌گفتند: بيا. سيدالشهداء، علي اکبر و قمر بني هاشم، عقلا نبودند؟ در جنگ روايت کاري مي‌کنند چنان فضاسازي عظيم رسانه‌اي مي‌شود و مي‌گويند: همه گفتند: نرو، اولاً اين همه دو قسمت هستند، بخشي عبدالله و عمره و کساني که مثل اينها يا وابسته به حکومت هستند، يا مثل عبدالله بن مطيع گفتند: ما فدايت شويم، ما بيچاره مي‌شويم شما بروي کشته شوي. همين‌جا باش. چرا؟ چون مي‌خواستند نان و آبشان دست نخورد. بعداً اينها خودشان به زبيريان خدمت کردند. اگر قرار است که نروي و کشته نشوي، چرا خودت نزد زبيريان رفتي؟ يعني يا وابستگي فکري به بني اميه و دستگاه داشتند يا جيبشان را نگاه مي‌کردند. يک عده را هم دروغ بستند.
زماني بود در کشور ما جلوي روزنامه فروشي مي‌رفتي، پانزده روزنامه بود همه يک چيزي نوشته بودند. بعداً کاشف به عمل آمد يک ساختمان دارد خوراک همه را مي‌دهد. يعني فضاسازي مي‌کنند، اينها از زبان ابوسعيد خدري، جابر بن عبدالله انصاري اين حرف‌ها را زدند که ما به حسين گفتيم تقوا داشته باش، از امام خود اطاعت کن، آيا جابر يا ابوسعيد چنين حرفي زدند؟ نزدند. دستگاه رسانه‌اي همانطور که معاويه گفت: قيس با ما بسته، بگويي همه با ما هستند، همه حوزه علميه با ما هستند، حوزه علميه با شما نيستند. چهار نفر با شما هستند، ولي او چه مي‌کند؟ شروع به تبليغات مي‌کند و ديگران که حواسشان نيست فکر مي‌کنند عقلا تصويب نکردند. کساني که گفتند نرو، دو دسته هستند. يک دسته وابستگان به بني اميه هستند و يک دسته منفعت شخصي‌شان نمي‌گذاشت. يک گروه هم مثل عبدالله بن عباس‌ها وابسته به بني اميه نبودند و اگر نگاه آنها را با امام مقارنه کنيم معلوم مي‌شود امام حسين چه مي‌گويد و اينها فکرشان چه بود.
شريعتي: براي قرباني ماه صفر دوستاني که مي‌خواهند مشارکت کنند به سايت و يا کانال برنامه مراجعه کنند. امروز صفحه 531 قرآن کريم آيات پاياني سوره مبارکه قمر و آيات ابتدايي سوره مبارکه الرحمن را تلاوت خواهيم کرد.
«وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ «50» وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا أَشْياعَكُمْ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ «51» وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ «52» وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ «53» إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ «54» فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ «55»
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏، الرَّحْمنُ «1» عَلَّمَ الْقُرْآنَ «2» خَلَقَ الْإِنْسانَ «3» عَلَّمَهُ الْبَيانَ «4» الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ «5» وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ «6» وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِيزانَ «7» أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ «8» وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمِيزانَ «9» وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ «10» فِيها فاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَكْمامِ «11» وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحانُ «12» فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ «13» خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ «14» وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ «15» فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ»
ترجمه آيات: و فرمان ما جز يك فرمان نيست (آن هم بسيار سريع) مانند يك چشم برهم زدن. و همانا ما كسانى را كه مانند شما بودند هلاك كرديم، پس آيا پندپذيرى هست؟ هر چيزى كه انجام داده‏اند، در نامه‏ها (ى اعمالشان) ثبت است. و هر كوچك و بزرگى نوشته شده است. همانا پرهيزكاران در باغ‏ها و (كنار) جوى‏ها هستند. در جايگاهى راستين، نزد فرمانروايى مقتدر.
به نام خداوند بخشنده مهربان‏، خداوندِ رحمان، قرآن را آموخت. او انسان را آفريد. به او بيان آموخت. خورشيد و ماه، حساب معيّنى دارند. و گياه و درخت (براى او) سجده مى‏كنند. و آسمان را بالا برد و قانون و ميزان را مقرّر كرد تا در سنجش و ميزان تجاوز نكنيد. و وزن را بر اساس عدل بر پا داريد و در ترازو كم نگذاريد. و زمين را براى زمينيان قرار داد كه در آن هر گونه ميوه و خرماى غلافدار و دانه پوست دار و گياه خوش بو است. پس (اى جنّ و انس)، كدام نعمت پروردگارتان را انكار مى‏كنيد؟ انسان را از گل خشكيده‏اى همچون سفال آفريد و جن را از شعله‏ى آتشى بى دود آفريد، پس كدام يك از نعمت‏هاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد؟
شريعتي: از جناب سعيد بن جُبير براي ما بگوييد.
حاج آقاي کاشاني: سعيد بن جبير از بزرگان و تابعين است و اهل سنت مي‌گويند: عالم محتاج علم اوست و از شيعيان امام زين العابدين است، نوشتند علت قتل او به جرم اين بود که به امامت زين العابدين(ع) معتقد بود. خيلي خدمات دارد، حجاج خونخوار او را گرفت و شروع به فحاشي کردن کرد، گفت: نظرت راجع به محمد چيست؟ گفت: «نبي الرحمه امام الهدي» گفت: نظرت در مورد خلفاء چيست؟ گفت: من وکيلشان نيستم. چه نظري بدهم؟ گفتند: بهشتي هستند يا جهنمي؟ گفت: اگر بهشت رفتم و آنجا ديدمشان خبر مي‌دهم و اگر در جهنم ديدم خبر مي‌دهم. من علم غيب ندارم. گفت: خبر رسيده با ما نيستي! گردنش را بزنيد. رو به قبله ايستاد و گفت: «إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ‏ وَ الْأَرْضَ» حجاج نتوانت تحمل کند، گفت: رويش را برگردانيد. گفت: « ُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه‏» (بقره/115) گفت: رو به صورت به زمين بزنيد، از مفسران و محدثان و افراد برجسته بود. حجاج وقتي او را کشت هي کابوس مي‌ديد و مي‌پريد و مي‌گفت: چه غلطي کردم اين مرد خدا را کشتم. سعيد کسي است که بخاطر شجاعتش رواياتي نقل کرده که کسي جرأت نداشت نقل کند. يکي اين است که از ابن عباس نقل کرده پنجشنبه‌اي که به رسول خدا بي ادبي شد قبل از شهادت رسول خدا، چه کسي چه گفت. همه ما مديون زحمات اينها هستيم و خداوند اينها را با اهل‌بيت محشور کند و ما را هم به آنها ملحق کند.
شريعتي: پل زد کمان ابروي تو بر پل صراط *** درياي عفو در عطش کربلا گذشت
السلام عليک يا أباعبدالله...
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»