اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

99-04-17-حجت الاسلام والمسلمين کاشاني-اقدامات اميرالمومنين پيش از جنگ صفين


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: اقدامات اميرالمؤمنين پيش از جنگ صفين
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين کاشاني
تاريخ پخش: 17-04- 99
شريعتي:
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام مي‌کنم به همه دوستان عزيزم، بيننده‌ها و شنونده‌هاي گرانقدرمان، به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. انشاءالله هرجا هستيد خداي متعال پشت و پناه شما باشد. حاج آقاي کاشاني سلام عليکم و رحمة الله خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي کاشاني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان سلام مي‌کنم. اميدوارم خداوند همه بيماران را شفا عنايت بفرمايد.
شريعتي: چند بيتي را بخوانم و عرض ادبي به محضر اميرالمؤمنين علي (ع) کرده باشيم.
من که دائم پاي خود دل را به دريا مي‌زنم *** پيش تو پايش بيافتد، قيد خود را مي‌زنم
کعبه‌اي در سينه‌ام دارم که زايشگاه توست *** از شکاف گاهي پرده بالا مي‌زنم
اين غبار روي لبها از فراق بوسه نيست *** در خيالم بوسه بر پاي تو مولا مي‌زنم
از در مسجد به جرم کفر هم بيرون شوم *** در رکوعت مي‌رسم خود را گدا جا مي‌زنم
اينکه روزي با تو مي‌سنجند اعمال مرا *** سخت مي‌ترساندم لبخند اما مي‌زنم
من زني را مي‌شناسم در قيامت بگذريم *** حرف‌هايي هست که روز مبادا مي‌زنم
چقدر خوشحاليم که روزهاي دوشنبه و سه شنبه برنامه سمت خدا مزين به نام اميرالمؤمنين است، انشاءالله همه زير سايه‌ي پدرانه‌ي حضرت باشيم. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي کاشاني: بسم الله الرحمن الرحيم، گفتيم اميرالمؤمنين(ع) از جمل و بصره برگشتند، اقداماتي انجام دادند و اشعث و جرير را عزل کردند، به دلايلي قيس را از مصر برگرداندند. جرير شخصيتي بود که از جنس معاويه بود و حضرت او را عزل کرد، منتهي او را به عنوان ميانجي به سوي شام فرستاد و او با بي درايتي و يا خيانت وقت تلف کرد و فرصت را سوزاند تا معاويه آماده نبرد با حضرت شود و حتي اگر حضرت نمي‌خواست جنگ را آغاز کند، او مهياي نبرد با حضرت شده بود. اينجا اتفاقاتي افتاد، اميرالمؤمنين در مورد اينکه چرا من جرير را به سمت شام فرستادم با اينکه مردم کوفه بسياري علاقه‌مند به نبرد با معاويه بودند، چون گفتند: بايد حکومت را تحويل بدهد، حضرت در نامه‌اي که بسيار مهم است و از يادگاري‌هاي سيد بن طاووس هم هست و در منابع مختلف هم آمده است، متن کامل آن را شيخ کليني در يکي از آثارش نوشته است، اين کتاب به دست ما نرسيد. سيد بن طاووس در وصيت‌نامه‌اش به فرزندش مي‌گويد: اين متن که شيخ کليني نوشته خيلي مهم است و چون ممکن است به ديگران نرسد من برايت نقل مي‌کنم و اين مانده است. چند نکته مهم درونش هست، ما به بحث سقيفه نپرداختيم و انشاءالله بعد از جنگ صفين و نهروان با توجه به اينکه اين نامه را حضرت سال 38 نوشتند و ما الآن اوايل سال 37 هستيم، بعداً بحث سقيفه را از اين نامه بحث خواهيم کرد.
حضرت دستور داده بودند هر روز جمعه، موقع نماز جمعه اين نامه را يکبار براي مردم بخوانند. اميرالمؤمنين خيلي به افکار عمومي احترام مي‌گذاشت و در تبيين فکر خود و در تصحيح بعضي از اوهام و شبهات جامعه اهتمام داشت. لذا اينجا هم حضرت امير(ع) اينطور فرمودند: «فَبَعَثْتُ جَرِيرَ بْنَ‏ عَبْدِ اللَّهِ‏ إِلَى‏ مُعَاوِيَةَ مُعْذِراً إِلَيْهِ» من جرير را فرستادم نه اينکه فکر مي‌کردم جرير يک ميانجي خوبي است يا سفير من است، خواستم عذر از بين برود و حجت هم بر معاويه و هم بر مردم شام تمام شود. بعضي از کساني که اهل جنگ و همراهي با حضرت در کوفه نبودند، خيلي حضرت اهتمام دارند. برو به معاويه بگو: تو را چه به خون خليفه قبل، اگر قرار بر خونخواهي است، فرزندان او بايد خونخواه او باشند. شما و آنها بياييد با آن چيزي که مردم بيعت کردند، وارد شويد و بياييد در دادگاه شکايت کنيد، مي‌دهيم دادگاه بررسي کند. يعني نيازي به گروکشي و يکبار جنگ جمل و يکبار جنگ صفين ندارد، شما دادگاه بياييد و بررسي کنيد و اينطور يک خدعه بچه‌گانه است. اينکه به اسم خونخواهي بخش مهمي از جامعه اسلامي را ماليات ندهد و نخواهد طبق قوانين حاکميت جلو بيايد، به اسم خونخواهي براي يک نفر نمي‌شود. حضرت فرمودند: مردمي که آمدند بيعت کردند، مهاجر و انصار آمدند. شما در شام چه کسي را داريد که از اينها دين شناس تر باشد؟اگر خلفاي قبلي را قبول داريد، همانطور با من بيعت شده و با جمعيت بيشتر و اصحاب برجسته‌تر، اگر هم او را قبول نداريد که شما منصوب آن حاکمان هستيد. دو نکته هست يکي اينکه معاويه اين کار را کرده بود که از من شام را باج بگيرد و مصر پشتوانه مالي‌اش باشد و اسم جنگ و خونخواهي بهانه بود. وقتي جنگ بر اينها سخت شد و ديگر نتوانستند مقاومت کنند، قرآن به نيزه کردند. حضرت فرمودند: من که آغاز جنگ صفين براي شما قرآن خواندم و از اول گفتم جنگ نکنيم! حضرت مي‌خواهند بگويند که اينها دنبال بهانه بودند.
نکته بسيار مهم اين است که حضرت 1400 سال پيش که بحث‌هاي مدرن و حساب کردن مردم مطرح نبود، فراوان اگر کسي يک دور نهج‌البلاغه را مرور کند مي‌بيند چقدر حضرت دنبال توضيح و تبيين هستند که فهم جامعه را بالا ببرد و به خودش نزديک کند. با آنها مشورت مي‌کرد بدون اينکه نياز به مشورت داشته باشد. هم با سران حکومتش و هم با مردم عادي، در مسجد صحبت مي‌کرد بجنگيم، نجنگيم، در مسجد آمد، حضرت فرمود: به نظر شما چه کنيم؟ معاويه مي‌خواهد جنگ را آغاز کند. بمانيم در کوفه دفاع کنيم يا به سمت شام برويم شهر آسيب نبيند. وقتي در يک منطقه جنگ شود آسيب مي‌خورد. ما بايستيم او سمت کوفه بيايد، کوفه مرکز جهان اسلام آن زمان است، آسيب مي‌خورد. يک عده گفتند: در کوفه بمانيم و يک عده گفتند: برويم و آخر به اين نتيجه رسيدند که حرکت کنند. هفته گذشته در مورد اجاره نشيني صحبت کردم، اينقدر گراني افسار گسيخته شده گويي دولتي نداريم. مسئولين با مردم حرف بزنند، براي مردم توضيح بدهند. اميرالمؤمنين براي مردم توضيح مي‌دهد و اين توضيح دادن باعث مي‌شود اگر مردم قرار است سختي را تحمل کنند با سعه صدر بپذيرند نه با سردرگمي. اگر مردم در شما صداقت ببينند، تحملشان بالا مي‌رود. اگر قبلاً وعده داديد و الآن خلافش رخ داده، عذرخواهي کنيد. مردم خجل بودن شما را ببينند. مردم نسبت به کادر درمان امروز خيلي گله ندارند اما در موضوع و مسائل اقتصادي و قيمت ارز وعده خلاف از شما شنيدند. تلاش خود را بيشتر کنيد. وضع خيلي نگران کننده است. ثروتمندان روز به روز ثروتمند‌تر مي‌شوند و اندک سرمايه بعضي نيز از بين مي‌رود. در اين فضايي که مسئولين ايجاد کردند طبيعي است که مردم ولع داشته باشند. چون اعتماد به شما ندارند و نگران شدند و بايد برگرديد و توضيح بدهيد و همراهي کنيد. ما به شدت خلأ گفتگو با مردم را داريم. حاکميت بايد بيايد با مردم حرف بزند. الآن از شرايط جنگي بدتر و از کرونا خطرناکتر است. اميدواريم يک بلايي سر مردم نياوريم که نتوانيم قيامت جواب بدهيم.
اميرالمؤمنين آماده براي جنگ صفين شدند. در بحث جنگ روايت‌ها عرض کرديم تا جنگ روايت رخ ندهد و نبرد تبليغاتي رخ ندهد، جنگي صورت نمي‌گيرد ولي چهار ماه پس از اينکه فتنه جمل خاموش شد، جنگ صفين آغاز شد. جنگ جمل يک جنگ مختصر محدود، يک روزه يا شش روزه بود و اندک بود. اينجا يک نبردي است که اميرالمؤمنين 5 شوال سال 36 از کوفه حرکت کردند، اواخر ماه ذي القعده حضرت اولين نبردشان براي آب آغاز شد. ماه ذي الحجه درگيري به شدت زياد بود، ماه محرم جنگ بود و گاهي آتش بس بود و در صفر به اوج خودش رسيد، در 8 صفر به اوج خود رسيد و در دهم صفر قرآن به نيزه شد و قريب به 110 روز درگيري بود. جنگ تن به تن، يکي از اساسي‌ترين اتفاقات براي سرنوشت جنگ، طولاني بودنش بود. سپاه اميرالمؤمنين حدود 90 هزار نفر و سپاه معاويه تا 150 هزار نفر هم تعداد نفرات را گفتند، تقريباً تعداد سپاهيان برابر بود. نبرد بسيار شديدي بود. اگر فيلم جنگ صفين ساخته شود شايد نمونه نداشته باشد از لحاظ شدت نبرد و هيجانات داخل نبرد. در طول تاريخ عرب اتفاق اين چنيني نيفتاده بود.
در سپاه اميرالمؤمنين افراد بسيار برجسته از سپاه پيغمبر، هفتصد هشتصد نفر از بزرگاني که در بيعت رضوان اول حکومت پيغمبر در مدينه جمع شدند با پيغمبر بيعت کردند. اصحاب قديمي پيغمبر، هفتاد نفر از اهل بدر در سپاه حضرت وجود داشتند. آنهايي که در فقر و سختي و شکنجه‌ها همراه حضرت بودند، از مهاجرين و انصار، برجسته‌ترين آنها عمار، امام حسن و امام حسين(ع)، اين طرف اولياي خدا و آن طرف انگشت شمار کساني که با تعريف متأخرين صحابي بودند. يعني بعد از فتح مکه با زور اسلام، اسلام آوردند. امثال عمروعاص و مروان، دو طرف سپاه وزنشان از طرف ايمان و سابقه روشن بود. معاويه وقتي مي‌خواست اميرالمؤمنين را تخطئه کند، چون سابقه و هجرت و علم و قرابت به پيغمبر نداشت، به اميرالمؤمنين در نامه‌هايش نوشته که به سابقه خودت نناز، «والعاقبة للمتقين». اين طرف همه سابقه‌دار، اگر اميرالمؤنين و امام حسن و امام حسين را هم کنار مي‌گذاشتيم، عمار قابل قياس با بقيه نبود. عمار حذف مي‌شد، حُجر بود، علي بن حاتم داشتيم، برجستگان اصحاب پيغمبر بودند. در اين شرايط بين اين دو طرف سپاه نامه‌نگاري‌هاي تندي صورت گرفت. يک مورد را از کتاب مکاتيب الائمه مرحوم ميانجي بخوانم، نامه‌اي است که اميرالمؤمنين گويي فرصت را غنيمت شمردند و حضرت مي‌خواهد از 25 سال سکوت پرده‌برداري کند. معاويه شروع کرد به تبليغات و نامه‌نگاري که حضرت را تخريب کند. اميرالمؤمنين ديدند فرصت خوبي است و 25 سال مردم هيچي نمي‌دانند. تا قبل از اين حضرت فضا براي بيان نداشت اما حالا فرصت بود، يکي اين بود که براي آيندگان بين حق و باطل يک خط روشني فاصله باشد، حضرت شروع به روشنگري کرد. ياران اميرالمؤمنين(ع) هيچکدام به جز اندک معدود انگشت شمار شيعه حضرت نبودند. لذا اميرالمؤمنين مي‌خواست در مورد سابقه خود و حضرت زهرا صحبت کند، سپاه عليه حضرت مي‌شوريد. لذا حضرت از طرفي فتنه اصلي را شام مي‌داند و نمي‌خواهد درگيري مذهبي درست شود و خيلي با احتياط، ولي اينجا حضرت فرصت را غنيمت شمرد به صورت ايجابي، نه سلب ديگران شروع به بحث کرد.
حضرت نامه‌اي به معاويه مي‌نويسند و بعد از حمد و ثنا مي‌فرمايند: خداوند پيغمبر را خلق کرد و ارسال کرد، «أَرْسَلَ‏ رَسُولَهُ‏ خِيَرَتَهُ‏ وَ صَفْوَتَهُ‏ بِالْهُدى» پيغمبرش را براي هدايت مردم فرستاد، بعد حضرت فرمود: «بَيِّنْهَا يَا مُعَاوِيَةُ» اي معاويه تو تبيين کن. «إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ الْحُجَّةَ» اگر تو حجت را مي‌داني و ختم نبوت شد، امروز حجت تو کيست؟ خودت هستي، پدرت هست؟ بني اميه هستند؟ پيغمبر چه کسي را بعد از خودش قرار داد؟ هر پيغمبري ختم نبوت نمي‌شد اوصيايي داشت. همه اوصياء داشتند. پيغمبراني مي‌آمدند شريعت آنها را ادامه مي‌دادند، پيغمبر ما که خاتم انبياء بود رها کرد براي الي الابد، هزار سال بعد از خودش و اينقدر وصي داشت بين حضرت عيسي و حضرت رسول پانصد سال فاصله هست، پيغمبر هزار سال امت را رها کرد؟ توضيح بده حجت کيه؟ حضرت پاسخ داد «وَ اعْلَمْ أَنَّهُنَّ حُجَّةٌ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ عَلَى مَنْ خَالَفَنَا وَ نَازَعَنَا وَ فَارَقَنَا وَ بَغَى عَلَيْنَا» حجت بر مردم ما هستيم و بين ما و خدا پيغبر حجت است. حضرت شروع به توضيح دادن کرد، مگر پيغمبر نفرمود: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ‏ هِيَ لَنَا أَهْلَ الْبَيْت‏» حجتي که اولي الامر را اطاعت کنيد، براي ما و نزد ماست، نه براي شما. فرمود: «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ» پيغمبر از دنيا برود و شما بخواهيد عقب گرد کنيد، اينها در مورد شماست، «فَأَنْتَ وَ شُرَكَاؤُكَ يَا مُعَاوِيَةُ الْقَوْمُ الَّذِينَ انْقَلَبُوا عَلَى أَعْقَابِهِمْ وَ ارْتَدُّوا وَ نَقَضُوا الْأَمْرَ» شما هستيد که برگشتيد، مسير را کج کرديد و نقض عهد کرديد. «أَ لَمْ تَعْلَمْ يَا مُعَاوِيَةُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنَّا لَيْسَتْ مِنْكُمْ» مگر نمي‌گوييد: امامت از ماست. بحث امامت مطرح نمي‌شد و فضايش نبود. حضرت ديد فرصت خوبي است، او سؤال کرد و حضرت شروع کرد. فرمود: امامت از ماست.
فرمود قرآن مي‌فرمايد: «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» آيا حسادت مي‌ورزند به آنچه خدا به اينها عطا کرده است؟ «فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً» ما به آل ابراهيم کتاب و حکمت داديم. ملک عظيم داديم، عده‌اي ايمان آوردند و عده‌اي مقابله کردند. اي معاويه جايگاه خودت را بشناس که تو جزء آن کساني هستي که مقابله کردي، «وَ كَفى‏ بِجَهَنَّمَ سَعِيراً نَحْنُ آلُ إِبْرَاهِيمَ الْمَحْسُودُونَ» آل ابراهيمي که محسود واقع شدند ما هستيم «وَ أَنْتَ الْحَاسِدُ لَنَا» اين نامه‌ها عمومي است که منابع متعدد نوشتند. جنگ رسانه‌اي و جنگ سرد است. نامه را مي‌نوشتند و او هم پاسخ مي‌داد ببينند فضاي جامعه به کدام سمت تمايل پيدا مي‌کند. حضرت از اين فرصت کشمکش قبل از جنگ استفاده کرد براي بيان حقيقتي که غير از اصحاب پيغمبر نشنيده بودند. اهل‌بيت چه کساني هستند و جايگاه امامت براي کيست و حضرت به قرآن اشاره کردند و فرمودند: مگر نشنيدي که خداوند فرمود: ما آل ابراهيم و آل عمران را بر عالميان برتري داديم، نکند جزء عالميان نيستي و اگر هستي ما هستيم آنهايي که برتري داده شديم. حضرت فرمود: اين حسد از پيش بود و قابيل با قتل هابيل از روي حسد بخاطر خلافت و امامت او اين کار را کرد. طالوت وقتي حاکم شد، به او حسد ورزيدند و گفتند: «أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا» چطور مي‌شود او حاکم بر ما شود؟
فرمود، اگر به يعقوب و لوط و هود حسد ورزيدند، گيرشان اين بود که تحمل نداشتند هود پيغمبر باشد. چطور به اين وحي شود و به ما نشود؟ اين بايد پرواز کند، چرا ملک نباشد؟ بهانه‌هاي بني اسرائيلي براي اين بود که نمي‌خواستند نوبت انبياء را تحمل کنند. تمام انبياي الهي امامان و مقتداهاي بر مردم بودند و همه محسود بودند. «أَلَا وَ نَحْنُ أَهْلَ الْبَيْتِ آلُ إِبْرَاهِيمَ الْمَحْسُودُونَ» چيز جديدي نيست، در تاريخ هم همينطور بوده که ما اهل‌بيت پيغمبر هم که آل ابراهيم هستيم، «حُسِدْنَا كَمَا حُسِدَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلِنَا» همه ما محسود هستيم و به ما حسد ورزيدند، «سُنَّةً وَ مَثَلًا قَالَ اللَّهُ: وَ آلَ إِبْراهِيمَ‏ وَ آلَ لُوطٍ وَ آلَ عِمْرانَ‏ وَ آلِ يَعْقُوبَ‏ وَ آلُ موسي» اينکه قرآن فرموده: «أَنَ‏ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ» کساني که به ابراهيم نزديک‌تر هستند، چه کساني هستند؟ کساني که از او تبعيت مي‌کنند. «وَ هذَا النَّبِيُّ» چه کسي بيشتر از من تبعيت کرد از پيغمبر؟ «أُولُو الْأَرْحَامِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ» اولوالارحام پيغمبر چه کساني بودند؟ چه کساني بودند که همواره با پيغمبر بودند؟ فاميلش بودند و جانشان را فداي او کردند، از گوشت و پوست او بودند و همه وجودشان را خرج او کردند و در همه جنگ‌ها با او بودند. «نَحْنُ أَهْلَ الْبَيْتِ اخْتَارَنَا اللَّهُ» ما اهل البيتي هستيم که خدا ما را برگزيد «وَ اصْطَفَانَا وَ جَعَلَ النُّبُوَّةَ فِينَا وَ الْكِتَابَ لَنَا» شما کجا بودي؟ از اين عبارات متعدد که حضرت فرمود، «أَ فَغَيْرَ اللَّهِ يَا مُعَاوِيَةُ تَبْغِي رَبّاً» تو پروردگاري غير از خدا داري، حضرت فرمود: حواست باشد که با دشمني و حسادتت خودت را فاش نکن و نگذار مثل طواغيت تاريخ باشي در برابر انبياء و اوصياء انبياء، مسأله‌ي امامت و وصايت و جانشيني يک مسأله از هابيل، فرزند حضرت آدم تا امروز يک سنت است که همواره اوصياء محسود بودند و نماد حسدورزي تو هستي. به شدت او را گوشه رينگ برد براي اينکه از خودش رفع اتهام کند. معاويه کوتاه نيامد، در پاسخ نامه گفت: تا حالا از قرابتت به پيغمبر گفتي، حالا همه انبياء را هم ضميمه کردي.
«وَ لَمْ تَرْضَ بِقَرَابَتِكَ مِنْ مُحَمَّدٍ حَتَّى انْتَسَبْتَ إِلَى جَمِيعِ النَّبِيِّينَ» خودت را به همه انبياء متصل کردي، حضرت پاسخ دادند، فکر نمي‌کنم کسي نسب مرا بتواند انکار کند، اگر انکار مي‌کني کافر هستي چون کسي شک ندارد من پسرعموي پيغمبر هستم و پيغمبر جزء نسب حضرت ابراهيم است. يعني يک جايي قرار دارم که تو نمي‌تواني انکار کني. تمام اوصياي قبلي همه از فرزندان انبياء بودند. حضرت يک باب جديدي را باز کردند درباره اينکه امامتي در کار است و اهل‌بيت هستند که امام هستند. طبيعتاً معاويه سعي مي‌کرد با پريدن و پراکنده گويي موضوع را عوض کند، شايد بيست آيه هست که اميرالمؤمنين ضميمه کردند، يک مفهوم کلي که انبياء همه محسود بودند چون امام بودند و ملک عظيم داشتند و حاکميت داشتند. الآن هم همان مسير است و چون نسبتي نداري. از معدود نامه‌هايي است که حضرت مباحث اعتقادي را فاش کردند. ما اهل‌بيتي هستيم که پاک و تطهير شديم. يک نابينا، کسي که راه را از بيراهه تشخيص نمي‌دهد را به يک گمراه مثل خودش نمي‌دهند. کوري عصاکش کوري دگر شود! به معناي کسي که راه گم کرده است. وگرنه روشندلاني از اصحاب اهل‌بيت بودند که از همه جلوتر بودند. دستتان را بايد در دست کسي بگذاريد که او راه را پيدا کرده باشد.
در اين فضا معاويه با عمروعاص مشورت کرد که کار خراب شد. موضوع را برد جايي که دستمان نمي‌رسد و 21 سال با پيغمبر جنگيديم. بزرگترين طغيانگر درباره پيغمبر خاتم پدرت بود و فاميل تو، حالا دنبال چه هستي؟ عمروعاص گفت: من سياستي مي‌چينم که اين عظمتي که علي بن ابي طالب بعد از 25 سال زيرکانه با آيات قرآن وارد شد و مقام امامت خود را تبيين کرد، را درست کنيم. عمروعاص به معاويه گفت: تمام ياران علي در کوفه همه طرفداران مکتب سقيفه هستند، علي يک آدم حق مدار و تندخوي بي پروا است. اگر او را در يک فضايي ببري که حرف غلطي بزني، او براي اصلاحش حرف مي‌زند. مردم کوفه طرفدار مکتب سقيفه هستند يعني خلفا را بسيار دوست داشتند و آنها را بر حق و جانشينان حق رسول خدا مي‌دانستند. اميرالمؤمنين فکر ديگري داشت، به آنها از روز اول نسبت به خلفاء حسد ورزيدي، از اول با اينها دشمن بودي، پشت سر اينها حرف مي‌زدي و با اينها بيعت نکردي، با تعبير بسيار زشتي که در نهج‌البلاغه هم حضرت اين را بازنشر کردند که در تاريخ ثبت شود. که تو را مثل نعوذ بالله يک حيواني مثال زدند که براي بيعت گرفتن از تو بعد از پيغمبر، چگونه کشان کشان طناب به گردنت بستند تا از تو بيعت بگيرند. يعني تو از اول دشمن بودي! گفت: الآن علي در اين فضا شروع به روشنگري مي‌کند. من حق بودم، آنها چه بودند و من چه بودم. چه کسي در جنگ استقامت کرد، چه کسي علم ندارد، چه کسي بلد بود قرآن بخواند، در اين فضا يارانش او را مي‌کشند! معاويه گفت: عجب حرف خوبي است. يک نامه بسيار تند و زشت نوشت. تو هميشه حسد مي‌ورزيدي، تحمل نداشتي، حسودي مي‌کردي. اصحاب تو را قبول نداشتند. دنبال اين بودي خودت را معرفي کني، تقوا نداشتي. نيتت را درست کن. اين فضا که مطرح شد، حضرت نامه‌اي نوشتند که سيد رضي مي‌فرمايد: اين از بهترين نامه‌هاي حضرت است. انشاءالله حاج آقاي حسيني قمي نامه 28 نهج‌البلاغه را در برنامه بخوانند.
معاويه نوشته بود، وقتي خدا ما را خلق کرد، پيغمبرش را به سوي ما فرستاد، پيغمبر خيلي زحمت کشيد و ما را هدايت کرد و هجرت کرد. کسي که 21 سال با پيغمبر جنگيده اين حرف را مي‌زند به کسي که از روز اول با پيغمبر همراه بوده است. حضرت بعد از حمد و ثناي خدا فرمودند: «فَلَقَدْ خَبَأَ لَنَا الدَّهْرُ مِنْكَ‏ عَجَباً» پرده‌هايي را نمي‌دانستيم رو کردي! تو از پيغمبر به من حرف مي‌زني؟ «إِذْ طَفِقْتَ‏ تُخْبِرُنَا بِبَلَاءِ اللَّهِ تَعَالَى عِنْدَنَا» خدا چه کرد؟ پيغمبرش را خلق کرد و بين مؤمنين فرستاد. من اولين مسلمان هستم. «وَ نِعْمَتِهِ عَلَيْنَا فِي نَبِيِّنَا» داري در مورد پيغمبر به من مي‌گويي که اولين مؤمن هستم و پدران تو در ماجراي عشيره اقربين رسول خدا را مسخره کردند، من ايستادم «و فَكُنْتَ فِي ذَلِكَ كَنَاقِلِ التَّمْرِ إِلَى هَجَرَ» مثل اينکه زيره کرمان بردي، هَجر جايي برد که خرما مفت بود. مثل اينکه خرما به هَجر بردي. به من مي‌گويي پيغمبر چه کسي بود؟ مثل شاگردي که به استاد تيراندازي خودش بگويد: کمان را چگونه بگير! «أَوْ دَاعِي مُسَدِّدِهِ إِلَى النِّضَالِ‏ وَ زَعَمْتَ أَنَّ أَفْضَلَ النَّاسِ فِي الْإِسْلَامِ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ» گفتي برترين افراد در اسلام آن شخص و آن شخص بود. الآن همه منتظر هستند چون نامه‌ها پخش مي‌شود. الآن اميرالمؤمنين از خودش دفاع مي‌کند يا نه؟ حضرت فرمود: «فَذَكَرْتَ أَمْراً إِنْ تَمَّ اعْتَزَلَك کُلُّه» چيزي گفتي که اگر درست باشد، به تو ربطي ندارد. چرا؟‏ «وَ إِنْ نَقَصَ لَمْ يَلْحَقْكَ ثَلْمُهُ‏» اگر هم غلط باشد فرقي نمي‌کند. چون از تو توقعي نيست. «وَ مَا أَنْتَ وَ الْفَاضِلَ وَ الْمَفْضُولَ وَ السَّائِسَ وَ الْمَسُوسَ» به تو ربطي ندارد چه کسي رئيس است و چه کسي مرئوس است. «وَ مَا لِلطُّلَقَاءِ وَ أَبْنَاءِ الطُّلَقَاءِ» به طلقاء کساني که در فتح مکه، کساني شدند که از صدقه سر اهل اسلام آزاد شدند، چه به کساني که از مهاجران و اصحاب اوليه هستند، بينشان اگر اختلاف هست حضرت انکار نکرد اختلاف هست. فرمود: به تو ربطي ندارد. يکوقتي رئيس جمهور آمريکا گفته بود که کارهاي شما براي اسلام بد مي‌شود، تو چه کاره هستي اين حرف‌ها را بزني. حضرت جواب هوشمندانه و محکم دادند، محمد پسر خليفه اول يک نامه به معاويه نوشت و او را توبيخ کرد. معاويه وقتي نتوانست پاسخ محمد را بدهد گفت: به تو ربطي ندارد، اين مسأله براي بزرگترهاست. حضرت فرمود: «وَ التَّمْيِيزَ بَيْنَ الْمُهَاجِرِينَ الْأَوَّلِينَ» چه ربطي به تو دارد که بين طلقاء و مهاجرين چه کسي اول است؟ «وَ تَرْتِيبَ دَرَجَاتِهِمْ وَ تَعْرِيفَ طَبَقَاتِهِمْ» تو شايستگي نداري در مورد اصحاب رسول خدا صحبتکني. «أَ لَا تَرْبَعُ أَيُّهَا الْإِنْسَانُ عَلَى ظَلْعِكَ» به آدمي که استخوان‌هاي دنده‌اش خرد شده باشد، مي‌گويند: تکان نخور! تو هستي که دنده‌هاي ايمانت خرد شده است و هرچه حرکتي کني وضعت بدتر مي‌شود. «وَ تَعْرِفُ قُصُورَ ذَرْعِكَ‏ وَ تَتَأَخَّرُ حَيْثُ أَخَّرَكَ الْقَدَرُ» همانطور که قضا و قدر الهي، کاري کرد که من اولين مسلمان باشم و تو جزء طلقاء باشي. همانطور که قضاء و قدر تو را عقب انداخت نمي‌خواهي عقب بنشيني، من و تو در حدي نيستيم با هم بحث کنيم. «أَ لَا تَرَى» نمي‌بيني غَيْرَ مُخْبِرٍ لَكَ؟ حضرت فرمود: من اصلاً جواب تو را نمي‌دهم و تو را در حدي نمي‌دانم پاسخ تو را بدهم. «وَ لَكِنْ بِنِعْمَةِ اللَّهِ أُحَدِّثُ أَنَّ قَوْماً اسْتُشْهِدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ» اين همه آدم در راه خدا کشته شدند ولي شهيد ما سيدالشهداء شد. حضرت حمزه! اين همه آدم در راه خدا دستشان بريده شد و برادر من طيار شد. اين همه زن در اسلام ايمان آوردند، سيدة النساء، دختر پيامبر و همسر من است. تو چه کسي هستي بخواهي با ما بحث کني؟ حضرت فرمود: گفتي مرا به چه وضعي مثل حيوان کشان کشان مسجد بردند، حضرت فرمود: اگر آدم مظلوم واقع شود به او طعنه نمي‌زنند. تو مي‌گويي من يک چيزهايي را قبول نداشتم و از من بيعت زوري گرفتند. تو الآن چرا با من بيعت نمي‌کني؟ در حالي که قبلي‌ها اگر کسي با آنها بيعت نمي‌کرد، از من به اجبار بيعت گرفتند. اين عليه خودت بود و متوجه نشدي. من مثل قبلي‌ها نيستم که با چماق از کسي بيعت بگيرم. حضرت در واقع از اين فضاي بسيار پر ابهام و خطرناک گذشتند و واقع را انکار نکردند، به آن نپرداختند، الآن شرايط بيان نيست، ما شيعيان معارفمان طبقه‌‌بندي دارد، هرچيزي را هرجايي به زبان نمي‌آوريم و مصلحت مسلمين را در نظر مي‌گيريم و انکار نمي‌کنيم. الآن دشمن بزرگتري داريم و بايد سراغ او برويم. حضرت حقيقت را انکار نکردند و کاري کردند اين مظلوميت در تاريخ ماندگار شود.
شريعتي: انشاءالله همه ما زير سايه‌هاي مهرباني‌هاي اميرالمؤمنين باشيم و به حق حضرت مشکلات از زندگي ما رخت برببندد و همه در صحت و عافيت باشيد. امروز صفحه‌ 461 قرآن کريم آيات 22 تا 31 سوره مبارکه زمر را تلاوت خواهيم کرد.
«أَ فَمَنْ‏ شَرَحَ‏ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولئِكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ «22» اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ «23» أَ فَمَنْ يَتَّقِي بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ قِيلَ لِلظَّالِمِينَ ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ «24» كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ «25» فَأَذاقَهُمُ اللَّهُ الْخِزْيَ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ «26» وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ «27» قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ «28» ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلًا سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلًا الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ «29» إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ «30» ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عِنْدَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ»
ترجمه آيات: آيا كسى كه خداوند سينه‏اش را براى (پذيرش) اسلام گشاده است، پس او از طرف خداوند بر (فراز مركبى از) نور است (مثل كسى است كه در تنگناى تعصّب و لجاجت و غرور است؟ نه) پس واى بر آنان كه از سنگدلى ياد خدا نمى‏كنند. آنان در گمراهى آشكارند. خداوند بهترين سخن را در قالب كتابى نازل كرد (كه آياتش) متشابه (و مشابه يكديگر است). از (تلاوت آيات) آن پوست كسانى كه از پروردگارشان مى‏ترسند به لرزه مى‏افتد، سپس (با ايمان و انس) به ياد خدا پوست‏ها و دل‏هاى آنان نرم و آرام مى‏شود، اين است هدايت خداوند كه هر كه را بخواهد به آن هدايت مى‏كند و هر كه را خداوند (به خاطر فسق و فسادش) گمراه نمايد، پس هيچ هدايت كننده‏اى براى او نيست. پس آيا كسى كه (با ايمان و عمل صالح) روى خود را از عذاب بد روز قيامت دور مى‏سازد (مثل كسى است كه از قهر الهى در قيامت غافل است)؟ و (در آن روز) به ستمگران گفته مى‏شود: «بچشيد آن چه را كسب كرده ‏ايد.» كسانى كه پيش از اين كفّار بودند (نيز پيامبران را) تكذيب كردند پس از طريقى كه توجّه نداشتند عذاب به سراغشان آمد. پس خداوند خوارى و رسوايى در زندگى دنيا را به آنان چشانيد و قطعاً عذاب آخرت بزرگ‏تر است اگر معرفت داشتند. و همانا ما در اين قرآن (براى هدايت مردم) از هر مثالى آورديم، تا شايد متذكّر شوند. قرآنى عربى (و فصيح)، بى ‏هيچ كجى، شايد مردم پرهيزكار شوند. خداوند (براى توحيد و شرك) مثلى زده است: بنده‏ اى كه چند مالك ناسازگار در مالكيّت او شريك باشند (و دستورات متضاد به او بدهند) و بنده ‏اى كه تنها مطيع يك نفر است (و فقط از او دستور مى‏ گيرد) آيا اين دو در مَثَل يكسانند؟ حمد و ستايش مخصوص خداوند است، ولى بيشتر مردم نمى‏دانند. بدون شك تو خواهى مُرد و آنان (نيز) مردنى هستند.
شريعتي: اين هفته در مورد شخصيت جناب أباصلت صحبت مي‌کنيم. نکات شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي کاشاني: عبدالسلام بن صالح هروي يا جناب أباصلت از علماي برجسته اهل سنت بود، بسيار شخصيت مهم و عابد و زاهد بود، ديندار و اهل عبادت بود. طول سجود و طول رکوع داشت، از کساني بود که يک جلسه با مأمون نشست به صحبت، مأمون جذبش شد و او را نزد خود نگه داشت، گفت: جنگ و سفر بروم بايد با من باشي  و در هر شرايطي بايد کنارم باشي. شيخ طوسي در کتاب رجال، او را از اهل سنت حساب کرد. با اين حال فرمود: راستگو است. ظاهراً اواخر عمرش وقتي حضرت رضا را ديد، اول به عنوان عالم درباري که جايگاه حضرت رضا، وقتي شما يک نفر مهمان مي‌آوري، خوب است يک نفر که در فضا و طريقت اوست، کنارش بگذاري که راحت باشد. مأمون براي استقبال از امام رضا، أباصلت را که عالم و زاهد بود کنار حضرت گذاشت، به مرور أباصلت جذب حضرت رضا شد و روايات مهمي را نقل کرده است، ظاهراً آخر عمر هم شيعه شد و شيخ نجاشي او را جزء راستگويان قلمداد مي‌کند و بزرگان شيعه به او اعتنا دارند و از اين رواياتي که هزار رکعت حضرت رضا نماز مي‌خواند، اين زاهد عابد تعجب مي‌کرد از عبادت امام رضا(ع).
به اين شخصيت برجسته در منابع رجالي اهل سنت خيلي حمله شده است. براي نقل دو روايت، يکي از آن روايت‌ها اين است که پيغمبر فرمود: «أنا مدينه العلم و علي بابها» چون أباصلت اين روايت را نقل کرد که اميرالمؤمنين باب مدينه علم رسول الله است، سيل دشنام‌ها و تکذيب‌ها و تخريب‌ها، او جاعل حديث است، دروغگو است، فراوان تخريب شده است. شخصيت بسيار مهمي برادران اهل سنت دارند به نام يحيي بن معين که از بزرگترين علماي علم رجال است. يک نفر يک روز نزد او آمد و گفت: أباصلت از نظر شما راستگو است يا دروغگو؟ گفت: راستگو است. با اينکه گفته «أنا مدينه العلم و عليٌ بابها» با يک روايت مدح اميرالمؤمنين راوي را ساقط مي‌کردند. يحيي بن معين گفت: از اين مسکين چه مي‌خواهيد؟ دهها نفر ديگر اين را نقل کردند. اين روايت از رسول خداست و جعل أباصلت نيست. ولي تا همين امروز وقتي اسم أباصلت مي‌آيد، کنار اسمش جاعل حديث نوشته مي‌شود به جرم روايت فضيلت اميرالمؤمنين. انشاءالله خداوند توفيق بدهد ما هم از راويان فضايل اميرالمؤمنين باشيم.
شريعتي:
تيغ کج شد عاشقانت را صراط المستقيم *** يک دعا داريم آن هم يا عليُ يا عظيم
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»