اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

99-04-10-حجت الاسلام والمسلمين کاشاني– اقدامات اميرالمؤمنين پيش از جنگ صفين


برنامه سمت خدا

موضوع برنامه: اقدامات اميرالمؤمنين پيش از جنگ صفين

كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين کاشاني

تاريخ پخش: 10-04- 99

شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي» سلام مي‌کنم به همه دوستان عزيزم، بيننده‌ها و شنونده‌هاي گرانقدرمان، به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. انشاءالله هرجا هستيد خداي متعال پشت و پناه شما باشد. حاج آقاي کاشاني سلام عليکم و رحمة الله خيلي خوش آمديد.

حاج آقاي کاشاني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان سلام مي‌کنم. ايام را تبريک مي‌گويم. اميدوارم حضرت رضا(عليه‌السلام) به همه ما نظر کنند. امام صادق(عليه‌السلام) ولع داشت براي اينکه دست ما را در دست حضرت رضا بگذارد و فرمود: خداوند فرياد رس اين امت را خواهد رساند و او دست شما را خواهد گرفت. در روايتي ديگر فرمود: نوه من در خراسان دفن خواهد شد، هرکس او را در غربت زيارت کند، خودم روز قيامت دستش را مي‌گيرم و وارد بهشت مي‌کنم. الحمدلله که مردم سرزمين ما عاشق حضرت رضا هستند، ماه ذي القعده ماه زيارتي حضرت است، از دور به حضرت سلام مي‌کنيم و اميدواريم حضرت سلام ما را بپذيرند. «صلي الله عليک يا مولاتي يا علي بن موسي الرضا عليه السلام»

شريعتي: هفته گذشته نايب الزياره و دعاگوي شما بوديم، بحث امروز شما را خواهيم شنيد.

حاج آقاي کاشاني: بسم الله الرحمن الرحيم، وقتي اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) بعد از پيروزي جمل داشتند به سمت کوفه برمي‌گشتند که حاکميت خود را آنجا بنا کنند، در مسير نامه‌اي نوشتند و اشعث را عزل کردند. بخشي را عرض کرديم. جرير را هم عزل کردند که وعده داده بوديم بگوييم. حضرت به کوفه رسيدند، قيس را که قبلاً به مصر منصوب کرده بودند عرض کرديم، عزل کردند. اوضاع مصر نابسامان بود. مصر نتوانست بعدها در صفين به اميرالمؤمنين کمک کند. حضرت نگران مصر است و جرير که عزل شده بود نزد حضرت آمد پيشنهادي داد. چند کلمه‌اي از جرير بگويم تا برسيم به اقداماتي که حضرت پيش از جنگ صفين انجام دادند چه بود.

جَرير بن عبدالله بجلي، از قبيله بزرگ بجيله است. قبيله‌اي بزرگ با طوايف متعدد و مشهور است دومين قبيله اديب و سخنور و فصيح عرب بجيله است و جرير جزء معروفان اين فصحا است. کسي که آن زمان اديب و شاعر برجسته بود، يک آدم پر نفوذ بود. در فضاي رسانه‌اي اسامي مي‌گذارند که پر نفوذ است، آدم‌هاي چهره و صاحب سخن، از رؤساي قبيله است و از اين جهت پر نفوذ است. اواخر عمر شريف رسول خدا آمد مسلمان شد. با ادبيات برادران غير شيعه ايشان صحابي مي‌شود، ما نمي‌پذيريم. چرا؟ چون در ادبيات قرآن کريم داريم داريم کساني که قبل از صلح حديبيه ايمان آوردند با بعد از صلح حديبيه متفاوت هستند. در دوره فقر اسلام آوردند با دوره بعد متفاوت هستند. ما شرايطي قائل هستيم، اما بالاخره ايشان رسول خدا را درک کرده و اسلام آورده و چون از رؤساي بجيله است، پيغمبر اکرم او را منصوب فرمودند که حالا برو بت بجيله را بشکن! و آن جايي که گويي کعبه اهل يمن بود. قوم بجيله از عرب قحطاني و يمني تبار است. دو عرب بزرگ داريم، حجازي‌ها و عدناني‌ها و قحطاني‌ها که بجيله از اينهاست. عرب‌هاي کوفه عمدتاً مهاجران يمن هستند و قمي‌ها که داريم ريشه‌ي اصالت عرب‌هايي که در قم ساکن شدند، اينها هم يمني تبار هستند.

پيغمبر اکرم ايشان را فرستاد که بت را بشکن. بت را شکست و خدمتي کرد و مسلمان شد و در دوره 25 سالي که اميرالمؤمنين از حاکميت و سياست کنار گذاشته شده بود در آن فضا خيلي درخشيد. چون قدرت نفوذ و کلام داشت، رئيس قبيله بود و ثروت داشت و جنگاور مهمي هم بود. سيف، شجاعت و رزم آوري، لسان و بيان و نفوذ و فصاحت، دينار که بتواند خرج کند. جايگاه قبيله‌گي و بتواند رياست کند. در دوره‌ي خلفاي بعد از پيغمبر اکرم از سرداران قادسيه و فاتحان عراق است و در تسخير شوشتر نقش اصلي داشت و از فرماندهان اصلي جنگ نهاوند است. جنگ نهاوند بزرگترين جنگي است که بين مسلمين و ايران ساساني آن روز درگير شد، ايشان از فرماندهان اصلي فاتح همدان است و در دوره خليفه سوم او را منصوب به همدان کرد که بعد حضرت عزل کرد. وقتي ابوموسي در کوفه بود، نيروهاي قبلي را دست نزد از جمله اشعث و جرير، مدتي بودند اعلام بيعت با اميرالمؤمنين نکردند. نشان دادن خيلي همراه نيستند.

وقتي اميرالمؤمنين (ع) ابوموسي را عزل کردند و از بصره به سمت کوفه تشريف بردند، به اشعث نامه‌اي نوشتند و به جرير نامه نوشتند که براي مردم بيعت بگير و حساب مالي را آماده کن و بفرست. حضرت کارگزاران خليفه قبلي را عزل کرد. اينها چون ذيل حاکميت کوفه بودند، حالا که مسئول کوفه مي‌شد، اينها را هم عزل کرد. با هم گفتگويي کردند، جرير فرصت را غنيمت شمرد. منافق در دوره بت شکني اولين کسي است که براي بت نذر مي‌کند و در دوره اسلام اولين کسي است که دنبال طواف است. در دوره پهلوي از همه تندتر و به جمهوري اسلامي برسد، يقه او از همه بسته‌تر! جرير هم همينطور است. جريري که از کارگزاران حاکمان قبلي است و با حضرت بيعت نکرد، حضرت که برايش نامه نوشت بيعت کن، ي سخنراني کم نظيري کرد در دفاع از اميرالمؤمنين، چون ديگر احتمال اين است که حاکم باشد يا بيايد کوفه جايگاهش حفظ شود. رياست قبيله را از او نگيرند. يا بعداً ممکن است پستي به او بدهند. يک سخنراني کرد و در آنجا گفت: اي مردم، علي بن ابي طالب کسي است که مهاجر و انصار با او بيعت کردند. شاگردان خاص رسول خدا و بزرگان با او بيعت کردند. فرض کنيد شورايي خواست تشکيل شود، بهتر از علي بن ابي طالب پيدا نمي‌شد. يعني جاي اعتراض نيست. چون داماد پيغمبر است. نزديکتر از او کسي را نداريم. چه کسي بيشتر از او خدمت کرده است. چه کسي بيشتر از او شجاعت داشته و جهاد کرده است؟ مردم همدان آن زمان مسلمانان غير شيعه هستند. يعني شيعه به معني ما و شما، اصلاً هنوز بابش مطرح نشده بود، حضرت با مردم سخن بگويد.

مردم بيعت کردند، نامه بيعت را فرستاد و يک نامه به اشعث زد. گفت: بيعت کن، هرچه گشتم راه فرار پيدا نکردم. همه با او بيعت کردند و صاحب قدرت است و در جمل هم بزرگان را شکست داده و حرف بزنيم نفس ما را مي‌برد و موقعيت ما به خطر مي‌افتد. ما ديگر حزب اللهي و علوي مي‌شويم. حضرت عزلش کرد و او را شايسته اين مقام ندانست. گزارشي بر دزدي جرير قبل از حکومت حضرت نداريم. ولي دريافتي‌هاي هنگفتي که از بيت المال در دوره قبل از اميرالمؤمنين دارند اينقدر زياد بود که نياز به دزدي هم نبود. حضرت او را عزل کرد و به کوفه آمد. وقتي به کوفه آمد، پايش بيافتد جرير کسي است که شعر براي حضرت مي‌گويد و وصي رسول خداست. حضرت از اينهايي نيست که اگر يک نفر مجيزش را بگويد، حضرت به او پست بدهد. با اينکه حضرت در آن زمان براي اينکه کارش جا بيافتد، يکي مثل جرير که در قبيله بجيله جايگاه دارد، بيايد اعتبار خرج کند و بگويد: وصي پيغمبر بود. اين به درد کاري که من مي‌خواهم، با روش و رفتار خوبي که من مي‌خواهم ندارد. حضرت در کوفه است براي نبرد با معاويه آماده مي‌شود.

دو اتفاق مهم دارد مي‌افتد، عده زيادي از مردم کوفه با پيروزي از جمل راغب هستند که سراغ معاويه برويم، بخش مهمي از جهان اسلام دستش است. از طرفي عرب‌هاي يمني کوفه بخاطر اينکه در سيزده سال قبل از اميرالمؤمنين بني اميه بر اينها سوار بودند، انگيزه غير ديني براي جنگ با بني اميه داشتند. جمعيت اکثر آماده بود. لذا سپاه صفين چند برابر جمل است. شايد تا پنج برابر هم نوشتند. معلوم است مقبوليت جنگ، حقانيت حضرت روشن شده است. اط طرفي حضرت دنبال اين است که افراد بيشتري از جامعه همراه شوند. جنگ هزينه دارد. گزينه آخر اميرالمؤمنين جنگ است و تا مجبور نشود، نمي‌جنگد و بايد جامعه را همراه کند. چون جنگ سختي دارد، هزينه دارد، پشيماني دارد و بايد جامعه همراه شود. حضرت براي اينکه همه با جنگ با معاويه آماده شوند و همه اقدامات را انجام بدهد، کارهايي کردند، سهل بن حنيف را فرستادند که معاويه را برگرداند، قبول نکرد. به ابن عباس فرمود: برو با معاويه بحث کن، در بعضي نقل‌ها هست که گفت: بروم مرا مي‌کشند. چه کسي مي‌شود در فضاي شام برود و فضاسازي کند تا مردم شام از اين نبرد دست بکشند؟ در شام هم به شدت تمهيد براي جنگ فراهم است. مثل اين است که ديده‌بان هاي شما بگويند: کشور همسايه دارد لشگرکشي براي جنگ مي‌کند.

در اين شرايط جنگ جمل که شده بود، حضرت دنبال بازسازي نيروها بود، جرير آمد پيشنهاد داد. به ابن عباس پيشنهاد دادند بيا صحبت کن. اينها کساني هستند که نماينده حضرت هستند. اينها را ابن عباس نرفت يا سهل را برگرداند. جرير در استاندارد و تراز سفير اميرالمؤمنين نيست. ولي حضرت از همه اقدامات فروگذار نمي‌کند. جرير آمد گفت: من با معاويه رفيق هستم. حالا که مرا از همدان عزل کردي، بيکار هستم، مرا بفرست به عنوان ميانجي، معاويه مرا از خودش مي‌داند، بگذار من شام بروم و با معاويه صحبت کنم، بگويم: آرام کنار برو، جنگ خطرناک است، بلکه بتوانم کاري بکنم. حضرت ديدند که اگر جرير برود و من به علم غيب حضرت کار ندارم، جرير مي‌رفت و هيچ نتيجه‌اي گرفته نمي‌شد. چه اتفاقي مي‌افتد؟ هيچ اتفاقي نمي‌افتاد. الا اينکه اگر جرير ناموفق بود، معاويه کوتاه نيامده بود مردمي در کوفه که همراهي با حضرت نکرده بودند، در جا نشستگان، اينها عده‌اي مي‌آيند با حضرت مي‌گويند: ببين، هرچه سعي مي‌کند کوتاه بيايد، کاري کند کنار برود، او اجازه نمي‌دهد. اگر هم برود و موفق شود بدون جنگ کار تمام شده است. لذا جرير سفير اميرالمؤمنين نيست که جزء کارگزاران حضرت قلمداد شود، کارگزار حضرت اگر قلمداد شود، همدان که آن زمان جاي کوچکي بود، حضرت به او مي‌داد. ايشان کارگزار اميرالمؤمنين نيست، چطور در بعضي اقدامات داريم يک کشور سومي مي‌آيد ميانجي‌گري مي‌کند و لزوماً او را قبول نداريم، جرير از اين جهت رفت. نرفتن جرير فرقي نمي‌کرد. چون حضرت بايد سپاه را براي نبرد آماده مي‌کرد و معاويه هم داشت آماده مي‌شد. وقتي مي‌خواست جرير را بفرستد، يک نقلي داريم که از مباحث جنگ روايت‌هاست. در بعضي منابع نوشتند اميرالمؤمنين به او فرمود: چون به تو پيغمبر فرمود تو بهترين اهل يمن هستي، من تو را مي‌فرستم. بعد مالک اشتر اعتراض کرد. نکته اينجاست که اين کلام معارض دارد. بهترين اهل يمن قطعاً جرير نيست و در تاريخ نگفتند جرير با تقواي يمن و عالم يمن است. اويس قرن و علي بن حاتم داشت، زيد بن صوحان داشتيم. هم به تقوا و هم به علم ويژه بودند، از همه جهت برتر از جرير بودند.

گاهي به خاطر بعضي از مسائل و انگيزه‌هايي که امروز داريم بگرديم در لا به لاي کتب تاريخي قصه‌اي که به نفع ما هست را ذکر کنيم. اميدواريم هيچ گروهي به اين مبتلا نشود. تخريب و تضعيفش به فضاي حکومت اميرالمؤمنين برمي‌گردد و ديگران بد متوجه مي‌شوند. جرير سفير و ميانجي اميرالمؤمنين نيست که حضرت او را در تراز خود بداند، يک ميانجي است که خودش پيشنهاد مي‌دهد و حضرت مي‌بيند خوب است. چه دستاورد داشته باشد و چه نداشته باشد، سود کرده است. يا کلاً جنگ نمي‌شود يا مردمي که با ما همراه نيستند مي‌فهمند معاويه اهل کوتاه آمدن نيست و مجبور به جنگ هستيم. مالک اشتر گفت: آقا او را نفرست. اين نيتش با آنهاست و هواي آنها را دارد. اگر اين نقل درست باشد، چون بعضي گزاره‌هاي تاريخي براي صحت سنجي و اعتبار سنجي کار مفصلي داريم. به فرض اين حرف درست باشد، اين براي مقام مشورت است. در حکومت اميرالمؤمنين اکثريت جامعه از علم حضرت خبر نداشتند. حضرت با آنها مشورت و گفتگو مي‌کرد و نظر مي‌خواست که کاري که بايد هر حکومتي انجام بدهد. چه بسا اگر اين نقل درست باشد، مالک خودش را مي‌ديد. اميرالمؤمنين در نقلي فرمود: مالک هيچگاه با من مخالفت نکرد. حکومت براي همه هست و بايد همه افکار عمومي را اقناع و راضي کنيم، يکوقت کاري خوبي مي‌کنيم جامعه متوجه نمي‌شود. خيلي مهم است که کاري کنيم مردم تصميمات را عاقلانه و ناصحانه بدانند و خودشان را شريک کنند. لذا حضرت خيلي با جامعه‌اش حرف مي‌زند. خيلي مردم را آدم حساب مي‌کند.

از آن طرف معاويه هم همين کار را مي‌کند. حتي اگر کسي عقل معاش دارد و مي‌خواهد گاهي شيطنت کند يعني براي اينکه با مردم بخواهي کار کني، دين هم کنار بگذاري بايد همراهشان کني. معاويه هم يک شام بزرگ دارد که کشور است. مي‌خواهد با اميرالمؤمنين بجنگد، بسم الله الرحمن الرحيم اگر بجنگد، اولين قدم مي‌گويند: شما چه کاره هستي مي‌خواهي بجنگي؟ معاويه از طلقاء است، او داماد پيغمبر است. پس بايد مردم را همراه کند. چه کند مردم را همراه کند؟ گفتند: مدتي از جهت رسانه‌اي عمروعاص کتک خورده و بين او و وليد دعوا بوده است. او را دعوت کن چون شما به يک متفکر نياز داري. نامه زد بيا. در زمان خليفه قبلي عزل شده بود و دلخوري داشت، آمد و گفت: مي‌خواهيم با علي بن ابي طالب بجنگيم. عَمر گفت: تو چه کسي هستي با علي بجنگي! گفت: او صاحب مقامات و شجاعت و هجرت است. گفت: مصر را به تو مي‌دهم. اين را قبلاً ذهبي مي‌گويد که خدا رحمتش کند، دنيا دوست بود. يعني چون او را از اصحاب مي‌داند مي‌گويد: خدا رحمتش کند. مصر يک کشور پر ثروت است. عَمر مي‌گويد: به جاي اينکه طبل جنگ بزني،يک شخصيتي در شام داريم ريشه‌ي يمني دارد، از يک طرف و با جرير که علي فرستاده دعوايش شده و از هم بيزار هستند و بسيار پر نفوذ است. پدرش شامي است و دم و دستگاه دارد، شُرحبيل را مي‌سازيم، شرحبيل مي‌آيد جرير را خلع سلاح مي‌کند. گفت: چه کنيم؟ گفت: شرحبيل را صدا بزن. فراخوان دادند و فضاسازي کردند. در مسيري که او بيايد، زن‌هاي نوحه‌گر و گريه کن، پول دادند موکب به موکب، هرجا شرحبيل ايستاد استراحت کند تا به ما برسد، اينها خودشان را بزنند که اي خليفه را مظلوم کشت، چه کسي کشت؟ علي کشت! چرا؟ چون شرحبيل از کساني بود که مي‌گفت: علي بن ابي طالب افضل امت است. معاويه از طلقاء است. بايد چه کار کنيم؟ بايد اينها را همراه کنيم. وقتي مي‌آمد ديد همه دارند گريه مي‌کنند، خليفه مظلوم را کشتند، چه کسي کشته؟ علي کشته است. به دارالحکومه آمد، معاويه گفت: علي بن ابي طالب به حکومت رسيد. بهترين مردم است. با فضيلت‌ترين مردم است. اگر قاتل خليفه قبلي نبود، حيف که قتل کرده است. ما به فضل او معترف هستيم. به سابقه و علمش آگاه هستيم. قرآن مي‌فرمايد: قاتل بايد قصاص شود. جرير آمده به من مي‌گويد: بيعت کن، مي‌خواهم بيعت کنم. من از اهل شام هستم، رضايت مردم براي من مهم است. هرچه آنها بخواهند من همان را مي‌خواهم. به نظرت چه کنيم؟

به خاطر نفرتي که از جرير دارد که قبلاً در يک واقعه زير آب او را زده است، علت هجرت شرحبيل به شام، جرير است که در کوفه و يمن دستگاهي دارد، زيرآبش را مي‌زنند در دوره خلفاء مجبور به هجرت مي‌شود و دوباره آمده صاحب منصب شده است. گفت: من مي‌گويم با خليفه بيعت کنيد و حکومت را تحويل بدهيد و جنگ نشود. معاويه گفت: به نظرم من برو از مردم نظرخواهي کن، هرچه مردم بگويند. بلافاصله عموزاده‌هاي شرحبيل که قبلاً با پول آماده‌شان کرده بود، گفت: هرجا خواست برود، اينها را مي‌فرستند که با گريه زاري مردم را تحريک کنند. يکوقت ديد همه شام خونخواه خليفه هستند و قاتل را اميرالمؤمنين مي‌دانند. طوري مسير را طراحي کردند که ذهن او آمده باشد. نجاشي که در ماه رمضان براي شرحبيل شعر فرستاد که تو براي دشمني با جرير، چرا مي‌خواهي با علي بجنگي؟ ولي او چون جامعه را ديده بود که همه خونخواه هستند، کينه‌اي که نسبت به جرير داشت ميلش به اين سمت بود که حال جرير را بگيرد. نزد معاويه آمد و گفت: اگر با علي بجنگي جان و مال و ناموس خود را فداي تو مي‌کنيم و زن‌ها را هم به جنگ مي‌آوريم. ولي اگر قرار است با علي جنگ نکني خودمان تو را مي‌کشيم.

معاويه به جاي اينکه بگويد: مي‌خواهيم با عل بن ابي طالب در کوفه بجنگيم يک کاري کرد که پر نفوذها و بدنه افکار عمومي طوري شود که اينها مطالبه جنگ کنند. معاويه گفت: هرچه تو مي‌گويي من نوکر مردم هستم. برو در شهرها نيرو جمع کن. غير از خريد و پول و ثروت هنگفتي که مي‌دادند، اين آدم مسئول جمع‌آوري سپاه و تبليغات شد. اين حرف خيلي راحت روي مردم اثر مي‌گذارد: علي برترين بود، ولي حالا قاتل است!! ما عدالت مي‌خواهيم و دنبال حق هستيم. شروع کردن به جنگ کردن، اين ايام که طول کشيد، در کوفه حضرت يکي دو بار نامه نوشت که با اينها سريع برخورد کن و نگذار طول بکشد و برگرد. مردم کوفه گفتند: نکند خيانت کرده است؟ گفتند: همين الآن شروع به حمله کنيم. حضرت فرمود: نمي‌شود من نماينده فرستادم حمله کنم. مي‌گويند: از اول دنبال جنگ بودي و الکي نماينده فرستادي. حضرت صبر کردند و اين صبر کردن حسن داشت براي حکومت حضرت و اينکه ماهيت سران شام را مردم بيشتري درک مي‌کردند. کار به اينجا رسيد که جرير دست از پا درازتر برگشت. مردم او را سرزنش و تمسخر کردند.

نقل است مالک با او درگير شد. به فرض که اين کلام براي مالک باشد، مالک گفت: از اول تو را مي‌شناختم. به حضرت عرض کرد: من گفته بودم، مرا با اسب مي‌فرستاديد. بعيد است مالک اين حرف را زده باشد. واضح است اگر اميرالمؤمنين مالک را فرستاده بود، درجا سرش را مي‌بريدند. در بحث ريزش‌ها و رويش‌ها گفتيم که محمد بن ابي حذيفه بود که پسردايي معاويه بود و معاويه او را کشت. يک نفر مثل مالک که طرفدار سرسخت اميرالمؤمنين بود، مي‌رفت درجا او را مي‌کشتند. اينجا جرير ناراحت شد. حضرت به او چيزي نگفت، چون مردم به او جسارت کردند، مالک با او تند صحبت کرد، جرير ناراحت شد و به منطقه‌اي به نام «قَرقيسيا» بين دو حکومت رفت، بين شام و کوفه رفت. آنجا سعي به تحريک مردم کرد به نفع معاويه. در بعضي نقل‌ها هست بخاطر خيانت به اميرالمؤمنين، بخاطر خيانت‌هاي متعدد خانه‌اش در کوفه خراب شد چون سلب تابعيت از او شد. اميرالمؤمنين فرمود: اگر من بيني مؤمن را با شمشير بزنم که از من بيزار شود دست از محبت من برنمي‌دارد و اگر دنيا را در کام منافق بريزم باز هم از دشمني من دست برنمي‌دارد. جرير هيچوقت همراه نبود. اميرالمؤمنين هم اصلاً چيزي به او نگفته بود. اميرالمؤمنين بود که حاکم بود و او در واقع شل بازي درآورد در ماجراي شام و مي‌توانست يکي دو ماه زودتر غائله را ختم کند. کاري کرد که کارش به جايي رسيد که با يک سوسمار يا يک حيوان ديگر، در بيابان بيعت کرد و علامت اينکه خواست به حضرت جسارت کند و از دشمنان سرسخت حضرت شد و بعيد است بخاطر يک جمله مالک باشد.

شريعتي: ورق به ورق تاريخ را مرور مي‌کنيم، دوران پر فراز و نشيب حکومت اميرالمؤمنين و کم کم حضرت بايد مهيا شوند براي جنگ صفين. امروز صفحه 454 قرآن کريم را تلاوت خواهيم کرد.

«اصْبِرْ عَلى‏ ما يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ «17» إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ «18» وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ «19» وَ شَدَدْنا مُلْكَهُ وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ «20» وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ «21» إِذْ دَخَلُوا عَلى‏ داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى‏ بَعْضُنا عَلى‏ بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى‏ سَواءِ الصِّراطِ «22» إِنَّ هذا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَكْفِلْنِيها وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ «23» قالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلى‏ نِعاجِهِ وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلِيلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَنابَ «24» فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى‏ وَ حُسْنَ مَآبٍ «25» يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ»

ترجمه آيات: (اى پيامبر!) بر آن چه مى‏گويند شكيبا باش و بنده‏ى ما داود را ياد كن كه صاحب قدرت بود، امّا با اين حال، همواره روى به سوى درگاه ما داشت. همانا ما كوه‏ها را رام كرديم در شامگاهان و بامدادان، همراه او تسبيح گويند. و پرندگان را (نيز) گرد آورده (و تسخير او كرديم) تا همگى به داود رجوع كنند (و در ذكر خدا با او هماهنگ گردند). و فرمانروايى و حكومت او را استوار داشتيم و به او حكمت و داورى عادلانه و فيصله بخش داديم. و آيا ماجراى آن دادخواهان كه از ديوار محراب (داود) بالا رفتند به تو رسيده است؟ آن گاه كه (ناگهانى) بر او وارد شدند و او از (مشاهده‏ى) آنان به هراس افتاد. شاكيان گفتند: نترس، ما دو نفر درگير شده‏ايم و يكى از ما بر ديگرى تعدّى نموده است، پس بين ما به حقّ داورى كن و ستم روا مدار و ما را به راه راست راهنمايى فرما». اين برادر من است كه براى او نود و نه ميش و براى من تنها يك ميش است، امّا (با آن همه سرمايه به من) مى‏گويد: آن يك ميش را هم به من واگذار و در گفتگو بر من غلبه نموده است. (داود) گفت: حقّا كه او با درخواست افزودن ميش تو به ميش‏هاى خودش به تو ستم كرده است و البتّه بسيارى از شريكان، بعضى بر بعضى ستم مى‏كنند، مگر كسانى كه ايمان آورده و عمل شايسته انجام مى‏دهند و آنان كم هستند و داود متوجّه شد كه ما او را (با اين صحنه و طرح نزاع) آزمايش كرديم، پس، (از قضاوت خود قبل از شنيدن سخن طرف مقابل پشيمان شد و) از پروردگارش آمرزش خواست و به ركوع در افتاد و توبه و انابه كرد. پس ما آن (قضاوت عجولانه) را بر او بخشيديم و البتّه براى او در نزد ما مقام قرب و عاقبت نيك است. اى داود! همانا ما تو را در زمين جانشين قرار داديم، پس ميان مردم به حقّ داورى كن و از هواها و هوس‏ها پيروى نكن كه تو را از راه خدا منحرف مى‏كند. البتّه كسانى كه از راه خدا منحرف مى‏شوند برايشان عذاب سختى است به خاطر آن كه روز قيامت را فراموش كردند.

شريعتي:

شمس تبريز مراد دل مولاناهاست *** در دل ما که به جز شمس خراساني نيست

اين هفته قرار است در مورد شخصيت جناب صفوان بن يحيي صحبت کنيم.

حاج آقاي کاشاني: وقتي جرير پيشنهاد داد و سراغ معاويه رفت تا آنها را راضي کند براي اينکه جنگ نکنند و حکومت را تحويل بدهند، فضاسازي کردند و مردم را همراه کردند به جنگ با حضرت و حضرت مي‌دانستند که بايد تا مي‌شود کاري کرد که جنگ صورت نگيرد و عموم مردم همراه باشند. کار به جايي رسيد که بعد از مذاکرات طولاني و وقت کشي که جرير کرد، معاويه پيشنهادي داد و اين پيشنهاد نهايي شد. معاويه گفت: به علي بنويس که شام را به من بده و مصر را به پشتيبان مالي بده، صندوق ذخيره ارزي باشد، خودت هم از دنيا خواستي بروي، هرکس خليفه شد من نخواهم بيعت کنم و با من کاري نداشته باش. جرير هم نوشت و علت بازگشتش همين شد که شما قرار بود بروي کاري ديگري بکني و دستاورد نداري. آن دشمني‌ها و مذمت مردم، جايگاه اجتماعي از بين رفته متأسفانه باعث شد اين شخصيت که مي‌توانست امروز سلام الله عليه باشد، مايه عبرت باشد که به معاويه پيوست و جزء دشمنان حضرت شد و به حضرت توهين کرد. حضرت فرمود: روز قيامت هرکسي امامي دارد و دنبال امام خود است، امام اينها بچه سوسمار خواهد بود.

در مورد نفاق يک اشاره کنم، منافق فقط خودش را مي‌بيند. پايش بيافتد در جنگ ممکن است کار قبيحي بکند که حضرت او را نکشد. از طرفي از بدنش استفاده مي‌کند براي اينکه خودش را حفظ کند، يکجايي قرآن را به نيزه مي‌کند براي اينکه خودش را حفظ کند. همه عالم را فدا مي‌کند خودش را حفظ کند. اين روزها روزگاري است که بخاطر شرايط بد اقتصادي مردم ما وحشتناک در فشار هستند و اين علامت ايمان نيست که اگر يکجا دستم برسد کاري بکنم، من هم ظلم کنم به نفع خودم. اين علامت اهل نفاق است، امروز مردم گرفتار هستند براي مسأله خانه، يک عده ظلم مي‌کنند و دستشان مي‌رسد و چند تا خانه دارند، نمي‌دانيم چرا از اينها ماليات نمي‌گيرند. عده‌اي با سقف بالاي سر مردم کار ويژه نکنند، وسيله سرمايه‌گذاري سرمايه‌داري که زالو صفت است، نشوند. اين يک اتاق جنگ شبانه‌روزي لازم دارد. همه در اين زمينه ورود کنند، سريع تصميم بگيرند، اين وضع از کرونا خطرناکتر است. هرچه اين مردم چنگ مي‌زنند و از انقلاب دفاع مي‌کنند و شهيد مي‌دهند، بعضي زوري مي‌خواهند مردم را از انقلاب زده کنند. تا مي‌توانيم ظلم نکنيم. حوزه و دانشگاه و نخبگان بايد فکري کنند، وضع مردم در اين زمينه سخت است. خدا کند مسئولان قدمي بردارند و ما هم به آن نفاق کمک نکنيم. بترسيم از خدا به برکت امام رضا با حضرت رضا معامله کنيم. مسئولي که کم کاري کند سيلي مي‌خورد، آدمي هم که به شيعيان اميرالمؤمنين ظلم کند، سيلي خواهد خورد.

صفوان بن يحيي بجلي، ايشان هم اهل بجيله است. کاسب بود، زمان ائمه لازم نبود چهل سال درس بخوانند. دسترسي به درياي علم بود. از امام مي‌پرسيدند، نوشتند «ثقةٌٍ ثقة» چشم شيعه است و از علماي برجسته است. وکيل امام رضا و حضرت جواد است و شاگرد امام کاظم است. کسي است که الآن که من نگاه مي‌کنم طرف شيعه است، ممکن است نماز اول وقت بخواند ولي به مستأجر خود رحم نکند. صلوات خدا به صفوان و هرکسي که امروز در مسير اوست. صفوان کسي است که هيچ گرگ درنده‌اي کله‌ي دين را نمي‌درد، مثل حبّ رياست و حبّ جاه و پول پرستي و نابود مي‌کند. امام معصوم فرمود: صفوان حبّ رياست نداشت. صفوان حبّ مال نداشت. شخصيتي است که فضل بن شاذان در خراسان، امام عسکري فرمود: من به اهل خراسان غبطه مي‌خورم که بين شما فضل هست. اين فضل که امام عسکري اينطور از او تجليل کرده مي‌گويد: من افتخار مي‌کنم که شاگرد پنجاه ساله صفوان هستم. صفوان کسي است که نجاشي، رجالي بزرگ ما مي‌گويد: در بين طبقه خود، در بين شاگردان امام رضا و امام جواد مثل او را در ورع و تقوا نمي‌شناسد. صفوان کسي است که با شرکاي خود عهد بست، هرکس ماند براي آنها کار کند، دو تا رفيق‌هايش از دنيا رفتند، حق رفاقت را به جا آورد. پنجاه رکعت نماز خواند، براي آنها هم همين قدر نماز مي‌خواند. خدا کند امروز به برکت صفوان بن يحيي، نوکر عالم فرهيخته ائمه، نسبت به شيعيان ائمه با رفاقت برخورد کنيم.

شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»