اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

99-03-20-حجت الاسلام والمسلمين کاشاني–اقدامات اميرالمومنين در شهر کوفه(پس از بازگشت از جنگ جمل)


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: اقدامات اميرالمومنين در شهر کوفه(پس از بازگشت از جنگ جمل)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين کاشاني
تاريخ پخش: 20-03- 99     
شريعتي:
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام مي‌کنم به همه دوستان عزيزم، بيننده‌ها و شنونده‌هاي گرانقدرمان، به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. انشاءالله بهترين‌ها براي شما رقم بخورد. حاج آقاي کاشاني سلام عليکم و رحمة الله خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي کاشاني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان سلام مي‌کنم.
شريعتي:
لنگر آسمان ستون زمين *** تو به جبرئيل داده‌اي پر و بال
هستي‌ام را بيا دو چندان کن *** يا علي يا محول الاحوال
حاج آقاي کاشاني: بسم الله الرحمن الرحيم، بحث به حکومت اميرالمؤمنين و حرکت حضرت از مدينه به سمت بصره براي جنگ جمل و بازگشت حضرت از جنگ جمل و بصره به سمت کوفه، اتفاقاتي افتاد در مسير که حضرت اشعث و جَرير را عزل نمودند و بخشي از مباحث اشعث را عرض کرديم. حضرت به کوفه رسيدند. حضرت چند کار انجام دادند. در رحبه کوفه ميدان اصلي شهر يک سخنراني مهمي فرمودند و اختلاف در منابع تاريخي بود، چون حضرت از جنگ جمل برگشته بودند و مردم شک کرده بودند که آيا اميرالمؤمنين در جنگ جمل حق داشته يا نه و حضرت براي اثبات حقانيت مناشده فرمودند. مناشَده در ادبيات عرب وقتي مردمي هستند که بين مردم، خواص اين موضوع را مي‌دانند. يکوقت يک نفر نمي‌داند و مي‌رويم به او يادآوري مي‌کنيم و يکوقت مي‌دانند و عناد دارند و کتمان مي‌کنند. براي اينکه ديگران با خبر شوند مناشَده مي‌کنند. يعني به مردم قسم مي‌دهند که آيا شما را به خدا در بين شما کسي نيست که شنيده باشند پيغمبر در مورد من فرمود: من اولاي به شما نيستم، «فمن کنتُ مولاه فعلي مولاه» هرکس من مولاي او هستم، علي هم مولاي اوست. از بين شما چه کسي يادش هست؟ دوازده نفر، پانزده نفر، هفده نفر بلند شدند گفتند ما بوديم. طبق نقل‌هاي مختلف تعداد متفاوت ذکر شده است.
حديث غدير دو تواتر درونش هست. يک قطعيت صادر شدن از رسول خدا(ص) و يکي قطعاً از اميرالمؤمنين، يعني کساني که محقق علم حديث هستند در منابع غير شيعه مي‌گويند: حديث غدير دو تواتر دارد. قطعاً اميرالمؤمنين به آن استشهاد کرده و قطعاً پيغمبر هم فرموده است. لذا بعضي مي‌گويند: چرا اميرالمؤمنين خودشان با حديث غدير، استناد نکردند؟ چندين بار اين کار را کردند و يکي اينجاست که اين متواتر است. چرا؟ چون در ميدان اصلي کوفه جمعيت زيادي حاضر هستند و اصحابي آنجا حضور دارند و حداقل دوازده نفر ايستادند و اين روايت نزد برادران اهل سنت متواتر است. چرا مناشده مي‌کردند؟ مي‌خواستند بگويند: اين يک امر واقع شده و قطعي است، مي‌دانند ولي عده‌اي پوشاندند. چون اگر نپوشانده بودند معني نداشت ولي چون ديگراني هستند که حقيقت را مي‌پوشاندند، يکي از ياران حضرت که اين اگر صحابي بود کم سن و سال بود و در واقعه حج شرکت نکرده بود، وقتي حديث «من کنت مولاه» را شنيد، تعجب کرد. از بلندي معناي اينکه همانطور که بايد جاي و مالت را فداي پيغمبر بکني و امرش را مقدم بدانيد، براي اميرالمؤمنين هم هست. اينقدر تعجب کردند يک مقدار در ذهنم دچار گيجي و شک شدم و نزد زيد بن ارقَم رفتم. گفتم: آيا تو چنين چيزي از پيغمبر شنيدي؟ گفت: بله، شنيديم. از همين تعجب يک عرب اصيل فصيح، معلوم مي‌شود معناي حديث غدير اينقدر بلند بوده که البته ادله فراوان است منتهي اينها سالها کتمان مي‌کردند. لذا اميرالمؤمنين دوباره براي اينکه مردم کوفه که بسياري‌شان، اکثريت مطلق صحابي نيستند، مي‌خواهد اينها بفهمند، اصحاب پيغمبر را بلند مي‌کند و مي‌گويد: شما بگوييد که در مورد چه جملاتي شنيديد؟ حضرت استناد مي‌کند و قسم مي‌دهد که اعتراف کنند و يکي حديث غدير است.
منتهي اگر بگوييم چرا اميرالمؤمنين در مدينه استناد نکرد به حديث غدير، باز در نقل‌هاي شيعه آنجا هم استناد فرموده ولي چون در مدينه مسأله جهل در کار نبود. همه ديده بودند و رفتار پيغمبر را با خانه حضرت زهرا ديده بودند و آنجا لازم نبود استدلال کنيم چون يک عده نمي‌خواستند بپذيرند. ولي در کوفه يک عده نبودند و حضرت مي‌خواستند علم آنها را افزايش بدهد. لذا يکي از کارهاي مهم حضرت مناشده در ميدان اصلي شهر کوفه است که حضرت مي‌خواستند بگويند: اينطور نيست قبلاً يک نفر رئيس بود و من الآن رئيس شدم، يکي شاه بود و حالا من شاه شدم. نه، من مولا بودم و به هر دليلي که شرايط فراهم نشد که من حکومت را تصرف کنم و عدالت را پياده کنم، اين به معناي اينکه استحقاق نداشتم و از طرف رسول خدا ولي نبودم، نيست. فکر نکنيد مردم مدينه جمع شدند به من رأي دادند. من مشروعيت خود را از پيغمبر گرفتم. 25 سال عقب افتاده اين نه اينکه تازه يک عده با من بيعت کردند و بعد مثل طلحه و زبير بيعت شکستند و جمل رفتند. من مشروعيت خود را از آنها نگرفتم که حالا خدشه دار شده باشد. اين اتفاق افتاد و بعد حضرت وارد شهر شدند و به دارالحکومه نرفتند و مهيا شدند براي درگيري با معاويه. همزمان مالک اشتر که فرمانده مهم ميداني در جمل بود را به جزيره فرستادند، چون معاويه در حال پيشروي بود، شمال عراق را به مالک اشتر دادند، از جهت شهري جاي مهمي نبود ولي از جهت نظامي جاي مهمي بود براي جلوگيري از پيشروي معاويه و دنبال اين بودند شرايط فراهم شود به دلايلي که مي‌گويم با معاويه درگير شود. چرا؟ چون معاويه اعلام بيعت نکرده بود.
چرا اميرالمؤمنين صبر نکرد؟ تازه آتش جنگ جمل خاموش شده و عرق سربازها خشک نشده، جنگ ديگري شروع شد؟ چرا بايد حضرت وارد جنگ ديگري شود؟ 1- اختلاف بين اميرالمؤمنين و معاويه يک اختلاف قديمي قبل از اسلام بود. بني هاشم و بني اميه قبل از اسلام درگيري داشتند. درگيري در اسلام اينها بسيار جدي بود و همه بستگان درجه اول معاويه را اميرالمؤمنين در جنگ‌ها کشته بود و اين کينه خشک نشده بود. اگر ديگران به حضرت کينه داشتند نمي‌دانيم در آن کينه چه اسمي بگذاريم؟ برادر، دايي، پدربزرگ، عمو، همه نزديکان، همديگر را هم کاملاً مي‌شناختند. نه معاويه نسبت به اميرالمؤمنين جهل داشت که شخصيت حضرت را نشناسد، حضرت به آنها فرمود: شما ما را مي‌شناسيد. 2- حضرت خودش به خليفه سوم اعتراض کرد که چرا معاويه را در شام ابقاء کردي؟ او آنجا کارهايي مي‌کند که صلاح نيست و بايد عزلش کني. حالا که به حکومت رسيده معني نداشت با او مماشات کني. يعني مخاطبين مي‌گفتند: شما زماني که حاکم نبودي به يک چيزي اعتراض مي‌کردي و حالا که حاکم شدي، ساکت شدي. حضرت الگوسازي مي‌کند.
نگه داشتن معاويه مغاير با حکومت حضرت بود. يعني حضرت به کساني که فساد مالي روشن داشتند مسئوليت نمي‌داد. به کساني که گناه بارز داشتند، فساد بارز داشتند حکومت نمي‌داد و دهها مورد ديگر که همه در شام جمع بود و جاي توجيه نداشت. بعضي از ياران حضرت توقع داشتند حضرت مماشت کند و فکر مي‌کردند حضرت تندروي مي‌کند در حالي که عين عقلانيت است. از طرفي ديگر اگر اميرالمؤمنين از اين فرصت پيروزي در جمل و انگيزه‌اي که براي رزمندگان ايجاد شده و تازه فهميدند اسلام اميرالمؤمنين درست است چون فرماندهان جمل يا فرار کردند يا پشيمان شدند و هرچه شد، از اين فرصت حضرت استفاده نمي‌کرد، اينها براي دفاع از حق سرد مي‌شدند و از طرفي اصلاً اينطور نبود که حضرت سکوت کند و معاويه بنشيند. اگر حضرت کمي درنگ مي‌کرد معاويه لشگر آماده مي‌کرد. لذا مالک اشتر درگيري‌هاي پي در پي در شمال عراق با شام داشت. حضرت او را گذاشته بود که سدي باشد و معاويه و لشگرش تجاوز به سمت عراق نداشته باشند. به شدت فعاليت شديد بود براي اينکه مردم را آماده کند، سپاهش را آماده کند، پول زيادي هم جمع کرده بود براي اينکه يک لشگرکشي اساسي کند. يعني با دست و دلبازي شهر مي‌بخشيد به بعضي آدم‌هايي که صاحب منصب بودند.
نکته بعدي اينکه او رسماً اعلام بيعت نکرده بود و حضرت با اين حال براي اينکه در ذهن ديگران اينطور نيايد که حضرت جنگ طلب است، جرير را هم به عنوان ميانجي فرستاد که مردم نگويند: اميرالمؤمنين همينطور وارد جنگ شد و مقدمات را رعايت نکرد. بعضي آمدند به اميرالمؤمنين عرض کردند: دو سه ماهي او را منصوب کند و بعد عزل کن. اين را قبلاً بيان کرديم. اميرالمؤمنين سه راه بيشتر نداشت، يکي اينکه معاويه را ابقاء کند و بگويد: تو حاکم هستي از طرف من! بعداً نامه بنويسد بيا با من بيعت کن. اين واضح است که معاويه به مردم مي‌گفت: علي بن ابي طالب مرا به حاکميت شام منصوب کرد و مرا قبول دارد. حالا از من بيعت خواسته ولي من بيعت نمي‌کنم و من او را قبول ندارم. اين تقويت معاويه و تضعيف حضرت بود و عاقلانه نبود. اگر حضرت مي‌فرمود: همزمان تو را به شام ابقاء مي‌کنم و هم بيعت کن. باز هم هنوز بيعت او نرسيده به او حکم مي‌داد. باز هم معاويه مي‌توانست به مردم بگويد: علي بن ابي طالب مرا قبول کرده و ممکن بود بيعت نکند که به نظر ما اين کار را نمي‌کرد. نمي‌خواست زير بار برود، چون اگر اين فرصت قتل خليفه را از گردن اميرالمؤمنين بندازد، اين کار را نمي‌کرد. ديگر هيچوقت نمي‌توانست از اين سوء استفاده کند و هرگز اين بساط پيدا نمي‌شد. لذا اين هم مي‌شد تقويت کسي که رسماً دشمن است.
حالت سوم اين بود که از او بيعت بخواهد و بعد ببينند اگر صلاح است ابقاء شود يا نه؟ حضرت هم اين کار را کرد، يعني اول نامه‌اي که به او نوشت اينطور است. بسم الله الرحمن الرحيم، شما مي‌دانيد که من صبر کردم و شما اعلام بيعت نکرديد. من با شما دنبال درگيري نيستم. عده‌اي سراغ من آمدند و بيعت کردند. با بزرگان قومت بيا به سمت من تا بررسي کنيم. يعني حضرت زيرکانه اعلام شخصيت او را نکرد. ولي يک جاي بزرگي مثل شام دست اوست و گفت: تو را حاکم مي‌کنم و اين واضح است غلط است. تعجب از کساني که به اميرالمؤمنين پيشنهاد دادند او را ابقاء کن. اگر او اعلام بيعت کرده بود مثل اشعث که عرض کرديم، حالا شايد قابل بررسي بود. ولي او عملاً مي‌گفت: من قبولت ندارم. قاتل هستي. براي رسيدن به حکومت خون ناحق ريختي. حضرت فرمود: «وَ أَوْفِدْ إِلَيَّ [في‏] أَشْرَافَ أَهْلِ الشَّامِ قِبَلَكَ» بزرگان شام را دعوت کن. حضرت خواست به بزرگان شام توضيح بدهد من قاتل خليفه قبل نيستم. معاويه يک نامه رسان را با نامه‌اي فرستاد و گفت: درون شهر داد بزن که جواب معاويه را آوردم! مردم  کوفه هم منتظر بودند که ببينند چه خبر مي‌شود؟ در دارالحکومه رفت، نامه را به حضرت داد، نامه خالي بود براي اينکه مردم بگويند، نامه را داده ولي چيزي ننوشته است. چرا؟ براي اينکه وقت بکشد که شروع کند افکار عمومي شام را به سمت خود بکشد. او عملاً حتي از پاسخ به نامه هم استنکاف مي‌کرد، جا نداشت حضرت بخواهد او را منصوب کند. هرکسي حتي اگر اميرالمؤمنين را امام نداند وقتي بررسي کند مي‌بيند خيلي حضرت پخته عمل کند که به هيچ وجه به سمت معاويه نرفته است. حضرت ديد مماشات با شاميان فقط به گسترده شدن جنگ و بيشتر شدن خونريزي‌ها کمک مي‌کند. لذا آماده براي جنگ شدند. فضاي شام اينطور بود که عده‌اي از دور و اطرافيان خليفه سوم مثل وليد بن عقبه که با هم برادر بودند از طرف مادر، به معاويه نامه مي‌زد که عمروعاص خليفه را کشته است. چون عمروعاص در مصر حاکم بود و خليفه سوم او را عزل کرده بود و تو او را دستگير نکردي. بني اميه، معاويه را تحريک مي‌کردند که تو وسط بيا که ما هم سهم خود را بگيريم.
معاويه اوضاع را بررسي مي‌کرد، مردم شام زياد بودند و عده‌اي از يمن که بخشي کوفي شده بودند به شام رفته بودند و اگر نمي‌توانست اينها را توجيه کند اينها از پشت به نفع کوفيان به او حمله مي‌کردند. لذا مديريت شام برايش مهم بود، مي‌ديد بين عمروعاص و وليد بن عقبه اختلاف است، او اين اختلاف را دوست داشت، بالاخره با هريک مي‌توانم ديگري را آرام کنم و فضاي خون و خليفه باشد که بتواند مردم را تحريک کنم. از طرفي وليد گاهي هم عليه اميرالمؤمنين چيزهايي مي‌گفت که مدير اصلي قتل خليفه او بود و بني هاشم از کوفه و مدينه پيغام مي‌فرستادند و شعرها را جواب مي‌دادند. فضاي جنگ سردي رخ داده بود و در مورد همديگر مطالبي مي‌گفتند. در اين فضا چند ماه قبل از جنگ جمل، اميرالمؤمنين(ع) قيس بن سعد بن عباده را به مصر فرستاده بودند. اول حکومت در سفر سال 36 اولائل حکومت، قبل از شروع جنگ جمل، فرمانداري مصر را به قيس داده بودند. مصر براي معاويه خيلي مهم بود. چون اگر مصر يکپارچه دست ياران اميرالمؤمنين بود، حضرت ياران کوفه و ياران مصر را با هم به سمت معاويه مي‌فرستاد و لشگر از دو طرف مي‌آورد هيچ نمي‌ماند. لذ هرطور شده بايد مصر را از دست اميرالمؤمنين کوتاه مي‌کرد يا انسجامش را به هم مي‌ريخت. آمدن شخصي چون قيس خيلي معاويه را مي‌ترساند. چون انتصاب يک انصاري تفاوت سياست‌گزاري‌اش را با خلفاي قبلي نشان مي‌داد. خلفاي قبل به هيچ وجه سعي مي‌کردند به انصار پست ندهند. چون در ماجراي سقيفه انصار يک طرف بودند و پيروزهاي ماجراي سقيفه يک طرف بودند و آن انصار به سمت اميرالمؤمنين متمايل بودند. يک جنگ سياسي رخ داده بود و حتي پدر قيس معروف است زمان خليفه دوم به دست بعضي چون مروان ترور شد. يعني کسي بود که از روز اول در سقيفه درگيري داشت و هيچوقت مورد احترام خلفا نبود. اينکه يک انصاري را حضرت به مصر بفرستد و يک انصاري چون عثمان بن حنيف را بصره بفرستد. يک انصاري چون سهل بن حنيف را حاکم در مدينه قرار بدهد. سه برادر از فرزندان عباس، را سه جا بفرستد که اينها هم در واقع بني هاشميان هستند اينها پيغام داشت براي افکار عمومي سياسي احزاب، يعني احزاب قبلي که در اين 25 سال هيچوقت پست نگرفتند الآن فرصت پيدا کردند و يک تفکر ديگري آمده است.
طبيعتاً اين دو گروه ذيل اميرالمؤمنين کار مي‌کردند و خيلي متشرع بودند منتهي اين بار سياسي هم داشت. از طرفي اميرالمؤمنين که خيلي در عدالت گستري فعال بود، نمي‌خواست عدالت گستري بد معنا شود. قيس يک شخصيت بسيار پولدار بود و همه حکم رانان اميرالمؤمنين ثروتمند نبودند ولي حضرت نمي‌خواستند بفرمايند که حاکم پولدار بد است، حاکمي که پولش را از راه خلاف بدست آورده بد است. کسي که از پنجاه سال پيش کارخانه‌دار بوده و ثروت داشته و تازه به دوران رسيده نيست و در حکومتش بريز و بپاش نمي‌کند و با تواضع رفتار مي‌کند، عيب ندارد. يعني حتماً حاکم نبايد بي پول و فقير باشد. خود حضرت هم بي پول و فقير نبود. فقيرانه زندگي مي‌‌کرد به خاطر همدردي با مردم. قيس شخصيتي بود که ثروت افسانه‌اي داشت و قدرت بدني افسانه‌اي داشت. خيلي قدرتمند بود و قامت بلندي داشت. معروف است لباس او را جلوي بعضي از جنگ‌ها مي‌بردند که لشگريان دشمن بترسند! از نظر نظامي و ادبي يک شاعر برجسته و از نظر مالي بسيار ثروتمند بود. کسي که يک زميني را هفتاد هزار سکه مي‌فروخت و بعد به هرکس مي‌خواست يارانه مي‌دادند. يک روز مريض شد گفت: چطور کسي عيادت ما نمي‌آيد؟ گفتند: همه بدهکار شما هستند رويشان نمي‌شود. گفت: اعلام کنيد همه بدهي‌ها را بخشيدم و باقي مال اين زميني که فروختم هرکس مي خواهد بلا عوض مي‌دهم.
در جنگي که رسول خدا حضور داشت دچار قحطي بودند، مواد غذايي نبود. قيس گفت: من پسر سعد بن عباده هستم! گفت: به من گوسفند و شتر بدهيد، خرماهاي مدينه را به شما مي‌دهم. مسلمين که غذا نداشتند، غذايي خوردند. بعضي خوششان نمي‌آمد که قيس اينطور است و به پيغمب کمک مي‌کند. در قرآن داريم منافقان به کساني که در اطراف پيامبر بودند و کمک مالي مي‌کردند، طعنه مي‌زدند! چيزي مي‌گويند که طرف براي اينکه اتهام به او نخورد، سرد شود و کمتر کمک کند. او از عشق به پيغمبر و سپاه اسلام دوست داشت پول خرج کند. از اول پول خرج مي‌کرد و عده‌اي دوست نداشتند. طبيعتاً کسي که اينقدر سخي است، جايگاه دارد. رئيس است و بعد از پدرش هم رئيس خزرج است و کسي نمي‌تواند با او رقابت کند. کسي که رئيس قبيله بود و ثروت مالي دارد و بسيار باهوش است و از مشهوران زيرکي است، حضرت مي‌خواهد او را به مصر بفرستد. چرا گزينه اول نيست؟ چون مصر يک جايي است که براي حضرت متفاوت از شهرهاي ديگر است. در شهرهاي ديگر حضرت خيلي مدارا کرد با مردم، در بيعت گرفتن از مردم مدينه حضرت از هيچکس اجباري بيعت نگرفت. آزادانه و نه شبانه، علني، خيلي شهرها هم مثل آذربايجاني که به اشعث نامه نوشت، چند ماه گذشته بود اعلام بيعت نکرده بودند، حضرت نفرمود: برويم جنگ کنيم. ولي چرا نسبت به مصر حضرت دنبال اين بود که اگر کسي مخالف است با جنگ جلوي او گرفته شود؟ چون به نحوي عقبه نظامي شام محسوب مي‌شد. حضرت اگر مصر را از دست مي‌داد، قدرت معاويه افزايش پيدا مي‌کرد و آن جنگ خيلي خانمان‌سوز و بزرگتر مي‌شد. لذا اگر حضرت مي‌خواست گزينه بفرستد، بدون هيچ ملاحظه‌اي و اگر دست حضرت بود، مالک را مي‌فرستاد. منتهي به مالک براي منطقه جزيره شمال عراق نياز داشت. مالک شخصيتي است که از جهت نظامي بسيار تندباد و گردباد بود. غير از باهوش و با تقوا، بسيار براي دشمن وحشتناک بود. اسم مالک که مي‌آمد مي‌ترسيدند چون اهل سياست بازي و کوتاه آمدن نبود. فرمانده ارشد نظامي بود و بسيار پيرو اميرالمؤمنين بود.
چون حضرت نمي‌توانست مالک را بفرستد، نفر دومي که ويژگي داشته باشد قيس بود. قيس اهل سياست بود. کتاب «الغارات» که براي ابراهيم بن محمد سقفي است، شخصيت مهم تاريخي است که چند کتاب مهم دارد. موضوع کتاب در مورد غارت‌هايي است که در دوره تضعيف حکومت اميرالمؤمنين، از طرف شام به حکومت حضرت غارت صورت گرفته است. در مقدمه‌اش بخش‌هاي مهمي آمده است. يکي ماجراي ولايت قيس است. حضرت قيس را صدا کرد، ما داريم در مورد عزل بحث مي‌کنيم، اول بايد در مورد نصب او بگوييم. حضرت به قيس گفتند: مي‌خواهم تو را به مصر بفرستم. آنجا با يک سپاه فراوان متراکم برو که ترس در دل دشمن بياندازي چون آنجا عده‌اي ما را قبول دارند و عده‌اي ندارند. حکومت حضرت تثبيت شده است و بيعت کردند، با يک لشگري برو که رعب در دل دشمن بيافتد، طوري که دوستداران ما دلشان محکم شود و دشمن هم بترسد. آن کساني که با ما سر ستيز دارند و با ما بيعت نمي‌کنند، با آنها تند برخورد کن. از روز اول بحث حضرت اين بود که با کساني که در مصر هستند، با ما بيعت نمي‌کنند بايد تند برخورد کني. نبايد کوتاه بيايي! اولين دستورالعمل اين است. با خاصه و عامه و بزرگان و مردم عادي با مدارا برخورد کن. ولي با کساني که با ما نيستند برخورد تند کن.
قيس به حضرت فرمود: اينکه فرموديد با لشگر فراوان به مصر بروم، من اين کار را نمي‌کنم. چون اگر بخواهم لشگر ببرم دست شما خالي مي‌شود. من اگر عرضه نداشته باشم آنجا را اداره کنم، نمي‌روم. خواست کمک کند! حضرت اينطور نبود که نخواهد کارگزارانش نفس بکشند. گاهي با اينها گفتگو و مشورت مي‌کرد، نياز به مشورت اينها نداشت ولي مي‌خواست اينها ياد بگيرند که از نظرات ديگران استفاده کنند. حضرت فرمودند: نظر من اين است با لشگر برو! گفت: من مي‌روم و مصريان را لشگر شما مي‌کنم! اينکه فرموديد با مردم به مدارا رفتار کنم، چشم اين کار را خواهم کرد! با هفت نفر از اطرافيان راه افتاد و به مصر رفتند. يک عده نزديک مصر جلوي اينها را گرفتد، گفتند: که هستيد؟ گفتند: ما پناه آورديم و طرفداران مظلوميت خليفه هستيم که کشته شد و به مصر پناه آورديم. گفتند: خوش آمديد. با سياست... حضرت دوست نداشت او اينطور يواشکي و دزدکي وارد شود! مي‌خواست با قدرت و اقتدار حاکم اسلامي وارد شود. ولي قيس با زيرکي و سياست حل مي‌کرد.
وقتي وارد شهر شد، نامه حضرت را براي مردم خواند. يکبار حضرت به او شفاهي فرمود که سخت بگير و يکبار در نامه فرمود. حضرت در نامه فرمود: از طرف اميرالمؤمنين به شما مردم مصر سلام مي‌کنم. حمد و ثناي خدا را فرمودند و در مورد بعثت پيغمبر مقدمه فرمودند. در اين نامه دست‌کاري هم شده است که در بسته مستندات کامل آوردم. تا به اينجا که حضرت فرمود: «وَ قَدْ أَمَرْتُهُ‏ بِالْإِحْسَانِ‏ إِلَى مُحْسِنِكُمْ» به قيس دستور دادم با خوبان شما اهل احسان باشد. «وَ الشِّدَّةِ عَلَى مُرِيبِكُمْ» با شک کنندگان با شدت برخورد کند. «وَ الرِّفْقِ بِعَوَامِّكُمْ وَ خَوَاصِّكُمْ وَ هُوَ مِمَّنْ أَرْضَى هَدْيَهُ» در مورد قيس فرمود: او از کساني است که من از دين و هدايتش راضي هستم. در حالي که به طلحه و زبير فرمود: من نمي‌توانم هرکسي را به حکومت بگذارم. حاکم از نظر من بايد کسي باشد که دينش را بپسندم. حضرت تصريح کردند، چرا؟ براي اينکه مصر بخاطر حضور سالهاي زياد عمروعاص آنجا، يک حزبي آنجا شکل گرفته بود، افرادي که بعداً بعضي از اينها قاتلان اصلي لشگر معاويه شدند. حضرت مي‌شناخت شرايط مصر طوري است که امکان جدي دارد و آنجا بشود عقبه‌ي سپاه معاويه، لذا آن کساني که حکومت را قبول ندارند اگر بخواهيم در موردشان کوتاه بياييم، يعني حضرت فرمود: يا وثيقه بگير، اينها امضاء کنند با حکومت جنگ نمي‌کنيم. اينها تعهد بدهند ما با حکومت علي بن ابي طالب جنگ نمي‌کنيم. اينها اين کار را نکردند. حتي نامه ننوشتند که با شما نمي‌جنگيم. گفتند: ممکن است بجنگيم. فعلاً با شما نمي‌جنگيم.
حضرت فرمود: اينها تعهد بدهند ما با شما در ستيز نخواهيم بود. اينها گفتند: فعلاً جنگ نمي‌کنيم. چون حضرت مي‌دانستند قبل از اينکه قيس آنجا برود، محمد بن ابي حذيفه که قبلاً در موردش عرض کرديم، آنجا بود، خرابکاري‌هاي اينها را حضرت مي‌دانست، فرمود: به قيس سخت بگير. اما مدل قيس اينطور بود که گفت: من روي منبر گفتم: اي مردم به شما چيزي بگويم، براساس حاکميت کتاب خدا و سنت پيغمبر بياييد بيعت کنيد، «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا بَايَعْنَا خَيْرَ مَنْ نَعْلَمُ‏ بَعْدَ نَبِيِّنَا  فَقُومُوا فَبَايِعُوا عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ فَإِنْ نَحْنُ لَمْ نَعْمَلْ فِيكُم‏ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ رَسُولِهِ فَلَا بَيْعَةَ لَنَا عَلَيْكُمْ» اگر ديديد من خلاف کتاب خدا و سنت پيغمبر عمل کردم، بيعت شما برداشته است. من اگر از طرف اميرالمؤمنين حاکم شدم، هرجا ديديد خلاف مي‌کنيم تذکر بدهيد چون نمي‌خواهيم خلاف کنيم و شايد متوجه نشده باشيم. اگر ديديد بناي ما بر کتاب خدا و سنت پيغمبر نيست، بيعت شما نباشد. مردم ريختند و گفتند: چقدر خوب، پس زوري نيست و بيعت کردند. همه بيعت کردند جز روستايي که محل تجمع اغتشاش‌گراني بود که در آينده هم خيلي خيانت کردند. منطقه‌اي که افراد برجسته‌اي که بعداً فرماندهان اصلي سپاه معاويه شدند، آنجا تجمع کردند. حضرت فرموده بود به اينها سخت بگير که تعهد بدهند نمي‌جنگند يا با آنها بجنگ. چون خطرناک هستند. علاج واقعه را بايد الآن بکني وگرنه جلوي جنگ بعدي را نمي‌توانيم بگيريم. آن کار را نکرد.
آمدند از فضاهاي قبيله‌گرايانه استفاده کردند و گفتند: تو رئيس قبيله هستي. اوضاع را درک مي‌کني. ما فعلاً با تو کار نداريم. گفت: تعهد بدهيد. گفتند: با تو فعلاً کار نداريم نه با اميرالمؤمينن! گفت: ما چند ماهي فکر کنيم و بررسي کنيم، خبر عدم برخورد سخت قيس و عدم تعهد گرفتنش از طرف سربازان گمنام حضرت به حضرت مي‌رسد، معاويه گفت: چه کار کنيم قيس به مصر آمده است؟ قيس خيلي رو بازي نمي‌کرد، هر روز شعار ولايت اميرالمؤمنين را بدهد. گفت: يک نامه مي‌نويسم ببينم مي‌شود او را جذب کرد يا نه؟ نامه نوشت که خون خليفه قبل را به ناحق ريختند و تو جزء کساني هستي که اين کار را کردي. توبه کن و با من بيعت کن، اگر توبه کني و با من بيعت کني، من عراق را بگيرم، کوفه و بصره را دست تو مي‌دهم. حجاز را هم به هرکس تو دوست داري مي‌دهم. چيز ديگري هم بخواهي، چک سفيد امضا مي‌دهم. قيس هم ثروتمند بود و هم اخلاص در ولايتش به اميرالمؤمنين داشت. ولي چون سياستمدار بود يک نامه نوشت و گفت: اين چيزهايي که در مورد خون خليفه قبل و اينکه اميرالمؤمنين رهبري قتل او را انجام داده من مطلع نيستم. بگذار من فکر کنم! اين امور چيزي نيست که يک شبه پاسخ بدهم. يعني سفت از اميرالمؤمنين دفاع نکرد تا ببيند معاويه چه مي‌کند؟ معاويه نامه را خواند و گفت: بالاخره او با ما هست يا نه؟ نامه دومي نوشت. طبيعتاً اين نامه‌نگاري‌ها به گوش حضرت مي‌رسيد.
نوشت که اينطور نمي‌شود با من خدعه کني يا بيعت مي‌کني يا مصر را پر از لشگر مي‌کنم و تو را مي‌کشم. قيس محکم پاسخ داد و گفت: مي‌خواهي به من دستور بدهي که با برترين فرد بعد از پيغمبر و هدايت يافته ترين و سخن راست ترين مولاي مردم علي بن ابي طالب بيعت را کنار بگذارم و سراغ تو بيايم که اگر قرار بود به ترتيب بگويند چه کسي شايستگي خلافت دارد، تو نفر آخر بودي. من پسر سعد بن عباده بيايم ذيل تو قرار بگيرم. چنين اتفاقي نخواهد افتاد. ياران تو گمراه و گمراه کننده و بچه‌هاي شيطان هستيد.
معاويه فکر کرد چه کند؟ دو اشتباه اينجا قيس کرده بود. يکي اينکه اميرالمؤمنين را مطلع نکرده بود از اين نامه‌نگاري‌ها، حضرت در حکومت به ظاهر عمل مي‌کرد. حضرت را مطلع کند کساني که به حضرت خبر بدهند، سربازان گمنام و نيروهاي اطلاعاتي با خبر هستند اين در طرح ما دارد اين کار را مي‌کند. يکوقت فرض کنيد اين خيانت نيست. حضرت به او دستور مي‌داد سخت برخورد کن. او الآن دارد مماشات مي‌کند و وقت را از دست مي‌دهد. اين ممکن است ديگران نسبت به او بگويند: اين دارد خيانت مي‌کند. نامه‌نگاري‌هايي بين اينها هست. معاويه ديد بهترين فرصت است و خبري از جاسوسان خود در کوفه گرفت و ديد در کوفه کسي با خبر از اين نامه‌نگاري‌ها نيست. نامه اولي که بود که قيس گفته بود: ببينم چه مي‌شود و خيلي از حضرت دفاع نکرد، جعل خط کرد و چيزهايي درونش اضافه کرد که من با تو بيعت مي‌کنم و در راه خون خليفه مظلوم با تو همکاري مي‌کنم. اين نامه را جعل کرد و گفت: در شام براي مردم بخوانيد! الحمدلله فرماندار علي در مصر در شام با ما بيعت کرد و مصر دست ماست. مردم خوشحال شدند. معاويه اين کار را براي مردم نکرد. بيشتر براي سربازان گمنام کرد. اينها پيغام دادند که چه نشستي که قيس خيانت کرد.
وقتي اين نامه به حضرت رسيد، امام حسن، امام حسين، محمد حنفيه، عبدالله بن جعفر را صدا کرد تا با اينها مشورت کند. حضرت نياز به مشورت ندارد ولي حضرت ارکان حکومت را حساب مي‌کند. از طرفي اينها بيايند افکار عمومي را بگويند. عبدالله بن جعفر خيلي شاکي شد. داماد حضرت است. گفت: خيلي خطرناک است. اگر راست باشد چطور؟ حضرت فرمود: من باور نمي‌کنم و قطعاً قيس خيانت نکرده است. قيس به آنچه ما گفتيم هم عمل نکرده است. چه کار کنيم؟ عبدالله بن جعفر گفت: او را عزل کن. اگر خيانت نکرده باشد شما را رها نمي‌کند ولي اگر خيانت کرده باشد معلوم مي‌شود. حضرت فرمود: نامه‌اي بنويسيم. در همين ميان نامه‌اي از مصر رسيد تازه قيس خبر داد. گروهي بودند که با شما بيعت نکردند. شما فرمودي با اينها تند برخورد کن، من پيشنهاد مي‌کنم فعلاً با اينها کار نداشته باشيم. عبدالله بن جعفر گفت: بفرماييد! دم خروس است، اين دارد خيانت مي‌کند. حضرت فرمود: به جاي عزل اول يک نامه بنويسيم که تو چگونه رفتار کن. حضرت نوشت: بسم الله الرحمن الرحيم، با مخالفان به شدت برخورد کن. قيس تعجب کرد و نامه نوشت: اينها قصد جنگيدن با شما ندارند. بگذاريد با اينها پيش برويم. قيس اتفاقات شام را نمي‌ديد که فضاي افکار عمومي چطور است. باز هم گوش نکرد! وقتي اين اتفاق افتاد اميرالمؤمنين حکم عزل او را صادر کرد و اين حکم باعث شد بعضي در طول تاريخ خيال کنند فشار عبدالله بن جعفر باعث عزل قيس شد. اصلاً اينطور نيست. حضرت اول مي‌خواست مالک اشتر را بفرستد که يک فرمانده نظامي تمام عيار است. بعد از قيس هم فرمود: کاش مي‌شد هاشم مرقال را بفرستم. محمد بن ابي بکر را فرستاد که او هم فرمانده نظامي بود. حضرت راه درمان مشکل سياسي مصر را نظامي مي‌ديد و خيلي سعه صدر به خرج داد که نخواهد به قيس فشار بياورد.    
شريعتي: دعا بفرماييد.
حاج آقاي کاشاني: امام معصوم فرمود اگر امثال ابا بصير نبود، آثار نبوت از بين مي‌رفت. انشاءالله خداوند ما را از کساني قرار بدهد که بودن ما براي دين مفيد است و نبود ما خلأ ايجاد مي‌کند.
شريعتي: حسن ختام برنامه امروز تلاوت صفحه 433 قرآن کريم خواهد بود.
«وَ يَوْمَ‏ يَحْشُرُهُمْ‏ جَمِيعاً ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلائِكَةِ أَ هؤُلاءِ إِيَّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ «40» قالُوا سُبْحانَكَ أَنْتَ وَلِيُّنا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ «41» فَالْيَوْمَ لا يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا وَ نَقُولُ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّتِي كُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ «42» وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلَّا رَجُلٌ يُرِيدُ أَنْ يَصُدَّكُمْ عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُكُمْ وَ قالُوا ما هذا إِلَّا إِفْكٌ مُفْتَرىً وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ «43» وَ ما آتَيْناهُمْ مِنْ كُتُبٍ يَدْرُسُونَها وَ ما أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِنْ نَذِيرٍ «44» وَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ «45» قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى‏ ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذابٍ شَدِيدٍ «46» قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ «47» قُلْ إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَّامُ الْغُيُوبِ»
ترجمه آيات: و (به ياد آور) روزى كه خداوند همه را محشور مى‏كند، سپس به فرشتگان مى‏گويد: آيا اين‏ها شما را مى ‏پرستيدند؟ فرشتگان گويند: خدايا! تو منزّهى، تو سرپرست مايى، نه آنها، بلكه آنان جنّ را مى ‏پرستيدند، (و) بيش‏ترشان به آنان ايمان داشتند. پس امروز برخى از شما براى يكديگر مالك سود و زيانى نيست، و به كسانى كه ستم كردند مى‏گوييم: بچشيد عذاب آتشى را كه آن را دروغ مى‏شمرديد. و هرگاه آيات روشن ما بر آنان خوانده شود گويند: جز اين نيست كه اين مرد مى‏خواهد شما را از آن چه پدرانتان مى ‏پرستيدند باز دارد. و گويند: اين قرآن جز دروغى بافته شده نيست. و كسانى كه كفر ورزيدند، همين كه حقّ به سراغشان آمد، گفتند: اين، جز يك جادو و سحر روشن چيز ديگرى نيست.و ما به آنان (مشركان عرب) كتاب‏هاى آسمانى نداده بوديم كه آن را بخوانند و بياموزند و بيم دهنده ‏اى به سوى آنان نفرستاده ‏ايم. و كسانى كه پيش از آنان بودند، (پيامبران را) تكذيب كردند، در حالى كه (كافران قوم تو) به يك دهم آن چه (از قدرت و امكانات) به گذشتگان داده بوديم نرسيده‏اند، پس آنان پيامبران مرا تكذيب كردند، پس (ببين) چگونه بود كيفر و عقوبت من (نسبت به آنان). بگو: من شما را به يك سخن پند مى‏دهم؛ براى خدا قيام كنيد، دو نفر دو نفر و يك نفر يك نفر، پس بيانديشيد (تا ببيند) كه هيچ گونه جنونى در هم سخن شما (پيامبر) نيست، او براى شما از عذاب سختى كه در پيش است جز هشدار دهنده‏اى نيست. بگو: هر مزدى كه از شما خواستم پس آن به نفع شماست، مزد من جز بر خدا نيست و او بر هر چيزى گواه است. بگو: همانا پروردگارم كه به نهان‏ها بسيار آگاه است حقّ را (بر دل‏ها) مى‏افكند.
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»