برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: اقدامات اميرالمؤمنين پس از جنگ جمل
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين کاشاني
تاريخ پخش: 13-03- 99
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام ميکنم به همه دوستان عزيزم، بينندهها و شنوندههاي گرانقدرمان، به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. اميدوارم لحظاتي که کنار هم هستيم دقايق مفيد و پرباري باشد. حاج آقاي کاشاني سلام عليکم و رحمة الله خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي کاشاني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان سلام ميکنم. انشاءالله که تابستان و تعطيلات پر برکت و پر خيري براي همه خانوادهها باشد و خداوند روح امام و امت را با اميرالمؤمنين محشور کند.
شريعتي: بحث ما در مورد حوادث بعد از جنگ جمل و عزيمت به کوفه بود، نکاتي که امروز خواهيم شنيد.
حاج آقاي کاشاني: بسم الله الرحمن الرحيم، بعد از جنگ جمل حضرت با مردم بصره سخنراني داشتند و ابن عباس را حاکم بصره قرار دادند و در راه بازگشت به کارگزاراني که ذيل استانداري يا ولايت کوفه بودند، نامه نوشتند. يک نامه به اشعث نوشتند که براي من از مردم بيعت بگير و حساب اموال را آماده کن و بيا پس بده، اين علامت عزل بود. يک نامه به جَرير نوشتند. حضرت آماده شدند و مسير به سمت کوفه ميرفت. چرا اشعث توسط اميرالمؤمنين عزل شد؟ چون ايشان شخصيتي است که بسيار در حوادث بعدي کوفه و حکومت اميرالمؤمنين نقش دارد و اگر بخواهيم يک نفر را عامل اساسي شهادت حضرت و بعد از شکستهاي حضرت قلمداد کنيم همين اشعث هست، يعني نقش او از معاويه چه بسا شايد بشود گفت پررنگتر است در تخريب شخصيت اميرالمؤمنين، لذا بايد بدانيم چرا حضرت با اين فرد اينگونه برخورد کرد و او چگونه آدمي بود؟ در مورد اشعث سخناني ضد و نقيض زياد است. اميرالمؤمنين اواخر عمر شريفشان به او منافق فرمودند، بعضي خيال ميکنند اشعث از روز اول دو تا شاخ اضافه يا علامتي داشت هرکس نگاه ميکرد... نه، اينطور نبود. اتفاقاً اشعث شخصيتي بود که مورد اعتناي بزرگان کوفه بود. اشعث که بود؟ اشعث شاهزادهاي يمني تبار بود. يمنيها به عنوان عربهاي قحطاني با عربهاي عدناني که حجازي هستند و قريشيان سابقه درگيري و رقابت و تفاخر و تکاثر هزاران ساله دارند. يعني همينطور عربهاي يماني اگر وارد اسلام نميشدند و آموزههاي ديني شامل حالشان نميشد، به صورت تظام مند با عربهاي حجاز مشکل داشتند و کشتن و شکست دادن و مجازات آنها را اوجب واجبات ميدانستند.
جنگ امروز عربستان و يمن و آتشي که عربستانيها به کوبيدن و شکست دادن يمانيها، يک علت جدي آن نگاه قبيلهاي است که دارند. اشعث کيست؟ اشعث يک شاهزاده يمني تبار است، سالي که گروههاي مختلف و فرقههاي مختلف بعد از پيروزي پيامبر بر مدينه و فتح مکه و استقرار رسول خدا بر مدينه، گروههايي ميآمدند با پيامبر ديدار ميکردند، با حضرت صحبت ميکردند چه بسا قدرت رسول خدا را ميديدند آرام آرام به جهات معنوي يا قدرت پيدا شده يا هردو اسلام ميآوردند. گروهي از هَذرمه که رياست قبايل و پادشاهياش دست اشعث بود، با اشعث و چند نفر ديگر آمدند با پيامبر ديدار کردند و اشعث اسلام آورد. اسلام آورد بناي رسول خدا بر اين بود که فعلاً ميدانست ساختار قبايل را تغيير دارد، اواخر عمر شريف حضرت بود. حضرت او را همانجا منصوب کرد و فرمود: تو رئيس قبيلهي خودت باش، اين اسلام آوردن اشعث باعث شد که جمع زيادي از قبيله کِنده و هندياني که در کوفه آمدند و يمني تبارها و اهالي و هَذرمه مسلمان شدند. اشعث هم بالاخره اسلام آورد و جزء رهبران آغازين اين خطه محسوب ميشود. اميرالمؤمنين قبلاً يمن تشريف بردند، ولي بالاخره نگاه قبيلهاي پررنگ بود. اشعث اسلام آورد و اينها هم آمدند، عمر رسول خدا خيلي طولي نکشيد که يک سال بعد حضرت عروج ملکوتيشان بود و خلفا که سر کار آمدند اواخر عمر شريف رسول خدا و آغاز حکومت خلفاء، درگيريهاي زيادي رخ داد. چون گفتند: پيغمبر از دنيا رفته و افراد بعدي قوت پيغمبر را ندارند، حتي اگر موافق باشند. لذا خيليها شروع به ارتداد کردند. به بعضيها هم برچسب ارتداد زدند.
در اين فضا اين هم دوست نداشتند زير بار عرب حجاز بروند انگيزهاي داشتند، درگيريهايي از جمع کردن زکات و ماليات سر شتري که اشتباهي حکومت وقت اين را جزء ماليات و زکات قرار داد و اينها نميخواستند و اينها ميخواهند اموال ما را بالا بکشند، درگيري مختصري رخ داد، درگيري رخ داد حکومت مرکزي لشگري فرستاد و در آن درگيري اوليه شکست اوليه خوردند طرفداران اشعث، او هم يک سخنراني کرد، اينجا فکرش را نشان ميدهد، گفت: ملوک عرب و فرزندان پادشاهان عرب ما هستيم، زماني بوديم که نه عربي بود و نه قريشي بود و نه بطحايي بود، زکات ندهيد تا اينها بفهمند چه کسي زورش بيشتر است. درگيري شروع شد و شکست اوليه خوردند، اشعث و همراهانش در قلعهاي قرار گرفتند و محاصره شدند. وقتي محاصره سخت شد، اشعث آدمي بود که خيلي سواره بود. از اينهايي بود که بايد شأن او حفظ شود، ميگفت: من تا وقتي لبخند لبم است و دستم پر از سکه است، من رئيس هستم.
موقعيتش را در خطر ديد با اکرمه که فرمانده حاکميت بود، آمده بود بجنگد يک قرار پنهاني گذاشت و گفت: من راه ورود قلعه را به شما ميگويم، فقط چند نفر را به من امان بدهيد. تعدادي امان دادند و راه را آمدند و اينها شکست خوردند. شکست خوردند، ديدند ليستي که براي امان داده اسم خودش نيست. بين قبيله او دچار هجمه شد، بعضي فهميدند او خيانت کرده است، از طرفي اکرمه گفت: بيا نزد خليفه برويم ببينيم چه ميکند؟ به مدينه آمدند، با هم يک تباني کردند. ديدند اگر بخواهند اشعث را بکشند، رئيس قبيله را بکشي هزار سالي جنگ پيدا ميشود. از طرفي گفت: من حاضر هستم با شروطي به اسلام برگردم. گفتند: اگر به اسلام برگردي ما رياست قبيله را به تو ميدهيم. يکي از کاربردهاي ازدواج تنظيم روابط بين الملل و سياسي بود. خواهر خليفه را هم گرفت. يک ازدواج صورت گرفت. اشعث داماد خليفه شد و به اسلام برگشت و در مدينه ساکن شد.
در مدينه که بود اينقدر خليفه اول عمرش طولاني نشد و حکومتش کوتاه است، دوره حکومت خليفه دوم چون قدرت نظامي داشت. قدرت رهبري داشت، اشعث طرفدار هم داشت و لذا ارج و قرب داشت. در جنگ قادسيه، نبرد با ايرانيها، از سران بود و فرمانده سپاه بود و جانشين فرمانده کل بود. بعضي نوشتند سي هزار نفر آدم آورد. هر قبيلهاي يک تعداد آدم را ميآورد، يکي سه نفر ميآورد و يکي پنج هزار نفر ميآورد. فرض کنيد ابراهيم پسر مالک اشتر با هفت هزار و پانصد نيرو نزد مختار آمد و وقتي قهر کرد نيروها رفتند. اينطور بود، اشعث سي هزار نفر آورد. در ماجراي صفين و حکميت وقتي اعلام توقف جنگ داد، سپاه سکته خورد. چون اينطور ميتوانست نيرو بياورد نزد حکومتها محترم بود. اشعث در حکومت خلفا يک آدم محترمي محسوب ميشد همينطور که ابوسفيان محترم محسوب ميشد، يعني ملاکها ديني نبود، البته گزارش نداريم که اشعث يک آدم فحاش بود. يا يک آدم زنباره بود. گزارشي نيست که خلافهايش مشهود باشد. نوشتند سؤالي از او کردند، قسم به دروغ خورد و براي کفاره قسم پانزده هزار سکه پول داد. خيلي خوب ويترين را حفظ ميکرد. اين شوخي نيست بگوييم حُجر، با آن عظمتش براي اشعث احترام قائل است.
ايشان زمان حکومت خلفاء خيلي محترم است و از روابط بلد است استفاده کند و دخترش را به پسر خليفه سوم ميدهد و در فتوحات دوره خليفه دوم و سوم نقش فعال دارد. تا اينکه در بعضي فتوحات مثل آذربايجان نقش دارد و جزء اصليهاي فتح آذربايجان است. خليفه سوم او را منصوب به آذربايجان ميکند و اجازه ميدهد سالي صد هزار درهم از بيتالمال استفاده شخصي کند. يعني بخواهيم حقوق نجومي بگوييم ميشود حدود دويست برابر حقوق ساليانه يک نفر، منتهي ديگر گزارش نشده اشعث غير از اينکه اجازه داشت، گاهي اوقات اجازه قانوني يک رانت انحصاري هم خلاف است ولي ديگر بيش از اين نگفتند از بيت المال دزدي هم کرده است. مردم آن روزگار خيلي به خليفه اعتراض کردند چرا به اشعث حکومت دادي؟ احتمالاً بخاطر اينکه او پدر خانم پسر خليفه است. بيش از اين نسبت به او حرف منغي نيست، جز سابقه خيانت به قبيله، درواقع باعث شد دشمناني داشته باشد منتهي چون حافظه اجتماعي کوتاه است و پولي که خرج ميکرد، آدمها را خام خود کرد. اميرالمؤمنين در اين شرايط هست و اشعث حاکم است و از طرف ابوموسي ابقاء شده است. حالا که اميرالمؤمنين دارد از بصره سمت کوفه برميگردد به اشعث نامه نوشت.
حضرت آنجا فرمود: «فَلَوْ لَا هَنَاتٌ كُنَّ فِيكَ كُنْتَ الْمُقَدَّمَ فِي هَذَا الْأَمْرِ» اگر بعضي از اشکالات قبلي را نداشتي چه بسا من تو را منصوب ميکردم. هنات و لغزشهاي قبلي تو چيست؟ تو به قومت خيانت کردي. اگر درست بود نبايد مرتد ميشديد، اگر درست نبود براي چه قومت را فروختي؟ تو نميتواني و اعتماد مردم را خدشه دار کردي و شش ماه که از حکومت من گذشته اعلام بيعت نکردي و هيچ همراهي نکردي. نامه مينوشتي ما هم حاضر هستيم بيعت کنيم. از مردم اعلام بيعت نکردي. لذا اگر موردهاي گذشته نبود ميشد تو را رئيس قبيله قرار داد. بخاطر اينکه پيغمبر از دنيا رفت تو دين را رها کردي و دوماً اخيراً نشان دادي از فرصت استفاده ميکني و همراهي نکردي. حضرت فرمود: «قَبْلَ النَّاسِ وَ لَعَلَّ أَمْرَكَ يَحْمِلُ بَعْضُهُ بَعْضاً» بعد از اينکه من تو را کوفه ميآورم طوري رفتار کني که گذشته را بشويد. «إِنِ اتَّقَيْتَ اللَّهَ» اگر اهل تقوا باشي. يعني من هنوز تو را باور ندارم و بايد بيايي نشان بدهي چرا دير بيعت کردي؟ حضرت فرمود: بيعت با مردم را خبر داد. طلحه و زبير اولين بيعت کنندگان بودند و عهد شکستند و با آنها جنگيدم، ولي مردم را عفو کردم. يعني به مردم اينها را بگو و از مردم براي من بيعت بگير. اشعث فکري کرد چه کند با جَرير که در همدان است، يک نامه نگاري کردند. جرير گفت: ما هرچه گشتيم در رفتار اميرالمؤمنين بهانه يا دليلي براي مخالفت پيدا نکرديم. بيا براي مردم بيعت بگيريم؟ لذا هردو رفتند سخنراني کردند و اشعث اينطور گفت. ميدانيد مرا خليفه سوم آورده است. خليفه سوم از دنيا رفت و همان مردمي که با خلفاي اول و دوم بيعت کردند امروز با علي بن ابي طالب بيعت کردند. امروز حاکميت مشروع از آن علي بن ابي طالب است و من با او بيعت ميکنم و شما هم بيعت کنيد. همه يک صدا بيعت کردند.
آمد براي امام حسن هم نقشه کشيد، يعني چه؟ يعني با خبر شد اميرالمؤمنين دنبال همسر براي امام حسن ميگردد و اتفاقاً در بعضي نقلها هست که رفته از دختر سعيد بن قيس همداني، دختر او را خواستگاري کرد. يک پيغام به سعيد بن قيس فرستاد، به او گفت: درد سر دارد بخواهي با پسر حاکم ازدواج کني، پسر من هست و پول هست. بعضي نقلها ميگويند: اين ازدواج صورت نگرفت و اشعث پسرش را فرستاد، دختر سعيد بن قيس را گرفت. عرب بد ميداند کسي بيايد پيشنهاد بدهد من دختر دارم و او بخواهد امتناع کند. گفت: چه بسا اميرالمؤمنين هم مثل بقيه باشد. حتي نقلي داريم که آمد براي حضرت روزي ظرف عسل ويژهاي رشوه آورد. ابن ابي الحديد ميگويد: گفته شده اين اشعث است. روزگار گذشته خيلي از اين ازدواجها شايد براي بينندگان ما ابهام داشته باشد. ازدواج رسول خدا با بعضي افراد و ازدواج امام حسن(ع) با جعده، ازدواج امام سجاد با يک زن از تيره شيبانيه که ناصبي بود و حضرت وقتي متوجه شد او را طلاق داد. ممکن است بگويند: ما امروز براي ازدواج تحقيق ميکنيم و آن روز چطور بوده است؟ نکته اينجاست که امروز ما يکبار ازدواج ميکنيم. ما امروز ميگوييم زن براي ما همدم و همسر شود تا زماني که در بهشت هم با هم باشيم. مسأله کفويت براي ما مهم است. هم سنخ و هم فکر باشيم. اين معيارهاي خوب را از اهلبيت داريم ولي زمان اول اسلام عرف جامعه اينطور نبود و طلاق دادن و طلاق گرفتن خيلي رايج بود. يعني جامعه اسلامي زمان رسول خدا و زندگي ائمه هنوز تربيت ديني، بسترش باز نشده است. لذا راحت طلاق ميدادند و طلاق ميگرفتند.
اينکه يک زني متأهل نباشد خيلي مورد سوء ظن واقع ميشد. چرا زني که يک سال است شوهرش فوت کرده ازدواج نکرده است؟ لذا فوراً ازدواج ميکردند. ممکن بود خانمي چند بار طلاق و چند بار ازدواج کرده باشد. اين ازدواجها عمدتاً براي نياز جسمي بود، و قرار نبود آن زن بيايد همه نقشهاي امروزي زن را بر عهده بگيرد. لزوماً ازدواج براي فرزنددار شدن هم نبود. لذا بسياري از ازدواجها براي کار خانه بود، يا فقط براي همسر بودن. اگر امروز بخواهيد برويد جنسي را از مغازه بخريد خيلي کار نداريد که همشهري شماست يا نه؟ قرار است کالايي را بخريد. يعني ازدواج بده بستان بود. اينکه ميبينيد ماجراي حضرت امير و حضرت زهرا استثناء است و پيغمبر فرمود: اين ازدواج آسماني است و هرکسي نميتواند با زهراي من ازدواج کند. تا بعداً ائمه سعي کردند به ما ياد بدهند با کسي ازدواج کنيد که فرزنددار شود و مادر فرزند شما شود.
مختار و عمويش از شيعيان اهلبيت هستند، چه ربطي به نعمان بن بشير دارد و سمرة بن جندب ناصبي دو همسر از دو گروه ناصبي دارد. از اين ازدواجهاي عجيب و غريب فراوان است. بگرديد ديگر ازدواجهاي افراد براي شما تعجب نميشود. اين عرف آن روزگار است و تعدد داشت، اهلبيت سعي کردند به مرور اين تغييرات را ايجاد کنند. لذا اينکه ببينيد امام حسين با جناب رباب ازدواج کرد و از او تجليل ميکند که يک زن مؤمنه است، اهلبيت دنبال فرهنگ سازي بودند که با اهل ايمان ازدواج کنيد و صرفاً به چهره نپردازيد. در آن روزگار ازدواجها عمدتاً براي مناسبات زناشويي بود يا مناسبات سياسي بود، روابط بينالملل را تنظيم کنند و قبايل با هم اخت شوند، اين مسائلي که تربيت فرزند، اين زن معلم بچه من است، تا قيامت قرار است با هم زندگي کنيم، چيزهايي است که بعداً از ائمه آرام آرام اتفاق افتاده تا سعي شده فرهنگ ايجاد کند.
زندگي حضرت ام البنين را نگاه کنيد اميرالمؤمنين ميگردند دنبال کسي که از يک خانواده شجاع باشد، فضاي آن روزگار را ببينيد، ازدواج امام حسن با جعده، ازدواج رسول خدا با بعضي، اصلاً تعجبي نيست. شبيه اينکه امروز خريد ميکنيد، لذا آن زمان که مخاطب بگويد: چرا امام حسن با دختر اشعث ازدواج کرد، معنا ندارد. در آن زمان يک چيزي عادي بود، چه بسا اميرالمؤمنين و امام حسن براي اينکه اشعث را کنترل کنند، داشتيم که پيغمبر اکرم وقتي با يهوديان درگير شدند و شکستشان دادند، با يک دختري از آنها که مسلمان شد، ازدواج کرد براي اينکه درگيريهاي اين دو دين با هم کم شود. اميرالمؤمنين هم موافقت کردند براي اينکه اشعث کمتر آسيب بزند به نظام اسلامي.
اشعث وقتي با جرير صحبت کرد و از مردم بيعت گرفت، پيغام را فرستاد. گفت: اگر کوفه بروم و يک صورت حسابي را جلوي من بگذارد و بگويد: سالي صد هزار تا را برگردان، از طرفي مرا سکه يک پول بکند، به من مسئوليت ندهد، من چه کنم؟ من شام بروم يا نه؟ بعضي گفتند: تو خودت شاه عرب هستي، بروي ضايع ميشوي! اينجا علي بن ابي طالب تو را زير يوق نميبرد. زير دست شدن براي تو خيلي آسيب است. قبيله تو کوفه آمدند، بيا بين قبيله خود آگاهي کن. از طرفي حجر نزد اميرالمؤمنين آمد و گفت: من نگران هستم اين هم خام شود با نامه معاويه و اين داستان شود. بگذار بروم او را نرم کنم. حضرت قبول کرد. او را فرستاد و در راه او را ديد. گفت: کجا ميروي و قصدت چيست؟ گفت: رئيس شما ما را سکه يک پول کرده است. بيعت برايش گرفتم مرا عزل کرد. اميرالمؤمنين از يک طرف دستش بسته است چون حضرت دارد حکومتي بنا ميکند که امروز ما او را تماشا کنيم. اگر قرار بر اين بود که بدون هيچ ملاحظهاي اشعث را فرمانروا بگذارد که بيعت نکرده و سابقه خيانت و دست درازي به بيت المال دارد، حکومت دچار خلأ تئوريک ميشود. حجر گفت: تو بيا سروري کنديان با تو! او هم ديد شام برود آقايي که دارد تمام ميشود ولي کوفه بيايد يمنيها هستند و کنديان، قبول کرد بيايد. داخل شهر آمد، چون حضرت براي محدود کردن او اقداماتي کرد، ماجراها دارد.
اشعث کوفه آمد، حضرت به سمت کوفه رسيد. حضرت يک ماه بعد از پايان جنگ جمل وارد شهر شد. وارد شدند سخنراني کردند. يک ماه طول کشيد چون براي آرام کردن ماجراي بصره حضرت نميتوانست سريعتر بصره را رها کند. وقتي برگشت دو کار کرد، حضرت دو رکعت نماز خواند و بعد يک سخنراني کرد. در رَحبه کوفه، رحبه ميداني بود که ميدان بيروني شهر بود که نظاميان براي تجمع دو جا ميرفتند، ميآمدند مسجد اعظم کوفه که مسجد کوفه امروزي است. مسجد کوفه محل تجمع نظاميان بود و زمان حضرت حدود چهل هزار نفر ظرفيت داشت. چند سال بعد از اميرالمؤمنين مسجد را توسعه دادند و صد هزار نفر شد. ميدان رزم هم که آماده شوند و تقسيم شوند، رحبه بود. حضرت دو رکعت نماز خواند و سخنراني کرد و وارد قصر نشد. حضرت فرمود: داخل قصر نميروم، چون در اينجا فساد صورت گرفته و هم هرکس مرا در اينجا ببيند اميدش به عدالت از بين ميرود. التماس مردم در مدينه براي بيعت با اميرالمؤمنين چه بود؟ اينکه تو با همه فرق داري. حضرت نرفت و وارد قصر نشد که اميد مردم نا اميد نشود. مدتي در خانه خواهرزاده خود زندگي کرد، تا يک جاي کوچکي براي حضرت ساختند. بعد سخنراني کردند و فرمودند: اي اهل کوفه، «يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ فَإِنَ لَكُمْ فِي الْإِسْلَامِ فَضْلًا مَا لَمْ تُبَدِّلُوا وَ تُغَيِّرُوا» شما برتر هستيد، چرا؟ چون در آن جنگ که ديگران خيانت کردند، شما کمک کرديد. برتري شما به عمل شماست تا وقتي که تغيير نکرديد و روش شما روش دفاع از حق است، شما برتر هستيد و اين حرف خيلي براي کوفيان سنگين بود که اميرالمؤمنين به کوفياني که عمدتاً عرب يماني هستند، چنين عبارتي بگويد. چون برتري حضرت نه به عربيت و عدنانيت بود نه قحطانيت. تا وقتي به اسلام عمل کنيد شما برتر هستيد.
من شما را نسبت به ديگران افزايشي يا فزوني نخواهم داد، اما من حاکمانم را عمدتاً از کوفيان انتخاب خواهم کرد. چيزي که من به شما فضيلت ميدهم اين است که سربازانم را از اهالي شما انتخاب ميکنم و يک حقوقي به عنوان حقوق نظاميان براي شما در نظر ميگيرم. حضرت فرمود: من حقوقي به شما ميدهم يعني بسياري از تقسيم بيتالمال را به هم زد و به همه يکسان ميداد روشهاي تبعيضي قبل را حذف کرد، فرمود: اين را ميدهم. چون شما سربازان اسلام هستيد و من سالانه به شما حقوقي ميدهم. بعد کارگزاران خود را از شما انتخاب ميکنم. هردو براي شايستگي است. چون سرباز اسلام هستيد به شما حقوق هم ميدهم. فرمود: شما اسوه کساني هستيد که از حق اطاعت ميکنند و بايد جايگاه خود را حفظ کنيد ولي من براي شما ميترسم. من از دو چيز شما خيلي نگران هستم، هواپرستي شما، امروز خوب بوديد ولي فردا هم هستيد؟ دچار قبيلهگرايي و آفت گم کردن حق و چشم پوشي بر حق، بخاطر برادر و رفيق، بخاطر هم محلهاي و يکي اينکه آرزوهاي دراز داريد. بلند پروازي نکنيد. عبارت معروفي که «الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ إِنَّ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل» امروز روز عمل است و فردا روز حساب است، حضرت اينجا فرمود: الحمدلله که خدا ولي خود را ياري کرد و دشمنانش را خوار کرد.
حضرت توضيح دادند چه اتفاقي در جمل افتاد و فرمود: اگر دنبال اين هستيد که به جايي برسيد بايد اهلبيت پيغمبر را ياري کنيد. چون من حاکم شدم نميگويم از من تبعيت کنيد، من از اهلبيت پيغمبر هستم، يعني اگر حکومت ظاهري هم نبود من اين شأن را داشتم. بعد از اينکه از اهلبيت تجليل کردند، فرمودند: در شهر شما هم عدهاي خيانت کردند و در جنگ شرکت نکردند و کنار کشيدند. يک نفر بلند شد که از فرماندهان لشگر حضرت بود. عبارت زيبايي گفت. گفت: گردنهايشان را ميزنيم تا عبرت سايرين شوند. حضرت فرمود: اين ظلم است. مجازات شرکت نکردن در جنگ اعدام نيست. ما دنبال حق هستيم و براي رسيدن به حق بنا بر ظلم نداريم. گفت: يک خرده! حضرت فرمود: نه اصلاً! اين حرفها جديد بود که حاکمي اعلام ميکند چرا يک عده به فرمان من عمل نکردند، در حکومتهاي قبل اميرالمؤمنين اينطور بود که اگر اتفاقي ميافتاد آماده ميکردند چند نفري را گردن بزنند. حضرت اينطور نيست و خشمش براي خداست. اينطور نيست که خشمش آرام شود چهار نفر را بياوريم اعمال قانون کنيم. حضرت ناراحت بودند که خلاف شرع عمل کردند. اينجا حضرت نامه فرستادند براي معاويه که بيعت کن.
شريعتي: تاريخ پر فراز و نشيبي است و بيان دشواري دارد که با شيوايي کلام شما ميشنويم. امروز صفحه 426 قرآن کريم آيات 55 تا 62 سوره مبارکه احزاب را تلاوت خواهيم کرد.
«لا جُناحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبائِهِنَّ وَ لا أَبْنائِهِنَّ وَ لا إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ أَخَواتِهِنَّ وَ لا نِسائِهِنَّ وَ لا ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ وَ اتَّقِينَ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيداً «55» إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً «56» إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً «57» وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً «58» يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً «59» لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لا يُجاوِرُونَكَ فِيها إِلَّا قَلِيلًا «60» مَلْعُونِينَ أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلًا «61» سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا»
ترجمه آيات: بر زنان، (نداشتن حجاب) در مورد پدرانشان و پسرانشان و برادرانشان و پسران برادرانشان و پسران خواهرشان و ديگر زنان مسلمان و كنيزانشان گناهى نيست، و تقواى الهى پيشه كنيد زيرا خداوند بر هر چيزى گواه است. همانا خداوند و فرشتگان او بر پيامبر درود مىفرستند؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد! شما (نيز) بر او درود فرستيد و به او سلام كنيد سلامى همراه با تسليم. همانا كسانى كه خدا و رسولش را آزار مىدهند، خداوند در دنيا و آخرت آنان را لعنت مىكند، و براى آنان عذاب خوار كنندهاى آماده كرده است. و كسانى كه مردان و زنان با ايمان را بدون آن كه كارى كرده باشند آزار مىدهند بدون شكّ بهتان و گناه روشنى را بر دوش كشيدهاند. اى پيامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: روسرىهاى بلند بر خود بيفكنند، اين (عمل) مناسبتر است، تا (به عفّت و پاكدامنى) شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند، و خداوند آمرزنده مهربان است. اگر منافقان و كسانى كه در دلهايشان بيمارى است و آنان كه در مدينه شايعه پراكنى مىكنند (از كارشان) دست بر ندارند، حتماً تو را بر ضّد آنان مىشورانيم، آنگاه جز مدّت كوتاهى نمىتوانند در كنار تو در اين شهر بمانند. آنان لعنت شدگانند، هر كجا يافت شوند بايد دستگير شده و به سختى كشته شوند. اين سنّت خداوند دربارهى كسانى است كه پيش از اين بودهاند (و اين فتنه انگيزىها و دلهره ها را در جامعه به وجود مىآوردند) و هرگز براى سنّت خداوند تغييرى نخواهى يافت.
شريعتي: ميشود مثل خدا و ملائکه رفتار کرد با آيه 56 سوره مبارکه احزاب، «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً» انشاءالله لحظات زندگي همه ما منور به نور پيامبر و اهلبيت گرانقدرشان باشد.
حاج آقاي کاشاني: صفحهاي که تلاوت شد آيات مهمي داشت، در مورد صلوات بر پيغمبر که خداوند ميفرمايد: ما درود بر او ميفرستيم، يعني رحمت خاص بي قيد و بي شرط که ما اصلاً نميفهميم اين يعني چه و درود ملائکه بر ايشان چيست، عادت کنيم اين ذکر را بر زبان جاري کنيم و هروقت نام پيامبر اکرم ميآيد بگوييم: اللهم صل علي محمد و آل محمد، در بعضي جاها داريم بگوييد: «کما صليت علي ابراهيم و آل ابراهيم انک حميدٌ مجيد» از بعضي عزيزان فرقههاي ديگر گله داريم که وقتي نام پيغمبر اکرم ميآيد، آل را درود نميفرستند، پيغمبر ناراحت هستند و بارها فرمودند: صلوات ناقص و دم بريده بر من نفرستيد.
جناب بُريد بن معاويه العِجلي، شخصيتي است که وقتي آدم اسمش را ميشنود خيلي احساس حقارت ميکند از اين شخصيت معنوي و اين محبوبيت نزد اهلبيت و اينکه اينقدر نماد حق است. ايشان شاگرد امام باقر و امام صادق است و در زمان امام صادق از دنيا رفته است. از اصحاب اجماع است، از فقهاي تراز اول تاريخ تشيع است. يعني شاگردان امام صادق را به دو گروه شش تايي تقسيم کردند، شش تاي اول که اصحاب اجماع دوره اول هستند يکي بُريد بن معاويه است. اسم او کنار زراره و محمد بن مسلم و ابوبصير و فضيل بن يسار است. شخصيت او خيلي حيرت انگيز است و دشمن بسيار دارد. وقتي تعابير اهلبيت را در مورد او ميشنويم، خيلي آدم هوس ميکند چنين باشد. مثلاً جميل بن دراج که از شاگردان برجسته امام صادق است ميگويد: امام صادق اينطور ميفرمود که «اوتاد الارض و اعلام الدين» يعني ميخهاي زمين، منظور کسي است که امنيت زمين به اوست و مايه آرامش زمين است. سکون زمين و نعمت زمين از برکت آنهاست. علمهاي دين چهار نفر هستند، محمد بن مسلم، بريد بن معاويه و غيره. فرمودند: اصحاب پدرم کساني بودند که اگر نبودند دين از بين ميرفت و آموزههاي پدرم نابود ميشد. اسم بريد جزء آن چند نفر است. اينها زندهشان و بعد از مرگشان، اينها امروز زينت پدر من هستند. يعني ما افتخار ميکنيم اينها شاگردان ما هستند. زراره، محمد بن مسلم، ابوبصير، بريد عجلي، «هؤلا قوامون بالقسط، هؤلا قوامون بالصدق» قوام بودند نه قيام کننده، بسيار قيام کننده به قسط و عدالت و صدق و راستي بودند. «هؤلاء السابقون السابقون اولئک المقربون» آيهي قرآن را برايشان خواندند.
بعضي جاها داريم که حتي اينها دشمنان عجيبي داشتند. چرا اميرالمؤمنين دشمن دارند؟ همين که بنده براي بُريد ميگويم اميرالمؤمنين، اميرالمؤمنين که با هيچکس قابل مقايسه نيست، جايگاه بُريد را ببينيد. چرا اميرالمؤمنين دشمن داشت؟ چون نماد تبعيت از پيغمبر بود. هم زمان رسول خدا اميرالمؤمنين دشمن داشت، هم بعد. ما زمان رسول خدا منافقين را به چه ميشناختيم؟ به دشمني با اميرالمؤمنين، در روايت هست ما دشمنان منافق، يعني ظاهراً شيعه ولي دشمنان اهلبيت، زمان امام باقر دشمنان اهلبيت را در لباس دوست، دشمنان بُريد ميدانستيم. اين تعبير خيلي عجيب است. اگر امروز براي ما اين خيلي آسان است که «من عنده علم الکتاب» چه کسي است؟ اميرالمؤمنين، محسودون، کساني که به آنها حسد بردند و نتوانستند مقامشان را ببينند، اهلبيت هستند. آيه تطهير، آيات ولايت قرآن در مورد چه کسي است؟ اينکه فرمودند: اگر کسي در دنيا سعي کند تبعيت کند از امام خودش، در قيامت با امامش است و صدها روايت، شايد نزديک 340 روايت در کتب اربعه بريد بن معاويه عجلي است، که آبروي اصحاب اماميه است. اميدواريم اين عرض ادب مختصر ما را بُريد بن معاويه در ملأ اعلي محضر امام باقر و امام صادق بپذيرند.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»