برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: اقدامات اميرالمؤمنين پس از جنگ جمل در بصره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين کاشاني
تاريخ پخش: 06-03- 99
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام ميکنم به همه دوستان عزيزم، بينندهها و شنوندههاي گرانقدرمان، به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. حلول ماه شوال را خدمت همه شما تبريک ميگويم و انشاءالله همه دستاوردهاي ماه رمضان، مناجاتها و تلاوت قرآنش را بتوانيم در طول سال حفظ کنيم و خداوند توفيق طاعات و بندگي را به همه ما عنايت کند. حاج آقاي کاشاني سلام عليکم و رحمة الله خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي کاشاني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان سلام ميکنم. انشاءالله خداوند توفيق روزهداري را تا پايان عمرشان که عمر طولاني و با عزتي انشاءالله باشد از آنها نگيرد و بهره اين عبادتهاي ناقابل را خداوند به کرم خودش مضاعف و مکرر و وافر کند و در قيامت به عزيزان ما برگردد.
شريعتي:
هر صبح شکوه سرمدي ميبينم *** هر شب نفحات احمدي ميبينم
هستي چو بهار جوشش نام شماست *** گلها همه را محمدي ميبينم
حاج آقاي کاشاني: بسم الله الرحمن الرحيم، هفته گذشته به بحث جنگ جمل پرداختيم، تمام شد. اميرالمؤمنين ميخواستند از بصره عزيمت کنند و ديگر نميخواستند به مدينه برگردند، با توجه به اينکه شام درگيريهاي جدي را آغاز کرده بود و مالک اشتر از طرف اميرالمؤمنين مأمور بود جلوي حملههاي او را بگيرد و اميرالمؤمنين ميدانستند ديگر نميشود معاويه را تحمل کرد و به زودي جنگي رخ خواهد داد، لذا ديگر مدينه تشريف نبردند و ميخواستند سمت کوفه بروند، چند اقدام انجام دادند. اميرالمؤمنين از بازگشت جنگ جمل اقداماتي انجام داد. 1- بخشي را عرض کرديم که حضرت به شدت مردم بصره را توبيخ کرد.
در نهجالبلاغه و منابع ديگر آمده با مردم بصره که سخنراني کرد، نسبت به شهر بصره هم جملات عجيبي فرمود. مثلاً زمين شما به خليج نزديک است و شوري دريا باعث شده حاصلخيزي خاک شما افت کند. زمين شما بوي خوش ندهد. آب مناسبي نداشته باشيد. هرکسي بين شما بماند گرفتار به گناهان شما ميشود و «وَ عَهْدُكُمْ شِقَاقٌ وَ دِينُكُمْ نِفَاقٌ وَ مَاؤُكُمْ زُعَاقٌ وَ الْمُقِيمُ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ مُرْتَهَنٌ بِذَنْبِهِ وَ الشَّاخِصُ عَنْكُمْ مُتَدَارَكٌ بِرَحْمَةٍ» هرکس از شما دور باشد به رحمت خدا ميرود، اين زمين گويي حالت نفرين شده دارد. خيليها تعجب کردند از اينکه حضرت چطور به زميني اين عبارت را فرموده است. اولاً اين عبارت اهلبيت در مورد شهرها و اقليمها و مکانها دائمي نيست. همانطور که در مورد کربلا داريم که امام صادق(ع) فرمود: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ» شما پاک بوديد و زميني که در آن پاک شديد را خدا پاک کرد. امام صادق فرمود: زمين به برکت تو آرامش پيدا ميکند يعني اثر وضعي ايمان و کفر ما، اطاعت و عصيان ما حتي در خاک اثرگذار است. کما اينکه حضرت عيسي در قرآن دارد «و جعلني مبارکاً أينما کنت» آن برکت براي اين بندگان خداست.
از طرقي اميرالمؤمنين ميدانست که عمده بصريان از يک قبيله بزرگ به اسم بني تميم بودند و اين باعث شده بود قبيله قبيله کنند و خيلي تفاخر به زمين و مکانشان کنند. حضرت اينها را خواست متوجه کند که بايد برگرديد به اطاعت الهي وگرنه چه بسا اگر اهل بصره خيلي اطاعت کرده بودند، حضرت بعضي از محسنات آن مکان را ميگفت اما اينجا چون تفاخر کرده بودند، يکوقت بنده در مورد شخصيت معنوي شما سخن ميگويم، يکوقت ميبينم شما خيلي نسبت به انگشترتان حساس هستيد، ميگويم: نقرهاش جنس خوبي ندارد! حضرت ميخواهد اينها را متوجه کند که اينها اصلاً ارزش ندارد. لذا حضرت موردي که اينها روي آن تفاخر ميکنند اشکالاتش را بيان ميکند که اين باد غرور بخوابد. غير از اينکه حضرت اشاره ميکنند که شما اولين گروهي هستيد که مقابل امام مسلمين جنگيديد، در واقع شما اولين گروهي هستيد که به اسم اسلام با رسول الله جنگيديد، چون جنگ با اميرالمؤمنين، جنگ با رسول خداست. اولين گروهي هستيد که ترک حق کرديد و شقاق و فتنه کرديد. اولين گروهي هستيد که وحدت مسلمين را شکستيد. لذا اگر کسي سنت حسنهاي درست کند با تمام کساني که عمل کنند شريک است، آن کسي که سنت سيئه درست کند و يک باب بدعتي را باز کند با تمام بعديها که دنبال شريک است، حضرت آنها را توبيخ ميکند که هم هوس نکنند و دوباره بخواهند بجنگند و هم اينکه برگردند و فکر کنند به چه بايد تفاخر کنند.
لذا حضرت به دلايلي شروع به کوبيدن اينها کرد و کوفيان را تجليل کردند. همين اميرالمؤمنيني که اينقدر کوفيان را تجليل کرد، بعدها کوفيان را نقد کرد. يعني معلوم ميشود بيشتر منظور آدمهايي هستند که اطاعت ميکنند يا عصيان، آن چيزي که مهم است نيروي انساني است. بعد از اين توبيخ شديد، حضرت يک سخنراني کرد و تهديد هم کرد. در اوج تهديد نشان ميدهد چقدر جنس حکومت اميرالمؤمنين با ديگران متفاوت است. حضرت فرمود: شما برداشتيد تفرقه ايجاد کرديد، با من جنگ کرديد. من از مجرمهاي شما گذشتم و شما را عفو کردم. هرکس فرار کرد گفتم: او را نزنيد. «وَ رَفَعْتُ السَّيْفَ عَنْ مُدْبِرِكُمْ وَ قَبِلْتُ مِنْ مُقْبِلِكُمْ» هرکس به سمت من آمد، من پذيرفتم. نگفتم: چه کردي و چه کردي؟ حتي حضرت کار عجيبي کردند که از کساني مثل عبدالله بن زبير و مروان که اينها باعث آدم کشي صدها نفر پيش از جمل شده بودند، اين براي خيلي از شيعيان سر بود که چرا حضرت اين کار را کرده، حضرت فرمود: من گذشتم ولي فکر نکنيد از روي عجز گذشتم. از روي قدرت گذشتم! «فَإِنْ خَطَّتْ بِكُمُ الْأَهْوَاءُ الْمُرْدِيَة» اگر شما بخواهيد دوباره به کارهاي اشتباه خود برگرديد «وَ سَفَهُ الرَّأْيِ الْجَائِرِ إِلَى مُنَابَذَتِي تُرِيدُونَ خِلَافِي» بخواهيد با من بجنگيد، با شما طوري ميجنگم که جنگ جمل قطرهاي در برابر دريا باشد.
من ذليل نبودم که از بزرگان شما گذشتم، ميتوانستم همه شما را از دم تيغ بگذرانم، من از روي ضعف نگذشتم، دلم ميخواست شما اطاعت کنيد و با هم زندگي کنيم و همکاري کنيم و وحدت جامعه حفظ شود. اگر دوباره اين کار کنيد، آنقدر که مستحق آن هستيد با شما برخورد ميکنم. «مَعَ أَنِّي عَارِفٌ لِذِي الطَّاعَةِ مِنْكُمْ فَضْلَهُ» البته من از شما، مؤمناني را ميشناسم که فضيلت دارند و من به جرم عدهاي همه را مجازات نخواهم کرد. تنبيه براي همه را قبول ندارم. «وَ لِذِي النَّصِيحَةِ حَقَّهُ» من دلسوزان شما را حقشان را ميشناسم. «غَيْرُ مُتَجَاوِزٍ» من تعدي نخواهم کرد، «مُتَّهَماً إِلَى بَرِيءٍ» به جاي يک متهم کسي که خطا نکرده را نخواهم گرفت، «وَ لَا نَاكِثاً إِلَى وَفِيٍّ» به جاي بيعت شکن کسي که وفاداري کرده را کار ندارم. براي اينکه در حکومتهاي پيش از اميرالمؤمنين و پس از اميرالمؤمنين، رسماً اين عرف بود براي فشار آوردن به يک قوم اگر يک نفر در آن قوم خطا ميکرد به جاي يک ذليل يک عزيز و به جاي يک ناخلف رئيس قبيله را مجازات ميکردم. يک کاري ميکردم قبيله همه او را ساکت کنند. از ترس ظلم به همه، حقوق همه شما را قطع ميکنم.
عبيدالله بن زياد در کوفه گفت: اگر يک نفر از هر قبيله به حسين بن علي بپيوندد من به رئيس قبيله کار دارم و ناموس شما و حقوق شما را قطع ميکنم. يعني يک کاري کرد همه بترسند! اينجا حضرت با اينکه موضع تهديد است و حضرت مظلوم واقع شده، حضرت سه جمله مهم فرمود: من هم خوبان شما را ميشناسم. هم دلسوزان شما و هم دلسوزي نکنيد کسي به ما کار نداشته باشد، من ظلم نخواهم کرد. ما به وظيفه عمل ميکنيم و ستمگري نداريم و اين واقعاً در رفتار اميرالمؤمنين و پس و پيش حکومت نمونه ندارد. بعد از اين حضرت ابن عباس را منصوب کردند به عنوان حاکم بصره، يک گزارشهايي رسيد که بعضي خوششان نيامد و يک جنگ روايت عظيمي را عليه مالک اشتر ايجاد کردند. جنگ روايتها را قبلاً توضيح داديم، عزيزاني که اهل مطالعه هستند ما زمانمان محدود است ولي بايد بدانند جريانهايي مثل رزمندگان وسط جنگ در گزارشگريها با هم ميجنگند. يکي از کساني که عجيب تخريب شده مالک اشتر(س) است و بين ياران اميرالمؤمنين از ايشان اسم نبرديم تا به صورت اختصاصي در مورد ايشان صحبت کنيم. مالکي که هرگز با اميرالمؤمنين مخالفت نکرد.
مالک اشتر گفت: يعني چه؟ حالا که رفتيم خليفه قبلي را کشتيم، دوباره علي بن ابي طالب پسرعمويش را مالک بصره کرد. در اين جنگ روايت دو طرف را زدند، ما کشتيم، يعني ميخواهند بگويند: ديدي رئيس فرمانده سپاه اميرالمؤمنين اعتراف کرد که ما خليفه قبل را کشتيم. دوم اينکه اعتراض کرد رفتار علي بن ابي طالب مانند خليفه قبل است. من دلم ميخواست حاکم شود. مالک اولاً فرمانده کل سپاه حضرت است و حضرت بعد از شهادت از او تجليل ميکند. هيچگاه مالک در قتل خليفه قبل از اميرالمؤمنين شرکت نداشت. تندروهاي مخالف اميرالمؤمنين هم اين را ميدانستند. از معترضان به اميرالمؤمنين و از جمله کساني که عدالت خواهي توهمي يا بازيچهاي داشتند معاويه است. چون عدل مهمترين معيار حکومت است و حکومت اگر عادل نباشد به درد نميخورد. براي اينکه حکومت اميرالمؤمنين را تخريب کنند يکي از اتهاماتي که معاويه ميزد اين بود که چرا علي بن ابي طالب فاميلهايش را حاکم کرده است؟ چطور سه برادر از يک پسر را برداشت حاکم سه جاي مهم کرده؟ مکه و يمن و بصره؟ ابن عباس فرمود: فرقش اين است که اگر قبليها را فاميل ميگذاشتند، ناکارآمد و نابلد و دزد بود، اينها شايسته و باتقوا هستند و بهتر از اينها سراغ نداشته است و چون اين فضا در بني اميه هست به نظر ميرسد همانها ميخواستند يک حرف عجيبي بزنند.
اينجا حضرت يک سخني با ابن عباس فرموده و يک جملاتي با مردم بصره که واقعاً شرايط حکومت حضرت را نشان ميدهد. حضرت بصريها را تهديد ميکند تا جلوي تجاوزشان را بگيرد، حالا ما حاکم اسلامي هستيم و يکي از شهرهاي مهم بصره است و ميخواهيم کارگزار بفرستيم. ابن عباس حتماً بايد اهل تقوا و عدالت باشي، نه اينکه حالا اين بصريها با ما جنگيدند، پدري از اينها دربياوري و زهر چشم بگيري، ابن عباس من اينها را تهديد کردم براي اينکه به ما حمله نکنند و خونريزي نشود، با مردم گشادهرو باش. تو حاکم اينها هستي. تحمل کن و با اينها نرم رفتار کن و زياد با اينها بنشين و تحويلشان بگير. با نميخواهيم با اينها دشمني کنيم. بايد حلم تو اينقدر گسترده باشد و بردبار باشي. اينها ديگر مردم و شهروندان حکومت هستند. عدالت و گشادهرويي و بردباري داشته باش. اينها را که تهديد کردم مجوز نکني و اينها را اذيت کني. بايد بيشتر هواي اينها را داشته باشي.
«وَ إِيَّاكَ وَ الْغَضَبَ فَإِنَّهُ طِيَرَةٌ مِنَ الشَّيْطَانِ وَ إِيَّاكَ وَ الْهَوَى» از هواپرستي که فکر ميکني بين اينها راه ميروي قدرتت را نشان بدهي. نه، ما حاکم اينها هستيم. اينها با ما بيعت کردند. اين کينه را زنده نگه ندارد. «وَ اذْكُرِ اللَّهَ كَثِيراً وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ» رو به مردم بصره کردند. حضرت فرمود: «يَا مَعَاشِرَ النَّاسِ قَدِ اسْتَخْلَفْتُ عَلَيْكُمْ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْعَبَّاسِ» عبدالله بن العباس را حاکم بر شما قرار دادم. «فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا أَمْرَهُ» حرفش را اطاعت کنيد، چون حاکمان قبل از اميرالمؤمنين يک نظري داشتند، ميگفتند: ما حاکم فرستاديم، نماينده خداست و هرچه گفت بايد چشم بگوييد. حضرت فرمود: «مَا أَطَاعَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» تا وقتي اين ابن عباس مطيع خدا و رسول است، اطاعت از او واجب است و اگر خلاف گفت، نهي از منکرش کنيد. ما چيزي را تقويت ميکنيم که خدا ميخواهد تقويت کند.
«فَإِنْ أَحْدَثَ فِيكُمْ أَوْ زَاغَ عَنِ الْحَقِّ» اگر بيعتي کرد يا از حق منحرف شد، بداخلاقي ظالمانه کرد، «فَأَعْلِمُونِي أَعْزِلْهُ عَنْكُمْ» به من خبر بدهيد او را عزل کنم. يعني هم او بايد بداند از طرف من بر شما حاکم است. هرچه بگويد حرف من است و خطا کند و شما بگوييد، چشم من هستيد. هيچکس از خطا مصون نيست و همه مصون هستند اگر تقوا داشته باشند. يعني تجاوز نکن و از حد خودت پايين نيا و به حق ديگران تجاوز نکن، اگر اين کار را کني، هرکس باشي به من خبر بدهيد درجا او را عزل ميکنم. واي به حال جامعهاي که همسايه من اگر کار به جايي برسد که من دلم به حال جامعه و حکومت و مردم نسوزد از اين حرف نميزنم. اگر قرار بر اين باشد که همه همسايهها خيرخواه همسايه باشند و از طرفي معدود همسايههاي خطاکاري که به مردم و جامعه خيانت ميکنند، اگر مردم به من چه نگفته باشند، اينکه حضرت فرمود: به من خبر بدهيد، يعني اگر ظلم بشود و مظلوم شويد، نزد من عزيز هستيد. فرمود: قوي نزد من خوار است، تا اينکه حق را از حلقومش بيرون بکشم و ضعيف نزد من عزيز است، تا حق را به او بدهم. اگر ابن عباس به شما ظلم کرد، شما نزد من عزيز هستيد و از شما دفاع ميکنم.
در مورد ابن عباس عرض کنم که به ابن عباس خيلي ظلم شد. ابن عباس بخاطر اينکه چند نقطه ابهام در زندگي او هست، آيا بعداً به بيت المال بصره خيانت کرد يا نه؟ آيا در کربلا حاضر شد يا نشد؟ اينها باعث شد ابن عباس را بيش از حد تخريب کنند و از طرفي فرزندانش هم بني عباس را تشکيل دادند يک خرده بيشتر مجبور شدند از او فاصله بگيرند ولي بايد گفت: ابن عباس از مهمترين مدافعان اميرالمؤمنين بود. معصوم نبود و خطاهايي ميشود به او نسبت داد ولي ابن عباس در بين ياران اميرالمؤمنين از حيث کميت دفاع از اميرالمؤمنين در طول تاريخ نظير ندارد. اگر بگوييم: عمار پنجاه جمله درباره اميرالمؤمنين گفته، ابن عباس شايد صد برابر ديگران گفته است. چون ابن عباس تريبون داشت و قبلاً گفتيم حکومتها ميخواستند او را تجليل کنند که اميرالمؤمنين تحت الشعاع قرار بگيرد، از اين فرصت استفاده کرد و از حضرت کم نگذاشته است. چه فضايل عجيبي که يک ماه رمضان ميشود در اين مورد صحبت کرد. از جهت دفاع از حضرت جزء کم نظيرهاست.
در همه جنگها همراه حضرت بوده و همواره جزء فرماندهان بوده و هرگز بخاطر رزمندگي و يا بخاطر سخنوري در دفاع از اميرالمؤمنين توبيخ نشده بلکه تجليل شده و اين موقعيت ممتازي است. در دوره قبل چون ميخواستند اميرالمؤمنين را حذف کنند، ابن عباس هم انصافاً مايه ميگذاشت و از کساني است که حق او ضايع شده است. يعني اگر يک دهم خدمات ابن عباس را کسي ديگر داشت ما او را حلوا حلوا ميکرديم. منتهي بخاطر نوادگان او که بعداً بني عباس خيلي به اهلبيت ظلم کردند، يک خرده حريم گرفتند بخاطر اينکه سوء استفاده ميکردند. لذا ابن عباس نقش محوري در مناظرات به نفع اميرالمؤمنين دارد. با خليفه دوم، خليفه سوم، معاويه، خوارج، همسر پيغمبر در جمل و سخنوري است که کمتر مناظرات زيادي از او خواندم که جايي گفتگو کرده باشد و طرف مقابل را منکوب نکرده باشد. قدرت علمي دارد، بيان قوي دارد، جايگاه بالا دارد و شجاعت دارد و رزمنده بزرگي است. لذا ابن عباس از مظلومهاي تاريخ است. اينکه چرا در کربلا نبوده باعث شده خيلي از موارد گذشته حذف شود. اصبغ بن نباته چقدر در ذهن ما عزيز است. اصبغ در کربلا نيست، توجيه ميکنيم که شايد شرايطي نبوده و شايد فراري بوده است. بهتر از آنجايي که ما نصّ صريح در عدم دفاع نداريم، براي ديگران محمل درست کنيم و الکي جسارت نکنيم. بسياري از ياران اميرالمؤمنين مثل کميل بودند که در کربلا نبودند. ما آنها را نفرين ميکنيم؟ اگر کسي صداي استغاثه سيدالشهداء را شنيد و ديد و کمک نکرد، بيچاره شده است اما ما نبوديم ببينيم اين وضع چه بود؟ آنها شنيدند يا نشنيدند، دستور خاصي از حضرت داشتند يا نه، تکليفشان چه بود؟ بهتر است بي جهت رجماً بالغيب نزنيم. ابن عباس زندگياش نشان ميدهد خيلي مدافع اميرالمؤمنين است.
حضرت از بصره حرکتشان را به کوفه آغاز کردند. در مسير چند کار کردند. 1- توجه بسياري به افکار عمومي داشتند. امروز افکار عمومي در آيتمها و موارد اساسي حکومتها جا دارد. حضرت آن زمان به گونهاي عمل ميکرد که امروز ما خيلي فاصله داريم. در حالي که امروز افکار عمومي مهم شده و اگر امروز کسي توجه کند هنري نکرده است. حضرت نامه به مردم کوفه نوشت. مردم کوفه چه کردند؟ بعد از مباحثاتي که صورت گرفت و امام حسن و مالک و عمار به کوفه رفتند و ابوموسي عزل شد. عدهي اندکي از کوفه در جمل آمدند. چون جنگ اول اميرالمؤمنين بود و جنگ مسلمان با مسلمان بود. جمعيت سپاه حضرت خيلي کمتر از صفين است. چون در صفين بعداً حقانيت اميرالمؤمنين براي کوفيها روشنتر بود. هم حقانيت اميرالمؤمنين بيشتر جا افتاد و هم بطلان شاميها بيشتر واضح بود تا جمليها. جمليها بزرگان اصحاب بودند و سخت بود. حضرت يک نامه به کوفيان نوشتند که ما چه کرديم. فرمودند: «فَإِنَ اللَّهَ حَكَمٌ عَدْلٌ» خدا حاکم و عادل است و ما ميخواهيم به حکم عادلانه برسيم. «لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» يک قومي خطا کردند، اگر ميبينيد نعمت برگشت و اينها کشته دادند چون خطا کردند. «وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ وَ إِنِّي أُخْبِرُكُمْ عَنَّا وَ عَمَّنْ سِرْنَا إِلَيْهِ مِنْ جُمُوعِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ» من به شما خبر بدهم.
يک بحث مهمي که داريم پاسخگويي مسئولين است و اميرالمؤمنين به عنوان حاکم علي الاطلاق جامعه اسلامي اگر ميخواست مثل خيليهاي ديگر رفتار کند، کسي جرأت نميکرد بپرسد: چه خبر؟ ولي حضرت قبل از اينکه از او بپرسند روشنگري ميکند. ميفرمايد: قريشيان، طلحه و زبير و ديگران بيعت را شکستند و از مدينه رفتند و ميدانيد با عثمان بن حنيف چه کردند. پسرم و عمار را فرستادم شما را دعوت کرد. شما به سمت ما آمديد براي اينکه برويم با اينها بجنگيم ولي قبل از جنگ، اينقدر من اينها را دعوت کردم و روشنگري کردم، عذري براي کسي باقي نماند. من در کشتار هيچ عجله نکردم. من هيچ جنگي را تأخير نيانداختم الا اينکه قصد من هدايت چهار نفر بيشتر و ريخته شدن خون کمتر بود. اگر جنگ را عقب انداختم و تقاضاي مهلت کردم، براي اينکه چهار نفر بيشتر هدايت شوند و چهار نفر بيشتر هدايت شوند. من کاري کردم حجت بر کسي باقي نماند. «وَ اسْتَتَبْتُهُمْ مِنْ نَكْثِهِمْ بَيْعَتِي» گفتم: عيب ندارد بيعت مرا شکستيد و سربازان مرا کشتيد، من توبه شما را ميپذيرم. اينها قبول نکردند. «وَ عَهْدَ اللَّهِ عَلَيْهِمْ فَأَبَوْا إِلَّا قِتَالِي وَ قِتَالَ مَنْ مَعِي وَ التَّمَادِيَ فِي الْغَيِّ فَنَاهَضْتُهُمْ بِالْجِهَادِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَقَتَلَ اللَّهُ مَنْ قُتِلَ مِنْهُمْ نَاكِثاً وَ وَلَّى مَنْ وَلَّى إِلَى مِصْرِهِمْ» من با اينها جنگيدم و شکستشان دادم، تا شکستشان دادم از من آتش بس خواستند. من قبول کردم. شمشير را از اينها برداشتم و ادامه ندادم. حق و سنت را بينشان اجرا کردم و از اموالشان غنيمت نگرفتم. ابن عباس را به بصره به عنوان حاکم برجسته فرستادم. من در اين کشتار ناچار شدم. يک گزارش مفصلي دادند و راه افتادند. در طول مسير چند نامه به چند نفر فرستادند. يکي اشعث است. اميرالمؤمنين وقتي حاکم کل بودند کوفه دست ابوموسي اشعري بود. کوفه تقريباً نيمي از عراق امروز و بخش مهمي از ايران امروز تحت سيطره او بود. کوفه مرکز اين منطقه بزرگ بود. لذا کسي که کوفه دستش بود قدرت و ثروت داشت. از طرفي خليفه سوم، اشعث حاکم آذربايجان بود. آذربايجاني که شمال ايران است. وقتي ابوموسي آمد، اميرالمؤمنين کارگزار اصلي را عزل کرد ولي ابوموسي زيردستان خود را از خليفه قبل عزل نکرد. اينها با اميرالمؤمنين اعلام بيعت نکرده بودند. حالا که حضرت از بصره به کوفه ميروند همزمان با حاکميت کل جامعه اسلامي استاندار کوفه هم شد. پس حالا زيردستانش را ميخواهد تغيير بدهد. به اشعث نامه نوشت و اين عبارات معروفي که در نهجالبلاغه هست، «وَ إِنَّ عَمَلَكَ لَيْسَ لَكَ بِطُعْمَةٍ» اين حاکميتي که در آذربايجان داري براي تو يک طعمه و وسيله خوردن و چريدن نيست. «وَ لَكِنَّهُ أَمَانَةٌ» اين بيت المال امانت به دست توست. تو بايد مطيع بالادستيات که من هستم باشي و حق نداري به مردم و رعيت خود ظلم کني. «وَ لَكِنَّهُ فِي عُنُقِكَ أَمَانَةٌ وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًى لِمَنْ فَوْقَكَ لَيْسَ لَكَ أَنْ تَفْتَاتَ فِي رَعِيَّةٍ وَ لَا تُخَاطِرَ إِلَّا بِوَثِيقَةٍ» جز به دستور نبايد عمل کني. «وَ فِي يَدَيْكَ مَالٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ» بيت المال دست توست و تو از نگهبانان بيتالمال هستي. «وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِهِ حَتَّى تُسَلِّمَهُ إِلَيَّ وَ لَعَلِّي أَلَّا أَكُونَ شَرَّ وُلَاتِكَ» تا اينکه بيايي حسابش را به من پس بدهي و من اميدوارم براي تو والي و رئيس بدي نباشم. معلوم است لحن نامه تهديد و تکريم نيست. يک نامهاي است که حضرت از او تشکر نکرد. چرا حضرت اين کار را ميکند؟ اشعث را عزل ميکند؟ اشعث يک پيشينهاي دارد، اشعث بيعت نکرد و بيعت را تأخير انداخت، اين نامهاي است که قبل از اين در جاهاي ديگر آمد و اين تکه در نهجالبلاغه هست. حضرت ميگويند: از مردم آذربايجان براي من بيعت بگير، نامه بيعت مردم را با صورت حساب اموال بفرست بيا ببينم چه ميشود. يعني قرار است براي تو جايگزين برود و اين يک عزل نرم است. هم توبيخ نکرده و هم ابقاء نکرده است. چرا حضرت با اشعث اينطور برخورد کرده هفته آينده خواهم گفت.
شريعتي: امروز صفحه 419 قرآن کريم، آيات 7 تا 15 سوره احزاب را تلاوت خواهيم کرد.
«وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً «7» لِيَسْئَلَ الصَّادِقِينَ عَنْ صِدْقِهِمْ وَ أَعَدَّ لِلْكافِرِينَ عَذاباً أَلِيماً «8» يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً «9» إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا «10» هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِيداً «11» وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً «12» وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ يا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَ يَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِيَ بِعَوْرَةٍ إِنْ يُرِيدُونَ إِلَّا فِراراً «13» وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلَّا يَسِيراً «14» وَ لَقَدْ كانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لا يُوَلُّونَ الْأَدْبارَ وَ كانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلًا»
ترجمه آيات: (و به ياد آور) هنگامى كه ما از پيامبران پيمان گرفتيم، و (همچنين) از تو واز نوح و ابراهيم و موسى و عيسى فرزند مريم، و از همهى آنان پيمانى استوار گرفتيم (كه در اداى مسئوليّت و دعوت كوتاهى نكنند). (خداوند از پيامبران پيمان محكم گرفت) تا راستگويان را از صداقتشان (در ايمان و عمل صالح،) بازخواست كند؛ و براى كافران عذابى دردناك آماده كرده است. اى كسانى كه ايمان آوردهايد! نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد، آن گاه كه (دشمنان شما در قالب) لشكريانى به سراغتان آمدند، ولى ما (براى دفاع از شما) تند بادى (سخت) و لشكريانى كه آنها را نمىديديد بر آنان فرستاديم، (و بدين وسيله دشمنان را قلع و قمع كرديم)، و خداوند به آنچه انجام مىدهيد بيناست. آن گاه كه دشمنان از بالا و پايين (شهر) شما به سراغتان آمدند (و مدينه را محاصره كردند)، و آن گاه كه چشمها (از ترس) خيره شده بود و جانها به حنجرهها رسيده بود، و به خداوند گمانهاى (بدى) مىبرديد. آن جا بود كه مؤمنان آزمايش شدند و به لرزهى سختى دچار شدند. و آن گاه كه منافقان و كسانى كه در روحشان بيمارى (شكّ و ترديد) بود، گفتند: خدا و پيامبرش جز وعدههاى فريبنده به ما ندادند. و آن گاه كه گروهى از آنان گفتند: اى مردم مدينه! (در صحنه جنگ) براى شما جاى ماندن نيست، پس برگرديد. و گروهى از آنان از پيامبر اجازه (بازگشت) مىخواستند (و) مىگفتند: همانا خانههاى ما بى حفاظ است. در حالى كه بى حفاظ نبود و آنان جز فرار (از جنگ) قصد ديگرى نداشتند. و (آن منافقان و بيمار دلان چنان بودند كه) اگر (دشمنان) از اطراف مدينه بر آنان وارد مىشدند و از آنان تقاضاى فتنهگرى مىكردند، به سرعت مىپذيرفتند، و جز مدّت كمى درنگ نمىكردند. در حالى كه آنان پيش از اين با خداوند پيمان بسته بودند كه (به دشمن) پشت نكنند؛ و پيمان الهى بازخواست شدنى است.
شريعتي: اشاره قرآني را بفرماييد.
حاج آقاي کاشاني: سوره مبارکه احزاب از سورههاي بسيار مهم و اعتقادي و عبرت انگيز است. در آيه 12 و آيه 22 يک تقابل عجيبي بين مؤمنان قوي ايمان راسخ با استقامت و مؤمنان سست ايمان و منافقان دارد. در جنگ احزاب تمام جبهه کفر يکپارچه شدند تا مقابل اسلام قرار بگيرند و ميگفتند: اسلام يکسره است. کفار شادي ميکردند و از يهود گرفته تا انواع بت پرستان همه دست به دست دادند کار را يکسره کنند، خداوند تمام اين ماجرا را بهم پيچيد و وقتي مسلمانان اين همه جمعيت را ديدند دو گروه دو جواب دادند و اين خيلي مهم است که ما گاهي از همه عالم تحت فشار قرار ميگيريم، «وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» منافقان و بيماردلان که منظور همان منافقان است يا سست ايمانهايي که تيرهاي شيطان به دلشان اثر کرده، گفتند: «ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً» خدا و رسول ما را فريب دادند. در حالي که آيه 22 خداوند ميفرمايد: ولي مؤمنان وقتي ديدند احزاب جمع شدند و خيلي قدرت دارند، يعني به حالت عادي و مادي ما نميتوانيم بر اينها پيروز شويم، گفتند: خدا قرار است به ما کمک کند. «ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلَّا إِيماناً وَ تَسْلِيماً» اين وعده خدا و رسول اوست و به دست يد الله نجات پيدا کردند. وقتي بر مؤمن کار سخت ميشود، ايمانش و اميدش بيشتر ميشود.
شريعتي: اين هفته قرار گذاشتيم در مورد شخصيت فضيل بن يسار از محدثين والا مقام صحبت کنيم.
حاج آقاي کاشاني: فضيل بن يسار کسي که در بين ياران ائمه، ما سه تا شش گروه داريم که بين اهل تحقيق تا 21 نفر اختلاف است ولي فضيل بين آنها نيست. سه تا شش گروه داريم که اينها اصحاب اجماع ميگويند، يعني بين کساني که آمدند يک روايت از امام باقر يا امام رضا(ع) شنيدند. بين اينها يک عده بودند که بيشتر شنيدند. يک عده بودند اينها را نوشتند و يک عده بين اين محدثان برجسته بودند و فقهاي اصحاب بودند. در بين اين فقها چند نفر رؤساي فقها هستند يعني بالاترين مرتبه علمي اين افراد در زمان ائمه يکي فضيل بن يسار است. اسم او را کنار زراره و محمد بن مسلم و ابو بصير ميبرند. شاگرد درجه يک امام صادق و امام باقر(ع) است و زمان امام صادق از دنيا رفته است. امام صادق تعابيري در مورد ايشان دارد خيلي زيباست. حضرت تا او را ميديد ميفرمود: «بشر المُخبتين» به مطيعان خدا بشارت بدهيد. حضرت چهره او را ميديد، بندگان خدا در او بود. بعد فرمود: اگر کسي دلش ميخواهد اهل بهشت را ببيند فضيل را ببيند. زمين با تو آرامش پيدا ميکند و مايه انس و آرامش زمين و اهل زمين هستي. يکوقت به حضرت گفت: ميدانيد چرا کم خدمت شما ميرسم؟ براي اينکه نميدانم دوست داري مرا ببيني يا نه؟ ادبش هر روز افزايش پيدا ميکرد. حضرت فرمودند: بيا. امام صادق فرمود: فضيل از ماست. او کسي است که وقتي قيامهايي زمان امام صادق توسط بعضي امامزادههايي که ميخواستند امام صادق را تخريب کنند، انجام شد فضيل از کساني بود که ايستاد و از جهت تئوريک با مردم سخن گفت و از امام دفاع کرد. روايات مهمي از فضيل رسيده است. اميدواريم به برکت اين خوباني که از آنها اسم ميبريم اميد داريم امام زمان وقتي ما را نگاه ميکند چهرهاش در هم نرود و صورت مبارک با تبسم ديده شود، انشاءالله...
شريعتي:
گهي رحمان، گهي جبار ميشد *** گهي غفار و گه قهار ميشد
عبايش را که ميپوشيد مولا *** خدايش يک کعبهي سيار ميشد
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»