برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: پايان جنگ جمل و حوادث پس از آن
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين کاشاني
تاريخ پخش: 30-02- 99
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام ميکنم به همه دوستان عزيزم، بينندهها و شنوندههاي گرانقدرمان، به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. طاعات و عبادت شما قبول باشد. حاج آقاي کاشاني سلام عليکم و رحمة الله خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي کاشاني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان سلام ميکنم. اميدوارم در اين روزهاي باقيمانده از ماه رمضان، خيرات و برکات حضرت حق بر زندگيشان سايه بيافکند و غرق نعمت خدا باشند.
شريعتي: بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي کاشاني: بسم الله الرحمن الرحيم، هفته گذشته به بحث جنگ جمل پرداختيم، اين جنگ يک روزه با حداقل کشتار شش، هفت هزار نفره، متأسفانه تمام شد. حضرت خيلي تلاش کرد اين تعداد کشته که بيشتر از سپاه جمل بود اتفاق نيافتد. نامه نوشت، حضوري صحبت کرد. ميانجي فرستاد، قاري وسط ميدان فرستاد ولي بناي اهل جمل همراهي با حضرت نبود و بخاطر کشتارهايي که کرده بودند حضرت را مجبور کردند دست به شمشير ببرند و با اينکه جنگ سختي صورت گرفت و نزديک بود سپاه حضرت آسيب بخورد، محمد حنفيه پرچمدار بود و حضرت پرچم را از دست او گرفتند و حمله کردند و سپاه مقابل را به هم ريختند. برگشتند به محمد پسرشان فرمودند: اينطور حمله کن. چون بسياري از سران يا کشته شدند يا از جنگ بيرون رفتند، سپاه پاشيد. وقتي جنگ تمام شد با اين شش هفت هزار کشته، گزارشهاي عجيبي از پشيماني اهل جمل هست. يکوقت آدم از حق برميگردد و ناحق است و باورش ميشود کاش به حق برگردد، يکوقت چون شکست ميخورد ميگويد: عجب کاري کرديم، داشتيم زندگيمان را ميکرديم. خواستيم به پول برسيم، نشد و دست ما هم قطع شد. گاهي آدم حسرت اشتباهش را ميخورد. يک حسرت عجيب همهگيري بين رزمندگان باقيمانده از جمل اتفاق افتاد.
در منابع تاريخي آمده شخصي که گوشش کنده شده بود، گفتند: ماجراي گوش تو چيست؟ گفت: داشتم رد ميشدم، يکي از بني ضبّه، بني ضَبّه کساني بودند که آن شتر معروف را حفاظت ميکردند. ديدند روي زمين افتاده و غرق به خون است و دارد به جمل بد و بيراه ميگويد، اينها را ما را گول زدند و فرار کردند! يک خرده به من جسارت کرد، مرا نفرين کرد و من هم نفرينش کرد، مرا صدا کرد، گفت: بيا به گوشم تلقين بخوان. من تا آمدم جلو از خشم گوشم را گاز گرفت که کنده شد. اين خبر را براي اين گفتند که کسي که داشت از دنيا ميرفت، مثل رزمندههاي اميرالمؤمنين که با افتخار شهيد ميشدند، اينها با ننگ و عار و افسوس عجيب از دنيا ميرفتند. کاري کرديم که نه حجت شرعي داشتيم، حالا هم دارم ميميرم، چه ميخواهم جواب بدهم. لذا با يک حالت شکست روحي سنگين و يک فضاي افسردگي کامل در بصره حاکم شد.
جنگ تمام شد، عدهاي اسير شدند. عدهاي فرار کردند و پناه گرفتند. اميرالمؤمنين چند اقدام حيرت انگيز انجام داد. بحث ما امروز پايان جنگ جمل و اينکه حضرت بعد از جنگ جمل به سمت کوفه رفتند، حضرت در اين ميان چه کردند؟ اولين نکته اين است که حضرت جامعه اسلامي را با يک اتفاق جديد مواجه کردند. در جامعه اسلامي که تازه از جاهليت برگشته، عادت داشتند کارگزاران قبل از اميرالمؤمنين اينطور بودند که هرکس با اينها ميجنگيد، ميگفتند: کافر است. تا حالا مسلمانها عادت نداشتند با مسلمان بجنگند. حالا با بي انصافي و غير بي انصافي تا حالا مسلمان با مسلمان نجنگيده بود. اينجا اميرالمؤمنين براي اينکه حکم اعل بغي را به ديگران آموزش بدهد، اين حکم نميشد زمان رسول خدا اتفاق بيافتد. يک اتفاق جديدي افتاد، فرمودند: اينها اهل بغي هستند، مثلاً شما اجازه نداريد اسراي اينها را برده بگيريد. اسلام اساساً با بردهداري موافق نيست. بردهداري براي جوامع ديگري است و وقتي جامعهاي وارد عرصهاي ميشود شما نميتواني سال 57 يکباره بانک را ببندي، کشور ميپاشد. يک تدريجي لازم دارد. جامعهاي که با خوي قبيلهگرايي و با رفتار بردهداري در جاهليت مواجه بود، طول ميکشد او را به سمتي ببري که کم کم بخواهي به جاي بردهداري کارهاي معادلش را انجام بدهي، مجازاتهاي معادل در جنگ انجام بدهي. اميرالمؤمنين(ع) اجازه ندادند اسرا برده شوند، حتي اموالي که در جنگ جمل اينها غنيمت گرفته بودند جز اسلحه و ادوات نظامي، اسبي که با آن جنگيده بودند، اين هم اختلاف است که حضرت اينها را هم پس داد يا نه؟ غير از اين تمام اموال اهل جمل را برگرداند. حضرت اينها را آشنا کرد با اين مسأله که فرمود: بين دو گروه مسلمان جنگ صورت گرفته است. در برنامه سحر عرض کرديم اميرالمؤمنين ميتوانست با بعضي روايات متقن يا صحيح از رسول خدا حکم غير اسلام صادر کند. مثل حربکَ حربي، جنگ با من جنگ با رسول خداست. حضرت نميخواست اين کار را بکند. از اهلبيت هم سؤال کردند، فرمودند: اميرالمؤمنين ميخواست با اينها مدارا کند. ميخواست کاري کند اگر يکوقتي دست اينها رسيد، انصاف داشته باشند. واقعه کربلا چه کردند؟ اميرالمؤمنين(ع) فرمود: اينها مسلمان هستند و ما هم مسلمان هستيم، اشتباه کردند بايد مجازات شوند، اما نميتوانيد از آنها برده بگيريد، اموالشان هم محترم است. خوارج جيغ زدند که يعني چه؟ اينها را کشتيم. حالا نميتوانيم پول آنها را برداريم؟ حضرت فرمود: کشتيم براي اينکه بغي بشکند و وقتي بغي شکسته شد ديگر نه ميتوانيد پولشان را دست بزنيد و نه به اسراي آنها آسيب برسانيد. تا به حال چنين واقعهاي نديده بودند.
ماجراي بغي چيست؟ بغي يا ظلم يا تجاوز گروهي نظامي که درونش اسلحه هست، يک شاخه نظامي هست و يک رأس فرماندهي، اگر بروند گوشهاي از سرزمين اسلامي، حاکم اسلامي را اشغال کنند. خونريزي کنند، آدم بکشند و بيتالمال را غارت کنند. اسلحه بدست و يک گروه، به اينها گروه اهل بغي ميگويند در برابر حاکم اسلامي، حاکم اسلامي چه کار ميکند؟ جامعه را وقتي ميخواهي اداره کني دنبال اين هست که خون کمتري ريخته شود، آزار کمتر، شقاق و نفرت کمتر، حالا اسراي اينها را بکشي، اميرالمؤمنين قبول نداشت ولي عقل هم اين را ميگويد که نبايد اين کار را بکني چون اين کينه ديگر تا ابد تمام نخواهد شد ولي وقتي شما آقايي و بزرگواري داشته باشي و بگذري، کمتر احتمال دارد اينها بخواهند تندروي و شورش کنند. لذا دو حالت دارد. يکوقتي است که شاخه نظامي شکست ميخورد و رأس فرماندهي باقي بماند. اينجا بايد رأس فرماندهي کاري کرد که ارتباطش را با مردم طرفدار خود کمرنگ کرد که دوباره اينها شاخه نظامي تقويت نکنند و جنگ دوباره، اين ماجراي جمل است. يکوقت برعکس است، سران شکست ميخورند و شاخه نظامي باقي ميماند. شاخه نظامي باقي بماند و انگيزه جنگ داشته باشد بايد جنگ را ادامه بدهند، يعني آن چيزي که مهم است امنيت جامعه اسلامي و تماميت ارضي است. در جنگ جمل سران اصلي دو نفر کشته شدند و يک نفر هم تحت الحفظ در يک خانهاي بود که همسر پيغمبر بود، اگر اميرالمؤمنين ميخواست با او رفتار محاکمه و امثال محاکمه بکند طبيعتاً اين شقاق و جنگ عين خونخواهي از خليفه قبل هي دوباره انگيزه روي انگيزه توليد ميکرد. اين عقلايي است، به عنوان آقايي و کرامت و بزرگواري اميرالمؤمنين هم سر جاي خود.
نسبت به شاخه نظامي فرمود: هرکس فرار کرد، بکند. دنبالش نکنيد. زخميها را نکشيد. ناتوانها را نزنيد. اسرا را نکشيد. جز يک اسير هيچکس را نکشتند. هرکس بيعت کند در امان است ولي نيروهاي نظامي که فرارنکرده بودند را اسير گرفتند. اين اسير به معناي دستگيري اوليه، حالا همه ماندند حضرت ميخواهد چه کند؟ در ذهن جمليها اين بود که شيوهي حاکمان قبلي را اگر اميرالمؤمنين بخواهد رعايت کند چيه؟ الآن از دم همه ما را ميکشند. اميرالمؤمنين حق به خودش ميدهد کساني که صدها نفر را کشتند در بيتالمال بصره، در قومي که حکيم بن جبله و ديگران بود، حالا بايد بگويد: شما اين همه را کشتيد براي يک نفر با ما جنگيديد، حالا ما هم بخاطر اين چند نفر همه را ميکشيم. لذا همه دست و پايشان ميلرزيد. يکي از اينها پسر طلحه است، موسي بن طلحه، ميگويد: مرا که گرفته بودند، همه به من ميگفتند: فردا کارت تمام است!
فردا که شد اولين نفر مرا صدا کرد. نميداند در برابر اميرالمؤمنين، شخصيت مهربان عالم، حضرت او را صدا کرد فرمود: حاضري به اين چيزي که مردم درآمدند دربيايي و بيعت کني و نجنگي يا ميخواهي باز هم بجنگي؟ گفت: قبول ميکنم. حضرت فرمود: بيعت تو را قبول کردم، آزادش کنيد. تعجب کرده بود، همه که شنيدند بيعت کردند. چطور حضرت انتقام نکشيد؟ چطور قدرت داشت انتقام نگرفت؟ حضرت فرمود: آنهايي که فرار کردند که هيچ، آنهايي که اسير گرفتيد، هرکس تضمين ميدهد بيعت ميکند، همه گفتند: بيعت ميکنيم. حضرت گفتند: اينها را آزاد کنيد. اموالشان را به جز اسلحههايشان را بدهيد. بعضي نقلها نوشتند حتي حضرت مرکبها را برگرداند. در منابع ما هست که ياران اميرالمؤمنين يک ديگي غنيمت گرفته بودند، داشتند غذا ميپختند، تا حضرت پيغام فرستاد اين غنائم را برگردانيد، اين طرف آمد لگد زد و ديگ چپ شد و غذاها هم ريخت. حضرت بنا نداشت که حالا يک اتفاقي افتاده صد سال با هم ميجنگيم. اميرالمؤمنين خودش را امام آنها ميداند. رأفت علوي که البته سراسر حکمت و عقل هم هست، منتهي هيمنهي رأفت حضرت بالاتر قرار داد.
بعد از اين واقعه جمعيت سپاه اميرالمؤمنين، در جنگ صفين چند برابر شد. چون اصلاً حقانيت آشکار شد. اين ماجراي جنگ جمل که گروه مسلمان، قدرتمند و سلاحدار، نا امني و ظلم کنند، حضرت اينها را پاشاند. اين سپاهيان هنوز يک نفر از فرماندهها باقي مانده است. آن يک نفر فرمانده را چه کند؟ احتمال زياد داشت که دوباره ايشان طرفداران خود را جمع کند و تجديد قوا کند. لذا حضرت ابن عباس را فرستاد در منطقهاي که ايشان زندگي ميکرد، برو بگو که بايد به مدينه برگردي. نقلها مختلف است، اول ميخواستند ابن عباس را راه ندهند، ابن عباس وارد شد. گفتند: چطور بدون اذن ما وارد شدي؟ گفت: خانه شما در مدينه است و شما حق زندگي در بصره نداري. اقامت الزامي براي شما مدينه است. چرا؟ چون مدينه پر از اصحاب پيغمبر است. شما آنها را نميتواني تحريک کني. آنها به شما خواهند گفت چرا در خانه نماندي ولي در بصره خيلي صحابي نيست و ممکن است آنها بعضي کلمات شما تحريکشان کند و دوباره خونريزي رخ بدهد. ايشان قبول نکرد و گفت: ميخواهم در بصره بمانم. يا هرجايي که علي بن ابي طالب هست آنجا باشم. ابن عباس آمد سخنان را به حضرت عرض کرد، حضرت فرمود: خودم ميروم. حضرت که وارد شدند، زن و بچههايي که هستند خانوادههاي کشته شدههاي جنگ جمل هستند. صداي فرياد و جيغ اينها بلند شد و گفتند: تو عزيزان ما را کشتي! خانمي بود که نوه طلحه بن ابي طلحه بود. طلحة بن ابي طلحه پرچمدار اول جنگ احد است که بسيار آدم وحشتناکي بود و اميرالمؤمنين خودش و دو پسر را به زمين زد و نفر اول اين بود. شوهر نوه او در جنگ جمل کشته شده بود. اسم ايشان صفيه بنت حارث ابن طلحة بن ابي طلحه است. شروع کرد جلوي اميرالمؤمنين و امام حسن فحاشي به اميرالمؤمنين و نفرين کردن که خدا تو را بکشد، داغت به دل بچههايت بماند.! حضرت محل نگذاشتند.
رفتند با همسر پيغمبر صحبت کردند که شما بايد برگرديد و راهي نيست، وقتي داشت برميگشت دوباره اين خانم يک کينه از جدش داشت، دوباره شروع کرد فحاشي کردن. حضرت وقتي دوباره او فحش داد، ديدند ممکن است فحاشي او تحريک عواطف کند لذا حضرت برخورد کرد و فرمود: اگر ميخواستم قاتل أحبّه باشم که شما زنده نبوديد و من به اقل اکتفا کردم. از طرفي چون ممکن بود يارانش تحريک شوند و بگويند: چرا توهين ميکنيد؟ رو کرد به اصحاب و فرمود: فراريها را نکشيد، ناتوانها را آسيب نزنيد. مجروحان را نکشيد. زنها را هيجان زده و تحريک نکنيد حتي اگر به شما فحش و بد و بيراه بگويند و به اُمراي شما فحش بدهند. اينها داغ ديدند و ضعيفتر از مردها هستند. حضرت در وصيت آخرشان به امام حسن فرمودند: به مردها بگو: هواي زنها را داشته باشند. زنها از شما ضعيفتر هستند. اينجا نسبت به زني که هم شوهرش دشمن بوده، هم خودش فحاش است و هم پدربزرگش دشمن اسلام بود. حضرت فرمود: اينها را تحمل کنيد. اين آقايي و بزرگواري استثنايي است. اي کاش يک نفر منصف در تاريخ صدر اسلام پيدا شود که ببينيم در کسي اينطور پيدا ميکند. داشتيم کساني که يک خانم صحبت ميکرد، کتکش ميزدند.
اين رفتار و آقايي اميرالمؤمنين باعث شد مردم بصره و جمليها ابراز پشيماني ميکردند و به هم ميگفتند، حتي همسر پيغمبر بارها اعلام کرد که اي کاش نميرفتم و اين کار را نميکردم. اينجا انتقادها بيشتر اينها را منزوي ميکرد، باقيمانده کشته شدهها گفتند: چرا اين کار را کردي؟ حجت هم نداريم، ما را از جهت ديني محکوم کردند که خطا کرديد، هم عزيزان خود را از دست داديم، هيچ چيزي بدست نياورديم. لذا همديگر را انتقاد ميکردند. ديگر همسر پيغمبر هيچوقت در قامت سياستمدار ديده نشد. نقل شده حضرت ايشان را با چند زن و برادرش محمد بن ابيبکر که پسر خوانده اميرالمؤمنين بود، با احترام ولي بدون دسترسي به مردم بردند حج ولي تحت الحفظ بود، تا به مدينه رسيدند. يعني حضرت حتي در مسير هم يک شبه انفرادي براي ايشان درست کرد که کسي با ايشان ارتباط نگيرد. يک نقل هم اين است که حضرت فرمود: با هرکس دوست داري برگرد. بعد از اين از او گزارش رفتار سياسي و اجتماعي ديده نميشود. در مدينه ايشان يا بخاطر شماتتهايي که ميشود يا بخاطر اينکه اميرالمؤمنين اجازه تحرک نميدهد، ايشان ديگر تحرک سياسي ندارد.
اينجا حضرت ميخواهد به سمت کوفه برود، يک کسي را اسير گرفتند به نام ابن يثربي، همان کسي است که وقتي بحث زيد بن صوحان را بيان کرديم گفتيم: ايشان زيد بن صوحان را کشت. در بين اسرا اميرالمؤمنين ايشان را اعدام کرد، چرا؟ چون سه قتل انجام داده بود. بعضي گفتند: بخاطر قتل زيد بن صوحان اين کار را کرد. بعضي گفتند: او اعلام برائت از دين علي و پيغمبر کرد. کدام يک بود؟ احتمالاً بخاطر قتل سه نفر يا هر سه اين موارد يک اسير را اميرالمؤمنين محاکمه کرد و کشت که در واقع اقرار به قتل کرده بود، اصلاً وقتي ابن يثربي زيد بن صوحان را کشت، خودش شعر سرود. يعني اعتراف کرد، چون ديدند او کشته است. چون در جنگ خيلي معلوم نيست، چه کسي، چه کسي را کشته است. حالا که اسير ميگيرند من نبودم، شمشيرم شکسته بود. بيايي افتخار کني و شعر بخواني، شعر هنوز باقي است. نکته ديگر اينکه در رجزهاي اين دوره يک جمله هست هم ياران اميرالمؤمنين ميگويند: ما به دين علي هستيم. هم ابن يثربي و ديگران ميگفتند: ما زيد بن صوحان علي دين علي را کشتيم! اين علي دين علي يعني چه؟ اين چه مسلکي است؟ دو معنا دارد، شيعيان برجسته اميرالمؤمنين مثل زيد بن صوحان و عمار، افرادي بودند که به «من کنت مولاه» و ولايت اميرالمؤمنين و حقانيت او بلافاصله بعد از عروج ملکوتي رسول خدا معتقد بودند و اينها شيعيان به معناي امروز ما بودند. يک عده هم بودند که اميرالمؤمنين را برتر ميدانستند ولي نه به عنوان اينکه اميرالمؤمنين در غدير برتر اعلام شده است. همينطور ظاهرش را نگاه ميکردند، اخلاقش، ادبش، علمش و شجاعتش، مثل اين است که شما دو فقيه بزرگوار ببيني، ايشان افقه است. نميگويي خدا تعيين کرده است. بين دو پزشک ايشان بهتر است. بعضي اميرالمؤمنين را بيشتر مي پسنديدند. واضح بود که اميرالمؤمنين با بعضي از رفتار پيشينيان خود موافق نيست. «علي دين علي» يعني با آن موارد اختلافي موافق نيست. لذا خوارج در جنگها شعار نميدادند «علي دين علي» هستيم! در جنگ هستيم ولي ما مسلمان هستيم. «علي دين علي»ها دو گروه بودند، يا شيعه بودند يا قائل به برجستگي و برتري اميرالمؤمنين بودند ولو اينکه اطلاعاتشان کم بود. اين نشان ميدهد که ميفهميدند اميرالمؤمنين با ديگران متفاوت است و اين رجز را برجستگان زياد خواندند. رجز خلاصه عقايد و افتخارات يک فرد است کما اينکه سيدالشهداء(ع) در بعضي نقل رجزها به علي اکبر اين را گفتند، بين سپاه حضرت هم اختلافي پيش آمد که نميگذاري ما غنيمت برداريم، بالاخره جنگيديم. حضرت اينجا بيتالمال بصره را باز کردند، از بيت المال بصره تقسيم کردند. گفتند: پانصد درهم يا شش هزار درهم بود. پانصد درهم احتمالاً درست است که معادل يک سال حقوق است.
خوارج گفتند: ببين بعضي او را متهم کردند که بي عدالتي ميکند، بعضي متهم کردند به سنت پيغمبر عمل نميکند. بعضي متهم کردند که حق ما را محروم ميکند، ولي چون سپاه اميرالمؤمنين پيروز شده بود و غنيمتي بود و کشتهها کم بود و موافقان حضرت زياد شده بودند، جا نداشت تحرک خوارج بيش از اين باشد! بعد از اين واقعه، حضرت از همه اينها بيعت گرفت شروع به سرزنش اهل بصره کرد. ساليان قديم فکر ميکردم چرا اميرالمؤمنين اينقدر بصريها را سرزنش کرده است؟ ديدم اميرالمؤمنين براي اينکه روحيه سلحشوري مردم بصره را بشکند که دوباره اينها قيام عليه حضرت نکنند اين جملات را فرمودند. «يَا أَهْلَ الْبَصْرَةِ يَا أَهْلَ الْمُؤْتَفِكَةِ وَ يَا جُنْدَ الْمَرْأَةِ وَ أَتْبَاعَ الْبَهِيمَةِ!» اي کساني که از يک شتر پيروي کرديد. «رَغَا فَأَجَبْتُمْ» او صدا درآورد و شما دويديد. «وَ عُقِرَ فَانْهَزَمْتُمْ» کشته شد، فرار کرديد. رهبر شما مگر يک حيوان بود؟ فکر نداشتيد با مسلمين جنگيديد؟ «أَحْلَامُكُمْ دِقَاقٌ» خوابهاي شما پريشان است. «وَ عَهْدُكُمْ شِقَاقٌ» عهد بستيد شکستيد. «وَ دِينُكُمْ نِفَاقٌ» تحقيق ميکرديد ببينيد من خليفه قبل را کشتم يا نه؟ براي چه اينقدر آدم کشتيد؟ «وَ أَنْتُمْ فَسَقَةٌ مُرَّاقٌ» شما فاسق هستيد و خونريزي کرديد، ظلم کرديد. «يَا أَهْلَ الْبَصْرَةِ أَنْتُمْ شَرُّ خَلْقِ اللَّهِ» حضرت اينها را کوبيد و فرمود: «أَرْضُكُمْ قَرِيبَةٌ مِنَ الْمَاءِ بَعِيدَةٌ مِنَ السَّمَاءِ خَفَّتْ عُقُولُكُمْ» عقلتان کم است. بيعت مرا شکستيد و با دشمنان من همراه شديد. فکر ميکنيد کار خوبي کرديد؟ همان کاري که رسول خدا کرد، حضرت بالاي سر کشته شدگان جنگ جمل رفت، با اينها صحبت ميکرد. فرمود: اين را ميبينيد؟ اين از خليفه قبل شکايت داشت. ميخواست حقي را بگيرد نتوانست و من پا درمياني کردم و گرفتم. بعد رو کرد به او و گفت: خوب است الآن به من ظلم کردي و کشته شدي؟ تا به طلحه رسيد. طلحه را بنشانيد و با او صحبت کرد. چرا؟ براي اينکه تثبيت کند در ذهن بازماندگاني که حضرت آزادشان کرده که عاقبت ظلم و به هم ريختن جامعه بي دليل چيست. در ذهنها آمد که مثل پيغمبر در بدر و احد عمل کرد. حضرت نماز خواند، گفتند: نماز پيغمبر را ببين! يادمان رفته بود. يک نفر آمده بعد از 25 سال شيوه پيغمبر نماز ميخواند که فراموش شده و سبک و سيره پيغمبر(ص) دارد برميگردد. با اسرا نرم است. اين سرزنش باعث شد بصريان بعد از اين شورش نکنند.
در اين ميان چند نفر به جنگ نيامدند. وقتي حضرت در بصره ميخواهد به سمت کوفه برود، دو اتفاق افتاد، بعضي در بصره نيامدند به حضرت کمک کنند و بعضي در کوفه، اين نشان ميدهد فتنه خيلي سنگين بود. سليمان بن صرد خزاعي، حضرت توبيخش کرد و گفت: يک عمري سنگ مرا به سينه زدي حالا تا به جنگ رسيدي ول کردي و رفتي؟ شک کردي؟ او ناراحت شد و گفت: انشاءالله جنگهاي بعدي. بعد نزد امام حسن رفت و گفت: پدر شما مرا جلوي همه ضايع کرد. من ريش سفيد کوفه هستم. حضرت فرمود: کسي را توبيخ ميکنند که از او اميد محبت ميرود. تو يک عمري ميگويي: من طرفدار علي بن ابي طالب هستم، حالا که او نياز داشت نبودي؟ در صفين خيلي سلحشوري کرد ولي متأسفانه بعدها همين سياست دوگانه را داشت. يکي هم شخصيت خيلي پيچيده است به نام احنف بن قيس که خيلي شخصيت مرموزي است. بعضيها با ترامپ فالوده ميخورند و با مقدسان شيعه هم ممکن است نشست و برخاست کنند. ما هم اگر همسايه ما از دين ديگري باشد خوش رفتار هستيم، اما اينکه به همه بگويد: من با تو هستم، اين يک رفتار نفاق گونه است. احنف بن قيس کسي است که ميگفتند: چرا مردم اينقدر تو را قبول دارند؟ ميگفت: براي اينکه اگر مردم آب خوردن را ايراد بگيرند من ديگر آب نميخورم. يعني دوست ندارم در مورد من بد بگويند. اين همان چيزي است که شهيد مطهري در کتاب «جاذبه و دافعه» بحث ميکند و ميفرمايد: نميشود يک نفر باشد همه خوب بگويند. اميرالمؤمنين را همه از او خوب نميگويند! اگر يک نفر باشد که همه در موردش خوب بگويند، اين عجيب است. بايد بررسي کرد و شک کرد.
به اميرالمؤمنين نامه نوشت که من اگر بخواهم بيايم، ميتوانم پانصد نفر از بصره را با شما همراه کنم. ولي اگر نيايم کاري ميکنم چهار هزار نفر عليه شما باشند. بيايم يا نه؟ حضرت فرمود: نه، نميخواهد بيايي! ايشان بعدها با معاويه ارتباطات خوبي دارد. حتي در ماجراي کربلا که سيدالشهداء به او نامه نوشت، پاسخي نداد. به آل زبير پيوست و جانش را ذخيره کرد به جاي اينکه در راه اميرالمؤمنين فدا کند و آخر سر به بطالت از بين رفت. من از زندگي احنف بن قيس خيلي ميترسم به حال خودم که نکند من مصلحت شخصيام را به امر امامم و به امر آن چيزي که امرش واضح است ترجيح بدهم. ايشان وقتي قبل از جمل نزد همسر پيغمبر ميرفت، ميفرمود: من راضي نيستم با شما جنگ شود. به اميرالمؤمنين هم پيغام ميداد با شما هستم. با هردو طرف بد نبود، موضع گيري صريح نميکرد. در حالي که اگر موضع گيري صريح ميکرد شايد به جاي اينکه ادعا کرد چهار هزار نفر نيايند، ده هزار نفر نميآمدند. بحث ميکرد آقا اين کار ناحق است، اما چرا؟ ميخواست هم بين اينها محبوب باشد و هم بين آنها. آدمهايي که دوست دارند وسط کار باشند، فکر ميکنند زرنگ هستند. چه بسا در دنيا يک فرصت اضافي پيدا کنند ولي عاقبت اينها بخير نميشود. احنف بن قيس را اگر به عنوان عبرت اسمش را نبرده بودم، نود درصد بينندگان امروز ما اسمش را نشنيده بودند.
حضرت از بصره که حرکت کردند به سمت کوفه، بخاطر اينکه براي جنگ با معاويه عراق بين حجاز و شام بود و حضرت به نيروي نظامي نياز داشت. نرسيده به کوفه به بعضي از کارگزاراني که از قبل باقي مانده بودند، رسيد. مثل اشعث در آذربايجان و جرير بن عبدالله بجلي در همدان، نسبت به اينها سخناني فرمود که محل اتفاقات بعدي است که هفته آينده ادامه بحث را خواهيم گفت.
شريعتي: امروز صفحه 412 قرآن کريم، آيات 12 تا 19 سوره مبارکه لقمان را تلاوت خواهيم کرد.
«وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ «12» وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ «13» وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فِي عامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ «14» وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ «15» يا بُنَيَّ إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ «16» يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اصْبِرْ عَلى ما أَصابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ «17» وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ «18» وَ اقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ»
ترجمه آيات: و ما به لقمان حكمت داديم، كه شكر خدا را به جاى آور و هر كس شكر كند، همانا براى خويش شكر كرده؛ و هر كس كفران كند (بداند به خدا زيان نمىرساند، زيرا) بىترديد خداوند بىنياز و ستوده است. و (ياد كن) زمانى كه لقمان به پسرش در حال موعظهى او گفت: فرزندم! چيزى را همتاى خدا قرار نده، زيرا كه شرك (به خدا)، قطعاً ستمى بزرگ است. و ما انسان را دربارهى پدر و مادرش سفارش كرديم، مادرش او را حمل كرد، در حالى كه هر روز ناتوانتر مىشد، (و شير دادن) و از شير گرفتنش در دو سال است، (به او سفارش كرديم كه) براى من و پدر و مادرت سپاس گزار، كه بازگشت (همه) فقط به سوى من است. و اگر آن دو (پدر و مادر) تلاش كردند چيزى را كه بدان علم ندارى، شريك من سازى، از آنان فرمان مبر، ولى با آنان در دنيا به نيكى رفتار كن، و راه كسى را پيروى كن كه به سوى من باز آمده است، پس بازگشت شما به سوى من است، من شما را به آنچه عمل مىكرديد آگاه خواهم ساخت. اى فرزندم! اگر (عمل تو) همسنگ دانهى خردلى باشد و در دل تخته سنگى يا در آسمانها يا در زمين نهفته باشد، خداوند آن را (در قيامت براى حساب) مىآورد، زيرا كه خداوند دقيق و آگاه است. فرزندم! نماز را برپا دار و امر به معروف و نهى از منكر كن و بر آنچه از سختىها به تو مىرسد مقاومت كن كه اين (صبر) از امور واجب و مهم است. و روى خود را از مردم (به تكبّر) بر مگردان، و در زمين مغرورانه راه مرو، زيرا خداوند هيچ متكبّر فخر فروشى را دوست ندارد. و در راه رفتن (و رفتارت)، ميانهرو باش و از صدايت بكاه، زيرا كه ناخوشترين صداها، آواز خران است.
شريعتي: اشاره قرآني را بفرماييد.
حاج آقاي کاشاني: در روزهاي پاياني ماه عظيم خدا هستيم و نميدانيم چطور تشکر و شکرگزاري کنيم براي اين منتي که بر سر ما گذاشت و ما را هم به مهماني خود دعوت کرد. در اين روزها خيلي نگران بخشيده شدن هستيم، حضرت حق چندين بار در قرآن کريم کنار اينکه به من شرک عملي نداشته باشيد و مرا بپرستيد، به احسان پدر و مادر که بالآخره در مسير ربوبيت اينها ما را پروريدند و واقعاً اگر کسي قدر پدر و مادرش را نداند، حتماً نسبت به حضرت حق هم نميتواند قدرشناس باشد که او يک مفهوم عظيمتر و غير قابل قياس و انتزاعي است. لذا اگر فرصت کرديم در اين ماه مبارک رمضان خاکساري براي پدر و مادرمان کنيم، گاهي پدر و مادرهاي ما ممکن است تواناييهايشان کم شده باشد و کم حوصله شده باشند. خيلي خوب است آدم در زماني که ظاهراً قدرت و ثروت دارد، پيش هيچکس اينقدر ارزش ندارد که آدم نزد پدر و مادرش خاک باشد. انشاءالله خدا به ما توفيق بدهد که دلشان را بدست بياوريم و يقين داريم اگر روزه گرفتيم و اگر محبت اهلبيت داريم، ناني بوده که پدرمان زحمت کشيده و شيري بوده که مادرمان به ما داده و قدرشناس باشيم. همين که خضوع کنيم و خشوع کنيم خيلي مهم است. مخصوصاً پدران و مادراني که به صورت ويژه، قرآن کريم ميفرمايد: اگر تلاش کردند تو را به شرک ببرند، حق نداري قبول کني ولي با آنها به نيکي رفتار کن. واي به حال ما! مخصوصاً پدران و مادران شهدا و پدران و مادراني که جانباز تربيت کردند، آنها پدر و مادرهاي همه جامعه هستند، به آنها عرض ادب کنيم. علي بن حاتم که اين هفته در برنامه در موردش سخن ميگوييم، يک پدر شهيد نمونه هست، کسي است که سه شهيد در راه اميرالمؤمنين داد وقتي معاويه به او گفت: علي با تو انصاف نکرد، فرزندان او زنده هستند و فرزندان تو کشته شدند. گفت: من انصاف نکردم چون علي بن ابي طالب شهيد شد و من زنده هستم!
خدايا در اين روزهاي پاياني ماه رمضان، گناهان ما را ببخش و بيامرز، پاداش ما را در اين دنيا زيارت روي مبارک امام زمان، دعاي حضرت، توفيق تبعيت حضرت، شاد کردن دل آن بزرگوار نصيب ما بفرما. انشاءالله از لحظه مرگ و صراط و نشور تا انشاءالله بهشت برين ما را مقيم کوي اهلبيت قرار بده.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»