برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: جنگ روايتها (زمينههاي جنگ جمل)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين کاشاني
تاريخ پخش: 23-02- 99
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
مردم عزيز و نازنين، بينندهها و شنوندههاي گرانقدر، به همه شما سلام ميکنم. به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. شبهاي قدر از راه رسيد، انشاءالله قدر لحظه لحظه و ثانيه ثانيه ماه مبارک را بدانيم و خداي متعال به مدد حضرات معصومين به ما توفيق درک شبهاي قدر را عنايت کند.
حاج آقاي کاشاني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان سلام ميکنم. اين شبهاي پيش رو ملتمس دعا هستم و دعاگوي همه هستيم.
شريعتي: از فضايل اميرالمؤمنين ميشنويم، بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي کاشاني: بسم الله الرحمن الرحيم، بعد از مقدماتي که يک تذکراتي در مورد جنگ روايتها داديم و سعي کرديم گوشهاي را اشاره کنيم که چگونه سعي شد اميرالمؤمنين تبديل شود به کسي که خون به ناحق معاذ الله ريخته است. دو بهتان عجيب به حضرت زده شد يکي اتهام قتل که دروغ بود، يکي هرچه حضرت ميفرمود: من اين کار را نکردم، صداقت حضرت را هم انکار ميکردند. مظلوميت عجيبي براي اميرالمؤمنين اتفاق افتاد.
همزمان در بصره و مکه اتفاقاتي افتاد تا اينجا گفتيم که در بصره عدهاي کشته شدند، حاکم بصره را گرفتند و نگهبانان بيتالمال را کشتند و هم درگيري صورت گرفت، عدهاي کشته شدند و بصره اشغال شد. اميرالمؤمنين با يارانشان مشورت کردند و حرکت کردند، در ربذه نامهاي توسط هاشم مرقال فرستادند به ابوموسي اشعري که حاکم کوفه بود، اميرالمؤمنين بالاجبار پذيرفت ايشان را و ايشان نامه را جسارت کرد و پاره کرد. خواست هاشم مرقال را زنداني کند، هاشم مرقال به حضرت پيغام داد چه کنم؟ شما دستور بدهيد. حضرت نامهي تندي به ابوموسي اشعري نوشتند. حضرت فرمودند: من تو را عزل ميکنم در حالي که مورد مذمت من هستي و ارزش تو نزد من کم شده و اگر ابا کني، دستور مجازات تو را در امور مهم چون عده زيادي کشته شدند، تو را به عنوان فتنهگر و مفسد في الارض اعدام ميکنم، لذا بايد کنار بروي. اين اتفاق که افتاد ابوموسي اشعري به مسجد رفت و سخنراني کرد و مخالفت کرد. از طرفي اميرالمؤمنين(ع)، امام حسن و عمار را به سمت کوفه فرستاد.
ابوموسي اشعري سخنراني کرد و گفت: اي مردم ما همه مسلمان هستيم. من از اصحاب رسول خدا هستم. کشتن و خونريزي خطرناک است. اميرالمؤمنين هم دنبال اين بود که خون کمتر ريخته شود و اگر اميرالمؤمنين از مردم کوفه سرباز نميگرفت توسعه خونريزي در بصره و اطرافش رخ ميداد. گفت: ببينيد مردم ما اصحاب پيغمبر، يک فتنه شده است. ابوموسي يمني تبار است. قريش، با هم دعوايي دارند و به ما ربط ندارد که ورود کنيم در يک دعواي قبيلهاي، عمدتاً عربهاي کوفه يمنيتبار بودند. گفتند: آره به ما ربط ندارد. دعواي خانوادگي و قبيلهاي است. خودشان ميدانند، ما کنار مينشينيم. در خانههايتان بمانيد و بيرون نياييد. فضايي که اخلاق حکم ميکند سکوت کنيد. همزمان در مدينه سعد بن ابي وقاص و عبدالله، پسر يکي از حکام بعد از پيغمبر گفتند: ما هم احتياط ميکنيم. اينجا اتفاقي افتاد و بعضي دچار شک و شبهه شدند، خون مسلمان بريزيم، برويم با همسر پيغمبر بجنگيم؟ برويم با داماد پيغمبر بجنگيم؟ چه کنيم؟ چه شد که اينقدر اين ابهام زياد شد؟ علت اين پيچيدگي اين بود که رسول خدا(ص) خيلي از مباحث را روشن فرموده بود، چقدر در مورد اميرالمؤمنين بيانهاي مختلف داشت. وقتي آنها را کنار بگذاريد و در مباحثي که عرض کرديم که تخريبها صورت گرفت، وقتي نشناسند اميرالمؤمنين را يک آدم عادي بپندارند، بگويند: يک مسلمان و آن طرف هم يک مسلمان، کنار بنشينيم. ما هم اگر دو نفر همديگر را با چاقو بزنند، اگر بتوانيم دخالت ميکنيم و اگر نتوانيم وارد نميشويم. اميرالمؤمنين را يک آدم عادي گرفتند. اين خودش از بزرگترين خسارتهايي است که بعد از پيامبر کار به دست اميرالمؤمنين نيافتاد که جايگاهش معلوم شود. اگر مردم ندانند پيغمبري، پيغمبر است. مردم او را يک آدم عادي بدانند، او حرف بزند باور نميکنند. ما چطور به کلمات يک پيغمبر اعتماد ميکنيم؟ مثل آدمهاي عادي نيست و معصوم است. خدا حافظ و نگهدار اوست. خدا کسي را نميفرستد که خطا کند و دست ما را در دست خطاکار بگذارد.
شريعتي: يعني اگر معرفت به مقام اميرالمؤمنين بود، هيچوقت جنگي رخ نميداد.
حاج آقاي کاشاني: اولاً زمينه براي مقابل اميرالمؤمنين ايستادن به وجود نميآمد و ثانياً مردم همراهي نميکردند. حالا اميرالمؤمنين وقتي مردم از او سؤال ميکنند، اين طرف داماد پيغمبر و اين طرف همسر پيغمبر، اين طرف اصحاب پيغمبر و آن طرف اصحاب پيغمبر، ما اين وسط چه کنيم؟ حضرت ديگر نميتواند از اينها استفاده کند، چرا؟ چون اينجايي که مردم نميشناسند بيايد بگويد: من معصوم هستم. نشنيدند و اگر حضرت بخواهد از اين حرفها بزند شايد تصور غلو بکنند، چون اينها در فضايي که زندگي ميکنند اميرالمؤمنين را نميشناسند، مخصوصاً بيشتر مردمي که در مدينه نيستند. لذا اميرالمؤمنين ميفرمايد: تو الآن بين آدمها گير کردي، ببين حق چيست. حضرت ميخواست اين را بيان کند، شما فرض کنيد متوجه علم و عصمت و تقواي من نيستيد. آيا حکومتي مستقر شده يا نه؟ آيا اين حکومتي که مستقر شده وظيفهاش حفظ امنيت شهرها و مرزها و خزانه و بيتالمال هست يا نه؟ حضرت نميخواهد بگويد عصمت مرا بشناسيد. چون خيلي طول ميکشد بفهمند، آنهايي که ميدانستند انکار کردند و خيليها هم نميدانستند. حضرت فرمود: حکومتي تشکيل شده، شما بياييد مدينه و از آدمهاي معتمد مدينه بپرسيد، آيا من از شهر بيرون بودم يا خليفه قبلي را کشتم! کسي ديده من شمشير دست گرفتم بعد از پيغمبر اکرم، چهار تا آدم تجهيز کردم؟ يا موارد زيادي سعي کردم خشونت به اوج نرسد، مرا قبول نداريد؟ آنها بيايند بگويند: علي بن ابي طالب بيرون مدينه بود يا داخل مدينه که خليفه کشته شد. اگر من حامي هستم از چه کسي حمايت کردم؟ حضرت دنبال اين هستند که جلوي کشتار را بگيرند.
اتفاق مهمي در جنگ جمل افتاد، يکي از احکام مهم الهي اسلامي زمان رسول خدا زمينه بروز نداشت. زمان رسول خدا خيليها اسلام آوردند و با پيغمبر جنگيدند، اينها کافر ميشوند. لذا مسلمين ميشدند در برابرشان غير مسلمين، در قرآن کريم آيهاي داريم که «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما» (حجرات/9) مسلمانها با هم جنگيدند سعي کنيد بين اينها آشتي بدهيد. «فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ» اگر اينها يکي کوتاه نيامد به ديگري کمک کنيد. اگر گروهي با حاکم اسلامي بجنگد اين زمينه بروز زمان پيغمبر نداشت. اگر رسول خدا يک طرف مسلمان طرف ديگر بجنگد، معنا ندارد. لذا حکم بغي که در سرزمين اسلامي عدهاي بروند يک جايي از سرزمين اسلامي را اشغال کنند و خون بريزند، فساد في الارض کنند، عليه حکومت نا امني ايجاد کنند، چنين چيزي زمان رسول خدا نميشد اتفاق بيافتد، اگر زمان رسول خدا اتفاق ميافتاد، نامسلمان ميشدند. اميرالمؤمنين با عنوان مبيّن قرآن و جانشين رسول خدا در تبيين اسلام يک وظيفه در امتداد نبوت به عنوان وصي به دوششان افتاد که مسأله بغي را بايد تبيين کني، ابو حنيفه که امام مذهب حنفي است و شخصيت مهمي است و جمعيت زيادي به پيروي او در فقه عمل ميکنند، ميگويد: اگر علي بن ابي طالب(ع) نيامده بود در ماجراي جمل احکام اهل بغي را جاري نکرده بود، ما تفاوتش را نميتوانستيم تشخيص بدهيم. حالا اميرالمؤمنين ميخواهند اين را پياده کنند، مسأله حساس است. اميرالمؤمنين قبل از اينکه وارد جنگ جمل شوند، معاويه در شام بخشي از سرزمين اسلامي را تحويل حاکم جديد نداد. والي استاندار خليفه سوم بود. خليفه سوم را کشتند. خليفه چهارم آمده که اميرالمؤمنين است، اميرالمؤمنين معاويه را عزل کرد، معاويه زير بار نرفت. چون قبول نکرد بخشي از سرزمين اسلامي اشغال شد، اميرالمؤمنين در صدد تدارک نبرد با معاويه بود. چه شد جنگ با بصريان در جمل اولويت پيدا کرد؟ اين يکي از پيچيدگيهاي بحث است. يعني اگر ماجراي جمل رخ نميداد، سال 36 به جاي جنگ جمل، جنگ صفين را داشتيم. چون معاويه نپذيرفت، سهل بن حنيف را که به عنوان حاکم شام فرستادند، قبول نکردند. گفتند: تو از اصحاب پيغمبر هستي، تو را ميکشيم، برو! چرا اميرالمؤمنين جمل را ترجيح داد؟ چون حضرت ميتوانست عين ماجراي معاويه فعلاً به آنها توجه نکند و برود با معاويه بجنگد.
اميرالمؤمنين(ع) دو تا بازوي نظامي داشت. هر کشوري بازوي نظامي براي امنيت خود لازم دارد. اگر ميخواهيم با کسي که يک شهر ما دست اوست درگير شويم، نيروي نظامي لازم داريم. مرزبندي هست، شام و اين طرف مدينه و حجاز و عراق، اما جمليها آمدند بصره را اشغال کردند که در واقع يکي از بازوهاي اصلي نظامي حضرت است. فرض کنيد بلا تشبيه در ارتش و سپاه ما کودتا شود! اين جنگ داخلي شديدتري محسوب ميشود و اگر شما قرار باشد با معاويه درگير شويد، بازويي براي نبرد نداريد و اگر درگير با معاويه شويد، ممکن است بيايند کوفه را هم اشغال کنند. يکوقت با مرز ميجنگي، يکي داخل کشور است. از طرفي افرادي که در جمل هستند، بعضي افراد با سابقه هستند و اين در تشکيک ذهن مردم اثر دارد. نکته بعدي اين است که اينها خون ريختند، معاويه هنوز خوني نريخته، درست است اميرالمؤمنين او را اشغالگر ميداند ولي اينها در بصره چند صد نفر را کشتند. لذا حضرت مجموعه اينها را که در نظر گرفتند بنا شد به جاي حرکت به سمت معاويه فعلاً ماجراي عراق و بصره را درمان کند. عراق بين حجاز و شام ميشود. عراق امن ميشد. لذا اميرالمؤمنين حرکت کردند. همزمان امام حسن و عمار و ديگران در کوفه دارند محاجه ميکنند با ابوموسي اشعري، مالک اشتر محضر اميرالمؤمنين آمد. گفت: من آن روز پيشنهاد دادم ابوموسي اشعري را بگذاري، حالا الآن من در کوفه محبوب هستم. بگذار بروم به عمار و امام حسن کمک کنم. چون مردم ميدانند من با اينکه قدرت دستم بود، برداشتم ابوموسي را بخاطر اينکه دوستش داشتند به شما پيشنهاد دادم. حضرت فرمود: برو!
مالک خيلي در کوفه نفوذ داشت. شخصيت ديني مثل امام حسن(ع) يک بحث است. لزوماً همه، همه چيز را با دين نسبت سنجي نميکنند. خيلي وقتها قبيله هم مهم است. يعني برادر من با شما دعوا کند، خيلي بايد ايمان داشته باشم که طرف حق را بگيرم. پس تا اينجا عمار و امام حسن(ع) در کوفه هستند که مردم را آماده کنند به سمت اميرالمؤمنين بيايند و مردم را براي جنگ جمل آماده کنند. مالک هم به اينها ملحق شد. گفتيم اميرالمؤمنين به چه دليل جنگ جمل را اولويت قرار داد. حضرت تلاش کرد که حق را بشناسند و مسأله بغي را مشخص کند. از طرفي حضرت يک نامه به مردم کوفه نوشتند. يکي از ويژگيهاي اميرالمؤمنين با اينکه 1400 سال پيش شهيد شده است، توجه و احترام عجيب به افکار عمومي است. يعني بعد از 1400 سال با اين همه رسانههاي جمعي و آموزش اگر بعضي از مسئولين ما لطف کنند، نهجالبلاغه را با دقت بخوانند خيلي با مردم بهتر رفتار ميشود. يعني اگر چيزي براي مردم ابهام دارد، نگويند: ما خدمت ميکنيم و مردم وظيفه دارند درست بفهمند. الآن مردم ابهام دارند، با مردم حرف بزنيد. سخن بگوييد و احترام بگذاريد.
فراوان ميبينيم گاهي بخاطر حرف نزدنها مردم دچار تناقض ميشوند و احساس ميکنند کسي نميخواهد به اينها پاسخ بدهد. اگر مردم بدانند مسأله چيست بهترين همراهان هستند. لذا اميرالمؤمنين نامهاي نوشتند به مردم کوفه که من براي شما، کوفيها مدينه نبودند، اتهامي زده شده که امرالمؤمنين در قتل خليفه قبلي شرکت دارد. لذا حضرت نامهي يک نهجالبلاغه را مينويسند، اي مردم کوفه! از مردم کوفه تجليل ميکنند، شما بزرگواران، شما که در رأي قرار داريد. بالابلند هستيد، حضرت وقتي کسي بخواهد به حق عمل کند تجليل ميکند، بعد فرمودند: طوري براي شما جمل را توضيح ميدهم انگار شما بوديد و ديديد، بنده از کساني هستم که خيلي از خليفه قبل انتقاد ميکردم، من دخالتي در جرياني نداشتم. طلحه و زبير کمترين کاري که از دستشان برآمد اين بود که او را بکشند. اينها کساني ديگر را با خود همراه کردند حالا دنبال اين هستند که او را وسيله کنند تا به حکومت برسند. در جاي ديگر فرمود: ببينيد فرض کنيد اينها ما را شکست دادند، آنوقت خواهيد ديد هرکس حاکم شود گردن ديگري را خواهد زد. مسأله خون و خونخواهي نيست، سهم خواهي است. بعد از آن فضاي کوفه هنوز تشويش داشت. مالک وارد شهر شد. ديد فتنه کوري است حواس خود را جمع کنيد، وقتي ديد فايده ندارد، به سمت دار الحکومه رفت، حاکم ابوموسي بود، ابوموسي را عزل کرد. آدمي که حضورش بسيار نافذ بود. اميرالمؤمنين به مالک فرمود: جايگاه تو نزد من مثل جايگاه من نزد پيغمبر است. اگر اين را به جنگ تقليل بدهيد. مالک سخنراني کرد و گفت: مردم! قدرشناس باشيد. چه کسي آمده حاکم شده است؟ بهتر از علي بن ابي طالب مگر پيدا ميکنيد؟ او داماد پيغمبر و اولين مسلمان است و بهترين قاري است. شجاعترين است. منتظر چه هستيد؟ محبوبيت مالک و سخنان حسن بن علي، مردم کوفه را همراه کرد. مردم کوفه راه افتادند به سمت اميرالمؤمنين بيايند.
اميرالمؤمنين وقتي دارند ميآيند، يک اتفاقي افتاده که خيلي مسأله را تلخ ميکند. لذا داستان جنگ روايت اينجا جدي شد. مثلاً به اميرالمؤمنين نسبت دادند امام حسن با ايشان يک مشاجره عجيبي داشت. يکي از اتهامهاي بسيار تلخ تاريخ، توصيفاتي است که بگويند: امام حسن با اميرالمؤمنين اختلاف داشتند. ما ميگوييم: امام حسن رفتند کوفه تا نيروها کوفه بيايند، از اين طرف ديدند چه کسي وزن اين را دارد مقابل اميرالمؤمنين قرار بگيرد، ميگويند: اميرالمؤمنين و پسرش، لذا گزارشهاي عجيبي راجع به امام حسن و اميرالمؤمنين هست. منابع تاريخي را بايد بسيار با احتياط و وسواس خواند. يکي از حرفهايي که زده شده، اين بود که عرب هرگز با پدرش اينطور صحبت نميکند چه برسد به امام حسن(ع)، نوشتند وقتي ماجراي جمل شد و خونريزي شد، امام حسن هم در شروع جنگ جمل، هم در پيدا کردن نيروها و تجهيزشان، هم در فرماندهي و رزمندگي خيلي کار کرد، با اين حال نقل کردند که روزي امام حسن نزد اميرالمؤمنين آمد و سه جمله گفت: مگر من به تو دستور ندادم؟! 1- مگر من دستور ندادم مردم را رها کن و زوري بيعت نگير! 2- مگر من نگفتم از طلحه و زبير زوري بيعت نگير؟ حالا جنگ درست شد. 3- من امروز ميگويم: رها کن و نرو بجنگ، چه کار داري؟ بگذار يک شهر هم دست اينها باشد. پس خونريزيها دست خودت است. نکته اينجاست برخلاف اين حرفهاي بسيار بي انصافانه و عجيب، اميرالمؤمنين فرمود: من از مدينه زودتر راه ميافتم تا جلوي اين کاروان که از مکه ميرود قبل از بصره جلويشان را بگيرم، مردم بصره درگير نشوند و لشگر اينها بزرگ نشود، چون اگر لشگر اينها بزرگ شود مجبور است لشگر ما هم بزرگ شود که بتواند مقابله کند. بعد اين اتفاق افتاد، حضرت نامه نوشت مردم بيايند. وقتي جمعيت بيايد خون اين فضاي جمليها را دچار تشويش ميکند. مردم کوفه با اميرالمؤمنين همراه شدند، دو تا سپاه مقابل هم قرار گرفتند.
باز اميرالمؤمنين ک حق محض و محض حق است، به تک تک سران جمل نامه نوشت. فرمود: چه کسي را قبول داري بيايد بين ما حکم شود. اميرالمؤمنين خود حق محض است ولي نميخواهد خون ريخته شود. از طرفي رها کند، طوري بود که به زبير و طلحه خليفه نميگفتند. زبير خيلي ناراحت بود، ميگفت: رئيس لشگر من هستم به من امير ميگويند و خليفه نميگويند. چون بعداً حکومت به من نرسد. حضرت نامه به اينها نوشت و صحبت کرد، وقتي فايده نکرد، زيد بن صوحان را نزد همسر پيغمبر و ابن عباس را نزد زبير فرستاد، بگويند: اين مسيري که رفتيد درست نيست. چه کسي گفته بيعت اجباري گرفته شده، خودتان بيعت را اختياري کرديد، وقتي ديدند فايده ندارد، اميرالمؤمنين کاري کرد که از جهت معرفت و مرام و وفا، اگر يک افسانه بود در مورد يک پهلواني از پهلوانهاي اسطورهاي تاريخ مبهوت ميشديم، اين يک حقيقت است و افسانه نيست. وقتي دو سپاه مقابل هم قرار گرفتند بيرون بصره، حضرت از مدينه، يارانش از کوفه ملحق شدند. نزديک بصره، ياران جمل از بصره بيرون آمدند مقابل هم صف آرايي کردند و چند روزي مقابل هم بودند تا يکديگر را ارزيابي کنند. اينجا اميرالمؤمنين يک روز ديدند با لباس عادي، دارند وسط ميدان ميروند و سوار بر شتر رسول خدا، نه به حالت جنگي، ابن عباس جلو دويد و گفت: آقا تيربارانت ميکنند، حضرت فرمود: ابن عباس تو نبودي آن موقع که در احد ميجنگيديم ساز و برگي نبود. دست خالي از پيغمبر دفاع ميکرديم. حضرت آرام آرام وسط ميدان رفتند، اين سپاه حضرت را ميبيند، از آن طرف کشمکش سران جمل را براي تصاحب خلافت ميبيند و از اين طرف ميبيند فرمانده لشگر بلکه حاکم مسلمين بدون ساز و برگ نظامي وسط آمده است، صدا زد «أين زبير» معمولاً در جنگ فرمانده يک طرف، فرمانده طرف ديگر را به مبارزه ميطلبيد. تا فرمود: به زبير بگوييد بيايد، در کاروان که خانمها هم حضور داشتند، همسر زبير خواهر همسر پيغمبر ميشد. صداي گريه اينها بلند شد که زبير کشته شد. يعني يقين دارند که اگر مقابل اميرالمؤمنين، زبير شخصيت برجسته نظامي است ولي جلوي اميرالمؤمنين کسي برجسته نيست. گفت: آن تمام شد. چون اين «أين زبير» گفتن اگر به حالت نظامي باشد، بسيار بي غيرتي است که فرمانده نيايد. يعني حاضر است کشته شود، بعد هم ميدانند برود هم کارش تمام است. چون اميرالمؤمنين در صفين هم معاويه را صدا زد و نيامد. معاويه گفت: من نميجنگم ولش کن. يعني ديدند يا بايد زبير سر شکسته شود، يا برود کشته ميشود. شروع کردند گريه کردن، خبر دادند نه، علي بن ابي طالب بدون ساز و برگ نظامي آمده است. خوشحال شدند!
زبير آمد، حضرت با او صحبت کرد، اول گله کرد که هواي ما را نداشتي، پسر عمه حضرت است. زبير خدمتهايي کرده بود و جزء کساني بود که در واقعه سقيفه در خانه اميرالمؤمنين متحصن بود. ولي اينجا گله کرد و حضرت پاسخ دادند، بعد فرمود: يادت هست روزي رسول خدا به تو نگاه کرد و فرمود: علي را دوست داري؟ هم فاميل هستيم، هم مؤمن است و عزيز شماست، يک روزي مقابل او قرار ميگيري در حالي که تو ظالم هستي، اينکه اميرالمؤمنين به او گفت، انگار زبير را به برق وصل کرده باشند. خود زبير اگر يک ذره توجه ميکرد، يک لحظه مکث ميکرد، شخصيت اميرالمؤمنين را ميدانست اما چون اين يک خبر و پيشگويي اعجاز گونه از رسول خدا مستقيم به خودش بود و قبلاً اين را شنيده بود، ايشان دچار برق گرفتگي شد. لرزه گرفت، برگشت. پسرش عبدالله بن زبير نگاه کرد و گفت: پيرمرد ترسيدي؟ بدترين کار اين است که يک رزمنده پر قدرت را کسي تحريک کند. زبير شمشير کشيد و وسط ميدان آمد و هل من مبارز طلبيد! هل من مبارز طلبيدن اقتضايش اين است که يک کسي هم شأن او اقلاً مالک اشتر وسط بيايد، وگرنه براي سپاه بد ميشود. اينجا حضرت برگشت و من اگر بگويم شجاعترين رفتار اميرالمؤمنين کجاست، به نظرم اينجاست! حضرت فرمود: عيبي ندارد، کسي پاسخش را ندهد. زبير نميخواهد بجنگد و من نميخواهم با شمشير ما کشته شود. عيبي ندارد بگذاريد فکر کنند کسي جوابش را نميدهد.
زبير خواسته به پسرش بگويد: من ترسو نيستم! يعني اميرالمؤمنين از آبروي خودش مايه گذاشت که او کشته نشود. چون اگر حضرت به ميدان ميرفت، شمشير به هرکس بزند که روز قيامت طرف صاف جهنمي است. حضرت شمشير از پي حق ميزند و ديگر طرف روز قيامت محاکمه نميخواهد! حضرت دلش نيامد، او فاميل ماست و روزي خدمت کرده است. بحث ما به حدود سال 38 برسد، عرض ميکنم که زبير هفت هشت سال بعد از پيغمبر اکرم براي اميرالمؤمنين خدمت کرد و در رساندن حقانيت اميرالمؤمنين به ديگران کار کرده بود، در نتيجه باوفاست. زبير آمد شمشير گرداند و برگشت. بعد از اين ديگر در جنگ نيامد. مردم سپاه جمل ديدند زبير هنوز جنگ نشده رفت، از آن طرف اميرالمؤمنين به کسي فرمود: برويد وسط ميدان قرآن بخوانيد، اين بنده خدا رفت وسط غرق تير شد. وقتي تيرباران شد، اميرالمؤمنين فرمود: خدايا اينها نميخواهند کوتاه بيايند، معلوم است خونريزيها ادامه دارد. نبرد آغاز شد. نبرد که آغاز شد زبير بيرون رفت، طلحه فرمانده سواره نظام بود و يک خرده تحرک داشت ولي قدرت سپاه اميرالمؤمنين قاهر شد و مجبور شد جنگ را تبديل به جنگ پياده نظامها بکند و جنگ مغلوبه ميشود. در اين ميان مرواني که از طرف معاويه فتنهگر بود، از پشت طلحه را با تير زد و بعد رفت به پسر خليفه قبل گفت: يکي از قاتلهاي پدرت را کشتم. طلحه کشته شد و زبير از جنگ بيرون رفت، فرماندههاي نظامي از جنگ بيرون بروند مردم ديگر در جنگ باقي نميمانند، چيزي که باعث شد در جنگ باقي بمانند، جملي بود که محور تقدس شد و مردم دور او را گرفتند. چون دور او را گرفتند جنگ چند ساعتي بيشتر طول کشيد. چهرهشان هم جالب است که نقل شده قرآن به گردن انداخته از شتر حفاظت ميکردند. يعني عدهاي فکر ميکردند دارند از اسلام دفاع ميکنند.
اين درگيري با زخمي شدن عبدالله بن زبير توسط مالک اشتر جنگ مغلوبه شد و انگيزه نيروها کم بود، وقتي شتر به زمين افتاده و کشته شد، سپاه پاشيد. تا سپاه پاشيد اينجا اميرالمؤمنين نمونه جنگ با اهل بغي را تبيين کردند. اجازه تغيير فراريها را ندادند و اجازه غارت ندادند.
شريعتي: نکات خوبي را شنيديم، امروز صفحه 405 قرآن کريم را تلاوت خواهيم کرد.
«وَعْدَ اللَّهِ لا يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ «6» يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ «7» أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَكافِرُونَ «8» أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثارُوا الْأَرْضَ وَ عَمَرُوها أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ «9» ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ «10» اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ «11» وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ «12» وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَكائِهِمْ شُفَعاءُ وَ كانُوا بِشُرَكائِهِمْ كافِرِينَ «13» وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَتَفَرَّقُونَ «14» فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَهُمْ فِي رَوْضَةٍ يُحْبَرُونَ «15»
ترجمه آيات: (اين پيروزى) وعدهى الهى است. خداوند از وعدهاش تخلّف نمىكند؛ ولى بيشتر مردم نمىدانند. (مردم) فقط ظاهرى از زندگى دنيا را مىشناسند، و آنان از آخرت غافلند. آيا آنان در وجود خودشان فكر نكردند؟ خداوند آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است، جز بر اساس حقّ و زمانبندى معيّن نيافريده است، و بىشك بسيارى از مردم به لقاى پروردگارشان (در قيامت) كفر مىورزند. آيا در زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه قبل از آنان بودند چگونه بود؟ آنها نيرومندتر از اينان بودند و زمين را زيرورو كردند و بيش از آنچه اينان آباد كردند، آن را آباد ساختند، و پيامبرانشان همراه با (معجزه و) دلايل روشن به سراغشان آمدند، (امّا آنها انكار كردند و به قهر خدا گرفتار شدند) پس خداوند به آنان ستم نكرد، بلكه آنها بر خود ستم كردند. سپس عاقبت كسانى كه كارهاى بد مرتكب شدند، اين شد كه آيات خدا را تكذيب كردند و همواره آن را به مسخره مىگرفتند. خداوند آفرينش را آغاز مىكند، سپس آن را تجديد مىكند، آنگاه به سوى او باز گردانده مىشويد. و روزى كه قيامت بر پا مىشود، تبهكاران نوميد و غمگين مىشوند. و براى آنان از شريكانى (كه براى خدا قرار دادهاند) شفيعانى نخواهد بود، و آنان (در آن روز) به شريكان خود كافر مىشوند. و روزى كه قيامت بر پا مىشود، در آن روز (مردم) از هم جدا مىشوند. پس كسانى كه ايمان آورده و كارهاى نيكو انجام دادند، پس آنان در باغى (از بهشت) شادمان خواهند بود.
شريعتي: نکات پاياني شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي کاشاني: ما اگر جايي دادگاه برويم اگر قاضي خيلي باتقوا باشد، نهايتاً با يک مجرم رو سياه بي ادبي نميکند ولي تکريمش نميکند. شايد قاضي توهين نکند و فرياد نزند ولي قربان صدقه نميرود ولي خداوند براي همه سال اينطور است ولي اين شبها به صورت خاص اينطور است که وقتي ميخواهد با گنهکاران صحبت کند عجيب تکريم ميکند، عبارت حضرت حق اي گنهکاران و بيچارگان نيست. «قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» (زمر/53) در قرآن کريمانهتر از اين آيا داريم يا نه؟ کرم حضرت حق اينطور است که اگر «أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ» هستند، يعني در گناه و تيرگي اسراف کردند، ولي ديگر بنا بر لطف و مرحمت و کرامت است، يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» نا اميد نشويد، خدا همه را ميبخشد. ممکن است يک نفر بگويد، بله ولي توبه لازم دارد. توبه را چه کنيم؟ توبه مرا ميپذيري، من چطور توبه کنم؟ معلوم نيست من امشب توبه کنم و خداي نکرده بر نگردم. باز حضرت حق ميفرمايد: خداوند کسي است که توبه را از بندگانش ميپذيرد، يعني من با سهلگيري از شما توبه را قبول ميکنم. هم تکريمتان ميکنم، هم نا اميدتان نميکنم و هم اميدتان ميدهم. يکي از اساتيد بزرگوار ميفرمود: اي مردم، قسم ميخورم اگر شما توبه کنيد بخشش قطعي است. از خدا بخواهيم بالاترش را به ما عطا کند، در سپاه امام زمان بودن و بندگي کردن و انس با قرآن و خدمت به مسلمانان.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»