برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: جنگ روايتها (زمينههاي جنگ جمل)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين کاشاني
تاريخ پخش: 16-02- 99
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام ميکنم به همه دوستان عزيزم، بينندههاي خوب و شنوندههاي نازنينمان، انشاءالله هرجا هستيد خداي متعال پشت و پناه شما باشد. نماز و روزههاي شما قبول باشد. حاج آقاي کاشاني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي کاشاني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان سلام ميکنم. اميدوارم هر روز اين ماه براي عزيزان پربرکت باشد و خوش روزي، انشاءالله خداوند از همه قبول کند و ما را با بهترين مقدرات به شبهاي قدر برساند.
شريعتي: مباحث حاج آقاي کاشاني در برنامه ماه من را ميتوانيد در سايت و کانال برنامه دنبال کنيد. به قصه جمل رسيديم، بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي کاشاني: بعد از مقدماتي که عرض کرديم که جنگ روايتي رخ داد و نخ تسبيح مباحث ماست، کينههايي که از اميرالمؤمنين بود و باعث شعلهور شدن فتنه جمل شد. بين بزرگان جمل بخاطر مسائل مادي و امام جماعت بودن و رياست و حکومت اختلافاتي بود و مردم اينها را ميديدند و بينشان شقاق ايجاد شده بود. ام الفضل بانوي با فضيلت مادر جناب ابن عباس نامهاي به اميرالمؤمنين نوشت و گفت: اينها از مکه سمت بصره ميروند و دنبال اين هستند عدهاي را بکشند. ما امروز همزمان بايد دو طرف را با هم همراه کنيم. اگر مدينه بروم ماجراي اصحاب جمل جا ميماند و اگر پيش اصحاب جمل بروم از مدينه جا ميمانيم. اگر در مدينه باشيم نامه ام الفضل و ديگران به حضرت رسيده، آقا بعضي از اصحاب خود را جمع کرد و مشورت کرد. اين از ويژگيهاي عجيب حضرت است. اميدوارم عزيزان مسئول به حکومت اميرالمؤمنين به عنوان الگو نگاه کنند. حضرت 1400 سال پيش به شدت به افکار عمومي عوام و خواص توجه داشت و احترام ميگذاشت. شخصاً گفتگو ميکرد، اميرالمؤمنين با آن شخصيت علمي و معنوي و عصمت، نيازي به کسي ندارد ولي ميداند در حالتي که ميخواهد يک لشگري را همراه کند، جنگي بين مسلمين قرار است در بگيرد بايد مردم همراه شوند. لذا نوشتند ابن عباس، سهل بن حنيف، محمد بن ابي بکر و عمار را دعوت کرد، ظاهراً مالک اشتر حضور نداشت. اميرالمؤمنين او را براي تجاوزهاي احتمالي معاويه به جنوب شام برده بود که جلوي آنها را بگيرد. حضرت با اين چند نفر صحبت کرد و فرمود: اينها حرکت خود را آغاز کردند و دارند نيرو سمت بصره ميبرند و جمعيت زيادي پيدا ميکنند و کار سخت ميشود، نظرات خود را بگوييد، وقتي نظرات خود را ميگويند، درست است اينها خيلي به اميرالمؤمنين علاقه دارند ولي همدلتر ميشوند. عين يک اتاق جنگ، اميرالمؤمنين اهل مشورت است. درست است نياز به مشورت ديگران ندارد، چون مشورت دو طرف دارد، يکوقتي من هستم يا عموم مردم هستند، به مشورت نياز هم دارند. ولي اگر نياز هم نداشته باشند، رسول خدا نياز به مشورت با ديگران نداشتند ولي ديگران پخته ميشود، همدل و همراه ميشوند.
محمد بن ابيبکر که دست پرورده اميرالمؤمنين است، گفت: اينها براي چه سمت بصره راه افتادند؟ خواهر ايشان جزء سران ماجراي جمل است. حضرت لبخندي زدند، فرمودند: اينها ميگويند: خليفه قبلي را من کشتم! محمد گفت: بخدا اينها قاتلان خليفه هستند. حضرت فرمود: اينطور شده و الآن نظرات خود را بدهيد. گفت: آقاجان کوفه برويم. بصره و کوفه نزديک هم است و کمتر از 500 کيلومتر فاصله دارد. هردو شهر نظامي هستند. کوفه طرفدار زياد داريم و شما طرفدار زياد داريد، کوفه برويم که يک شهر طرفدار شما باشد. ابن عباس گفت: من ميگويم فردي را به کوفه بفرست و اول بيعت بگير. ابوموسي اشعري را حضرت به خاطر مصالحي آنجا قرار داد. ممکن است آنجا اوضاع خوب نباشد. اول کسي را بفرست نامه بنويسد و خيالت راحت باشد و بعد کوفه برويم. چون از همسر پيغمبر به عنوان تقدس استفاده کردند، شما هم جناب ام سلمه را با خودمان همراه کن. حضرت فرمود: من خودم راه ميافتم قبل از اينکه نامه بنويسم. حضرت فرمود: اينها که از مکه راه افتادند،من سعي ميکنم زودتر خودم را برسانم قبل از اينکه به بصره برسند. چون هنوز تا نيرو جمع نکردند به اينها برسيم يا منصرفشان ميکنم از جنگ يا کشتهها جمع ميشود. حضرت دنبال اين نيست ضد حکومت درست کند. فرمود: به مردم کوفه هم نامه مينويسم، ولي من همسر پيغمبر را همراه نميکنم و به هر قيمتي نميخواهم موفق شوم. اين در تاريخ کم سابقه است.
لذا اميرالمؤمنين راه افتادند و نامهاي به طريق هاشم مرقال که از شهداي صفين است به کوفه فرستادند. دوربين تاريخ را به بصره ميبريم. سپاه جمليها رسيدند به بصره، چند دعوا آنجا بود. زبير را احتمال ديدند که ميخواهد به معاويه بپيوندد. سراغش رفتند و گفتند: چرا؟ گفت: شما هواي ما را نداريد، معلوم نيست اينجا رئيس کيست؟ همه از هم ميترسيدند. معاويه دوست داشت اينها مقابل حضرت بايستند و بعداً از اينها استفاده کند، هم کشته شوند که رقباي او کم شود و هم عقل اين دو نفر سعيد بن عاص و مُغيره باعث شد اينها رفتند اعتراض کردند. سعيد بن عاص که اميرالمؤمنين پدرش را کشته است، از دشمنان برجسته اميرالمؤمنين است. به او سعيد بن عاصي ميگويند، يعني سعيد گنهکار و انسان شروري است. خوب است آدم حتي اگر شرور هم هست يک جو عقل داشته باشد. مثل ماجراي کربلا که نعمان بن بشير دشمن اهلبيت بود، ولي به يزيد پيغام داد من با حسين بن علي نميجنگم و اين لعن 1400 را نميخواهم. سعيد بن عاص درست است با اميرالمؤمنين خوب نبود ولي تاريخ را نگاه کرد و در نامهاي که معاويه به چند نفر مخفيانه نوشت، ايشان تنها کسي بود که مخالفت کرد. مغيره که در ماجراي حضرت زهرا از دشمنان اميرالمؤمنين است. اين دو آمدند و شروع به تحريک و تضعيف سپاه کردند. هم براي تحريک معاويه و هم براي اينکه قبول نداشتند اين جنگ صورت بگيرد.
نزد همسر پيغمبر آمدند، سعيد گفت: کجا ميرويد؟ گفتند: بصره، گفت: آنجا چه کار داريد؟ گفت: ايشان خون خليفه را ريختند و ما براي خونخواهي ميرويم. سعيد گفت: قاتلان خليفه همراهت هستند. همينها را بکش! نزد مروان رفت و گفت: براي چه فتنه ميکنيد؟ گفت: طلحه و زبير دنبال حکومت هستند، ببين چقدر درگير هستند! اگر فرض کنيد پيروز شدند، شما شکست ميخوريد و شکست بخوريد بني اميه آسيب ميبيند ولي اگر پيروز شويم خون را با خون شستند و چيزي به شما نميرسد. از آن طرف مغيره سخنراني کرد، مغيره بسيار زيرک بود، گفت: اگر آمديد که همراه همسر پيغمبر که کاري خيري انجام بدهيد، بهترين کار خير اين است که ايشان را به خانه برگردانيد. اگر شما خشمگين هستيد از خون خليفه قبل، همين طلحه و زبير کشتند!
خوشتر آن باشد که سرّ دلبران *** گفته آيد در حديث ديگران
اگر با علي خوب نيست، به او انتقاد داريد، بگوييد از چه چيز او بدتان ميآيد. او آمده حقوق عقب افتاده را پرداخت کرده و عدالت ورزيده، حتي نسبت به خليفه قبل انصاف به خرج داده و از او دفاع کرده است. اينها را مغيره گفته است. اين يک فتنه است، حواستان را جمع کنيد. مغيره به طائف رفت و سعيد جاي ديگر، نه در جمل و در در صفين اين دو شرکت نکردند. اينجا حقانيت اميرالمؤمنين خيلي روشن به چشم ميآيد. نزديک به بصره که شدند، يک شبي صداي شديد پارس سگ شنيده شد. پيغمبر اکرم براي اينکه مردم را از فتنههاي بعد از خودشان آگاه کنند، موارد زيادي داريم. در صفين هم رخ داد. حضرت رسول (ص) فرمودند: من نميدانم کدام يک از شما همسران هستيد، ببينيم کدام شماست که سگهاي حوئب به او پارس ميکنند؟ پيامبر به يکي از همسران رو کردند و گفتند: تو نباشي آن کسي که سگهاي حوئب به تو پارس ميکنند. اين پارسها شديد شد، همسر پيغمبر به شدت مضطرب شد. گفت: برگرديم. عبدالله بن زبير و زبير و ديگران آمدند قسم و شاهد و آيه که اينجا حوئب نيست و اشتباه شده و انشاءالله خدا ميخواهد به دست شما صلح برقرار کند، ايشان را راضي کردند. به بصره رسيدند، ماجراي سگهاي حوئب، اين سپاه را به هم ريخت.
تا رسيدند حاکم بصره گفت: همسر پيغمبر ميآيد و اصحاب بزرگ رسول خدا، طلحه و زبير است. دو نفر قاري و قاضي شهر، ابوالاسود دوئلي و عمران بن حسين که از بزرگان بود فرستاد و گفت: برويد ببينيد فرمايش اينها چيست؟ مهماني تشريف آورديد در خدمت هستيم. جنگ است! ابوالاسود گفت: چه شده؟ گفتند: خليفه قبلي به ناحق کشته شده و ما خونخواه ايشان هستيم. گفتند: چقدر عليه او سخنراني کرديد و مردم را تحريک کرديد؟ گفتند: بله ما از خطاهاي او ناراحت بوديم، ولي نگفتيم او را بکشند. ما از خطاها ناراضي بوديم و راضي به قتل نيستيم. گفتند: علي او را کشته است تا به حکومت برسد. ايشان گفت: همه ميدانند علي بن ابي طالب اين کار را نکرده است. شما از طرف پيغمبر مأموريت و دستور خاصي داريد. گفت: نه، ولي من شخصيتي هستم که وقتي بيايم خيلي کارها اتفاق ميافتد. گفت: با شما ميجنگند، عبارت اين است که نشان ميدهد اينها از جهت روحي و رواني همسر پيغمبر را با خود همراه کرده بودند. لذا اميرالمؤمنين در نهجالبلاغه ميفرمايد: او را کشيدند به جنگ و آوردند. طوري براي او تصميم سازي کردند، کسي با شما نميجنگد، کسي مقابل شما نيست! ايشان گفت: مگر ميشود کسي با من بجنگد؟گفت: اگر شما بخواهيد با مسلمين بجنگيد خود من اولين کسي هستم که شمشير به دست ميگيرم.
او گفت: من فکر نميکنم کسي با ما بجنگد، مگر اينکه عمار بيايد. عمار ملاک اميرالمؤمنين است. تا رسيدند نزديک بصره يک قدم نزديکتر شدند، آنجا سخنراني کرد و گفت: مردم! خليفه را به ناحق کشتند، حکومت بايد تصميم بگيرد، شوراي مسلمين، شوراي مسلمين يک حرفي بود که مردم ميدانستند نسبت به حاکمان قبلي هم شورايي در کار نبوده است. هم درباره خليفه دوم شورا نبود و به يک وصيت ايشان حاکم شد و هم نسبت به خليفه سوم يک گروه شش نفره، اينجا دعوا شد و کفش به هم پرت کردند و شقاق بيشتر شد. حاکم بصره وقتي ديد اينها اينطور هستند گفت: چه ميخواهيد بکنيد؟ اينها گفتند: قرار ما بر جنگ است و درگيري رخ داد. تعدادي از دو طرف کشته شدند و به اين نتيجه رسيدند که نه، حاکم بصره عثمان بن حنيف، ايشان گفت: با هم نجنگيم! علي بن ابيطالب پيغام داده دارد ميآيد، بگذاريد بيايد صحبت کنيم. شما با او بيعت کرديد و بيعتهاي شما علني بوده است. گفتند: باشد صبر ميکنيم. ايشان هم يک منطقه از شهر را داد سکني داشته باشند و به اينها اعتماد کرد. اميرالمؤمنين هم هميشه بنا بر اين داشت که شروع کننده نباشد. اينها شبانه به دار الحکومه حمله کردند و عثمان بن حنيف را دستگير کردند. دستور صادر شد گردن اين را هم بزنيد. او از اصحاب برجسته پيغمبر است. دو اتفاق افتاد، وگرنه او را کشته بودند. يکي اينکه ايشان گفت: ببين، مشکلي نيست، گردن مرا بزنيد، در راه اميرالمؤمنين شهيد ميشوم. اما برادري دارم به اسم سهل بن حنيف که در مدينه هست، ما انصار هستيم. اين انصار لشگرکشي ميکنند تا يک يک شما را نکشند رهايتان نميکنند.
خانمي نزد همسر پيغمبر آمد و گفت: او از اصحاب برجسته هست و در کارنامه شما ثبت ميشود، آتش بس امضاء کرديد و حالا او را کشتيد. او را دستگير کردند و شبانه حمله کردند به خزائن، جناب عثمان بن حنيف چون از زهاد برجسته بود، يک عدهاي که از سِند، اينها مسلمان شده بودند و شيعيان اميرالمؤمنين بودند و به شدت اهل عبادت بودند. آثار سجده در صورتهايشان بود. امين بودند و اهل عبادت بودند. اين گروه که عرب هم نبودند، اينها نگهبانان بيت المال بودند، درگير شدند و عدهاي را کشتند. چهل نفر از اينها را اينقدر شکنجه کردند، زجرکش شدند. سنديهايي که اولياي خدا بودند. اينها خونخواهي براي قتل خليفهاي ميکردند که به او اعتراض داشتند و خشونت اصحاب جمل به مراتب بيشتر است. اين اتفاق که افتاد شخصيت مهمي به نام حُکيم بن جبله بود که به او خبر رسيد هفتصد نفر را جمع کرد و با مردم صحبت کرد. گفت: اي مردم بياييد برويم با اينها بجنگيم. اينها خونريز هستند و عباد صالح را ميکشند. فرياد زد: طلحه و زبير قربتاً الي الله اين کار را نميکنند و دنبال حکومت هستند. اگر خونخواهي ميکنيد به بيت المال چه کار داريد؟ درگيري شديد شد، هفتصد نفر از اين طرف و سپاه جمل، درگيري شديدي رخ داد. متأسفانه اينها هم شهيد شدند و بيتالمال به دستشان رسيد.
ما چرا بحث جنگ روايتها را گفتيم؟ چون اگر کسي منصفانه منابع تاريخي را ببينيد و رصد کند و انگيزه راويان را دربياورد اين برايش روشن است. اميرالمؤمنين دستور خاص از پيغمبر اکرم براي جنگ داشت. اين روايت مورد قبول و اعتبار سَندي دارد هم براي شيعيان و هم براي غير شيعه که من جنگيدم تا اثبات کنم قرآن نازل شدئه از طرف حضرت حق است. جمليها مسلمان هستند و ادعا دارند نماز ميخوانند و اميرالمؤمنين هم که اولين مسلمان و رئيس مسلمين است. همه ميگويند: ما مسلمان هستيم ولي سر چه دعوا دارند؟ سر فهم آيه، الآن اولويت خونخواهي از خليفه قبل، علي بن ابيطالب است يا پيروي از او و گسترش عدالت، بالاخره يکي ميگويد: عدالت و يکي ميگويد: خونخواهي، يعني سر فهم قرآن دعوا دارند. پيغمبر فرمود: بعد از من کسي ميآيد بر سر تفسير صحيحي که خدا قبول دارد ميجنگد. گفتند: او کيست؟ فرمود: کسي که دارد کفشهاي مرا وصله ميزند و رفتند ديدند اميرالمؤمنين است. يا حضرت فرمود: من از پيغمبر دستور دارم «بِقِتَالِ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ» ناکثين يعني بيعت شکنها.
اگر کسي اينها را کنار هم بگذارد اوضاع ماجراي اصحاب جمل خيلي خراب ميشود. پس جنگ روايت اقتضاء ميکند اگر در نبرد فيزيکي شکست خورديم حداقل براي آيندگان در جنگ روايتها کم نياوريم. اگر عزيزان ما کناب تاريخ طبري را ورق بزنند، طبري اولاً مورخ نبوده به معناي متخصص، بلکه نقلها را جمع ميکرد و خطرش اينجاست. چون شما خيال ميکني اگر او را نشناسي او کسي است که نقلها را کنار همديگر گذاشته و خود شما تصميم ميگيري. ولي دو نکته را طبري سعي کرده رعايت کند، 1- نقلهايي که جمع کرده، نقلهاي حساسي که به نفع فکرش نبوده را نياورده است. در مورد حکيم بن جبله، نقلهاي متعددي آورده که شما ميگوييد: اوه، چقدر مطلب آورده است. فراوان مطلب آورده که شما فکر کني دارد ريز ريز مطلب ميگويد. ممکن است خيال کند اين مفصل گويي يک جنبه روانشناسانه دارد روي ذهن مخاطب که فکر کند همه چيز را گفته ولي همه چيز را نگفته است. 2- از بعضي افراد معلوم الحال دروغگو مطلب گرفته و اينها را ميگذارد دو سه روايت اول هرکدام دو سه صفحه ميگويد. اين طراحي و چينش همان است که ميخواهد روي ذهن مخاطبش کار کند لذا از شخصيت بسيار دروغگو به اسم سيف بن عمر که هيچ گروهي از مسلمين و متخصصان به او خوش بين نيستند. يک آدمي که از جهت تقيدات ديني و رفتاري و دروغگويي بسيار کذاب است و کمتر کسي را داريم که اين همه آدم عليه او موضع گرفته باشند. ايشان هرجا رسيد، اول روايات سيف بن عمر را آورده و مفصل باز کرده است. سيف هم آدمي است که قصهگوي خوبي است.
جناب آقاي طبري واقعه غدير را که خودش در مورد حديث غدير کتاب دارد، در کتاب تاريخش نميآورد و بين مباحث گم و گور ميشود. 18 ذي الحجه سال دهم گم ميشود. يا مثلاً جناب ابوذر که درگير شد و تبعيد شد، براي حاکميت بد بود که ابوذر را تبعيد کردند، ايشان آورده که ابوذر حالش بد بود و خودش سر به بيابان گذاشت. در همين ماجراي حکيم بن جبله اينطور آورده که وقتي سپاه جمل آمدند هي خواستند با ادب و احترام و صلح صحبت کنند، حکيم بن جبله هي لشگر ميکشيد و اينها مجبور شدند از خودشان دفاع کنند و اين همه آدم را کشتند. مخاطب ميبيند بندههاي خدا هرچه خواستند صلح طلبي کنند، نشد! بعد اگر شما به آقاي طبري بگويي: آقاجان اين چه وضع تاريخ نقل کردن است، ميگويد: من نقلهاي بعد را هم آوردم. ميگويم: بله، شما اولاً وزن دادي، چند نقل از سيف آوردي؟ متن طولاني آوردي، مخاطب از شما برداشتش اين است که درواقع داري بي طرفي را رعايت ميکني در حالي که به هيچ وجه بي طرف نيست. از اين موارد فراوان است.
اين همه روايت داريم در مورد اميرالمؤمنين که اميرالمؤمنين با حق و حق با اوست، ابن تيميه ميگويد: به علي بن ابي طالب گفتند: تو از پيغمبر دستور داشتي بجنگي؟ گفت: نه، به نظرم آمد. چرا؟ چون اگر دستور داشتم اوضاع فرق ميکرد. يعني فضا براي اينکه جايگاه اميرالمؤمنين را سست کنند تا مخاطب قدري از جرايم کشتارهاي اصحاب جمل، بالاخره آن طرف هم خطاهايي کردند. يک مطلبي آمده که اميرالمؤمنين به کوفيان نامه نوشت، حضرت هاشم مرقال که شهيد صفين است و پسرعموي سعد بن ابي وقاص است، ايشان را فرستاد به سمت کوفه و گفت: اين نامه را به ابوموسي اشعري بده. کمتر ديديم اميرالمؤمنين کسي را در سلام و عليک توبيخ کند. اگر کسي ميگفت: يا علي، حضرت توبيخ ميکرد و ميفرمود: بگو يا اميرالمؤمنين، اين نگفتنش علامت نپذيرفتن است، و حضرت نميخواهد اين تبليغ عليه شخصيت حقوقي اميرالمؤمنين نه شخص حقيقي، حضرت نميخواهد جايگاه ولايي آسيب ببيند. لذا اين تعريف کردن از خود نيست، ولي خود شخصيت حقيقي هم بايد مدافع جايگاه ولايت باشد. من هاشم مرقال را به سمت شما فرستادم براي اينکه لشگر را به سمت ما بياوري. چون کل نيروهايي که اميرالمؤمنين از مدينه حرکت کردند به سمت عراق بيايند، پانصد نفر و کمتر از هزار نفر نوشتند. به درد جنگ کردن نميخوردند. مدينه و مکه شهرهاي نظامي نبودند. برويم با قومي بجنگيم که هم پيمان شکستند، حضرت به راحتي با پيمان شکنندگان وارد جنگ نميشود. ولي حالا که نزديک بيش از هزار نفر آدم کشتند، لذا اميرالمؤمنين فرمودند: در اين امت يک بدعت عظيمي رخ داد. مردم را به سمت ما همراهي کن ما بايد بجنگيم.
نامه را هاشم مرقال براي ابوموسي آورد، ديد خودش اگر بخواند، هاشم يک آدم قدري بود. به پسر مالک اشتر صائب، گفت: تو برو بخوان! نامه را که خواند، ابوموسي نپذيرفت و نامه را شکست و گفت: کسي نبيند. بعد گفت: چه کنيم؟ اول گفت: هاشم مرقال هم دستگير ميکنيم. ايشان حاکم کوفه است و به اصرار مالک اشتر آمده ولي بايد دستور را گوش بدهد، گفت: هاشم مرقال را زندان مياندازيم و فکر ديگري ميکنيم. به سرعت هاشم مرقال براي اميرالمؤمنين پيغام فرستاد. يا اميرالمؤمنين دستور چيست؟ درگير شويم يا نه؟ ابوموسي خيلي طرفدار در کوفه داشت و هاشم مرقال نخواست برخورد کند. حضرت نامهاي را به همراه حضرت مجتبي و عمار ياسر و قيس بن سعد فرستاد که در جلسات بعد خواهيم گفت.
شريعتي: امروز صفحه 398 قرآن کريم آيات 15 تا 23 سوره مبارکه عنکبوت را تلاوت خواهيم کرد.
«فَأَنْجَيْناهُ وَ أَصْحابَ السَّفِينَةِ وَ جَعَلْناها آيَةً لِلْعالَمِينَ «15» وَ إِبْراهِيمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ «16» إِنَّما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً وَ تَخْلُقُونَ إِفْكاً إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدُوهُ وَ اشْكُرُوا لَهُ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ «17» وَ إِنْ تُكَذِّبُوا فَقَدْ كَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ «18» أَ وَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ «19» قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «20» يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَنْ يَشاءُ وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ «21» وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ «22» وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ لِقائِهِ أُولئِكَ يَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِي وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ»
ترجمه آيات: پس او و سرنشينان كشتى را نجات داديم و آن (ماجرا) را براى جهانيان، نشانهى (عبرت) قرار داديم. و (ياد كن) ابراهيم را آنگاه كه به قومش گفت: خدا را بپرستيد و از او پروا كنيد، اگر بدانيد اين (كار) براى شما بهتر است. همانا شما به جاى خدا بتهايى را مىپرستيد و دروغى را مىسازيد، همانا كسانى كه به جاى خدا پرستش مىكنيد، مالك رزق شما نيستند، پس روزى را نزد خدا جستجو كنيد و او را بپرستيد و براى او شكر نماييد كه به سوى او بازگردانده مىشويد. و اگر (مرا) تكذيب كنيد (تعجب ندارد)، زيرا امّتهاى پيش از شما (نيز پيامبرانشان را) تكذيب كردند و بر پيامبر (خدا) جز تبليغ روشن (مسئوليّتى) نيست. آيا نديدهاند كه خداوند چگونه آفرينش را آغاز مىكند، سپس آن را باز مىگرداند؟ البتّه اين (كار) بر خداوند آسان است. بگو: در زمين بگرديد، پس بنگريد كه (خداوند) چگونه آفرينش را آغاز كرده است؟ سپس (همان) خدا نشأهى آخرت (قيامت) را ايجاد مىكند، همانا خداوند بر هر كارى بسيار توانا است. (خداوند،) هر كه را بخواهد عذاب و هر كه را بخواهد رحمت مىكند، و به سوى او بازگردانده مىشويد. و شما هرگز نمىتوانيد خدا را عاجز كنيد، نه در زمين و نه در آسمان، و براى شما جز خداوند، ولىّ و ياورى نيست. و كسانى كه به آيات خداوند و لقاى او كفر ورزيدند، آنان از رحمت من مأيوس هستند و آنانند كه برايشان عذابى دردناك خواهد بود.
شريعتي:
لنگر حلم تو اي کشتي توحيد کجاست *** که در اين بحر کرم غرق گناه آمدهايم
حسن ختام فرمايشات شما را بشنويم.
حاج آقاي کاشاني: قبل از اينکه در مورد سعيد بن قيس همداني بگويم، تا رسيدن به شبهاي قدر که مقدرات يک سال ما رقم ميخورد، توبه و استغفار و پرداخت حقوق مادي و ديون، اگر مظالمي مرتکب شديم، پرداخت کفارههاي روزه و بدهيهاي ديگر براي آمادگي ما براي شبهاي قدر بسيار مؤثر است. در اين ايام حواسمان به فقرا باشد. سعيد بن قيس همداني يک شخصيت برجسته بود که صحابه را درک کرده، از سادات يمن و رئيس قبيله همدان است و بسيار شجاع و زيرک است، بسيار خوش سخن است. وقتي اميرالمؤمنين فرمود: بايد برويم با معاويه بجنگيم يکي از کساني که صحبت کرد سعيد بن قيس بود، گفت: يا اميرالمؤمنين ما را سراغ قسطنطنيه که ترکيه امروزي ميشود يا روم بفرستيد. پا برهنه و پياده، بي توشه، من که با تو مخالفت نميکنم هيچ، يکي از افراد قوم من هم مخالفت نميکند. يکي از بهترين گروههايي که در رکاب اميرالمؤمنين جنگيدند بني همدان بودند به رهبري سعيد بن قيس که فرمانده و علمدار بود. اين ارزش دارد که ما در خانه خدا و در مسير خير دست چهار نفر را هم بگيريم. لذا معاويه يک وقت به يارانش گفت: بعضي از اصحاب علي اعصاب مرا خرد کردند و مرا غمگين کردند و نگران هستم. اسم سعيد بن قيس را قبل از مالک اشتر برد. چون اشتر در قومش نخعيها و سعيد بن قيس در همدانيها، چون آدمهاي زيادي را با اميرالمؤمنين همراه ميکنند.
يکي از فرماندهان برجسته معاويه فرياد زد به اميرالمؤمنين که يا اباالحسن بيا با هم بجنگيم. اميرالمؤمنين رفت بجنگد، يک نفر را هماهنگ کرده بودند از پشت به حضرت نيزه بزند. البته حواس اميرالمؤمنين خيلي جمع بود، قبل از اينکه آن شخص نيزه را بزند، سعيد حواسش بود و زودتر آمد و او را شکست داد. بعد که اين کار را کرد خوشحال شد و خطاب به معاويه گفت: مگر نميداني ابوالحسن مثل پدر ماست و ما فرزندان او هستيم.
خدايا به حق امام زمان بهترين مقدرات، عافيت در دين و دنيا و سلامتي و صحت، روزي مادي و معنوي، همراهي با حضرت و شهادت در راهش، فرزندان و ذريهي صالح، خانوادههايي که خوش و خرم هستند و به معروف با هم زندگي ميکنند در شبهاي قدر براي ما روزي قرار بده.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»