برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: جنگ روايتها زمينهساز جنگ جمل
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين کاشاني
تاريخ پخش: 26-01- 99
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام ميکنم به همه دوستان عزيزم، بينندههاي خوب و نازنينمان، به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. انشاءالله اعياد و ايام بر شما مبارک باشد. حاج آقاي کاشاني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي کاشاني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان سلام ميکنم. اميدوارم دلها شاد و مهياي درک رمضان باشيم.
شريعتي: کم کم بايد بگوييم: «اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ قَدْ غَفَرْتَ لَنَا فِي مَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِيمَا بَقِيَ مِنْهُ» انشاءالله بعد از اين ايام با مدد الهي و با طهارت کامل توفيق درک رمضان المبارک را داشته باشيم و مهيا شويم براي درک اين ضيافت عظيم و پرنور. هفته گذشته بحث جنگ روايتها در جنگ جمل بود، ادامه بحث هفته گذشته را خواهيم شنيد.
حاج آقاي کاشاني: بسم الله الرحمن الرحيم، بحثمان ادامه بحث جنگ روايتها و زمينههاي جنگ جمل است. عجيب است که همه دنيا حتي بعضي مسيحيان که زندگي اميرالمؤمنين را مطالعه کردند گفتند: اي کاش روزگار همه قواي خود را جمع ميکرد و يک علي ديگري را به جهان ما ميآورد. اميرالمؤمنين آمد و مورد بي مهري واقع شد. چه چيزي باعث شد با اميرالمؤمنين جنگ صورت بگيرد؟ به خاطر ظلم يا خطايي يا به خاطر خوبيهاي او از او فرار شد. اين خيلي تلخ و جانسوز است. ممکن است عزيزان شنيده باشند اميرالمؤمنين به بعضي استانداري و مسئوليت نداد و اينها رفتند ولي مسأله پيچيدهتر و عميقتر از اين است که چرا بايد با اميرالمؤمنين جنگيده شود؟
همانطور که خداي نکرده توطئهاي براي کلاهبرداري هست و يک بانکي ميرود و اختلاسي ميکند، يک انگيزههايي باعث ميشود که گاهي آدمها از هم جدا و دور هستند و با هم نيستند. ولي دشمن مشترک اينها را به ائتلاف ميکشد. همنشيني خيلي آدمها در جمل عجيب است. اينها با هم ربطي ندارند، بغض نسبت به اميرالمؤمنين اينها را کنار هم جمع کرده و تدبير و سياستي که بود بخاطر دشمن مشترک بود. همان که با هم نبودند باعث شد از هم پاشيد. چرا؟ چون اينها با هم نبودند. خيليها دنبال طمعهاي خودشان بودند. وقتي اين موضوع را نتوانستند مقابله کنند از هم پاشيدند. چند اتفاق افتاده بود، رفتار حاکم قبل از اميرالمؤمنين باعث شده بود محبوبيتش از بين برود. اعتراضها هر روز زياد شده است. از طرفي در شش سال اول ايشان بني اميه را سر کار آورد. هفت سال پاياني که کلاً سيزده سال ايشان حاکم بود از بني اميه هم عدهاي را کنار ميگذاشت. يعني شش سال اول بقيه را کنار ميگذاشت بخاطر بني اميه، هفت سال دوم بني اميه را کنار ميگذاشت بخاطر بستگان نزديک خودش. عمروعاص را عزل کرد براي برادر رضاعي خودش، معاويه احتمال ميداد به زودي او را هم عزل کند. اينها به فکر عبور از او افتادند.
در يک ماجرايي که يک مسئول يک جايي ميآيد، طرفدارهايش بعد از مدتي که چيزهاي ديگر را ميخواهند ميبينند او نميتواند از او عبور ميکنند. اين سياست عبور اتفاق ميافتد و زمينهسازان قتل او بعداً خونخواهان او بودند. يعني ديدند ديگر نميشود و از او به اندازهاي که ميشود بهره برد، بردند. محبوبيتش را از دست داده و به عنوان خليفه رسول خدا آن جايگاه را ندارد و ما بايد براي سر پا نگه داشتن آن هزينه کنيم. ما دنبال آن هستيم که خودمان جاي او را بگيريم. معاويه دلش ميخواست جاي او را بگيرد و جهان اسلام دستش باشد. لذا گفتند بايد از او عبور کنيم. از او بخواهيم عبور کنيم نميتوانيم و جامعه ما را به عنوان حاکم بعد از او قبول نميکند. اگر او محبوبيتش را از دست داده ده برابر ما از دست داديم. چون ما را ذيل او ميبيند. پس چه کار کنيم؟ بايد روايتي توليد کنيم که درونش قهرمان و ضد قهرمان داشته باشد.
ما نميتوانيم قهرمان باشيم، چرا؟ بني اميه نميتواند قهرمان باشد و مدعيان هم زياد هستند. هرکدام دست بلند کنند بغلي هست. از طرفي جامعه ما را نميپذيرد. چه کار کنيم؟ همان شخص اگر کشته شود و خون او را به عنوان مظلوم و پيراهن خوني او را به عنوان نماد مظلوميت عَلم کنيم و در واقع کشته او به درد ما ميخورد. زندهاش هزينه دارد. از آن طرف ضد قهرمان کسي باشد که همه حاضر هستيم خودمان را فدا کنيم که کينهمان را بر سر او پياده کنيم. يعني اين جنگ عناصر خودش را پيدا ميکند.
ابن ابي الحديد که شرح مهمي بر نهجالبلاغه نوشته و از جهت تاريخي کتاب مهمي است براي محققين، پايان مجلد آخر که در چاپهاي مختلف هست، نهجالبلاغه اينطور است که خطبهها و نامهها و حکمتهاست. تمام که ميشود ايشان آخر کار هزار جمله ديگر که به اسم اميرالمؤمنين مطرح است يا اميرالمؤمنين فرموده را هم پشت سر هم آورده است. اولين مورد، ميگويد: به اميرالمؤمنين گفتند: اگر پيغمبر اکرم پسر داشت، عرب اجازه ميداد به جايي برسد؟ حضرت فرمود: حتماً او را ميکشتند اگر زودتر خودش از دنيا نميرفت. حسادتي که از پيغمبر داشتند، حضرت کينه را به قبل از اسلام ميبرد و دعوايي که بين قبايل بود.
در نگاه قبيلهگرايانه پيغمبر اکرم برگي رو کرده که ديگر قابل رقابت نيست. شما با نگاه الهي ببينيد رحمة للعالمين آمده و رحمت الهي عالم را فرا گرفته، با نگاه تکاثري و رقابتهاي کثيف قبيله گرايانه، ما صد شتر به فقرا ميدهيم، او ميگويد: ما دويست تا ميدهيم. يک عده ادعاي نبوت کردند که بازارشان نگرفت و پيامبران دروغين هستند. قريش نتوانست با پيغمبر رقابت کند. بعد از دعواهاي فراوان تنها راه اين شد که اسلام بياورند. ولي گفتند: ميرويم و به مرور سعي ميکنيم برويم. لذا يکي از حاکمان بعد از پيامبر به ابن عباس گفت: ميداني چرا قومت نگذاشتند علي به حکومت برسد؟ گفت: براي اينکه نميخواستند نبوت و خلافت در بني هاشم جمع شود. ديگر نميشد با اينها رقابت کرد. شما را نميپذيرفتند.
فرض کنيد هيأتي براي بيماران کرونايي ايستگاه صلولتي بهداشتي بزند و صدايش بپيچد که روزي صد هزار بسته داده و به جاي اينکه بقيه تشويق کنند بگويند: ديگر نميتوانيم با اين رقابت کنيم. پس ديگر يک کاري کنيد در ماه رمضان نتواند افطار بدهد!! اينقدر کوته فکري! حضرت فرمود: پسر پيغمبر را ميکشتند، اينها کاري کردند که نور ما خاموش شود و من جزء کساني هستم که فراموش شده هستند. بعد از بيست و چند سال فراموشي من آمدم. فرمودند: اصلاً آنها ديده بودند من نه تنها هم نسب با پيغمبر هستم و غريب هستم و نزديک هستم و چقدر جهاد کردم، براي آنها جهاد مهم نبود. نزد قريش اين همه تلاش و جهاد من و سابقه من در اسلام منزلت آور نبود، بلکه اين باعث محروميت و عدم آبروي من نزد آنها شد. هرچه به پيغمبر بيشتر خدمت ميکردم بيشتر باعث محروميت من نزد آنها و مبغوض بودن من ميشد. چون ميگفتند: دارد پرچم بني هاشم را بالا ميبرد. اينقدر نگاهها ضعيف بود! اينکه اميرالمؤمنين بارها فرمودند: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْشٍ» خدايا من روز قيامت از خيليها ميگذرم، ولي طلب دشمني ميکنم که تو داد مرا از قريش بگيري، چرا؟ چون اينها با پيغمبر کينه داشتند، سر من خالي ميکردند. وقتي نشد گفتند: آن کسي که علم را بلند کرده بايد بزنيم، هم اصلش از بين برود و هم کسي جرأت نکند از پيامبر دفاع کند. روايت بسيار عجيبي است که اميرالمؤمنين سخت کار ميکردند، دست مبارکش زخم ميشد، تا چند عدد خرما بياورد و به پيغمبر بدهد، هردو گرسنه بودند. بعضي از اينها به گرسنگي اين دو بزرگوار ميخنديدند. اسماً اسلام آورده بودند ولي نفاق بود. حضرت ميفرمود: کينهاي که بود که تمام نشد، کينهها شعله ميکشد و بعد از من بروز خواهد کرد.
شرح 764 ابن ابي الحديد هست که حضرت ميفرمايد: هرچه کينه از پيامبر داشتند سر من آشکار کردند. سر فرزندانم آشکار خواهد شد و من ميبينم. چرا قريش نبايد از من کينه داشته باشد؟ بزرگان اينها را کشتم و کمرشان را شکستم، جزاي من که در راه خدا جهاد کردم اين است اگر اينها مسلمان هستند؟ اينها مسلمان نيستند. مؤمنين قريش از بني اميه نمونه داريم تا بني هاشميان و جناب مصعب بن عمير ولي کم هستند. مکه مرکز دشمني با اميرالمؤمنين شد. آدم تعجب ميکند مولود کعبه بايد در مکه محبوب باشد. در موطن خودش پيغمبر و اميرالمؤمنين غريب بودند. کينههايي که در دلها شعله ميکشد اينها را وادار کرد ضد قهرمان جنگ روايتشان که ميخواهند درست کنند امروز جايگزين آلترناتيو ميخواهند درست کنند که از اين حکومت قبلي عبور کنند، اين باشد که بايد گناهان را گردن اميرالمؤمنين بريزيم از او انتقام بگيريم. پدرها و برادرهاي ما را کشته است!
روايات فراواني در اين زمينه داريم، به حضرت سجاد گفتند: چرا اينقدر به پدر تو فحش ميدهند و دشمن دارد؟ فرمود: براي اينکه اول اينها را جهنمي کرد و آبروي آخرين نفر را هم برد. چون هرکس با او جنگيد، ننگ جنگ با اميرالمؤمنين و جنگ با حق بر پيشاني او خورد. به امام رضا عرض کردند: چه شد اميرالمؤمنين با آن عظمت که اگر فضايلش را بيان کنيم، بعضي با خدا اشتباه ميگيرند، چرا اينها در مقابلش ايستادند؟ سراغ کساني ديگر رفتند؟ چه شد؟ حضرت ميخواهند بگويند: نه، فهم ضعيف نبود، کينه بود. حضرت فرمود: «إِنَّمَا مَالُوا عَنْهُ إِلَى غَيْرِهِ وَ قَدْ عَرَفُوا فَضْلَهُ» (عيون الاخبار الرضا/ج2/ص81) حضرت فرمود: برتري اميرالمؤمنين را ميدانستند، جايگاه ديگران را هم ميدانستند، سابقه ديگران را ميدانستند، «لِأَنَّهُ قَدْ كَانَ قَتَلَ مِنْ آبَائِهِمْ وَ أَجْدَادِهِمْ وَ إِخْوَانِهِمْ وَ أَعْمَامِهِمْ وَ أَخْوَالِهِمْ وَ أَقْرِبَائِهِمُ» عموها، داييها، پدرها، پسرها و برادرها را کشته بود. اينها دنبال حق نبودند، مصعب بن عمير از خانوادهاش بخاطر پيغمبر گذشت. اميرالمؤمنين فرمود: «أَنَا يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِين» يعسوب ملکه زنبور عسل را ميگويند، من رهبر مؤمنين هستم، مال و انگيزه هاي مادي هم رهبر منافقين است. بخاطر دنيا پا روي همه چيز ميگذارند، حضرت فرمود: چرا نسبت به اميرالمؤمنين، مگر ما غير از اميرالمؤمنين نداشتيم؟ حضرت ميفرمايد: «الْمُحَادِّينَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ عَدَداً كَثِيراً فَكَانَ حِقْدُهُمْ عَلَيْهِ لِذَلِكَ فِي قُلُوبِهِمْ فَلَمْ يُحِبُّوا أَنْ يَتَوَلَّى عَلَيْهِمْ» دوست نداشتند او حاکمشان شود. نميگفتند: قتل در راه خدا کرده است. مجاهد في سبيل الله است. هيچ مجاهدي چون او نجنگيد و اگر ميخواستند با پيغمبر بجنگند، نمادش علي بن ابي طالب بود پس بايد او را تخريب ميکردند.
عثمان يک روز به اميرالمؤمنين گفت: من چه کنم اينقدر اينها با تو بد هستند؟ قريش از تو بيزار است. هفتاد نفر از بزرگان و اشراف زادهها را کشتيد، با تو دشمن هستند. گفت: من کاري نکردم. تا ميرسيم به اينکه يک نفر گفت: چطور علي بن ابي طالب در ساليان بعد از پيغمبر زنده ماند و ترور نشد؟ توان بيان جمله تحليلگران تاريخ را ندارم که حضرت جانش را حفظ کند بخاطر خدا و دستور الهي تا به سال 35 برسد و حضرت به حکومت برسد. حرفهاي تلخي زده شده و در روايت ذيل اين آيه ميبينيم شيعيان و غير شيعه، حسادت، اميرالمؤمنين در اين جنگ، حالا چه کسي را بياوريم که در پهلواني با او رقابت کنيم؟ چون نگاهش کثيف و حقير است، بعد ميگويد: فاميلهاي مرا کشت، هي باعث ميشود هرچه حضرت بيشتر خدمت ميکند مبغوضتر شود تا اينکه حضرت در خطبه 33 نهجالبلاغه فرمود: اينها طبيعي است از من بدشان بيايد. اينها براي خدا فکر نميکنند و تيزي شمشير مرا بر بدن برادرانشان حس کردند. ما کساني را ميشناسيم که برادرش جزء کساني بود که اول انقلاب مردم را ترور ميکردند و بعد محاکمه و اعدام شده است. با انقلاب خوب نيست.
يکبار گفتم چرا فلاني اينقدر کينه دارد؟ ديدم برادرش اعدام شده است. اين برادر چند نفر را کشته و ترور کرده بود، ولي سخت است حق را بپذيرد و کينه را از خودش جدا کند. بشر بن معتمد يک مطلبي را نقل کرده که در کتاب «غاية التبجيل» از آن کتابهايي است که افضل بعد از پيغمبر اکرم چه کساني است و نويسنده محمود سعيد ممدوح يک نويسنده برجسته است و شيعي نيست و کتاب مهمي است. صفحه 181 يک حرف مهمي دارد. ميگويد: فکر کرديد در ماجراي بعد از پيغمبر شک کردند علي افضل است يا ديگران؟ نه، شک نکردند. موضوع غاية التبجيل اين است که برترين افراد بعد از پيامبر چه کساني هستند؟ اين موضوع مهمي است به اين جهت که بسياري از فضايل اميرالمؤمنين را انکار ميکنند، از اين روايت برداشت ميشود اميرالمؤمنين افضل است در حالي که فلان شخص افضل است. ايشان ميگويد: نه، خيلي بحث مهمي است. به بشر بن معتمد گفتند: چه شد علي به حکومت نرسيد؟ ميگويد: فکر نکنيد قريش و برخي از اصحاب رسول خدا نميدانستند علي برتر است، ميدانستند. ولي طاقت اينکه بعد از پيغمبر دوباره بخواهند يک نفس پيغمبري هم تحمل کنند نداشتند. آنهايي که گفتند: برترين افراد بعد از پيغمبر کيست، بحث کردند. گفتند: برتري به علم است. اسم چند نفر را بردند، يکي اميرالمؤمنين است. يکي گفته نه، برتري به شجاعت است. شجاعها چه کساني هستند؟ يکي اميرالمؤمنين است. يکي گفته سابقه در اسلام است. چه کساني سابقه در اسلام دارند؟ يکي اميرالمؤمنين است. هر ملاکي را براي فضيلت اميرالمؤمنين بگوييم، اميرالمؤمنين يا افضل قطعي است يا يکي از نامزدهاست. وقتي مجموعهاش را کنار هم ميگذاريم، تنها کسي که همه صفات را دارد اميرالمؤمنين است. اينکه ما بايد کاري کنيم اميرالمؤمنين نباشد. باعث شد اوضاع به سمتي برود، وقتي اميرالمؤمنين به حکومت رسيد اينها بروز بدهند. ابن سيرين که تعبير خواب جعلي به او نسبت داده شده و شيعه هم نيست، عبارت مهمي دارد. ميگويد: هيچکس وقتي عثمان کشته شد تا اميرالمؤمنين به حکومت برسد، نگفت: اميرالمؤمنين قاتل عثمان است تا زماني که با اميرالمؤمنين بيعت شد. تا بيعت شد جنگ روايتها آغاز شد. بيعت که شد، بهتان زدند. روي کينهاي که نميشد تحمل کرد.
به قول خليل بن احمد ميگويند: چرا از علي فاصله گرفتند؟ ميگويد: علي در اسلام از همه سبقتش بيشتر بود، علمش برتر بود، شرفش بيشتر بود. زهدش بر همه ترجيح داشت، جهادش از همه طولانيتر بود به او حسد کردند، «وَ النَّاسُ إِلَى أَشْكَالِهِمْ وَ أَشْبَاهِهِمْ أَمْيَلُ» مردم دون قريش قبيلهگرا، به شبيههاي خودشان، به معاويهها نزديکتر بودند. اميرالمؤمنين بيايد نميگذارد کسي دزدي کند، حقوق بايد رعايت شود. اينها هم نميخواستند. تا اينجا به بحث کينه و حسدها اشاره کرديم تا ميرسيم به يک روايت که خيلي ارزنده است. يکي از مادران مؤمنين جناب مَيمونه است، همسر رسول خدا، ايشان يک روز به پيغمبر عرض کرد: يا رسول الله بخدا در بين اصحابت کم هستند کساني که علي را دوست دارند. زمينه هاي جمل براي سال 35 نيست، روايات پيامبر براي محبت به اميرالمؤمنين را ميديدند. کما اينکه اميرالمؤمنين نسبت به يکي از جريان ساز جمل هم که همسر پيغمبر بود، فرمود: عين کوره آهنگري در سينه اين زن کينههايي از من شعله ميکشيد. «وَ ضِغْنٌ غَلَا فِي صَدْرِهَا كَمِرْجَلِ الْقَيْنِ وَ لَوْ دُعِيَتْ لِتَنَالَ مِنْ غَيْرِي مَا أَتَتْ إِلَيَّ لَمْ تَفْعَلْ» اگر ميگفتند: اين بلايي که سر ما آوردي و جنگ جمل درست کردي، با يک مسلمان عادي، هرگز اين کارها را نميکرد. اگر کينه در دلش شعله نميکشيد اين کار را نميکرد. آتشفشاني در سينهها بود، کينهها در سينهها شعله ميکشد تا بر تو اينها را آشکار کنند. اينها را عرض کرديم تا برسيم به اينکه اين کينهها بود و بعد بنده يک ادعايي کردم.
زمينهساز اصلي خود بني اميه بود، سياست عبور از خليفه را در پيش گرفت براي مواردي که عرض کرديم، يکي اينکه خودشان به پست برسند، 2- حفظ ايشان زحمت داشت چون ديگر ايشان مورد اعتراض واقع ميشد و اينها بايد هزينه ميکردند. 3- ممکن بود اينها را حذف کند، نزديکترها را نصب کند. لذا گزارشهايي داريم اين قسمت را يکي از رفقاي ما به نام حاج آقاي تحصيلي کمک کردند. چند نفر از اينها را اسم ببريم، يکي مروان است. مروان وقتي اعتراضها به خليفه زياد شده بود و خطر جاني برايش پيدا شده بود، جلسهاي در دولت تشکيل دادند چه کنيم؟ مروان گفت: من حرف بزنم يا ساکت باشم، همسر خليفه صدايش بلند شد و گفت: ساکت باش. دهانت را ببند. شما قاتل او هستيد. چرا کاري ميکنيد که مردم بيايند او را بکشند؟ ابن عباس يک روز به مروان گفت: به خدا سوگند اگر قرار باشد معاويه خونخواهي کند بايد اول يقه تو را بگيرد و اگر بخواهد در خون او نگاه کند اول و آخر مقصرين تو هستي. مروان بلند شد رفت وسط مردم گفت: ميخواهيد شمشير بين ما حکم کند. تحريک کرد بجنگند! خليفه گفت: ساکت شو، خدا دهانت را ببندد. چرا وسط درگيري تحريک ميکني؟ چون سياست عبور از خليفه، بعد خونخواهي از کشته او، و انداختن گردن اميرالمؤمنين.
يا مثلاً در مورد عمروعاص، عمروعاص از مصر عزل شده بود و به مدينه آمد. خليفه گفت: اينقدر اعتراض ميکني يک سخنراني بکن، يک خرده مردم را آرام کن. گفت باشد. در سخنراني گفت: آي مردم، خليفه اول آمد خدمت کرد و شما راضي بوديد، درست است؟ گفتند: بله. خليفه دوم آمد خدمت کرد، شما راضي بوديد، درست است؟ گفت: بله درست است. بعد گفت: اما خليفه سوم آمد، هي شما ملامت ميکنيد، اين معذرت خواهي ميکند، اينطور است؟ گفتند: بله، بعد گفت: ببينيد بعضي کارها را آدم عجله کند خوب نيست. تا پايين آمد، خليفه گفت: تو اينها را تحريک کردي به خون من! از قبليها تعريف کردي، به من رسيد، گفتي در کشتنش عجله نکنيد. کما اينکه به معاويه نامه نوشت بيا، معاويه لشگرش آماده بود، ولي ارسال نکرد. نزديک چهل روز خليفه محصور بود. خليفه نامه نوشت و در نامهاش گفت: تو بهانه نياور، تو دنبال اين هستي من کشته شوم و من خونخواهش، يعني خود خليفه ميفهميد چه جرياناتي از من عبور کرديد که از کشته من با بغضهايتان جنگ عليه کسي ديگر درست کنيد. اين مقدمات شکل گرفت تا اين ماجرا، ظهورش اين ماجراست. اينها بود تا خليفه کشته شد.
همسر پيغمبر در مکه بود وقتي عثمان محاصره بود، خلاصه قبلش شنيديد که فراوان مردم را تشويق ميکرد که او بدعت ميکند و چه ميکند، وقتي او محاصره شد مکه رفت. آنجا بود ايستادند تا ببينند چه ميشود. طلحه و زبير از اميرالمؤمنين پست نگرفتند. بني اميه هم فعاليتشان را عرض کرديم، يک روايتي در کافي هست خيلي زيباست. اميرالمؤمنين شروع به سخنراني کرد اوايل حکومت بود. اين نگاه قبيله گرايانه اين بود که ما آدم هستيم و آنها نيستند، ما درجه يک و اينها درجه سه هستند. حضرت فرمود: پدر ما آدم برده و کنيز به دنيا نياورده، اينها که شما برده و کنيز گرفتيد، آدم هستند. پدر ما آدم همه را آدم به دنيا آورده است. مردم همه آزاد هستند، بايد بردهها را آزاد کنيد نه اينکه خودتان را فوق ببينيد. اميرالمؤمنين به برده خودش فرمود: من از خدا خجالت ميکشم طوري لباس بپوشم که انگار از تو برتر هستم. چرا خودتان را برتر ميبينيد؟ فرمود: «أَلَا وَ قَدْ حَضَرَ شَيْءٌ وَ نَحْنُ مُسَوُّونَ فِيهِ بَيْنَ الْأَسْوَدِ وَ الْأَحْمَرِ» من آمدم که قانون و حقوق يکسان کنم. اسود منظور عرب است و احمر منظور عجم يا فارسهاست. فارسها سپيدرو بودند و گونههاي سرخ داشتند، براي همين احمر ميگفتند. من بين سياه و سفيد آمدم، فارس و عرب، اين طايفه و آن طايفه، تساوي قانون، اگر کسي خطا کرد و از چراغ قرمز عبور کرد همه يکسان هستند. اينجا حضرت طعنه به کسي نزد، من آمدم هيچکس بر کسي برتري ندارد مگر کسي که شايستگي دارد، بخواهند پست بدهند. هزاران نفر دارند نگاه ميکنند. الآن شما احساس طعنه به خودت کردي؟ من احساس طعنه نکردم ولي طلحه و زبير احساس طعنه کردند. مروان به طلحه و زبير گفت: «فَقَالَ مَرْوَانُ لِطَلْحَةَ وَ الزُّبَيْر مَا أَرَادَ بِهَذَا غَيْرَكُمَا» منظورش شما بوديد! به شما چيزي نميدهد! مرواني که دارد تحريک ميکند دنبال يار کشي است. زمينه مهاجرت اينها را فراهم کرد تا اتفاقات بعدي بيافتد.
شريعتي: شنيدن نکتههاي ناب تاريخي يک مقدار نگاه ما را باز ميکند و باعث ميشود دقيقتر به اتفاقات پيرامون خود نگاه کنيم مخصوصاً به وقايع صدر اسلام که يکوقتهايي ممکن است براي ما تار باشد. با نکاتي که شنيديم انشاءالله با وضوح بيشتري نگاه کنيم و اهل مطالعه و تفکر و تدبر شويم. امروز صفحه 377 قرآن کريم را تلاوت خواهيم کرد، چقدر خوب است ثواب تلاوت آيات امروز را هديه کنيم به روح بلند و آسماني قرآن ناطق اميرالمؤمنين، انشاءالله از ثواب و برکاتش بهرهمند شويم.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، طس تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ «1» هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ «2» الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ «3» إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ «4» أُوْلئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ وَ هُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ «5» وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ «6» إِذْ قالَ مُوسى لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ ناراً سَآتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ «7» فَلَمَّا جاءَها نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ «8» يا مُوسى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ «9» وَ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسى لا تَخَفْ إِنِّي لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ «10» إِلَّا مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ «11» وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِي تِسْعِ آياتٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ «12» فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ»
ترجمه آيات: به نام خداوند بخشنده مهربان، طا، سين. آن است آيات قرآن و كتاب روشنگر. كه (وسيلهى) هدايت و بشارت براى اهل ايمان است. كسانى كه نماز بر پامىدارند و زكات مىپردازند و تنها ايشانند كه به آخرت يقين دارند. همانا كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، كارهاى (زشت) شان را زيبا جلوه مىدهيم تا (همچنان) سرگشته باشند. آنان كسانى هستند كه براى ايشان عذاب بد (و دردناك) خواهد بود و آنان در قيامت زيانكارترين افرادند. به يقين كه تو قرآن را از سوى حكيمى دانا دريافت مىكنى. (ياد كن) زمانى كه موسى به خانوادهى خود گفت: همانا من آتشى احساس كردم (شما در همين مكان توقّف كنيد)، به زودى براى شما خبرى از آن خواهم آورد، يا شعلهى آتشى براى شما مىآورم، باشد كه خود را گرم كنيد. پس همين كه (موسى) نزد آن آمد، ندا داده شد كه هر كه در آتش و هر كه اطراف آن است بركت داده شد و منزّه است خداوندى كه پروردگار جهانيان است. اى موسى! همانا اين منم خداى عزيز حكيم. و عصايت را بيفكن! (موسى عصا را افكند،) پس همين كه آن را ديد چنان جست و خيز مىكند كه گويا مارى كوچك است، پشتكنان فرار كرد و به عقب برنگشت. (ما به او گفتيم:) اى موسى! نترس كه پيامبران در آستان من نمىترسند. مگر كسى كه ستم كند؛ سپس بعد از بدى كار خوبى را جايگزين نمايد همانا كه من بخشندهى مهربانم. و دستت را در گريبانت كن؛ سفيد و درخشنده خارج شود، بىآنكه عيبى در آن باشد؛ (اين معجزه) در زمرهى معجزات نهگانه به سوى فرعون و قومش (آمده است) كه آنان قومى فاسق هستند. پس چون آيات و معجزات روشنگر ما به سويشان آمد، گفتند: اين سحرى است آشكار.
شريعتي:
بگذار تا ز شارع ميخانه بگذريم *** کز بهر جرعهاي همه محتاج اين دريم
انشاءالله لحظات زندگي ما منور به نور قرآن کريم و اهلبيت باشد. نکات پاياني شما را ميشنويم. در مورد شخصيت جناب مصعب بن عمير هم براي ما بگوييد.
حاج آقاي کاشاني: جناب مصعب بن عمير از اشخاص عجيب بود که در وسط کينهتوزيهاي قريش، شخصيتي است از سادات بني هاشم، در نسبش از جناب هاشم به بعد با پيامبر اکرم هم مشترک است. ايشان از کساني است که بسيار ثروتمند بود و بچه پولدار مکه محسوب ميشد. وقتي ميخواست اسلام بياورد ميدانست اوضاع خطرناک خواهد شد، لذا مخفي ميکرد و وقتي لو رفت او را محبوس کردند. تا از زندان فرار کرد و به حبشه هجرت کرد. از حبشه که برگشت خودش را به مکه رساند ولي ديد اوضاع براي زندگي مناسب نيست و دوباره با مهاجران به سمت مکه آمد، همه قبل از ورود به مکه، پيغمبر اکرم صبر کردند تا همه مهاجران برسند و بعد وارد مدينه شوند. بچه پولدار ديروز که هزاران دينار داشتند چيزي برايش نبود، خانواده با او قهر کردند و در فقر عجيبي به سر ميبرد. يک روز اميرالمؤمنين(ع) به سختي چند خرما تهيه کردند و براي پيغمبر آوردند، ديدند مصعب بسيار گرسنه است، اول خرماها را دادند مصعب بخورد. بعضي ديدند و گفتند: اين مطرف قريش بود در جواني و منعم قريش، يعني از جهت خوش گذراني و ثروت مشهور بود! حالا براي سه تا خرما محتاج شده است. يک روز پيغمبر حال او را که ديد صورتش از اشک خيس شد. بعد نگاهي کردند که نکند پشيمان شده که از کجا به کجا رسيده است. پيغمبر فرمود: امروز برايت بهتر است يا روزي که نان و گوشت برايت آماده بود؟ گفت: يا رسول الله! اصلاً قابل قياس نيست. نگران نباشيد من اذيت نميشوم و هدايت شدم. ايشان در جنگ بدر از مهمترين سربازان است. چون اميرالمؤمنين در جنگهاي پيغمبر بود، کنار خورشيد حقيقي عالم، اميرالمؤمنين بقيه شمع هم نيستند، ايشان خيلي در بدر زحمت کشيد و در احد نکته مهم اين است، ما در اسلام رايت داريم و لِواء، در فارسي پرچم ميگوييم. لواء بني هاشم دست مصعب بن عمير بود. با اينکه اميرالمؤمنين بود ولي پيغمبر اکرم ميخواست او را تکريم کند. حالا که خانواده با تو قهر هستند و تو به همه چيز پشت کردي، بعد از شهادت مصعب بن عمير است که اميرالمؤمنين لواء بني هاشم را دست گرفت. رايت اسلام دست اميرالمؤمنين بود و لواء بني هاشم دست اميرالمؤنين سپرده شد. اينکه حضرت سجاد در شام فرمود: من پسر کسي هستم که حامل دو پرچم بود، منظور رايت و لواء است.
در احد همه فرار کردند، پيغمبر را رها کردند و رفتند. يک عده چنان از کوه ميدويدند که خودشان تعجب کردند. يک عده اينقدر دويدند که سه روز طول کشيد برگردند. يک عده قليلي پاي کار پيغمبر ايستادند و مصعب از کساني است که در احد ايستاد تا شهيد شد. مصعب که شهيد شد ميخواستند او را دفن کنند، لباسي که از معصب باقي مانده بود براي کفن او کافي نبود. روي سرش را ميپوشاندند پاهايش پيدا ميشد، آخر سر با يکسري برگ و با گياهي پاهايش را پوشاندند. آن همه ثروت را داد و به ثروت حقيقي رسيد. انشاءالله خداوند ما را از کساني قرار بدهد که از داراييهايمان براي اهلبيت ميگذريم.
شريعتي:
ما گدايان خيل سلطانيم، شهروند هواي جانانيم
بنده را نام خويشتن نبود، هرچه ما لقب دهند آنيم
گر برانند و گر ببخشايند، ره به جاي دگر نميدانيم
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»