برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: ريزش برخي از اطرافيان اميرالمؤمنين عليهالسلام
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين کاشاني
تاريخ پخش: 12-01- 99
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
بهار از تبار محمد است و جهان به تدريج در قلمرو اين بهار گام ميزند؛ فردا با يک زلزله صبح ميشود آنگاه پيامبران با شاخهاي از گل محمدي به دنيا ميگويند: صبح بخير. فردا ما آغاز ميشويم، فردا جنگلي از پرنده، آسماني از درخت و دريايي از خورشيد خواهيم داشت. فردا پايان بديهاست، فردا جمهوري گل محمدي است. انشاءالله باشيم و روزگار آمدن حضرت را درک کنيم و همه از اصحاب و ياران حضرت باشيم. سلام ميکنم به همه دوستان عزيزم، فرا رسيدن روز جمهوري اسلامي را تبريک ميگويم، انشاءالله دل و جانتان بهاري و سبز باشد. حاج آقاي کاشاني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي کاشاني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان سلام ميکنم. اعياد شعبانيه را تبريک ميگويم. روز جمهوري اسلامي را تبريک ميگويم به ويژه به خانواده معظم شهدا، انشاءالله روزگار امام زمان (عج) را درک کنيم.
شريعتي: انشاءالله، در مورد ريزشهاي دوران حکومت حضرت صحبت ميکرديم، بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي کاشاني: بسم الله الرحمن الرحيم، انشاءالله خداوند توفيق بدهد امام زمان را درک کنيم و خداي نکرده خداوند ما را مبتلا به مفارقت اهلبيت نکند. چند نفر را امروز نام ميبريم که کساني هستند که خدمت کردند ولي فاصلهشان بعد از ريزش خيلي با اهلبيت زياد شد. اولين نفر يزيد بن حُجيّه است. يزيد بن حُجيّه از ياران اميرالمؤمنين است. هم جمل، هم صفين و نهروان را درک کرده است و اين خيلي کم پيش ميآيد کسي در سه جنگ شرکت کرده باشد. فرد مهمي بود، وقتي حکميت رخ داد و قرار شد بين سپاه شام و کوفه دو نفر بيايند حکم شوند، در ماجراي بعد از قرآن به نيزه کردن، دو گروه شاهداني که مورد وثوقشان بود قرار دادند که ببينند متن مکتوب چيست. در سپاه کوفه افرادي در نقلهاي مختلف ذکر شده، مثلاً امام حسن و امام حسين(ع)، عبدالله بن عباس، مالک اشتر، حجر بن عدي، در بين اينطور اسامي يزيد بن حُجيّه هم هست. بعد از نهروان حضرت ايشان را به سمت ري فرستاد، يعني يک جايي بين ري و همدان امروزي، ايشان فکر کرد اميرالمؤمنين دست تنها است و نيرو کم دارد يک اختلاسي از بيت المال کرد. به اميرالمؤمنين خبر رسيد بلافاصله گروه ضربت را فرستاد و ايشان را زندان انداختند. حضرت يک خادمي داشتند که به او فرمود: اين را در خانه نگهدار تا ببينيم وضع پولها چه ميشود، هنوز پولها را پس نگرفته بود. حضرت زندانيها را نگه ميداشتند تا تکليفشان معلوم شود.
ايشان يک لحظه از خواب اين خادم حضرت استفاده کرد و فرار کرد و به رقه رفت. وقتي ميخواهند به مستکبرين عالم پناهنده شوند، به ظالمين عالم پناه ببرند، بايد بروند در يک کشور واسطي بمانند تا شرايطش پيش بيايد و اجازه بدهند، در کتاب الغارات گفته شده ايشان به رقه رفت، جايي که وقتي کسي ميخواست به معاويه بپيوندد، بايد رقه ميرفت و آنجا اسمش را ثبت ميکردند و يک کارهايي ميکرد که معاويه او را به حضور بپذيرد و راه برگشت نداشته باشد تا بتواند برود. او رفت، کسي که سه جنگ در محضر اميرالمؤمنين بوده و در صفين مقابل معاويه قرار گرفته گاهي طرف مشکل اعتقادي ندارد که من شک کردم ببينم اميرالمؤمنين(ع) برترين حق است، فضيلت دارد يا معاويه، ديدم معاويه بهتر است. شاعر برجستهاي است که اسامياش در بين کتب ادبي ذکر شده است، گفت: اي هند به يک معشوقهاي در شعر گفت، مرا فروختند، برو وطنت را عوض کن. کجا برو؟ برو به شام که چه کساني آنجا هستند؟ کساني که اهل فقاهت و اهل احکام الهي هستند. پيرو قرآن هستند، من اهل شام را خيلي دوست دارم و خيلي گريه ميکنم براي خون خليفهاي که کشته شده است. اينجا حرفهايي زد که به حضرت جسارت کرد.
شريعتي: چه اتفاقي ميافتد با اين سابقه درخشان اينطور سقوط کني؟
حاج آقاي کاشاني: عوامل مختلفي دارد، يکي بحثهاي مالي است. ميشود اين آدم شهيد صفين شود، اما وقتي مسئوليت گرفت، نفس و شهوات انسان ضمانت نامه ندارد، اين دستش به سکهها خورد گفت: برميدارم. اينقدر به ما ميگويند: سريع توبه کنيد، عذرخواهي ميکرد حداکثر اين بود که حضرت پست او را ميگرفت. ولي نشد! و چون يک جايگاه بزرگي در قومش داشت، نميخواست حالت بزرگياش بشکند، بعضي ميخواستند بزرگ باشند، اگر نميتوانند مالک اشتر شوند، عمروعاص ميشوند. ايشان نزد معاويه رفت شروع کرد سخن گفتن و تبليغ کردن، وقتي خبرش به اميرالمؤمنين رسيد که اين حرف زشت را زده، چه جايگاه حقوقي از حضرت تخريب کرده که نقل شد حضرت مردم را جمع کرد و فرمود: خدايا، يزيد بن حجيّه اين حرف را به من زده و بعد نفرين کرد. اميرالمؤمنين از شخص خودش دفاع نميکند. حضرت شروع به نفرين کرد و مردم آمين گفتند.
يکي از رفقاي او ايستاده بود، گفت: چه کسي را نفرين ميکنيد؟ گفتند: يزيد بن حجيّه، گفت: از اشراف ماست، اين هم مشکل ماست. اين قبيلهگرايي و حزب بازي، شروع کرد داد و بيداد مردم او را زدند. يکي از رفقاي حضرت آنجا بود، گفت: بخاطر من او را رها کنيد. حضرت فرمود: زياد بن خَصَفه، از رفقاي ماست، رهايش کنيد. رهايش کردند و اين شروع کرد به تبليغ کردن، يعني خودش که گمراه شد اين فضايي که ايجاد کرد ديگران را از اميرالمؤمنين جدا کرد. همه براي توبه روز اول اگر اتفاق ميافتاد، از اميرالمؤمنين جدا نميشد، اسم او را ثبت کردند، کساني که با اميرالمؤمنين بودند، جنگاورياش را ديدند، فاصله گرفت. اين شخصيت يزيدبن حجيّه است.
اين ريزشها کلاً عبرت انگيز است. موضوعات مالي، قبيلهاي، گناهان شخصي يا آنجا که طرف توقع داشت از حضرت که تحويلش بگيرد. توقع بيخود، حضرت به عدالت و حکمت ميداد. شخص ديگر مَصقلة بن هبُيره است. مَصقلة بن هُبيره از يک خانوادهاي است که همه دوستدار اميرالمؤمنين هستند. همه خادم هستند، ايشان خدمت ميکرد و خيلي سابقه خوبي دارد. اميرالمؤمنين سال سي و هشتم مَصقله را ميفرستند حاکم منطقهاي ميشوند که شيراز و کازرون امروز جزء آن است. در فارس امروز، ذيل استانداري عبدالله بن عباس که بصره و ذيل آن را داشت ايشان کارگزار اميرالمؤمنين ميشود. يک آدم خوش سابقه از يک خانواده مهم بود. حضرت ظاهر و وضعيت را بررسي ميکردند ولي نميخواهند کسي را انتخاب کنند که تا آخر عمر اين آدم هيچ تکاني نميخورد. چون چنين وظيفهاي در انتخاب نداريم. ما در لحظه انتخاب بايد خوب انتخاب کنيم. گاهي يک نفر يک خطايي ميکند ميگويند: اين وزير فلان کسي بود. نماينده فلان کسي بود. اگر امروز خطا کرد فلان کس هرکس هست، اگر همراه اين است، بله ولي اگر نيست اين يک چماقي است براي اينکه ديگران را تخريب کنند. ما در بين ياران اهلبيت وکلاي ائمه، داريم افرادي را که خراب شدند و بد شدند ولي وقتي حضرت ميخواستند انتخاب کنند اينها آدمهاي پاکدستي بودند، قرار نيست آدمها تا آخر عمرشان تغيير نکنند.
اميرالمؤمنين يک نامه نوشت در نهجالبلاغه نامه 43 است و در منابع متعدد ديگر هم آمده است. حضرت فرمود: خبرهايي به من رسيده که تو چون بزرگ زاده بودي و اهل بخشش بودي، خيلي دوست داشتي تو را کريم بشناسند، کرامت خوب است ولي اينکه من دربند اين باشم که در مورد من چه ميگويند؟ اگر من اينطور شوم در بند کرامت اسير ميشوم. خوب است آدم در کرامت هم آزاده باشد. اميرالمؤمنين به او فرمانداري داد و او هم اختلاس ميکرد و به رفقايش ميبخشيد. خيلي هم پولي نداشت، حضرت به او نامه 43 نهجالبلاغه را نوشت که به من خبر رسيده از بيت المال به بستگانت پول ميدهي. سريع حساب کتابها را بفرست! حضرت نسبت به کارگزاران وقتي اخبار قابل اعتنا ميآمد که احتمال صدق وجود داشت، برخورد ميکرد که بايد سند بياوريد. نامه نوشت اين حرفها چيه در مورد من؟ مرا عزل کنيد راحتتر است. ما آمديم خدمت کنيم.
کنيه او ابوالفضل بود، حضرت فرمودند: من دوست دارم ابوالفضل راست بگويد و من قبول ميکنيم. ولي اين حس درون او بود. تعجب کرد که در دوره قبل از اميرالمؤمنين از بيت المال برميداشتند چيزي نميشد. ما هم حق داريم. گذشت و يکي از سران خوارج اسمش خرّيت بن راشد است. او هي به حضرت جسارت ميکرد. يک روز حضرت گفت: چرا اين طرف و آن طرف حرف ميزني؟ سؤال داري بگو جواب بدهم. گفت: چرا شما حکميت کردي؟ من به حرف شما گوش نميدهم. از پيش شما خواهم رفت. حضرت فرمود: اگر جنگ کني خودت ضرر ميکني. بيا مناظره کنيم در حضور مردم من پاسخت را بدهم. قبول کرد، شبانه فرار کرد و اين طرف و آن طرف در قبيلهي بني ناجيه که بخشي مسيحي بودند و بخشي تازه مسلمان شده بودند. گفت: اين اسلام الکي بوده ميخواهند پولهاي ما را بخورند. گفت: زکات ندهيد، اينها ميخواهند پولهاي شما را بالا بکشند. گروهي را همراه کرد به عمان رفتند و کارگزار اميرالمؤمنين را کشتند. حضرت بلافاصله نامه زدند به حاکمان آن منطقه که يک چنين اتفاقي افتاده است. يک عده اعلام ارتداد کردند، حضرت به شدت فرمود: هرکس خبري از او گرفت جلويش را بگيريد و با او بجنگيد. خبر رسيد و يکي از کارگزاران حضرت نامه نوشت که اينها از منطقه عين التمر عبور کردند، حضرت حدود اينها را حدس زدند و معقل بن قيس که از فرماندهان خوش سابقه و از خادمان حقيقي حضرت بودند را با دو هزار نيرو سراغ آنها فرستاد و با او درگير شدند. در نبرد تن به تن فرمانده اميرالمؤمنين که معقل بن قيس است، خِريّت را کشت.
اينها را اسير گرفت، مسلمانهايشان را بيعت گرفت و توبه کردند و آزاد کرد. در اسلام مسلمان را نميشود اسير گرفت. اسر در جنگ يعني برده گرفتن، اسلام دوست ندارد کسي را برده بگيرد. معقل اينها را با خود آورد، به منطقه مَصقله رسيدند، مصقله هم دو تا سلام عليکم بگويي، دوست دارد کرامتش را نشان بدهد. مصقله از نيروها پذيرايي کرد. زن و بچهها شروع کردند به گريه کردند، اي کسي که پناه دهنده گنهکاران هستي، ما را از دست اين نجات بده. تا اين را ديد گفت: من ميخرم. معقل از خدايش بود، دوست نداشتند کسي را برده بگيرند. يکي از روشهاي مجازات اين بود که اسير را با پول آزاد ميکردند. معقل گفت: باشد يک ميليون درهم ميدهم. به پانصد هزار درهم راضي شدند. معضل گفت: باشد اينها دست تو، تو کارگزار حضرت هستي، سريع پولها را براي حضرت بفرست. برگشت و به حضرت نامه زد و گفت: من اينها را به مصقله سپردم و قرار است پانصد هزار درهم به بيت المال بدهد. حضرت تشکر کرد.
آمد و يک مقدار طول کشيد. مصقله ديد نميتواند دست به بيت المال بزند، پانصد هزار درهم يعني حقوق سالانه هزار نفر آن زمان، ديد چيزي ندارد و طول کشيد. وقتي طول کشيد حضرت نامه نوشت. اينجا طلب مالي بيت المال است. حضرت نامه نوشت: ««أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مِنْ أَعْظَمِ الْخِيَانَةِ خِيَانَةَ الْأُمَّةِ» از بزرگترين خيانتها، خيانت به امت است. «وَ أَعْظَمُ الْغِشِّ عَلَى أَهْلِ الْمِصْرِ غِشُّ الْإِمَامِ» بالاترين فريبکاري، فريبکاري به حاکم جامعه اسلامي است. اين براي همه است، تو مال مسلمين دستت بود، خودم بلد بودم اين را آزاد کنم. تو ضرر به بيت المال زدي. يک نفر را کنارت ميفرستم تو را ترک نکند. يا پول را بده يا تو را برگردانم. يک نفر آمد و گفت: پول را بده. گفت: ندارم. گفت: نداري بيا برويم! برگشتند و نزد ابن عباس آمدند و ديد ابن عباس هم کاري نميتواند بکند. به کوفه آمدند و يک چند روزي اميرالمؤمنين به او چيزي نفرمود. او نزد بعضي رفقايش رفت و گفت: پول داريد؟ گفتند: از قوم و خويشت بگير. گفت: ضايع است! از روي اين غرور خودش که يکوقت به او چيزي نگويند شبانه فرار کرد و نزد معاويه رفت.
وقتي نزد معاويه رفت، حضرت فرمود: مثل آقاها عمل کرد و اسير آزاد کرد و مثل برده فراري فرار کرد! حضرت فرمود: اگر ميآمد به من ميگفت: ندارم، من آنقدري که داشت ميگرفتم و باقياش را ميبخشيدم و صبر ميکردم هروقت داشت از او ميگرفتم. ايشان رفت نزد معاويه، وقتي نزد معاويه رفتي بايد پروندهات کثيف شود. قومش آمدند خدمت حضرت و گفتند: ما طرفدار شما هستيم و از شما خجالت ميکشيم. از اينکه برادر ما چنين کاري کرده است. اجازه ميدهيد نامهاي به او بنويسيم که برگردد و بگوييم: هروقت توانستي بده و حضرت از تو ميگذرد؟ حضرت فرمود: بنويسيد. نامه نوشتند و گفت: ديگر کار گذشت و معاويه به من رسيده و من ضايع شدم. اگر برگردم هم بايد از حضرت عذرخواهي کنم هم جلوي معاويه ديگر نميتوانم برگردم. من نميآيم! اگر در صفين معاويه پيروز شد به کوفه ميآيم و اگر علي پيروز شد، من به روم ميروم. وقتي نيامد و خبر به حضرت رسيد که او اين طرف و آن طرف شروع به فتنه کرده است. به برادرش نامه نوشت که تو هم بيا، معاويه يک استان را به تو ميدهد. اين مسيحي که از طرف بني ناجيه آمده بود پيغام را به برادر مصقله برساند، ياران اميرالمؤمنين گرفتند و در درگيري دست او قطع شد و مرد. برادرش نامه نوشت آبروي ما را بردي! خبر خيانت مصقله پيچيد، اميرالمؤمنين خانه او را در کوفه خراب کرد. يعني رفتي ميشد برگردي و ما ميپذيرفتيم. حالا که شروع کردي به فتنهگري و يارکشي و رشوه دادن از طرف معاويه، خانهات را خراب کرديم که جايي در اين شهر نداري!
اين آدم از کارگزاران معاويه شد و متأسفانه دام پهن شد. در بعضي جاها وقتي قرار بود در صفين فتنهگري کنند و بين گروههاي مختلف فتنه بياندازند، به مصقله گفتند: تو شعري بگو که فاميل تو نقل کنند تا بين سپاه حضرت دعوا شود. نقش او متأسفانه در صفين شمشير زدن عليه حضرت نبود و تفرقه بود. لحظهاي که يک نفر رشوه ميگيرد فکر نميکند اين پول تا کجا ميرود. يک روز حجر بن عُدي زمان معاويه دستگير شد، هرکس نميتوانست شهادت بده حجر با بکشيد. حتي عايشه که همسر پيغمبر بود و در جنگ جمل مقابل اميرالمؤمنين و حجر ايستاده بود، وقتي حجر به شهادت رسيد به معاويه نامه نوشت و اعتراض کرد. گفت: تو عبد صالح را کشتي! حجر يک شخصيت بسيار برجسته و با تقوا بود. يکي از کساني که شهادت به مهدورالدم بودن حجر داد شمر است، يکي عمر سعد و يکي مصقله است. شهادت داد حجر از کساني است که بايد کشته شود تا جامعه اسلامي نجات پيدا کند.
بعضي از اين حرفها براي 1400 سال پيش است، حرفهاي بد و کارهاي بد ماندگار است. همانطور که سيدالشهدا بر تارک عرش ميدرخشد، نام ننگ آور يزيد هم هست و هر روز لعن ميشود. شخصيتي در زمان متوکل هست که مجلس گرم کن جلسات متوکل بوده در مسخره کردن اميرالمؤمنين(ع)، ريشه اين پستي در کجاست؟ نامش علي بن جهم است. آخر سر هم متوکل او را به زندان مياندازد. در منابع ديدم يک نفر آمد گفت: اي علي بن جهم ميدانم چر اينقدر کينه نسبت به اميرالمؤمنين داري. تو جزء کساني هستي که اجدادت مسيحي بودند و مرتد شدند. چون مصقله با اميرالمؤمنين درافتاد بغضش در سينه تو هست. مصقله شايد فکر نميکند که مخالفت آن روزش دويست سال بعد سينه به سينه بيايد، مخالفت آن روزش با اميرالمؤمنين يک بغضي شود و بماند. انشاءالله خداوند اعمال ما را باقيات الصالحات قرار بدهد.
شريعتي: انشاءالله هميشه دست به دامن اهلبيت باشيم خاصه اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب، خدا را شکر ميکنيم که محبتش در دل و جان ما هست. دعا بفرماييد.
حاج آقاي کاشاني: خدايا به حق شهداي انقلاب اسلامي که عاقبت بخير شدند ما را از شهداي راه امام زمان قرار بده.
شريعتي: امروز صفحه 363 قرآن کريم را تلاوت خواهيم کرد.
«وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً «33» الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلى وُجُوهِهِمْ إِلى جَهَنَّمَ أُوْلئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ سَبِيلًا «34» وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِيراً «35» فَقُلْنَا اذْهَبا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَدَمَّرْناهُمْ تَدْمِيراً «36» وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ وَ جَعَلْناهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً وَ أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ عَذاباً أَلِيماً «37» وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً «38» وَ كُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ وَ كُلًّا تَبَّرْنا تَتْبِيراً «39» وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَ فَلَمْ يَكُونُوا يَرَوْنَها بَلْ كانُوا لا يَرْجُونَ نُشُوراً «40» وَ إِذا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً أَ هذَا الَّذِي بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا «41» إِنْ كادَ لَيُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا لَوْ لا أَنْ صَبَرْنا عَلَيْها وَ سَوْفَ يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ الْعَذابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِيلًا «42» أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا «43»
ترجمه آيات: و هيچ مَثَلى (از بهانهها و طعنهها) براى تو نياورند، مگر آن كه پاسخ به حقّ و بهترين بيان را براى تو آورديم. كسانى كه بر صورتهاشان به سوى جهنّم محشور مىشوند، آنان بدترين مكان را دارند و منحرفترين راه را مىروند. و همانا به موسى كتاب (تورات) داديم وبرادرش هارون را كمك وهمراه او قرار داديم. پس به آن دو گفتيم: (براى اتمام حجّت) بهسوى قومى كه آيات مارا تكذيب كردند برويد. آنگاه آنان را (به خاطر عنادشان) به سختى قلع وقمع كرديم. و قوم نوح كه پيامبران را تكذيب كردند، غرق نموديم و آنان را براى مردم (تاريخ) عبرت قرار داديم و براى ستمكاران عذابى دردناك آماده نموديم. و قوم عاد و ثمود و اصحاب رَسّ و نسلهاى فراوان ميان آنان را (هلاك كرديم). و براى هر يك نمونههايى (براى پند گرفتن) آورديم (و چون عبرت نگرفتند) همه را به سختى نابود كرديم. همانا (مشركان مكّه به هنگام مسافرت به شام) بر منطقهاى كه باران بلا بر آن باريده بود (و سنگباران شده بودند) گذر كردند. آيا آن را نمىديدند (تا پند گيرند؟) چرا، (منطقهى قوم لوط را ديدند ولى عبرت نگرفتند، زيرا) آنان به قيامت و رستاخيز اميد و ايمانى نداشتند؟ و هرگاه (كفّار) تو را ببينند، جز به مسخرهات نگيرند، (حرف آنان اين است كه) آيا اين همان كسى است كه خداوند او را پيامبر قرار داده است؟ اگر ما بر پرستش بتها مقاومت نمىكرديم، نزديك بود كه (اين شخص) ما را از خدايانمان منحرف كند. آن گاه كه عذاب را ببينند خواهند دانست كه چه كسى گمراهتر است. آيا كسى كه هواى نفس خود را معبود خود قرار داده است ديدهاى؟ آيا تو مىتوانى وكيل او باشى (و به دفاع از او برخيزى و او را هدايت كنى)؟