اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

98-12-27-حجت الاسلام والمسلمين کاشاني-خصوصيات کساني که در رکاب اميرالمؤمنين باقي نماندند

برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: خصوصيت کساني که در رکاب اميرالمؤمنين باقي نماندند
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين کاشاني
تاريخ پخش: 27-12-98    
شريعتي:
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
اگر اي عشق پايان تو دور است *** دلم غرق تمناي عبور است
براي پر کشيدن در هوايت *** دلم مثل صنوبرها صبور است
سلام مي‌کنم به همه دوستان عزيزم، به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. حاج آقاي کاشاني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي کاشاني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان سلام مي‌کنم. اميدوارم در اين روزهايي که اتفاق نادري شايد هر صد سال يکبار بيافتد، با آرامش و تجربه خوبي براي اکثر هم ميهنان باشد از اينکه فرصتي فراهم شده و بعضي چيزها را از دست داديم، بعضي از جمع‌ها را، در عوض فرصت اعتکاف واقعي براي بعضي به وجود آمده، انشاءالله توفيق عبادت و رسيدن به خانواده براي بيشتر هموطنان ما فراهم شود.
شريعتي: انشاءالله، پيشاپيش سال نو بر شما مبارک باشد و انشاءالله بهترين‌ها براي شما اتفاق بيافتد. بحث امروز را خواهيم شنيد.
حاج آقاي کاشاني: بسم الله الرحمن الرحيم، وقتي به بحث کارگزاران رسيديم و خواستيم وارد مباحث جدي شويم، به اين نتيجه رسيديم، براي شناختن بعضي از     اصحاب حضرت و هم براي اينکه بعضي ياراني که گاهي اشکالاتي را داشتند، رسيديم تا جلسه گذشته به علي بن حاتم رسيديم، با آن هه سلحشوري و مجاهدت، يک نقطه خاکستري در کارنامه او بود و انشاءالله مي‌خواهيم به ريزش‌هاي حکومت حضرت بپردازيم، کساني که با حضرت بودند ولي از حضرت جدا شدند، بعضي عاقبت بخير شدند و بعضي فاصله گرفتند.
اگر دوران حضرت وليعصر را ديديم، توقعي از ايشان نداريم که بعد ناراحت شويم اين اتفاق بيافتد، بعضي از اينها دوستان اميرالمؤمنين هستند که حضرت يکي از توقعاتشان را صلاح نمي‌داند و اينها قهر کردند. اين يکي دو جلسه براي من خيلي عبرت انگيز است. يکي از اينها که سرگذشتش خيلي براي من عبرت انگيز بود شخصي است به نام عبدالله بن اهتَم، ايشان از خانواده‌اي است که همه خطيب و سخنور هستند. کساني که امروز حرف مي‌زنند حرفشان همه جا منتظر مي‌شود، نفوذ کلام دارند و بعضي حاضر هستند به اينها پول بدهند که اينها اين طرف و آن طرف حرف بزنند و آدم‌هاي رسانه‌اي آن روزگار محسوب مي‌شوند. بيانشان مهم است. بعضي از مورخين و ادبا مي‌گويند: اينها خانوادگي همه از خطباي برجسته سخنوران برجسته بودند، هرجا مي‌خواستند نزد سلطان يا کسي بروند او را مي‌فرستادند، بيانش طوري بود که نفوذ زيادي داشت. خودش و پسرانش و نوه‌هايش و برادرانش اديبان برجسته تاريخ عرب هستند. پسرش صفوان و پسر پسرش خالد بن صفوان، شبيب بن شيبه، از ادباي برجسته هستند. ادباي طراز اول عرب هستند که سخنان زيادي از اينها به جا مانده است، همين سخنوري کار دست او داد. چون مي‌توانست خوب حرف بزند، خوب هم پول درمي‌آورد.
در نقلي آمده که اميرالمؤمنين او را حاکم کرمان قرار داد، خبر عزلي از او نرسيد. شخصيتي که رواياتي از خانواده‌اش داريم که يکي از پسرانش اين روايت که کسي جرأت نمي‌کرد در مدح اميرالمؤمنين بگويد، نقل کرد. پيغمبر اکرم فرمود: «أنا سيد ولد آدم» من سرور همه فرزندان آدم هستم و علي سيد عرب است و اين خيلي منهدم کننده قبايلي بود که اين حرف را دوست نداشتند. سيد واضح است که مقام برتري مطلق دارد و گفتن اين حرف جرأت مي‌خواست. خاطراتي هست در منابع تاريخي که براي همين يک کلمه علي سيد العرب، چه آدم‌هايي کشته شدند. اين خانواده از اينها بودند که از اين روايت نقل مي‌کردند، عبدالله حاکم کرمان هم بوده اما چون سخنور بود، يک حالت بخلي هم داشتند. اين خانواده معروف هستند به بخل و خيلي اهل بخشش نبودند. به مال جمع کردن علاقه داشتند لذا کم کم جاهايي که پول درونش بود اينها يک مقدار لغزش کردند، زياد بن ابيه که زمان اميرالمؤمنين در فارس حکومت مي‌کرد، ذيل حاکم بصره که او زير نظر اميرالمؤمنين بود، بعداً با معاويه تباني کرد و يک آدمي است که هزاران هزار شيعه کشته و بصره به هم ريخته بود، معاويه نمي‌دانست چه کسي را آنجا بفرستد، شايد چهار پنج سال بعد از شهادت اميرالمؤمنين، شورش مي‌شد و به هم مي‌ريخت، زياد را حاکم بصره کرد، بصره اطرافش بخش زيادي از ايران است. زياد وقتي آمد حمد خدا نگفت و بر پيغمبر درود نفرستاد. معاذ الله همانطور که سوره توبه بدون بسم الله است، اين هم مي‌خواست بگويد در اوج خشونت با شما برخورد مي‌کنم. بدون حمد خدا و ذکر نام پيغمبر شروع کرد. گفت: اگر ذليل و ضعيفي از يک خانواده يک کاري کند من شريف را مي‌گيرم و پوستش را مي‌کنم و کاري مي‌کنم نفس شما را ببرند. اوج خشونت، متأسفانه اولين کسي که    بلند شد، عبدالله بن اهتم بود. ايشان از بصريان بود که بلند شد و گفت: خدا به شما حکمت و فصل الخطاب داده است. اگر کسي به ظالمين نزديک شود، ظالمين با او مثل دستمال برخورد مي‌کنند.
بلافاصله زياد گفت: دروغ گفتي، حکمت و فصل الخطاب را خدا به داود داده است. يک روز حاکمي به ميدان رفته بود، نيروهايش فرار کرده بودند، او هم مجبور به فرار شد. گفت: خوش آمدي اي کسي که در راه خدا صبر کردي و تو را تنها گذاشتند. خدا مي‌دانست ما به تو نياز داريم، خواست تو را حفظ کند. اسلام همه منتظر تو هستند. چشمش خيلي دنبال اين بود که پستي براي خودش و بچه‌هايش بگيرد. تا اينکه به نقطه عجيب رسيد، خيلي از منابع اين را ذکر کردند. گفتند: لحظات آخر عمرش که شد و به احتضار افتاد، بعضي از صاحب نفس‌هاي آن زمان ديدنش آمدند، ديدند گوشه چشمش به در يک صندوقچه است. گفتند: چيه؟ گفت: صد هزار سکه آنجاست. در بعضي نقل‌ها صد هزار دينار گفتند. نه زکات اينها را دادم، نه با اينها صله رحم کردم و نه حقوق شرعي‌اش را پرداخت کردم! گفتند: براي چه نگه داشتي؟ گفت: براي روز مبادا نگه داشتم. من ياد محتکران افتادم، يکوقت يک انبار را احتکار مي‌کند. يکوقت يک نفر دو کيلو سيب زميني را از محروم دريغ مي‌کند. براي سختي‌هاي روزگار و گفتم يکوقت سلطاني گير مي‌دهد بتوانم بخرم. سختي‌هاي خانواده يا يکوقت اگر قرار شد ما تفاخر کنيم بگوييم: ما اينقدر پول داريم. خمس و زکات ندادم و اينطور شد.
مرحوم ابن فهد حلي در کتاب عده الداعي آورده است، ابن فهد حلي آدم ويژه‌اي است. مرحوم ابن فهد حلي اين ماجرا را تعريف مي‌کند و اسم نمي‌برد، مي‌گويد: يک نفر بود اينطور لحظات آخر عمرش حسرت خورد که حقوقش را ندادم، اميرالمؤمنين فرمود: حسرت عظيم چه وقت است؟ وقتي که شما پولي را جمع مي‌کنيد ولي فرصت نمي‌کنيد در راهش خرج کنيد. اميرالمؤمنين(ع) در حکمت 192 مي‌فرمايد: «يابن‏ آدم‏ ما كسبت فوق قوتك فأنت فيه خازن لغيرك» بيشتر از روزي‌ات چيزي را جمع کني، فقط نگهبانش براي آيندگان و ورثه مي‌شوي. خودت را بيچاره ديگران نکن. روايتي از امام صادق آوردند که بسيار تکان دهنده است. «أَعْظَمُ‏ مِنْ‏ هَذَا حَسْرَةً رَجُلٌ جَمَعَ مَالًا عَظِيماً بِكَدٍ شديد» کسي که مال زيادي را با سختي فراوان بدست آورده و خودش را در معرض خطرها قرار داده و پول را جمع مي‌کند، حسرت اين آدم از اينکه پول خرج نکرده بيشتر است. همه را در راه خير خرج کند و جواني‌اش را در راه عبادت و نماز و طاعت خدا خرج کند. اين حسرتش بيشتر است، چرا؟ اگر کسي همه زندگي‌اش را خرج کند و حضرت را نشناسد. اگر مال را خرج نکرد در راه خدا، اگر عمر و دارايي‌مان را در راه اميرالمؤمنين خرج نکرديم، قيامت حسرتش را مي‌خوريم. پيغمبر فرمود: اگر يک دهم از يک دهم از يک دهم اين را خرج مي‌کرد ولي اميرالمؤمنين را مي‌شناخت خيلي برايش فايده داشت. يکي از حسرت‌هاي ما روز قيامت اين است که ايامي بود و بيماري آمد و ما خانه بوديم، ده دقيقه در روز درباره اماممان مطالعه نکردم. اين فرد با حسرت اينچنيني از دنيا رفت.
يکي ديگر از غلامان حضرت بود که حضرت آزادش کرد. خدا به مسئولين رحم کند. يکوقتي در حضور يکي از مسئولين ارشد نظام بودم قرار بود براي شهادت يکي از ائمه، گفتم: عذرخواهي مي‌کنم، فاميل‌ها و رفقاي شما اينجا هستند، از همه دشمنان براي شما خطرناکتر اينها هستند، اينها هستند از شما تقاضاهايي مي‌کنند و شما را با فشار هول مي‌دهند. اين شخص آمد به اميرالمؤمنين گفت: حالا که حاکم شدي، ما برده شما بوديم و هواي ما را داشتي. گفت: به من يک پولي بده. حضرت فرمود: بگذار سهم من از عطا برسد، همه را به تو مي‌دهم. گفت: اين کافي نيست. حضرت فرمود: نمي‌توانم بيشتر از اين بدهم. نزد معاويه رفت و فکر کرد برده است. به حضرت نامه نوشت که معاويه مرا تحويل مي‌گيرد. امروز از اين افراد زياد داريم که نزد دشمن مي‌روند و دشمن تحويلشان مي‌گيرد. معاويه تحويل مي‌گرفت که خرج کند عليه حضرت، حضرت فرمود: اين پولي که به تو داده شده، قبل از تو دست چه کساني بوده است؟ بعد از تو دست چه کساني خواهد بود؟ تو چيزي نمي‌تواني نگه داري. تو نقش پله برقي را داري. من دلم براي خودت و فرزندانت مي‌سوزد. اين پول کفر خودت و خانواده‌ات و نابود شدن نسل توست.
شخصيت ديگر که خيلي به او جفا شده و گاهي ممکن است به او بدبين شده باشيم، البته اشتباهات مختصري دارد. جناب عقيل برادر اميرالمؤمنين است. ايشان هم جزء ريزشي‌هاست ولي هرکس به حسب خودش، وگرنه ايشان عاقبت بخير است. عقيل بيست سال از اميرالمؤمنين بزرگتر است. بخاطر تقيه‌اي که بايد مي‌کرد تا بتوانند جايگاه پيامبر را حفظ کنند، تا بدر ايمانش را رو نکرد و در بدر زورکي کفار و مشرکين در جنگ آوردند و اسير شد. بعد آزاد شد، عموي پيامبر براي او هديه داد. بعد از بدر تا حديبيه آمد هجرت کرد و اسلام آورد، هيچوقت نتوانست جايگاه برادرش حمزه را پر کند لذا در ماجراي هجوم خانه حضرت زهرا، جايگاه را نتوانست ايفا کند. ولي اعلم قريش بود در نسب شناسي و ايام العرب که خاطرات و اتفاقات مردم قبايل است، لذا هميشه دورش شلوغ بود و مردم سؤال مي‌کردند ولي محبوب نبود چون بسيار حاضر جواب بود. روايتي از رسول خدا هست، يک روز اميرالمؤمنين عرض کرد: يا رسول الله، شما عقيل را دوست داري؟ از رفتارت معلوم است. فرمود: من او را به دو جهت دوست دارم، هم خودش را دوست دارم و هم چون ابوطالب او را دوست داشت، دوستش دارم. نه فرزند و نوه او در کربلا شهيد شدند و اين استثناء است و عاقبت بخير شد.
ماجراي عقيل بد برداشت شد. مردم خيال کردند که عقيل نزد اميرالمؤمنين رفت و از حضرت چيزي خواست و حضرت به او نداد، او هم قهر کرد و نزد معاويه رفت. نقل مشهوري که در ذهن مردم هست از نهج‌البلاغه اين است که مثلاً آمده دو سه کيلو گندم خواسته و حضرت دريغ کرده است، در حالي که اين انساني نيست. اميرالمؤمنين شب‌ها به فقرا کمک مي‌کرد. مسأله روشن نيست. براي اينکه مسأله روشن شود، عقيل بدهکار بود و بخاطر مشکلات زمان حضرت صد هزار درهم بدهي داشت و اين بدهي زيادي بود. اميرالمؤمنين که حاکم شد به کوفه آمد و حضرت فرمود: کفش نو، لباس و شلوار نو، پارچه نو براي سرش، شب که خانه آمد گفت: مي‌خواهم با شما هم غذا شوند. غذاي حضرت را ديد يک مقدار نان و قدري سبزي و مقداري نمک است. گفت: حکومت بر عراق کجا و اين کجا؟ حضرت فرمود: بله همين است. گفت: من صد هزار درهم بدهکار هستم با اين نان و سبزي، معلوم است نمي‌خواهي چيزي بدهي؟ حضرت فرمود: نوبت عطا برسد، عقيل اينجا نابينا بود. درآمدي که مردم بخاطر رزم آوري‌شان پرداخت مي‌کردند نمي‌گرفت چون امکان جنگ نداشت. پولي که نظامي‌ها مي‌گرفتند، عقيل نمي‌گرفت. حضرت فرمود: سهم خودم برسد همه را به تو مي‌دهم. فرمود: سهمت چقدر است؟ حضرت فرمود: چهار هزار تا، عقيل گفت: چهار هزار تا مشکل مرا حل نمي‌کند، بيت المال دست توست، مي‌گويي: صبر کن سهم من برسد؟ اموال دست توست و کسي جرأت ندارد به تو حرفي بزند. حضرت فرمود: اعتماد کردند. فرمود: بيا دزدي کنيم! حضرت فرمود: من و تو پسر ابوطالب هستيم. دزدي کنيم؟! از يک نفر مي‌دزديم!
ناراحت شد، گفتند: نزد معاويه رفت. يک نقل هم در نهج‌البلاغه شريف است که از امالي شيخ صدوق روايت را گرفته ولي به روش مرحوم سيد رضي که روايات را تلخيص مي‌کند و گاهي تقطيع مي‌کند و محتوايش را کم و زياد مي‌کند، مختصر تر آورده است. مردم اين را بيشتر شنيدند، آنجا مي‌گويد: من صد هزار تا مي‌خواهم و بدهي دارم و اهل زياده خواهي نيستم و آبرويم در خطر است. «وَ اللَّهِ لَأَنْ أَبِيتَ عَلَى حَسَكِ السَّعْدَانِ‏ مُسَهَّداً» به خدا قسم مرا روي خار بخوابانند و برهنه بکشند و بدنم پاره پاره شود راحت‌تر است تا بخواهم ظلم کنم. «وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَيْتُ عَقِيلًا وَ قَدْ أَمْلَقَ» عقيل را ديدم، «حَتَّى اسْتَمَاحَنِي‏ مِنْ بُرِّكُمْ صَاعاً» که از شدت فقر آمده بود از من سه کيلو گندم بگيرد، «وَ رَأَيْتُ صِبْيَانَهُ شُعْثَ‏ الشُّعُورِ» بچه‌هايش را ديدم که خاک آلود هستند «غُبْرَ الْأَلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ كَأَنَّمَا سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ» گويي اينها را با زغال سياه کردند، «وَ عَاوَدَنِي مُؤَكِّداً وَ كَرَّرَ عَلَيَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً» مدام نزد من مي‌آمد و مي‌گفت: به من کمک کن. در امال صدوق داريم که يکبار گفت: سه کيلو گندم بده و يکبار گفت: پنج شش کيلو جو بده. من ديدم نمي‌خواهم دينم را به او بفروشم، آهني را داغ کردم، او نابينا بود. نزديکش کردم و گفتم بگير. دستش را نزديک آورد فکر کرد کيسه گندم است. نزديک حرارت که شد يکباره جا خورد، نابينا حس قوي دارد. ناراحت شد. حضرت گفتند: مادرت به عزايت بنشيند. تو از داغي با فاصله با آهن فرار مي‌کني. مي‌خواهي مرا جهنمي کني؟ در سيري در سيره نبوي آمده که عقل خواست براي حضرت فيلم بازي کند که صورت بچه‌هايش را رنگ زده که حضرت دلش به رحم بيايد. ولي به نظر ما شهيد مطهري(ره) درست نفرموده، چرا؟ به نظر نقل‌هاي زياد منابع متعدد که شيعه و غير شيعه نقل کردند، دقيق‌تر مي‌گويند. براي اينکه اگر يک نفر بيايد در خانه من، من هم سه کيلو گندم را مي‌دهم. چرا اميرالمؤمنين نداد؟ عقيل اينقدر مي‌فهميد که نمي‌شود اميرالمؤمنين را گول زد. يعني منابع معتبرتر نشان مي‌دهد اين نمي‌تواند درست باشد و با اخلاق حضرت سازگار نيست. اميرالمؤمنين کسي است که برده‌ي آزاد شده‌اش مي‌آيد مي‌گويد، حضت مي‌فرمايد: همه سهم خود را به تو مي‌دهم، اگر دنبال سه کيلو گندم بود، سه کيلو گندم را که حضرت سهمش را مي‌داد. روايتي پيدا کردم که به نظر مي‌آيد اين وجه جمع باشد.
ابن عقده از بزرگان و محدثان مورد قبول شيعه و سني است. ايشان فضايل اميرالمؤمنين دارد خيلي کتاب مهمي است. در صفحه 39 اين کتاب آمده که به حضرت عرض کرد: بگذار من نزد معاويه بروم. من بدهار هستم. همسر من خاله معاويه است. من نزد معاويه بروم و بگويم: بدهي مرا بده و پول را به طلبکارها بدهم. حضرت فرمود: برو من حرفي ندارم. از حضرت اذن گرفت. سراغ معاويه رفت. اينجا بعضي گفتند که بعد از شهادت حضرت علي نزد معاويه رفت. ولي چون در منابع تاريخي بني اميه خيلي از رفتن نزد معاويه سوء استفاده کردند، به نظر مي‌رسد زمان حيات حضرت باشد. اين خيلي جانسوز است که برادر حضرت بخاطر فشار مالي نزد معاويه مي‌رود و مي‌داند معاويه از او سوء استفاده مي‌کند. معاويه گفت: صد هزار سکه آماده کنيد و به عقيل بدهيد. او با اينکه پول نياز داشت، نزد معاويه رفت ولي ديد فضا طوري است که عليه اميرالمؤمنين خرج کنند. معاويه پول را داد و او برداشت و گفت: علي و اصحابش را چطور ديدي؟ گفت: بينشان رفتند ديدند انگار اصحاب پيامبر بودند فقط پيغمبر را بينشان نديدم و علي بينشان بود. آمدم بين تو و اصحابت ديدم انگار بين ابوسفيان و اصحابش در جنگ بدر، فقط ابوسفيان نيست و تو هستي. معاويه يک مقدار نگاه کرد و گفت: خوش آمدي اي کسي که عموي تو ابولهب است! بلافاصله گفت: مرحبا به تو اي معايه، که عمه‌ات «وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ‏، فِي جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ» است. چون همسر ابولهب عمه معاويه بود. معاويه گفت: به نظر تو عاقبت ابولهب چه مي‌شود؟ گفته که جهنم مي‌روي، ابولهب را با عمه‌ات مي‌بيني. گفت: يا بني هاشم، من نمي‌دانم چرا شما هي کور مي‌شويد؟ بلافاصله گفت: شما بصيرت‌هايتان آسيب مي‌بيند. با اينکه به شدت گرفتار بود ولي از اميرالمؤمنين دفاع کرد. جلسه آينده خواهم گفت که حضرت چگونه با تو رفتار ند مي‌کند. اگر ببينند مثل عقيل رفته در پيش معاويه هم دارد دفاع مي‌کند و مي‌داند احتمال دارد پول به او ندهند، با اين حرف‌هاي تندي که زده است. تينجا يک روز معاويه به عقيل گفت: از ياران علي هم بگو. گفت: کدام را برايت بگويم. صعصعة بن صوحان، از زبان برنده‌اش که چشيدي و رهبري او را در جبهه‌هاي نبرد ديدي. صعصعه آنجا نامه‌اي به عقيل نوشته است، اين نشان مي‌دهد بايد يک کاري کنيم عقيل برگردد، در جذب کسي که نزد دشمن رفته ولي هنوز دلش با ماست بايد تلاش کند. اگر طور ديگر بود و فتنه گري کرد بايد با او رفتار تند کرد. صعصعه نوشت اين خادم تو که خبر آورد، کلام تو را نزد دشمن خدا و رسولش که تو حرف زدي و از ما دفاع کردي براي ما آورد، من خيلي خدا را شکر کردم که آنجا فرصت را غنيمت شمردي و از حضرت دفاع کردي و خدا تو را به درجات بالا برساند. اگر اين همه راه کوبيدي تا از معاويه پول بگيري، تو معاويه را مي‌شناسي، معاويه پول بدهد صد برابرش را از اميرالمؤمنين استفاده مي‌کند. بترس از اينکه آتش اين شيطان دامن تو را بگيرد و تو را از حجت خدا بياندازد. عقيل برگشت و نامه‌اي به حضرت نوشت، گفت: من براي اينکه در راه تو کشته شوم با فرزندانم آماده هستم. اميرالمؤمنين فرمود: من تو و فرزندانت را لازم دارم و بعد در حادثه کربلا نه شهيد از عقيل تقديم شد.
شريعتي: نکات خوبي را شنيديم. امروز صفحه 349 قرآن کريم، آيات پاياني سوره مؤمنون را خواهيم شنيد.
«أَ لَمْ تَكُنْ آياتِي تُتْلى‏ عَلَيْكُمْ‏ فَكُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ «105» قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنَّا قَوْماً ضالِّينَ «106» رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ «107» قالَ اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ «108» إِنَّهُ كانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبادِي يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ «109» فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتَّى أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ «110» إِنِّي جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِما صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ «111» قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ «112» قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّينَ «113» قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا لَوْ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ «114» أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ «115» فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ «116» وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ «117» وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ»
ترجمه آيات: (به آنان گفته مى‏شود:) آيا آيات من بر شما خوانده نمى‏شد، پس آنها را دروغ مى‏شمرديد؟ گويند: پروردگارا! شقاوت (و بدبختى) ما بر ما چيره شد وگروهى گمراه بوديم. پروردگارا! ما را از دوزخ بيرون آور، اگر بار ديگر (به كفر و گناه) بازگشتيم، قطعاً ستمگريم. (خداوند به آنان) گويد: دور شويد ودر آتش گم شويد و با من سخن مگوييد. (آيا شما فراموش كرديد كه) گروهى از بندگان من مى‏گفتند: پروردگارا! ايمان آورديم، پس ما را ببخش و بر ما رحم كن و تو بهترين رحم كنندگانى. (امّا) شما آنان را به مسخره گرفتيد تا آن كه (با اين كار) ياد مرا از خاطرتان بردند و شما به آنان مى‏خنديديد. من امروز به خاطر آن كه (مؤمنان در برابر تمسخر و خنده‏ ى شما) صبر كردند، به آنان پاداش دادم كه ايشانند رستگاران. (خداوند) از آنان مى‏ پرسد: شما در زمين چقدر مانديد؟ مى‏گويند: يك روز يا بخشى از يك روز، پس از شمارشگران بپرس. مى‏گويد: اگر آگاهى داشتيد مى‏دانستيد كه جز اندكى درنگ نكرده ‏ايد. پس آيا گمان مى‏كنيد كه ما شما را بيهوده آفريده‏ايم، و شما به سوى ما بازگردانده نمى‏شويد؟ پس برتر است خداوندى كه فرمانرواى حقّ است (از اين كه شما را بيهوده آفريده باشد) خدايى جز او نيست كه پروردگار عرش گرانقدر است. و هر كس با خداوند، معبود ديگرى بخواند، هيچ برهانى بر كار خود ندارد، پس قطعاً حساب او نزد پروردگارش خواهد بود، قطعاً كافران رستگار نمى‏شوند. و بگو: پروردگارا! بيامرز و رحم كن كه تو بهترين رحم كنندگانى.
شريعتي: نکات پاياني شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي کاشاني: علي بن يقطين از يک خانواده‌اي است که پدرش عليه بني اميه تبليغ مي‌کرد و فضايل اميرالمؤمنين را مي‌گفت. بعد که بني عباس به حکومت رسيدند، يک مقدار وضعشان بهتر شد خانواده‌شان از هم پاشيده شد و فراري بودند. اينها کساني بودند که چون براي اسقاط بني اميه کار کرده بودند، بني عباس اينها را تحويل مي‌گرفت و به اينها پست مي‌داد، علي بن يقطين و پدرش خيلي نزد بني عباس عزيز بودند. اينها اين فرصت را استفاده کردند و پولهاي فراواني براي امام کاظم مي‌فرستند. ضرب المثل بود که اگر کسي ناگهان وضعش خوب مي‌شد گويي کيسه‌هاي اهدايي موسي بن جعفر به او رسيده است. اين کرامت موسي بن جعفر که حتي بعضي از نوادگان خليفه دوم در اشعارشان گفتند که انبياء هم در خانه تو مي‌آيند که براي قيامت چيزي بگيرند، بخشش‌هاي موسي بن جعفر در دوران حياتشان را کساني به عنوان خمس و وجوهات براي حضرت پول مي‌فرستادند و اين مبارزه اقتصادي حضرت موسي بن جعفر با حکومت هارون بود. علي بن يقطين شريک در اين کرم‌هاي حضرت موسي بن جعفر است. يکي از کارهاي او اين است که يونس بن عبدالرحمن از مهمترين علماي شيعه است. خيلي آدم با برکتي است، هم شريک در کرم حضرت موسي بن جعفر است، گفتند: کمتر از صد هزار درهم يا سيصد هزار درهم پول نمي‌فرستاد. هم اينکه خيلي محب اهل‌بيت بود. گفتند تجارت ادويه داشت و غير از پست‌هايي که داشت، گفتند: يکوقتي وکيل امام کاظم محضر حضرت آمد و گفت: علي بن يقطين پيغام داده که التماس دعا دارم. امام کاظم دست مبارکش را روي سينه گذاشت و فرمودند: من ضمانت مي‌کنم علي بن يقطين بهشتي شود و آتش به او آسيبي نزند. وقتي از دنيا رفت، حضرت فرمود: علي از دنيا رفت، در حالي که امامش از او راضي بود. وقتي محضر حضرت مي‌آمد، حضرت فرمود: اگر کسي مي‌خواهد يکي از اصحاب برجسته رسول خدا را ببيند، نگاه کند. علي بن يقطين آمد. يعني ممکن است ما در خيابان يار امام زمان را ببينيم، يار اميرالمؤمنين را ببينيم و نشناسيم. بعد گفتند: شما شهادت مي‌دهي؟ فرمود: من شهادت مي‌دهم او اهل بهشت است.
روايت عجيبي داريم که قبلاً امام صادق هم وقتي او را مي‌ديد، او را به سينه‌اش مي‌چسباند و مي‌فرمود: اين از ماست. خدمات او از نظر اهل‌بيت پنهان نبود. حضرت در ايام حج تشريف داشتند، عيد قربان شد، وقتي قرباني کردند، خودشان شروع به صحبت کردند و فرمودند: هيچکس يادش در ذهنم نيامد، الا علي بن يقطين. من تا کار حجم تمام شد يک لحظه او را فراموش نکردم. يک روز نزد حضرت آمد و گفت: ما را مي‌بيني گرفتار شديم و بايد با سلاطين سر و کار داشته باشيم. حضرت فرمود: اي علي خدا در بين اولياء خود بندگان ويژه‌اي دارد که اينها را نزد ظالمين مي‌گذارد که کار اولياي خودش را حل کنند و تو کارگزار خدا هستي براي اينکه گره مردم را باز کني. انشاءالله خداوند ما را جزء کساني قرار بدهد که ائمه روي ما حساب مي‌کنند و خدمتي مي‌کنيم و اين خدمت مورد قبولشان واقع شود. خدايا ما از اين ارتباطي که در مورد علي بن يقطين شنيديم، دلمان خواست. ارتباط با امام زمان، رفاقت با حضرت، نوکري در آستانش و شهادت در راهش را براي همه مردم ما روزي بفرما.
شريعتي: خدايا اگر بناست بسوزيم طاقتمان ده و اگر بناست بسازيم طاقتمان ده.
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»