اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

99-01-05-حجت الاسلام والمسلمين کاشاني– ريزش برخي از اطرافيان اميرالمؤمنين عليه‌السلام


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: ريزش برخي از اطرافيان اميرالمؤمنين عليه‌السلام
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين کاشاني
تاريخ پخش: 05-01- 99     

شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
هواي دلکش از عيدش بگيريم *** شکوفه پاي زنبيلش بگيريم
صداي پاي فروردين مي‌آيد *** بيا اين بار تحويلش بگيريم

سلام مي‌کنم به همه دوستان عزيزم، انشاءالله هرجا هستيد خداي متعال پشت و پناه شما باشد. به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. حاج آقاي کاشاني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي کاشاني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان سلام مي‌کنم. سال نو را تبريک مي‌گويم و اعياد ديني پيش رو را تبريک مي‌گويم، اميدوارم دل بينندگان ما شاد باشد و در صحت کامل باشند.. در روزهاي پاياني ماه رجب هستيم و التماس دعا داريم.
شريعتي: انشاءالله، در جلسات گذشته اشاره کرديد بودند کساني که دوران اميرالمؤمنين را درک کردند، اما مسير و راهشان جدا شد و جريان دچار ريزش شد و در مورد ريزش‌ها صحبت مي‌کنيم. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي کاشاني: بسم الله الرحمن الرحيم، تعبيري در کتاب الغارات هست که از منابع تاريخي بسيار قديمي براي قرن سوم است. مي‌گويد: کساني که با اميرالمؤمنين بودند و حضرت را ترک کردند. اينها کساني هستند که خيلي زحمت کشيدند و همراهي کردند ولي يک جاهايي در همراهي کم آوردند و به سمت سقوط حرکت کردند. براي ما که مي‌خواهيم امام زمان را درک کنيم بحث جدي است. شخصيتي در بين کارگزاران حضرت است به نام منذر بن جارود عبدي، عبدي يعني از بني العبد القيس، صعصعه بن صوحان و زيد بن صوحان، اينها از بهترين جنگاوران اميرالمؤمنين بودند و پاي رکاب حضرت بودند. در مجموع اينها جزء خانواده‌هاي مهم بودند. ايشان يک شخصيت خانواده‌دار بود و پدرش وقتي اسلام آورده بود اواخر دوران رسول خدا(ص) همراهي کرده بود در دوران خلفاي بعد از پيغمبر اکرم هم مسلمان باقي ماند. حتي بعضي که مرتد مي‌شدند، ايشان مي‌گفت: براي زکات از اسلام برنگرديد. من جاي شما زکات مي‌دهم و شما پاي دين بايستيد. من بار شما را مي‌کشم آسيب نخوريد. وقتي اسم جارود عبدي مي‌آيد، همه با احترام در مورد او صحبت مي‌کردند. از صحابه پيغمبر اکرم بود و اميرالمؤمنين به او احترام مي‌گذاشت.
منذر يک شخصيتي بود که از آدم‌هاي با کلاس امروزي که چند ويژگي داشت. يک خرده تکبر داشت، يک شخصيتي بود که خانواده‌دار بود و بعداً نشان داد که تکبرش که کسي مي‌خواهد رد شود اين طرف و آن طرفش را نگاه مي‌کرد که خيلي کسي نزديکش نيايد. جايگاه او حفظ شود. غباري ننشسته باشد. ايشان کسي است که در نبردهاي همراه اميرالمؤمنين بوده و حضرت به او فرمانداري استخر را داد و بخشي از فارس امروزي بود.وقتي ايشان اين مسئوليت را به عهده مي‌گيرد فکر مي‌کردند دوران مثل قبل از اميرالمؤمنين است و کسي خيلي متوجه نمي‌شود. پول بيت المال زياد است، يک گوشه را برداريم. ايشان چهارصد هزار درهم از بيت المال اختلاس مي‌کند و حساب‌ها را طوري جلوه مي‌دهد که گويي ماليات و درآمدهاي منطقه درست است ولي حضرت بازرس‌هاي جدي مي‌گذاشتند و حضرت متوجه شدند که انگار چهارصد هزار درهم حدوداً بايد کم و زياد شده باشد. نامه‌اي حضرت به منذر بن جارو نوشت، نامه‌ي 71 نهج البلاغه است و تعابير عجيبي دارد. اين روايات به حضرت نسبت داده شده و به صورت نسبي معتبر است. وقتي مي‌خواهيم يک روايت را قطعاً به حضرت يا معصومي مربوط است بايد يا تواتر باشد و اسنادش بررسي خاص شود و تقريباً 99 درصد منابع اسلامي نسبت داده شدند به معصومين، اين جزء رواياتي است که مي‌شود به اميرالمؤمنين نسبت داد.
حضرت فرمود: «أمّا بعد فان صلاح‏ أبيك‏ غرّني منك» حضرت با ادبيات عامه صحبت مي‌کردند و براي خودشان عصمت خود را بيان نمي‌کردند با اينکه در خطبه قاصعه جاي ديگر فرمودند: من نه در قول و فعلم، هيچ خطايي حتي هيچ اشتباهي مثل حواس پرتي نداشتم اما اينجا چون حضرت مي‌خواست کارگزار اتخاب کند به ظاهر نگاه مي‌کردند چون الگوي ما بودند، ما بخواهيم يک نفر را جايي منصوب کنيم، ظاهر را بررسي مي‌کنيم و خانواده و سابقه‌اش را مي‌بينيم، باطنش را تفتيش نمي‌کنيم، حضرت فرمود: صلاح و درستکاري پدرت باعث شد ظاهرت فريبنده باشد. ما وقتي بررسي کرديم ديديم تو خوش سابقه هستي ولي ظاهر امر اينطور بود که تو هم بايد همان مسير را مي‌رفتي. ولي تو چه کار کردي؟ تو بيت المال را براي خودت برداشتي. احتمال درستي خبري که به اميرالمؤمنين مي‌رسد خيلي زياد است. اگر قرار بود خبر حدسي باشد، حضرت به آن نمي‌پرداختند. گزارش‌ها جدي است و به نظر مي‌رسد خطا کرد. حضرت فرمود: «وَ لَئِنْ كَانَ مَا بَلَغَنِي عَنْكَ حَقّاً» اگر اينکه به من رسيده درست باشد، چون حضرت نسبت به مردم عادي تا سندي براي سرقت و دزدي‌شان نيايد آنها را دادگاهي نمي‌کنند. بنده بي گناه هستم تا اينکه سندي عليه من بيايد. يعني اصالت برائت را براي کارگزار قائل نبود اگر گزارش‌هاي اوليه تقريباً به نظر مي‌رسيد درست است، حضرت محکوم نمي‌کرد، مثل اينجا مي‌فرمود: اگر اين حرف درست است، تو بايد سند بياوري. «لَجَمَلُ أَهْلِكَ وَ شِسْعُ نَعْلِكَ خَيْرٌ مِنْكَ» شتر خانه‌تان از تو بهتر است.
يعني آنجايي که قرآن مي‌فرمايد: اينها از حيوان پست‌تر بلکه بدتر هستند، حضرت فرمود: اگر تو به اموال مسلمين دست برده باشي از شتر خانه‌تان و از بند کفش خودت پست‌تر هستي. کسي که مفسد اقتصادي در حکومت اسلامي است جايگاهش جايگاه پستي است و اگر اثبات شود بايد آبرويش ريخته شود. حضرت مي‌خواهند بگويند: تو به اندازه يک حيوان هم ارزش نداري. يک تعبيري حضرت آيت الله جوادي دارند، مي‌فرمايند: اگر انساني خيانت در بيت المال نمي‌کند اين انسان خوبي نيست، اين حيوان خوبي است چون انسان، حيوانيت هم دارد. مي‌گويند: اين سگ‌هاي شکاري که تربيت مي‌کنند غذاي اينها گوشت است، اين بنده خدا را که به کوه و دشت براي شکار مي‌فرستند، اين دلش رفته براي اينکه اين مرغابي را بخورد، ولي تربيت شده امانتدار است. جلوي خودش را مي‌گيرد و اين شکار را دست نخورده به صاحبش تحويل مي‌دهد. لذا کسي که امانتداري مي‌کند تازه حيوان خوبي شده است. نگوييم: آفرين دزدي نکرده است! اين وظيفه‌اش بوده است. لذا حضرت مي‌فرمايد: اگر دزدي کرده باشد، جايگاه خودت را چنان تخريب کردي که از حيوان خودت را پايين‌تر آوردي. انسانيت را نبايد اينقدر کوچک کرد.    
حضرت مي‌فرمايند: يا سند مي‌آوري که کاري نکردي، يا يک بلايي سرت مي‌آورم که معلوم شود بفهمي اي کاش در دوره من زندگي نمي‌کردي. او را گرفتند، حضرت فرمود: اسناد بياورد. او را زندان انداختند. منتهي حضرت زندانش حداقلي است. حضرت مجازات اصلي‌اش زندان نبود. يا برخورد مي‌کردند يا جريمه مالي مي‌کردند و سعي مي‌کرد حضرت تا جايي که ممکن است کسي را زندان نياندازند. اين را زندان انداختند و بعضي آمدند گفتند: پشت سر اين حرف زدند، سندش را نشان بدهد و بيايد قسم بخورد کاري نکردم. همينطور که يک آدم عادي سند نباشد مي‌گويند: قسم بخور! ولي ظاهر اسناد تاريخي نشان مي‌دهد حضرت چون اين فردا عزل کرد و آبروي او رفت، اين طبق اسناد معتبرتر تاريخي اين کار را کرده بوديم.
نکته اينجاست که خانواده صعصعه بن صوحان، عبدي هستند. صعصعه بيمار شد، اميرالمؤمنين آمد او را عيادت کند، صعصعه داشت بال درمي‌آورد، حضرت فرمود: اينکه ما عيادت شما مي‌آييم مايه تفاخر قرار ندهيد. اين لطف ماست، وقتي زبانشان به گفتگو باز شد، گفت: آقاجان زن و بچه منذر پدر مرا درآوردند که وساطت کن. حضرت فرمودک پول را پس بدهد، تو شفاعت کردي من مي‌پذيرم. يعني مجازات ديگري نمي‌کنند. اين از مواردي است که بايد روي آن خيلي دقت کرد. ولي اگر شفاعت صعصعه نبود، يکوقت اميرالمؤمنين براي آبروداران پول بيشتر از بيت المال قائل نبود اما اينجا مجازات بيشتر از دريافت پول، چهارصد هزار درهم را از او پس گرفتند. ولي شخص هم بايد مجازات مي‌شد. يکي از جاهايي که اميرالمؤمنين براي اهل تقوا و اهل سابقه حق شفاعت قائل بود. يعني ماگاهي عدالتخواهي را به سمتي مي‌بريم که کلاً نبايد تفاوتي باشد. حضرت نمي‌گذارد بيت المال آسيب ببيند، ولي اين فرد که بزرگترين مشکل اين است که خودش به صورت شخصي از چشم حضرت افتاده، اين بايد مجازات شود. اينجا حق شفاعت صعصعه با آن همه خدمتش به کار مي‌آيد و حضرت از مجازات او در مي‌گذرد. يعني اميرالمؤمنين يک شخصيت جامعي است و اينطور نيست که نه من تفاوتي قائل نيستم، او بايد دو سال زندان برود. چهل ضربه شلاق بخورد. اگر عدالت را يک طرفه ببينيم جايگاه صعصعه هست، بالاخره صعصعه در خاندانش جايگاه دارد. ظاهر امر اين است که حضرت از مجازات منذر در گذشتند. ولي منذر از چشم حضرت افتاد.
اينجا اتفاق بدي افتاد، اينکه چون از حضرت فاصله گرفته بود براي حفظ جايگاه و تفاخرش، نگاه کرد بعد از اميرالمؤمنين کجا مرکز قدرت است؟ ديد زياد بن ابيه قدرت دارد با معاويه در ارتباط است. دخترش را به پسر زياد که عبيدالله بن زياد ملعون فرماندار لئيم کوفه در ماجراي سيدالشهداء است، داد. عبيدالله دامادش شد. ايالت سِند را عبيدالله وقتي فرماندار بود به منذر گفت: شما برو ايالت سند را آزاد کن که پاکستان و هند امروزي است، او فرمانده عبيدالله بن زياد شد. اين گذشت و هنوز سقوط رخ نداده است. در بصره هم عبيدالله حاکم بود. سال 60 هجري شد. آن روزي که يک نفر فکر مي‌کند من چهارصد هزار درهم برمي‌دارم، متوجه نيست اين گناه دنباله دارد و دوري از اميرالمؤمنين تبعات دارد. او در بصره بود سيدالشهداء(ع) نامه‌اي به بزرگان بصره نوشتند. خبر قيام حضرت آمده بود. عبيدالله بن زياد مي‌خواست از بصره بيايد کوفه که آماده شود براي جنگ سيدالشهداء، نامه رسيد يک نامه مشترک به چند نفر از بزرگان بصره که يکي همين فرد بود. حضرت نوشت، در کتاب تاريخ طبري هست. حضرت نوشت من قيام کردم، حق ما خورده شده به ما ظلم شده، دشنام دادند و اموال ما را بردند، حالا يزيد حاکم شده و من قيام کردم. شما بزرگان بصره نيروهايتان را جمع کنيد به سمت ما بياييد. يعني منذر هنوز اينقدر سقوط نکرده است. منذر گفت: من يک جايگاهي نزد عبيدالله دارم، اين خراب نشود. نکند عبيدالله داماد من اين نامه را داده تا ببيند من هنوز ارتباطات قبلي‌ام را با اهل‌بيت حفظ کردم يا نه؟ دست اين نامه رسان را با نيروها و خدمه گرفتند و نزد عبيدالله بردند. گفت: عبيدالله ما را سر کار گذاشتي، مي‌خواهي من که پدر زنت هستم امتحان کني؟ گفت: چه شده؟ گفت: اين نامه را نوشتي از طرف حسين بن علي به من دادي که فکر کني من به تو خيانت مي‌کنم يا نه؟ بلافاصله دستور داد گردن نامه‌رسان حضرت را زدند. وقتي صبح مي‌خواست راه بيافتد، عبيدالله همه نيروهايش را جمع کرد و تمام کساني که احتمال قيام داشتند در بصره را با خودش آورد و يک سخنراني خيلي کوبنده کرد براي اينکه کسي جرأت نکند قيام کند، در واقع آن همه احتياط شديد عبيدالله که آمد کوفه و فضاي کوفه را بست، يکي از تأثيرگذاري‌ها کار منذر بود که رفتار حضرت را لو داد و منذر در قتل سيدالشهداء با اين کار شريک شد. بعضي وقت‌ها بايد به خدا پناه برد از اينکه اين همه سقوط رخ بدهد.
قرآني که ما هر روز مي‌خوانيم به روايت حفص از عاصم، اين حفص از عاصم ياد گرفته است. چون قرآن اعراب نداشته و نوشته‌ها بودند، اينها مي‌رفتند پيش استاد و استاد مي‌خوانده و اينها مي‌رفتند از رويش چطور بخوانند. کتبَ بخوانند يا کُتبُ؟ عاصم شاگرد عبدالله بن حبيب يعني همان ابو عبدالرحمن سُلمي و او مستقيم از اميرالمؤمنين ياد گرفته است. کسي است که تا پايان حکومت اميرالمؤمنين با حضرت همراه بود حتي نقل‌هاي متعددي داريم که مي‌گويند: او کسي است که به امام حسن و امام حسين هم قرآن ياد مي‌داد. حالا ما شيعيان يک فهمي از معصومين داريم که سر جايش هست، گاهي ممکن است معصوم ظاهر امر را حفظ کند. يعني بخواهد عادي زندگي کند. من نمي‌خواهم بگويم حتماً معلم امام حسن و امام حسين بوده، همين که نقل شده معلم امام حسن و امام حسين بوده در چند کتاب مهم تاريخي، معلوم هست يک جايگاهي داشته که او را نزديک به حضرت مي‌دانستند. ما امروز قرآن را به روايت از اين مرد مي‌خوانيم و ما اين قرآن را منسوب به اميرالمؤمنين مي‌دانيم به واسطه همين فرد، يعني قرائت قرآن را به واسطه اين فرد داريم. ابو عبدالرحمن سلمي که چنين چيزي به او نسبت داده شده، اين شخصيت متأسفانه از دشمنان اميرالمؤمنين مي‌شود. گاهي اين شبهه يک زمينه از يک گناهي، يک دلخوري، يک رابطه عاطفي دارد.
يک روز يک نفر آمد گفت: ببين تو يک عمر سنگ علي بن ابيطالب را به سينه زدي، ما تو را با او مي‌شناختيم، حالا آمدي ايستادي اينطور از شخصيت علمي‌ات استفاده مي‌کني عليه اميرالمؤمنين، من يک چيزي از تو مي‌پرسم، تو را به خدا قسم راست بگو، آن روزي که اميرالمؤمنين در کوفه از مال شخصي خودش به يک عده از رفقايش پول داد، تو آن روز دلت شکست. يعني فکر مي‌کردي الآن حضرت آمده، تو آن پول را نگرفتي آن روز ناراحت شدي. گفت: چون خدا را قسم خوردي، بله آن روز دلم شکست. وقتي مي‌رفت در مورد اميرالمؤمنين حرف مي‌زد، معاذ الله، روايتي از رسول خدا را خوب متوجه نشده که پيغمبر فرمود: خدا گناهان اهل بدر را مي‌بخشد. خيال کرد هرچه برود در جمل و صفين و نهروان آدم بکشد، مشکل ندارد. خواست توجيه کند من براي آن پول ناراحت نيستم، براي اسلام و خونريزي ناراحت هستم. پيغمبر فرمود: علي بن ابي طالب بعد از من براساس تفسير سيدي مي‌جنگد، بايد اين را هم مي‌شنيدي. مشکلشان توقع مادي بود، چون نمي‌توانست اين را بيان کند، مجبور بگويد: خونريزي کرده است. ايشان جزء کساني است که نوشتند نه تنها از اميرالمؤمنين جدا شدند بلکه هرجا مي‌نشست از او بدگويي مي‌کرد، يعني در جمل اهل جمل حق داشتند، در صفين معاويه و يارانش و در نهروان اهل قرآن.
شريعتي: هرچقدر به حضرات اهل‌بيت خاصه اميرالمؤمنين نزديکتر باشي و بعد يک چنين ريزش‌هايي رقم بخورد، اين آسيبش بيشتر است؟
حاج آقاي کاشاني: ممکن است ما يک عمري هر روز ذکر امام زمان داشته باشيم و هر روز ارتباط داشتيم و حضرت بيايد حتماً پستي به من مي‌دهد. ممکن است حضرت بيايد و به من پست آبدارچي‌گري هم ندهد. يا به من کفش هم ندهد جفت کنم، ممکن است توقعي که من دارم بگويم: چرا مرا تحويل نگرفت؟ آنجا اگر از من بپرسند نمي‌توانم بگويم که چون حضرت مرا تحويل نگرفت. معاذ الله مي‌گويم: آن امامي که فکر مي‌کردم نيست.
شريعتي: انشاءالله خداوند معرفت واقعي را نسبت به حضرات اهل‌بيت عنايت کند. امروز صفحه 356 قرآن کريم قرار روزانه ما هست. در پايان براي ما از حضرت ابوطالب بگوييد.
حاج آقاي کاشاني: حضرت ابوطالب(ع) يک شخصيتي است که خيلي به او جفا شده است. چون ايشان شيريني‌هاي اسلام را درک نکرده است، ايشان همواره بايد پشتيبان رسول خدا و حامي پيغمبر بود. در اوج سختي‌ها ايمان خودش را کتمان مي‌کرده، متأسفانه بعضي از فرق اسلامي به ايشان جسارت‌هاي عجيب مي‌کنند حتي در اشعار بعضي شعرا خيلي حرف‌هاي زننده‌اي در مورد ايشان هست که مثلاً کسي که نزديک پيغمبر بود و عموي پيغمبر بود ولي نتوانست اسلام بياورد، يک نفر از آن سر دنيا آمد اسلام آورد. ديگر دقت نمي‌کند که در روايات ما شخصيت جناب ابوطالب جايگاه پدري براي رسول خدا دارد. ارتباط عجيبي بين ما و پيغمبر بود و پدر و مادر اميرالمؤمنين براي حضرت خيلي زمان نداشتند، حضرت خيلي زود به دامن پيغمبر آمد بخاطر فقر، ولي پدر و مادر حضرت خيلي براي پيغمبر، پدري کردند و مادري. لذا حضرت رسول در مورد فاطمه بنت اسد دارند، «کان والله أمي» در نقلي هست که بهترين فرزند شما کيست؟ حضرت رسول فرمودند: علي بن ابي طالب، من او را بزرگ کردم.
وقتي ايشان از دنيا رفت، در روايت هست که جبرئيل محضر پيغمبر اکرم آمد و عرض کرد يا رسول الله، ديگر ناصر و ياري کننده‌اي در مکه نداري از اينجا برو. لذا در سال وفات ايشان بحث داريم که سال دهم است يا سال سيزدهم. چرا؟ چون در بعضي روايات هست که بلافاصله بعد از مرگ ايشان، پيغمبر اکرم ديگر صلاح ندانستند در مکه باقي بمانند. سختي‌هاي شديد بر پيغمبر رسيد، شخصيت جناب ابوطالب طوري است که چه بسا ايشان به مقام عصمت رسيده باشند. در زيارت اميرالمؤمنين داريم که «اشهد انک طهرٌ طاهرٌ مطهر من طهرٍ طاهرٍ مطهر» تو طهر و پاک و پاکيزه و پاکدامن هستي. ظاهر و باطنت، مادي و معنوي پاک است از چنين شخصيتي و بعضي روايات ما حتي براي ايشان جايگاه وصايت و نبوت قائل هستند، يعني شخصيت عظيمي است که اگر ما بخواهيم به اميرالمؤمنين خدمتي کنيم، بايد بدانيم که اگر ما نسبت به جناب ابوطالب قدمي برداريم مورد رضايت اميرالمؤمنين(ع) خواهد بود. در روايات داريم اميرالمؤمنين به بعضي رفقايشان مي‌فرمودند: خيلي به پدر من بهتان زده مي‌شود، حضرت ناراحت بودند و من دلم مي‌خواهد اشعار پدرم به شکل ديواني جمع شود. چون ديوان حضرت ابوطالب هم تصريح به وصايت اميرالمؤمنين دارد. هم تصريح به توحيد و هم نبوت پيغمبر دارد. اميرالمؤمنين خيلي دوست داشت اين کار را بکند و اين روزي نوادگان حضرت عباس قمر منير بني هاشم شده که آنها اين ديوان را جمع کردند. يعني اگر کسي بخواهد در راه اميرالمؤمنين قدمي بردارد و حضرت به او عنايت کند، يکي از راه‌ها اين است که به پدر و مادر حضرت علي خدمت کند و از آن غربت در بياورد. متأسفانه حضرت ابوطالب بين ما شيعيان غريب هستند. شبيه اين است که يک شهيدي يکوقت شهيد حججي و شهيد سليماني است، بعد از شهادتشان از آنها تجليل مي‌شود، نه در شأن آنها ولي بالاخره عرض ادب مي‌شود. فرض کنيد افرادي را داريم در طول تاريخ که در يک منطقه مخفيانه زندگي مي‌کرد بخاطر وظيفه‌اش و آنجا در غربت از دنيا رفت. حضرت ابوطالب مثل نيروي سرباز گمنام امام زمان نيست که در يکجا غريب از دنيا رفته و نتوانسته بروز کند بخاطر حفظ اسلام.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»