برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيماي ياران اميرالمؤمنين علي عليهالسلام
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين کاشاني
تاريخ پخش: 20-12- 98
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
هرچند نام نيک فراوان شنيدهايم *** نامي به باشکوهي زينب نديدهايم
ارث از دل شجاع تو برده است يا علي *** نامش گره به نام تو خورده است يا علي
ترکيب عقل روشن و بيداري دل است *** شاگردي تو کرده که استاد کامل است
زينب به بند بندگي يار ميکند *** گيراست زلف يار و گرفتار ميکند
زن ديدهايد از همه شهر مردتر؟ *** از هرچه مرد عشق بيابان نبرد تر
دريا دلي که پشت بلا را شکسته است *** از دست استواري او خصم خسته است
شد پيش حق دليل مباهات اهل بيت *** آن لحظهاي که بنت علي گفت ما رأيت
با ما رأيت بندگياش را تمام کرد *** حمدي نشسته است و دو عالم قيام کرد
حمدي نشسته خواند و دل عالمي شکست *** حمد نشستهاش به دل عالمي نشست
از هرچه بگذريم سخن دوست خوشتر است *** اين دخترت علي چقدر شکل مادر است
هربار تا صدا زدهايم نام زينبت *** انگار نام ديگر زهراست بر لبت
«سلام علي قلب زينب الصبور» سلام ميکنم به همه دوستان عزيزم، تسليت ميگويم سالروز وفات حضرت زينب، بانوي صبر و استقامت را، به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. حاج آقاي کاشاني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي کاشاني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان سلام ميکنم. سالروز وفات حضرت زينب را تسليت ميگويم، اميدوارم به برکت نام قدسي حضرت زينب(س) انشاءالله اين برنامه مورد رضاي حضرت وليعصر باشد و بنده ابتداي برنامه جملاتم را به نيابت از حضرت زينب عرض کنم. ما چيزي نداريم محضر اهلبيت تقديم کنيم. روزي يک کنيز محضر سيدالشهداء آمد و يک شاخه گلي از باغ حضرت چيده بود و به حضرت داد. گفت: من چيزي ندارم به شما بدهم ولي قصدش اين بود که عرض ادب کرده باشد. سيدالشهداء او را در راه خدا آزاد کرد و باغ را به او بخشيد. غرض ما اين است که يک کلاف ناقابلي سر کوي محبان حضرتش ببريم. انشاءالله!
شريعتي: همين ابتدا از شهداي مدافع حرم و سيد شهيدان مقاومت حاج قاسم سليماني ياد ميکنيم که عمرشان را وقف دفاع از حرم حضرت زينب کردند، سلام بر همه خانوادههاي صبور شهدا و شهداي انقلاب اسلامي که به حضرت زينب اقتدا کردند. خدمت شما هستيم و بحث امروز را خواهيم شنيد.
حاج آقاي کاشاني: بسم الله الرحمن الرحيم، از ويژگي کارگزاران اميرالمؤمنين، سهل بن حنيف، عثمان بن حنيف و شريح سخناني به ميان آمد، بعضي از اين افراد مورد رضايت حضرت نبودند، حضرت از روي ناچاري بعضي از اينها را انتخاب کرد. امروز بحث ما چنين است که از بعضي از اين رفقا شروع ميکنيم تا کساني که يک پله عقبتر بودند و هرکدام ويژگيهايي داشتند که ممکن بود از اميرالمؤمنين دور بشوند ولي نشدند و اگر رسيديم بعضي از افراد که متأسفانه نزد حضرت بودند و آخر سقوط کردند، متأسفانه به دشمنان اميرالمؤمنين پيوستند.
بحث اول ما جناب قنبر است که در روايات از ائمه بعضي از بزرگان به او قنبر کبير گفتند، در کوي اميرالمؤمنين برده و آزاد مهم نيست. آزاد آن کسي است که در بند اميرالمؤمنين است و ايشان حتي بعضي از نوادگانش تا زمان امام رضا شاگردان ائمه بودند. يعني کسي که ممکن بود در ادبيات آن روزگار نگاه به دون انساني به او شود، جايگاه ويژهاي دارد که چند امام ما در مورد او سخن گفتند. خيلي بودند دور و بر اميرالمؤمنين بزرگ زاده و اشراف زاده بودند سقوط کردند و قنبري که کسي پدر و مادرش را نميشناخت، برجسته شد و ما امروز افتخار ميکنيم به اينکه از غبار راه قنبر بخواهيم تبرک برداريم. در کتاب شريف ارشاد شيخ مفيد يک روايتي آمده که چند روايت را نوشتم عرض کنم.
امام صادق در کتاب کافي شريف فرمود: قنبر خيلي اميرالمؤمنين را دوست داشت، بالاخره کسي که برده کسي هست احتمال اينکه از او بدش بيايد بيشتر است چون مملوک او است. امام صادق ميفرمايد: او حّب شديد نسبت به اميرالمؤمنين داشت، امام صادق اين حبّ شديد را تأييد فرموده است. دروايتي داريم حضرت با بعضي از اينها مثل قنبر، از خادمانشان وقتي خريد ميکردند به خادمان ميگفتند: تو انتخاب کن، تو جوانتر هستي. قنبر از کساني بود که شبها خيلي وقتها پشت سر اميرالمؤمنين راه ميافتاد با شمشير که حضرت آسيب نخورد. حضرت يک روز صدايش زد و گفت: ميخواهي مرا از بلاي آسمان دفع کني يا بلاي زمين؟ نترس! بلاي آسمان دفع کردني نيست و بلاي زمين زورش به من نميرسد.
زمان حجاج، چهل سال بعد از اميرالمؤمنين متأسفانه فضا به سمتي رفت که يک روز حجاج گفت: امروز دلم ميخواهد يک کار خير بکنم. چه کسي رفيق اميرالمؤمنين است بيايد من خونش را بريزم؟ گفتند:ما طولانيتر از قنبر کسي را که در محضر حضرت باشد نميشناسيم. گفت: برويد او را بياوريد. آوردند، گفت: تو قنبر هستي؟ گفت: از حمدان؟ گفت: بله، اينجا خواست طعنه بزند، مولا در عربي هم معناي مولا دارد هم معناي برده آزاد شده، تا اين را گفت؛ قنبر گفت، مولاي من الله است و اميرالمؤمنين ولي نعمت من است. گفت: اعلام برائت کن و بگو: از دين علي بيزار هستم. گفت: اگر اعلام بيزاري از دين علي کنم، مرا به دين بهتري راهنمايي ميکني؟ گفت: تو را خواهم کشت. گفت: مولايم به من خبر داده، بعد گفت: من سعادتمند ميشوم و تو بيچاره ميشوي. چه افتخاري از اين بالاتر که من در راه اميرالمؤمنين کشته شوم؟ روايتي را اميرالمؤمنين به قنبر فرموده که براي ما بشارت است. در کتاب کافي، مجلد آخر که روضه کافي ميگويند، امام صادق فرمود: اميرالمؤمنين به قنبر فرمود: «أَبْشِرْ وَ بَشِّرْ وَ اسْتَبْشِرْ» به تو بشارت ميدهم و تو هم به ديگران بشارت بده و خوشحال باش. «فَوَ اللَّهِ لَقَدْ مَاتَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ هُوَ عَلَى أُمَّتِهِ سَاخِطٌ إِلَّا الشِّيعَةَ» به خدا پيغبر از دنيا رفت در حالي که از امتش ناراحت بود به خاطر اتفاقاتي که روزهاي آخر افتاد و عرض کرديم، به جز شيعيان من، «أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ عِزّاً» هر چيزي عزتي دارد، «وَ عِزُّ الْإِسْلَامِ الشِّيعَةُ» و عزت اسلام شيعه است. «أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ دِعَامَةً» هرچيزي اساسي دارد، «وَ دِعَامَةُ الْإِسْلَامِ الشِّيعَةُ» رکن اسلام شيعه است. «أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ ذِرْوَةً» هر چيزي يک نقطه اوجي دارد، «وَ ذِرْوَةُ الْإِسْلَامِ الشِّيعَةُ أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ شَرَفاً وَ شَرَفُ الْإِسْلَامِ الشِّيعَةُ» بعد حضرت فرمود: «أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ سَيِّداً وَ سَيِّدُ الْمَجَالِسِ مَجَالِسُ الشِّيعَةِ» هر چيزي سروري دارد. يکي مثل قنبر کمبودهيا اجتماعي اذيتش نميکند وقتي اميرالمؤمنين اينطور به او ميگويد. اگر تو اين ايمان را داشته باشي بين اشراف زاده و تو فرقي نيست.
شخص بعدي يک شخص غريبي است، از اصحاب رسول خدا و کسي که در جنگ احد حاضر بود به نام عمر بن مِحصَن، شخصي استثنايي در حکومت حضرت، يک پهلوان برجسته از مهاجران اوليه بود. در جنگ صفين به شهادت رسيد و حضرت ابراز غم براي شهادت او کرد. حزنش را آشکار کرد. فرمانده جنگ نميتواند ابراز ناراحتي کند ولي اينجا حضرت ابراز کرد. نجاشي شاعر معروف عراق شعري در وصف ايشان گفته که بهترين جوانمردان عمر بن محصن است. يعني وقتي شاعر ميخواه جايگاهش را نشان بدهد کنارش شخصيتهاي درجه يک حکومت حضرت را ذکر ميکند. يک ويژگي دارد اميدواريم اثرگذار باشد، در مورد عمر بن محصن آمد که هرکس نزد اميرالمؤمنين ميآمد، او کسي است که صد هزار درهم براي هزينههاي جنگ جمل به اميرالمؤمنين کمک مالي کرد. از سال 35 تا امروز در تمام ثوابهاي خدمات اهلبيت شريک است. يعني تمام خدماتي که از مسير حق آمده ايشان شريک شده و اسمش در طاق نصرت ياران اميرالمؤمنين ثبت شده است.
از اين فرصت استفاده کنيم، تا غدير مدتي فرصت داريم، يک شخصيت عالم مهمي داريم به نام عياشي که بخشي از تفسير ايشان به جا مانده است. متأسفانه با توجه به اينکه آن زمان مرکزيت جهان اسلام به سمت عراق بوده، شمال خراسان و ماوراءالنهر کمتر در مرکزيت بود لذا خيلي از علماي آن خطه کم شناس هستند. ايشان صد هزار درهم ارث ميبرد، با اين ميراث يک خانه بزرگ تهيه ميکند و خانه او مرتع شيعيان شد، شبانه روز علما و دانشمندان ميآمدند، علامه حلي خيلي وقتها کتابها را خودش نوشته، يک عده کتابت ميکردند. کتابخانه بزرگي درست کرده بود که عدهاي درس بخوانند و تلاش کنند. از جمله يکي از شاگردان ايشان جناب کشي هست. جناب کشي يک کتابي در علم رجال دارد که کامل آن به دست ما نرسيده است. جناب کشي در خانه وقفي جناب عيشي که پول ارثي را خرج کارهاي علمي ميکرد شبانه روز کار ميکرد و کتابي در مورد علم رجال نوشت، شناسايي راويان شيعه، اين کتاب به دست ما نرسيد اما زمان شيخ طوسي بود و شيخ طوسي اين کتاب را کمي مختصر کرده است. رجال الکشي مختصر کتابي است که شيخ طوسي نوشته است.
حدود هزار و صد سال پيش شاگرد عياشي، يک کتابشان اين کتابي است که دست من است. امکان ندارد فقيهي در فقه و امثال فقه، مباحث حديث شناسي ورود کند الا اينکه به اين کتاب نياز دارد. هزار و صد سال است کتاب کشي نمرده و دائماً برکاتش جريان دارد. کسي يکي از حسنات عياشي است، همانطور که مادر حضرت مريم گفت: خدايا، «رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ ما فِي بَطْنِي مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيم» (آلعمران/35) من اين طفلي که در رحم دارم ميخواهم در راه تو آزاد کنم و وقف بيت الله کنم. ما هم يکي از فرزندانمان را، جوان با استعدادي داريم وقف در راه خدا و اهلبيت کنيم. براي غدير قدمي برداريم.
شخص بعدي که خيلي مظلوم است، جناب محمد بن ابي حذيفه است. محمد بن ابي حذيفه پسردايي معاويه است. يعني عمه او هند جگرخوار است، اگر او ميخواست با معاويه ببندد به کجاها ميرسيد. ايشان کسي بود که پدرش در مکه مسلمان شد. يعني در واقع دايي معاويه مسلمان شد و از مهاجرين اوليه است. محمد هم با پدرش بلند شد رفت به حبشه و با پدرش برگشت به مدينه محضر رسول خدا آمد و پدرش در جنگ بدر شرکت کرد و پدرش از سابقان در مهاجرين است با اينکه پدربزرگش که پدر پدرش و پدر هند جگرخوار است، از بزرگترين دشمنان پيغمبر است. بخاطر او در بدر کشته شد و امثال او هند جگر حمزه را به دندان گرفت. ابو حذيفه کشته شد، محمد بن ابي حذيفه، وقتي پدرش از دنيا رفت، خليفه سوم او را زير بال و پر گرفت و بزرگش کرد. ثروتمند هم بودند، بزرگ شد. محمد بن ابي بکر مصر بود، وقتي او هم مصر بود، دوران خليفه سوم شد، ئمردم ناراضي شدند، ايشان جزء کساني بود که قيام کرد، به همين جهت به ايشان مشئوم قريش ميگويند، يعني شوم است. نوه عثبة بن ربيعه، کسي که در آغوش عرفا و حکومتهاي پيش از اميرالمؤمنين بزرگ شده طرفدار اميرالمؤمنين شد. لذا نويسندگان به او شوم قريش ميگويند. به جاي اينکه بگويند: مسعود قريش است.
حاکم قبل از اميرالمؤمنين که از دنيا رفت، حکومت مصر را به دست گرفت. از طرفي معاويه تلاش کرد مصر را به خودش ملحق کند، هنوز اميرالمؤمنين حاکمي به سمت مصر نفرستاده است. درگيري بالا گرفت، معاويه گفت يک کاري ميشود کرد. براي اينکه همديگر را نکشيم، شما چند نفر گروگان بگذاريد تا من بدانم با ما نميجنگيد. او پسردايي معاويه بود. گفت: خودم پيشت ميآيم، گروگان باشيم تا تکليف ماجراي اميرالمؤمنين معلوم شود. معاويه تا اينها آمدند اينها را به سياهچال انداخت. او را زندان انداخت و گاهي شکنجه ميشدند، وقتي فرار ميکردند، دوباره اين را گرفتند. گفتگوهايي مطرح شد، امام رضا(ع) در همين کتاب کشي هست، فرمود: اميرالمؤمنين اينطور ميفرمود: اين محمدها نميگذارند روي زمين خدا معصيت شود. جلوي معصيت را ميگيرند. گفتند: منظور شما از محمدها چه کساني هستند؟ فرمود: محمد بن جعفر، پسر جعفر. محمد بن ابي بکر، محمد بن ابي حذيفه و محمد پسر خودم، يعني مقام محمد بن حذيفه از نوهي مهمترين دشمن پيغمبر، کنار چه کسي برده شده است. ايشان را گرفتند و معاويه دلش ميخواست او کوتاه بيايد، فرار کرد از زندان و دوباره او را گرفتند. معاويه گفت: به نظرتان امروز در جمع بيامرش چند حرف زشتي نسبت به علي بن ابي طالب بزند و ما هم از او استفاده کنيم؟ اطرافيان گفتند: خوب است. او را آوردند گفت: وقتش نرسيده از گمراهي نجات پيدا کني و بصيرت پيدا کني؟ ضلالت تو اين است که علي بن ابي طالب را ياري ميکني. اينجا دکاني براي تبليغ علي درست کردي؟ گفت: تو نميداني که اينها خليفه را کشتند، اهل جمل همه طرفدار حق و علي ناحق بود؟ علي بود که اينها را کشت. شروع به بدگويي از حضرت کرد. نميخواهي امروز توبه کني؟ محمد به معاويه گفت: ميداني من نزديکترين قوم به تو هستم. ما با هم بزرگ شديم. من از همه تو را بيشتر ميشناسم. هيچکس بيش از تو در خون عثمان شريک نيست! تو همه را تحريک کردي، به خدا سوگند مهاجر و انصار با او درگير شدند و بعد از هيچکس در خون خليفه شريکتر از بزرگجان جمل نيست.
«وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَشْهَدُ أَنَّكَ مُنْذُ عَرَفْتُكَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ» از آن روزي که در جاهليت تو را ميشناسم، تا الآن که در اسلام هستيم، «وَ الْإِسْلَامِ لَعَلَى خُلُقٍ وَاحِدٍ» اخلاق تو هيچ فرقي نکرده است. تو قبل از اسلام که بت پرست بودي با الآن که حاکم مسلمين هستي، يک سال بعد از آغاز حکومت اميرالمؤمنين است، تو هيچ فرقي نکردي! «مَا زَادَ الْإِسْلَامُ فِيكَ قَلِيلًا وَ لَا كَثِيراً» اسلام در تو هيچ اثري نداشته است. «وَ إِنَّ عَلَامَةَ ذَلِكَ وَ فِيكَ لَبَيِّنَةٌ» اين يک بينه و شاهدي دارد. «تَلُومُنِي عَلَى حُبِّي عَلِيّاً» مرا ملامت ميکني چرا علي را دوست دارم؟ علي همه اسلام است، رکن اسلام است. فرض کنيد شما در يک لشگري هستيد که مراجع امروز، مرحوم آيت الله بهجت، شهيد سليماني، شهيد همت و شهيد هادي و شهي باکري، ترامپ و ديگران در يک لشگر باشند. قيافه دو لشگجر قابل مقايسه نيست و معلوم است حق و باطل چه شکلي است. «خَرَجَ مَعَ عَلِيٍّ كُلُّ صَوَّامٍ قَوَّامٍ مُهَاجِرِيٍّ وَ أَنْصَارِيٍّ» هرچه روزهدار که هر روز روزه است،هرشب تا صبح عبادت ميکند، آن روزي که اسلام غريب بود ياري کردند، «كَمَا خَرَجَ مَعَكَ أَبْنَاءُ الْمُنَافِقِينَ الطُّلَقَاءِ وَ الْعُتَقَاءِ» هرچه منافق است دور تو جمع شدند. «خَدَعْتَهُمْ عَنْ دِينِهِمْ» تو اينها را فريب دادي، «وَ خَدَعُوكَ عَنْ دُنياک» آنها هم دنياي تو را فريب دادند. اينها پول تو را ميخواهند، اين بر کسي پوشيده نيست و همه ميدانند تو چه ميکني. منتهي شما چه کار کرديد؟ راضي به سخط خدا شديد. ولي من مادام و هميشه عاشق علي هستم. من با علي باشم يا نباشم، او به من نياز ندارد، من عاشق او هستم و بيزار هستم از تو بخاطر خدا و بخاطر پيغمبرش تا روز قيامت. من رفاقت و فاميلي با تو را کار ندارم.
معاويه گفت: او را زندان بياندازيد. او نوه بزرگترين دشمن اسلام و عمهاش هند جگرخوار است، گفت: خدايا زندان بروم براي من بهتر است تا اينکه از علي ابراز برائت کنم. در زندان هم گردنش را زدند. خوش به حال کشي و عياشي که اين مطلب را براي ما نقل کردند. هزار و صد سال گذشته و علم نمرده است. بدانيم که همانطور که زينب کبري باعث شد کربلا بماند، امروز براي اينکه اميرالمؤمنين را به دنيا معرفي کنيم بايد تلاش کنيم. انشاءالله هرکس در اين زمينه قدمي بردارد.
شخصيت بعدي يک شخصيت برجسته هست، علي بن حاتِم طاعي است. حاتم حتي در دوره جاهليت که همه همديگر را غارت کردند، حاتِم در خانه باز بود. حاتِم طاعي بود. سال هفتم اسلام آورد، عدي پسر حاتم طاعي معروف، رئيس قيبله بود، در دوره جاهليت رئيس قبيله شدن اين بود که پول خرج کني. سخت ميشد اطراف خانه اينها فقير پيدا کرد. پدر ايشان با پيغمبر اکرم معارصر بود ولي اسلام نياورد، اختلاف در سال وفاتش هست که قبل از مبعوث شدن رسول خدا از دنيا رفت يا بعدش، زيبايي دور و اطرافيان اميرالمؤمنين اين است که اينها آدمهاي فقط سپيدي نيستند. ما بايد دائماً نگران عاقبتمان باشيم. جنگ جمل شد حضرت علي فرمود: جنگ شروع شود عدهاي کشته ميشوند. تا جايي که ممکن است نبايد جنگ کنيم. يک نفر برود قرآن بخواند و اينها را به قرآن قسم بدهد که برگرديد. يک جواني که مادرش آنجا ايستاده بود، به نام مسلم مجاشعي، بلند شد گفت: من ميروم، حضرت فرمود: صبر کن. من اينطور نميخواهم. بروي اول دست راست تو را قطع ميکنند. بعد دست چپ تو را قطع ميکنند، اينقدر به تو شمشير ميزنند که تکه تکه ميشوي، ما عقب ميايستيم و از تو دفاع نميکنيم، نميخواهيم جنگ شروع شود. گفت: پس من نيستم. رفت نشست.
حضرت دوباره فرمودند: يک نفر برود قرآن براي اين قوم بخواند و در راه خدا پر پر شود. يک نگاه به مادرش کرد و بلند شد، حضرت فرمود: به تو گفتم، گفت: در راه خدا معامله کردم. اگر مسلم مجاشعي صاف ميرفت و تکه پاره ميشد، ممکن بود کسي مثل من بگويد اين ذاتاً شجاع بود. مثل ما بودند، اما يک لحظه تصميم گرفت. مسلم اينجا ترسيد، نگاه کرد گفت: چرا ديگران بروند؟ من دفاع از اميرالمؤمنين کنم و سر بدهم. من اين کار را ميکنم. مادرش او را تحسين کرد و گفت: افتخار ميکنم که قرآن خواندي براي دفاع از قرآن ناطق. علي بن حاتم هم همينطور است. يک آدم بسيار خادم، ايشان اسلام آورد و خانواده بسيار پولدار داشت. خيلي اهل خرج کردن بود و اهل قبيله از او بسيار توقع داشتند. در جنگ جمل يک چشمش از دست رفت. در جمل يک پسرش شهيد شد. چهار پسرش در جمل بودند، يک پسرش که زيد بود آمد، گفت: اين دايي من است! دايي مرا چه کسي کشته است؟ يک بنده خدايي خيال کرد اين پسر علي بن حاتم طاعي است، گفت: من کشتم، تا اين را گفت خنجرش را برداشت و در گردن او زد. فرار کرد و رفت! اميرالمؤمنين از خطاهاي دوستانش نميگذشت. يک روز به قنبر گفت: قنبر اين بنده خدا بايد شلاق بخورد بخاطر خطايي که کرده است. قنبر هم غيرت به حکم خدا داشت، شمارش از دستش رفت و سه ضربه اضافه زد. اميرالمؤمنين فرمود: چون دوستت دارم سه ضربه شلاق قصاص ميکنم که قيامت قصاص نشوي. اينجا عدي، پسرش وقتي يکي از ياران اميرالمؤمنين را کشت، فرار کرد. عدي يک کار عجيب کرد، نزد حضرت نيامد شفاعت کند. به اميرالمؤمنين گفت: من اعلام برائت ميکنم. اين پسر براي من نيست، هرکاري ميخواهيد بکنيد. حضرت فرمود: آدم کشته است. فرار کرد و نزد معاويه رفت. يک پسرش در جمل شهيد شد و يک پسرش نزد معاويه رفت. يا در صفين در رکاب معاويه و يا در نهروان خوارج کشته شد.
يک پسر عدي در صفين کشته شد. يک پسرش در نهروان کشته شد، سه شهيد داد. يک منافق هم دارد. هرجايي ميديد اميرالمؤمنين تنهاست به ميدان ميآمد. وقتي ديد مردم شک کردند به اميرالمؤمنين بپيوندند، گفت: اگر غير از اميرالمؤمنين کسي ما را به جنگ با مسلمانها دعوت کرده بود هرگز جواب نميداديم. بدانيد که علي در هچ کاري وارد نميشود الا اينکه برهان از جانب خدا دارد و علي علم لدني دارد، ما جز علي اگر کسي ميگفت: برويد مسلمان بکشيد، ما نميرفتيم. فکر نکنيد ما آدمهاي خونريزي هستيم. محبت او به اميرالمؤمنين باعث شد خدا کمک کرد که غرق نشد. چون ايشان فرمانده قبيله بود، مردم قبيله از او توقع داشتند، يک روز آمدند گفتند: حکيم بن طفيل که در کربلا جنايات فراواني کرده بود، از بدترين افراد کربلا بود، هم قبيلهاي ماست و مختار او را گرفته اعدام کند. ايشان حدود 120 سال داشت، سن و سالي از او گذشته بود، چند صد کيلومتر با مقر حکومت مختار فاصله داشت راه افتاد که پيش مختار بيايد تا حکيم بن طفيل را شفاعت کند. مخار زودتر او را اعدام کرده بود و وقتي عدي رسيد، کار از کار گذشته بود. اگر محبت اميرالمؤمنين نبود در اين واقعه عجيب در معرض يک لغزش بزرگ قرار گرفت ولي خدا به او رحم کرد.
شريعتي: چقدر انسانهاي خوشبختي هستيم که محبت اميرالمؤمنين از پس قرنها و سالها از ميان تمام غبارها و فتنهها عبور کرده که امروز خيلي شفاف و روشن به ما برسد و در دل ما ريشه بدواند و خانه بکند، در سالروز وفات حضرت زينب کبري، چقدر خوب است ثواب تلاوت آيات امروز را هديه به روح بلند حضرت و همه شهداي مدافع حرم خاصه شهيد سليماني کنيم. امروز صفحه 342 قرآن کريم را تلاوت خواهيم کرد.
«بسم الله الرحمن الرحيم، قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ «1» الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ «2» وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ «3» وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ «4» وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ «5» إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ «6» فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ «7» وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ «8» وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ «9» أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ «10» الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيها خالِدُونَ «11» وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ «12» ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ «13» ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ «14» ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ «15» ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ «16» وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرائِقَ وَ ما كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِينَ»
ترجمه آيات: به نام خداوند بخشنده مهربان، قطعاً مؤمنان رستگار شدند. همان كسانى كه در نمازشان خشوع دارند. و آنان كه از بيهوده روى گردانند. و همان كسانى كه زكات مىپردازند. و آنان كه دامان خود را (از گناه) حفظ مىكنند. مگر در مورد همسرانشان يا كنيزانى كه به دست آوردهاند، پس آنان (در آميزش با اين دو گروه) ملامت نمى شوند. پس هر كس فراتر از اين (همسر و كنيز) طلب كند، پس آنانند كه متجاوزند. و (مؤمنان رستگار) كسانى هستند كه امانتها وپيمانهاى خود را رعايت مىكنند. و آنان بر نمازهاى خود مواظبت دارند. آنان وارثانند. كسانى كه بهشت برين را ارث مى برند و در آن جاودانه خواهند ماند. و همانا ما انسان را از عصارهاى از گِل آفريديم. سپس او را به صورت نطفه در جايگاهى استوار قرار داديم. سپس از نطفه، لخته خونى آفريديم، آن گاه لخته خون را پارهگوشتى ساختيم وپاره گوشت را به صورت استخوانهايى در آورديم، و استخوانها را با گوشت پوشانديم، سپس آن را آفرينش تازهاى داديم، پس شايسته ى تكريم و تعظيم است خداوندى كه بهترين آفرينندگان است. سپس بدون ترديد بعد از آن (مراحل) مى ميريد. آن گاه شما روز قيامت برانگيخته مىشويد. و همانا ما بالاى سر شما هفت راه (هفت آسمان) آفريديم، و ما از خلق (و جهان هستى) غافل نبوده ايم.
شريعتي: از زندگي سراسر نور حضرت زينب کبري براي ما بگوييد.
حاج آقاي کاشاني: امام باقر(ع) در مورد ده آيه اول سوره مؤمنون فرمودند: خداوند به مؤمنين سه ويژگي عطا کرده و در دنيا عزت دارد. «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِين» بعد فرمودند: در آخرت فلاح و رستگاري دارد، قرآن ميفرمايد: « قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» در قلبهاي ظالمان هيبت مؤمن به گونهاي است که ظالم از او ميترسد. زينب کبري خيلي سخن از ايشان فراوان است. وقتي يزيد نسبت به خاندان آل الله جسارت کرد، ناموس رسول خدا روي پا ايستاده و آنها آنطور نشستند، يزيد حتي کنيزان خود را پشت پرده نگه داشته بود که نامحرمان نبينند، اينجا يک تهديدهايي کرد، حضرت فرمود: روزگار مرا به اينجا رسانده که با تو همکلام شود، شأن تو با شأن من اين نيست که با هم حرف بزنيم. هر فريبکاري ميخواهي بکن، هر تلاشي ميخواهي بکن، قسم به خدايي که با وحي و قرآن و نبوت به ما بشارت داد، تو نميتواني ما را بشناسي، به نهايت فضايل ما نخواهي رسيد و نميتواني ياد ما را در قلبهاي مردم خاموش کني. امروز سر سيدالشهدا مقابل توست ولي تو ميميري و دلهاي مؤمنين به ياد پسر زهراي مرضيه شعله ميکشد. از خداوند قادر متعال ميخواهيم به برکت زينب(س) دست ما، توان ما، دارايي ما همه در راه حقيقت، اميرالمؤمنين و فرزندش خرج شود و روز قيامت در کنار اهلبيت شرمنده نباشيم.
شريعتي:
در داغ تو کوه از کمر ميشکند *** محمل نشکست بلکه سر ميشکند
تو از دل من چه انتظاري داري *** وقتي که نماز در سفر ميشکند
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»