اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

98-12-06-حجت الاسلام والمسلمين کاشاني– سيماي ياران اميرالمؤمنين علي عليه‌السلام


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيماي ياران اميرالمؤمنين علي عليه‌السلام
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين کاشاني
تاريخ پخش: 06-12-98     
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
تا داشته‌ام فقط تو را داشته‌ام *** با ياد تو قد و قامت افراشته‌ام
بوي صلوات مي‌دهند دستانم *** از بس که گل محمدي کاشته‌ام
سلام مي‌کنم به همه دوستان عزيزم، بيننده‌هاي خوب و نازنين‌مان، حلول ماه رجب بر شما مبارک باشد. عيد ميلاد امام باقر(ع) بر شما مبارک باشد. انشاءالله بهترين‌ها در اين ماه بر شما رقم بخورد. به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. حاج آقاي کاشاني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي کاشاني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان سلام مي‌کنم. ميلاد با سعادت حضرت باقر(ع) را تبريک مي‌گويم. ايشان از بزرگواراني است که هرجا مورد توجه بودند از اميرالمؤمنين سخن مي‌گفتند، بحث ما که در مورد فضايل حضرت مي‌گوييم، از وجود مبارک امام باقر مدد مي‌گيريم که در اين راه براي گفتن و شنيدن نيت خير و والا داشته باشيم. حلول ماه رجب را تبريک مي‌گويم، از عزيزان مي‌خواهم افرادي مثل ما را هم دعا کنند که از اين ماه توشه بگيريم.
شريعتي: انشاءالله که همه جزء رجبيون باشيم. برنامه ما مزين به نام اميرالمؤمنين است، سير و سفر و سياحت ما به دوران صدر اسلام است که خواهيم شنيد.
حاج آقاي کاشاني: بسم الله الرحمن الرحيم، بعد از اينکه به حوادث تلخ دوران پس از رسول خدا پرداختيم، اتفاقاتي که افتاد، چگونه مردم از اميرالمؤمنين دور شدند و چگونه پيغمبر و اهل‌بيت را تخريب کردند، چه اتفاقاتي افتاد، تغيير روش‌هايي، چه انتخاب‌هايي براي کارگزاران تا اينکه رسيديم به جايي که مردم پشيمان شدند و فوج فوج آمدند به اميرالمؤمنين گفتند: برگرديد و حکومت را به دست بگيريد. رسيديم به اينجا که چه شد که حضرت امتناع کردند، به کارگزاران حضرت رسيديم. الآن سال 35 هجري هستيم، وقتي اميرالمؤمنين در مدينه هست، تازه حکومت را به دست گرفته و کارگزاران را انتخاب مي‌کند و در مورد کارگزاران گفتگو کرديم. چون مي‌خواهيم نکات مهمي را در آينده مطرح کنيم و يک مورد درباره شريح بود که اميرالمؤمنين به شريح فرمود: تو هرکاري خواستي بکني و هر حکمي خواستي بدهي، بده من ببينم و بعد منتشر کن. اميرالمؤمنين بعضي از کارگزاران مثل شريح را نمي‌پسنديد ولي فشار جامعه و مصلحت‌ها باعث شد. قبل از اينکه وارد اين بحث شويم اول بايد سليقه اميرالمؤمنين و شخصيت حضرت در انتخاب کارگزار را بفهميم، نزديکانش چه کساني هستند و بعد بپردازيم.
جلسه گذشته بعضي از کارگزاران مثل سهل بن حنيف و عثمان بن حنيف را مطرح کرديم، اين جلسه وعده داديم بعضي از رفقاي اميرالمؤمنين را معرفي کنيم، اميرالمؤمنين چه کساني را مي‌پسندد؟ کساني را مطرح مي‌کنم که حضرت به آنها پست مهم نداده ولي رفقاي حضرت هستند. تا آنجا که حضرت مي‌خواهد کارگزار انتخاب کند و با کمبود افراد مواجه هست و مجبور است بعضي معيارها را کوتاه بيايد. لذا در اين جلسه رفقاي اميرالمؤمنين را مطرح مي‌کنيم. رفقايي که عمدتاً افراد صاحب منصب و افراد برجسته از قبايل نيستند. اگر کسي ذره‌اي به سمت مکارم اخلاق برود بدانيم ائمه ما دستشان را به سمت او دراز مي‌کنند و اين را جذب مي‌کنند. اولين کسي که به شخصيت او مي‌پردازيم، ابو رافع برده آزاد شده از طرف رسول خداست. پيغمبر اکرم فرمود: علي جان خدا به تو فضيلتي داده که تو مساکين و فقرا را دوست داري و فقرا هم تو را دوست دارند. اميرالمؤمنين خوبي افراد را مي‌بيند نه پولشان را، نه جايگاه اجتماعي‌شان. جايگاه اجتماعي براي اميرالمؤمنين بعد از تقواست.
ابو رافع از قبطيان مصر بود برده عباس عموي پيامبر بود که به پيغمبر بخشيد. ابو رافع در مکه اسلام آورد و جز مهاجران است. وقتي همراه پيغمبر به مدينه آمدند، خبر اسلام آوردن عباس را به پيغمبر اکرم داد، رسول خدا براي اين بشارت او را در راه خدا آزاد کرد. لذا ابو رافع مولا رسول الله است که يکي از معاني مولا، برده آزاد شده است. اين شخصيت که درباره او نوشتند: ثابت العقيده بود. جزء معدود افرادي بود که پاي غدير و اميرالمؤمنين ايستاد و از راويان حديث غدير است و در تمام جنگ‌هاي اميرالمؤمنين همراه حضرت بود. حدود 85 سال داشت و بعضي با جو زدگي سراغ بعضي جريانات مي‌روند، ولي ابو رافع عمرش را خرج راه خدا و رسول کرد و سرد نشد. حضرت او را وقتي به کوفه رفتند، مسئول بيت المال کوفه کردند. دو پسر دارد عبيدالله و علي، بعد از رسول خدا هرکس مي‌خواست اسم پسرش را علي بگذارد، نزديک بيست و چند سال هرکسي اسم پسرش را علي مي‌گذاشت بايد خيلي همراهي با اميرالمؤمنين داشت. اين نشان مي‌دهد که اينطور بود و هردو پسرش کاتب اميرالمؤمنين بودند.
کتاب رجال نجاشي يک کتابي است که فهرست نويسندگان شيعه است و از معدود گزارش‌هاي جالبي که آورده اين دو گزارش است. يک روز محضر رسول خدا رسيدم، ديدم حضرت خواب هستند و ماري به سمت حضرت مي‌رود. آمدم مار را بکشم     که به پيغمبر آسيب نخورد، ديدم اگر بزنم در سر مار پيغمبر بيدار مي‌شود. بين اين مار و پيغمبر خوابيدم که اگر قرار است نيش بزند، مرا بزند. يعني من بميرم ولي پيغمبر از خواب بيدار نشود. رسول خدا بيدار شدند، فرمود: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ‏ اللَّهُ‏ وَ رَسُولُهُ‏ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» (مائده/55) بعد فرمود: «الحمد للّه الذي أكمل‏ لعليّ‏ منيته» الحمدلله خدا علي را به جايي که بايد مي‌رساند، رساند «و هنيئا لعليّ» نوش جان علي! برگشت به من نگاهي کرد و فرمود: ابو رافع اينجا چه مي‌کني؟ چرا اينجا خوابيدي؟ گفتم: اينجا مار بود. حضرت دست مرا گرفت و فرمود: ابو رافع مي‌داني «يا أبا رافع كيف أنت و قوم يقاتلون عليّا و هو علي الحق و هم علي الباطل» ابو رافع چگونه هستي و آن زمان چگونه رفتار مي‌کني با عده‌اي که با علي مي‌جنگند و علي به حق و آنها باطل هستند؟ «يكون حقّا في اللّه جهادهم» خداوند دستور جهاد اينها را صادر کرده است. يعني اميرالمؤمنين اينجا دارد به دستور خدا عمل مي‌کند. هرکسي که نمي‌تواند در آن روز جهاد کند بايد با قلبش بيزار باشد از دشمنان علي و با قلبش همراه با علي بن ابي طالب باشد، تو آن روز چگونه هستي؟ گفتم: يا رسول الله دعا کن اگر من زنده ماندم آن روز با علي همراهي کنم. پيغمبر فرمود: «ادع لي إن أدركتهم أن يعينني اللّه و يقوّيني على قتالهم فقال: اللّهم إن أدركهم فقوّه و أعنه» خدايا اگر عمرش طولاني شد و بود، به او قوت قلب بده و کمکش کن. پيغمبر بيرون رفت و دست ابو رافع را گرفت و گفت: اي مردم «ثمّ خرج إلى الناس فقال: أيّها الناس، من أحبّ أن ينظر إلى أميني على نفسي و أهلي فهذا أبو رافع أميني على نفسي» اگر مي‌خواهيد امين من و خانواده‌ام را در مسائلي که از من نقل مي‌شود بدانيد، فهذا ابو رافع! ابو رافعي که اين سابقه را در زمان رسول خدا دارد، لحظه‌اي که با اميرالمؤمنين بيعت شد و معاويه در شام مخالفت کرد و عده‌اي از اين آقايان در بصره، جمل آفريني کردند. ابو رافع بلند شد و گفت: اين همان کلام رسول خداست که فرمود: «يقاتلون عليّا و هو على الحقّ و هم على الباطل‏» يک روزي با علي خواهند جنگيد در حالي که جنگ با آنها واجب است. تا اين را ديد رفيق اميرالمؤمنين اين آدم است. آدمي که برده بود و آزاد شد و زندگي آنچناني ندارد، يک تکه زمين داشت که براي درآمد زايي بود، فروخت و خانه‌اش را فروخت. گفت: يا علي من با تو همراه مي‌شوم و من در مدينه خانه و زندگي ندارم که چشمم به پشت سرم باشد. با تو مي‌آيم. عمرم گذشته است. دار و ندارش را فروخت و دنبال حضرت راه افتاد.
گفت: «الحمد للَّه، لقد أصبحت‏ لا أحد بمنزلتي» به جايي رسيدم که هيچکس به منزلت من نمي‌رسد. من برده بودم اما به برکت اسلام دو بار بيعت کردم. هم آن دفعه که مردم مدينه آمدند در مکه پيغمبر را دعوت کردند حضور داشتم، هم در بيعت رضوان بيعت کردم. «لقد بايعت البيعتين، بيعة العَقَبَة، و بيعة الرِّضوان، و صلّيت القبلتين» هم بر بيت المقدس نماز خواندم و هم به سمت کعبه نماز خواندم. «و هاجرت الهجر الثَّلاث» سه بار هجرت کردم. در راه خدا اول با حضرت جعفر به حبشه رفتم و بعد به سمت مکه هجرت کردم و «قلت: و ما الهجر الثَّلاث؟ قال: هاجرت مع جعفر بن أبي طالب- رحمة اللَّه عليه- إلى أرض الحبشة، و هاجرت مع رسول اللَّه صلى الله عليه و آله إلى المدينة، و هذه الهجرة مع عليّ بن أبي طالب عليه السلام إلى الكوفة» امروز هجرت سوم من است که با نفس پيغمبر از مدينه به کوفه هجرت کردم! افتخار من و دارايي من ايمان است. همينطور با حضرت بود تا شهيد شد. اميرالمؤمنين که شهيد شد، شش ماه امام حسن(ع) حکومت دستشان بود، در آن آتش بس حکومت به معاويه واگذار شد، امام حسن که به مدينه برگشتند، ابو رافع جايي نداشت و به مدينه برگشت. خانه و زندگي نداشت، درآمد نداشت، اما ائمه ما قرآن تأييد کرده که «يُوفُونَ‏ بِالنَّذْر» اهل وفا هستند. تا امام حسن مدينه آمدند ديد ابو رافع شأنش بالاتر از اين است که محتاج باشد، امام حسن خانه اميرالمؤمنين را نصف کرد، نصفش را به ابو رافع داد و يک زميني حضرت داشت که تقسيم شده بود، به امام حسين بخشيده شده بود، اين را به ابو رافع بخشيد که بعد فرزندانش 170 هزار دينار فروختند. کسي در راه اهل‌بيت قدم بردارد، نزد اهل‌بيت گم نمي‌شود. ابو رافع خانه خودش را فروخت و امام حسن خانه اميرالمؤمنين را به ابو رافع داد. ايشان نويسنده بود، کتاب‌هايي از اميرالمؤمنين نوشته، فقه نوشته است، فرزندانش آثار اميرالمؤمنين را نوشتند و بسياري از نامه‌ها، نامه‌اي که اميرالمؤمنين به جناب مالک نوشت به دست خط فرزند ابو رافع رفقاي اميرالمؤمنين هستند.
چون اميرالمؤمنين سه جنگ با مسلمين داشت، يک نکته در مورد اصبغ بن نباته نوشتند، اصبغ يکي از فرماندهان جنگي و آدم بسيار شجاع بود. در مورد اصبغ نوشتند: روزي وقتي کار سخت شد، حضرت دوست نداشت اصبغ بجنگد و نگران جانش بود. حضرت فرمود: برو، وقتي برگشت شمشيرش و نيزه‌اش خون مي‌چکيد. راوي مي‌گويد: اين يک عابد زاهد اهل عبادت شديد بود، اين کسي بود که اگر در خيابان مي‌ديد دو تا مسلمان دعوايشان شده، شمشيرش را در قلاف مي‌کرد و اهل زد و خورد نبود. اما دفاع از اميرالمؤمنين و حق بود. اينها آمدند به اميرالمؤمنين عرض کردند: يا علي ما بيعت مي‌کنيم به پاي تو جان بدهيم. تو هم روز قيامت ما را شفاعت کن. شرطة الخميس يا گروه فداييان اميرالمؤمنين، از پهلوان‌ها بود. اين عبارت خيلي زيباست، علي بن ابي طالب دريغ داشت او را به جنگ بفرستد. حيف است و او نبايد کشته شود. از معدود افرادي است که لحظات آخر عمر اميرالمؤمنين همه را فرستادند و او جلوي در نشست و گفت: مي‌خواهم يکبار ديگر علي را ببينم.
امام کاظم(ع) در مورد اين رفقا، در روايتي فرمود: روز قيامت که مي‌شود منادي ندا مي‌دهد، در محشر فرياد مي‌زنند که حواريون حضرت چه کساني هستند؟ مي‌فرمايد: عمرو بن حمق خزاعي، محمد بن ابي بکر، ميثم بن يحيي التمار و اويس قرني، اينها رفقا هستند. لذا ما در مورد يکي دو نفر از اين بزرگواران صحبت مي‌کنيم تا ببينيم رفقاي اميرالمؤمنين چه تيپ فکري داشتند و کساني که در دنيا با حضرت رفيق هستند رفقاي او در قيامت هم طبيعتاً همين‌ها هستند. خدا کند ما هم جايگاهي نزد امام زمان پيدا کنيم.
جناب اويس قرني کسي است که بخاطر خدمت به مادرش، وقتي براي زيارت رسول خدا از يمن به مدينه آمده بود مسير طولاني را طي کرد، به مدينه آمد ديد رسول خدا نيست. مادرش هم گفته بود که بايد زود به يمن برگردي! اين همه راه آمده، شخصيت عاشقي چون او نسبت به رسول خدا، گفت: به مادرم وعده دادم برگردم! خدا مي‌داند چه جوشش و خروشي در او بود و چه ولعي براي ديدار رسول الله داشت. پيغمبر اکرم(ص) فرمود: برترين تابعين، يعني کساني که صحابي نيستند، چون رسول خدا را از نزديک نديد، تابعين اوست و شأنش از همه بالاتر است. خلق زيادي را در روز قيامت اويس شفاعت خواهد کرد. از زهاد مشهور ثمانيه است. هشت زاهد بودند که زهدشان عجيب بود. بعضي متأسفانه با اميرالمؤمنين خوب نبودند، اويس از کساني است که آخرش هم شهيد راه امير    المؤمنين و از زهاد مشهور است. شب تا صبح عبادت مي‌کرد، آنقدر عباداتش طولاني بود که مي‌گفت: امشب فقط در سجده! يک شب فقط در رکوع، عبادت عجيب و غريب داشت. در صفين و بعضي گفتند: در جمل در رکاب اميرالمؤمنين بود. اينقدر تقوايش مشهور بود، رسول خدا در مورد ايشان فرمود: من بوي بهشت را از جانب يمن استشمام مي‌کنم. يک روز يکي از خلفاء، وقتي نيروهاي کمکي از يمن رسيدند، يکي از خلفاي قبل از اميرالمؤمنين آمد گفت: اويس بين شما هست؟ گفتند: بله. گفت: بگوييد بيايد. يک مقدار نگاهش کرد و گفت: پيغمبر نشانه‌هايي در مورد تو داده است. مثلاً بيماري برص گرفتي و شفاء پيدا کردي، وقتي شناسايي کرد و مطمئن شد، گفت: مرا دعا کن! استغفار براي من کن. گفت: کجا مي‌روي؟ گفت: مي‌خواهم به کوفه برگردم. گفت: يک چيزي مي‌نويسم که حکم کوفه هواي تو را داشته باشد. گفت: جزء فقرا باشم براي من بهتر است! اين رفيق اميرالمؤمنين است.
عرض کرديم فضليت‌هاي ديني باعث نمي‌شود بيشتر از بيت‌المال کسي دريافت کند. بعد اينقدر اين آدم شخصيتش مشهور بود در جنگ صفين يکي از ياران معاويه اسبش را تازاند و وسط ميدان آمد، گفت: اويس قرني بين شماست؟ گفتند: بله. گفت: از رسول خدا شنيدم خير التابعين اويس قرني است. رفقاي اميرالمؤمنين مثل ابو رافع کساني هستند که همه اعتبارشان را خرج مکتب حق مي‌کنند. چقدر اميرالمؤمنين مظلوم است که اينقدر تخريبش کردند که در سپاه او بايد بگويند: ابو رافع هست، اويس قرني هست. اينها نوکران اميرالمؤمنين بودند و ريزه‌خورهاي خوان کرم اميرالمؤمنين بودند. اين شامي اويس را مي‌شناسد ولي اميرالمؤمنين را نمي‌شناسد.
اويس آمد با اميرالمؤمنين بيعت کند. وقتي به کوفه آمد، يک روزي اميرالمؤمنين در راه صفين، 99 نفر آمدند با حضرت بيعت کردند. حضرت فرمود: نفر صدمي کجايي؟! از پيغمبر شنيدم صد نفر اينجا با من بيعت مي‌کنند و اين صدمي اويس هست. يک نفر آمد و لباس پشمي ساده‌اي بر تن داشت ولي دو شمشير بسته بود. در راه حق با دو دست مي‌جنگيد. گفت: آقاجان دستت را بده با شما بيعت کنم! حضرت فرمود: روي چه شرطي بيعت مي‌کني؟ «عَلَى‏ بَذْلِ‏ مُهْجَةِ نَفْسِي دُونَكَ» گفت: بيعت مي‌کنم به اين شرط که جونم را فداي تو کنم. من چيزي از تو نمي‌خواهم. رفتند ديدند در صفين يک گوشه‌اي بين پياده نظام بدن مبارکش پيدا شد. عجيب است کساني که پيغمبر را ديدند و آن همه فضايل اميرالمؤمنين را از پيغمبر شنيدند، بعضي مقابل اميرالمؤمنين ايستادند و جنگيدند، اويس قرني پيغمبر را نديده بود. اميرالمؤمنين را نديده بود. حق را فهميده بود و از صدها کيلومتر آن طرف تر خودش را رساند و سرش را به پاي حضرت داد.
يکي ديگر از کساني که خانواده‌اش را خرج اميرالمؤمنين کرد و من خيلي به او عشق مي‌ورزم، جالب است که اميرالمؤمنين به اينها پست مهم نداده چون اينها توقعي از حضرت ندارند. اينها جان مي‌دهند و اين را افتخار مي‌دانند. عمر بن جمق خزاعي که سرگذشت جانسوزي دارد، کسي است که همسرش بخاطر محبت اميرالمؤمنين اسير شد. خانواده عجيب ولايي دارد. ايشان بعد از صلح حديبيه ايمان آورد، از شيعيان اميرالمؤمنين، امام حسن و اندکي در دوره امام حسين هم بود. خدا به ما روزي کند که امام ما از ما راضي باشد انشاءالله. از ثابت قدمان در ماجراي سقيفه و دفاع از اميرالمؤمنين است. در تمام جنگ‌ها همراه حضرت بود و در شورش‌ها شرکت مي‌کرد و با ظلم مبارزه مي‌کرد. اينها اولياي خدا بودند. عمر بن حمق بسيار ظلم ستيز بود و از رفقاي حجر بن عدي بود، عليه بني اميه بعدها قيام کرد. ايشان وقتي مي‌خواست با اميرالمؤمنين بيعت کند، اويس زياد با اميرالمؤمنين نبود ولي در بين همه يارانش امام کاظم فرمود: جزء رفقاي اميرالمؤمنين در قيامت، اويس است. فاصله هست، بعد منزل نبود در سفر روحاني! روحانيت وقتي حاکم باشد، او در يمن و اميرالمؤمنين در کوفه ولي با هم رفيق هستند. اينها کساني هستند که خودشان را فدا کردند تا امروز با خيال راحت اميرالمؤمنين را بشناسيم.
گفت: يا اميرالمؤمنين، من جواب شما را ندادم که دعوت به جهاد کردي، بيعت نکردم چون با هم رفيق و دوست هستيم. نه اينکه پولي به من بدهي. نه اينکه پستي به من بدهي. من به پنج دليل با تو بيعت کردم، چرا؟ چون تو پسرعموي پيغمبر و اولين مسلمان هستي. تو همسر فاطمه زهرا سرور زنان امت هستي. رفاقت ما الهي است. تو پدر ذريه‌هاي رسول خدا هستي که بين ما باقي ماندند. تو ولي امام حسن و امام حسين هستي. هيچکس به اندازه تو در جهاد و دفاع از اسلام سهم ندارد. اگر من را دستور بدهي برو کوه‌ها را جابه‌جا کن، درياهاي مواج را آبش را بکش، تا جان در اين راه بدهم، در راهي که دوستان تو را تقويت کنم، اگر به من اينطور تکليف کني کوه جا به جا کن که دوستان تو را تقويت کنم و دشمنانت را تضعيف کنم چون دشمنان تو دشمنان خدا هستند، يک ذره از حق تو را به جا نياوردم. من با جان دادن براي تو کاري نکردم! تا اميرالمؤمنين اين را شنيد، فرمود: «اللَّهُمَّ نَوِّرْ قَلْبَهُ‏ بِالتُّقَى‏» خدايا با تقوا قلبش را روشن کن. «وَ اهْدِهِ إِلَى صِرَاط مستقيم» او را به صراط مستقيم هدايت کن، «لَيْتَ أَنَّ فِي جُنْدِي مِائَةً مِثْلَكَ» کاش در بين سربازان من صد نفر مثل تو بودند. حجر که رفيق عمر بود، گفت: آقاجان، «فَقَالَ حُجْرٌ إِذاً وَ اللَّهِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صَحَّ جُنْدُكَ وَ قَلَّ فِيهِمْ مَنْ يَغُشُّكَ» صد تا مثل عمر داشتي اينقدر لشگر تو نمي‌پاشيد و اينقدر به تو خيانت نمي‌کردند.
وقتي که حکميت شد، وقتي مصحف‌ها و قرآن‌ها را سپاه معاويه بلند کردند و حکميت خواستند، بعضي شک کردند و گفتند: اين قرآن است، چه کنيم؟ در صورتي که بايد نگاه به قرآن ناطق مي‌کردند، دوباره بلند شد سخنراني کرد و گفت: «يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّا وَ اللَّهِ مَا أَجَبْنَاكَ وَ لَا نَصَرْنَاكَ عَصَبِيَّةً عَلَى‏ الْبَاطِلِ» ما براي تعصب و اينکه قوم گرايي کنيم، رفيق بازي کنيم از تو حمايت نکرديم، «وَ لَا أَجَبْنَا إِلَّا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ» ما تو را اجابت کرديم و در واقع خدا را اجابت کرديم. اگر ما را دعوت کردي و ما اجابت کرديم، خدا ما را دعوت کرد و اجابت کرديم. «وَ لَا طَلَبْنَا إِلَّا الْحَقَّ» ما جز حق نمي‌خواهيم. تا تو هستي ما نظر نمي‌دهيم! «وَ لَيْسَ لَنَا مَعَكَ رَأْيٌ» وقتي اميرالمؤمنين شهيد شد و امام حسن شهيد شد، عليه ظلم معاويه و زياد بن ابي که از کارگزاران اميرالمؤمنين است قيام کرد. وقتي قيام کرد معاويه نامه‌اي براي او نوشت و امان نامه داد. اين امان نامه خيلي عجيب است. حضرت زهرا(س) در خطبه فدکيه مي‌فرمايند: روزگار چه اتفاقات عجيبي نشان من داد. عمر بن حمق از اصحاب رسول خدا و از رفقاي اميرالمؤمنين بود و براي کساني که قبيله برايشان مهم است عمر بن حمق خيلي مهم نيست. کساني که برايشان سابقه و جهاد و تلاش مهم است، ايشان روشن است. معاويه به او نامه نوشت. معاويه 21 سال با اسلام جنگيد، از بني اميه است، با اميرالمؤمنين و امام حسن جنگيد. پيغمبر فرمود: يا علي جنگ با تو جنگ با من است. اين فرد امان نامه براي عمر بن حمق نوشته که در برابر ظلم کارگزاران معاويه قيام کرده بود. عبارات معاويه عجيب است و نشان مي‌دهد چگونه مي‌شود مثل معاويه‌اي از دين مايه بگذارد و از دين سوء استفاده کند و تقدس قلابي براي خودش درست کند. در کتاب اختصاص منسوب به شيخ مفيد است، در بلاغات النساء، در بحار مرحوم مجلسي هم نقل شده است. معاويه گفت: الحمدلله خدا شعله کينه‌ها را خاموش کرد. فتنه را فروکش کرد. عاقبت براي متقين شد و من رئيس همه شدم. تو از يارانت بهتر نيستي که آنها با من بيعت کردند و کوتاه آمدند. همه طاعت مرا پذيرفتند، آتش بس شد و مجبور شدند. بعد گفت: شنيدم تو کنار کشيدي و قبول نداري و حرف عليه من مي‌زني؟ بيا در امري که مردم ورود کردند، از من اطاعت مي‌کنند، تو هم اطاعت کن تا خدا از گناهانت بگذرد. خدا ديگر اين نابود کننده‌هاي حسنات تو را ببخشد. من هم به تو امان نامه مي‌دهم.
امان نامه دادند، عمر نپذيرفت، جاي او لو رفت. با او جنگيدند و به عنوان اينکه تو قاتل خليفه مقتول هستي او را کشتند. سر مبارک عمر بن حمق را از بدنش جدا کردند و در شهرها چرخاندند. اين را براي معاويه هديه فرستادند. سال 50-51 هجري است، يکي از عزيزان من جمعه روز انتخابات مهمان من بود در منزل، از لبنان آمده بود مي‌گفت: نمي‌دانيد همسر هيد مغنيه چه شخصيتي است. اگر مغنيه، مغنيه شد بخاطر اين زن بود. معاويه براي اينکه عمر را بگيرند، گفته بود: همسر عمر را زندان بياندازيد و شکنجه کنيد. عمر پيغام داد به همسرش که من خودم را معرفي مي‌کنم. همسرش گفت: نه! بگذار يک خرده من در راه اميرالمؤمنين کاري کنم و فدايي تو شوم. وقتي کار به سختي رسيد از هم سبقت مي‌گيرند. متأسفانه اولين سري که در اسلام بر نيزه شد سر مبارک عمر بن حمق است. اين سر را ياران معاويه آوردند و در سياهچال زندان پرت کردند. زني که مدت‌ها شکنجه شد براي اينکه همسرش سالم بماند و به حضرت خدمتي کرده باشد. گفت: مدتي کاري کرديد که من نتوانم او را ببينم و حالا کشته‌اش را به من هديه مي‌کنيد؟ به به، به اين هديه‌اي که در دل آزار است و نه ناخوشايند! ببخشيد که در زندان چيزي ندارم از تو پذيرايي کنم. عطري به تو بزنم و آبي که سرت را بشويم الا اشک چشمم! رو کرد به سربازها و گفت: به معاويه بگوييد عمل زشتي انجام دادي و يک مرد الهي با تقوا را کشتي! رفتند به معاويه گفتند. معاويه آمد و گفت: تو اين حرف‌ها را در مورد من زدي؟ گفت: بله، هيچ ترسي ندارم و از تو عذرخواهي نمي‌کنم! گفت: بلند شو به سرزمينت برو! گفت: اينجا وطن من نيست و آرزوي حضور در اين زندان را ندارم اما فکر نکن که مدتي ما گريه کرديم و من و تو دينمان با هم برطرف شد. با دستش گفت: ببريد آزادش کنيد! با زبانش مي‌خواهد به من طعنه بزند! من مثل تيزي شمشير با اين زبانم هرجا بروم آبرويت را مي‌برم! يا من آمنه دختر شديد نيستم، يا مرا از زندان آزاد کنيد کوتاه نمي‌آيم. اين شخصيت کسي است که خانوادگي در راه اميرالمؤمنين خودشان را خرج کردند.
سيدالشهداء به معاويه نامه نوشت و فرمود: تو عمر بن حمق را کشتي! صحابي پيغمبر، عبد صالح، امام معصوم به کسي عبد صالح بگويد، يعني گناه کردن را از او نفي کرده است. کسي که بدنش را در راه عبادت از بين برد و جسمش از بين رفت. گوشتش در راه اطاعت خدا آب شد. زير چشم‌هايش زرد شده بود از شدت عبادت و کمک به فقرا، تو به او امان نامه دادي، اگر به پرنده‌اي مي‌دادي از قله کوه نزد تو مي‌آمد و فکر مي‌کند راست مي‌گويي، بعد او را کشتي، اينکه امام حسين در آن شرايط بسيار حساس از يکي مثل عمر بن حمق اينطور دفاع مي‌کند، جايگاه او را نشان مي‌دهد.
شريعتي: روز ميلاد امام باقر(ع) است، چند بيتي شعر بخوانيم و هديه به حضرت کنيم:
آفتاب بن علي بن حسين بن علي *** راوي نور شکافنده علم ازلي
مادرش آينه فرزند فرستاده‌ي عشق *** بنده‌ي خوب خداوند، خداوند علي
آدم و جن و ملک پيش تو زانو زده‌اند *** خانه کوچک تو با دو سه ديوار گلي
همه سبحانک لا علم لنا مي‌گويند *** گاه تفسير تو از آيه‌ي الله و ولي
ناگهان روز الست از همه پرسيد خدا *** دوست داريد علي را؟ همه گفتند بلي
شعر من جابر عبد اله انصاري شد *** که سلامي برساند به تو با تنگدلي
سلام بر حضرت باقر العلوم و ثواب تلاوت آيات امروز را هديه مي‌کنيم به روح بلند حضرت، امروز صفحه 328 قرآن کريم را تلاوت خواهيم کرد.
«وَ جَعَلْناهُمْ‏ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ «73» وَ لُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقِينَ «74» وَ أَدْخَلْناهُ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ «75» وَ نُوحاً إِذْ نادى‏ مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ «76» وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ «77» وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ «78» فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ كُلًّا آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنَّا فاعِلِينَ «79» وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شاكِرُونَ «80» وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلى‏ الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها وَ كُنَّا بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عالِمِينَ»
ترجمه آيات: وآنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى‏كردند و به آنان، انجام كارهاى نيك و برپايى نماز و پرداخت زكاة را وحى كرديم و آنان فقط عبادت كنندگان ما بودند. و به لوط، حكمت و دانش عطا كرديم و او را از قريه‏اى كه كارهاى زشت انجام مى‏دادند رهانيديم، براستى آنان مردمى بد و منحرف بودند. و او را در رحمت خويش وارد نموديم، همانا او از شايستگان بود. و (بياد آور ماجراى) نوح را از پيش (از ابراهيم و لوط) آن زمان كه (پروردگار خويش را) ندا كرد، پس (خواسته‏ى) او را اجابت كرديم، پس او و خاندانش را از (آن اندوه و) بلاى بزرگ، نجات بخشيديم. و او را در برابر مردمى كه آيات (و نشانه‏هاى) ما را تكذيب مى‏كردند، يارى داديم، بدرستى كه آنان، مردم بدى بودند، پس همه‏ى آنها را غرق كرديم. و داود و سليمان (را ياد كن) آن هنگام كه درباره كشتزارى كه گوسفندان قوم، شبانگاه در آن چريده (و آن را تباه ساخته بودند) داورى مى‏كردند و ما شاهد داورى آنان بوديم. پس ما آن (حكم حقّ) را به سليمان تفهيم كرديم و ما به هر يك از آنها، فرزانگى و دانش داديم، و كوهها را رام داود ساختيم (بطورى كه آنها) و پرندگان (با او) تسبيح مى‏گفتند، و ما انجام دهنده‏ى اين كارها بوديم. و به او (داود) فن زره سازى براى شما را آموختيم تا شمارا از (خطرات) جنگتان حفظ كند، پس آيا شما شكرگزار هستيد؟! و براى سليمان، تند باد را (رام نموديم) كه به فرمان او به سوى سرزمينى كه در آن بركت قرار داديم حركت مى‏كرد و ما به هر چيزى آگاهيم.
شريعتي: حسن ختام فرمايشات شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي کاشاني: وقتي اميرالمؤمنين بدون محدوديت‌ها بخواهند با کسي ارتباط بگيرند و کسي را انتخاب کنند، چقدر معيارهايشان والاست و چه افرادي را انتخاب مي‌کنند، بعدها که حضرت به حکومت مي‌رسند و دچار محدوديت‌ها مي‌شوند، خواستيم سليقه حضرت دست ما بيايد و اين بحث را عمري باشد ادامه خواهيم داد. امام باقر(ع) بخاطر روايتي که از رسول خدا از جابر رسيده بود و هم کاري که امام سجاد کرده بود و مردم را جذب کرده بود، نوشتند: مردم شهرهاي دور و کشورهاي دور به مدينه سفر مي‌کردند و قبل از زيارت قبر پيامبر، مي‌رفتند امام باقر را تماشا مي‌کردند. چون علم او قابل رقابت با علم فقهاي آن زمان نبود. علم امام باقر علم الهي بود و همه حيرت زده مي‌شدند و بعضي مواقع اگر بعضي بني اميه مي‌خواستند طعنه بزنند به طرفداران امام باقر مي‌گفتند: پيغمبر شما چطور است؟ در روزگاري که همه دنبال تفکيک نسخه اصل و قلابي هستند، صدها هزار روايت جعلي در دست مردم بود و امام باقر مي‌فرمود: قال رسول الله! وقتي تمام جامعه يکپارچه چشم و گوش بود در برابر امام باقر، امام باقر آنجا فضيلت اميرالمؤمنين را بيان مي‌کردند. وقتي در مورد مسأله فقهي از حضرت سؤال مي‌کردند، مي‌فرمود: اميرالمؤمنين اينطور عمل مي‌کرد. انشاءالله خدا به حق امام باقر که روايات فراواني در شأن اميرالمؤمنين از ايشان رسيده، به ما کمک کند از کساني باشيم که از غربت اميرالمؤمنين به اندازه خودمان کم مي‌کنيم.
شريعتي: از خدا مي‌خواهم يک سنگريزه‌اي از سلسله جبال علوم باقري به همه ما عنايت کند.
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»