برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: آغاز اصلاحات در حکومت اميرالمؤمنين علي عليهالسلام
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين کاشاني
تاريخ پخش: 01-11-98
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام ميکنم به همه دوستان عزيزم، به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. حاج آقاي کاشاني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي کاشاني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان سلام ميکنم.
شريعتي: خيلي خوشحاليم که فضاي برنامه منور به نام اميرالمؤمنين است و با فضاي دوران حضرت آشنا ميشويم. به وقايع قبل از حکومت اميرالمؤمنين رسيديم و اتفاقاتي که افتاد. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي کاشاني: بسم الله الرحمن الرحيم، بعد از اينکه اميرالمؤمنين آغاز حکومتشان بود، حضرت شروع به اصلاحاتي کردند و يکي مصادره اموال نزديکان حاکم قبلي بود. يک بحثي لازم بود مطرح شود تا نکات رو به جلوي حضرت را مطرح کنيم، اين بود که نگاه اميرالمؤمنين به اين اتفاقي که افتاد و يک تجمع عظيمي رخ داد و مسئول قبلي کشته شد، حضرت نگاهش چه بود. يک مقدمه لازم است که داشته باشيم اينکه بعد از رسول خدا که مسئوليني آمدند، به مرور از منويات رسول خدا (ص) فاصلهها گرفته شد. به ويژه در سالهاي پاياني اگر اشرافيگري بود به اين افتخار هم ميکرد و اگر يک نفر ميآمد اشکالاتي را منتقل کند آسيبي که ميرساندند اين بود که لباس او را مسخره کنند. لباس فاخر و گران آبرو بود و ساده زيستي بيآبرويي بود.
به صورت رسمي ميگفتند: اين قسمت از چراگاهها براي حيوانات خاندان بني اميه است و بقيه هرکاري دوست دارند بکنند. اگر ميخواستند جايي را بردارند همينطور، يک فضاي تقدس الهي براي خودشان در نظر گرفته بودند که گويي خليفة الله هستيم و در سايه خدا به سر ميبريم و حضرت حق از ما حفاظت ميکند. لذا خيلي هم به خودشان زحمت نميدادند که اگر يک شخصيت بسيار برجستهاي مثل عبدالله بن مسعود از اولين مسلمانان بود و جايگاه مرجعيت داشت و مردم از او فتوا ميخواستند. کسي بود که امام فقها بود، جزء ائمه محسوب ميشد. اگر ميآمد اعتراض کند اينطور نبود که در کوچه بغلي يک بلايي سرش بياورند، رسماً خودشان مستقيم وارد ميشدند و جلوي چشم بقيه او را طوري ميزدند که از دنيا ميرفت.
يعني ما برتر هستيم، خداوند اين جايگاه را براي ما قائل شده است. اينکه از هيچ کاري براي منکوب کردن مخالف و منتقد کم کاري نکنيم، فضا به سمتي رفت که اميرالمؤمنين خيلي خودش را خرج کرد و اينجا اگر اميرالمؤمنين مثل بقيه مردم بود کسي که بخاطر فشار حاکميت در بيرون مدينه زندگي ميکند، بايد مثل خيليهاي ديگر که سالها از قبل حکومت خورده بودند مثل عمرعاص، ولي چون عزل شده بودند گفتند: کنار مينشينيم تا کار تمام شود و شما ببينيد. ميخواستند انتقام بگيرند در حالي که خودشان شريک بودند. اميرالمؤمنين(ع) که خودش با اينها شريک نبود و جايگاه حقانيت حکومت بعد از پيغمبر را از آن خود ميدانست که مطابق دستور رسول خدا بود. هيچ دريافت خاصي از حکومت نداشت. اينجا ننشست کنار با اينکه به حضرت ظلم کردند و کنارش گذاشتند. شايد اگر کسي ديگر بود ميگفت: الآن ايام فاطميه است. شما حضرت زهرا(س) را کشتند کاري نکرديد، حالا من مينشينم... حضرت اين کار را نکرد. وارد ميدان شدند براي اينکه ديدند حالا که خشم عمومي قليان کرد، از بصره و کوفه و مصر آدمهايي آمدند و محاصره کردند، خوبان امت و اصحاب برجسته پيامبر در خانه نشسته بودند و حاضر به دفاع کردند نبودند. اين اشرافيت و خوردن اموال عمومي، بيت المال، اين موارد هست ما چه دفاعي کنيم؟ بين معترضان و مهاجمان هم بسياري از برجستگان اصحاب حضور داشتند. ميديدند در فضاي افکار عمومي ما اگر همراهي با انقلاب نکنيم، برويم دفاع کنيم ضد انقلاب محسوب ميشويم. طرفدار اشرافيت ميشويم لذا عقبنشيني ميکردند.
اميرالمومنين که بيشترين آسيب را ديده بود و مدعي اصلي بود، ما شيعيان قائل هستيم که حق براي او بود، اينجا به جاي اينکه با اين جريان همراهي کند و به راحتي ميتوانست رهبري مهاجمان و معترضان را به دست بگيرد، اينجا به عکس شخصيت خودش را هم خرج کرد، چون ميديد اگر در يک فضاي ناآرام و احساسي بدون محاکمه يک نفر را بکشند، اولاً در فضاي خشونت ممکن است ظلمهاي ديگر هم رخ بدهد. وقتي فضا خشونت است، آن وسط يک فردي را ناحق بکشند، کسي به کسي نيست. ممکن است بي گناه آسيب ببيند و در آن وسط مال کسي را مصادره کنند. لذا حضرت براي اينکه فتنه بزرگ رخ ندهد، با اينها صحبت ميکرد و آرامشان ميکرد، کار که تمام ميشد دوباره حاکم ميگفت: برگرد بيرون شهر برو. يعني خودت هم نباش! دوباره اينها تجمع ميکردند و چند وقت بعد براي موضوع ديگر حضرت را صدا ميزدند.
در خطبه 240 نهجالبلاغه هست در منابع ديگر هم هست، حضرت فرمود: اينقدر من از او دفاع کردم که ديگر نگران شدم مرا هم با او همدست بدانند، من هم گنهکار شوم. جامعه بگويد: همدست است در صورتي که مسيرها متفاوت بود. حضرت ميخواهد بفرمايد: بيش از آنچه که او توقع داشت و کسي توقع داشت من بخاطر جامعه اسلامي باز هم آمدم دفاع کردم. حالا که آمدم دفاع کردم و سعي کردم جامعه را آرام کنم تا وقتي که کار به نقطه انتهايي انفجار برسد، وقتي آتش هجوم به شدت جدي شد، امکان جلو رفتن نبود الا اينکه حضرت جلوي در بايستد و او را بکشند و حضرت اين را صلاح نميدانست. در خطبه 164 نهجالبلاغه هست که حضرت پيش او رفتند قبل از اينکه کار به نهايت برسد فرمودند: بهترين فرد امام عادل است. عدالت داشته باشي همه چيز برايت هست اما بدترين حالت اين است که بخواهي ظلم کني و مردم را گمراه کني، الآن فقط عدالت توست که کار ميکند، با او صحبت کردند و همراهي کردند، متأسفانه دور و بريها اجازه ندادند. حضرت فرمودند: مثل گوشت غارت شده که غارتگر او را ميبرد، خودت را به دست مثل مروان نسپار. خودت را به دست مروان بسپاري او هرکس ميخواهد بکند، تو را پوشش قرار ميدهد و آسيبها به تو ميرسد.
بر آخر مروان نامهاي به حاکم مصر نوشت که اينهايي که به مصر برميگردند، توبيخ کن و کتک بزن، در واقع آتش اين هجوم به آتش انفجار تبديل شد. حضرت عقب نشستند، تا ميشد حضرت وساطت کردند و تلاش کردند اما وقتي به اينجا رسيد ديگر عقب نشستند و ديدند فايده ندارد. 1- اميرالمؤمنين (ع) موضعشان نسبت به اين هجوم چه بود؟ حضرت اينجا جمع بنديشان از مسأله چه بود؟ حضرت به مردم کوفه نامه نوشتند و نامه يکم نهجالبلاغه است، فرمودند: من طوري براي شما تعريف ميکنم که شما تصور کنيد احساس ميکنيد واقعه ماجراي اين مسأله را ديديد. حضرت فرمودند: من خيلي او را عتاب کردم و حاکميت را نقد کردم و سعي کردم جلوي اشتباهش را بگيرم ولي وقتي ديدم کار به سمتي رفت و آنها هم مشورتها را گوش نکردند، چند تا از سران جامعه آمدند آتش بيار معرکه شدند. فرمودند: دو اتفاق افتاد. حق خوري و ظلم از طرف حاکميت صورت گرفت و عدم صبر از طرف مهاجمان و هردوي اينها در دادگاه الهي محاکمه خواهند شد. شما اگر ميخواهيد يک نفر را مجازات کنيد اول بايد محاکمه کنيد. به اندازه جرمش با او برخورد کنيد. نداريم که اگر ميخواهيد يک نفر را اعدام کنيد، مثله کنيم. به همسرش جسارت شود. کتک بخورد يا بي ادبي شود، آب ندهيم بخورد يا اموالي که مال شخصي اوست را غارت کنيم. حضرت فرمود: آنهايي که معترض بودند که حضرت آن سه نفر هم فرماندهانشان نام برد، اينها صبر نکردند و انصاف را رعايت نکردند، رفتند به هم ريختند و به افراد ظلم کردند. به همسرش چه کار داشتيد؟ به غلامش چه کار داشتيد؟ حضرت فرمودند: هردو محاکمه خواهند شد. يعني خودشان را عقب کشيدند و فرمودند: من قبلاً از او دفاع ميکردم، وقتي آتش فتنه شديد شد عقب آمدم.
نکته دوم اينکه وقتي حضرت به حکومت رسيد، طبيعتاً افرادي بودند که بگويند: حاکم قبلي را کشتند، شما بيا مجازت کن. يکي از دلايلي که اين حرف را ميزدند چه بود؟ اينکه اميرالمؤمنين را جلوي مردم قرار بدهند. بالاخره مردم ظلمهايي ديده بودند و برخورد کرده بودند، اگر اميرالمؤمنين بخواهد همراهي کند جايگاهش خراب ميشود و ثانياً ميگفتند: بيا مجازات کن، حضرت اينجا دو عبارت مهم دارند يکي در خطبه سيام نهجالبلاغه است که حضرت فرمود: من امر نکردم او را بکشند، من جزء آمران و فرماندهان قتل حاکم نبودم. لذا من قاتل محسوب نميشوم. آن روزهاي انفجار تهاجم هم جلوي کاخ او نرفتم بگويم: اول مرا بکشيد. چرا؟ چون به او انتقاداتي داشتم و ميديدم که اينجا بي جهت کشته شدن است. لذا من را نه ميتوانيد به عنوان ياور او حساب کنيد، از آن طرف جز قاتلان او هم نيستم و امر هم نکردم و کمک در قتلش نکردم. کساني که او را ياري کردند فکر نکنند آدمهاي خوبي هستند. شما خودتان باعث کشته شدن او هستيد و خودتان جامعه را به اين سمت برديد که اين انفجار رخ بدهد. آنهايي که به او کمک نکردند فکر نکنند کم کاري کردند، مثل بزرگان اصحاب که عرض کرديم، چرا؟ چون ميديدند ديگر جاي دفاع ندارد. بعد فرمودند: من نه امر به قتل او کردم و نه نهي، عمار ميگويد: ديديم اميرالمؤمنين همان لحظه روي منبر نشسته بود و فرمود: «ما احببت قتله و لا اكرهت و لا امرت به و لا نهيت عنه» جاي ديگر فرمود: «ما سرني و لا ساءني» يعني چه؟ حضرت فرمود: من از اينکه آن حاکم را مردم بکشند خوشحال نيستم، چون فتنههاي عظيم رخ خواهد داد. مردم اگر در فضاي آرامي، اين سران حاکميت را محاکمه ميکردند، بعد حاکم ديگري جاي او مينشاندند بدون اين دعواهاي بعدي او، پنج سال که اميرالمؤمنين حکومت کرد، اين پنج سال دائم از او مطالبهي خون خليفه قبلي را ميکردند. يعني نگذاشتند اميرالمؤمنين به حکومت برسد، باز هم به حضرت اتهام زدند. حضرت فرمودند: من از قتل او خوشحال نيستم، چرا؟ چون فتنههاي بعدي را در پي داشت. او بايد محاکمه ميشد و اشتباهاتي کرده بود. اما با اين روش موافق نبودم.
در اين شرايط عدهاي آمدند گفتند: بيا برويم قصاص کنيم. حضرت اينجا جملات جالبي دارند، ميفرمايد: صبر کنيد تا مردم آرام شوند. قبلاً گفتيم وقتي ميخواست اموال مسئولين قبلي را مصادره کند، بعضي فرمودند: آقا فدک را هم بگيريم، چه کنيم... حضرت فرمود: صبر کنيد، آرام باشيد. بگذاريد جاي پا ما سفت شود، اصل نظام را حفظ کنم. اينجا هم همين را فرمود، «فاصبروا حتّى يهدأ الناس» صبر کنيد تا مردم آرام شوند. «و تقع القلوب مواقعها» دلها آرام بگيرد. بگذاريد من چند وقت به آرامي حقشان را بدهم، دلها قرار بگيرد. اين اموال عمومي براي ما هم هست، بيتالمال را به ما هم دادند. مردم عدالت علي را بچشند، بعد من اشتباهات برخي را خواهم گفت. براي اينکه اينها بفهمند کار سخت است، يک روز حضرت فرمودند: قاتلان خليفه قبل چه کسي هستند؟ در يک نقل ده هزار نفر در مسجد کوفه بودند، بعدها صد هزار نفري هم شد چون محل تجمع اصلي بود. ده هزار نفر گفتند: ما کشتيم، يک نقل ميگويد: چهار هزار نفر گفتند: ما کشتيم. حضرت ديدند پس اينطور نيست. به معاويه هم يکوقت فرمودند، معاويه ميگفت: قاتلان عثمان را بفرست. حضرت فرمود: قاتلان عثمان را سارغت بفرستم تو را خواهند کشت اينقدر زياد هستند. چون جامعه ناراضي شده بود ولي همه گفتند: ما هم هستيم.
پس يکي جمعيت زياد مانع بود، آن هم محاکمه براي چه عنوان، براي زيادهخواهيهايي که شده بود. اينجا يک مسأله پرتکراري هست که در بعضي نقلها هست که حضرت علي، امام حسن و امام حسين را جلوي درب خانه خليفه فرستادند، تا از او محافظت کنند. به نظر ما اين روايت اشکال تاريخي دارد، به چند جهت: 1- در منابع معتبر ما نيامده است. 2- اميرالمؤمنين در اين گزارشهايي که فرمودند، اشاره نکردند، فرمودند: نه امر کردم نه نهي، چون حضرت در ماجراي جمل و جاهاي ديگر متهم بود به همراهي براي قتل خليفه، اينجا حضرت ميشد بگويند: که بهترين عزيزانم، نور چشمانم را فرستادم و جانشان را به خطر انداختم. حضرت اين را نفرمود. چون در جايگاه اتهام بود، هيچ جا نداريم که حضرت بگويد: نوههاي پيغمبر را به خطر انداختم. در منابع معتبر ما اين روايت نيست.
نکته بعدي اين است که حفظ جان امام بعدي در ما شيعيان که اعتقاد به امامت اهلبيت داريم خيلي بحث مهمي است که باعث ميشود باور نکنيم اميرالمؤمنين(ع)، امام حسن و امام حسين را فرستاده باشد. با آن توضيحاتي که حضرت فرمود: من ناراحت نيستم و نهي نکردم، حالا بگويند: ميگفتي فرزندم را فرستادم. حضرت حفظ جان ائمه برايشان مهم بود و دو جا اين را داريم. 1- آنجايي که به خانه اميرالمؤمنين حمله شد و جان حضرت زهرا(س) به خطر افتاد، در بعضي نقلها دارد که مثل دو گزارش در نهجالبلاغه و جاهاي ديگر هست که آنجا حضرت فرمودند: خدايا حسن و حسينم را حفظ کن. نکند در اين درگيري امام کشته شود و انقطاع نسل پيغمبر و مسأله امامت رخ بدهد. لذا حضرت فرمود: من خار در چشم و استخوان در گل بودم و صبر کردم، ترسيدم که اهل من کشته شوند و ديگر تا ابد هدايت قطع ميشد. لذا من آنجا هم که اينقدر فاجعه بود دست نگه داشتم با اينکه تحملش سخت بود.
يک نمونه ديگر هم در خطبه 207 نهجالبلاغه است؛ اميرالمؤمنين فرمودند: «امْلِكُوا عَنِّي هَذَا الْغُلَامَ» اين جوان را نگه داريد، وقتي ديدند امام حسن در جمل به سمت دشمن ميتازد، اميرالمؤمنين(ع) فرمود: اين را براي من نگه داريد وگرنه کمر من ميشکند. نگران هستم از اينکه حسن و حسينم کشته شوند و نسل پيغمبر و نسل هدايت قطع شود. پس اميرالمؤمنين در جنگ که اميرالمؤمنين فرمانده بود، بگويند: آقا پسرت را جلو بيانداز، محمد حنفيه را جلو ميانداخت. چرا؟ يک جاهايي در جمل که بسته ميشد، امام حسن را ميفرستاد، ولي ماجرا وقتي بود که ديگر راهي نبود. اين مجموعه اينها را در نظر بگيريم، باورمان نميشود که امام حسن و امام حسين اينجا حضور داشته باشند. در مجموع به نظر ميرسد اميرالمؤمنين(ع) مواضعشان را روشن بيان کردند، نه با مثله کردن و جسارت به نواميس و آب ندادن موافق هستند، نه به اينکه بروند از کسي که ديگر جاي دفاع از او نيست، دفاع کنند.
وقتي حضرت به حکومت رسيد، اتفاق جالبي افتاد. من در اين برنامه تلاش دارم که تا جايي که ممکن است فضا از سيره اميرالمؤمنين فاصله نگيرد لذا سعي ميکنم کنايه نداشته باشد. براي اينکه ما بايد از اميرالمؤمنين الگو بگيريم، لذا طوري حرف ميزنم به جاي خاصي برنخورد. الآن نزديک به انتخابات هستيم، اگر يک نفر در انتخابات پيروز شود اطرافيانش شادي و خوشحالي ميکنند. در حالي که ما اينطور ميفهميم که اگر کسي به مسئوليت ميرسد مثل کسي است که با هلي کوپتر وسط ماجراي ساختمان پلاسکو افتاده است. يک آتش نشان را که وسط کوه آتش مياندازند کسي کف نميزند و تبريک نميگويد. اگر کسي مسئوليت ديگران را به عهده ميگيرد وسط کوه آتش قرار ميگيرد، اگر خدمت کند و عادل باشد برترين بندگان خداست ولي اگر نه، جزء بدترين آدمهاست. لذا اگر دوست داريم کسي که طرفدارش هستيم، اول بايد دعا کنيم خدا عاقبتش را بخير کند. حضرت وقتي به حکومت رسيدند توقع اين بود که خوشحال باشند ولي اينطور نبود. اولين خطبه حضرت خطبه 16 حضرت بود، حضرت فرمود: صبر کنيد، اولاً يادتان هست روزي که پيغمبر اکرم آمد چقدر مشکلات داشتيد. الکي من به شما وعده دروغين نميدهم! بدانيد ما کجاي کار هستيم. پيغمبر آمد شکنجهها شروع شد، محاصره اقتصادي و سياسي و کارشکنيها شروع شد. جريان نفاق و مشکلات شروع شد. رشد صورت گرفت، «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُم» (انفال/24) پيغمبر آمد و اگر شما مرده بوديد، پيغمبر حيات طيبه داد ولي خيلي سختي کشيديم. شهادتها و درگيريها بود. به آن خدايي که پيامبر را به حق مبعوث کرد، اينقدر شما را در اين غربال روزگار تکان خواهند داد، هروقت جبهه حق بيايد، دشمن باطل هم رها نميکند. حق و باطل از هم تا قيامت جدا نميشود. دائماً اين مصاف هست. شما را غربال روزگار چنان تکان ميدهد که حق و باطل شما از هم جدا شود. من بيايم قرار است اصلاح کنم. اتفاقاتي ميافتد که بالانشينان پايين ميروند و پاييننشينان بالا ميروند، کساني که سابقه نداشتند و کار بلد نبودند، عقب ميروند و سابقه داران و کار بلدان جلو ميآيند. پس فتنه خواهد شد و اينکه فکر کنيد من ميآيم همه چيز درست ميشود، نه! چون درگيري بين حق و باطل هست. بحث کارگزاران براي جلسات بعد ميماند که مصادره اموال غارت شده و انتخاب کارگزاران را خواهم گفت.
شريعتي: نکاتي که در برنامه ميشنويم حاصل سالها پژوهش حاج آقاي کاشاني است که ما از ايشان تشکر ميکنيم. امروز صفحه 293 قرآن کريم، آيات پاياني سوره مبارکه اسراء و آيات ابتدايي سوره مبارکه کهف را تلاوت خواهيم کرد.
«وَ بِالْحَقِ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَ نَذِيراً «105» وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلًا «106» قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً «107» وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولًا «108» وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً «109» قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا «110» وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً «111»
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً «1» قَيِّماً لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً «2» ماكِثِينَ فِيهِ أَبَداً «3» وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً»
ترجمه آيات: و ما قرآن را به حقّ نازل كرديم و به حقّ نازل شد و ماتورا جز به عنوان بشارت دهنده و بيمرسان نفرستاديم. و قرآنى كه آن را بخش بخش كرديم تا آن را با تأنّى ودرنگ بر مردم بخوانى و آن را آنگونه كه بايد به تدريج نازل كرديم. بگو: به قرآن ايمان آوريد يا ايمان نياوريد (براى خداوند فرقى ندارد)، قطعاً آنان كه پيش از اين علم داده شدهاند، هرگاه برآنان تلاوت مىشود، سجدهكنان بر چانهها به زمين مىافتند. ومىگويند: پروردگارمان منزّه است، همانا وعده پروردگار ما انجامشدنى است. و گريهكنان بر چانهها (به سجده) مىافتند و همواره بر خشوعشان افزوده مىشود. بگو: نام اللّه را بخوانيد يا نام رحمان را، هر كدام را بخوانيد، پس بهترين نامها از آن اوست. ونمازت را خيلى بلند يا خيلى آهسته نخوان وميان اين دو، راهِ (معتدلى) را انتخاب كن. و بگو: ستايش از آنِ خداوندى است كه نه فرزندى براى خود گرفته است، و نه در حاكميّت، شريكى براى او بوده و نه هرگز به خاطر ذلّت و ضعف، ياورى گرفته است. و او را به طور شايسته، بزرگ بشمار.
به نام خداوند بخشندهى مهربان. ستايش مخصوص خدايى است كه كتاب (آسمانى قرآن را) بر بندهى خود نازل كرد و براى آن هيچ گونه انحرافى قرار نداد. (كتابى كه) استوار و نگهبانِ (كتابهاى آسمانى ديگر) است، تا از عذاب شديدى كه از سوى اوست بترساند و به مؤمنانى كه كارهاى شايسته انجام مىدهند، بشارت دهد كه براى آنان پاداشى نيكوست. براى هميشه در آن (اجر الهى و بهشت) ماندگارند. و تا (كتاب الهى و پيامبر) به آنان كه گويند: خداوند براى خود فرزندى گرفته است، هشدار دهد.
شريعتي: انشاءالله بهترينها براي شما رقم بخورد. اشاره قرآني را بشنويم و از شخصيت جناب عبدالمطلب خواهيم شنيد.
حاج آقاي کاشاني: آيهي مبارکه 110 سوره اسراء که جزء آيات پاياني هست دو نکته بسيار مهم دارد. «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» بسياري از مفسرين اينجا به اين سمت رفتند که اسامي خدا همه برميگردد به الله، خدا چند اسم و صفت دارد. مثلاً آيا ما حق داريم صفات خدا را روي خودمان قرار بدهيم، رحيم، غفور، کريم، اشکال نکردند. آيا حق داريم اسممان را الله بگذاريم؟ نه، آيا حق داريم اسممان را رحمان بگذاريم؟ نه، عبدالله و عبدالرحمن را پيغمبر اکرم اسم ميگذاشتند، نامهاي زمان جاهليت گاهي نامهاي خوبي نبود و حرفهاي زشتي بود و گاهي بي معني بود. اينجا اسم را عبدالله يا عبدالرحمن ميگذاشتند. در بين اسامي حضرت حق اسمي که تمام صفات حضرت حق را در بر بگيرد ظاهراً الله هست و رحمان و نکتهاش اين است که رحمان که در آن رحمت است گاهي رحمت بر عموم اقتضايش توبيخ برخي است و لذا حتي اوصافي که در آن قهاريت حضرت حق هم هست به رحمانيت حضرت حق برميگردد. يعني اينکه خدا بخواهد از کسي تلافي کند نيست، اين آيه نشان ميدهد خدا دو تا اسم اصلي دارد، «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» اين رحمن در واقع اسم جامع همه صفات خداست.
جد بزرگوار رسول خدا که من بخاطر يک جمله علامه مجلسي ميخواهم روايت را از کافي بخوانم ولي کتاب بحار مرحوم مجلسي را آوردم، عبدالمطلب شخصيت بسيار برجسته است. ما شيعيان معتقد هستيم پدران معصومين و مادر هر معصوم اشخاص برجستهاي هستند. اگر دقت کنيم گزارشهاي عجيب در مورد اينها ميبينيم. در روزگاري که بين پيغمبر اولوالعزم مثل حضرت عيسي و پيغمبر ما فاصله افتاده، چه کساني حجت خدا هستند؟ حجتهاي خدا چه کساني هستند؟ در رواياتي ديدم که گاهي جناب عبدالمطلب سخنراني ميکرد و جملاتي از او را در آيات قرآن ميبينيم، همانطور که داريم جناب جابر بالاي سر سيدالشهداء ميآيد در ماجراي اربعين کلماتي ميگويد و بعداً در آن حديث قدسي مهمي که از امام باقر به امام صادق رسيده که زيارت عاشورا است، شخصيتي که اينقدر مهم است کلمات او را چطور خدا کلمات لقمان را باز نشر کرده است، عباراتي از او را در قرآن کريم آورده است. شخصيت عبدالمطلب بسيار بزرگ و عجيب است. امام صادق(ع) ميفرمايد: روز قيامت ميشود مردم گروه گروه ميآيند، ولي حضرت عبدالمطلب تکي وارد محشر ميشود. چرا؟ براي اينکه علامه مجلسي ميفرمايد: در زماني که حق تنهاي تنها بود و باطل همه جا را گرفته بود يک تنه در برابر باطل ايستاد و وقتي وارد محشر ميشود چهره و هيبت انبياء را دارد.
ما ماجراي ابرهه را زياد شنيديم ولي دو نکته مهم در اين قصه هست، کسي که ابرهه نام داشت و دنبال اين بود که عظمت کعبه را خراب کند، آمدند گفتند: ما اينجا را خراب ميکنيم و با فيل آمد و بعد هم پرندگان آمدند و سنگ انداختند و نابودشان کردند و آيات الهي نازل شد و رسول خدا هم در عام الفيل به دنيا آمد. وقتي حضرت موسي رسيد به جايي که جلو دريا بود و پشت سر فرعون، همه ميترسند فرمود: «إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ» (شعرا/62) پروردگار با من است و هيچ خوفي به خودش راه نداد. رسول خدا وقتي در غار بود و تنها بود و اوج فشار بود، همراهش گفت: چه کنيم؟ ترسيده بود، فرمود: «لا تَحْزَنْ إِنَ اللَّهَ مَعَنا» (توبه/40) ما از انبياء اين توقع را داريم. در آن ماجرا وقتي ديدند که سپاه ابرهه با فيل ميآيد، گفت: نگران نباشيد، «أَنَا رَبُ الْإِبِلِ وَ لِهَذَا الْبَيْتِ رَب» آرام، اين خيلي عجيب است يعني مردم را معمولاً ميترسانند که بر آنها سلاطين و طواغيت مسلط شوند. با ترساندن و تهديد تسلط پيدا ميکنند. گفت: اين شتر کارهايش با من است، اين بيت هم صاحب دارد. من کارهاي نيستم. نکته ديگر اين است که وقتي آنها داشتند ميآمدند، رفتند يک گوشه به خادمشان فرمودند: برو از بالاي کوه دم دريا را ببين. آمد گفت: يک سياهي است، فرمود: نه، برگرد برو ببين و دقيق بگو. آمد گفت: يکسري پرنده کوچک هستند، گفت: پس سربازان خدا آمدند. يعني خبر دارد، حجت خداست و شخص عادي نيست.
نکته سوم اينکه خيلي رسول خدا را تکريم ميکرد و چنان هيبتي داشت، وقتي کنار مسجدالحرام مينشست کسي جرأت نميکرد جلو بيايد، از هيبت و عظمتش! رسول خدا کنار ايشان مينشست، بعضي تعجب ميکردند. ميفرمود: جايگاه او اينجاست. بعداً او به جايگاهي خواهد رسيد که همه شما افتخار خواهيد کرد. خيلي نگران بود که پيغمبر شناخته شود. يکي از دلايلي که پيغمبر را نزد حليمه بردند، اين نبود که مردم شبه جزيره دائماً بچههايشان را به دايه ميسپردند، ميخواست ايشان در مکه نباشد و شناخته نشود. يکبار وقتي حليمه آمد گفت: نميدانم پيغمبر کجا رفته است، ايشان نگران شد و گفت: من از اسب پايين نميآيم تا معلوم شود ايشان چه شده است. وقتي پيغمبر را ديد در آغوش گرفت و بوسيد و فرمود: خيلي نگران شدم که تو را بکشند. اين نشان ميدهد چهره نوراني رسول خدا و شخصيت و اوصاف او به گونهاي بود که دشمنان در کودکي ايشان احتمال ترورشان جدي بود. لذا بعضي از اهل تحقيق حتي پدر ايشان را هم شهيد ميدانند. مثلاً چاه زمزم که بعد از مدتها بسته شده بود و کسي نميدانست کجاست ايشان حفر کرد. يا رفتارهايي کرد که در اسلام امضاء شده است. براي بعضي از احکام مثل ديه مرد يا عرب حجاز طواف ميکرد ولي هفت دور نبود. اينها را جناب عبدالمطلب وضع کرد و اسلام اينها را امضاء کرد و جزء احکام شرع حساب کرده است.
مباحثي که ما تقديم ميکنيم يکي کتاب «امامان اهل بيت مرزبانان حريم اسلام» اثر استاد شهيد آيت الله علامه سيد محمد باقر صدر است و ترجمه هم شده است. نکتهاش اينجاست که شهيد صدر مورخ نبود يعني جزئيات تاريخي را اگر نياز داريم اين کتاب مناسب نيست. ولي نابغه بود و يک عالم حيرت انگيز بود، در اين کتاب که در مورد سخنرانيهاي ايشان هست که در مورد ائمه پياده شده، يک بخش مهمش در مورد اميرالمؤمنين است و ايشان تحليلهاي حيرت انگيزي دارد. چند نوآوري دارد که در بين تمام منابع تاريخي اين نکته فهميده نشده است. حتي ايده کلي انسان 250 ساله هم که نکات مهمي درونش است ريشههايي از آن اينجا هست، ايشان صاحب نوآوري و ابتکار و خلاقيت در تحليل واقعه است. لذا عزيزاني که کتاب تحليلي انسان را به فکر وادار کند، اين کتاب را بخوانند.
شريعتي: براي تهيه کتاب به 20000303 پيامک بدهيد. اگر نکتهاي هست بفرماييد.
حاج آقاي کاشاني: اين هفتهاي که گذشت متأسفانه مردم عزيز ما در جنوب شرق کشور دچار سيل شدند و ما غمگين حوادثي بوديم، انشاءالله همه با نيابت از شهيد بزرگوارمان سردار سليماني و شهيد ابوالمهدي المهندس و عزيزان سانحه هواپيمايي، به مردم عزيزمان خدمت کنيم و در اين جهادي که توفيق براي ماست، خدمت کنيم. عزيزاني که نداشتههايشان را هم سيل برد، چادرهايي که در آن زندگي ميکردند را هم سيل برده است. انشاءالله خدا کمک کند که در ايام فاطميه(س) نسيم رحمت حضرت زهرا و مهرباني او نسبت به همسايه و ديگران آنجا بوزد و معلوم شود شيعيان اهلبيت دلشان براي خدمت به مسلمين ميتپد.
شريعتي: انشاءالله هرکسي در حد وسع و توان خودش کمک کند و با همت و همدلي در رفع نيازهاي هموطنانمان بکوشند. دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي کاشاني: اللهم عجل لوليک الفرج.
شريعتي: همچنان پاک و ساده در انتظار آقاي مهربانيها هستيم، انشاءالله باشيم در روزگار آمدنش.
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»