اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

98-10-24- حجت الاسلام والمسلمين کاشاني-بررسي آغاز حکومت اميرالمومنين علي عليه السلام



برنامه سمت خدا

موضوع برنامه: بررسي آغاز حکومت اميرالمؤمنين علي عليه‌السلام

كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين کاشاني

تاريخ پخش: 24-10- 98

شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

يک روز به آخر جهان مانده بيا *** دل يخ زده روي دستمان مانده بيا

دنيا همه گور عاشقان است بيا *** يک قبر هنوز بي نشان مانده بيا

سلام مي‌کنم به همه دوستان عزيزم، انشاءالله هرجا هستيد خداي متعال پشت و پناه شما باشد. حاج آقاي کاشاني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.

حاج آقاي کاشاني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان سلام مي‌کنم.

شريعتي: بحث امروز شما را خواهيم شنيد.

حاج آقاي کاشاني: جلسه گذشته بحث به اينجا رسيد که حاکميت بعد از رسول خدا که در سال 23 تا 35 حکومت کرده بود بخاطر اوج مباحثي مثل اشرافيگري و قبيله گرايي، فضايي که از خفقان به وجود آمد، بدعت‌هايي که رخ داد، ويژه‌خواري‌هاي نزديکان، فرزندان و کار به جايي رسيد که سه گروه نگران و خسته شدند و خليفه را کشتند. آمدند سراغ طلحه بروند، گفتيم مثل مالک و عمار با مردم صحبت کردند و اينها وقتي منطق درست اينها را ديدند، کسي که دريافت هنگفت نداشته و هزينه و خدمات کرده، دارايي خود را وقف عموم کرده است. سراغ اميرالمؤمنين رفتند که شما حکومت را قبول کن و حضرت قبول نمي‌کردند. نکته مهم اينجاست که اگر حضرت مي‌خواستند با ايشان به عنوان خليفه‌ي پيغمبر، کسي که در غدير پيغمبر اکرم ايشان را بعد از خودشان تنفيذ کردند، معنا نداشت حضرت نخواهد بپذيرد. اما اينها وقتي آمدند، اولاً شيعه مثل ما نبودند. از سنخ تعريف شيعه امروز با اين عقايدي که داريم نبودند. اينها توقع داشتند در اين شرايط اميرالمؤمنين يکي از اصحاب پيغمبر اکرم است و جزء برترين‌هاست و حالا که در حاکميت قبلي اشکال پيدا کرديم، مي‌خواهيم با شما بيعت کنيم، چه بسا توقع داشتند اميرالمؤمنين مثل دوازده سال بعد از پيغمبر اکرم نسبت به حکومت عمل کند. طبيعتاً حضرت نمي‌پذيرند، هم از اين جهت که اگر قرار بود ذيل ديگران به جز پيغمبر اکرم قرار بگيرند، سيزده سال پيش در آن شوراي شش نفره مي‌پذيرفتند. به جز کتاب و سنت پيغمبر اکرم شرط سوم را نپذيرفتند. چرا بپذيرند؟ طبيعتاً نمي‌خواهند بپذيرند. منتهي در جامعه اسلامي اتفاقاتي افتاد که اميرالمؤمنين را وادار کرد بين مشکلاتي که وقتي سر کار بيايد دارد، بعضي منافع را ندارد و مشکلاتي که نيايد، حضرت ديدند مصلحت امت اسلامي در اين است که بيايند حکومت را بر عهده بگيرند. منتهي صرف اينکه بياييم نقد کنيم حکومت قبلي را که ما به حکومت برسيم هيچ جذابيتي براي اميرالمؤمنين ندارد که بخواهد هر حرفي گفته شود و سخني زده شود براي اينکه مثلاً يکي بر يکي غلبه کند. لذا يکي دو مورد را عرض کرديم. حضرت فرمودند: من آمدم که خدا از دانشمندان و کساني که آگاه هستند اخذ ميثاق کرده که آرام و قرار نداشته باشند وقتي پرخوري دارد ظلم مي‌کند و گرسنه‌اي مظلوم واقع مي‌شود، من مي‌آيم با اين برخورد کنم. خدايا تو ميداني ما براي رقابت نيامديم و بلکه آمديم که حدود تعطيل شده را برگردانيم و اصلاحات انجام بدهيم، امنيت براي مظلومين بياوريم.

فرمود که خدايا مي‌داني من امير شوم يا حاکم شوم هيچ جذابيتي براي من ندارد. وقتي اميرالمؤمنين بر تخت حکومت نشست، گفت: تو زينت خلافت هستي نه خلافت زينت تو و يک روايتي از رسول خدا داريم که خيلي جذاب است. پيغمبر اکرم نسبت به اميرالمؤمنين يک عبارتي فرمودند که شيعيان و اهل سنت اين را نقل کردند و اين است که پيغمبر اکرم فرمود: يا علي، خدا تو را به يک زينتي آراسته که بهتر از اين خدا دوست نداشته است. آن زينت چيست؟ ابرار و نيکان چنين زينتي دارند و آن اين است که تو به دنيا ميل و رغبت نداري. خدا به تو اعطا کرده محبت مسکينان را، اميرالمؤمنين به پولدارها بي احترامي نمي‌کند ولي اگر بگويند: اينجا سفره يک پولدار و اينجا سفره يک فقير است، کدام را دوست داري؟ حضرت فقير را دوست دارد. نه اينکه حضرت جامعه فقير را دوست داشته باشد. نه! اميرالمؤمنين همه دارايي خود را صرف فقرا کرده تا سطح جامعه بالا بيايد. ثروتمندي هم که خدمت مي‌کند براي اميرالمؤمنين محترم است. ولي حضرت اگر قرار باشد انتخاب کند در اين شرايط مسکين و فقير را دوست دارد کنارش بنشيند، کما اينکه وقتي در بازار حرکت مي‌کرد در دکان و حجره فقرا مي‌رفت نه مغازه‌هاي بزرگ. يکوقتي من مي‌گفتم: فقير مادي و معنوي هستم يعني به اندازه يک ارزن محبت در دل اميرالمؤمنين از من هست؟ يعني يک فقيه چقدر فقر را راحت تحمل مي‌کند با اينکه به شدت مراقب اين است که جامعه توازن داشته باشد. اينکه فقيري بگويد: اگر پول ندارم محبت اميرالمؤمنين را دارم. يکوقت او مرا دوست دارد و من محبوب هستم. همين کلمه کافي است براي اينکه ببينيد بين حاکميت اميرالمؤمنين با قبل چقدر تفاوت ساختاري است. لذا حضرت عرض مي‌کند مي‌داني اينکه من امير شوم برايم ارزشي ندارد. من براي اينکه سر فقير منت بگذارم سر سفره‌اش نمي‌شوم، من دوست دارم سر سفره‌اش باشم. اين را مي‌پسندم.

اينکه من رئيس شوم ارزشي ندارد، «إنما أردت‏ القيام‏ بحدودك» مي‌خواهم حدود تو را اقامه کنم و «و الأداء لشرعك» شرع و دينت را ادا کنم براي اينکه آن دين قرار بود ما را نجات بده. قبلاً يکي از اشکالاتي که به حکومت‌هاي بعد از پيغمبر اکرم بود اين بود که گفتند: پيغمبر دين مي‌فهمد و دنيا را خودمان بهتر مي‌فهميم و حاکمان بهتر دنيا را بلد هستند. حضرت مي‌فرمايد: من مي‌خواهم ديني را ادا کنم که دنياي مردم را اصلاح کند. «و وضع الأمور في مواضعها» من مي‌خواهم اشکالات را برگردانم و «و توفير الحقوق على أهلها» حقوق از دست رفته را به اهلش برگردانم. «و المضي على منهاج نبيك» مي‌خواهم به روش پيغمبرت عمل کنم «و إرشاد الضال إلى أنوار هدايتك» اگر کسي گمراه شده به نور هدايتت برگردانم. فضاي جامعه تمام آفت زده و بيمار است، حالا جامعه که بيمار است، مي‌توانم همزمان بيماري‌ها را درمان کنم؟ همه جامعه اصلاح لازم دارد. ولي اين بدن لزوماً توان تحمل چند عمل جراحي را ندارد. اول حضرت نگاهشان را بيان مي‌کنند که اول بايد اولويت‌ها را مشخص کرد. لذا حضرت درست است که مي‌بيند اين پيکر جامعه اسلامي آفت زده است و جراحي مي‌خواهد ولي نمي‌توان قلب و چشم و معده را عمل کرد. پس بايد قدم به قدم حرکت کرد. ثانياً آنچه آرمان اميرالمؤمنين براي عدالت است، بستر اجرايش فراهم نيست. حالا چه کنيم؟ حالا که همه عدالت و خيرات و برکات را نمي‌شود همزمان اجرا کرد، رهايش کنيم؟ نه، من قدم به قدم انجام مي‌دهم. از مهمترين‌هايش شروع مي‌کنم تا مردم را همراه کنم و ثانياً براي من يک حق است.

ابن عباس فرمود: کفش من چقدر ارزش دارد؟ گفت: هيچي. در خطبه 31 نهج‌البلاغه است. گفت: همين کفشي که هيچ ارزشي ندارد از حکومت شما بيشتر ارزش دارد. من رئيس شدم، به من حاکم بگويند، رئيس بگويند ارزشي ندارد. مگر يک حق هم بتوانم اقامه کنم، يعني حضرت در بستر جامعه واقع بينانه، اگر بخواهم همه حق‌ها را مي‌خواهم احيا کنم و تلاشم را براي همه انجام مي‌دهم ولي اگر يک حق هم احقاق کنم ارزش دارد. يا جلوي يک باطل هم بتوانم بگيرم ارزش دارد. فرمود: به خدا سوگند چاره‌اي نبود، من ديدم بخاطر دلايلي، اگر مي‌دانستم شايسته‌تر از من هست، جلو نمي‌آمدم! شايسته‌تر از اميرالمؤمنين نيست. حضرت فرمود: به خدا سوگند اگر شايسته‌تر از خود مي‌يافتم حتماً اقدام نمي‌کردم. اين به معناي ولايت الهي اميرالمؤمنين نيست، مردم اينها را متوجه نمي‌شدند. بعد مي‌فرمايند: مصلحت نيست که اقدام نکنم. به خدا سوگند اگر نمي‌آمدم، معاويه به عنوان خونخواهي خليفه با طلحه مي‌جنگيد و معاويه به عنوان حاکم مشروع اسلامي معرفي مي‌شد. اگر او بيايد به اسم اسلام همه انحرافات را مي‌آورد و من مي‌توانم مقابلش بايستم و چهره‌اش را افشاء کنم. حالا که آمدم حضرت قبول کرد حاکم شود سه مسأله بسيار مهم داريم که چون اين بحث جزئيات دارد، هر سه را نمي‌توانم عرض کنم. حالا که حضرت قبول کردند تشريف بياورند سه مسأله به وجود آمد.

1- شعار حضرت چه بود؟ اولويت و دغدغه حضرت چه بود؟ 2- حضرت چگونه بيعت گرفتند؟ 3- نگاه حضرت به قتل حاکم قبلي چه بود؟ اين سه مسأله محل بحث است. حضرت يک عبارتي دارند بسيار عجيب است و در حکمت 272 نهج‌البلاغه است و با روش سيره اميرالمؤمنين کاملاً منطبق است. اينکه حضرت فرمود: اگر بتوانم جاي پايم را حفظ کنم، «لَوْ قَدِ اسْتَوَتْ قَدَمَايَ‏ مِنْ هَذِهِ الْمَدَاحِضِ» از اين لغزشگاه‌ها، «لَغَيَّرْتُ أَشْيَاء» خيلي چيزها را عوض خواهم کرد. ولي وقتي جاي پايم سفت شد. اول بايد نظام اسلامي را حفظ کنم بعد قدم به قدم شروع کنم. بدن آفت زده بيمار را نمي‌شود همزمان قلب و مغز را عمل کرد. چون ساليان سال آفت زده شده است و به انحرافاتش توجه نشده است. اولين کار چيست؟ حضرت مي‌بينند اين مخاطبين جز اندکي هيچکدام اميرالمؤمنين را با آن شخصيت نمي‌شناسند. جامعه اسلامي درک درستي از حضرت نداشت و اگر حضرت مي‌خواست از خودش تعريف کند، مي‌گويند: معاذ الله دروغ مي‌گويد. فکر مي‌کردند حضرت کمي از ديگران بهتر است. چه چيز است که نظام اسلامي نبايد به آن متهم باشد؟ هر شخصيت ديني به چند چيز نبايد متهم شود. اگر يک منبري متهم به دزدي شود، ديگر حرفش روي مردم اثر ندارد. خدا به پيغمبر اکرم مي‌فرمايد: اي پيامبر بگو من اجري نمي‌خواهم. چون اگر در ذهن مردم بيايد که پيغمبر براي اين تلاش مي‌کند که دو زار گيرش بيايد و اگر اين اتهام در ذهنشان بيايد کار خراب مي‌شود. لذا اميرالمؤمنين ديد اولاً دغدغه آن سه گروهي که خليفه قبلي را کشتند اين بود که ما با نابرابري‌ها و ويژه خواري‌ها و ظلم اقتصادي مخالف هستيم و عدالت اقتصادي مي‌خواهيم. اين را جامعه کاملاً درک مي‌کرد و به پيکره‌اش زخم تبعيض و ظلم اقتصادي بود. حضرت اين را شعار اصلي قرار داد و فضاي حضرت براي شروع حکومت تهديد آميز شد. به جاي بشارت و وعده، حضرت فرمود: «وَ ايْمُ اللَّهِ لَأُنْصِفَنَّ الْمَظْلُومَ مِنْ ظَالِمِهِ» داد مظلوم را از ظالم خواهم گرفت.

«وَ لَأَقُودَنَ‏ الظَّالِمَ بِخِزَامَتِهِ‏ حَتَّى أُورِدَهُ مَنْهَلَ الْحَقِّ» افسار اين مرکب ظالم را مي‌کشانم به آبشخور حق، «وَ إِنْ كَانَ كَارِها» حتي اگر نخواهد. من اگر بيايم نمي‌گذارم ظلم اتفاق بيافتد. اينها گفتند: ما همين را مي‌خواهيم. حضرت فرمود:  اگر به حکومت برسم و سر کار بيايم، ببينم به ديگران پول يا زميني به ديگران بخشيدند براي زد و بند، ارتباط گيري، به همسرانشان مهريه داده باشند، همه را پس خواهم گرفت. گفتند: ما همين را مي‌خواهيم. حضرت فرمود: شما تأمل نمي‌کنيد، من مي‌گيرم! گفتند: بگير. قدم اول اين بود که مردم حاکميتي را کنار زدند چرا؟ چون از نزديکان او خسته شده بودند. حضرت شعار اين قسمت را اين قرار داد «أَلَا وَ إِنَّ كُلَّ قَطِيعَةٍ أَقْطَعَهَا» هر قطعه زميني که حاکم قبلي بخشيده باشد را پس مي‌گيرم. همه را به بيت الکال برمي‌گردانم. اين ادعايي که حضرت فرمود آيا واقع شد؟ قدم‌هاي اول واقع شد. نقل شده که حضرت دستور داد سلاح‌ها، مرکب‌ها، دارايي‌ها و البسه فاخر را به بيت‌المال برگرداند. اميرالمؤمنين مي‌خواهد مصادره کند، انقلاب شده، اما اميرالمؤمنين عادل محض است. فرمود: قسمتي از اموال خليفه قبلي که به او ارث رسيده و با کاسبي درست به دست آورده اينها ارث است. آنهايي که حرام است را برمي‌داريم و آنهايي که حرام نيست را دست نمي‌زنيم. فرمود: « فإنّ‏ الحقّ‏ القديم‏ لا يبطله شي‏ء» حق قديمي را هيچ چيزي باطل نمي‌کند. اگر کسي برداشته زمين کسي را مصادره کرده براي صد سال پيش است بايد به حقش برگرداند. اگر مالکش خودش است، آنجايي که ناحق است برمي‌دارم و نباشد برنمي‌دارم.

در گزارش شيعي اينطور آمده که اميرالمؤمنين فرمود: اموال حاکمان و کارگزاران خليفه قبلي را بررسي کنيد، هرچه برداشتند پس مي‌گيريم و هرجا تلف شده اينها ضامن هستند. اميرالمؤمنين تمام اموالي که حاکم به ديگران بخشيده بود را پس گرفت منتهي از نزديکان شروع کرد و فاميل‌هاي درجه يک او، اينجا دو اتفاق افتاد، حضرت يک نامه به مالک اشتر نوشته بود و گفت: در مصر بدترين کاري که مي‌تواني بکني اين است که کارگزاران قبلي را سر کار بياوري، کاري نکن مردم بگويند: اين همان است. اينجا دو مسأله مطرح شد. اميرالمؤمنين با زهد حيرت انگيز و مهرباني ويژه‌اش، خوب‌ها از او توقع بيشتر از اين داشتند. گفتند: حالا که آمدي ماجراي حضرت زهرا را علم کن. بدعت‌هايي که قبلاً رخ داده را عمل کن. فقط حاکم قبلي نبوده زمين بخشيده، قبلي‌ترها هم بخشيدند، آنها را هم بگير. بدعت ديني رخ داده، يک عادت فرهنگي است... اين روايت در کتاب کافي است و به عمل حضرت هم نزديک است، که حضرت فرمود: بله، سنت پيغمبر را تغيير دادند و منکر رخ داده است. گاهي بعضي از فرزندان را اسير گرفتند و بعضي را بي جهت کنيز و برده گرفتند، حالا بايد نگاه کنم اين تحمل دارد يا ندارد؟ حضرت سخنراني‌اش تمام شد رويشان را به نزديکانشان برگرداندند، حضرت فرمود: قبل از من بعضي از حاکمان با پيغمبر مخالفت کردند و بعضي عمداً مخالفت کردند. انحرافاتي که عرض مي‌کرد، عهد پيغمبر نقض شد. سنتش تغيير پيدا کرده، من اينها را مي‌دانم ولي نکته اينجاست، اگر بخواهم بگويم: همه اصلاحات مادي و معنوي را انجام مي‌دهم و همه را مي‌خواهم برگردانم، تمام لشگرم از بين مي‌رود و تنها مي‌مانم. يعني يک حق بزرگتري غصب مي‌شود و بيمار مي‌ميرد و درمان نمي‌شود. ما هم همينطور هستيم، فرض کنيد در يک خانواده که چند جوان دارند يکي نماز نمي‌خواند، اين پدر و مادر نسبت به فرزندي که نماز خوان است، رضايت بيشتري دارند ولي اين بچه‌اي که نماز خوان نيست را نمي‌توانند محبت نکنند و سر سفره راه ندهند، پس سعي مي‌کنند محبت کنند، خدمات کنند تا اين اشکالش برطرف شود. نمي‌توانند ترکش کنند!

اميرالمؤمنين پدر امت است، نمي‌خواهد اين بيماري که انحراف سر تا پايش را گرفته بميرد، مي‌خواهد اصلاحش کند. مي‌بيند اگر بخواهد به همه جاي اين حمله کند پس مي‌زند و نمي‌تواند تحمل کند. پس بايد قدم به قدم انجام بدهد. عدالت اقتصادي را همه مي‌فهمند ولي اکثريت جامعه اسلامي مسأله حقانيت حضرت زهرا را خبر ندارند و نسبت به آن کسان ديد مقدسي دارند. لذا حضرت فرمود: نظام مي‌پاشد و بعد خودشان تأکيد کردند اگر من فدک را برگردانم و بخواهم مهريه‌هايي که حرام شده، ازدواج‌هاي اجباري براي بعضي خانم‌ها ايجاد کردند و بعضي را برده گرفتند، بخواهم به همه اينها يکباره حمله کنم امکانش نيست و جامعه از دست مي‌رود و معاويه سر کار مي‌آيد لذا قدم قدم اين کار را انجام مي‌دهم. من مي‌گويم همه اينها ظلم است ولي قدم اول شروع اين است که مردم بفهمند بايد اصلاح کنند. من مي‌خواهم عادتشان را تغيير بدهم و سخت است. لذا حضرت با نزديکانشان صحبت کردند و گفتند: از نزديکان و پولدارترين آدم‌ها شروع کنم. باز حضرت اموال طلحه و زبير را مصادره نکردند. هيچ مهريه‌اي را نگرفتند. قدم اول اين بود که خانه خليفه، وليد بن عقبه از نزديکان او، مروان داماد او، سعيد بن عاص پسرعموي او، اموال اينها را گرفتند. اينها آمدند با حضرت صحبت کردند و زبان قوم وليد بن عقبه بود که گفت: يا ابالحسن! کمر ما را شکستي، ما يک مشکل قبلي با شما داريم، اين هم رويش! پدر مرا روز بدر کشتي، برادرم را در ماجراي قبلي کشته شد، شما کمکي نکردي! اين سعيد پسرعموي حاکم است، پدرش را روز بدر کشتي. با اينکه بزرگ قريش بود. مروان وقتي پدرش را پيغمبر طرد کرد و آورد به او پول داد و جا داد و داماد خود قرار داد، آبروي او را بردي! ما برادران تو هستيم! ما همرزم تو در بني عبد مناف هستيم! تو يک شخصيتي در قبيله هستي و ما هم يک شخص! بين اينها و اميرالمؤمنين دريا دريا فاصله است. گفت: ما با تو بيعت مي‌کنيم، اما آن پول‌هايي که دوره قبلي گرفتي را پس نگيري! يعني براي وليد بن عقبه سياست مقطعي است. پدرم هم کشته باشي پول بدهي با تو هستم! براي اميرالمؤمنين خط قرمزهاي سياسي مقطعي نيست. با دشمن خدا دوست نمي‌شود مگر اينکه ماهيت دشمن خدا عوض شود. اميرالمؤمنين با دشمن خدا دشمن است و با دوست خدا دوست است. اين نيست که چون اين فاميل من است با او دوست هستم و او چون فاميلم نيست، خوب هم باشد با او دشمن هستم. حضرت فرمود: اينکه گفتيد من کمر شما را شکستم، نه، حق کمر شما را شکسته است. روز بدر فرمان خدا بوده و من به دستور خاتم انبياء جنگيدم. هرکس جلوي راه اسلام باشد کشته مي‌شود. شما طلبي از من نداريد. 2- اينکه مي‌گوييد پول پيش شما باشد، من چنين اختياري ندارم، اينکه من بگويم اينها را کنار بگذار، عيب ندارد. اميرالمؤمنين به بعضي از غاصبان نپرداخته است. اين پرونده که اين را بگذر، درواقع اميرالمؤمنين پرونده ديگران را کان لم يکن تلقي نمي‌کند، اما اينکه بگوييم: با ما راه بيا، فرمود: اين بيت المال است، براي من نيست که راه بيايم. بيعت نکردند! حضرت فرمود: بيعت نکنيد.

اميرالمؤمنين همان اول کار محکم بودند و نسبت به بيعت کنندگان چند مدل موضع دارند، بار اول که هنوز حکومت حضرت مستقر نشده است. فرمود: هيچکس را زوري نياوريد بيعت کند، هرکس دلش مي‌خواهد براي بيعت بيايد. اگر يک نفر آدم فردي بدون اينکه منطقه‌اي از سرزمين اسلامي تحت سيطره او باشد و جمعيت داشته باشد، بيعت نخواهد بکند، نکند. يک فرد نمي‌خواهد بيعت کند، مهم نيست. مردم آمدند بيعت کردند، آمديم اصلاح کنيم و منجي آورديم، مردم به اينها چپ چپ نگاه مي‌کردند! نگاه جامعه نسبت به قبلي‌ها که کشته شدند منفور است. اينها ديدند اوضاع خراب است بعد از چند روز آمدند بيعت کردند. در کتاب کافي هست که ما مي‌آييم يک امتيازي به ما بدهيد. ديدند از نگاه جامعه بد است، هم مروان آمد، هم وليد بن عقبه آمد، همه آمدند بيعت کردند و اينجا نگاه اميرالمؤمنين در بيعت اينطور است. اگر کسي سرزمين دستش است، مثل گروهي که بخشي از مصر دستشان بود، اينها بيعت نکنند، اميرالمؤمنين به حاکم مصر فرمود: برو با اينها بجنگ چون اينها خودمختار هستند. يا معاويه که شام را تحويل نمي‌دهد، اينجا که سلاح و سازمان و جمعيت هست حضرت برخورد مي‌کند و جنگ مي‌کند اما اگر فرد باشد با فرد کاري ندارد! هرجا قدرت و سرباز و نيرو داشته باشد. معاويه جنگ را شروع کرد از شام را توسعه بدهد و بخش‌هايي از عراق را اشغال کند. اميرالمؤمنين براي همين مالک اشتر را فرستاد قبل از جنگ جمل و صفين، لذا اميرالمؤمنين فضايش اين است که مي‌خواهي بکن يا نکن، چيزي به من اضافه نمي‌شود مگر جايي که سازماني باشد و آنوقت ساختار حکومت به خطر مي‌افتد. لذا حضرت به اينها هيچ باجي براي بيعت کردن نداد. هيچ زير بار نرفت و آنها مجبور شدند بيعت کنند، منتهي گفتند: بيعت کنيم بالاخره کوتاه مي‌آيد، اميرالمؤمنين هم همه جانبه حمله نکرد ولي همين قسمتي که شروع کرد محکم گرفت. اموال را گرفت، اگر برده و کنيزي خريده بودند، جواهراتي که از خاندان حکومت شروع کرد و گرفت. اينها گفتند: آقا کوتاه بيا، حضرت فرمود: من کوتاه نمي‌آيم. اولين درگيري همين‌جا رخ داد. اين بود که وليد بن عقبه يک شعري تحريک کننده گفت که اي بني هاشم يک روزي به ما شمشير زديد، دوباره آمديد اموال ما را غارت کنيد؟ اگر اين کار را بکنيد ما شمشير مي‌کشيم. شروع فتنه اينجا بود. اينها مخفيانه به سمت معاويه گريختند. اين اتفاق افتاد و فضاي جامعه عوض شد.

در جامعه اسلامي اخبار که به استان‌ها مي‌رسد، مردم شهرهاي ديگر يکباره با خبر مي‌شوند که حاکمي را کشتند و علي بن ابي طالب به حکومت رسيد. موضع علي بن ابي طالب چيست؟ آيا علي بن ابي طالب حاکم قبلي را کشته و کودتا کرده، مخالف بوده يا موافق بوده، چه کساني اين وسط بودند؟ از اميرالمؤمنين مطالبه دارند که نظر شما در مورد اين تغيير حکومت و قتل خليفه قبلي چيست؟ لذا از حضرت توقع دارند موضعش را بيان کند و از طرف ديگر شروع کردند از نزديکان ثروتمندان شهرهاي مختلف که اينها مي‌بينند قدم اول وقتي حضرت با وليد بن عقبه شروع کرد، فردا پس فردا پرونده طلحه و زبير و چند روز بعد افراد ديگر و بعد به خان و خانزاده و کدخداي ده ما مي‌رسد. لذا اينها شروع کردند اين طرف و آن طرف که خليفه را مظلوم کشتند. موضوع اميرالمؤمنين و کارگزار را که عده‌اي گفتند: صبر کنيد شايد اين وسط به ما پستي برسد، ببينيم حضرت با ما چه مي‌کند، به همين فاميل‌هاي حاکمان قبلي بسنده مي‌کند يا توسعه مي‌دهد، منتظر بودند ببينند چه اتفاقي مي‌افتد و درگيري‌ها شروع شد که هفته آينده خواهيم گفت.
شريعتي: امروز صفحه 286 قرآن کريم آيات نوراني سوره مبارکه اسراء را تلاوت خواهيم کرد.
«ذلِكَ‏ مِمَّا أَوْحى‏ إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى‏ فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً «39» أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنِينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثاً إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِيماً «40» وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ ما يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً «41» قُلْ لَوْ كانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَما يَقُولُونَ إِذاً لَابْتَغَوْا إِلى‏ ذِي الْعَرْشِ سَبِيلًا «42» سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً «43» تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً «44» وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً «45» وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى‏ أَدْبارِهِمْ نُفُوراً «46» نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوى‏ إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً «47» انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا «48» وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً»
ترجمه آيات: اين (دستورات) از حكمت‏هايى است كه پروردگارت بر تو وحى كرده است، و با خدا معبودى ديگر قرار نده كه سرزنش شده و رانده، در دوزخ افكنده خواهى شد. آيا (مى‏پنداريد) پروردگارتان شما را با داشتن پسران برگزيده و خودش از فرشتگان، دخترانى گرفته است؟ همانا شما سخن (و تهمت) بزرگى مى‏گوييد. و به يقين، ما در اين قرآن (حقايق را با بيان‏هاى گوناگون و) مكرّر بيان كرديم، تا پند گيرند، و جز بر رميدگى آنان نيفزود. بگو: اگر با خداوند، خدايانى بود- آنگونه كه مشركان مى‏گويند- در آن هنگام آن خدايان در پى يافتن راه نفوذى به سوى خداى صاحب عرش بودند (تا قدرت را از او بگيرند). خداوند منزّه و برتر است از آنچه مى‏گويند، برترى بزرگ! آسمان‏هاى هفتگانه وزمين و هر كه در آنهاست، تسبيح خداوند را مى‏گويند، و هيچ چيز نيست مگر آنكه با ستايش، از او به پاكى ياد مى‏كند، ولى شما تسبيح آنها را نمى‏فهميد. همانا او بردبار و آمرزنده است. و هرگاه قرآن مى‏خوانى، ميان تو و كسانى كه به قيامت ايمان ندارند، حجابى ناپيدا (و معنوى) قرار مى‏دهيم (تا از درك معارف حقّ محروم بمانند). و بر دلهاى آنان (كفّار) پوشش‏هايى قرار داديم تا آن را نفهمند ودر گوشهايشان سنگينى (تا حقّ را نشنوند). و چون پروردگارت را در قرآن به يگانگى ياد كنى، آنان پشت كرده و گريزان مى‏شوند. ما داناتريم كه چون به تو گوش مى‏دهند، براى چه گوش مى‏دهند و آنگاه كه (براى خنثى كردن تبليغات پيامبر) با هم نجوا مى‏كنند (نيز بهتر مى‏دانيم چه مى‏گويند). آن زمان كه ستمگران (به ديگران) مى‏گويند: شما جز از مردى افسون شده پيروى نمى‏كنيد (آن را هم مى‏دانيم). (اى پيامبر!) بنگر كه چگونه براى تو مثلها زدند و در نتيجه گمراه شدند، پس نمى‏توانند راه حقّ را بيابند. و گفتند: آيا آنگاه كه ما استخوان‏هاى پوسيده و پراكنده شويم، آيا براستى ما با آفرينشى تازه، برانگيخته مى‏شويم؟
شريعتي: نکات پاياني شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي کاشاني: قبل از اينکه چند نکته در مورد جناب بلال حبشي عرض کنم، لازم مي‌دانم حادثه غمبار سقوط هواپيمايي که عزيزاني از کشور ما و ديگر کشورها در آن بودند و به رحمت خدا رفتند را تسليت عرض کنم. واقعيت اگر فقط مردم کانادا و اوکراين هم مسافر اين پرواز بودند براي ما باعث شرمندگي بود و خيلي دردآور، عزيزاني از کشور افغانستان که همسايه ما هستند و با غم بيشتر هموطنان عزيز ما که اکثريت اين پرواز بودند، خيلي ما را غمگين و اندوهگين کرده و اميدواريم که خداوند به بازماندگانشان صبر عطا کند و با همت مسئولين يک جوري اين غم را از دل مردم ما برطرف کند و دلشان شاد باشد.

بلال حبشي از شخصيت‌هايي است که اگر مي‌خواست خودفروشي و موقعيت طلبي کند خيلي فرصت داشت، اگر مي‌خواست خودش را به قدرت بفروشد خيلي خوب او را مي‌خريدند، کما اينکه نمونه‌هايي داريم از کساني که سابقه بردگي داشتند و شخصيت قابل اعتنايي نداشتند ولي به واسطه خدمت به بعضي از ظالمين اينها جايگاه پيدا کرد ولي بلال اينطور نيست، در منابع شيعه و سني آمده است که از اولين مسلم است و از کساني است که در راه خدا خيلي عذاب شده است. اولين جنگ اسلامي را حاضر بود و از مهاجران است و جزء شش هفت نفر اول از کساني است که اظهار اسلام کرد. اظهار اسلام يعني کتک خوردن و سيلي خوردن در راه خدا و اين خيلي فشار لازم داشته وقتي عمار و مادر او، جناب سميه که به رحمت خدا رفتند، مقداد، بلال را هم جزء اين گروه اسم بردند. خيلي زود اسلام آورد و از اولين کساني است که اظهار اسلام کرد و خيلي شکنجه شد. سنگ بزرگي که روي سينه او گذاشته بودند و او را شکنجه سنگين کردند و او فقط احد احد مي‌گفت. يعني من از يگانگي خدا دست برنمي‌دارم ولو اينطور شکنجه شوم. دو سه نفر بودند که اينقدر اهل عبادت بودند که قرآن کريم در مورد اينها مي‌فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَ‏ اللَّهُ‏ لَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ» (مائده/87) چيزهايي که خدا براي شما حلال کرده، بر خودتان حرام نکنيد. يکي از اينها جناب بلال است که گفت: من مي‌خواهم قسم ياد کنم که ديگر در روز غذا نخورم و تا آخر عمرم هر روز روزه باشم. از کساني نبود که به اسلام برسد براي مال يا چيزهاي ديگر. گاهي بايد قرآن و پيغمبر بيايند جلوي بعضي‌ها را بگيرند، يکي جناب عثمان بن مظعون است که به کثرت عبادت معروف است و رسول خدا سعي کرد اينها را آرام کند، يکي بلال است و اسم اميرالمؤمنين هم جز اينها شمرده شده است.

ايشان کسي است که بعد از پيغمبر اکرم ديد شرايط مدينه شرايط زندگي نيست. جناب ام ايمن از کساني است که رسول خدا به اينها بشارت بهشت داد و اين خانم جز شاهدان ماجراي فدک است. ايشان نتوانستند بعد از پيغمبر اکرم در مدينه تحمل کنند و داغ و غصه‌هاي اهل‌بيت را مي‌ديدند، تحمل نداشتند. يک روز يک نفر محضر ايشان رفت و گفت: يک حديث از آنچه از رسول خدا شنيدي را بگو. گفت: مگر تو مي‌شناسي من رسول خدا را ديدم. تا گفت: تو بلال هستي مؤذن پيغمبر، شروع به گريه کرد و راوي مي‌گويد: همه مردم با هم گريه کردند. اسم پيغمبر آمد اينطور دلش مي‌لرزيد و غصه‌دار بود. روايت زيادي در فضايل اذان گفته و مؤذن هم بود. در ايام فاطميه هستيم، شهادت حضرت زهرا به روايت 75 روز گذشت و 95 روز در پيش هست، در روايت هست که جناب بلال بعد از پيغمبر اکرم ديگر حال و روز سابق را نداشت و اذان نمي‌گفت. مي‌دانست ديگران مي‌خواهند از اذان گويي او استفاده کنند که اوضاع تغيير نکرده است. بلال مي‌خواست بگويد: نه، من مؤذن رسول خدا هستم. اگر اميرالمؤمنين به حکومت مي‌رسيد او ادامه مي‌داد. يک روز صديقه طاهره فرمود: من خيلي دلم براي اذان بلال تنگ شده است. محضر او رفتند و گفتند، گفت: من ديگر اذان نمي‌گويم، گفتند: حضرت زهرا خواسته و گفت: من چه کسي هستم که حضرت زهرا دلش خواسته صداي مرا بشنود و من نه بگويم! آمد اذان گفت و تا به «اشهد ان محمداً رسول الله» رسيد، حضرت زهرا با صورت زمين افتادند و حالشان نا مساعد شد و بلال اذان را قطع کرد.

خدايا به برکت امام زمان غم‌هاي ما، غم‌هاي عزيزان داغ ديده را با فرج امام زمان برطرف بگردان و دل خانواده‌هاي اين عزيزان را شاد بگردان و ارواح طيبه‌ي اين درگذشتگان را با اهل‌بيت(ع) محشور بگردان.

شريعتي: مي‌نويسم که شب تار سحر مي‌گردد *** يک نفر مانده از اين قوم که برمي‌گردد

«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»