اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

98-09-30-حجت الاسلام والمسلمين کاشاني-عوامل غربت اهلبيت؛ تغيير شيوه حکومت زمامداران بعد از پيامبر اکرم(ص)

حجت الاسلام والمسلمين کاشاني– عوامل غربت اهل‌بيت؛ تغيير شيوه حکومت زمامداران بعد از پيامبر اکرم(ص)
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: عوامل غربت اهل‌بيت؛ تغيير شيوه حکومت زمامداران بعد از پيامبر اکرم(ص)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين کاشاني
تاريخ پخش: 30-09- 98     
شريعتي:
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سرنوشت ما گره خورده به گيسوي علي *** از ازل چرخانده دلها را خدا سوي علي
او مع الحق گفت و از آن روز ما را مي‌کشند *** دار ما خرما فروشان حلقه‌ي موي علي
مانده‌ام احمد پيامبر بود يا عطار عشق *** بس که سلمان‌ها مسلمان کرد با بوي علي
گر مي‌انديشي نماز و روزه‌ات را مي‌خرند *** اي برادر اين تو و اين هم ترازوي علي
بيشتر از برق دم‌هاي دو سوي ذوالفقار *** دوستان را کشته خم‌هاي دو ابروي علي
هرکه دل خوش کرده در عالم به نام ديگري *** يا علي نشنيده است از سوي بانوي علي
آري آداب خودش را دارد اينجا عاشقي *** ما و خاک کوي قنبر، قنبر و روي علي
«الحمدلله الذي جعلنا من المتمسکين بولاية اميرالمؤمنين، علي بن ابي طالب» سلام مي‌کنم به همه دوستان عزيزم، به سمت خداي امروز خوش آمديد. انشاءالله در اين روزهاي سرد زمستان، دل و جانتان گرم و بهاري باشد. حاج آقاي کاشاني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي کاشاني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان سلام مي‌کنم.
شريعتي: انشاءالله از هفته آينده روزهاي شنبه شاهد حضور حاج آقاي عابديني خواهيم بود. روزهايي که خدمت حاج آقاي کاشاني هستيم را خدمت شما اعلام خواهم کرد. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي کاشاني: خوشحال هستيم که حاج آقاي عابديني تشريف مي‌آورند. موضوع کلي و تيتر کلي بحث ما که کم کم فصل بحث ما عوض مي‌شود تا وارد فصل جديد بحث شويم، آغاز امامت اميرالمؤمنين(ع) و مسائل بعد از عروج روح ملکوتي رسول خدا از اين دنيا بود. بحث به تخريب رسول خدا و غربت اهل‌بيت رسيد، کم کم داريم نزديک مي‌شويم به زماني که اميرالمؤمنين حکومت را بدست گرفتند. اتفاقاتي افتاد و روشي که رسول خدا داشت دچار تغييراتي شد. وقتي اميرالمؤمنين تشريف آوردند و خواستند سيره رسول خدا را برگردانند، دچار سختي شدند. تغيير رفتار در مردم و حکومت اتفاق افتاد، رسول خدا(ص) آمده بودند در اين دنيا مردم را رشد بدهند، مردم را تربيت کنند و مردم بدون اينکه چوب بالاي سرشان باشد بايد به جايي برسند که وجدان درون آنها را به سمت خيرات و کمالات رهنمون کنند. رسول خدا دنبال اين نبودند که مردم را با خشونت و اجبار و فشار به سمت خيرات ببرند که اين نهادينه شود و ملکه اخلاقي و روحي برايشان شود.
آيه 159 سوره آل عمران که مي‌فرمايد: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ‏ لَهُم‏» رحمت خدا بود که تو اينقدر با مردم نرم بودي، «وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ» اگر خشک و سنگدل بودي اي پيغمبر، از دور تو هم «لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ» پراکنده مي‌شدند. انبياء آمدند که دفينه‌هاي عقل را استخراج کنند و شکوفا شوند. مردم بفهمند خيرات و خوبي‌ها چيست و آزادانه انتخاب کنند. در آيه 128 سوره توبه هست «لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ‏ أَنْفُسِكُمْ‏ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ» (توبه/128) پيغمبري از شما مي‌آيد که سختش است سختي شما را ببيند و اذيت مي‌شود. نگران شماست، «حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ» بر هدايت شما حريص است، «بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ» قرار بود اميرالمؤمنين مسير پيغمبر را ادامه بدهد و مردم را بدون اينکه دچار دست اندازهاي شديد معنوي شوند، با آرامش رشد بدهد. بعد از رسول خدا که اتفاقاتي افتاد، يکي دو سال اول که پيغمبر از دنيا رفته بودند، حکومت درگير اتفاقاتي بود که خيلي بخواهد به مردم بپردازد و تغيير ايجاد کند، زياد فرصت نکرد، عده‌اي بيعت نکرده بودند و درگيري‌هايي بود. يکي دو سال گذشت، وقتي حکومت خواست با مردم برخورد کند، چند اتفاق عجيب افتاد. مثلاً قرآن کريم درباره‌ي قوم گذشته دارد بعضي از اينها سلاطينشان اينقدر مردم را تحقير مي‌کردند، سبک مي‌شمردند، اينقدر فشار خشونت را بالا مي‌بردند که دائم مردم بترسند. وقتي جايي دو اتفاق بيافتد، مردم خيلي دچار آسيب تربيتي مي‌شوند. 1- جايي که اينقدر خشونت بالا باشد که همه را به تلوّن و چند رنگي و دو رويي بياندازد. اگر هم مجازات شوند مجازات سنگين است. مردم را جلوي هم کتک بزنيم و تحقير کنيم با بدزباني صحبت کنيم، باعث مي‌شود مردم براي اينکه دوباره تحقير نشوند، چند رنگي و رياکاري‌شان افزايش پيدا کند، اگر کار خير هم مي‌کنند قصد قربت‌شان نمي‌آيد. از ترس چماق و شلاق است. اگر چماق را هم برداري چون حس مي‌کنند پليس بيروني کمرنگ شد، رفتارشان برمي‌گردد و اين بحث مهمي است از توقعي که مردم از حکومت اميرالمؤمنين داشتند و مي‌گفتند: چرا چماق و شلاق دستت نيست. چون حضرت قبول نداشت به اين شکل حکومت را اداره کند. يعني فشار عجيب، ثانياً يک کار ديگر هم مي‌کردند، يکوقتي هست مي‌گوييم: اگر قرار هست ماشين مرا امروز جريمه کنند، بايد امروز تلويزيون بگويد طرح زوج و فرد از جلوي منزل انجام مي‌شود. اگر اعلام نکند و امروز مرا جريمه کنند، مي‌گويم: چرا جريمه مي‌کني؟ مي‌گويد: طرح زوج و فرد از جلوي منزل است. مي‌گويم: از کي؟ مي‌گويد: از همين الآن! اين حالتي که قانون بعد از مجازات وضع شود باعث سردرگمي مردم مي‌شود.
چون خشونت هست هرج و مرج نمي‌شود و اتفاقي بدتر از هرج و مرج مي‌افتد. آن است که من براي يک چيز جريمه مي‌شوم، براي صد چيز بايد احتياط کنم چون ممکن اين بلافاصله وقتي مرا گرفتند، تازه بفهمم اين قانون بوده است. فضا تلخ و ترس مي‌شود و اين را اضافه کنيد که فضا را امنيتي هم بکنند. يعني احساس کنند شب در خانه خوابيدند ممکن است کسي در خانه فالگوش ايستاده باشد. اين يک حس ناامني داشته باشم و جلوي هرکسي يک طور باشم. اين ساختار تربيت را از هم مي‌پاشاند. قديم سر کلاس که مي‌رفتيم معلم طوري هيبت داشت که نفس‌ها در سينه حبس مي‌شد و اين اثر تربيتي را از دست مي‌دهد و دورويي را ايجاد مي‌کند. مهمترين آسيبي که مي‌بيند اين است که بعد از اين واقعه اگر کسي بخواهد بيايد با روش پيغمبر جامعه را اداره کند، جامعه از هم مي‌پاشد. مثل فنري که خيلي فشار بدهي بيش از حد مي‌پرد! يک بنده خدايي رفته بود کتابي را برداشته بود، تا آمد شروع به خواندن کند، شروع کردند زدند، گفتند: جز قرآن خواندن کتاب حرام است. از کي تا حالا؟ از الآن.
بعد از زمان رسول خدا يک بحث اختلافي بود که «حي علي خير العمل» جزء اذان هست يا نيست؟ حضرت سجاد(ع) در نمازشان مي‌فرمود: «حي علي خيرالعمل و هو اذان الاول» مي‌خواست بفهماند اين جز اذان اصلي بوده است. اختلافي بود. وقتي امام سجادي مثل اميرالمؤمنين داري ديگر اختلاف هم نبايد باشد. شروع به شلاق زدن مي‌کردند که ممنوع است يعني از پيش بيان نشده است. يا مثلاً بنده خدايي براي اينکه قرآن همراهش باشد، در صفحات ريزي نوشته بود، حاکم يکوقت اين را گرفت و گفت: ببينم، قرآن عظيم است! چرا اينقدر کوچک است؟ با شلاق زد. فضاي امنيتي که براي جامعه اتفاق مي‌افتد. يک بنده خدايي در مسجد نشسته بود، نماز عشاء را خواندند، نشسته بود. حاکم گفت: اينجا چه کار مي‌کني؟ گفت: نماز را خواندند، در قرآن دارد که اولياء خدا و مؤمنين از اين پهلو به آن پهلو مي‌شوند. من هم در خدا تفکر في الله مي‌کنم، گفت: يعني چه؟ بايد نماز عشا همه بايد بخوابند. شب نشيني ممنوع! خود اين رفتار ارتداد آور است. يک عده از اين فرار مي‌کنند و تازه مسلمان شدند. مي‌شود گفت: زود بخوابيد ولي با چماق بگويي بايد بخوابيد. در آن زمان نصف شب حاکميت نمي‌خوابيد و شب‌ها شبگردي مي‌رفتند، يکجا سر و صدا بود در خانه طرف مي‌ريختند و دائماً خانه‌ها تفتيش مي‌شد. يکي ديگر قرآن را نوشته بود و سين بسم الله را کشيده بود، ديدند گفتند: شلاق بزنيد. گاهي هم رها نمي‌کردند.
مثلاً فرض کنيد اگر زني آن زمان برده داشت، بخواهد برده را آزاد کند و با او ازدواج کند، زن را مجازات کنيد و برده را در شهر ديگري ببريد و بفروشيد. يا فرض کنيد زن و شوهري با هم حرف مي‌زدند، شروع به زدن کردند که چرا اينجا حرف مي‌زنيد! يا بنده خدايي نشسته بود، استاد قرائت بود چند نفر دورش بودند، شروع کردند به زدن که اين فتنه مي‌شود. فکر مي‌کني کسي مي‌شوي! گفت: پس چطور درس بدهم؟ بنده خدايي لباس قرمز پوشيده بود، شروع کردند به زدن که اين رنگ براي زن‌هاست. به ابوموسي اشعري نامه زدند که اگر کاتب تو نامه نوشت و در آن اشکلات نحوي بود بايد شلاقش بزني. اگر کسي روزه مستحبي ماه رجب بگيرد. بروند کار کنند و روزه نگيرند. يا اگر کسي در مسجد بلند صحبت مي‌کرد. يا صفوف نماز که بايد مرتب باشد. امام جماعت به نماز نايستاده بود، کسي نماز مستحبي مي‌خواند او را مي‌زدند. در اين فضا طبيعتاً چون مي‌ترسند اول خيلي حرف نمي‌زنند. بنده خدايي از اصحاب بود، چهره‌اش زيبا بود. يک شبي در شب‌گردي‌ها مسئولين حکومت ديدند خانمي شعري مي‌خواند و تغزل مي‌کند، از اين آقا خوشش آمده بود. ايشان گفت: صبح بگوييد نصر بن حجاج بيايد او را ببينيم. آمد ديد چهره‌اش زيباست. گفت: موهايش را بتراشيد و صد ضربه شلاقش بزنيد! گفت: به چه جرمي؟ گفت: فتنه شدي. در بعضي نقل‌ها چند بار صد ضربه شلاقش زدند. گفتند: هنوز چهره‌اش خوب است، ممکن است فتنه شود. به بصره تبعيدش کنيد!! گفت: به چه جرمي؟ چون زيبا هستم. گفتند: تو براي جامعه اسلامي فتنه مي‌شوي.
يکي از صحابي يک روز آمد در مورد سوره ذاريات سؤال کرد. گفتند: سؤال از تفسير ممنوع است. گفت: سؤال دارم. گفتند: متوجه نمي‌شوي، بار سوم سؤال کرد که منظورم معني اين آيه است. دستور صادر شد که صد ضربه شلاق زدند. براي شرب خمر علني هشتاد ضربه شلاق هست. اينقدر مسئولين اين را زدند، او را بکشيد. چرا؟ چون از قرآن سؤال مي‌پرسيد. گفتند: او را بکشيد. چند بار صد ضربه شلاق زدند. اينقدر زدند که پشتش پاره پاره شد. وقتي شما براي چنين کاري اينقدر مجازات مي‌کني براي کار ديگر چه کار مي‌کني که جرم است؟ تبعيدش کردند و دستور داد، حق ندارد کسي با او بنشيند و بلند شود. اين در شهر زندگي مي‌کرد ولي عين کسي که در سلول انفرادي است. به ابوموسي حاکم بصره نامه زد که دريافتي از بيت المال را قطع کنيد و هيچ مسلمي حق صحبت کردن با او ندارد. وقتي به مسجد مي‌آمد، صد نفر هم در مسجد بودند بيرون مي‌رفتند. ذليل در آن قوم زندگي کرد تا از دنيا رفت. حاکميت مي‌گفت: افراد مهم مهاجرين، بزرگان قريش حق خروج از مدينه را ندارد، وقتي خواستند از شهر خارج شوند بايد اجازه بگيرند. بخاطر اينکه اينها مردم را گمراه مي‌کنند، بايد پيش خودمان بمانند. يعني مردم از سابقه داران مسلمين مباحثي نشوند که آنها بگويند: پيغمبر اينطور نبود. عده زيادي تازه مسلمان شده بودند، اسلام را در چهره و تصوير حکومت مي‌ديدند. ممکن بود بگويند: زمان پيغمبر اينطور نبود. در مورد بزرگان قريش داريم که اينها را در مدينه حصر کرده بودند. سابقه داران اسلام، از خروج از مدينه منع کرده بودند. حق نداريد با مردم حرف بزنيد و مردم حق ندارند از اينها سؤال کنند. مردم دوست داشتند با اصحاب پيغمبر صحبت کنند. يکي از مباحثي که در کتب علوم حديث با تعجب ذکر مي‌شود اين است که چرا اصحاب پيغمبر در شهر ديگر مي‌رفتند، از پيامبر حرف نمي‌زدند، جرأت نمي‌کردند با مردم صحبت کنند. مي‌ترسيدند تبعيد شوند. بعضي که گوش نمي‌کردند مثل عبدالله بن مسعود را رسماً زندان انداختند.
داريم تا پايان حکومت که يک خرده احساس خطر بيشتر مي‌کردند، ابن مسعود که از برجستگان اصحاب است با عده ديگر در زندان بود. نتيجه تحقير و دورويي و احساس بيزاري بود، اين را اضافه کنيد به اينکه براي بعضي از طبقات جامعه وضع از اين بدتر بود. يعني اين را براي مردان گفتيم. وضع زنان به مراتب بدتر بود. پيغمبر(ص) که فرمود: برترين شما کسي است که با اهل و عيالش بهتر باشد و من از همه شما بهتر رفتار مي‌کنم، پيغمبر فرمود: از علائم نفاق اين است که خانواده مطابق ميل شما غذا بخورند. بلکه علامت ايمان اين است که ببينيد خانواده غذا چه ميل دارند. چون حکومت زن‌ها را مي‌زدند و از قول پيامبر نقل مي‌کردند که مرد هرچه زنش را بزند، اين يکي سؤال و جواب ندارد! اين روايت نيست. نقل شده يک کسي آمد و از شوهرش درخواستي داشت، چه کنيم؟ او را بزنيد. از پيغمبر اينطور نقل مي‌کردند که پيامبر فرمود: غيبت کنيد گناه دارد، دروغ بگوييد گناه دارد ولي زنتان را بزنيد اشکال ندارد! زنها بيش از مردها تحقير مي‌شدند. بارها شده که اينقدر فضاي امنيتي شديد بود که اگر احساس مي‌کردند شبگردي از مسئولين مي‌آيد، زن باردار از ترس سقط کرده است، اينقدر فضا رعب انگيز بود و متأسفانه اينها به دين نسبت داده مي‌شود.
يک اتفاق ديگري هم به اين کمک کرد که نارضايتي در جامعه اسلامي ايجاد کرد، اينکه برداشتند تقسيمات بيت المال را که زمان رسول خدا عادلانه تقسيم مي‌شد، پولي که قرار بود به عموم مردم برسد، يکسان داده مي‌شد، چون آن زمان حکومت خيلي تنوعي در خدمات نداشت. اين را تفسيم مي‌کردند، بعد از پيغمبر دو سه سال که گذشت، دسته بندي کردند. گفتند: آنهايي که اهل بدر هستند اينقدر، آنهايي که اهل احد هستند اينقدر، غير عرب‌ها را پول نمي‌دهيم. به يکي سه هزار، يکي ده هزار، جامعه را دچار طبقات کردند. يک عده دويدند دنبال اينکه سابقه جور کنند. عده‌اي که مي‌خواستند جنگ بروند، مي‌گفتند: اگر اينجا چيزي گير ما نمي‌آيد، برويم آنجا چيزي گير ما بيايد. يک فضاي گله گزاري دارد. ايجاد کينه کردند، همه دنبال اين بودند که همديگر را تخريب کنند. همزمان يک اتفاق عجيبي مي‌افتاد اينکه مسئوليني را به اين استان و آن استان مي‌فرستادند، دو سال که مي‌گذشت والي را صدا مي‌کردند، در ماجراي تخريب پيغمبر عرض کرديم که بعد از پيغمبر مي‌گفتند: ما حکومت شهرها را به فاسقان مي‌دهيم و فسقشان گردن خودشان باشد. حکومت مرکزي اينها را صدا مي‌زد. وقتي رفتي چقدر داشتي؟ هزار سکه، الآن چقدر داري؟ پنج هزار سکه، اين چهار هزار سکه که اضافه شده نصف ما و نصف تو، نصف براي بيت المال، نصف را برمي‌گردانيم. اسمش مُشاطره است، يعني اموال اضافه را نصف مي‌کردند. از دو جهت غلط بود، اگر اموال کسي به صورت حلال اضافه شده بود، نبايد دست به مالش مي‌زدند ولي اگر ظلم کرده بود، چرا پنجاه درصد؟ اگر اين به ظلم اضافه شده، اين يک جور پول شويي است که شما اين چهار هزار ديناري که آوردي، همه دزدي است، نصفش را برگرداني بعداً مي‌گويند: حکومت اين نصف را تأييد کرده است. کسي که بخواهد دزدي کند بيشتر از بيت المال برمي‌دارد که نصفش را حکومت خواست بردارد، سهمش بيشتر شود و اين پول‌شويي است. چرا؟ چون وقتي حکومت امضاء مي‌کند اين اينقدر سرمايه‌اش است، درواقع مال حرام را تأييد کرده است. اين عدالت اقتصادي ناميده شد و اين عدالت نيست، پول شويي است.
عدالت اين است که بايد مسئولي که اموالش بي رويه اضافه شده محاکمه شود، اگر دزدي نکرده که هيچ، اگر دزدي کرده همه را بگيريم. چرا پنجاه درصد را بگيريم؟ اين چه عدالتي است؟ يک زمينه‌اي را براي اشکالات بعدي مهيا مي‌کند. تازه اين هم براي همه نبود. معاويه در شام مبسوط اليد بود و هيچکس با اموال او کاري نداشت. يا کسان ديگري، بعضي از کساني که در ماجراي حضرت زهرا خوب نقش آفريني کرده بودند، اموالشان مشاطره نمي‌شد. يک روز اميرالمؤمنين وقتي شنيدند نسبت به قُنفذ که اموالش مشاطره نشده است، گريه کردند و فرمودند: او بخاطر جسارتي که به فاطمه زهرا کرده است، الآن جايزه گرفته است. يعني اين مشاطره براي همه نيست. يک فضايي که اينها معلوم نيست از کجا آمده است. مردم دنبال اسلام بودند و نتيجه اين است که به شدت مردم از حکومت ناراضي شدند. عده‌اي مرتد شدند و عده‌اي دنبال اين بودند از اين فضا بيرون بيايند. اين وسط اتفاقي افتاد. دو سه نفر از اصحاب اميرالمؤمنين وقتي نارضايتي و خسته شدن مردم از اين فضاي امنيتي و رعب آور را ديدند، مي‌گفتند: اگر اين مسئول از بين برود، ما با علي بيعت مي‌کنيم. اين به سرعت در جامعه پيچيد و باعث شد حاکميت بيايد واکنش نشان بدهد. يکي از دلايلي که بعدها اميرالمؤمنين در شوراي شش نفره آمد مطالبه عمومي بود. بهترين روش براي حذف اميرالمؤمنين اين بود که در شوراي شش نفره آمده و رأي نياورده است. اينکه فکر کنيم مي‌شود اميرالمؤمنين را حذف کرد و يک شخصيت ديگري را به راحتي قرار داد، ديگر پذيرش در جامعه نبود. لايه‌هاي اجتماعي به هم ريختند و ناراحت هستند و تازه اينجا مي‌گويند: اگر علي بن ابي طالب بود چه مي‌شد؟ علي بن ابي طالب که چون اصحاب محصور هستند، کسي از اينها نشنيده، تازه مسلمان‌ها نشنيدند و اگر کسي مثل عمار يا زبير بگويند: اگر علي بود، خيلي‌ها مي‌گويند: علي چه کسي هست؟ نمي‌شناسند. همين هم حاکميت را ترساند و در دوره‌هاي بعد اميرالمؤمنين دچار محدوديت‌هاي بيشتر شد.
شريعتي: امروز صفحه 262 قرآن کريم، آيات ابتدايي سوره مبارکه حجر را تلاوت خواهيم کرد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏، الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِينٍ «1» رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ «2» ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ «3» وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ «4» ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ «5» وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ «6» لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ «7» ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ «8» إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ «9» وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي شِيَعِ الْأَوَّلِينَ «10» وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ «11» كَذلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ «12» لا يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ «13» وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ «14» لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ»
ترجمه آيات: به نام خداوند بخشنده‏ى مهربان‏، الف لام راء، آن است آيات كتاب (آسمانى) و قرآن روشن و روشنگر. چه بسا كسانى‏كه كفر ورزيدند آرزو دارند كه اى كاش مسلمان بودند. آنان را (به حال خود) رها كن تا بخورند و بهره‏مند شوند و آرزوها سرگرمشان كند، پس به زودى (نتيجه اين بى‏تفاوتى‏ها را) خواهند فهميد. و ما اهل هيچ قريه‏اى را هلاك نكرديم مگر آنكه براى آن (كارنامه و) كتابى معلوم بود. هيچ امّتى از اجل خود نه پيش مى‏افتد و نه پس مى‏ماند. و كفّار گفتند: اى كسى‏كه (ادّعا دارى) ذكر (الهى) بر اونازل شده! به يقين تو ديوانه‏اى! اگر از راست‏گويانى چرا فرشتگان را پيش ما نمى‏آورى؟ (غافل از آنكه) ما فرشتگان را جز بر اساس حقّ نمى‏فرستيم و در آن صورت ديگر كفّار مهلت داده نمى‏شوند. (و قهر فورى الهى آنان را خواهد گرفت) همانا ما خود قرآن را نازل كرديم و قطعاً ما خود آن را نگاه‏داريم‏، و همانا ما پيش از تو، در ميان اقوام و گروه‏هاى پيشين (نيز پيامبرانى) فرستاديم. وهيچ پيامبرى برايشان نمى‏آمد، مگر آنكه به استهزاى او مى‏پرداختند. اينگونه ما (براى اتمام حجّت) قرآن را در دلهاى مجرمان راه مى‏دهيم. (امّا) آنان به آن ايمان نمى‏آورند و سنّت و راه كفّار پيشين نيز اين‏گونه بوده است. و اگر از آسمان درى بر روى آنان بگشاييم تا همواره در آن بالا روند. قطعاً مى‏گفتند در حقيقت ما چشم‏بندى شده‏ايم بلكه ما قومى جادو شده‏ايم.
شريعتي: خبر رسيد که پاييز رو به پايان است، چه دل خوشيد که اين اول زمستان است! انشاءالله زمستانتان سرشار از خرمي و نشاط باشد و بهترين اتفاقات براي دوستان رقم بخورد. اين هفته در مورد شخصيت حضرت عيسي(ع) يکي از همراهان و ياوران حضرت مهدي صحبت مي‌کنيم.
حاج آقاي کاشاني: در آيات سوره حجر، آيه 9 خداوند مي‌فرمايد: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» ما اين قرآن را نازل کرديم و مراقبش هستيم. اين از آيات مهمي است که نشان مي‌دهد قرآن تحريف نشده و نخواهد شد. بعضي ممکن است بگويند: نمي‌شود به اين آيه استناد کرد که اين قرآن تحريف نشده است. اينکه اين آيه مبارکه آيه قرآن است هيچ شکي در اين نيست، چون اگر کسي نسخه‌هاي قديمي قرآن کريم را ببيند، شک نمي‌کند که سوره مبارکه حجر از سور قرآن کريم است و آيه 9 از آيات است. حالا که يقين داريم از آيات قرآن است، اين آيه مي‌فرمايد: ما اين کتاب را حفظ خواهيم کرد و اجازه نمي‌دهيم از بين برود.
وقتي در مورد انبياء صحبت مي‌کنيد بگوييد: «علي نبينا و آله و عليه السلام» به جز حضرت ابراهيم، براي حضرت ابراهيم فرمودند بگوييد: «و عليه السلام» اين جايگاه شيخ الانبياء را نشان مي‌دهد. ديدم حضرت صادق هم اينطور فرمودند، «عيسي علي نبينا و آله و عليه السلام» يک شخصيت بسيار برجسته است. دو سه آيه در مورد اين شخصيت عظيم بگويم و يک جمله از حضرت علي نسبت به ايشان بگويم. حضرت عيسي(ع) را خداوند اينطور وصف کرده است. يعني در مورد کسي صحبت مي‌کنيم که خدا او را اينطور وصف کرده است و در روايت داريم منکر حضرت عيسي مثل منکر پيامبر و منکر امام، مسلمان نيست. ما نسبت به انبياي گذشته بسيار ارادتمند هستيم، همينطور که به پيغمبرمان، منتهي پيغمبر ما گل سر سبد انبياء است. اين به اين معني نيست که آن بزرگواران در جايگاه هدايت نبودند يا ما قبول نداريم. مثلاً وقتي به حضرت مريم وجود حضرت عيسي را بشارت مي‌دهند، در سوره آل عمران آيه 45 هست که «وجيها في الدنيا و الآخره» در دنيا و آخرت آبرودار است. يعني از کساني است که مي‌شود به او توسل کرد. «و من المقربين» يا مي‌فرمايد: خداوند مرا مبارک قرار داده هرجا بروم. يعني هرجا حرکت کنم برکت مي‌آيد و مي‌رود و عجيب است که مي‌فرمايد: «وَ أَوْصانِي‏ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا، وَ بَرًّا بِوالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيًّا» (مريم/31 و 32) عيسي مي‌فرمايد وقتي در گهواره سخن مي‌گويد، من آمدم تا در دنيا چند توصيه از خدا دارم. هرجا بروم برکت مي‌برم، خدا مرا به نماز و روزه دستور داده و خدا به حضرت عيسي دستور «وَ بَرًّا بِوالِدَتِي» داده است. انشاءالله خدا توفيق بدهد به پدر و مادرهايمان خدمت کنيم.
اميرالمؤمنين(ع) در خطبه 160 نهج البلاغه در مورد حضرت عيسي يک سخني گفتند و بعد يک جمله در مورد خودشان گفتند. حضرت اميرالمؤمنين مي‌فرمايد: اينقدر ساده زيست بود که سنگ بالش او بود، يعني حيرت انگيز بود زهد او، بستري نداشت، لباس بسيار خشني مي‌پوشيد و غذاي نامطبوع مختصري مي‌خورد. اميرالمؤمنين در خطبه 160 در مورد انبياء صحبت مي‌کنند که دنيا ارزش اين را ندارد گاهي اين طرف و آن طرف براي دو زار پول دنيا چقدر دعوا رخ مي‌دهد، اميرالمؤمنين مي‌فرمايد: بعد از اينکه از حضرت عيسي(ع) و پيغمبر مي‌گويند، به خودشان مي‌رسند و مي‌فرمايند: اينقدر لباسم يا کفشم را دادم وصله کردند، ديگر رويم نمي‌شود و حيا مي‌کنم نزد او ببرم. در حالي که اينجا اميرالمؤمنين حاکم جامعه اسلامي است. اين به اين معنا نيست که بگويم: حاکم جامعه اسلامي لباس پاره بپوشد ولي نشان مي‌دهد اگر در جامعه اسلامي مردم ببينند حاکميت دنبال مال دنيا نيست، ولع مردم کم مي‌شود. اگر ببينند حاکميتشان از مال دنيا اعراض کرده و قانع است، عده‌اي از او تأسي مي‌کنند.
ما فصل اول عرايضمان دارد تمام مي‌شود، عرض کرديم بعد از پيغمبر اکرم اتفاقاتي افتاد و تصويري که در ذهن مردم بود، دگرگون شد. اهل‌بيتي که رسول خدا براي هدايت جامعه در جامعه وصيت مکرر فرموده بود دچار غربت شدند. پيامبر رفتارهايي با مردم مي‌کرد و با نرمي و مهرباني دنبال تربيت بود. اينها دچار دگرگوني و تغيير رفتار شد. خشونت‌هاي عجيب و غريب، امنيتي کردن فضاي جامعه، قبل از اينکه اعلام شود مردم را مجازات مي‌کردند و مجازات‌ها بسيار سنگين‌تر از جرم‌ها بود. وقتي اين فضا امنيتي شد، شب‌ها ممکن بود در خانه مردم بريزند. در اين شرايط مردم را دسته بندي کردند و آدم‌هاي فاسق ولات و مسئول شهر شدند. اينها دزدي مي‌کردند و حکومت به جاي مجازات اينها نصف اموال دزدي را برمي‌داشت و باقي را به طرف مي‌داد و پول شويي مي‌کردند، در اين فضا اختناقي که ايجاد شده بود، مردم را واداشت که يک عکس العملي نشان بدهند، آه از نهاد همه بلند شد. مردم گفتند: اين کيست که ما را نجات بدهد. زبير و عمار و ديگران گفتند: ما با علي بيعت مي‌کنيم. ده سال قبل از حکومت رسيدن اميرالمؤمنين اين اتفاق افتاد و اسمي از اميرالمؤمنين سر زبان‌ها افتاد ولي همين باعث شد که فشارها بر اميرالمؤمنين بيشتر شود. مردم حسي کردند که کاش او بود و ما را نجات مي‌داد. معمولاً اين مباحث را چون از مصادر اصلي مي‌بينيم و در بسته مستندات منتشر مي‌کنيم، کتاب فارسي در اين زمينه کم است، در بين کتاب‌هايي که موجود است دو کتاب براي مطالعه خوب است، يکي «نقش ائمه در احياي دين» مرحوم علامه فقيد سيد مرتضي عسگري است و يکي کتاب آقاي احمدپور است که انتشارات آستان قدس منتشر کرده است.
از خدا مي‌خواهيم اين زمستان را با ربيع الانام و بهار دلها، ظهور امام زمان انشاءالله بهترين زمستان عمر ما قرار بدهد.
شريعتي: به پابوس تو خون دانه مي‌کنيم و رواست که نام ديگر ما را انار بگذارند...
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»