اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

98-09-23-حجت الاسلام والمسلمين کاشاني-عوامل غربت اهلبيت؛عوامل غربت اهلبيت؛ جايگزيني اهل کتاب به جاي عالمان


برنامه سمت خدا

موضوع برنامه: عوامل غربت اهل‌بيت؛ (جايگزيني اهل کتاب به جاي عالمان)

كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين کاشاني

تاريخ پخش: 23-09- 98

شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

چشم از تو چگونه مي‌توان بست تويي *** آنجا که مرا نمي‌رسد دست تويي

اينجا هيجان است، هياهوست منم *** آنجا ملکوت است، سکوت است تويي

سلام مي‌کنم به همه دوستان عزيزم، به سمت خداي امروز خوش آمديد. انشاءالله در اين هواي پاييزي و سرد، دل و جانتان گرم باشد. حاج آقاي کاشاني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.

حاج آقاي کاشاني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان سلام مي‌کنم.

شريعتي: چند جلسه‌اي است که در مورد غربت اهل‌بيت صحبت مي‌کنيم، بحث امروز شما را خواهيم شنيد.

حاج آقاي کاشاني: عرض کرديم که پيغمبر اکرم صدها بار براي نجات امت، براي اينکه امت گرفتار نشود، بعد از خودشان مردم را به اهل‌بيت و قرآن ارجاع دادند. موضوع غربت اهل‌بيت را از اينجا آغاز کرديم که با توجه به توصيه اکيد رسول خدا، متأسفانه از آن افرادي که پنج تن بودند همراه با رسول خدا، از اينها زياد استفاده نشد. از جهت علمي و سکوت اخلاقي و آداب و عقايد، بحث مي‌کرديم که چه مواردي باعث شد اهل‌بيت غريب شوند و کنار گذاشته شوند، آخرين مورد اين است که اتفاق بسيار عجيب و تلخي افتاد، اينکه به جاي اهل‌بيت(ع) عده‌اي از اهل کتاب از بهود را متأسفانه بعد از پيغمبر به عنوان عالم جايگزين کردند که خيلي تلخ و عجيب است. ما هيچ درگيري و نزاعي با هيچيک از اديان ديگر نداريم و قائل به گفتگو هستيم. منظورم عده‌اي معدود از دانشمندان يهودي است که به صورت نفوذي و نفاق وارد اسلام شدند و اينها خيلي آسيب رساندند. عموم مردم که قائل به يک دين ديگر هستند، ممکن است نباشند و دشمني خاصي نداشته باشند و مسأله بنده کليت يهود نيست و آن بحث ديگري است.

در عرب جاهلي چون عرب جاهلي خواندن و نوشتن بلد نبودند، آداب و رسومشان در رفتار شکل خاصي بود، يهودياني که در شبه جزيره بودند، ويژگي‌هايي داشتند که عرب جاهلي نسبت به آنها احساس خودباختگي مي‌کرد، مثلاً اينها خواندن و نوشتن بلد بودند و عده معدودي از عرب‌ها قبل از اسلام خواندن و نوشتن بلد بودند، با توجه به اينکه اينها ارتباطات قبلي داشتند، ولو دينشان تحريف شده بود، ريشه‌ي حقيقي داشت و در مباحث طبي و حکمي چيزهايي بلد بودند. از طرفي قدرت‌هايي داشتند که هنوز منجنيق و ارابه نيامده بود به جامعه حجاز و اين قلعه‌ها که اگر در آن قرار مي‌گرفتند، اگر دشمني مي‌آمد به اندازه يکي دو سال آذوقه داشتند. مسير رودخانه را طوري منحرف کرده بودند که شاخه‌هايي از زير قلعه عبور کند و آب و غذا داشته باشند. آن گروهي که آمده بود با اينها بجنگد نياز به آذوقه و آب داشت. چون منجنيق و ارابه نبود، قلعه‌ها قابل شکستن نبود. يک حالت شکست ناپذيري در يهوديان بود و يک حالت خودباختگي براي عرب جاهلي افتاده بود. وقتي اسم يهود مي‌آمد باسواد، عالم، دانشمند، کساني که بخش‌هايي از تمدن‌ها و تکنولوژي دارند. طوري بود که فکر مي‌کردند ما هيچوقت شکست نمي‌دهيم و يهوديان فکر مي‌کردند ما شکست نمي‌خوريم!

پيغمبر اکرم(ص) که با يهوديان عهد بستند و پيمان مدينه شکل گرفتند و سران يهود خيانت کردند و پيغمبر اکرم با اينها جنگيد، مثل ماجراي خيبر که اول مسلمان‌ها که مي‌رفتند، اينها از آن بالا تيراندازي مي‌کردند، مسلمين شکست مي‌خوردند و فرار مي‌کردند و اميرالمؤمنين به امر خدا چشم درد گرفته بود و نمي‌توانست شرکت کند تا رسول خدا بعد از يکي دو روز صدا زدند علي بن ابي طالب کجاست؟ گفتند: در خيمه هستند و استراحت مي‌کنند، چشم درد دارند. رسول خدا دست به چشمان اميرالمؤمنين گذاشتند و اميرالمؤمنين به امر الهي شفا پيدا کردند و فرمودند: فردا پرچم فرماندهي را به دست کسي مي‌سپارم که هم او خدا را دوست دارد و هم خدا و رسول او را دوست دارند. يکي از اصحاب برجسته مي‌گويد: در طول عمر هيچوقت آرزو نداشتم امير شوم و رئيس جايي شوم جز آن شب، تا صبح نخوابيدم، چه کسي است آن مرد که رسول خدا فرمود: فردا پرچم را به دست يک مرد مي‌دهم! فردا ديدند پرچم به دست اميرالمؤمنين افتاد و يهوديان فکر مي‌کردند مثل هميشه است که آنها يک خرده پايين قلعه معطل مي‌شوند، از آن بالا تيراندازي مي‌کنيم و فرار مي‌کنند. اين بار اميرالمؤمنين، جوانمرد اول عالم اميرالمؤمنين رفت در قلعه را کند و اينها جان خوردند. مرحب يهودي بيرون آمد و يک جنگ عظيمي رخ داد. مرحب گفت: من کسي هستم که مادرم اسم مرا مرحب گذاشته است! اميرالمؤمنين فرمود: «أنا الذي سمتّن امّي حيدره» من آن کسي هستم که مادرم اسم مرا حيدره، نام شير قرار داده است. من شير شکار مي‌کنم! خيلي نگذشت که مرحب   زين افتاد و از دنيا رفت. يهوديان فکر نمي‌کردند که يک نفر بيايد و اين اتفاق رخ بدهد. در اشعار فراواني اين ماجرا آمده است.

ابن ابي الحديد در جواني يک شعر بسيار زيبايي دارد که مي‌گويد: اي کسي که در خيبري را کندي که چهل و چند نفر نتوانستند تکان بدهند. آنجا به امر الهي بود. حضرت فرمود: «وَ اللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جَسَدَانِيَّةٍ» من اين در خيبر را با زور بازوي خودم نکندم، اينجا امر الهي و قدرت الهي بود که خداوند به من داد و آنجا که در خيبر شکسته شد ديگر گروه‌هاي بعدي با مسلمين نجنگيدند. گفتند: ما اين زمين را مي‌دهيم و مي‌رويم. خيانت هم کرده بودند، فدک هم همينطور به حضرت زهرا داده شد.

يهوديان شکسته شدند و از اميرالمؤمنين کينه به دل گرفتند، بعدها يکي از جاهايي که کينه را بروز دادند، بخشي‌هايي را در زمان خليفه دوم به سمت شام کوچ کردند. وقتي اسرا را از کربلا به شام بردند، از محله يهودي‌ها عبور دادند و خيلي بي ادبي صورت گرفت. اين به خاطر اين بود که اميرالمؤمنين يک عزت و اقتدار پوشالي ولي صدها ساله را در هم شکست و کينه پيدا کردند. اين حسي که عرب جاهلي نسبت به يهود و علم يهود و قدرتش داشت، بعد از پيغمبر اکرم که حضرت از دنيا رفتند، در ذهن‌ها بود. عده‌اي از يهوديان هم مسلمان شدند. بخشي واقعاً مسلمان شدند و در راه خدا جهاد کردند، بعضي هم مثل قريش که با نفاق مسلمان شدند و ظاهر را حفظ کردند، از يهود هم بعضي‌ها منافقانه اسلام آوردند.

بعد از رسول خدا مي‌خواهند اميرالمؤمنين را حذف کنند. جامعه به علم اميرالمؤمنين نياز دارد. جامعه به سؤالاتي که اميرالمؤمنين مي‌تواند ذيل آيات از تفاسير بيان کند نياز دارد. چه کسي مي‌توانست جايگزين شود؟ دو حالت متصور بود. 1- از ابن عباس که شاگرد اميرالمؤمنين است استفاده کنند و ابن عباس از خودش بيان کند، نگويد از اميرالمؤمنين شنيدم. 2- از يهود استفاده کنند. عبارات و قصه‌ها و ماجراهايي که در قرآن کريم هست در کتاب‌هاي آسماني قبلي هم آمده است با تعابير مشابه يا با موضوعات مشترک مثل ماجراي حضرت يوسف و زني که به ايشان علاقه‌مند مي‌شود. مثل ماجراي حضرت موسي و حضرت ابراهيم که در کتاب‌هاي پيشين هم بود. قرآن کريم کتابي است که دنبال قصه‌گويي نيست. زمان قصه، چند نفر بودند، جزئيات داستان را قرآن کريم بيان نمي‌کند. لذا اگر جايي جزئيات مي‌گويد حتماً در هدايت اثر دارد. مثلاً قرآن اسم از زني که به يوسف علاقه‌مند شد را نمي‌برد. عزيز مصر که شوهر آن خانم بود، اسمش معلوم نيست. اصحاب کهف چند نفر بودند و اسمشان چه بود معلوم نيست. يا مثلاً حضرت ابراهيم اسم همسرش چه بود. جزئيات ندارد، شب بود، روز بود، چند نفر بودند. قرآن کتاب مختصري است که هدايت مد نظرش است. لذا از قصه قسمتي را مي‌گويد که مي‌خواهد مسأله هدايت را بيان کند اما از کتاب‌هاي پيشين پر از جزئيات بود. مثلاً اسم زني که به يوسف علاقه‌مند شد چه بود. ولي اين اسامي در قرآن نيست. يهوديان چون اين اطلاعات را داشتند، نسبت به مسلمانان ذيل آيات فخر مي‌‌فروختند. اينکه مي‌دانيد اسم آن زن چه بود؟ اصحاب کهف چند نفر بودند؟ اين جزئيات براي قرآن مهم نبود و گاهي متأسفانه مي‌بينيم بعضي از عزيزان مي‌روند آن جزئيات را مي‌خوانند. قرآن اگر مي‌خواست به اين جزئيات مي‌پرداخت. جزئيات را نفرموده و بي پيرايه سخن حق را فرموده که شما ذهنتان جاي ديگر نرود و نکته مهم مطلب را درک کنيد.

عرب جاهلي هم فضاي شفاهي داشت و اين قصه‌ها برايش جذاب بود، يحيي(س) که قرآن مي‌فرمايد بعد از دنيا رفت و شهيد شد، اين يحيي چه شد شهيد شد؟ زني که در مورد يحيي سعي کرد توطئه کند، نيست. يهوديان گفتند: ما اين جزئيات را بلد هستيم. در حالي که اين جزئياتي نيست که اصل در هدايت باشد. چون مسلمين احساس مي‌کردند پيغمبر ما قرآن آورده و اينها يک چيزهايي بيشتر بلد هستند، حس خودباختگي دوره جاهلي باز برگشت. اميرالمؤمنين به اينها و حقيقت قرآن آگاه بود. بعد هم مي‌فرمود: اينها اصل نيست ولي اگر بخواهيد به شما مي‌گويم. چون اميرالمؤمنين را از دست دادند، اين ولعي که اين آيه چه مي‌گويد؟ آن زن کيست؟ چه قبيله‌اي بود؟ فاميل بودند يا نه... بيشتر به فضولي ربط پيدا مي‌کند. تا اينکه بخواهد ببينند روح معنايي که قرآن بيان مي‌کند چيست، چون اميرالمؤمنين را حذف کردند، بهترين کسي که اينها را بيان مي‌کند، همان کسي است که اتفاقاً مردم در دوره جاهلي هم نسبت به او يک حس قدرتي داشتند. اين زمينه‌ي پذيرش عظمت يهود از جهت علمي باعث شد که حکومت‌هاي بعد از پيغمبر، آخوندهاي اصلي حکومت را اينها قرار دادند. کساني که پيغمبر را نديده بودند و اسلام آورده بودند، اينها منبر مي‌رفتند و سخنراني مي‌کردند و وقتي سخنراني مي‌کردند سوره يوسف را مي‌گفتند. مردم مي‌گفتند: قصه پيغمبر را مي‌گويد ولي از کجا مي‌گفت، نه از قرآن، نه براساس اسلوبي که قرآن فرموده است. در منابع يهود هم متأسفانه چون تحريف شده و تقدس زدايي خيلي پررنگ است، گناهان عجيبي به انبياء نسبت داده شده که در بحث تخريب چهره پيامبر اکرم اشاراتي کرديم. آنها را هم مي‌گفتند و براي مردم جذاب بود که فلان پيامبر معاذ الله چه خطايي کرده است! به جاي آنکه قرآن بخوانند، قصه‌هاي تحريف شده از تخريبات انبياء را مي‌گفتند. همين الآن اگر در مورد يک کارشناس سمت خدا خبري بيايد که يک خطايي کرده است، جذاب است مردم بشنوند. اينها منبر مي‌رفتند و تفسير مي‌گفتند ولي از کتاب خدا نه، دانسته‌هايي که داشتند. يا حرف‌هاي عجيب و غريب و تحريفات گسترده، کار به جايي رسيد که اگر شما مي‌رفتيد، يعني به هزار و چهارصد سال پيش سفر مي‌کرديم، از مردم سؤال مي‌کرديم که قرآن فرموده: «فَسْئَلُوا أَهْلَ‏ الذِّكْر» (نحل/43) از اهل ذکر بپرسيد اگر نمي‌دانيد. يا اين علمايي هستند که يهودي بودند و اسلام آوردند. يعني عظمت را در اسلام نمي‌ديدند. غرب زدگي امروز چطور است. دقيقاً همين اتفاق افتاد و چون حس خودباختگي قديمي داشتند در فکر و تنشان نشست.

قرآن کريم نازل شد، «وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ‏ مُرْسَلًا» (رعد/43) کفار آمدند گفتند: اي کسي که ادعاي پيغمبري مي‌کني تو پيغمبر نيستي. خدا مي‌فرمايد: «قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» خدا شهادت داده بر تو اي پيغمبر، چون شهادت دو مرحله دارد. 1- من حاضر و ناظر باشم و اتفاقي را شهود کنم و بعد اين را در دادگاه بيان کنم. خدا چطور شهادت داده است؟ خدا حاضر و ناظر بر همه عالم وجود هست و بارها نسبت به پيغمبر شهادت داده که رسول خدا هستي، سراج منير و بشير نذير هستي. ديگر چه کسي شاهد است و شهادت مي‌دهد تو پيغمبر هستي؟ آن کسي که علم کتاب را دارد. آن چه کسي است؟ اميرالمؤمنين(ع) که وقتي اين آيات در مکه نازل شد اميرالمؤمنين چندان سن و سالي ندارند. پيغمبر مي‌خواهد بفرمايد: اگر استعداد باشد اين اسلام بلد است علي بن ابي طالب تربيت کند. اگر مي‌خواهيد ببينيد که شهادت بر نبوت من، علامت بر نبوت من چيست، علي بن ابي طالب را ببينيد. در تفاسيري که برادران غير شيعه نوشتند نگاه کنيد. نسبت به چند عالم يهودي گفتند، از چه کسي بپرسيم، اولاً اين آيات در مکه نازل شده و يهوديان در مکه اسلام نياورده بودند. ثانياً عالم يهودي که اگر قرار بود شهادت به نبوت پيغمبر بدهد که ديگر يهودي نيست! يعني واضح است علماي يهود که نبوت رسول خدا را قبول نکردند. چرا در کتب متأسفانه فراوان اين ذکر شده است؟ چون در جامعه بعد از پيغمبر اکرم يهوديان را به عنوان عالم به کتاب، معرفي کرده بودند و چون حکومت از اينها حمايت مي‌کرد، عملاً اينها اساتيد تفسير قرآن شدند. لذا ذيل آيات فراواني اگر تفاسير مسلمين را ببينيد از غير شيعه، تصريح مي‌کنند معمولاً اين در مورد فلان يهودي است.

شريعتي: تمام اتفاقاتي که مي‌گوييد که علماي يهود مجال پيدا کردند و عرصه‌اي فراهم شد، يک تهاجم فرهنگي اتفاق افتاد، بعد از رحلت پيغمبر اتفاق افتاد؟

حاج آقاي کاشاني: زمان رسول خدا بعضي از کساني که بعد از پيغمبر مجال حکومت و مسئوليت پيدا کردند، بلد بودند عبري بخوانند و خيلي علاقه‌مند بودند. دو مورد را عرض کنم. يک مورد در کتاب‌هاي اصولي برادران اهل سنت هست. اصول فقه، در اصول فقه يک مسأله هست که ما مي‌خواهيم به دين عمل کنيم، حجت در دين چيست؟ قرآن است، کلمات رسول خداست، آيا مي‌شود به انبياي گذشته هم عمل کرد يا نه؟ ذيل اين موضوع اين مسأله را آوردند که روزي رسول خدا رد مي‌شد ديد يک نفر از آقايان ورقه‌اي از تورات دستش است. يعني بلد است بخواند، با اعجاب آمد گفت: يا رسول الله چه چيزهاي جالبي درونش است. حضرت فرمود: صلاة جامعه بدهيد. اذان بي وقت که مي‌گفتند، مردم مي‌فهميدند اتفاقي افتاده است. به جاي آژير خطر، مردم در مسجد جمع شدند، حضرت چهره مبارکش سرخ شده بود. فرمود: «وَ لَوْ كَانَ مُوسَى‏ حَيّاً مَا وَسِعَهُ إِلَّا اتِّبَاعِي» اگر خود موسي هم بود، چاره‌اي جز اطاعت از من نداشت. شما تورات دست گرفتي؟

جالب است که بعد از پيغمبر اکرم نقل حديث از رسول خدا محدود شده بود و هرکسي نمي‌توانست نقل کند، بعد اين آقايان اينطور عمل مي‌کردند. اينقدر اينها عزيز شدند، چون اينها جاده صاف‌کن‌هاي اشتباهات بعضي از حاکمان بودند. مثلاً مي‌خواستند کاري کنند، مي‌گفتند: فلاني ببين در کتاب الله منزل چيزي در رابطه با اين موضوع هست يا نه؟ چطور مردم الآن علاقه به فال دارند. عوام مردم در دوره‌ي تازه‌اي از جاهليت برگشته اوايل اسلام علاقه داشتند بدانند در تورات در مورد ما چه گفتند. يک روز نسبت به يکي از اينها، يکي از مسئولين گفت: اي کعب! بگو ببينم علي به حکومت خواهد رسيد يا نه؟ گفت: نه، علي به درد حکومت نمي‌خورد. چرا؟ چون خون ريخته است. معلوم است که يهود نسبت به حضرت بغض دارد. قرآن از مجاهدان تجليل کرده است. اينها ارزش‌ها را عوض مي‌کردند. جاده صاف کن بودند.

روزي يکي از مسئولين که نزديکانش از دنيا رفته بود، ثروت عجيبي داشت. مردم معطل بودند، ديدند طلاها را آوردند و بايد با تبر بشکنند. انشاءالله خداوند مسئولين پاک دست را با اميرالمؤمنين محشور کند و کساني که دست درازي مي‌کنند با دشمنان اميرالمؤمنين محشور کند و هرکس آبروي نظام اسلامي را مي‌برد به زودي ساقط کند. گفت: کعب به نظر تو کسي که زکات پرداخت کرده و جهاد کرده اينقدر پول دارد، نظرت چيست؟ گفت: بله ما در کتاب تورات داريم که اينها آدم‌هاي خوبي هستند. اينجا ابوذر(س) تحمل نکرد و بلند شد و گفت: اي پسر يهودي کافر! ابوذر با يهودي‌ها کار نداشت. يعني تو يهوديتت مانده است، استناد به تورات مي‌کني؟ اينجا زمان اسلام است. براي اينکه دزدي کسي ديگر را توجيه کني به اسم دين اين کار را مي‌کني، درگير شد. بين ابوذر که از اولين مسلمين است و جز برترين شاگردان پيغمبر است، با يک کسي که تازه اسلام آورده و هنوز هم صحابي نيست، متأسفانه ابوذر تبعيد شد و حتي فحش دادند که اگر صحابه پيغمبر نبودي تو را مي‌کشتيم و بيرونش کردند. ماجرا سر چه بود؟ دعواي بين يک عالم يهودي مسلمان شده با ابوذر، يعني همه توان حکومت براي حمايت از اين آدم مي‌رود و او تمام دانشش را مي‌برد براي دفاع از روش حکومت. اين رفت و برگشتي که اتفاق افتاد. چه اتفاقي اين وسط مي‌افتد، اگر بخواهم يک نمونه را باز کنم که خيلي عجيب است، اين است.

کتابي در مورد زندگينامه اصحاب، تابعين و بعضي از علماي سده‌هاي اوليه آوردم. شخصيت مشهوري از برادران غير شيعه به نام شمس الدين ذهبي نوشته است و در مورد يکي از اين افراد که با ابوذر دعوا کرد و ابوذر بخاطر او تبعيد شد، نکاتي آورده است و کاملاً اين خودباختگي به چشم مي‌آيد و چه فجايعي براي اسلام رخ داد. دور شدن از اميرالمؤمنين چقدر به جامعه اسلامي ضربه زد. کعب الاحبار شخصي که به ظاهر مسلمان شده بود، مفسر، به عنوان استاد اخلاق و تفسير بود. ايشان «هو كعب الأحبار بن ماتع الحميري‏ اليماني‏» اينقدر حالت خودباختگي به خود گرفته بودند، حِبر يا حَبر به دانشمند يهودي مي‌گويند، مثل روحاني که ما مي‌گوييم: حجت الاسلام، حبر هم بعضي گفتند معناي بحر مي‌دهد، درياي علم. مرجع تقليد را ما آيت الله العظمي مي‌گوييم. هيچوقت يک مسلمان نمي‌گويد: کشيش العلماء، يا آخوند کليسا، هم او تعابير خودش را دارد و هم ما، اوج خودباختگي اين است که وقتي مي‌خواستند بگويند: ابن عباس خيلي دانشمند است مي‌گفتند: حبر الأمه، لقب علماي يهود است. ايشان علامه است، حبر است، کسي که يهودي بود، بعد از وفات پيغمبر نوشته که اسلام آورد و حرف‌هاي عجيبي دارد. يک اتفاق استثنايي افتاده است. کساني که پيامبر را ديدند اسمشان صحابه است، از پيغمبر استفاده کردند. شاگردان صحابه تابعين هستند. ايشان که پيغمبر را نديده شاگرد اصحاب بايد باشد ولي برعکس شده است. ايشان هم معلم مسئولين حکومت شد و هم معلم بعضي صحابه شد. کسي که پيغمبر را نديده چطور معلم صحابه شد؟ آنجا عبارت هست که مي‌گويد: ايشان اسلام خوبي داشت. دين متيني داشت و از عجايب اين است که ابو حريره، معاويه، ابن عباس از او روايت نقل مي‌کردند. چه چيزي را نقل مي‌کردند؟ او که پيغمبر را نديد که از او روايت نقل کند. آموزه‌هاي يهود را مي‌گفت. بعد خود اين شخص آقاي ذهبي ذيل اين گفتند، مي‌گويد: اين خيلي نادر است که صحابي از تابعي نقل کند، چون تابعي که پيغمبر را نديده است. اين چه دارد مي‌گويد؟ دارد حرف‌هاي يهود را مي‌زند. حالا اين آقا چه کار مي‌کرد؟

وقتي شما ماجراي عدالت همه صحابه را آوردي، مجبور هستي از اين شخص دفاع کني. اينقدر اينجا درد هست آدم نمي‌داند کدام را بگويد. وقتي جناب ابوذر با کعب درگير شد و ابوذر را تبعيد کردند، ابن خلدون، طبري، ديگران گفتند که يک حرف‌هايي رد و بدل شد، دوست ندارند ذکر کنم، آبروي کسي که به ابوذر فحش داد، مي‌رود. اينجا بايد چه کنيم؟ مي‌گويند: ابوذر خودش گفت من مي‌خواهم بروم در بيابان زندگي کنم. تاريخ هم روتوش کردند و مي‌گويند: بين ابوذر و کعب دعوا شد و حاکم حق را به کعب داد، ابوذر گفت: ديگر بگذاريد من در بيابان بروم و زندگي کنم. يعني تبعيد را روتوش کردند، سانسور کردند براي اينکه اينجا اگر بخواهي به کعب انتقاد کني، انتقاد شما برمي‌گردد به کسي که کعب را منصوب کرده است. يک حرف عجيبي اينجا از کعب نقل مي‌کند که چرا اينقدر کعب به تورات استناد مي ‌کرد. مگر نمي‌گفتند: کتاب بس است، پيغمبر را رها کنيد! تورات اين وسط چيست؟ ايشان مي‌گويد: کعب آخرهاي عمرش گفت اين کتابي که دست من است، اصلش دست من است. در حالي که ما عرض کرديم پيغمبر اکرم فرمود: خود موسي هم بيايد بايد از من تبعيت کند. وقتي شما اميرالمؤمنين را حذف کني، آن عالمي که ريشه يهودي دارد را بياوري معالم و آموزه‌هاي يهود را بگويد، مجبور هستي بگويي از کجا اين حرف‌ها را مي‌زد و چطور حجيت دارد؟

باز کار به اين خاتمه پيدا نکرد و اتفاق بدتري افتاد، شخصي که حرفهاي عجيب و غريب و زشتي که به خدا و رسول نسبت داده و اينها را نقل کردند، اصحابي که از ايشان نقل مي‌کردند گاهي يا اشتباه مي‌کردند يا بعضي ممکن است عمداً حرف‌هاي ايشان را به اسم قال رسول الله مي‌گفتند. من چهار تا اعتراف ابن کثير را در بسته مي‌گذارم که وقتي پسر عمروعاص روايت نقل مي‌کند، مي‌گويد: اين روايت از پيغمبر نيست. اين براي کتب اهل کتاب است که اشتباهي شده است، يعني وقتي رفتند از غير پيغمبر گرفتند، يا اشتباهي حواسش پرت شد و اينها قاطي شد و يا عمداً، در فضايل ادبيات ديني به اينها اسرائيليات مي‌گويند يعني آموزه‌هاي يهود و نصاري که از آنها گرفته شده و وارد اسلام شده است. اگر بخواهم مصاديق آن را بگويم دهها جلسه طول مي‌کشد و گريه‌دار است. منابعي که حاکميت بعد از پيغمبر را قبول داشتند، اينها را قبول داشتند که ذکر شده و وارد شده است. يکوقت نفوذ خودش رخ مي‌دهد، يکوقت شما راه را باز مي‌کني. اتفاق بعدي که عجيب است اين است که ياران اميرالمؤمنين در کتب رجالي برادران غير شيعه معمولاً شاگردان اميرالمؤمنين را دروغگو و کذاب مي‌گويند. از اينها روايت نقل نکنيد. از عالمي از اهل سنت مثل ابوحنيفه هم همينطور، هم نسبت به شاگردان اميرالمؤمنين تخريب صورت گرفته، هم نسبت به ابوحنيفه که براي شيعه نيست. اما نسبت به کعب الاحبار همه گفتند: راستگو است.

اين منابع اسلامي يکجايي بايد پالايش شود. در علم رجال پالايش مي‌کنند که اين درست است يا غلط است. معمولاً اگر کسي محبت به اميرالمؤمنين در او بروز داشته باشد يا از کارگران و کارگزاران اميرالمؤمنين باشد، تخريب مي‌شود. يا اگر کسي در اين فضا با اينها همراهي نکند. مثلاً ابوحنيفه خيلي به اين روايات اعتنا نمي‌کرد. هم ما شيعه‌ها و هم بسياري از مسلمين ضربه خورديم. به کعب الاحبار که مي‌رسيم اينها ثقه و راستگو و مورد اعتماد هستند. يعني دستگاهي که بايد روايات نبوي را پالايش مي‌کرد، درست و غلطش را جدا کند ساخته و پرداخته جرياني است که کعب الاحبار را آورده، لذا ديگر نمي‌توانند جلويش را بگيرد. اتفاقي که افتاد اين بود که تمام کتب ما پر شد و شيعيان هم بعضاً از اهل سنت گرفتند، از حرف‌هاي يهوديان پر شد. منابع اسلامي غير شيعه سراسر از اين حرف‌ها پر است و نتيجه اين شد که غير از ما شيعيان که منتقد هستيم، علماي ما به شدت با کعب الاحبار زاويه دارند و او را طرد کردند. علمايي از غير شيعه مثل رشيد رضا اينها شيعه نيستند و خيلي ضد شيعه هستند. مثل ابن کثير و ديگران، اينها وجدانشان را قاضي کردند مي‌گويند: اين چه وضعي است و اين حرف‌ها واضح است که برويم ببينيم در کتاب‌هاي تحريف شده قبل از اسلام بوده است و به اسم پيغمبر شما آورديد. يک درگيري پيدا شده چه کار کنيم. خود اينها اعتراض کردند. افراد فراواني هستند که سعي مي‌کنم کلماتشان را بگذارم، دچار درگيري شدند و ديگر فايده ندارد. آثار اسلامي از اينها پر شد و کاري که اهل‌بيت با ما کردند و در زيارت جامعه مي‌گوييم: «بِمُوَالاتِكُمْ عَلَّمَنَا اللَّهُ مَعَالِمَ‏ دِينِنَا» اينجاست. با محبت شما، ما شما را دوست مي‌داشتيم، جاي ديگر نرفتيم و آموزه‌هاي اصلي دين را از شما گرفتيم. اين باعث شد شيعيان در فضاي بسته‌اي تا مي‌توانند در دوره‌هاي اول از يهوديان چيزي اخذ نکنند. لذا آثار يهوديان به صورت اندک در کتب ما آمده است. اينطور نيست که آثار را کامل آلوده کرده باشند.

شريعتي: نکات خوبي را شنيديم، امروز صفحه 255 قرآن کريم آيات پاياني سوره مبارکه رعد و آيات ابتدايي سوره مبارکه ابراهيم را تلاوت خواهيم کرد.

«وَ يَقُولُ‏ الَّذِينَ‏ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ «43»

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏، الر كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى‏ صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ «1» اللَّهِ الَّذِي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ وَيْلٌ لِلْكافِرِينَ مِنْ عَذابٍ شَدِيدٍ «2» الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً أُولئِكَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ «3» وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ «4» وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ»

ترجمه آيات: و كسانى‏كه كفر ورزيدند گويند: تو فرستاده (خدا) نيستى. بگو: گواهى خدا و كسى ‏كه علم كتاب نزد اوست، ميان من و شما كافى است.

به نام خداوند بخشنده‏ى مهربان‏، الف، لام، را، (اين) كتابى است كه آن را به سوى تو نازل كرديم تا مردم را به اذن پروردگارشان از تاريكى‏ها (ى شرك وجهل) به سوى نور (ايمان) خارج كنى. به سوى راه خداوند عزيز حميد. خداوندى كه آنچه در آسمان‏ها و آنچه در زمين است براى اوست، پس واى بر كفّار از عذابى سخت. (كفّار) كسانى هستند كه زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح مى‏دهند و (مردم را) از راه خدا باز مى‏دارند ومى‏خواهند آن‏را منحرف كنند، آنها در گمراهى عميقى هستند. هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر به زبان قومش، تا (بتواند پيام خدا را) براى مردم بيان كند، پس خداوند هر كه را بخواهد (و مستحقّ بداند) گمراه مى‏كند وهر كه را بخواهد (وشايسته بداند) هدايت مى‏نمايد، و اوست عزيز وحكيم. همانا موسى را همراه معجزاتى (به سوى مردم) فرستاديم (و به او گفتيم:) قومت را از تاريكى‏ها به سوى نور خارج ساز و روزهاى (نزول قهر يا لطف) خدا را به آنان يادآورى كن، همانا در اين (يادآورى) براى كسانى كه صبر و مقاومت و سپاس فراوان داشته باشند نشانه‏هايى از قدرت الهى است.

شريعتي: اشاره قرآني امروز را بفرماييد و در ادامه در مورد شخصيت جناب عثمان بن مظعون يکي از اصحاب باوفاي پيغمبر و يکي از محبين اهل‌بيت صحبت خواهيم کرد.

حاج آقاي کاشاني: از حسن تقارن يکي از آياتي که در بحث مطرح کرديم، آيه آخر سوره رعد، اولين آيه‌اي بود که امروز تلاوت شد. يک جمله اضافه کنم در مورد اينکه اميرالمؤمنين شاهد و گواه بر نبوت رسول خدا هستند، در صلواتي که امام صادق به ما در مورد اميرالمؤمنين آموزش دادند، مي‌گوييم: سلام و درود خدا بر اميرالمؤمنين، کسي که آيت رسالت رسول خداست. علامت نبوت رسول خداست. به خدا سوگند آيتي از من بزرگتر خدا ندارد و در روايت بسيار زيبايي رسول خدا فرمودند: هر پيغمبري نشانه‌اي دارد. موسي عصايي داشت و ابراهيم در آتش افتاد و سرد شد و فهميدند نبي است. عيسي(س) کلماتي مي‌فرمود که مرده زنده مي‌کرد. خدا علي را به من عطا کرده است. هر پيغمبري آيتي دارد و آية نبوتي علي بن ابي طالب.

عثمان بن مظعون شخصيت عظيمي است که جزء اولين مسلمان‌هاست و کسي است که دوست اميرالمؤمنين است در زمان رسول خدا و کسي است که وقتي رسول خدا از دنيا رفت او را بوسيد و در منابع غير شيعه، پيغمبر اکرم صورت مبارکش خيس بود و گريه مي‌کرد و اشک‌هاي مبارکش به چهره عثمان بن مظعون مي‌ريخت. عشق و علاقه پيغمبر به اميرالمؤمنين که جاي اميرالمؤمنين از او به عنوان دوست من، رفيقم ياد کرده است، خيلي عجيب است. دو بار رسول خدا کلام عظيمي در مورد عثمان بن مظعون فرموده و جالب است عثمان بن مظعون تفسيرش در منابع شيعه مثل کافي با منابع اهل سنت مثل سنن ترمزي يکسان است. يک روز پسر رسول خدا، ابراهيم از دنيا رفت، يک روز دختري که به اسم رقيه، دختر خوانده پيغمبر هست از دنيا رفت. در مورد هردو رسول خدا اينطور فرمود. وقتي رقيه از دنيا رفت رسول خدا به او فرمود: برو ملحق شو به سلف صالح ما، عثمان بن مظعون تا ما بعداً به آن دنيا بياييم. فاطمه زهرا(س) داشت بالاي سر خواهر خوانده خود گريه مي‌کرد، رسول خدا دعا کردند خدايا اين دختر ضعيف است، فشار قبر را از او بردار. شرايط محزون حزن رسول خدا او را بشارت مي‌دهند که نزد عثمان بن مظعون برو تا ما بياييم.

همسرش از او خيلي راضي بود. يکوقتي عثمان بن مظعون مي‌خواست کلاً زن و زندگي را رها کند و فقط عبادت کند. از عشق به رسول خدا، رسول خدا او را منع فرمود. وقتي از دنيا رفت همسرش داد زد و گفت: خوش به حالت اي عثمان بن مظعون، نوش جانت اين بهشت، اينجا پيغمبر با اينکه خيلي عثمان را دوست داشتند فرمودند: از کجا مي‌داني؟ خدا و رسول را شهادت مي‌دهم دوست داشت، چون بهشت رفتند جاي او کار خداست و براي خدا تعيين تکليف نکن. از آن طرف پيغمبر مي‌خواستند تأييد کنند بله او خدا و رسول را دوست داشت. عثمان بن مظعون در راه خدا خيلي باغيرت از خدا دفاع مي‌کرد. شعر معروفي هست که پيغمبر اکرم فرمودند: کل اشعار جاهليت باطل است الا اين يک مصرع، اين براي لبيد بن ربيعه است که در مصرع اول مي‌گويد: «علي کل شيء ما خل الله باطلوا» هر چيزي جز خدا باطل است. وقتي عثمان بن مظعون شنيد گفت: احسنت! چون در دوره جاهليت ايشان شخصيتي بود که شراب را حرام کرده بود. تا اين شاعر مصرع دوم را خواند، با او مخالفت کرد. هر نعمتي را مي‌گفت دروغ است و اين دنياست. هر نعمتي ذائل است براي اين دنياست. نعمتي که در بهشت است از بين نخواهد رفت. سرش ريختند و کتکش زدند و برنگشت. کسي که قبل از اسلام نگاه توحيدي داشت و رسول خدا بالاي سر او گريه مي‌کرد، عرض کرديم اهل سنت نقل کردند، امروز چقدر جسارت به شيعيان مي‌کنند که چرا شما بالاي سر مرده گريه مي‌کنيد؟ در حالي که رسول خدا بالاي سر عثمان بن مظعون گريه کرد.

هروقت اسم ياران باوفاي اميرالمؤمنين به ميان مي‌آيد يک غمي دل ما را مي‌گيرد که نسبت به امام زمان هيچ کاري نکرديم و اي کاش مثل اينها بوديم. ولي مي‌شود دعا کرد. خدايا ما را از ياران امام زمان که حضرت در فتح و ظفر و اقامه عدلشان به آنها توجه مي‌کند و روي آنها حساب مي‌کند، ما را در زمره آنها قرار بده.

شريعتي:

يا رب نکند به زخمم آگاه کني *** اين گمشده را دوباره گمراه کني

افتاده‌ام از پا نکند دستم را *** از دامن اهل‌بيت کوتاه کني

«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»