برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: فضايل اهلبيت پيامبر اکرم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين کاشاني
تاريخ پخش: 04-08- 98
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
هر دلي در پي آن است که ويران بشود *** جاي شک نيست اگر ملک سليمان بشود
هرکسي غم شده دارايي عمرش امروز *** لمس لبخند تو کافي است که سلمان بشود
باز لبخند بزن آب شود سينهي کوه *** باز لبخند بزن سنگ مسلمان بشود
تو که لبخند به لب پا به زمين بگذاري *** عشق سرمايهي هر ذرهي بي جان بشود
کودکان وقت گذر راه تو را ميبندند *** تا که همبازيشان حضرت باران بشود
شاه خوباني و منظور گدايان شدهاي *** خواستي ثروتشان وسعت ايمان بشود
آمدي تا برود راه جهنم از ياد *** آمدي بندهي دلتنگ فراوان بشود
سنگ دندان تو را آه چه آمد به سرت *** تا مگر يک نفر از جهل پشيمان بشود
آنچه گفتيم و نگفتيم و تو خود ميداني *** باز لبخند بزن قسمت ما آن بشود
«صلي الله عليک يا رسول الله» سلام ميکنم به دوستان عزيزم، بينندههاي خوب نازنينمان، به سمت خداي امروز خوش آمديد. در آستانه رحلت نبي مکرم اسلام، حضرت محمد(ص) هستيم. ايام را تسليت ميگويم. انشاءالله زيارت حضرت در مدينه نصيب همه ما بشود. حاج آقاي کاشاني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد. ايام را تسليت ميگويم.
حاج آقاي کاشاني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان راديو قرآن سلام ميکنم. مصيبت جانگداز را تسليت ميگويم.
شريعتي: قرار است امروز هم از فضايل اهلبيت بشنويم. در اين چند جلسه داريم از غربت اهلبيت ميگوييم و نکتههاي ناب حاج آقاي کاشاني که امروز هم خواهيم شنيد. بحث شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي کاشاني: هفته قبل از اربعين که بحث ما به غربت اهلبيت رسيده بود، فرصت شد در مورد کلمهي اهلالبيت نکاتي را عرض کنيم. آخر بحث رسيديم به اينکه اهلبيت دچار غربت شدند به گونهاي که نسبت به افراد عادي خيلي به اينها کمتر توجه ميشد و ميخواستيم اين را واکاوي کنيم. يک مورد اين بود که به يک مسألهي حقي به شکل ناحقي پرداختند، يعني احترام به سادات بني هاشم که حرف درستي است را طوري توجه کردند که گويي تمام بني هاشم اهلالبيت پيغمبر هستند. وقتي پنج نفر در زمان رسول خدا بيشتر اهلبيت نيستند. موضوع ما اهلبيت در زمان رسول خدا هستند نه اهل بيتي که بعد از رسول خدا به دنيا آمدند که نه معصوم ديگر هم به اين جمع ميپيوندند. پنج تني که در زمان رسول خدا هستند. در مصاديق اهلبيت توسعه دادند به گونه اي که اهميتش از بين رفت و ثانياً مشترک بين همه سادات بني هاشم نه تقوا بود، نه علم بود، نه شجاعت بود. صرفاً يادگاري پيغمبر و فاميل پيغمبر و نصب مشترک بود، لذا جامعه از اينکه بخواهد از اين پنج تن بزرگوار که رسول خدا و صديقه طاهره به شهادت رسيدند و سه بزرگوار ديگر را بخواهد استفاده کند چندان اين کار را نکردند و بي اهميت شدند.
مورد دوم اينکه سعي کردند از مصاديق بني هاشم يکي دو نفر را برجسته کنند که در ذهن مردم بيايد اينها مصداق اصلي اهلبيت هستند. يعني رقابت با اهلبيت کنند و براي اينها اهميت قائل شوند. از جمله براي عباس عموي پيامبر و ابن عباس پسر ايشان، حالا که عباس عموي پيامبر شخصيت بزرگواري است، ابن عباس به اهلبيت خدمت کرده، بحثي نيست ولي سعي کردند اينها را به گونهاي مطرح کنند که ائمه ما تحت الشعاع قرار بگيرند. لذا وقتي اسم از تفسير قرآن ميشود، بي درنگ در جامعه اسلامي وقتي بگوييم: مفسر صحابه، اسم ابن عباس ميآيد. در حالي که ابن عباس سيزده ساله بود که رسول خدا از دنيا رفت. اميرالمؤمنين کل 23 سال نبوت را با رسول خدا بود. سنش بيشتر است، استعداد دارد و عصمت دارد. پيامبر فرمود: علي و قرآن با هم هستند و جدا نميشوند. ابن عباس کجا و اين حرفها، قابل قياس با اميرالمؤمنين نيست. ابن عباس مفسر صحابه ميشود، اين فشاري است که روي رسانهها آوردند يک نفر را برجسته کنند به قيمت اينکه ديگران تحت الشعاع قرار بگيرند. لذا علامه امت شد. اين تعبير قشنگي نيست که وقتي براي يهوديان يک مکتب ديگر استفاده ميشود به عالم دين اسلام نسبت بدهيم. اين يک فضايي مثل شبه غربزدگي و يهود زدگي در آن دوره را نشان ميدهد که شايد يک جلسهاي به آن اختصاص داديم. علامه و مفسر بود. در حالي که ابن عباس يکي از شاگردان اميرالمؤمنين است. آن هم نه لزوماً برترين شاگرد. اميرالمؤمنين مطرح نيست. ابن عباس چندين برابر اميرالمؤمنين روايت دارد، اين کاملاً روشن است که خواستند به يک نفر جايگاه بدهند.
در فضايي که ائمه ما اين سه بزرگوار امام ابتدايي شيعه در عزلت و فشار هستند و سعي ميکنند با کارهاي اوليه به اهلبيت خدمت کنند، ميبينيد ابن عباس در مجلس خلفا و مسئولان وقتي حاضر ميشود خيلي بدون رودروايسي حرف ميزند، نقد ميکند، مناظره ميکند و تحمل ميکنند. خيليها در برابر بعضي از حاکمان بعد از پيغمبر جرأت نميکردند نفس بکشند. ابن عباس راحت بحث ميکند و حرف ميزند. ابن عباس اوايل حکومت پيامبر پانزده ساله است. چطور با يک مرد پنجاه شصت ساله محاجه ميکند، اجازه ميدهند حرف بزند؟ در حالي که ديگران دست و پايشان را از ترس گم ميکنند؟ اين نشان ميدهد که او را تحمل ميکنند براي اينکه جايگاه پيدا کند، هم از علمش استفاده ميکنند و هم اسم اميرالمؤمنين نيايد. به جاي اينکه بعضي معارف به اسم اميرالمؤمنين در جامعه مطرح شود، به اسم ابن عباس مطرح شود. نميگويم ابن عباس خيانت کرده است. آنها از اين فرصت استفاده کردند تا اين عرصه فراهم شود. براي ابن عباس گاهي شائبههايي هست که يک چيزهايي را باور کرده است. مثلاً وقتي اميرالمؤمنين به حکومت رسيد ابن عباس بعضي امور را خيلي به حضرت اصرار ميکرد و حضرت اعتراض کرد. فرمود: يکبار، دو بار گفتيد. اگر من امام هستم ميدانم چه ميکنم. من حاکم هستم و شما مشورت داديد. ابن عباس گفت: معاويه را دو ماه سر کار بگذار، معاويه با شما بيعت کن و حکومت شام را به او بده. بعد سر فرصت او را عزل کني ديگر معاويه نميتواند زيرش بزند و بگويد: حکومت شما را قبول ندارم. اميرالمؤمنين ميفرمايد: بله من شنيدم ولي اين کار را نميکنم. اگر اميرالمؤمنين، معاويه را تأييد ميکرد، ديگر حق و باطل شناختش سخت بود. اميرالمؤمنين به هيچ وجه در برابر او سکوت نکرد. او جايگاه قدمت در صحابيگري و اسلام نداشت. 21 سال با اسلام جنگيده بود و مظاهر بسياري از خلافها آنجا بود، رباخواري و بت فروشي در جامعه اسلامي خيلي شنيع است. اميرالمؤمنين نميخواست تأييد کند.
اينها فکر ميکردند اينجا کوتاه بياييم، حضرت فرمود: اينجا کوتاه آمدن باعث ميشود حق و باطل قاطي شود. ميگويند: علي بن ابي طالب او را تأييد کرده است. شده کارگزار اميرالمؤمنين و ديگر جمع شدني نيست. او همانطور که خواهرش همسر پيغمبر بود به او خال المؤمنين ميگفتند، دايي مؤمنين! يعني اينطور يزيد هم پسر دايي مؤمنين... يک منسبي جور ميکنند. حالا بگويند: اين شخص کارگزار عدل کل، عدل محض، عقل کل و عقل محض، اميرالمؤمنين شده است. اين ديگر جمع شدني نيست. در ارشاد شيخ مفيد هست که بخشي در نهجالبلاغه آمده است، ميگويد: گروههاي زيادي سال اول حکومت ميآمدند ببينند اميرالمؤمنين کيست. اميرالمؤمنين را نميشناختند، جامعه که اميرالمؤمنين را معرفي نميکرد. اميرالمؤمنين سالها تحت الشعاع قرار گرفته بود. اواخر حکومت قبل از خودش حضرت بيرون مدينه زندگي کرد. حضرت را از مدينه بيرون کرده بودند. ابن عباس توقع داشت اميرالمؤمنين يک سخنراني کوبنده انتخاباتي بکند. اميرالمؤمنين اهل اين چيزها نبود. مردم منتظر بودند که حضرت بيايد سخنراني کند. اميرالمؤمنين نشستند کفش خود را وصله ميزنند. کجاي عالم داريم که مسئول حکومت اينقدر ساده زيست باشد. ميگويد: آمدم ديدم حضرت کفش خود را وصله ميزند. جان حضرت زهرا(س) فداي راه ولايت شد. آمدم گفتم: اين چه کاري است؟ شأن شما اين است؟ البته ابن عباس شايد بيشترين روايات فضايل اميرالمؤمنين را نقل کرده است ولي اين گزارشها هست که اينقدر جامعه از او تجليل ميکند. اميرالمؤمنين وقتي کارش تمام شد، ميگويد: جوابم را نداد. وقتي کفش را دوخت، فرمود: ابن عباس اين چقدر ميارزد؟ گفتم: هيچي! حضرت فرمود: قيمتي بده! گفتم: کمتر از يک درهم! حضرت فرمود: ابن عباس اين کفش پاره بي قيمت از حکومت به شما براي من بيشتر ميارزد مگر اينکه حقي اقامه کنم. صرف اينکه من رئيس باشم به چيزي نميارزد. اميرالمؤمنين برتر عالم وجود هست و نياز نيست خودش را به ما اثبات کند. اين ولايت الهي است و قابل اخذ و غصب نيست. قرب اميرالمؤمنين به حضرت حق، اينکه من بخواهم رئيس شما شوم و به اين در و آن در بزنم، گاهي واقعاً تأسف ميخورم در دوران انتخابات بعضي از رفتارهاي غير اخلاقي نامزدها و افشاگريهاي حرام، آقا شما از برنامههايت بگو و نقد علمي کن. حضرت ميفرمايد: فکر کردي چقدر ميارزد که من بيايم بگويم، زودتر اينها نروند، خوب بروند. اگر اينها با اين جو آمده باشند با همين جو هم ميروند. من 25سال صبر کردم حالا بدوم که نکند دو نفر بروند. اينکه يک حق اقامه کنم ارزش دارد و حکومتي که درونش حقي اقامه شود قيمت ندارد. يا اينکه يک باطل را دفع کنم.
در ارشاد شيخ مفيد هست، ابن عباس ميگويد: ديدم اگر حضرت اين حرف را بزند، شايد بروند. گفتم: به قرابتي که بين ما هست بگذاريد من حرف بزنم. بيايم فضايلي از شما بگويم. حضرت فرمود: نه، قدري خودش را باور کرده بود. لذا شما در دوره سيدالشهداء هم اين را ميبينيد. لذا من اذيت ميشوم از اين مردي که در راه اهلبيت زحمت کشيد و هزاران روايت در مدح اهلبيت گفت، ميآيد مقابل سيدالشهداء و ميگويد: نرو، اين کوفيان با پدرت و برادرت، هميشه ميگويم: آيا قمر بني هاشم آمد به سيدالشهداء توصيه کند؟ ساکت ساکت، مطيع است. معلوم است، امام عالم وجود است، من چه بگويم، زيره به کرمان ببرم. يعني صفر در برابر همه چيز، اصلاً نبايد حرف بزند. اين فضايي که در ذهن ابن عباس هست، بس که تکرار کردند شايد روي او اثر گذاشته است.
يک کار عجيبي هم کردند، اين کار عجيبي که صورت گرفت تا امروز باعث قتل شيعه شد. اينکه سال 18 هجري قحطي در مدينه آمد. اگر در مدينه، در مشهد حضرت رضا قحطي شود اول به حرم پناه مي برند. سال 18 هجري رسول خدا در مدينه آرميده، قبر مبارکش آنجاست و قحطي آمد. از طرف حکومت هرکاري کنيم رسانهها منتشر ميکنند. نرفتند سراغ قبر مبارک پيغمبر، در خانه اميرالمؤمنين نرفتند. اگر اختلافي هست اينجا اميرالمؤمنين دواي درد است. وقتي قحطي ميآيد سراغ پناهگاه ميرويم، کشتي نوح خاندان رسول خدا و امثال اينها، در خانه عباس عموي پيغمبر رفتند. عباس عموي پيغمبر چه ويژگي داشت جز سيادتي که عرض کرديم؟ عباس عموي پيغمبر تازه مسلمان بود. اواخر اسلام، اسلام آورد و جزء سابقين و بدريين نيست. جزء دو سه سال پاياني عمر رسول خدا اسلام آورد. جزء سابقين و رزم آوران مشهور، کساني که قبل از حديبيه که قرآن ميفرمايد با بقيه فرق دارند، نبود. به تقواي خاصي مشهور نبود. گناهکار نبود ولي با اميرالمؤمنين قابل قياس نبود، با سلمان و ابوذر هم قابل قياس نبود. فضيلتي که نسبت به آنها هست نسبت به جناب عباس نيست. ما احترام قائل هستيم ولي نه تقواي آنچناني نه علم آنچناني و سابقه آنچناني بود. صرفاً عمو است که در ذهن بيايد عباس عموي پيغمبر است، علي بن ابي طالب پسرعموي پيغمبر است. يعني به جاي اينکه توجه به عظمت اميرالمؤمنين شود، به صرف نسبت توجه ميشود. عمو از پسرعمو مقدم است. همه را حذف کردند و در خانه او رفتند، گفتند: خدايا ما به تو توسل ميکنيم، امروز به عموي پيغمبرمان همانطور که در زمان حيات رسول خدا به رسول خدا توسل ميکرديم.
سؤال: اينجا براي چه در خانه عموي پيامبر رفتيد؟ اگر قرار بر اين بود که نسبت او با رسول خدا، جايگاه او با رسول خدا اهميت نداشت، يک جاي ديگر ميرفتيد. پس نسبت اهميت دارد. بخاطر همين عملي که آن روز انجام دادند که اهلبيت را حذف کنند، تا همين امروز شيعه کشته ميشود. در مکتب ابن تيميه ميگويند: به کسي که از دنيا رفته نبايد استغاثه کرد و از او طلب کمک کرد. توسل به ميت را اسمش را استغاثه گذاشتند. چقدر شيعيان را تکفير کردند، چقدر آدم سر بريدند به عنوان اينکه شيعيان مشرک هستند، چرا؟ براي اينکه قبر پرست هستند نعوذ بالله! ريشه مشکل شيعه کشي امروز از سال 18 است که آنها سر قبر مبارک پيغمبر نرفتند. چرا سراغ عموي پيغمبر رفتند؟ بخاطر جايگاه او نزد رسول خدا که عموي او هست. در حالي که امروز آقايان ميگويند: توسل به جايگاه حرام است. ميخواهم بگويم در گرفتاريها که مردم بيچاره ميشوند، قحطي آمده و آب براي خوردن نيست، در خانه اميرالمؤمنين ميرفتند نقض غرض ميشد و اين محبت اميرالمؤمنين به حسنين در دلها دوباره رونق ميگرفت. لذا نبايد اين اتفاق بيافتد و بايد سراغ جايگزين برويم.
امروز اگر شيعهاي کشته ميشود به بهانه اينکه توسل کردي، از اشتباهات و خطاهاي راهبردي آن زمان ادامه پيدا کرده و باز هم شيعه کشته ميشود. اينکه ما قائل هستيم مسائل اصلي جهان اسلام بعد از رسول خدا رقم خورده و جبههها از هم جدا شدند و اين مسير ادامه داشته و هميشه اين تنازع بوده است، براي اينکه هنوز در زندگي عادي ما هم جريان دارد. شخص جايگزين معرفي کنيم و اهلبيت را کم کم به انزوا بکشيم. مشکل بعدي اين بود که دروغهاي حيرت انگيزي که به اهلبيت بستند. کنار فضايلي که از رسول خدا نسبت به اميرالمؤمنين و اهلبيت هست، رسانههاي جريان خاصي شروع کردند به دروغ بستن به اهلبيت. شک نيست امروز در جامعه اسلامي همه مسلمين که اميرالمؤمنين يکي از امامان قُراء است. آن زمان نوشته که ميشد، نقطه و اعراب نبود و علامتي براي نقطه و اعراب نبود. لذا خواندن متن سخت بود. بايد نزد استاد ميرفتي تا استاد بگويد اين «يکادُ» است يا «تکادُ» لذا نميشد يک نفر از خودش بخواند. نقاط را جا به جا کنيم معني عوض ميشود. بايد نزد کسي ميرفتند که قرائت او مورد اطمينان است. يعني امام حفاظ بود. اميرالمؤمنين از صاحبان قرائت است. يعني حفّاظ سبک حفظشان از روي خواندن اميرالمؤمنين بود. بخواهم امام قرائت ديگر هم بگويم، ابن مسعود از ائمه قرائت و ديگران هم هستند. نه حافظ اميرالمؤمنين بلکه حفاظ از نوع خواندن ايشان حفظ ميکردند. شما ميبينيد در منابع شروع کردند اين طرف و آن طرف دوره بني اميه گفتند: علي بن ابي طالب، شعبي گفته است که علي قرآن را حفظ نبود، اين عبارت بسيار زننده است. تا اينکه وارد گورش کردند قرآن را حفظ نکرد!!! اميرالمؤمنين امام قُراء است. در روايت حفص از عاصم که نسبت به اميرالمؤمنين ميدهند نسبت به جهان اسلام در مسابقات بينالمللي مرسوم است، چه دروغي گفتند که اصلاً او حافظ نيست. يا نسبت به حضرت زهرا(س)، اينها کمک ميکرد که شئون حضرت را در بدر نبودن را يک جور و حافظ نبوده را يک جور، پيغمبر اکرم يک دختر داشت يا چند دختر؟ آيا دختران ديگر فرزندان خواهر حضرت خديجه بودند و بعد فرزند خوانده پيامبر بودند يا دختر خوانده پيغمبر بودند؟ فرض کنيد همه آنها دخترن پيغمبر بودند. برترين دختر پيغمبر فاطمه زهرا بود. برترين موجود هستي و دختر عالم «سيدة نساء اهل الجنه» سرور زنان بهشتي، سرور زنان عالم، يعني اهل سنت ميگويند: سرور زنان بهشتي. براي اينکه اين را از بين ببرند چه کار کردند؟ اين طرف و آن طرف مينشستند و ميگفتند: برترين دختر پيغمبر زينب است. از دختراني که محل بحث دختر پيغمبر هستند يا نه! در برابر سرور زنان بهشت سعي ميکردند روايتي جور کنند که بهترين دخترم زينب است که چه بشود؟ ازدواج اميرالمؤمنين با حضرت زهرا تحت الشعاع قرار بگيرد. فرزندانش تحت الشعاع قرار بگيرند. شما وقتي اهميت يک چيزي را کم کني، عملاً نگاهها و توجهها کم ميشود. جالب است که امام سجاد(ع) و امام حسين(ع) تلاش ميکردند جلوي اين رفتارها را بگيرند. يک نمونه اين است که يک روز عروة بن زبير و در نقلي زهري مينشستند و ميگفتند: بله، «قال رسول الله» از رسول خدا شنيديم که «خيرُ بناتي زينب» امام سجاد فرمود: براي چه در مورد مادر من تمقيط ميکنيد؟ اينها را توبيخ کرد. چون جوابي نداشتند بدهد. متأسفانه حاکم نيشابوري که بيش از سيصد سال، از اين واقعه اعتراض امام سجاد هست، ميگويد: در مجلسي که ديدم آخوندهاي درباري نشسته بودند، ديدم يک نفر نشست به عنوان نوبتي سخن ميگويند، گفت: از پيغمبر روايت داريم «خير بناتي زينب» در صحيح بخاري آمده است. اين اصلاً در صحيح بخاري نيست! يعني در دوره بني اميه شروع کردند اينها را معارض درست کنند، او سرور زنان بهشت، نه پيغمبر فرمودند: دختر ديگرم بهتر است. جلوي امام سجاد گفتند: ديگر نميگوييم. چند سال بعد حاکم نيشابوري اول کتاب فضايل فاطمه مينويسد: چرا اين کتاب فضايل حضرت زهرا را نوشتم، براي اينکه ديدم در مجلسي که دربار تشکيل داده بود، ميگويد: ما در دورهاي هستيم و به حاکماني مبتلا شديم که اگر بخواهي نزد آنها جايگاه پيدا کني بايد به اهلبيت نسبت دروغ بدهي. ميگويد: در مجلسي نشسته بودم و بعد مثال ميزند. همين دو مثالي که شعبي آن روز گفته، شعبي براي دوره حکومت اميرالمؤمنين است. ميگويد: در مجلس نشسته بوديم، يک نفر گفت: دو نکته بگويم. 1- علي بن ابي طالب حافظ قرآن نبود. 2- در صحيح بخاري آمده که بهترين دختر پيغمبر اکرم حضرت زينب است نه فاطمه! اين مسير ادامه داشت.
در روايت داريم که «ما کلم الحسين بين يدي الحسن قَطُّ اعظاماً له» از جهت عظمت و بزرگي امام حسن(ع) بهترين شيعه امام حسن، امام حسين(ع) بود. امام حسين برادر امام حسن هست ولي شيعه امام حسن و مطيع محض امام حسن است. در برابر امام حسن يک کلمه از عظمتش صحبت نميکرد. همانطور که قمر بني هاشم مقابل سيدالشهداء صحبت ميکرد، امام حسين مقابل امام حسن صحبت نميکرد حتي در اين حد که در نقلهاي ما هست، امام حسين اگر فقيري در خانه ميآمد سؤال نميکرد و کيسه را ميدادند، متوجه ميشد اين فقير قبلتر خانه امام حسن رفته است، ميپرسيد: چقدر به شما دادند؟ مثلاً 74 سکه، حضرت اين بار استثنائاً شمردند و کمي کمتر دادند. حتي در بخشش از برادرم جلو نميزنم. وقتي امام حسن(ع) آتش بس با معاويه را امضاء کرد، يک عده از کوفه بلافاصله سراغ سيدالشهداء رفتند و گفتند: شما قيام کن و حضرت فرمود: من تحت امر برادرم هستم.
رواياتي درست کردند که امام حسين اعتراض کرد، ميخواستند قهر کنند. امام حسين روحيه سلحشوري داشت، امام حسن سلحشور جمل است. امام حسين روحيهي سلحشوري و امام حسن روحيهي صلح طلبي داشت، لذا يکي به آن مسير رفت و ديگري در کربلا شهيد شد. اين از بهتانهايي است که عصمت اهلبيت کمرنگ جلوه کند. امام حسن با اميرالمؤمنين اختلاف پيدا کرد. نسبتهاي واضحي ولي اينقدر تکرار شد و در منابع رفت که اگر کسي جريان را نشناسد که کئدام جريان نفع ميبرد بين اميرالمؤمنين و امام حسن و بين امام حسن و امام حسين اختلاف باشد؟ کدام جريان انگيزه دارد حضرت زهرا برترين نباشد؟ اگر حضرت زهرا برترين بهشتيان باشد، گله و قهر ايشان از بعضيها خيلي گران تمام ميشود. کدام جريان انگيزه دارد اميرالمؤمنيني که دائم با قرآن است به عنوان مفسر اصلي معرفي نشود. اگر جريان شناسي نکنيم در منابع قهر ميشويم. اين حرفها را ببينيم تعجب ميکنيم.
شريعتي: امروز صفحه 206 قرآن کريم را تلاوت خواهيم کرد. چقدر خوب است ثواب تلاوت اين آيات را هديه کنيم به روح بلند نبي مکرم اسلام حضرت محمد مصطفي (ص) و امام مجتبي(ع) و از ثواب و برکاتش بهرهمند شويم.
«وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ «118» يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ «119» ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلًا إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ «120» وَ لا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً وَ لا يَقْطَعُونَ وادِياً إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ «121» وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ»
ترجمه آيات: و نيز بر سه نفرى كه (از شركت در جبههى تبوك به خاطر سستى) وامانده بودند، تا آنگاه كه زمين با همهى وسعتش (به سبب قهر ونفرت مردم) بر آنان تنگ شد و از خود به تنگ آمده و فهميدند كه در برابر خدا، هيچ پناهگاهى جز خود او نيست، پس خداوند لطف خويش را شامل آنان ساخت تا به توبه موفّق شوند. همانا خداوند توبهپذير و مهربان است. اى كسانىكه ايمان آوردهايد! از خدا پروا كنيد و با راستگويان باشيد. اهل مدينه و باديهنشينان اطرافِ آنان، حقّ ندارند از (فرمانِ) رسول خدا تخلّف كنند و (به جبهه نروند و) جانهاى خود را از جان پيامبر عزيزتر بدانند. زيرا هيچ گونه تشنگى، رنج و گرسنگى در راه خدا به آنان نمىرسد و هيچ گامى در جايى كه كافران را به خشم آورد برنمىدارند وهيچ چيزى از دشمن به آنان نمىرسد، مگر آنكه براى آنان به پاداش اينها عملصالح نوشته مىشود. قطعاً خداوند پاداشنيكوكاران را تباه نمىكند. هيچ مال اندك يا فراوانى را (در مسير جهاد) انفاق نمىكنند و هيچ سرزمينى را نمىپيمايند، مگر آنكه براى آنان ثبت مىشود، تا خداوند آنان را به بهتر از آنچه مىكردهاند پاداش دهد. سزاوار نيست كه همهى مؤمنان (به جهاد) رهسپار شوند، پس چرا از هر گروهى از ايشان دستهاى كوچ نمىكنند تادر دين فقيه شوند و هنگامى كه به سوى قوم خويش باز گشتند، آنان را بيم دهند تا شايد آنان (از گناه و طغيان) حذر كنند.
شريعتي: انشاءالله همه ما مشمول شفاعت حضرت و مقام محمد آقا رسول الله بشويم. اشاره قرآني را بفرماييد.
حاج آقاي کاشاني: اين صفحه نکات مهمي دارد. يک مورد را عرض ميکنم. آيه 119 ميفرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» اي کساني که ايمان آوردهايد، «اتَّقُوا اللَّهَ» تقوا داشته باشيد، «وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ» با صادقان همراه باشيد. يکي از مهمترين ادلهي قرآني همراهي با اهلبيت اين آيهي شريفه است. خدا نميفرمايد: «کونوا من الصادقين» از صادقان باشيد. يعني راست بگوييد. «کونوا من الصادقين» سخت هم بود. يکوقت ميگويند: راست بگوييد. يکوقت ميگويند: از صادقان باش. يعني ديگر خلاف صدق انجام نده. اين خيلي کار سختي است و صدق و صداقت فقط ظاهر نيست. بايد نيت و باطن من با ظاهرم، با جوارحم، با فکرم مظهر صداقت باشد. چه کسي همواره صادق است که خدا فرمود: «مع» باش. اين «مع» در قرآن يکي از جاهايي است که وقتي ميخواهند عدهاي از پيروان را به امام يا پيغمبرشان ربط بدهند، استفاده ميکنند. «مُحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَه» (فتح/29) يا آن پيغمبر بزرگوار را «وَ أَنْجَيْنا مُوسى وَ مَنْ مَعَه» (شعرا/65) يا زني که اسمش را بالقيس گذاشتند در قصهها، محضر حضرت سليمان آمد گفت: «أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» (نمل/44) من با تو... خدا ميفرمايد: «وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ» يعني کساني که هميشه صادق هستند و هيچوقت خلاف صداقت ندارند. کذب ندارند نه ظاهري، در لفظ، نه در عمل و نيت. چون وقتي مطلق ميفرمايد: طادق نميشود قيد زد. بگوييم: صادقاني که راست گو هستند از جهت زباني، کساني که عملشان صادقانه است و نيت صادقانه دارند. «وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ» قيدي نزده و بنابراين يعني از همه جهت. چه کساني را در جامعه اسلامي احتمال ميدهيم از همه جهت صادق هستند، کساني که با قرآن متحد هستند و از قرآن جدا نميشوند. آيه «وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ» راهي ندارد که يا نميشود به اين آيه عمل کرد، معني ندارد خدا امري کند که ما نميتوانيم عمل کنيم. چون فخر رازي ميگويد: درست است بايد معصوم باشند ولي چون کسي را نداريم سراغ اجماع امت ميرويم. «وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ» يعني همراه اميرالمؤمنين باشيد. همراه امام حسن و امام حسين و اهلبيت باشيد.
در آستانهي شهادت امام حسن مجتبي(ع) که به قول معتبر 28 صفر هست و عروج ملکوتي رسول خدا سؤالي مطرح است که بعضي قائل به شهادت رسول خدا و بعضي ميگويند: رحلت، اين از کجا آمده است؟ بايد عرض کنم که ما معارفمان در اين موضوعات سه عرصه دارد و يک عرصه منابع تاريخي، يک عرصه منابع روايي و يک عرصه منابع کلامي است. در منابع تاريخي دليل روشني بر شهادت رسول خدا نداريم الا اينکه بعضي گفتند: رسول خدا(ص) در خيبر گوشت مسموم شدهاي را زني آورد و اينکه پيغمبر ميل کردند يا نه، از خيبر تا شهادت رسول خدا خيلي راه است. خيلي از شيعيان اهل سنت بحث شهادت رسول خدا را مطرح کردند ولي در اينکه رسول خدا چطور شهيد شد و قاتل که بود اختلاف است. در منابع تاريخي بحث روشني در مورد شهادت نيست ولي اينکه بعضي احتمال دادند ترور نافرجام خيبر باعث شهادت شده است. در منابع روايي ما شيعيان، رواياتي مبني بر شهادت رسول خدا داريم و برادران اهل سنت هم دارند. منابع کلامي ميگويند: فرض کنيد ما شيعيان ميگوييم: ما يا مسموم ميشويم يا مقتول ميشويم. آنهايي که اين روايت را پذيرفتند، گفتند: پس همه ائمه بايد شهيد شده باشند پس رسول خدا هم که رأي اهلبيت است شهيد شده است. در اهل سنت هم شبيه اين داريم.
از بعضي از اصحاب رسول خدا نقل شده که شاگردان پيغمبر شهيد شدند و اين فضيلت نميشود شامل پيغمبر نشده باشد. گفتند: حاضر هستيم نه بار قسم بخوريم که حتماً پيغمبر هم شهيد شدند. با نگاه اعتقادي و بدون گزارش تاريخي به شهادت رسيدند، بعضي از شيعه و بعضي از اهل سنت. اما چرا در روايات هست ولي در کتب تاريخي نيست؟ روايت ميتواند محدود و مجمل باشد. حديث غدير را ببينيد. واقعه غدير يک واقعه مفصل است که آنهايي که رفتيد برگرديد و آنهايي که نيامديد سريعتر بياييد، اين قصه را اگر صامتش را هم بشنويد اين معنا درونش مفهوم است که پيغمبر خدا با رسول خدا بالا رفتند، عمامه سياه خود را باز کردند و به سر اميرالمؤمنين بستند و دست ايشان را بالا بردند. در کتب حديثي معمولاً کلام را قاب ميبندند، «من کنت مولاه فعلي مولاه» اينکه هوا گرم بود، چقدر آدم بود، درونش نيست. لذا مقل ماجراي غدير در منابع غير شيعه بيشتر در کتب حديثي آمده است. اينجا چرا نقل کردند؟ براي اينکه اينجا معنا مجمل است. ميشود بگوييم: يک معني ديگري دارد و ادعا کنند اما اگر در داستان اين را نقل کند، ديگر خيلي معنايي که ميگوييم واضح ميشود. لذا مثلاً حتي طبري، اگر کتابش را دست کاري نکرده باشند، در تاريخش غدير را نياورده است. ولي کتابي جدا در مورد حديث غدير نوشته است. چون اگر ميخواست در تاريخ بياورد بايد جزئياتش را ميگفت. چون خيلي وقتها طرف چيزي را نوشته و بعديها صلاح نداستند و پاکش کردند. اينکه در کتب حديثي بعضي واقع هست و در کتب تاريخي نيست، علتش اين است که اگر در تاريخ بيايد معنايش روشن ميشود. اگر بگوييم: «قُبضَ بالمدينة مسموماً» اين يعني رسول خدا مسموماً روح ملکوتياش قبض شد و به ملأ اعلي رفت در روز دوشنبه. اين مجمل معناي شهادت ميدهد اما اگر در تاريخ ميآمد، مسموماً چه کسي سم داده؟ قاتل که بود؟ در منابع تاريخي يا نيامده يا ديدند اگر بيايد خطرناک است، پاک کردند. در منابع حديثي هست. لذا کساني که قول به شهادت را ترجيح ميدهند، يک عده به کتب تاريخي استناد ميکنند و عدهاي اين منابع را ميبينند. در روايات ما گاهي تصريح هم دارد ولي بسته به اين است که شخص محقق کدام منابع را بهتر ميداند.
در آستانهي عروج ملکوتي رحمة للعالمين از خدا ميخواهيم در دنيا و آخرت جزء امت رسول خدا، امت مورد تأييد رسول خدا زير پرچم اميرالمؤمنين قرار بگيريم و ظهور حضرت بقية الله الاعظم، زماني که سنت رسول خدا به تمام در عالم گسترش پيدا ميکند و ما اسلام حقيقي را با چشممان ميبينيم، ما هم حاضر باشيم.
شريعتي: خدايا حق محمد و آل محمد بر ما بسيار عظيم است پس فراوان بر محمد و آل محمد صلوات ميفرستيم. السلام عليک يا رسول الله...
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»