اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

98-06-02-حجت الاسلام والمسلمين کاشاني-تحرّک شديد منافقان و نفوذيها در پايان عمر شريف رسول خدا


برنامه سمت خدا

موضوع برنامه: تحرّک شديد منافقان و نفوذيها در روزهاي پاياني عمر شريف رسول خدا

كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين کاشاني

تاريخ پخش: 02-06- 98

شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

به ذره گر نظر لطف بوتراب کند *** به آسمان رود و کار آفتاب کند

«الحمدلله الذي جعلنا من المتمسکين بولاية اميرالمؤمنين و الائمة المعصومين عليهم السلام» سلام مي‌کنم به همه دوستان عزيزم، بينندگان و شنوندگان گرانقدرمان، آنهايي که اين روزها و شب‌هايشان منور به نام اميرالمؤمنين است و براي اين ايام و اعياد سنگ تمام گذاشتند. حاج آقاي کاشاني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد. عيد شما مبارک باشد.

حاج آقاي کاشاني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان راديو قرآن سلام مي‌کنم. ايام را تبريک مي‌گويم.

شريعتي: امسال خدا را شکر رنگ و بوي اين ايام و اعياد با سالهاي قبل متفاوت بود. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.

حاج آقاي کاشاني: بسم الله الرحمن الرحيم، قبل از شروع بحث از همه کساني که در راه اعتلاي غدير خاضعانه زحمت کشيدند، تشکر مي‌کنم. خيلي بهجت آور بود اينکه مي‌ديديم امسال يک شوري بيش از سالهاي پيش اتفاق افتاد، از کسي که هزار تومان در اين راه خرج کرد تا کساني که زحمت بيشتري کشيدند، انشاءالله خدا به حق اميرالمؤمنين از همه قبول کند. آنچه مهم است اين است که هرکس با توان خودش و با نيت خالص يک قدمي برداشته باشد. من خيلي تأسف خوردم که اينقدر مردم پاي کار اميرالمؤمنين هستند و اينقدر دوست دارند فضايشان اميرالمؤمنيني بشود، اي کاش سالهاي پيش بيشتر مي‌گفتيم و زحمت مي‌کشيديم و از همين امسال براي غدير سال آينده برنامه‌ريزي کنيم. انشاءالله به زودي زود اتفاقي بيافتد که قبل از غدير مغازه‌هاي ما شلوغ شود و مردم به فکر فقرا بيافتند براي اطعام و خريد محصولات فرهنگي، و انشاءالله اين غدير همانطور که روزي همه کفار را مأيوس کرد، اعتلاي آن دوباره ابليس و پيروانش را و دشمنان اميرالمؤمنين را مأيوس کند.

شريعتي: چه خوب گفت:

به لب دارم اين نغمه را لب به لب *** به سر دارم اين سايه را مستدام

اميري حسينٌ و نعم الامير *** امامي عليٌ و نعم الامام

حاج آقاي کاشاني: ما قدم به قدم آمديم و مي‌خواهيم شرايط آغاز امامت اميرالمؤمنين را بيان کنيم. ناگزير بايد مقدماتي مي‌گفتيم، امروز بحث به جايي مي‌رسد که امامت اميرالمؤمنين آغاز مي‌شود. بحث به جايي رسيد که در دوره‌ي حيات رسول خدا ياران پيغمبر يا مجموعه‌ي اصحاب رسول خدا دو دسته بودند. يک عده اصحاب واقعي که قرآن کريم از آنها به پيروان ياد مي‌کند که اي پيغمبر براي تو بس است «حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» (انفال/64) براي تو خدا و پيروانت از مؤمنان بس است. اينها براي تو جان مي‌دهند. در جنگ‌ها فرار نمي‌کنند. آنجايي که پاي انفاق است مال و جان و آبرويشان را خرج مي‌کنند. خرج هدايت مي‌کنند و رهبر اينها و رهبر اين حزب از اصحاب رسول خدا، اميرالمؤمنين(ع) بود که پيغمبر اکرم با ادبيات مختلف از روز اول ماجراي دعوت کردن از فاميل‌ها و عشيره‌ي اقربين، اميرالمؤمنين را معرفي کردند تا غدير که تازه از آن گذشتيم و مباهله که در راه است و انواع مختلف ادبيات را پيامبر فرمودند.

يکوقتي در دوره نوجواني فکر مي‌کردم پيامبر اکرم، چرا لفظ مولا را به کار بردند، با اينکه لفظ مولا خيلي مقام رفيعي دارد و فرصت نشد روزهاي گذشته در مورد اين لفظ عظيم صحبت کنيم. رفتم نگاه کردم ديدم پيغمبر اکرم شايد بيش از صد تعبير در مورد اميرالمؤمنين دارند و هرچه مي‌شد حدس زد از وصي و خليفتي، برادرم، أخي، نفسي، آن کسي که براي تفسير صحيح مي‌جنگد، ولي، امام البَرره، يعني امام نيکان. «قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِين‏» يعني رهبر سپيدروياني که در قيامت و بهشت هستند، شاه دين اميرالمؤمنين و صد تعبير ديگر. کاري کردند که اگر کسي در هر موضوعي بخواهد شک کند، سيد العرب، فرزندان آدم، رئيس اين حزب که اينها هيچ از خودشان نداشتند، رسول خدا را در دنيا رسول خدا مي‌دانستند، در امور دنيايي و در امور آخرتي و بالاترين افتخار براي خودشان را جانبازي و ايثار در راه منويات رسول خدا مي‌دانستند و يک جريان هم بودند که اين جريان بين اصحاب پيغمبر قاطي بودند ولي اينها حقيقتاً اصحاب رسول خدا نبودند. اينها با پيغمبر بودند ولي مع رسول الله نبودند. اينها ظاهراً بودند ولي باطناً همراه نبودند. قرآن کريم در سوره‌ي مبارکه نساء کاملاً اين فضا را روشن مي‌کند. مي‌فرمايد: «إِنَ‏ الْمُنافِقِينَ‏ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيرا» (نساء/145) منافقان کساني بودند که ايمان به رسول خدا نياورده بودند. منافق کسي است که به ظاهر ايمان آورده و رسول خدا را قبول دارد ولي باطناً کافر است و اصلاً خدا و پيغمبر را قبول ندارد. لذا بين مردم قاطي هست و مردم که هي مي‌گويند: اصحاب رسول خدا، همين اميرالمؤمنين و سلمان ابوذر و مقداد را مي‌بينند، اينها هم همان ظاهر را دارند و در بعضي مناسک هم شرکت مي‌کنند و نشانه‌هايي دارند. قرآن کريم مي‌فرمايد: منافقين در پايين‌ترين سطح در شديدترين شرايط جهنم خواهند بود، «وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيرا» هيچکس نمي‌تواند به اينها در قيامت ياري کند، خداوند مي‌فرمايد: جز کساني از اينها که «إِلَّا الَّذِينَ تابُوا» توبه کردند، «وَ أَصْلَحُوا» خرابکاري‌هايي که کردند را اصلاح کردند. «وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ» موحدانه به ريسمان الهي چنگ زدند، «وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ» خالص خالص، خواستند برگردند، «فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ» (نساء/146)

قرآن کريم براي اصحاب پيغمبر سه تعبير به کار برد. اينجا قرآنAA  فرمود: «مع المؤمنين» قرآن سه تعبير براي ياران پيغمبر دارد. يک گروه عمومي است که کار ندارد اينها مؤمن هستند يا کافر، از لفظ صحبت استفاده مي‌کند. صحبت يعني هم‌نشيني و مقرون شدن دو چيز کنار هم، اين دو چيز کنار هم باشند صاحب هم مي‌شوند. چه مادي و چه معنوي، هيچ شرطي ندارد. الآن انگشتري که دست شماست، صاحب شماست و شما صاحب او، صاحب يعني هم‌نشين. ساعتي که دست شماست صاحب شماست و شما هم صاحب او هستيد. در اشعار ادبيات عرب داريم که به شمشير رزمنده، صاحب مي‌گويند. بر الاغي سوار شده بودم، شاعر عرب جاهليت شعر گفته است، اين عجب هم‌نشين بدي بود. اگر دو فرد بزرگ مثل اميرالمؤمنين و رسول خدا کنار هم باشند، حضرت زهرا و پيغمبر هم کنار هم باشند، مي‌شوند اين لفظ را به کار برد. اگر يک منافق که ظاهرش صحابي است، پيغمبر هم کنار هم باشند مي‌شود اين را به کار برد. يکطور همراهي است و همراهي حداقلي هم باشد، گفته مي‌شود. وقتي در عرب مي‌گويند: فلاني صاحب يا صحابي فلاني است مي‌تواند کنار هم باشند. قرآن هم زياد مثال زده که دو تا مردي بودند يکي مؤمن و يکي کافر بود، اين به صاحبش گفت: آيا کافر شدي؟ لفظ صحبت براي اقل هم‌نشيني است. خداوند براي مؤمنان، در مورد بعضي از کساني که با پيغمبر همراه بودند، در غار که پيامبر هجرت کرده بود، به صاحبش اينطور فرمود. صاحب يعني هم صحبت، از اين چه برداشتي مي‌شود؟ يعني اين دو کنار هم بودند. بيش از اين برداشت نمي‌شود. چون اقل معناي هم‌نشيني را دارد. وقتي قرآن مي‌خواهد افراد ويژه از ياران پيغمبر را معرفي کند از لفظ معيت استفاده مي‌کند. مي‌فرمايد: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ‏ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ» (فتح/29) يعني آنهايي که مَعُه هستند، فرق دارند با کساني که صرفاً در جنگ کنار پيغمبر بودند، اينها در جنگ مي‌جنگيدند و از پيغمبر دفاع مي‌کردند. خدا به پيغمبر مي‌فرمايد: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ‏ اللَّهُ‏ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» (انفال/64) اين کساني که با تو بودند. در انبياي گذشته داريم که ما کساني که «مَعَهُ» بودند را نجات داديم.

در اين آيه منافقان اول هم صحبت با پيغمبر هستند و کنار پيغمبر با اصحاب پيغمبر قاطي هستند. اصحاب پيغمبر ويژه و برجسته هستند و منافقان هم همراه اينها که شناخته نشوند. خدا مي‌فرمايد: «إِلَّا الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ» اگر اين چهار کار را انجام بدهند و توبه کردند، تازه مؤمن مي‌شوند و اينها مع المؤمنين مي‌شوند. عظمت مباهله در اين است که خداوند براي اميرالمؤمنين به صورت خاص نه از صحبت استفاده کرده نه از معيت، بلکه فرمود: «انفسنا» لذا به پيغمبر گفتند: بهترين يار شما کيست؟ رسول خدا شخصي را اسم بردند. توقع داشتند اميرالمؤمنين را بگويد. گفتند: يا رسول الله، علي؟ فرمود: «إِنَّمَا سَأَلْتَنِي‏ عَنِ‏ النَّاسِ‏ وَ لَمْ تَسْأَلْنِي عَنْ نَفْسِي» تو پرسيدي صحابي، گفتم: فلاني، نه از جان و خودم! اين مباهله که در پيش است از جهت محتواي فضيلت فوق العاده است و در بين اصحاب پيغمبر افرادي بودند کمک کار و افرادي بودند خائن و منافق، اينها مثل هم ديده مي‌شدند. يعني خدا در قرآن به پيغمبر فرمود: اگر به تو هم وحي نمي‌شد، اگر علمت عادي بود نمي‌توانستي تشخيص بدهي. چرا؟ چون متخصص هستند و منافق خبره هستند و لو نمي‌روند. در اين شرايط پيغمبر اکرم سعي کرد اميرالمؤمنين را معرفي کند، آن گروه هم به شدت شروع به تلاش کردند. هرچه قدرت اسلام و پيغمبر تقويت مي‌شد و هرچه در جنگ‌ها بيشتر موفق مي‌شدند، اين جريان مجبور بود پيچيده‌تر و پوشيده‌تر عمل کند.

آن اواخر که ديگر اوضاع خيلي شديد شده بود، پيغمبر اکرم و آيات قرآن هي منافقين را تهديد مي‌کردند «يَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فِي قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ» (توبه/64) هر لحظه مي‌ترسيدند سوره‌اي نازل شود، گربه اگر يک گوشه تنها گير بيافتد، ممکن است حمله کند. منافقين براي اينکه پيغمبر اکرم مجبور به عمليات انتحاري نشوند، خيلي نزديک نمي‌شد اينها افشاگري کنند چون جمعيت زيادي در مدينه بودند و ممکن بود جنگ داخلي درست کنند. وقتي کفار نتوانستند با جنگ بيروني و تهديد و تطميع و شکنجه‌ها کاري کنند، نفوذي فرستادند و اين نفوذي‌ها زياد هستند و گاهي در بعضي جنگ‌ها يک سوم سپاه رسول خدا هست. رسول خدا کاري کرده کارستان، پيغمبري که پانزده سال از اسلام گذشته در بدر سيصد و اندي نيرو دارد، وسط شب جزيره‌اي که سلاطين و اشراف آماده‌اند براي اينکه اسلام را بدرند، کاري کرده که اسلام به دست من و شما رسيده است. يعني پيغمبر اکرم مي‌داند اين منافقين حضور دارند ولي اگر بخواهد به اينها بند کند و بيش از حد فشار بياورد، آنها هم عمليات انتحاري مي‌کنند و جبهه اسلام از درون آسيب مي‌خورد. کاري که پيغمبر مي‌کرد اين بود و ابن تيميه هم اين را مي‌گويد: پيغمبر هرجايي مي‌خواست برود جانشين تعيين مي‌کرد، اينکه پيغمبر وقتي دو روز مي‌خواست از مدينه برود جانشين تعيين مي‌کرد و در آن روزهاي آخر ديگر ديد نمي‌شود هرکسي جانشين باشد، چون شرايط مدينه طوري است که اگر برگردند ممکن است آش را با جايش برداشته باشند. هر روز که مي‌گذشت کار پيچيده‌تر مي‌شد و آنها احساس مي‌کردند که نکند رسول خدا بخواهد عليه اينها اقدامي کند، سعي مي‌کردند آماده شوند و از اين طرف رسول خدا سعي مي‌کرد کار را بعد از خودش براي اميرالمؤمنين مهيا کند، يعني کم کم آماده‌ي رويارويي داشتن مي‌شدند. لذا پيغمبر اکرم(ص) با اينکه در جنگ تبوک اميرالمؤمنين را نياز داشت، نبرد. فرمود: نمي‌شود. آيات سوره‌ي توبه نشان مي‌دهد که عده‌ي زيادي نيامدند در جنگ شرکت کنند که ما قبلاً عرض کرديم اينها مخالفت مي‌کردند. شرايط طوري بود که از خدا مي‌خواستند اسلام شکست بخورد. از اينکه به زبان بياورند هم ابا نداشتند. «فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ‏ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ» (توبه/81) يعني لبخندشان، يا خداوند فرمود: اينها از کنار پيغمبر مي‌آيند مي‌بينند ناراحت است، وقتي برمي‌گردند خوشحال برمي‌گردند و مردم کم کم مي‌بينند. شرايط پيچيده‌اي داشت و جرأت هم پيدا مي‌کردند و از آن طرف مي‌ترسيدند اسمشان لو برود و پيغمبر اکرم آيه‌اي بخوانند و اسامي اينها را لو بدهند و از آن طرف مي‌گفتند: نکند کار از کار بگذرد و بعد از پيغمبر هم نتوانيم کاري بکنيم و شرايط پيچيده شد. در اين شرايط پيغمبر اکرم، اميرالمؤمنين را معرفي مي‌کردند و سعي مي‌کردند آنها را هم با اوصافي معرفي کنند. يکي دشمني با اميرالمؤمنين بود. يکي اين بود که اينها در نماز کسالت دارند و اهل نماز نيستند. يا اينکه راحت خدا و رسول را تکذيب مي‌کنند. وقتي آيه نازل شد، «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ‏ فَتْحاً مُبِيناً» (فتح/1) فتح مبين که براي حديبيه است. بعضي گفتند: اين چه فتح مبيني است!؟ تکذيب خدا و رسول، پيغمبر هم اوصافي معرفي مي‌کرد. چرا پيغمبر مستقيم اينها را لو نمي‌دادند؟ چون شرايط به قدري پيچيده بود که هر لحظه ممکن بود کودتا بکنند و اين مدينه کوچک را از دست رسول خدا بيرون بکشند. رسول خدا فقط جامعه خود را نمي‌ديد، امروز را نگاه مي‌کرد، هزار سال بعد را هم نگاه مي‌کرد. اين دين بايد ادامه پيدا مي‌کرد، لذا پيغمبر اکرم به جاي اينکه بيشتر مستقيم ورود کند، يک مورد هم که مستقيم ورود کردند و يک منافقي لو رفت، شرايط جامعه اجازه نداد مجازاتش کنند. يعني طرفدار داشت. ما چند مورد داريم که کساني زمان رسول خدا خيانت‌هاي آشکار کردند و پيغمبر اکرم بخاطر اينکه اينها را وادار به واکنش نکند، نرم عمل کرد.

مثل اينکه يکي از بدريين، با يک کبوتري نامه‌ي فدايت شوم براي دشمنان فرستاد که ما با شما هستيم، آيه‌ي ابتدايي سوره‌ي ممتحنه «تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ» (ممتحنه/1) نامه‌ي فدايت شوم براي دشمن فرستاد. وقتي اين لو رفت، کبوتر اشتباهي جايي نشست و او را گرفتند و نامه را ديدند و دست‌خطش لو رفت، با اين برخورد نکرد. يا در مورد منافقيني که لو رفتند، يا جاهاي ديگر، حضرت نمي‌خواست آنها وارد واکنش شوند چون جنگ داخلي اتفاق مي‌افتاد و فتنه شديد بود. سالهاي پاياني هي شدت مي‌گرفت. من بخاطر حساسيت بحث امروز کم کتاب آوردم و مي‌خواهم زود از اين بحث رد شوم، چون بحث پيچيده و حساس است. در جنگ تبوک وقتي ديدند اميرالمؤمنين دنبال پيغمبر نيست، گفتند: فرصت مناسب است که پيغمبر را بکشيم، منافقيني که داخل اصحاب پيغمبر بودند. در روايات زيادي داريم رسول خدا در صحيح بخاري و جاهاي ديگر داشتند، فرمودند: وقتي در قيامت مي‌خواهم وارد بهشت شوم، مي‌بينم بعضي از اصحاب مرا به جهنم مي‌برند. مي‌گويم: اينها که اصحاب هستند. مي‌گويند: نمي‌داني اينها بعد از تو چه کردند و چه کساني بودند؟ اينها نفاق داشتند. تا فهميدند پيغمبر در تبوک تنهاست، اميرالمؤمنين که از اصلي‌ترين وظايفش دفاع از جان مبارک رسول خدا در همه جنگ‌ها بود، از پيغمبر جدا نمي‌شد و اگر مي‌جنگيد، هنر اميرالمؤمنين در بدر و احد اين بود که همزمان که با دشمن مي‌جنگيد، همزمان محافظ پيغمبر هم بود و کار محافظ سخت است چون اگر از او چيزي رد شود به پيغمبر اصابت مي‌کند. اميرالمؤمنين با دست باز نمي‌جنگيد، اينطور اينها را لت و پار کرده است. هم سپر پيغمبر بود و اصل اين بود که رسول خدا حفظ شود. همه که رفتند يک تنه مي‌ايستاد و گفتند: تبوک علي نيست. از آن طرف گفتند: مي‌دانيد چرا در تبوک علي نيست؟ چون پيغمبر دوست ندارد اميرالمؤمنين را ببيند، معاذ الله! چقدر نفاق صريح شده است.

حديث منزلت چند بار نازل شد و يکبار در تبوک است. پيغمبر فرمود:AA  يعني چه که من علي را دوست ندارم؟ «أنت مني بمنزلة هارون من موسي» اينقدر روي اينها باز شده که راحت مي‌گويند، همه جنگ‌ها پيغمبر و اميرالمؤمنين با هم هستند، هردو کنار هم هستند، يکبار جدا مي‌شوند چون فهميدند کودتايي در مدينه امکان ندارد لجشان گرفت و جسارت به اميرالمؤمنين کردند. بعد گفتند: مي‌رويم پيغمبر را مي‌کشيم و خلاص مي‌شويم و در يکي از گردنه‌هايي که داشتند از کوه بالا مي‌رفتند، دوازده نفر از کساني که اسمشان جزء اصحاب پيغمبر است، آمدند شتر پيغمبر را از آن بالا به پايين هول بدهند. عمار و حذيفه به جاي اميرالمؤمنين آمده بودند افسار شتر رسول خدا را گرفته بودند، و اينها از قدم‌هاي بعضي‌ها شناختند. پيغمبر اکرم اسامي اين چند نفر را به اينها فرمود. ولي هيچوقت لو ندادند به صورت واضح، چرا لو ندادند؟ براي اينکه نمي‌خواستند جنگ داخلي رخ بدهد. نمي‌خواستند بيرون جبهه‌ي کفر منسجم و جبهه داخلي هم وسط مسلمين، اين نفوذي‌ها علم استقلال دستشان بگيرند و خيلي کار خطرناک مي‌شد. لذا گاهي پيش مي‌آمد که بعضي از کساني که بعد از پيغمبر به حکومت رسيدند، به حذيفه مي‌گفتند: اي حذيفه تو را به خدا من هم جزء آنها ديدي؟ گفت: شما مگر به خودتان شک داريد؟ اگر شما جزء کساني که قصد ترور رسول خدا را داشتند نبوديد، همانطور که من و شما احساس نگراني نمي‌کنيم، چرا نگران هستي که آيا تو جزء آن دوازده نفر بودي يا نه؟ اسامي بعضي از اينها در منابع تاريخي آمده که من از اين عبور مي‌کنم و هنوز زمان گفتنش و اسم بردنش نيست.

شريعتي: به همان علتي که اميرالمؤمنين سکوت کردند، پيامبر هم آنجا مدارا مي‌کردند و سکوت مي‌کردند چون امروز ما را مي‌ديدند.

حاج آقاي کاشاني: پيغمبر اکرم مي‌ديدند اگر بخواهند وارد درگيري شوند چون جمعيت اينها زياد است، حمايت بيروني دارند، درون جامعه اسلامي درگيري رخ بدهد، بلافاصله از بيرون هم حمايت مي‌آيد، اينطور نيست که همه با پيغمبر باشند. عده‌اي به منافقين مي‌پيوندند چون منافق هستند. اگر سپاه اسلام پنج هزار نفر است بيش از هزار نفر از اينها هستند و در جنگ‌هاي تن به تن با شمشير پانصد نفر کلي است. لذا رسول خدا نمي‌خواست آن چيزي که با خون مجاهدان راه خدا در اين جنگ‌ها و سختي‌ها و حبشه رفتن‌ها و شکنجه‌ها، در اينکه «لا اله الا الله» زود از بين برود. درواقع مدارا براي اين است که اينها بعداً افشاء شود و بعد از پيغمبر اکرم صديقه‌ي طاهره(س) يکي از افشا کننده ترين افراد است و بعد سيدالشهداء، ما يک بحثي داشتيم بيست و چند جلسه که سيدالشهداء جلوي خطرناکتر از نفاق را گرفتند که عرض خواهيم کرد. رسول خدا با کمک اهل‌بيتشان سعي کردند مسير هدايت اگر باريک هم مي‌شود قطع نشود که به من و شما برسد و اگر نگاه کنيم پيغمبر در يک جاي کوچکي، در يک روستاي پر جمعيتي مثل يثرب که مدينه شده کار را شروع کردند. فکر کنيد در قلب اروپا و آمريکا يک جايي را حصار بکشيد و بگوييد: حکومت اسلامي. مگر مي‌شود هزار سال دوام بياوريد.

وقتي پيغمبر را ترور کردند و الحمدالله آن ترور آنجا نافرجام ماند. کم کم اوضاع پيچيده‌تر شد. قرآن کريم در مورد خانه‌ي پيغمبر يک حرف‌هايي در سوره‌ي تحريم زده است که گفتن اين حرف‌ها قديم‌ها هم خيلي سخت بوده است. ابن عباس مي‌گويد يکي از کساني که بعد از پيغمبر به حکومت رسيد، مي‌خواستم بپرسم اين سوره‌ي تحريم راجع به چه کساني است، جرأت نمي‌کردم. تا بالاخره يکبار پرسيدم و او هم اسم دو نفر را گفت. قرآن کريم در سوره‌ي تحريم به صراحت بيان مي‌کند که «وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى‏ بَعْضِ أَزْواجِهِ‏ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ» (تحريم/3) بالاخره کساني که در خانه‌ي پيغمبر هستند، همه اسرار را مي‌بينند، بالاخره در زندگي رسول خدا هستند. چه کسي رفت و چه کسي آمد؟ کجا آمد و چه گفت؟ چه آيه‌اي نازل شد؟ «وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ» يعني وقتي بانوي خانه‌ي پيغمبر متأسفانه سرّ پيغمبر اکرم را فاش کرد و خدا به پيغمبر خبر داد که حواست باشد. بعضي‌ها دنبال چيزهاي ديگري هستند، قريش نگران است که بعد از پيغمبر اگر اميرالمؤمنين به حکومت برسد ديگر بني هاشم يک افتخار دو گانه‌اي پيدا مي‌کند در نبوت و خلافت و ديگر ما نمي‌توانيم رقابت قبيله‌اي بکنيم. اين صريح کلام بعضي از کساني است که در همان دوران گفتند: نبايد علي بن ابي طالب خليفه شود. يکي از مسئولين حکومت بعد از پيغمبر به ابن عباس گفت: مي‌داني چرا قريش نگذاشت علي به حکومت برسد، گفت: چون اگر بني هاشم مي‌خواست نبوت را داشته باشد، و خلافت را ديگر کسي از پس اينها برنمي‌آمد. رقابت‌هاي قبيله‌اي و شرايطي که بود، درگيري‌ها باعث شد داخل خانه‌ي پيغمبر متأسفانه بعضي از اسرار فاش شود و خداوند اينجا با شدت با دو زن رسول خدا برخورد کرد. «إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ» (تحريم/4) اگر توبه کنيد شرط اين است که خدا مي‌بخشد. «فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما» اگر توبه کنيد که دلهايتان از حق منحرف شده، يعني تند است. «وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ» اگر بخواهيد پشت به پشت هم برويد و عليه رسول خدا توطئه کنيد، «فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ» مولا را خدا کجا به کار برده است، پشتيبان و سرپرست خداست «وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ» جبرئيل و صالح مؤمنان که بعضي روايت اميرالمؤمنين(ع) است. «وَ الْمَلائِكَةُ» تمام ملائکه «بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ» (تحريم/4) خدا لشگرکشي کرده، اگر يک مسأله‌ي شخصي بود، در مورد اينکه پيغمبر اکرم يک مرکبي را خريده يا نخريده، اينطور خدا لشگرکشي نمي‌کرد. «فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ» با من طرف هستيد، بعد مي‌فرمايد: «عَسى‏ رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ» اگر همه شما را طلاق بدهد، اگر کسي ندانست آن دو زن چه کسي هستند، خدا فرمود: تمام شما را هم طلاق بدهد، شما برترين‌ها نيستيد. غير از حضرت زهرا، چرا؟ «أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ» خدا بهتر از شما به او مي‌دهد. بهتر از زنان پيغمبر در جامعه موجود است.AA  آخر عمر رسول خداست و خدا به شدت برخورد کرده و بعد آيات عذاب را فرموده است. «قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ» (تحريم/6) تن و استخوان شما هيزم جهنم مي‌شود و بعد در مورد دو همسر پيغمبري که به رسالت انبياء خيانت کردند، خداوند مثال مي‌زند حواستان را جمع کنيد، اينجا ارتباط فاميلي مهم نيست. «ضَرَبَ‏ اللّهُ‏ مَثَلا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ» (تحريم/10) دو همسر پيغمبر را مثال مي‌زند که ضرب المثل براي عبرت‌گيري کفار مي‌شود. يعني از کفار، کافرتر دو زني هستند که همسر دو پيغمبر بودند، همسر حضرت نوح و همسر حضرت لوط که اينها خيانت کردند. اين خيانت هم خيانت شخصي نيست. ما مي‌دانيم خيانت آن دو تا خيانت در رسالت است. خداوند يک توبيخ سنگيني به اين دو نفري که در بيت پيغمبر اکرم بودند انجام مي‌دهند و از آن طرف مي‌فرمايند: «وَ ضَرَبَ‏ اللّهُ‏ مَثَلا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ» (تحريم/11) خدا براي کفر دو مثال از دو زن همسر پيغمبر مي‌زنند و براي اهل ايمان، مثال از دو زني که همسر پيغمبر هستند، نمي‌زنند. اين تهديد به اوج برسد. براي اهل ايمان همسر فرعون، زن فرعون بود ولي آسيه شد. مريم بود و شوهر نداشت آيت تقوا شد. اين نيست که شما همسر هستيد، به جهت همسري بخواهيد هرکاري کنيد، اگر آن دو همسر را ديديد خيانت کردند، «فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللّهِ شَيْئاً» هيچکس نتوانست براي اينها کاري بکند. خلاصه از جهت تاريخي که يکي از تاريخي‌ترين سوره‌هاي قرآن، همين سوره تحريم است. خداوند کاملاً فضا را توضيح مي‌دهد که شرايط به حدي حاد شده و چقدر رسول خدا شرايط حساسي دارد، آيا مي‌شود در اين شرايط پيغمبر اکرم که ناگهان از دنيا نرفت، به يک بيماري يا مسموميتي طول کشيد حضرت تا از دنيا رفت، حضرت براي بعد خودشان هيچ نفرموده باشند. کدام فرمانده و امامي در يک شرايط حساس که اينقدر همه چيز پيچيده است، رها مي‌کند و به بعد خودش فکر نمي‌کند؟ رها کردن را اصحاب پيغمبر خيانت مي‌دانستند. فرزندان خليفه دوم وصيت نکردن او براي حاکم بعد از خودش را خيانت مي‌دانستند. مي‌شود براي پيغمبر اينها خيانت ندانند و معاذ الله بگويند: پيغمبر خيانت کرد؟ حتماً اينطور نيست. از روز اول رسول خدا براي بعد از خودش تلاش کرد اين سلسله‌ي ايمان قطع نشود و عروه‌‌ي وثقي قطع نشود، در روايت هست حبل الله اميرالمؤمنين است. اگر مي‌خواهيد دور هم جمع شويد و متفرق نشويد، به دامن اميرالمؤمنين چنگ بزنيد براي اينکه شما را به سمت صراط مستقيم هدايت کند.

در اين شرايط حاد سنگين رسول خدا متأسفانه بعد از حجة البلاغ که بهتر است حجة الوداع نگوييم، حجي است که در اين بلغ رخ داد و غدير رخ داد. در موقع برگشت بيماري بر رسول خدا عارض شد و ظنّ بسياري از علماي شيعه و سني اين است که پيغمبر اکرم ترور شد و مسموم شد. چه چيز باعث مسموميت رسول خدا شد؟ آيا همين جريان‌هاي داخلي و منافقان بودند، بحث مفصلي دارد. بسياري از بزرگان شيعه و بزرگان اهل سنت مي‌گويند: رسول خدا از دنيا رفت در حال شهادت در راه خدا و مسموميت، روز دوشنبه قبل از ظهر رسول خدا به ملکوت اعلي پيوستند و احتمال زياد با شهادت در راه خدا و شيعه و سني به اين پرداختند. اينجا يک اتفاق عجيبي افتاد، آغاز امام اميرالمؤمنين را شروع مي‌کنيم در شرايطي که پيغمبر اکرم تا روزهاي آخر به شدت نگران است، هرکاري مي‌تواند بکند براي اينکه فضا باز شود و اميرالمؤمنين ادامه مسير را بروند، لذا براي جنگ بيرون از مدينه و جنگ با کفار، کساني که ادعاي دروغين نبي مي‌کردند، اصحاب را دور هم جمع کردند و يک جوان هفده ساله را فرمانده گذاشتند و تمام کساني که مدعي خلافت بعد از پيغمبر بودند، عضو سپاه کردند جز اميرالمؤمنين که اينها از مدينه براي جنگ بيرون بروند و فضا در مدينه آرام باشد براي اينکه اميرالمؤمنين بي درد سر اين مسائل عملياتي که در غدير طراحي کردند اتفاق بيافتد، ولي متأسفانه عده‌اي از جيش اسامه تخلف کردند. همزمان رسول خدا در روزهاي پاياني مي‌خواستند چيزي بنويسند، متأسفانه يک حزبي اجازه نداد.

بعضي مي‌گويند: چرا رسول خدا مي‌خواستند چيزي بنويسند، پنجشنبه‌اي که دوشنبه‌ي بعدش از دنيا رفتند. چرا پيغمبر اکرم اينجا چيزي ننوشتند؟ پيغمبر ديدند اگر بنويسند بين اين دو دعوا مي‌شود، به پيغمبر اکرم جسارت کردند و ممکن است همانجا زد و خورد شود، پيغمبر اکرم اين همه تلاش کرد که جنگ داخلي نشود براي اينکه جبهه دشمن سوء استفاده نکند کما اينکه بعدها اميرالمؤمنين فرمود: من اگر سکوت کردم يک دليلش اين بود که ديدم اگر اسلام و اهلش را ياري نکنم و اگر الآن بخواهم اين مسأله را ادامه بدهم عده‌ي زيادي مرتد مي‌شوند و زحمات رسول خدا از بين مي‌رود و آينده را نگاه مي‌کنم. لذا ديدم امروز بايد خون دل بخورم و جگرم را پاره پاره نگه دارم براي اينکه اصل اسلام از بين نرود. لذا اين اواخر رسول خدا با نگراني‌هاي فراواني که داشت، امنيت نيست، خيلي از اخبار اين طرف و آن طرف بيان مي‌شود، با يک غصه‌ي عجيبي روزهاي پاياني را به سر برد و با اين همه زحمتي که براي مسلمين کشيد، حق پيامبر نبود. خدا چند بار به پيغمبر نهي کرده که بس است و از تو اينقدر توقع نيست. حق رسول خدا نبود که روزهاي آخر اينطور با غصه از دنيا برود.

شريعتي: هرچقدر اين جريان پيچيده‌تر مي‌شد و هرچقدر تشکيلاتي‌تر عمل مي‌کردند مظلوميت ما خيلي بيشتر مي‌شد و مجبور بود مدارا کند. بزرگي مي‌گفت: همين خطبه «من کنت مولاه» درونش کلي مظلوميت است. اگر من مولاي شما هستم، علي مولاي شماست. امروز صفحه‌ي 143 قرآن کريم را تلاوت خواهيم کرد. چقدر خوب است ثواب تلاوت اين آيات را به نبي مکرم اسلام حضرت محمد(ص) هديه کنيم.

«وَ ما لَكُمْ أَلَّا تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَكُمْ ما حَرَّمَ‏ عَلَيْكُمْ‏ إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ وَ إِنَّ كَثِيراً لَيُضِلُّونَ بِأَهْوائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ «119» وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الْإِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِما كانُوا يَقْتَرِفُونَ «120» وَ لا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ «121» أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ «122» وَ كَذلِكَ جَعَلْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِمِيها لِيَمْكُرُوا فِيها وَ ما يَمْكُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ «123» وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى‏ مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما كانُوا يَمْكُرُونَ»

ترجمه آيات: و شما را چه شده كه از آنچه كه نام خداوند بر آن برده شده است نمى‏خوريد؟ (و بى‏جهت حلال ما را بر خود حرام مى‏كنيد،) در صورتى كه خداوند آنچه را بر شما حرام كرده خودش به تفصيل براى شما بيان كرده است، مگر آنچه (از محرّمات) كه به خوردن آن مضطرّ شديد، همانا بسيارى از مردم، ديگران را جاهلانه به خاطر هوس‏هاى خود گمراه مى‏كنند. قطعاً پروردگارت به متجاوزان آگاه‏تر است. و گناه آشكار و پنهان را رها كنيد، همانا كسانى كه مرتكب گناه مى‏شوند، به زودى كيفر كارهايى را كه مرتكب شده‏اند، خواهند ديد. و از آنچه نام خداوند بر آن برده نشده، نخوريد، چرا كه خوردن آن فسق (و خروج از مدار بندگى) است. همانا شياطين، به دوستان خود القا مى‏كنند تا به جدال با شما برخيزند (كه مثلًا چه فرقى است ميان حيوان مرده يا ذبح شده) و اگر از آنان اطاعت كنيد، قطعاً شما هم مشرك مى‏شويد. و آيا آنكه (به واسطه‏ى جهل و شرك) مرده بود، پس او را (با هدايت خويش) حيات بخشيديم و براى او نورى (از ايمان) قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه خود را بيابد، مَثَل او مَثَل كسى است كه در ظلمت‏هاى (جهل و شرك) قرار دارد و از آن بيرون آمدنى نيست؟ اين گونه براى كافران، كارهايى كه مى‏كردند جلوه داده شده بود. و ما اين گونه در هر ديارى مجرمان بزرگش را مى‏گماريم تا در آن قريه‏ها و مناطق، حيله (و فسق و فساد) كنند، امّا جز به خودشان نيرنگ نمى‏كنند ولى نمى‏فهمند (كه نتيجه‏ى حيله، به خودشان باز مى‏گردد). و چون آيه و نشانه‏اى (از سوى خدا براى هدايت آنان) نازل شد گفتند: ما هرگز ايمان نمى‏آوريم تا آنكه به ما هم مثل آنچه به فرستادگان خدا داده شد، داده شود، (بگو:) خداوند بهتر مى‏داند كه رسالت خود را كجا (و نزد چه كسى) قرار دهد. به زودى به آنها كه گناه كردند، به سزاى آن مكر و نيرنگ‏ها كه مى‏كردند، خوارى و عذاب سخت از نزد خداوند خواهد رسيد.

شريعتي: اشاره قرآني را بفرماييد و بعد اين هفته قرار است از شخصيت ميثم تمار صحبت کنيم.

حاج آقاي کاشاني: اين صفحه از قرآن نکات زيادي دارد ولي در آيه 124 که به بحث ما مرتبط است، مي‌فرمايد: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما كانُوا يَمْكُرُونَ» خدا اعلم است و اين اعلم به معناي تفضيل نيست، يعني خدا آگاهتر است، نيست. مفسرين مي‌فرمايند: اين اعلم تعيين است. يعني خدا مي‌داند و غير خدا نمي‌داند. چون وقتي مي‌خواهيم مقايسه کنيم دو چيز بايد قابل قياس باشند. حضرت حق با چيزي قابل قياس نيست که بگوييم: خدا داناتر است، علم ديگران با خدا، لذا اهل تفسير و دقت مي‌گويند: اين اعلمَ به معناي اين است که او مي‌داند و غير او نمي‌دانند. واقعاً همينطور است اگر بخواهيم يک کسي را از بين جامعه به عنوان پيغمبر انتخاب کنيم اصلاً ما نمي‌دانيم چه کسي شايسته است و چه کسي عصمت دارد و علم دارد. همينطور براي جانشين او و خليفه‌ي او نمي‌دانيم چه کسي توانايي دارد جانشين رسول خدا شود. چه کسي ايمان راسخ قلبي دارد و اين را خدا مي‌داند. لذا خداست که مي‌داند و ما پيروان مکتب اهل‌بيت اين را به خدا واگذار کرديم و سعي کرديم از خداوند اطاعت کنيم.

شهيد بزرگواري که ما اسمش را شهيد جا مانده از کربلا گذاشتيم، ده روز قبل از محرم و اينکه موسم ياران سيدالشهدا بود که به سمت امام حسين حرکت کنند، متأسفانه مرد خدا و ذاکر فضايل اميرالمؤمنين جناب ميثم تمار به شهادت رسيد و از کساني است که يقيناً اگر بود در کربلا بود. از شهداي پيش قراول کاروان سيدالشهداء است. اگر الآن رئيس جمهور و رئيس قوه‌ي قضاييه يا يکي از بزرگان کشور بخواهد برود جايي ديدن کند يا بازار تهران برود، مردم نگاه مي‌کنند ببينند کدام مغازه مي‌رود، شخصيت صاحب منصب بيايد کنار دستفروشي بنشيند، چقدر آن دستفروش بايد عظمت داشته باشد. اميرالمؤمنين در بازار کوفه حرکت مي‌کرد جايي توقف نمي‌کرد، اميرالمؤمنين هم براي اينکه کسي اشتباه برداشت نکند، اينکه پول شخصيت نمي‌آورد، ارزش اين است که به مؤمنان خدمت کنيد. اميرالمؤمنين در بازار يک جا توقف مي‌کردند آن هم کنار سيني خرماي ميثم تمار بود. گاهي براي ميثم کاري پيش مي‌آمد، حضرت جاي او خرما مي‌فروخت. کساني که هزاران ميليارد داشتند مي‌گفتند: اي کاش هيچي نداشتيم و فقط يک سيني خرما داشتيم ولي اميرالمؤمنين به ما سرمي‌زد. پول بي ارزش نيست و پولدار بي احترام نيست، ولي احترام اصلي براي شخصيت مؤمن است که با هيچ چيز قابل قياس نيست. ميثم يکي از کساني است که شخصيت اميرالمؤمنين را فاش کرد. در آن جامعه اسلامي فکر مي‌کردند شاگرد اول اميرالمؤمنين ابن عباس است. يک روز محضر ابن عباس مي‌رود و شروع مي‌کند از آيات قرآن حرف زدن، ابن عباس مي‌گويد: صبر کن. هرچه ميثم مي‌گويد شروع به نوشتن مي‌کند. اينها را از کجا آوردي؟ گفت: همه را از علي شنيدم. بعد گفت: به زودي خواهي ديد مرا به دار مي‌زنند. ابن عباس خواست پاره کند، گفت: صبر کند، همين نشان مي‌دهد ظرفيت تو کم است. صبر کن اگر چند روز ديگر مرا نکشتند، اين کار را کن. لذا ميثم کنار نخل خشکيده مي‌نشست که آن را به او آويزان کردند و آب پاي آن مي‌ريخت. بعضي مسخره مي‌کردند که نخلت چطور است؟ مي‌گفت: به زودي خواهيد ديد. وقتي او را به درخت بستند، مردي که عمرش را در راه نقل فضايل اميرالمؤمنين خرج کرده است. گاهي که کوفه مي‌رويم به حرم ميثم تمار مي‌رويم و فضايل اميرالمؤمنين را مي‌گوييم. ايشان را تکه تکه کردند، گفت: چرا گريه مي‌کنيد؟ حالا که تقيه تمام شد هرکس احاديث نشنيده از اميرالمؤمنين مي‌خواهد نزد من بيايد. مجبور شدند زبان از حلقومش بيرون بکشند و با اين خشونت با او برخورد کنند.

شريعتي: انشاءالله همه ما قدر اين نعمت را بدانيم و بتوانيم تابع باشيم و اين همراهي نصيب همه ما شود.

حاج آقاي کاشاني: مباهله را در پيش داريم که يک همايشي هم از طرف صدا و سيما برگزار مي شود. غدير و مباهله فقط فصل اميرالمؤمنين نيست، در دنيا بهتر از اينکه ما براي اميرالمؤمنين نفس بکشيم و ديگران را به سمت حضرت بياوريم نداريم. براي تقرب به سيدالشهدا و صديقه طاهره از امروز براي غدير سال آينده برنامه‌ريزي کنيم و کار کنيم. از امام زمان مي‌خواهيم هم در راه غدير هم براي محرم پيش رو که فصلي است که زهيرها تبديل به اولياي خدا مي‌شوند، دست ما را بگيرند تا در خيمه‌ي سيدالشهداء با دم مسيحايي‌شان ما را هم تغيير بدهند.

شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»