اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

99-07-012-حجت الاسلام والمسلمين عابديني– توجه ويژه به اربعين و سيره تربيتي حضرت موسي عليه‌السلام


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: توجه ويژه به اربعين و سيره تربيتي حضرت موسي عليه‌السلام
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 12-07-99
شريعتي:
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام مي‌کنم به دوستان عزيزم، بيننده‌ها و شنونده‌هاي نازنين‌مان، به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. انشاءالله هرجا هستيد خداوند متعال پشت و پناهتان باشد و بهترين‌ها براي تک تک شما رقم بخورد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان عزيز عرض سلام دارم.
شريعتي: سالهاي قبل خيلي‌ها آماده شده بودند براي سفر اربعين، خيلي‌ها مشرف شده بودند. دوستي مي‌گفت: اي کاش ما مي‌رفتيم و جزء جاماندگان اربعين نبوديم. گفتم: انشاءالله از امام حسين جا نمانيم که هر روز عاشورا و هر روز کربلاست. انشاءالله حرکت کنيم و خودمان را به قافله سيدالشهداء(ع) برسانيم. نکات امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) بين امام حسين(ع) و امام زمان(عج) يک ارتباط ويژه است، علاوه بر رابطه‌اي که بين حضرات معصومين هست که نور واحد هستند اما جريان ظهور مترتب بر جريان عاشوراست. لذا لشگرکشي امام زمان(عج) لشگريانش از دايره‌ي جريان کربلا و عاشورا و اربعين، سربازگيري مي‌شوند. لذا شعار حضرت «يا لثارات الحسين عليه السلام» است که اين ارتباط ويژه ما را در ايامي که متعلق به امام حسين است، دلهاي ما را بيشتر روانه ارتباط با امام زمان(عج) مي‌کند. اين رابطه به خصوص در جريان اربعين يک گره ويژه به هم پيدا مي‌کرد و ارتباط زيادي ايجاد مي‌شد. کساني که هرسال حاضر مي‌شدند، جنون رفتن و يافتن برايشان در آن رابطه که زائر مي‌شدند، زائر شدن يک حقيقتي است که همه وجود انسان را در تمام لحظات، خواب و بيداري، گره مي‌زد به اينکه اين هيچ حيثيتي ندارد غير از حيثيت زيارت امام. مي‌خوابيد با اين حال بود و بلند مي‌شد، نفس مي‌کشيد، مي‌خورد، حرکت مي‌کرد با اين حال بود. همه وجود اين، اين بود که زائر است. لذا در جريان اربعين همه يا زائر بودند يا خادم، همه اين دو وجود ربط به امام بود. همه تعريف‌ها مرتبط با امام تعريف مي‌شد. فقط نسبت با امام بود که آنجا هويدا بود. کسي کار نداشت تو کي هستي، همه کارشان اين بود که تو زائر هستي. فقط با امام تعريف مي‌شدند. حقيقتي که در قيامت تعريف مي‌شود، «يَوْمَ‏ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» (اسراء/71) در آن روز همه را به امامشان مي‌شناسند. چون اينها از خودشان چيزي ندارند، امام پاسخگوي اعمالشان است، امام ميزان اينها را پاسخ مي‌دهد، اعمال اينها را پاسخ مي‌دهد. چون اينها ربط به امام بودند. اين حقيقتي که در قيامت محقق مي‌شود در جريان اربعين به اشد وجه در تمام زندگي انسان محقق مي‌شد، به طوري که در جريان عاشورا اگر انسان مجالس امام حسين مي‌رود، چند ساعت مي‌رود و برمي‌گردد زندگي مي‌کند. اما در اربعين چند روز انسان تمرين کامل، در تمام لحظات حتي تعلقات دنيايي، پول و ارتباطات همه کنده مي‌شود. عادت‌ها شکسته مي‌شود. رفاه‌ها شکسته مي‌شود. با تمام شوق محبت ويژه‌اي ايجاد مي‌شود که لحظه به لحظه زندگي انسان محبت امام حسين است. زائر اوست، زائر او نشان مي‌دهد فقط در زير گنبد نيست. زائر او در تمام لحظات حرکت زندگي است پس مي‌شود اين فرهنگ را پياده کرد که انسان در نفس کشيدن و قدم به قدم رفتن، خوردن و خوابيدن، زائر امام حسين باشد. اين تمرين را در اربعين به ما نشان مي‌دهند تا فرهنگي شود در تمام دوران زندگي ما. اين تجربه را پيدا کنيم و همه را زائر ببينيم. مردم را به اينکه او شيعه مولاست، محبّ مولاست، اينطور تمرين کنيم و بشناسيم، اين رابطه ايثارها و گذشت‌ها را متفاوت مي‌کند. وقتي يک کسي را مي‌بيني که زائر مولاست، اگر از او بدي و سختي مي‌بيني، به شوق مولا به راحتي از او مي‌گذري. اما وقتي او زائر مولا شد و من محبّ مولا، گذشتن محبّ مولا از زائر مولا خيلي راحت است. اين جريان در اربعين هرسال محقق مي‌شد و امسال به هر دليلي که امکانش نيست، اگر آن حقيقت آنطور محقق مي‌شد و امروز امکان پذير نيست، مقدار ممکن آن که امکان پذير هست، آن حال را پيدا کردن، مي‌توانيم اين چند روز حال زائر را پيدا کنيم. اگر آدم مي‌خواست آنجا برود تمرين کند تا ملکه شود و اينجا بيايد گسترده کند، حالا آن سالهايي که رفتيم حسرت اينکه نمي‌توانيم برويم، جنوني که به تعبير اميرالمؤمنين فرمود: با يک امر عظيم قاطي کردند. اين هم خلط کردن است، يک موقع انسان با دنيا قاطي مي‌کند و حقير شده است. يک موقع جنون خدا پيدا مي‌کند، اين عظيم شده است. اين قاطي کردن، اين جنون را سعي کنيم نگذاريم از دست برود.
اينکه امام همه جا حاضر است. اينکه «کل يوم عاشورا، کل ارضٍ کربلا» امکان تسري دارد و مي‌شود اينجا اربعين را در دل و خانه‌مان، در شهرمان پياده کنيم. خانم‌ها در خانه سعي کنند غذا را به نيت موکب امام حسين بپزند. حرکت جديدي که با ايام ديگر فرق کند. خودمان را به حال کربلا نزديک کنيم. هم مي‌توانيم زائر باشيم و هم خادم باشيم. در اين ايام غذايي پختيم و به محبين مولا بدهيم، اگر کساني مي‌توانند در شهرها خصوصاً قسمت‌هاي فقير نشين موکب بزنند و غذا بدهند. قدم زدن از خانه تا رفتن به سوي کار، اين قدم زدن را به نيت نجف به کربلا قرار بدهد. لذا هر قدمي که برمي‌داريم، از اين تقيدات خارج شويم و به سمت اطلاق برويم، قدم به سوي امام است. اگر يک جايي انسان نمي‌تواند اين حقيقت را به تمام اينکه قبل بوده محقق کند، مقداري که امکان پذير است را از دست ندهيم. اگر اين حالت و حسرت در ما باشد مي‌تواند جبران کننده باشد و هرکاري که شبيه اين باشد و انسان زائر و خادم شود. هرکه او را مي‌بيند، ديدن او ياد امام را زنده بکند. اينها را هرچه مي‌توانيم زنده کنيم.
نکته ديگر اين است که سعي کردند تاريخ را براي ما با نقاط عطفي تعريف کنند که خود به خود تاريخ هم مثل زندگي ما سکولار و مادي باشد. نقطه‌هاي مهم تاريخي را، سلسله‌هاي پادشاهي خاص، يا مثلاً قرون وسطي و رنسانس، تمام اينها نگاه به ماده هست حتي جريان رنسانس، اما قرآن کريم تعريفش از تاريخ، نقاط عطف و گلوگاه‌هاي تاريخ را بعثت انبياء مي‌داند. تعريف تاريخ را قبل و بعد اين نبي تعريف مي‌کنند. اين نقطه عطف است به خصوص انبياي اولوالعزم، اينها نقطه‌هاي عطف بزرگ تاريخ هستند، به خصوص پيغمبر اکرم که بزرگترين نقطه عطف تاريخ است. بالاخص در جريان امت پيغمبر، جريان عاشورا و امام حسين(ع) که قبل و بعد عاشورا يک نقطه مهم است که بعد از عاشورا جريان ظهور تمهيد مي‌شود ديگر از حالا نقطه صعود به سمت جريان ظهور است که هرچه جريان عاشورا در اذهان جهاني بهتر جا بيافتد که بيدار شدن فطرت و وجدان است، با بيدار شدن فطرت و وجدان جريان ظهور اثر گذار است و در زمان ظهور همه امام زمان را به جريان امام حسين(ع) مي‌شناسند. معلوم مي‌شود جريان امام حسين(ع) نقطه عطف تاريخ عظيمي است که در آخرالزمان باز مي‌شود و جلوه مي‌کند و شايد اربعين به عنوان يک حرکت جهاني نماد باز شدن جلوه فطري و وجداني جريان امام حسين و بيدار جهاني است. اسلام را به صورت يک منظومه در اربعين مي‌بينيم. اربعين اقامه دين است، نه شنيدن و ديدن دين! يعني دينداري که همه ذيل امام تعريف مي‌شوند و با هم تمام خصوصيات کمالي را محقق مي‌کنند و حاکميت الهي است که ذيل امام همه تعريف مي‌شوند. اربعين را با اين نگاه زنده نگه داريم به همين صورت و اقامه دين را در آن ببينيم. اربعين ظهور ساز است لذا عظمت اربعين و حسرت جا ماندن از اين دوره هرچقدر شديدتر باشد، حسرت اينکه امسال محروم هستيم اما جبرانش به اين است که در اين چند روزي که اوج جريان ايثار و گذشت‌ها و جنون‌هايي بود که در اين مسير ايجاد مي‌شد. يادم نمي‌رود که جريان اربعين اينقدر عظمت دارد که اين جريان را باز کنيم، يک کشيش مسيحي بود که تازه مسلمان شده بود، اربعين سال گذشته از نجف حرکت کرده بود، وقتي ميانه راه بود، از او سؤال شد اين مسير پياده روي را چطور ديدي؟ گفت: با اينکه سختي‌ها گاهي ممکن است مشکلات و کمبودها باشد اما وقتي نگاه کردم، از چشم زينب (س) اين مسير را نگاه کردم. ديدم «ما رأيت الا جميلا» همه سختي‌هايش زيباست. اگر اين حال را در وجودمان ايجاد کنيم که اين چند روز از چشم زينب(س) که دارد به سمت کربلا برمي‌گردد. نگاه زندگي و فرهنگ زندگي‌مان را نگاه کنيم، يک فرهنگ جديدي در زندگي انسان شکل مي‌گيرد که اگر ما نمي‌توانيم برويم يا توانستيم سالهاي بعد برويم، اين في نفسه موضوعيت دارد که ايام اربعين ولوله‌ي اربعين در همه جان‌ها در اين چند روز همه جا باشد و تمريني باشد براي کساني که اربعين مي‌رفتند، حالا که در جمع و اجتماع هستند، ولوله را در اجتماع ايجاد کنند، ولوله ايجاد کردن حدود سه ميليون و خرده‌اي از ايران براي اربعين مي‌روند. اين سه ميليون و خرده‌اي دغدغه دارند، اين دغدغه و ولوله را در شهري که هستند، خيلي‌ مي‌خواستند بروند و نمي‌شد. اين را بتوانيم نهادينه کنيم و يک فرهنگي از درونش دربياوريم که اين چند روز آن جنون براي همه ايجاد شود، اين جنون با امام حسين(ع)، عشق به امام حسين و ايثاري که انسان به عشق امام حسين ايجاد مي‌کند، هرکس ببيند بگويد: اينها گويي ديوانه شدند و حساب و کتاب سرشان نمي‌شود. بله، حساب و کتاب سرمان نمي‌شود. حساب و کتاب ما امام حسين و محبت حضرت است. انشاءالله خداي سبحان ما را در اين چند روز براي ارتباط بيشتر با حضرت آماده کند و زائر و خادم حضرت باشيم.
شريعتي: انشاءالله سال آينده همراه بقية الله الاعظم عزم زيارت نجف تا کربلا کنيم.
حاج آقاي عابديني: اينقدر قدرت خداي سبحان عظيم است که در يک شب همه وقايع مي‌تواند پيچيده شود و محقق شود، اميد ما هر لحظه و هرشب و هر روز است. هرشب با اين اميد مي‌خوابيم و هر روز با اين اميد بيدار مي‌شويم که امروز روز ظهور باشد، امشب شبي باشد که نداي حضرت مي‌پيچد در همه جاي عالم، اگر اينطور باشد براي انسان ظهور محقق شده و ديگر تأخير و تقويم براي او تفاوت نمي‌کند چون زندگي‌اش با امام است. انشاءالله خداي سبحان اين حقيقت را روزي همه ما بکند.
شريعتي: حسين نصر من الله را نوشت به خونش، به شرط آنکه و فتحٌ قريب را تو بخواني و ما چشم به راه آمدنتان هستيم آقا! قصه حضرت موسي(ع) را مي‌شنويم.
حاج آقاي عابديني: عرض سلام داريم خدمت حضرت موسي عليه السلام و اذن مي‌گيريم وارد قصه شويم. حضرت موسي از نقاط بزرگ عطف تاريخ است. همان قدر که قرآن به هر نبي اهميت داده، نشان مي‌دهد که اين در گلوگاه‌هاي تاريخي و نقاط عطف تأثير گذار است. چون از همه انبياء بيشتر در مورد موسي(ع) در قرآن آيه آمده، نشان مي‌دهد بزرگترين گلوگاه تاريخ در بين انبياء، حضرت موسي(ع) است که در زندگي بشريت نقش بسزايي دارد. لذا هرچقدر عمق در ارتباط با جريان حضرت موسي پيدا کنيم براي امروز ما در امت ختمي نافع است و مي‌توانيم بهره ببريم و تجربه ايجاد شده را دوباره تکرار نکنيم و استفاده کنيم. اصل گلوگاه‌هاي تاريخ و نقط عطف بحث مهمي است که بشر را مادي نکنيم و انسان را مادي نکنيم. با اين نگاه، حال ما حال الهي مي‌شود.
در محضر سوره طاها بوديم، تا اينجا که موسي کليم وارد بر فرعون شد، اولين بيانش اين بود که «فَأْتِياهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ» (طه/47) ما هردو رسولان و فرستادگان پروردگار تو هستيم. تعبير «ربک»، نمي‌گويد: «فقولا له» بگوييد، يک طرف مي‌گويد و ديگري بايد اطاعت کند، يکجا هست گفتگو است. نه امر کنيد، با همان زبان لَين است اما چون او ادعاي ربوبيت کرده، «فقولا» بگوييد. هم ما فرستادگان ربّ تو هستيم. نمي‌گويد: «انا رسولا رب العالمين»، «انا رسولا ربک» ما فرستادگان خداي تو هستيم. از همين‌جا نقطه اصطکاک آغاز مي‌شود. جريان فرعون که خدا فرمود: «فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً» قول لين و نرم، براي ابتداي کار است. اگر کسي سماجت کرد و عناد به خرج داد، قول لين در وقت سماجت و عناد نيست. قول لين هميشه در ابتداي کار است. تا جاي جذب بماند و مقابله صورت نگيرد. اما اگر شديد شد و مقابله کرد و لجاجت کرد، جاي غلظت است. پس لين بودن براي شروع است که جذب شود، اين هم مخاطب قرار بگيرد و سبقت رحمت بر غضب است که اول رحمت الهي، نرمي را ببينند و اگر جايي از وجودشان جاي جذب شدن دارد، اين هم به کار بگيرد. اما اگر او لجاجت مي‌کند، آمريکا لجاجت مي‌کند باز هم ما قولاً ليناً، نه، آنجايي که لجاجت کسي به کار گرفته مي‌شود. عنادش معلوم مي‌شود، «وَ اغْلُظْ عَلَيْهِم‏» در کمال شدت با او حرف بزن. «جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِم‏» (توبه/73) اينها را بايد گفت که يک موقع استناد به قرآن نکنند بگويند: قرآن به فرعون هم گفت: قولاً ليناً! قول لين يک کار عقلايي درست است اما در ادامه وقتي لجاجت به خرج داد تبديل به غلظت مي‌شود. غلظت در لفظ است و در مقاتله هم غلظت تلقي شود.
«إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ‏ فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ» قبلاً اين را بيان کرديم که «ارسل معنا بني اسرائيل» يک نگاه اول اين است بده بني اسرائيل ما برويم. يا تو بني اسرائيل را با ما بفرست، ما مي‌رويم و کاري با تو نداريم. ارسال کن با ما بني اسرائيل را، اما مفسرين هم از ظواهر قرآن استفاده مي‌کنند و هم از آيات ديگر، و آنچه در تاريخ محقق شده است، مي‌گويد: رهايشان کن، دست از سرشان بردار. تو اينها را به صورت عبد درآوردي. اينها را از بنده بودن خود رها کن. اينها امانت هستند، لذا بايد امانت به ما برگردد که رسول امين هستيم. يعني فرعون ربّ بود و اينها برده بودند و مردم باور کرده بودند که خودشان را عبد و فرعون را ربّ مي‌ديدند. موسي کليم مي‌خواست اين سنت را بشکند. «وَ لا تُعَذِّبْهُمْ» اينها را اينطور عذاب و شکنجه نکن! تحت ربوبيت خود در نياور. اين «لا تعذبهُم» ارسل معنا را بيان مي‌کند، که اينها را رها کن و دست از شکنجه و فشار بردار.
اگر اين را باور نکنيم ممکن است شبهاتي ايجاد شود و بگويند: موسي کليم براي دعوت فرعونيان نيامده بود. موسي فقط به بني اسرائيل کار داشت. چون اقوام ديگري هم تحت سلطه فرعون بودند. فقط بني اسرائيل نبودند، انبياء ظلم ستيز بودند و نهضت موسي کليم جهاني بود. غير از اينکه محدود مي‌کرد افق جريانات نگاه انبياء را تغيير مي‌دهد که به بقيه کار ندارند. دنبال اين بود که فرعون ايمان بياورد. فرستادن موسي، جريان سحره، جريان تبليغ دين به صورت عمومي بود. منتهي در عين حال که دنبال اين بود، چهل سال اين کار را کرد، بعد ديد فشار زياد است، بني اسرائيل از آنجا فرار کردند. يعني «ارسل معنا» از ابتدا اين نبود برداريم ببريم. بعد فکر کنيم جايگاه اينها بيت المقدس است، موسي کليم اينجا آمد، لذا در کلمات اينها هم هست که خطاب به موسي در آيات بعد هست، «قالَ أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِكَ‏ يا مُوسى‏» (طه/57) موسي تو آمدي ما را از سرزمين خود بيرون کني. اگر آنطور بود مي‌گفت: موسي تو آمدي اينها را ببري. مي‌گويد: تو آمدي ما را از سرزمين خود بيرون کني! درست است ممکن است دروغ هم بگويد، چون در ادامه دارد که ما نمي‌خواهيم به سلطنت برسيم و مثل تو کبريايي کنيم. ما حاکميت بر نفوس را مي‌خواهيم نه حاکميت بر سرزمين. حاکميت بر سرزمين براي ما ارزشي ندارد آن هم به اذن الهي. حاکميت بر نفوس ملازم با حاکميت بر ارض هم باشد، ارض هم مي‌خواهيم. اما «ارسل معنا» يعني حاکميت بر نفوس اينها بر عهده ماست. اينها بايد عبد خدا باشند و کسي که خدا فرستاده اطاعت کنند.
ما به دنبال تصرف ارض نيستيم، به دنبال تصرف دل هستيم که دلها را خدايي کنيم. دلها را عبد خدا کنيم و مطيع رسول خدا کنيم لذا هبوط به اين است که ملک خودش ببيند. اشياء را ملک خودش ببيند، افراد را عبد خود ببيند، در حالي که در نظام الهي بحث ملک و عبوديت نيست. لازمه نفوس گاهي بتوانند جايي استقرار پيدا کنند بايد ارضي باشد، اما اصل بر اين است و آن فرع مسأله است. نگاه ثانوي به مسأله است. ولي در نظام حاکميت‌ها اصل بر فتح اراضي است و بر فتح نظام جغرافيا است. منابع مادي است، اينها برايشان اصل است. به دنبالش نفوس هم بنده اينها مي‌شوند و اين فرع بر او مي‌شود لذا دنبال اراضي هستند که حاصلخيز است تا ثمره مادي باشد اما در نگاه الهي، اساس نفوس هستند. اين اصلاً اساس نگاه را در نهضت انبياء متفاوت مي‌کند، «قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ» ما دليل و برهان هم داريم. اگر ما رسول رب هستيم، رسالت خدا از جانب خدا برهان مي‌خواهد. معجزات موسي کليم که عصا و يد بيضاء بود، دو معجزه موسي کليم «مِنْ رَبِّكَ» اين آيات از رب توست.
انسان وقتي به خودش حد بزند، يعني بگويم: از ربّ من، طرف وقتي قبول ندارد احساس مي‌کند، من اين طرف و تو آن طرف! «إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ‏» (مائده/24) اما وقتي مي‌گويد: رب تو است، يعني مي‌خواهد بگويد تو خدا داري و اين هم ربّ توست. آدم احساس انس بکند نه مقابله. در عين اينکه جلال است، جمال هم هست. «وَ السَّلامُ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‏» اين آيه و برهان داريم، سلام الهي که خودش سلام است. خدايا تو سلام هستي، «الهي أنت السلام و منک السلام»، «السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ» (حشر/23) اسم خدا سلام است. چون سلامت که کمال و امنيت و آرامش و همه کمالات در سلام است. خداي سبحان سلامش را براي هرکسي که تبعيت از او کند قرار داده است. اين نکته زيبايي است که سبقت رحمت بر غضب است. يعني دارد دعوت مي‌کند سبقت رحمت بر غضب تعبير بسيار بلندي است. در تمام افعال و کارهايمان، هميشه بايد سبقت رحمت بر غضب باشد، حتي جايي که به دنبال عقاب و مبارزه هستيم. لذا سنت الهي است که اگر مي‌خواهد قومي را عذاب کند حتماً رحمتش را کامل کامل قرار داده که رحمت رحيميه کامل باشد تا بعد عذاب بيايد. قبل از اينکه رحمت به کمال برسد اين عذاب شامل نمي‌شود. در هر فردي اينطور است. در هر جامعه‌اي چنين است. در هر واقعه و حادثه‌اي اينطور است. اگر انسان اين نگاه را پيدا کرد که اين حادثه اگر سخت است، رحمت قبلش چگونه بوده که اين نقمتش هم پشت سرش آمده است، يا همراه اين نعمت اين رحمت چگونه در اين خفته و لطف خفي الهي است. آدم مي‌بيند يک جلوه رحمتي و رحماني دائماً بر همه اين حوادث پيچيده شده است.
اين نگاه رحماني به خداست نه اينکه آدم مقابل دشمن قرار مي‌گيرد بگويد: تو بزن، تو بکش، ما رحماني هستيم، عيبي ندارد. ما چون مي‌خواهيم با رحمت برخورد کنيم، اسلام رحماني اين است که مقابله و معارضه نداشته باشد. اينطور نيست. در دل همان غضب هم، رحمت است. لذا «عَذابٌ‏ مِنَ‏ الرَّحْمن‏» (مريم/45) «باطِنُهُ‏ فِيهِ‏ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ» (حديد/13) حقيقتش رحمت است، هرچند ظاهرش عذاب است. منتهي اين مبدأييت بايد در وجود مؤمن شکل بگيرد. اگر يک جايي مقابله مي‌کند به دنبال اصلاح و رحمت است نه اينکه بخواهد انتقام بگيرد. تشفي دل نمي‌خواهد بخاطر اين پيدا کند بلکه به دنبال اين است که رحمت را گسترده تر کند. «وَ السَّلامُ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‏» اين رحمت الهي است. «إِنَّا قَدْ أُوحِيَ‏ إِلَيْنا أَنَّ الْعَذابَ عَلى‏ مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى» (طه/48) اگر عذاب الهي هم هست، نقمت و غضب است، اولاً پس از رحمت است. دعوت است پس بيا، رحمت الهي بسط دارد. تو محروم نيستي. حتي با اينکه ادعاي ربوبيت کردي، اگر کسي فهميد و تکذيب کرد، تکذيب کردن براي آنجايي است که انسان مي‌فهمد. يک موقع تصديق است فهميده تصديق مي‌کند، تکذيب آنجايي است که مي‌فهمد و تکذيب مي‌کند.  پس، پس از علم است. «أن العذاب» کجاست؟ «أَنَّ الْعَذابَ عَلى‏ مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى» در عين اينکه فهميد، پشت کرد. روي گرداندن براي آنجايي است که مي‌ديد اما پشت کرد و روي گرداند. اول رحمت بوده و خدا اتمام حجت کرده و علم را براي اين ايجاد کرده، لذا وقتي معجزات موسي کليم محقق شد، فرعون يقين کرد اين از سنخ سحر نيست. اما چون نمي‌خواست بپذيرد، اميد داشت عالمان سحره بتوانند در مقابل اين واقعيت موسي مقابله کنند و اين را فهميد. لذا موسي کليم مي‌گويد: تو فهميدي اين سحر نيست. تو مي‌خواهي ديگران را گول بزني. يعني علم محقق شد و تکذيب کرد.
اين نکته مهم است که فقط سبقت رحمت بر غضب اين نيست که رحمت قبل از غضب باشد بلکه سبقت رحمت بر غضب حتماً رحمت بيش از غضب است. دو مسأله هست، يکي رحمت پيش از غضب است. يکي رحمت بيش از غضب است. اين رحمت همه جا را پر کرده و غضب عارضي است و کمتر است. اصل رحمت است که بيشتر و پيشتر است. هيچگاه غضب مقدم بر رحمت نخواهد شد. همچنان که غضب هيچگاه بيشتر از رحمت نخواهد شد. اگر جايي لازم است غضب به کار ببريم حتماً بايد پيش از او رحمت به کار رفته باشد و بيش از غضب، رحمت به کار برده شده باشد. رحمت هم امام غضب است و هم أَمام غضب است. آيت الله جوادي آملي هردو را بيان مي‌کنند، هم امام غضب است که او غضب را مي‌برد و هم اَمام است که جلودار است. انسان بايد حواسش باشد اگر به بچه‌اش خواست تندي کند بايد رعايت کرده باشد که رحمتش بيش از غضب باشد و پيش از غضب باشد. اگر دوستي، هرکسي در هر ارتباطي، بايد اين نگاه باشد. رفتار ما در جايي که بايد غضب کنيم، قهر کنيم. حتي اگر توبيخي نسبت به حرفي لازم باشد، يک جايي لازم است حدودي نسبت به مسأله‌اي انجام شود.
در نقل دارد وقتي حدي بر کسي بايد اجرا مي‌شد، کسي که حد را مي‌زد با غضب زد و حرص زد. حضرت او را خواباند و گفت: خودت هم بايد بخوري چون از روي غضب زدي. اين ضربه‌ها بازدارندگي مي‌خواست داشته باشد، رحمتش درونش بود. اما تو با حرص و غضب و انتقام زدي. اينجا غضب غالب شد. اينها خيلي زندگي را متفاوت کند. آدم نزد طبيب مي‌رود تا او را جراحي کند، اين طبيب رحمتش بيش از غضب اوست که مي‌خواهد عضوي را خارج کند. با انتقام اين کار را نمي‌کند. اين نگاه در اجراي غضب همينگونه است. «أَنَّ الْعَذابَ عَلى‏ مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى» ديگر به اوج انکار رسيده و راهي باقي نگذاشته است. اگر موقعي هم قهر مي‌کنيم همه پل‌هاي پشت سرمان را خراب نکنيم. تولي صدق نکند که بگويند اين راه را بست. تکذيب صدق نکند، بگذاريم يک خرده راه آشتي بماند.
«قالَ فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى‏» (طه/49) اين زرنگ بود، گفتند: «بِآيَةٍ مِنْ‏ رَبِّك‏» (طه/47) ما از جانب خداي تو آمديم، «فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى‏» رب شما دو تا کيست؟ اين ربّ تو، نگفت پس ربّ کيست؟ نکته‌اي را آيت الله جوادي فرمودند: در طول تاريخ هرگاه انبياء آمدند و ادعاي ربوبيت الهي را مطرح کردند که خدا رب است، عده‌اي از ستمگران و ظالمان ياد گرفتند، که اگر ربي در کار است و قدرتي دارد پس ادعاي ربوبيت بکند. ادعاي ربوبيت پس از اين بود که شناختند ربي در عالم است که او قدرتمند است. چون آنها قدرت طلب بودند ديدند قدرتي که رب دارد را ادعا کنند. نمي‌شناختند ادعاي ربوبيت يعني چه. لذا چون فهميدند چنين چيزي هست پس از آمدن انبياء ادعاي ربوبيت دارد. لذا اين جزء کساني بود که خواستند بدل بزنند. وقتي کساني به عنوان انبياء آمدند و آنها رسولان آن رب، عده‌اي به هوس افتادند که اين خيلي زيبا و شيرين است. پس ما ادعاي کذب رسالت و از طرف او رب بودن را، لذا متنبّيان پس از انبياء آمدند. پس ادعاي ربوبيت پس از مطرح شدن ربوبيت خدا بود. متنبيّان کساني که ادعاي نبوت کنند، پس از انبياء آمدند. ديدند انبياء چه حال خوشي دارند، مردم چه علاقه‌اي دارند. پس خوب است ما متنبّي باشيم و ادعاي نبوت کنيم تا آن مقام را پيدا کنيم. کساني که اوصياء هستند پس از اينکه اوصياء معين شدند، يک عده دنبال اين هستند خليفه رسول خدا شوند. خليفه انبياء شوند. يعني اين پس از آن مطرح شد که امامت مطرح شد. پيغمبر از دنيا رفت اما وقتي وصايت از جانب پيغمبر معلوم شد، عده‌اي به هوس افتادند وصي رسول خدا شوند. همه از روي اصل کپي مي‌کنند، بعد از اينکه در وصايت عالمان مطرح شدند، بابي گري و فرقه‌گري‌ها مطرح شد. بعد از آنکه نظام ايماني مطرح شد و منافقين مطرح شدند، نفاق آنجايي است که نظام ايمان مطرح است. اينها مي‌خواهند بگويند: ما ظاهراً مؤمنين هستيم، اما در باطن طور ديگري است.
هر حقيقتي يک بدل به دنبال دارد. چون انبياء حقايق را آوردند عمدتاً در مقابل انبياء اين کذب‌ها و دروغ‌ها در مقابل انبياء رسم شد. وقتي به اينها گفتند: «من ربک» ما آمديم، اينجا فرعون احساس مي‌کند ربوبيت يک امر عظيمي است. لذا به دنبال اين مي‌آيد که ادعاي «أَنَا رَبُّكُمُ‏ الْأَعْلى‏» (نازعات/24) دارد يا «ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ‏ إِلهٍ‏ غَيْرِي‏» (قصص/38) غير از من اله ديگري در کار نيست. لذا انبياء آمدند اشقياء را تحريک مي‌کنند که به شقاوت بالاتري برسند. در کنار اينکه سعادتمندان به سعادت بالاتري برسند. هم اينها به فعليت بالاتر مي‌رسند هم آنها به فعليت بالاتر مي‌رسند، اين لازمه نبوت است. خط مرز بين سعادت و شقاوت مشخص شود. لذا اگر يک جايي مي‌خواهد کمالي محقق شود حتماً بدليجات در کنارش مطرح مي‌شوند. تا مردم به نگاه‌هاي عرفاني روي مي‌آورند، عرفان‌هاي مادي و غلط است.
شريعتي: کتاب «قدم عاشقي» را سال گذشته در برنامه مطرح کرديم و نکات خيلي خوبي را حاج آقاي عابديني پيرامون اربعين جمع آوري کرده بودند. «حضرت لوط و حضرت صالح» در دو دفتر، دفتر چهارم و دفتر پنجم، در ذيل مباحث سيره تربيتي انبياء در قرآن کريم مطرح شد، جمع آوري شده است. دوستاني که تمايل دارند مي‌توانند به سامانه پيامکي ما مراجعه کنند يا به بخش فروش اينترنتي سايت ما مراجعه کنند. حسن ختام فرمايشات شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: در رابطه‌اي که موسي کليم با فرعون محاجه داشت، خداي سبحان در چند سوره پخش کرده است. سوره‌ي طاها را انشاءالله جلو مي‌رويم و سوره قصص و شعرا را هم مطرح مي‌کنيم. اين محاجه خيلي نکات تربيتي مهمي دارد.
شريعتي: حسن ختام برنامه امروز تلاوت صفحه 549 قرآن کريم است.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏، يا أَيُّهَا الَّذِينَ‏ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ «1» إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ «2» لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ «3» قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ «4» رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»
ترجمه آيات: به نام خداوند بخشنده‏ى مهربان. اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد! دشمن من و دشمن خود را دوست نگيريد. شما با آنان طرح دوستى مى‏ افكنيد، در حالى كه آنان نسبت به حقّى كه براى شما آمده است، كفر ورزيده‏ اند. (علاوه بر آن كه) آنان شما و پيامبر را به خاطر ايمان به خدا كه پروردگار شما است، (از مكّه) اخراج و آواره نموده ‏اند. اگر شما براى جهاد در راه من وطلب رضاى من (از وطن) بيرون آمده‏ ايد (با آنان دوستى نكنيد). شما مخفيانه دوستى خود را به آنان مى‏رسانيد در حالى كه من به آنچه مخفيانه و آنچه آشكارا انجام دهيد آگاه‏ترم و هر كس از شما چنين كند، قطعاً از راه راست گم گشته است. اگر بر شما مسلّط شوند، دشمنان (سرسخت) شما خواهند بود و دست و زبانشان را به بدى، به سوى شما خواهند گشود و دوست دارند كه شما (از دين خود دست برداشته و) كفر ورزيد. در روز قيامت، خويشان كافر و فرزندان كافر شما، هيچ كدام سودى برايتان نخواهند داشت. (در آن روز خداوند) ميان شما و آنان جدايى خواهد افكند و خداوند به آنچه انجام مى‏دهيد، بيناست. همانا براى شما در (روش) ابراهيم و كسانى كه با او بودند، سرمشق و الگوى خوبى است، زيرا به قوم (مشرك) خود گفتند: همانا ما از شما و از آنچه جز خدا مى‏پرستيد، بيزاريم. ما به (آيين) شما كفر ورزيديم و ميان ما و شما كينه و دشمنى ابدى است، مگر آنكه به خداى يگانه ايمان بياوريد. جز سخن ابراهيم به پدرش كه قطعاً براى تو استغفار خواهم كرد و من براى تو (جز دعا و درخواست) مالك چيزى نيستم. پروردگارا بر تو توكّل كرديم و به سوى تو انابه نموديم و بازگشت ما به سوى تو است. پروردگارا! ما را محنت كش كافران قرار مده و ما را بيامرز، پروردگارا! تو خود عزيز و حكيمى.