اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

99-06-29-حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي حضرت موسي عليه‌السلام


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت موسي عليه‌السلام
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 29-06-99          
شريعتي:
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
روي گل محمدي از اشک تر شده است *** با ما مصيبتي است که آدم خبر شده است
با ما مصيبتي است که ورد زبان شده است *** با ما مصيبتي است که خون جگر شده است
دشمن به فتنه سنگر تصوير را گرفت *** لشگر نبرده‌ايم و نبرد دگر شده است
آن سوي خنده‌ها همه دندان گرگ بود *** اينک زبانشان به دهان نيش‌تر شده است
از هيچ زادند و پي هيچ زيسته *** شيطان بر اين جماعت ابتر پدر شده است
نمرود تير بسته به زيبايي خدا *** زيبايي خدا به خدا بيشتر شده است
عالم هنوز در صلوات هست و همچنان *** اين رايت نبي است که به عالم به بر شده است
«صلي الله عليک يا رسول الله» سلام مي‌کنم به دوستان عزيزم، بيننده‌ها و شنونده‌هاي نازنين‌مان، به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. ماه صفر است و انشاءالله اين ماه براي تک تک ما سرشار از خير و عافيت باشد و سر سفره نبي اکرم بهترين رزق‌هاي معنوي نصيب ما شود. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان عزيز عرض سلام دارم. در ورود اين ماه براي همه مؤمنان آرزوي سلامتي و توفيق دارم و صدقه اول ماه و نماز اول ماه را فراموش نکنيم.
شريعتي: براي صدقه اول ماه، دوستاني که تمايل دارند در طرح قرباني ماه صفر مشارکت کنند، مي‌توانند به سايت برنامه يا کانل برنامه و همينطور صفحه 800 پيام نما مراجعه کنند. صدقات رامي‌شود در قالب نذورات قرباني اهداء کرد؟
حاج آقاي عابديني: بله، اگر کسي صدقه‌اي دارد يا نذري دارد مي‌تواند در اين طرح شرکت کند. چون ممکن است بعضي از دريافت کنندگان از سادات باشند، هيچ مانعي ندارد و اين چون مسأله کلياست جاي نگراني نيست.
شريعتي: حديث قدسي را بفرماييد و بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله خداي سبحان ارض وجود ما را به طاعت امام‌مان مزين بکند و آن وجود را در درون ما مکنت و سلطه بدهد و ما تابع باشيم و سلطنتش دوام داشته باشد. «و تمتعه فيها طويلا» هم ارض دروني و بيروني وجود ما، انشاءالله از سربازان و ياران حضرت باشيم.
از کلمات حضرت موسي که گاهي در قالب احاديث قدسي هست و گاهي کلمات حضرت موسي(ع) هست، حضرات معصومين نقل کردند و به دست ما رسيده، کلمات بلند و قابل استفاده‌اي است. در محضر روايت ديگري هستيم که امام باقر نقل کردند، مي‌فرمايند: موسي(ع) يک کسي از بني اسرائيل که خيلي اهل عبادت و سجود و تقوا بود، به طوري که سجده‌هاي طولاني و سکوت طولاني داشت، موسي(ع) به عنوان رفيق و همراه خود انتخاب کرده بود و همراه او بود. تعبير اين است که «رَجُلًا مِنْ‏ بَنِي‏ إِسْرَائِيلَ‏ يَطُولُ سُجُودُهُ وَ يَطُولُ سُكُوتُهُ فَلَا يَكَادُ يَذْهَبُ إِلَى مَوْضِعٍ إِلَّا وَ هُوَ مَعَهُ» هرجا مي‌رفت موسي(ع) با او همراه بود. يکي از روزهايي که با هم در سفر بودند براي سرکشي رفته بودند، به منطقه‌اي خوش آب و هوا رسيده بودند. گياهان تازه بود، مثل فصلي که بهار باشد، پر از زيبايي بود. «فَبَيْنَا هُوَ يَوْماً مِنَ الْأَيَّامِ فِي بَعْضِ حَوَائِجِهِ إِذْ مَرَّ عَلَى أَرْضٍ مُعْشِبَةٍ تَزْهُو وَ تَهْتَزُّ قَالَ فَتَأَوَّهَ الرَّجُلُ فَقَالَ لَهُ مُوسَى عَلَى مَا ذَا تَأَوَّهْتَ» آن مرد آهي کشيد و حضرت موسي گفت: براي چه آه کشيدي؟ «قَالَ تَمَنَّيْتُ أَنْ يَكُونَ لِرَبِّي حِمَارٌ أَرْعَاهُ هَاهُنَا» کاشکي خدا چهارپايي به من داده بود که علف‌هاي اينجا هدر نمي‌رفت و مي‌خورد. «قَالَ فَأَكَبَّ مُوسَى‏ع طَوِيلًا بِبَصَرِهِ عَلَى الْأَرْضِ» چشمش را به مدت طولاني به زمين انداخت. «اغْتِمَاماً بِمَا سَمِعَ مِنْهُ» از اينکه چه شنيد و چقدر افق نگاه اين مرد کوتاه و حقير است. طول سجود و طول سکوت و عباداتش براي اين وجود سعه ايجاد نکرد. بايد انسان حواسش باشد، سجده مي‌خواهد انسان را عبور بدهد به سمت خدا. سکوت مي‌خواهد انسان را از اغيار به سمت خدا دور کند. عبادات مي‌خواهد اغيار را از وجود انسان بريزد تا انسان حرکت کند. لذا بايد هر چيزي سنجيده شود با نگاه خدا، زاهد کسي است که نگاهش خدايي شده است. اما کسي اينقدر نگاهش کوچک شده که يک فضاي سرسبز و عالي مي‌بيند، همه چيز فراموش مي‌شود الا اينکه مي‌گويد: کاش يک چهارپايي داشت اين علف‌ها را مي‌خورد. «قَالَ فَانْحَطَّ عَلَيْهِ الْوَحْيُ» وحي بر موسي نازل شد و خطاب شد: «فَقَالَ لَهُ مَا الَّذِي أَكْبَرْتَ مِنْ مَقَالَةِ عَبْدِي» چه شد اينقدر اين گفتار بنده من بر تو سخت شد؟ «أَنَا أُؤَاخِذُ عِبَادِي عَلَى قَدْرِ مَا أَعْطَيْتُهُمْ مِنَ الْعَقْلِ» خداوند فرمود: من جزاء و پاداشم براساس عقل است. لذا گاهي دارد که کسي خيلي عبادات دارد اما اين در جهت عقل اگر رشد نکرده باشد، پاداش زيادي نيست. لذا دارد «حَبَّذَا نَوْمُ الْأَكْيَاس‏» بعضي کَيس هستند، زيرک هستند و در راه خدا مي‌دانند کجا جاي کار است و خواب اينها گاهي بهتر از بيداري ديگران است. اگر اين کَيس زمينه به عبادت شود، اين چه مي‌شود؟ کَيسي که عبادت حق مي‌کند. زيرکي که عبادت حق مي‌کند. دنيا و آخرت را طي مي‌کند و درمي‌نوردد.
چه نگاهي در دين هست که عبادات بايد انسان را برسانند و رشد بدهند. نه فقط انسان سرش در لاک خودش باشد. لذا گاهي در بين بعضي ممکن است شدت عبادات داشته باشند و تکاليف ديگر را حواسشان نباشد. من گاهي ديدم در روابط خانوادگي طرف ارتباط با ديگران را رعايت نمي‌کند بخاطر اينکه عبادت را مي‌خواهد به شدت محقق کند در حالي که آن روابط گاهي حقوق واجبه است. واجب الرعايه است، چون ما گاهي تابع خدا نيستيم. يک چيزي را مي‌پسنديم، آن را چماق مي‌کنيم و بر سر اوامر ديگر خدا هم مي‌زنيم. تعادل در انجام نداريم. چون يک چيزي دل ما مي‌خواهد منتهي اين دل ما مي‌خواست اين شده بهانه‌اش يک عبادت شده و الا عبادت را به عنوان عبادت نخواستيم وگرنه حتماً حقوق ديگران و ارتباطات ديگران و احکام ديگر مطابق اين رعايت مي‌شود. پس اگر حواسمان نباشد بچسبيم به عبادات به گونه‌اي که روابط و واجبات و مسائل ديگر، حق همسر و حق فرزند و ديگران رعايت نشود، لذا آدم در وفاي به عهدها و اداي امانت‌ها بايد ببيند چگونه است. اينها نشان مي‌دهد در روابط اجتماعي انسان بايد خيلي قوي باشد و حق الهي در روابط اجتماعي مهم است. آنوقت آنجا وقتي انسان عبادت مي‌کند خيل صعود مي‌کند. سجده کسي که حقوق ديگران را رعايت مي‌کند، وفاي به عهد دارد و اداي امانت دارد، سجده اين خيلي بالا برنده است و انسان را رشد مي‌دهد. اين سجده عالمانه و عاقلانه است. اين طول سکوت عاقلانه است و الا سکوت ممدوح است اما از کسي که مطابق با عقل اين سکوت را انتخاب کرده است.
لذا آنجايي که انسان سکوت بکند اما بي اعتنايي به مؤمني تلقي شود، اين سکوت قطعاً مذموم است. امام صادق (ع) دارد در طواف حرکت مي‌کنند، ابان بن تغلب کنارش مي‌آيد، حضرت مي‌بيند که يک کسي کنار او يک چيزي به ابان مي‌گويد. حضرت فرمود: ابان او با تو کار دارد؟ گفت: يک حاجتي دارد، گفتم: صبر کن طواف تمام شود. حضرت فرمود: ابان او حاجتي دارد. مي‌گويي: صبر کن طواف تمام شود؟ تو مي‌تواني الآن بروي حاجت او را برآورده کني و برگردي طواف را ادامه بدهي. حاجت مؤمن است، در روابط اگر همسر است، فرزند است، پدر و مادر است، همسايه است، نمي‌گوييم انسان عبادتش را آخر سر بگذارد، اما کاري نکرده باشد که بگويد: من مي‌خواهم اين را اين موقع بخوانم، ولو «بلغ ما بلغ» رعايت حقوق ديگران براي انسان خيلي لازم است. لذا ديدن دين به صورت جامع به گونه‌اي که هرکس مي‌بيند بگويد: چقدر مطلوب است. فعل اين باعث مي‌شود ديگران هم جذب دين مي‌شوند. اما فعل بعضي ممکن است انسان را از دين دور کند. بگويد: اگر دينداري اين است، پس ولش کن! لذا اينجا مي‌فرمايد: «أَنَا أُؤَاخِذُ عِبَادِي عَلَى قَدْرِ مَا أَعْطَيْتُهُمْ مِنَ الْعَقْلِ» لذا در روايت دارد کسي خدمت امام صادق آمد و از همسايه خود تعريف کرد. گفت: عقلش چقدر است؟ چون عقل در وقت تصميم‌گيري‌هاي حساس به جا تصميم مي‌گيرد، اما اگر عقل رشد نکرده باشد، همين عبادات گاهي جاهل متنسّک مي‌شود. مثل کسي که عابد مُتهتّک است، گاهي جاهل متنسّک مي‌شود. عقل نيست و گاهي همان دين را انسان به خطر مي‌اندازد. پس عبادات ما بايد در دايره عالم متهتِّک بد است و جاهل متنسّک هم خوب نيست. لذا بايد به سمت علم حرکت کند. دين ما دين عقل و عقلانيت است. انشاءالله خداي سبحان توفيق عقلانيت بالاتر و بهره‌مندي بيشتر را از دين عطا کند.
در محضر آيات سوره طه بوديم، يک نکته را در انتهاي بحث عرض کردم که وقتي به موسي خطاب شد، به سوي فرعون برو و بعد «اذهبا» با برادرت برويد، در ادامه فرمود: «إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ‏ وَ أَرى‏» (طه/46) اول برويد به صورت غائب، بعد مي‌گويد: من هم با شما هستم. در ادامه مي‌فرمايد: نزد فرعون بياييد. يعني در رفتن، همراه بودن، «انني معکما» بعد هم آنجا که مي‌گويد: بياييد، هم در رفتن هول مي‌دهد و هم همراهي مي‌کند و از آن طرف استقبال مي‌کند که بياييد. در هر قدمي که ما برمي‌داريم، هم خدا در عمل صالح ما را هول مي‌دهد که برويم، هم از آن طرف استقبال مي‌کند که بياييد، هم همراه ما در اين رفتن است. اگر باور انسان در ارتباط با خداي سبحان اين باشد خيلي جالب است.
در معيت خدا با انسان‌ها هيچ حرفي نيست که خدا با همه موجودات عالم، «هُوَ مَعَكُمْ‏ أَيْنَ ما كُنْتُمْ» هرجا باشيد با شما هست. مؤمن باشيد، کافر باشيد، هرجا هستيد، هرکسي که باشيد، انسان باشيد، گياه باشيد، حيوان يا جماد باشيد. هرجا رو کنيد خدا هست. «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَ‏ وَجْهُ اللَّه‏» (بقره/115) رو کنيد خداست، حرکت کنيد او شما را حرکت مي‌دهد. اين نگاه که انسان با خدا حشر دارد و فقط از خدا غائب است، همه چيز را به ياد ما هست و فقط حشر با خدا يادمان نيست. ما کنار خدا و با خدا و در معيت بوديم ولي غافل بوديم. وا حسرتا! آن حسرت در قيامت آشکار مي‌شود. اين معيت چيست؟ چرا در قرآن گاهي به موسي کليم مي‌فرمايد: «إِنَّنِي‏ مَعَكُما» من با تو و هارون هستم. بعضي جاها مي‌فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ‏ الصَّابِرِين‏»، «مَع المُحسنين» خداي متعال با محسنين هست، با صابرين است. با کساني که اهل صلاح هستند، چرا خدا مي‌فرمايد: با اينها هست؟ مگر خدا با همه نيست؟ نکته‌اي که بزرگان ذکر کردند اين است که خدا با همه هستي هست. چون خالق آنهاست، نه خالقي که خلق و رها مي‌کند. خالقي که لحظه به لحظه اين خلق و حفظ را دارد. خلق مي‌کند و حفظ مي‌کند و مي‌رساند. در آيات بعد سوره طه داريم «أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَ‏ هَدى‏» (طه/50) يعني هم خلق مي‌کند و هم مي‌رساند. هم همراه است در راه، هم در مقصد است. هم ابتدا آغاز کرده، «اذهبا» مبدأييت و خلقشان، خالقشان هست، همراهشان هست و در مقصد هم منتظرشان هست و صدايشان مي‌کند بياييد. با همه اينطور است. اما چطور است که در بعضي آيات قرآن اين را نسبت به اهل صبر مي‌دهد و اهل احسان مي‌دهد؟ همراهي خدا با همه هست اما درک اين، فهم اين که خدا با همه هست کمال است. آن کمالي که براي صابرين ايجاد مي‌شود، مي‌بينند خدا با آنهاست. مي‌يابند خدا با آنها هست. «مع الصابرين» است. اين شهود صابر و محسن است که مشهود است برايش و دست و چشم و ياري خدا را همراه خود مي‌بيند.
لذا اگر کسي اينطور باشد وقتي به موسي، آنجايي که کنار دريا رسيد و خواستند عبور کنند، از پشت لشگر دشمن بود، بقيه گفتند: به تله افتادي! اين جرياني که مي‌فرمايد: «انني معکما» اين معيت را براي اينها چشاند و يافتند. وقتي اينجا يافت با يک آرامشي آنجاست. اين شهودي است که جدايي ندارد. وقتي خدا اينجا اين حقيقت را به او نشان داد. گفتن الهي نشان دادن و چشاندن است. موسي(ع) به اين موطن رساند. تا فرمود: «إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ‏ وَ أَرى‏» نه فقط به اينها گفت من همراه شما هستم، نشان داد همراهشان است. ديدند خداي سبحان همراه اينهاست. «إِنَّ اللَّهَ مَعَ‏ الصَّابِرِين‏»، يعني اگر صبر کني مي‌بيني. خدا با توست آنوقت آن صبر نتيجه‌اش اين است که ديگر سخت نيست. چون مي‌بيند همراهي خدا را، وقتي همراهي خدا باشد، همراهي همه هستي است. چه کسي در مقابل خدا مي‌خواهد مقاومت کند که بخواهد چه کند، معيت خدا با صابر را زير سؤال ببرد و خدشه دار کند. از دل قرصي بالاتر است. يعني آن آرامش فوق اين آرامش است. اين فوق آرامش است. ممکن است دل انسان به چيزي قرص باشد اما اين فوق آرامش است. مي‌بيند همه هستي در دست اوست چون خدا با اوست. «ان معي ربّي» وقتي آنجا يافت، اثرش آشکار شد. يعني هرکدام از اين کمالات اگر در قرآن رد آن را بزنيم، اين رد در يک جاي ديگر خودش را نشان مي‌دهد. لذا خداي سبحان وعده داده که اين معيت با همه هست اما اگر اين کارها را کرديد اين معيت را ‌مي‌بينيد. اين معيت ديدن کمال مي‌شود و وقتي کمال شد حشر انسان با خداست و چيزي براي او مانع و سخت نيست. دنيا براي او جاي خدشه نيست. تعبير بعضي روايات اين است که دنيا با تمام سختي‌هايش از زير پاي اين عبور مي‌کند.
شخصي نقل مي‌کرد که ما اولين بار بود خدمت حضرت آيت الله بهاءالديني رفته بوديم. اولين بار بود، هرجا بويي مي‌شنيديم مي‌رفتيم. خدمت ايشان نشسته بوديم. ايشان فرمود: خيلي اين طرف و آن طرف نرويد، خبري نيست! هرچه هست همينجاست که بايد انسان نسبت به اوامر الهي مطيع باشد و نسبت به نواهي اجتناب کند. همه چيز همينجاست. حلال و حرام، رعايت واجبات و محرمات، در ادامه فرمود: اگر کسي اين کار را کرد، همه ارزش‌هاي دنيا که براي همه دلهره و دلشوره و شب نخوابيدن‌ها، همه اينها براي اين شخص مثل سنگي است که زير پايتان شن و ماسه عبور مي‌کند و توجهي نداريد اين چيست؟ ايشان مي‌فرمود: اينهايي که مي‌گويم مفهومات نيست. اينها وجدانيات من است که به شما مي‌گويم. اگر انسان معيت حق را ببيند، اينقدر عالي است که همه  هايش تصحيح مي‌شود. يعني ارتباط من در تمام هستي، رابطه‌هايم تصحيح مي‌شود. رابطه من اين است که ارزش اين را اينقدر مي‌دانم و ديگري را يک ارزش مي‌دانم. تعبير اميرالمؤمنين اين است : «عَظُمَ‏ الْخَالِقُ‏ فِي أَنْفُسِهِمْ وَ صَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ» هرچقدر اين نسبت عظمت خالق در وجود انسان بيشتر شکل بگيرد، بهتر جا بيافتد، باقي چيزها در چشم تنظيم مي‌شود. تنظيم شدن آن به چيست، کوچک شدنش است. چون عظمت خالق جا براي غير نمي‌گذارد. وقتي انسان معيت حق را ديد، ارزش ديگري نمي‌ماند. آيا اينکه ارزش ديگري نمي‌ماند يعني بي اعتنا و بي ارزش مي‌شويم؟ نه، آنجا در مقابل حق چيزي ارزش پيدا نمي‌کند اما در کنار حق ارزش همه چيز بي نهايت مي‌شود که امام حسين فرمود: «إِلَهِي كَيْفَ أَسْتَعِزُّ وَ فِي الذِّلَّةِ أَرْكَزْتَنِي‏» چطور احساس عزت کنم در حالي که من در اوج فقر و ذلت هستم و محتاج هستم. «أَمْ كَيْفَ لَا أَسْتَعِزُّ وَ إِلَيْكَ نَسَبْتَنِي» چگونه احساس عزت نکنم، من به تو منسوب هستم. اگر به تو مرتبط شدم همه عزت است. همه چيز عزيز است چون به خدا منسوب است. از مورچه‌اي که راه مي‌رود عزيز است چون خلق خداست و بي ارزش نيست. مورچه در کنار سليمان نبي ارزشمند مي‌شود و ناصح سليمان مي‌شود. اين نسبت به خداي سبحان اگر باشد همه چيز جاي خودش را پيدا مي‌کند.
اينجا در حقيقت خداي سبحان خطاب به موسي کليم فرمود: «إِنَّنِي‏ مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى‏» خدايا مي‌شود قبل از اينکه انسان از اين دنيا برود ما هم اين را بفهميم، يک لحظه فهميدن انسان را از عالم دنيا جدا کرده و وارد آخرت کرده است. چون ديگر مفهوم نيست. آدم ببيند خدا با اوست. انشاءالله روزي همه ما شود. آنوقت معيت حق فقط با مؤمنين نيست. تعبيري که در بعضي آيات هست، «يُبيِّتون مَعَهم» در رابطه به ظالمين هم دارد که خدا با ظالمين هم بيتوته مي‌کنند، توطئه کنند، خداوند هم «يُبيتون مَعَهم» با آنها بيتوته مي‌کند. خداوند سبحان با آنها هم بيتوته دارد و همراهشان است. وقتي انسان فکر کند خدا بعداً مي‌رسد و اگر خطايي مي‌کند بعداً مي‌رسد. احساس مي‌کند نسيه است. آيه اين است که «وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ‏ ما لا يَرْضى‏ مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطاً» (نساء/108) با اينهايي که توطئه مي‌کنند، خدا با اينها هست. شب بوده و تاريکي شب را خواستند استفاده کنند و محفل آنها شبانه و سري است. همانجا مي‌گيردشان، يعني نسيه نيست. نه براي مؤمن نسيه است، براي اهل ظلم هم «هو معهم اذ يُبيتِّون ما لا يرضي من القول» است. نه خدا کسي است که بخواهد بخوابد. يعني در بيتوته آنها خدا معيت با آنها دارد و اين معيت انتقاميه است. خدا يک معيت تشريفيه دارد، يک معيت انتقاميه دارد، يک معيت مطلق دارد. معيت مطلق يعني با همه هست، چه بدانيم و چه ندانيم. يک معيت تشريفيه دارد که شرافت و کرامت است و با مؤمنين و محسنين است، با صابرين است، با انبياء و موسي کليم و هارون هست، «إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ‏ وَ أَرى‏» اين رسيدن اينها به آنجاست.
آنجا هم معيت انتقاميه است و برگشتشان به صفات جلال حق است. اينها با صفت منتقم حق مواجه مي‌شوند. يعني با وسايط مواجه نمي‌شوند که بگويي شايد يک راهي براي فرار پيدا کنند. نه، با صفت منتقم خود حق مواجه مي‌شوند. با اسم منتقم مواجه مي‌شوند. اگر اين باور شد که خدا در تمام روابط و حالات ما نقد نقد است منتهي ما غفلت از اين ارتباط داريم، اين سه معيت مي‌تواند خيلي براي انسان حال او را منقلب کند. ثعلبي روايتي را نقل مي‌کند که وقتي موسي کليم را خدا به سوي فرعون فرستاد، خطاب به موسي مي‌کند که اي موسي! با رسالت من برو. مي‌بينم تو را و بر احوال تو مطلع هستم. «إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ‏ وَ أَرى‏» و قوت و ياري من با توست. وقتي مي‌گويد: من با تو هستم. يعني چه؟ يعني برو من با تو هستم، او قدرت ندارد به تو ضربه بزند و خيالت راحت باشد. «قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ‏ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا أَوْ أَنْ يَطْغى‏» (طه/45) من مي‌ترسم اگر برويم اين فَرط، جنگ رواني که نمرود هم نسبت به ابراهيم خليل برهان حجتش را در ملأ عام نتوانست انجام بدهد و گفت: تبر بر دوش بت بزرگ است. از او بپرسيد چه کسي اينطور کرده است؟ اينها ديدند چه بپرسند؟ سرشان را پايين انداختند. نمرود خطاب کرد که دفاع کنيد از خدايان خود و ابراهيم را «حَرِّقُوهُ‏ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ» (انبياء/68) يکباره جو را عوض کرد و ديد اوضاع عوض مي‌شود بساطي را برپا کرد که رگ تعصب اينها را بيدار کند.
اينجا موسي کليم به خدا عرض مي‌کند: خدايا، ما مي‌رويم. اما اين اهل جنگ رواني است. تا ما مي‌خواهيم شروع کنيم او يک حرف‌هايي مي‌زند نمي‌گذارد حرف ما شنيده شود. امروز ما گرفتار هستيم و نمي‌گذارند حرف حق شنيده شود. آنچنان حرف‌هاي باطل و بي ارزش را رواج مي‌دهند، حرف حق در اينها گم مي‌شود. صدها حرف باطل زده مي‌شود، دو تا حرف صحيح در بين اينها ديگر ديده نمي‌شود. موسي کليم خطاب مي‌کند: نبايد از جانمان بترسيم. مي‌ترسيم حرف را خراب کند. نگذارد مأموريت محقق شود. لذا چون مأموريت ما بيان ربوبيت خداست، مي‌ترسيم اين بيان ربوبيت ضايع شود در بين آنها و ما غيرت داريم که اين ضايع نشود. يا طغيان کند و اگر شنيد طغيانش را بيشتر بکند. اگر رتبه انکارش ده است، صد شود. بعد از اينکه فرعون ادعاي ربوبيت کرد. من براي مردم هيچ الهي غير از خودم نمي‌دانم، «أَنَا رَبُّكُمُ‏ الْأَعْلى‏» اينجا بود که «يطغي» محقق شد. منتهي خداي سبحان در ادامه همين آيه مي‌فرمايد: «قالَ لا تَخافا» (طه/46) نترسيد. مگر او دست خودش است که هرکاري خواست بکند. «إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى‏» وقتي موسي معجزات خود را محقق کرد، اينها خودشان با دست خودشان وسيله تبليغ موسي را فراهم کردند به طوري که يک قرار براي يوم الزينه گذاشتند و مردم را جمع کردند و همه چيز را فراهم کردند تا موسي کليم بر بلنداي جمعيت بايستد و معجزه او تمام اثر را بگذارد. و الا اگر موسي کليم مي‌خواست سحره را بياورد با تمام علما يکجا محاجه بکند تا آنها را مغلوب کند، امکان پذير نبود. بزرگان آن سحر علم آن زمان بود. بزرگان علم آن دوره را فرعون جمع کرد، تقاضا کرد مردم بيايند، همه را آورد. همچنان که براي ابراهيم خليل همين کار را کردند و جلسه عظيم تشکيل دادند. گفتند: مردم بياييد مي‌خواهيم او را در آتش بياندازيم. هم در محاجه و هم وقتي مي‌خواستند در آتش بياندازند، در آن حالت چه شد؟ آتش گلستان شد. از اينجا بود که وقتي موسي معجزه انجام داد و ابراهيم خليل معجزه کرد، ورق برگشت به طوري که حالا اينها منفعل شدند. اگر ما اين را ببينيم، واقعاً خدا با ماست، از تحريم که مي‌ترسيد؟ مگر روزي ما دست آنهاست.
حضرت آيت الله جوادي مي‌فرمايد: ما در سبک زندگي خود بايد ياد بگيريم حتي الفاظي که به کار مي‌بريم نگوييم اين را داد، دادن و اعطي کار خداست. بگوييم اين را آورد. وسيله ببينيم، بزرگان مؤدب بودند بر اينکه اگر يک کسي چيزي مي‌آورد، نمي‌گويند: اين ميوه را براي من داد. اين ميوه را آورد! آوردن وسيله است اما دادن و اعطي کار خداست. مثل بچه‌اي که حرف را مي‌گويي تا کم کم برايش جا مي‌افتد و ملکه مي‌شود. اگر اين باور شد، يک کشور شيعه در عالم است. مگر دست اينهاست که بخواهند تحريم کنند، مگر روزي ما دست آنهاست؟ «وَ ما مِنْ‏ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها» (هود/6) رزق دست خداست. مگر دست اينهاست؟ اگر اين باور را داشتيم همين تحريم‌ها سبب چه مي‌شود؟ مثل آتش انداختن ابراهيم مي‌شود. مانند سحره‌اي که جمع کردند و موسي کليم سحرشان را باطل کرد. همين باعث شکست آنها مي‌شود. اگر اين باور در وجود ما شکل بگيرد.
وقتي لشگري با موسي بودند، دلهره فرا گرفت همه را و بين دريا و لشگر فرعون قرار گرفت. الآن مي‌آيد همه را در دريا مي‌ريزد. يا بايد خودشان به دريا بزنند بميرند، يا بايد اين در دريا بريزد. ديگر راهي ندارند. اما وقتي «إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ‏» (شعرا/62) سختي دارد، نه اينکه نداشته باشد، اما اين هزينه داشتن‌ها رسيدن به اوج کمال و افتخار است. سعادت است، لذت و خدا را يافتن است. «انني معکما» يعني منبري که تو قرار است روي فرياد توحيد بزني، خودت به دست خودم قرار مي‌دهم و غلبه مي‌دهم. خودم مي‌بينم و مي‌شنوم و حرکت آنها دست من است. تکان بخورند به اراده من است. لشگر آنها به اراده من دست به شمشير مي‌برد اگر بخواهد ببرد. اينطور نيست که به اراده آنها باشد. آتشي که او برپا مي‌کند به دست من مي‌سوزاند. آتش همانجا نمي‌سوزاند. ابراهيم خليل حتي در روايت دارد که جبرئيل گفت: خدايا يک موحد در عالم است، او هم در آتش مي‌افتد؟ فرمود: تو فکر مي‌کني در آتش بيافتد تمام مي‌شود؟ نه، آتش نمي‌سوزاند. نه مانعي بين او و آتش ايجاد کنم. به آتش مي‌گويم: «قُلْنا يا نارُ كُونِي‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهِيمَ» (انبياء/69) آتش تو نسوزان! تا من نخواهم نمي‌سوزاند. اين نگاه هيچ حيات ديگري براي انسان ندارد. مفهومش هم انسان را منقلب مي‌کند. چه برسد که انسان اين حقيقت را مشاهده کند.
«قالَ لا تَخافا إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى،فَأْتِياهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ» (طه/46 و 47) به فرعون بگوييد ما رسولان پروردگار تو هستيم. اينجا دو چيز را بيان کرده است. يکي اينکه تو رب داري، ما هم رسول او هستيم. پس توحيد را بيان کرده است. «فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ» بني اسرائيل از سرشان دست بردارد. به ما بسپار، تو حق نداري. تو چه حقي داري ربوبيت را بر بني اسرائيل حاکم کني، به چه دليل بر اينها حاکميت داري؟ اينها را عذاب و شکنجه مي‌کني و تحت فشار قرار دادي، تو حق نداري. بعضي فکر کردند «ارسل معنا» يعني بفرست ما برداريم برويم. نه، اين برمي‌داريم مي‌رويم براي چهل سال بعد است. وقتي اينجا نمي‌تواند استقرار محقق شود، اجل فرعون مي‌رسد با حرکت و رفتن فرعون در دريا غرق مي‌شود. لذا «ارسل معنا» يعني اينها را رها کن. «وَ لا تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ» اينکه تثبيت کنيم که چرا اين حرف‌ها را مي‌زنيم، اميرالمؤمنين(ع) دارد که وقتي موسي وارد قصر فرعون شد، با يک پشم پيراهني پوشيده بود که نگاه مي‌کند، فرعون با همين نگاه اول مي‌گويد: مردم خنده‌دار نيست. به من مي‌گويد: اگر دست از سر مردم برداري و ايمان بياوري به پروردگار من، سلطنت تو را حفظ مي‌کنم. هيچي از دنيا ندارد چون نگاه، نگاه مادي بوده است. نه خلخالي به پا دارد، نه طلايي بر گردن دارد، مي‌گويد: اگر دست برداري از سر اينها، من حکومت تو را حفظ مي‌کنم! ما باشيم نمي‌خنديم!؟ اميرالمؤمنين مي‌فرمايد: اين ابتلاء و عظمت ابتلاء و باور کردن اينجا مهم است. مي‌فرمايد: «وَ لا تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ» آيتي از جانب ربّ تو آوردم. «وَ السَّلامُ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‏» اين آيات را آوردم، اگر هدايت شدي، سلامتي و سلام بر تو! هر تبعيتي داخل شدن در اسم سلام حق است. «ادخلوها بسلام آمنين» هر طاعتي داخل شدن در سلامت است و هر معصيتي خارج شدن از سلامت است. در نظام روحي هم «السلام علي من اتبع الهدي» هر تبعيت از هدايتي و اطاعتي از حق اين سلامت را به دنبال دارد. آنجا قوت بدني را شديدتر کردن، و نظام ايمني را قوي‌تر کردن با تحقق طاعت است. طاعت باعث مي‌شود نظام ايمني روحي ما قوي‌تر شود. دوري از معصيت باعث مي‌شود انسان از گناه دوري کرد سرايت بدي به او محقق نشود. «إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنا أَنَّ الْعَذابَ عَلى‏ مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى» (طه/48) اگر کسي تکذيب کرد و پشت کرد، عذاب ما بر او قطعي است.
شريعتي: اين افق نگاه و جهان‌بيني اگر در زندگي ما محقق شود خيلي از مشکلات و سختي‌ها حل مي‌شود، اينکه متوجه شويم و دريابيم «ان معي ربي» اين معيت را حس کنيم و انشاءالله خداوند پرفروغ‌تر در زندگي فردي و اجتماعي خودش را به ما نشان بدهد. امروز صفحه 535 قرآن کريم، آيات 17 تا 50 سوره مبارکه واقعه را تلاوت خواهيم کرد.
«يَطُوفُ‏ عَلَيْهِمْ‏ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ «17» بِأَكْوابٍ وَ أَبارِيقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ «18» لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا يُنْزِفُونَ «19» وَ فاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ «20» وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ «21» وَ حُورٌ عِينٌ «22» كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ «23» جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ «24» لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً «25» إِلَّا قِيلًا سَلاماً سَلاماً «26» وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ «27» فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ «28» وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ «29» وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ «30» وَ ماءٍ مَسْكُوبٍ «31» وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ «32» لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ «33» وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ «34» إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً «35» فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً «36» عُرُباً أَتْراباً «37» لِأَصْحابِ الْيَمِينِ «38» ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ «39» وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ «40» وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ «43» لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ «44» إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ «45» وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ «46» وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ «47» أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ «48» قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ «49» لَمَجْمُوعُونَ إِلى‏ مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ»
ترجمه آيات: بر گردشان پسرانى هميشه نوجوان به خدمت مى‏گردند. با جام‏ها و آبريزها و ظرف‏هايى از (شراب و نوشيدنى‏هاى گورا و) روان (پذيرايى مى‏نمايند). از آن نوشيدنى‏ها نه سردرد مى‏گيرند و نه مست مى‏شوند. و (براى آنان) ميوه‏هايى از هر چه انتخاب كنند. و گوشت پرنده از هر نوع كه اشتها دارند. و زنانى سفيد روى، درشت چشم و زيبا، همچون مرواريد در صدف. پاداشى در برابر آنچه انجام مى‏دادند. در آنجا سخن بيهوده و نسبت گناه به ديگرى را نمى‏شنوند. سخنى جز سلام و درود نيست. و ياران راست، چه هستند ياران راست. در كنار درختان سدر بى خار. و درختان موز كه ميوه‏هايش به صورت فشرده رويهم چيده. و سايه‏اى پايدار. و آبى‏ريزان (از آبشارها). و ميوه‏اى فراوان. كه نه تمام مى‏شود و نه از مصرف آن جلوگيرى مى‏گردد. و هم خوابگانى والا قدر. كه ما آنان را به نوع خاصى آفريديم. پس آنان را دوشيزه و باكره قرار داديم. زنانى هم سن و سال و شوهر دوست. (اين نعمت‏ها) براى اصحاب يمين است. كه گروهى از امت‏هاى قبل. و گروهى از امّت‏هاى بعدى هستند. و سايه‏اى از دود غليظ و سياهند. كه نه خنك است و نه سودبخش. البتّه آنان پيش از اين (در دنيا) نازپرورده و خوشگذران بودند. و همواره بر گناه بزرگ پافشارى مى‏كردند. و پيوسته مى‏گفتند: آيا هنگامى كه ما مرديم و به صورت خاك و استخوان شديم. آيا حتماً ما برانگيخته مى‏شويم؟ و آيا نياكان ما (نيز برانگيخته مى‏شوند)؟ بگو: همانا پيشينيان و آيندگان. هر آينه به سوى وعدگاه روز معيّنى گردآورى خواهند شد.
شريعتي: اين هفته از حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و عبدالله بن عفيف، ياد مي‌کنيم. سه نفر از پيرهاي جوان واقعه‌ي کربلا و نهضت عاشورا، امروز از جناب عبدالله بن عفيف براي ما خواهندفرمود.
حاج آقاي عابديني: عبدالله سابقه ولايي روشني دارد و در جنگ جمل يک چشمش را همراه اميرالمؤمنين از دست داده و در جنگ صفين چشم ديگرش را از دست داد. نابينا بود و نتوانست در کربلاحاضر شود. اولين کسي بود که بعد از جريان کربلا توانست يک جو خفقان آلودي که ابن زياد وقتي اسرا را در مسجد کوفه آوردند و جمع کردند و براي مردم سخنراني مي‌کرد، مي‌خواست پيروزي‌اش را جشن بگيرد. پيروزي او را تلخ کرد و بلند شد در مقابل خطبه‌ي او حرف زد به طوري که جلسه را به هم زد، او را گرفتند و توانست برنامه خودش را به بهترين وجه انجام بدهد. او را به قتل رساندند و جنازه‌اش را آويزان کردند. انشاءالله خداوند او را شفيع ما قرار بدهد که از ولايي‌هايي بود که جو خفقان او را نگرفت و مقابله کرد.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»