اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

99-06-15-حجت الاسلام والمسلمين عابديني– مراقبات ماه محرم و سيره تربيتي حضرت موسي عليه‌السلام


برنامه سمت خدا

موضوع برنامه: مراقبات ماه محرم و سيره تربيتي حضرت موسي عليه‌السلام

كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني

تاريخ پخش: 15-06- 99

شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

سلام مي‌کنم به دوستان عزيزم، به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. آغاز سال تحصيلي جديد را به همه دانش‌آموزان تبريک مي‌گويم و اميدوارم سال تحصيلي جديد را با سلامت و عافيت پشت سر بگذارند و انشاءالله مدارج عالي علمي را پشت سر بگذارند. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.

حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان عزيز عرض سلام دارم. آغاز سال تحصيلي را تبريک مي‌گويم. انشاءالله آغاز سال تحصيلي جديد، سال علم آموزي که حقيقت انساني به علم اوست، طريق کمال انساني است و تفاوت انسان با تمام موجودات هستي است، اين سال را هم براي ما خير و با برکت قرار بدهد و خودمان را در مقابل همه حوادث حفظ کنيم و دانش‌آموزان ما با همت فوق العاده بر اين مشکلات غلبه کنند. اينها يک سنتي است که انسان اراده‌اش عزم‌تر شود و بتواند در مقابل همه مشکلات با سنت علم آموزي که فاصله بين انسان و بقيه موجودات را فراهم مي‌کند محقق کند و انسانيت خودش را بروز بدهد. در اين دعاگوي دوستان بوديم و خداي سبحان بر همه شيعيان و مؤمنان منت گذاشت و اين ايام به خوبي و با عظمت، آنچه لايق مؤمنين بود نشان دادند و اين رحمت الهي را بيشتر از پيش به جوش آورد و انشاءالله يکي از آثارش ريشه کن کردن اين بيماري و مريضي و ويروس منحوس باشد و برکات براي کشور ما بيش از اين داشته باشد.

شريعتي: انشاءالله، بحث امروز شما را خواهيم شنيد.

حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله خداي سبحان به برکت امام حسين روزي ما بکند از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم. قطعاً سربازگيري امام زمان(عج) از مجالس امام حسين است و لذا مهر سربازي و سرداري در اين جلسات بر نامه و برگه‌هاي ما زده مي‌شود. انشاءالله به بهترين وجه در اين مجالس شرکت کرديم و مي‌کنيم و مهر سربازي را بر برگه ما بزنند و اسم ما ثبت شود. حتي اگر ظهور در ايام حيات ما محقق نشد، در روايت دارد که کسي که اينجا مهر سربازي بر وجودش زده شد به او خطاب مي‌شود که اگر مي‌خواهي برخيز و همراه آنها باش. لذا اين اميد در وجود ما باشد که يقيناً چه اين دوره ظهور محقق شود و چه در دوران ديگري باشد که ما نباشيم، اگر سربازي‌مان را اثبات کرديم در هر دوره‌اي باشد در کنار حضرت ايستاديم و هستيم.

حديث قدسي که مي‌خوانم نقل واقعه‌اي است که امام صادق(ع) از جريان موسي کليم مي‌فرمايند. در اين روايت شريف موسي بن عمران يک برادري داشت، «أخٌ في الله» حضرت موسي خيلي او را گرامي مي‌داشت و براي او عظمت قائل بود. مرتب با هم ارتباط داشتند، يک کسي سراغ اين شخص مي‌رود و به او مي‌گويد: من حاجتي دارم که اين ملک جبار حاجت مرا برآورده نمي‌کند اما اگر تو رو بزني شايد حاجت من هم روا شود. اصرار مي‌کند و اين مي‌گويد: من تا به حال ارتباطي نداشتم و من او را نمي‌شناسم. بالاخره با اصرار راه مي‌افتد و به اين ملک جبار مي‌رسد و اکرامش مي‌کنند و حاجتش را اجابت مي‌کنند. اين جوان برمي‌گردد، بعد از اينکه اين حاجت برآورده شد، اين حاکم جبار از دنيا مي‌رود. «فَمَاتَ فَحَشَدَ فِي‏ جَنَازَتِهِ‏ أَهْلُ مَمْلَكَتِهِ» براي تشييع اين همه اهل مملکت بي سابقه بسيج شدند، چون آدم جباري بود و کسي از او دل خوشي نداشت. حتي دارد بازارها را بستند «وَ غُلِّقَتْ لِمَوْتِهِ أَبْوَابُ الْأَسْوَاقِ» بازارها را بستند. از قضا در آن روز اين جواني که دوست موسي کليم بود از دنيا رفت. «لِحُضُورِ جَنَازَتِهِ وَ قُضِيَ مِنَ الْقَضَاءِ أَنَّ الشَّابَّ الْمُؤْمِنَ أَخَا مُوسَى مَاتَ يَوْمَ مَاتَ ذَلِكَ الْجَبَّارُ وَ كَانَ أَخُو مُوسَى إِذَا دَخَلَ» وقتي اين شخص در خانه مي‌رفت در را بست و کاري با کسي نداشت، ارتباط ويژه با افراد خاصي مثل موسي کليم داشت و هروقت موسي مي‌خواست ببيند خودش در را باز مي‌کرد و مي‌رفت. «مَنْزِلَهُ أَغْلَقَ عَلَيْهِ بَابَهُ فَلَا يَصِلُ إِلَيْهِ أَحَدٌ وَ كَانَ مُوسَى إِذَا أَرَادَهُ فَتَحَ الْبَابَ عَنْهُ وَ دَخَلَ عَلَيْهِ» موسي کليم سه روز برايش کار پيش آمد و نتوانست به او سر بزند، «وَ إِنَّ مُوسَى نَسِيَهُ ثَلَاثاً» روز چهارم يادش افتاد که من سه روز است بي خبر هستم، وقتي رفت، وارد شد ديد اين مرد از دنيا رفته و مورچه‌ها و کرم‌ها بدنش را متلاشي کردند. «فَلَمَّا كَانَ الْيَوْمُ الرَّابِعُ ذَكَرَهُ مُوسَى فَقَالَ قَدْ تَرَكْتُ أَخِي مُنْذُ ثَلَاثٍ فَلَمْ آتِهِ فَفَتَحَ عَنْهُ الْبَابَ وَ دَخَلَ عَلَيْهِ فَإِذَا الرَّجُلُ مَيِّتٌ و إِذَا دَوَابُّ الْأَرْضِ دَبَّتْ إِلَيْهِ فَتَنَاوَلَتْ مِنْ مَحَاسِنِ وَجْهِهِ فَلَمَّا رَآهُ مُوسَى عِنْدَ ذَلِكَ قَالَ يَا رَبِّ» خدايا آن جبار، همان روز از دنيا رفت و باز تعطيل شد و تشييع جنازه شد، اين هم مُرد، «عَدُوُّكَ حَشَرْتَ لَهُ النَّاسَ وَ وَلِيُّكَ أَمَتَّهُ فَسَلَّطْتَ عَلَيْهِ دَوَابَّ الْأَرْضِ تَنَاوَلَتْ مِنْ مَحَاسِنِ وَجْهِهِ» ديگر کسي که مي‌بيند چقدر سخت مي‌شود، «فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَا مُوسَى إِنَّ وَلِيِّي سَأَلَ هَذَا الْجَبَّارَ حَاجَةً» اين ولي من رفت سراغ آن جبار و حاجتي از او خواست. «فَقَضَاهَا لَهُ» او هم حاجت اين را برآورده کرد. چون حاجت ولي از اولياي ما را برآورده کرد. از من طلبکار بود، ما طلبش را به اين تشييع جنازه باشکوهش در دنيا داديم که در دنيا تمام شده باشد و اين ولي ما يک تقاضايي از اين ظالم جبار کرد و اين عقاب داشت که از او تقاضا کرده و رجوع به طاغوت کرده، اين کار او عقاب داشت و عقاب او را در اين دنيا محقق کرديم که تسويه شود. اين بود که اينطور از دنيا برود و با سختي که ديگران برايشان سخت باشد. خدا کند ما کاري نکنيم که خداوند مجبور شود ما را عقاب کند و خدا کند اگر قرار شد عقاب باشد، عقاب ما به آخرت کشيده نشود. اما نمي‌گوييم خدايا در دنيا ما را عقاب کن، طاقت آن را هم نداريم. خدايا از ما بگذر و توفيق توبه بده. خدايا ما را مبتلا نکن به اينکه مجبور شويم خلاف رضاي تو کاري کنيم که کافري از اين باب مجبور شود تو يک لطفي به او بکني، لطف تو براي کافران خوب است به قيمتي که هدايت شوند. اما باعث نشويم شقاوت آنها بيشتر شود. البته خود آنها قدمشان اين است که شقاوت خود را بيشتر کنند. گاهي يک کار است ولي دهها نتيجه است براي شخصي که آمده و اصرار کرده است. انشاءالله خداي سبحان اعمال ما را مطابق رضاي خود قرار بده.

خدمت حضرت موسي سلام مي‌کنيم و اجازه ورود مي‌گيريم. ذکر قصه حضرت موسي در قرآن خيلي است و قصه نمرود با ابراهيم هم شديد بود، اما در قصه حضرت ابراهيم عمدتاً جريان حضرت ابراهيم بود و قابل قياس با حضرت موسي و يهود و فرعون، علت اين است که خيلي نزديک است و وقايع در امت اسلام مشابه است، لذا خداي سبحان براي جريان شناسي اين قصه را خيلي تکرار کرده است. لذا هرچقدر بصيرت ما به نکات دقيق جريان حضرت موسي و اطرافش، فرعون و سحره و قوم بني اسرائيل دقيق‌تر شود، با دقت اينها را ببينيم، در اين قصه خودمان را نگاه مي‌کنيم و بصيرتر مي‌شويم به وقايعي که مي‌خواهد پيش بيايد، لذا اين جريانات صدر اسلام، تحليلش در قرآن با همين ذکر جريان حضرت موسي(ع) تحليل مي‌شود. يعني خدا تحليل کرده قبل از واقعه و حين واقعه، با قصه حضرت موسي و اطرافش، جريان پيغمبر اکرم و جريان صدر اسلام را غير از اينکه براي ما برنامه امروز را دارد تحليل جريانات صدر اسلام هم يک الگوي کامل است. حتي در بعضي روايات دارد که جزئي ترين آن حتي تکرار شده و اين خيلي عجيب است که ايجاد تطبيق خودش مهم است. اصلاً يک قصه تاريخي نيست. بلکه يک جريان به روز و تحليل جريان امروز ما و صدر اسلام است و اگر با اين نگاه به قصه بپردازيم تاريخ گذشته نيست. تاريخ امروز ماست که در آن واقع هستيم و تحليل تاريخ اسلام است. هم تحليل تاريخ امروز و هم تاريخ آينده است. انسان با اين نگاه کاملاً مجهز مي‌شود به اينکه در آينده وقايعي که پيش مي‌آيد از قبل آماده باشد براي اينکه چگونه عکس العمل نشان بدهد. اگر اين آمادگي را نداشته باشد باعث مي‌شود انسان يکباره مواجه شود و قدرت تصميم‌گيري انسان در مواجه يکباره خيلي سخت مي‌شود و حساب شده نيست. و الا اگر انسان بداند دو سه جريان مي‌خواهد پيش بيايد دو سه برنامه برايش پيش بيني مي‌کند. اگر اين نگاه را کرديم انسان مسلح به سلاحي است که براي دشمن ما قابل پيش بيني نيست. مثل يک عملياتي که دشمن بخواهد با ما بکند و عمليات براي ما لو رفته باشد و طراحي مقابله با آن را داشته باشيم. اعجاز قرآن با اين نگاه چقدر عظيم‌ مي‌شود. آينده ما را به صورت حال و دراز مدت، برنامه ما را نشان مي‌دهد. حيله‌هاي دشمن به ترتيب اينهاست، ما با اين نگاه به قرآن نگاه نمي‌کنيم. اين باور را نداريم و چون اين باور را به قرآن نداريم بهره‌مند نيستيم. حضرت آيت الله بهجت مي‌فرمودند ما محروميت‌هايمان چوب عدم باورهاي ماست. اگر اين نگاه و باور باشد بايد بنشينند محقق‌ترين افراد و کساني که در نگاه‌هاي عملياتي دقيق هستند، طراحي عمليات‌هاي دشمن و مواجه با دشمن و پيش بيني آينده را از قرآن استفاده کنيم. در حالي که اين نگاه را نداريم. اگر يک چيزي پيش مي‌آيد مي‌گوييم: اتفاقاً اين با آن سازگار شد. اين اتفاقاً... نگاه به قرآن کريم نيست که اين اتفاقي است که خداي سبحان او را براي ما نازل کرد که مثل خورشيد هر روز مي‌تابد و تازه است. مثل اينکه قرآن کريم امروز نازل شده و برنامه امروز و آينده ما را بيان مي‌کند. اگر نگاه ما چنين باشد، بهره‌مندي ما مطابق اين است. اگر به ما مي‌گفتند: خداي سبحان يک برنامه را براي جمهوري اسلامي تدوين کردند و فرستادند و دست ولي از اولياي خدا دادند، يا خواب ديد و مکاشفه ديد، يا از جانب امام زمان به طوري به دست علما رسيد، چقدر مواجه اين براي ما عظيم و مهم بود که بدانيم خداي سبحان چه برنامه‌اي داشته و چه فرموده، از طريق امام معصوم براي ما، قرآن کريم چنين نحوه‌اي است منتهي چون در دسترس ما راحت قرار گرفته، خيلي قدر نمي‌دانيم. مهجور بودن قرآن به اين نيست که در رفرف خانه‌ها و کتابخانه‌هاست. گاهي در دست ماست اما باور نداريم اين برنامه زندگي امروز ماست. جامع نگاه نمي‌کنيم چون ثواب دارد.

در سوره شعرا، قصص و طاها، خداي سبحان جريان را خيلي مفصل بيان کرده که هرکدام مي‌تواند به کار ما بيايد. در برنامه قبل به اينجا رسيديم که به موسي خطاب شد، «اذْهَبْ أَنْتَ‏ وَ أَخُوكَ‏ بِآياتِي وَ لا تَنِيا فِي ذِكْرِي» (طه/42) تو و برادرت، بعد از اينکه برادر را به عنوان شريک در نبوت خواست و خداوند اجابت کرد، فرمود: «اذْهَبْ أَنْتَ‏ وَ أَخُوكَ‏» باز هم محور تو هستي. «اذْهَبا» خطاب به هردو هست،وقتي امر خطابي است معلوم است هردو مي‌شنيدند. اينجا که «اذهب أنت و أخوک» است، موسي(ع) مي‌شنيد و چون برادر بايد حرکت کند، مي‌شنيد ولي به تبع موسي، لذا ممکن است برادر جاي ديگري باشد. اين وحي به او از طريق موسي هم مي‌رسد. اين هم مراتبي از ارتباط اين دو برادر است. «بآياتي» آيات معجزاتي بود که خداي سبحان داده بود اما چون دو تا بود، عصا بود و يد بيضاء بود، اينجا جمع آمده است. اين دو آيه دو تا نبودند، بلکه انجام يد بيضاء و برگشت آن جمع مي‌شد، انداختن عصا و اژدها شدن يک آيه است و گرفتن اين دوباره و عصا شدن يک آيه ديگر است. يعني اگر موسي کليم يک اژدهايي که در صحنه عالم بود را مي‌گرفت و عصا مي‌شد، چطور يک آيه و معجزه بود. همچنان که عصا را انداخت، يک معجزه بود. غير از اينکه معجزات الهي تکرار پذير نيست، يعني هربار اينها به کار مي‌آيند، يک معجزه جديد است، لذا آنجايي که در برابر فرعون و سحره به کار گرفت، هرکدام از اينها معجزه جديدي بود. آنجايي که براي خود موسي انداخت و اژدها شد، يک مرتبه بود و آنجايي که در برابر فرعون انداخت، مرتبه ديگري بود و آنجايي که در برابر سحره انداخت مرتبه عظيم‌تري از اين بود. اينها اگر از قبل پيش‌بيني مي‌‌کردند، اين مرتبه عظمت را دارد، هيچگاه نمي‌آمدند همه را جمع کنند در يوم الزينه که بعداً عرض مي‌شود، تا جلوي مردم رسوا شوند. آنچه که تا حالا ديده بودند با اينکه فهميده بودند معجزه است اما احتمال قوي مي‌دادند که با سحري که دارند مي‌توانند در مقابل اين قد علم کنند. لذا وقتي آنها انداختند، موسي کليم آنجا احساس خطر کرد به اين عنوان که با سحري که کردند نکند مردم قدرت تشخيص بين سحر و معجزه را پيدا نکنند. نه اينکه سحر با معجزه نزديک هم بوده، اما چون مردم به مسائل مادي زياد اهميت مي‌دهند، ببينند اينها دهها ماري است که هرکدام مي‌خزد و مار حقيقي را با مار خيالي که چشم بندي و سحر اينها بود، قدرت تشخيص پيدا نکنند، خوف موسي (ع) از اين بود که نکند مردم در هدايتگري دچار شبهه شوند، خداي کريم فرمود: واقعيت با خيال کاملاً مرز روشن دارد. اينها سحارها را جمع کرده بودند. «سَحَّارٍ عَلِيمٍ‏» (شعرا/37) يعني هم قدرتشان در به کار گيري خيلي بود و هم علمش را دارد. چون گاهي يکي هم علمش را دارد، هم قدرت به کارگيري‌اش را دارد، استادي داريم در علم خيلي خوب است اما در به کار گيري‌اش در فناوري خوب نيست. سحار عليم يعني هم قدرتمند بودند در به کار گيري و هم عليم بودند در علمي که داشتند.

«اذْهَبْ‏ أَنْتَ‏ وَ أَخُوكَ بِآياتِي وَ لا تَنِيا فِي ذِكْرِي» با اينکه به اينها گفته بود: «فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّنا» (طه/44) با ملايمت با آنها حرف بزنيد، با فرعون و اينها، شايد تذکر و خشيت براي اينها ايجاد شود چون فطرت در همه هست و فطرت نمرده است، نمردن فطرت باعث مي‌شود تخاطب واقعي باشد. فطرت در هيچکسي نمي‌ميرد چون اگر فطرت بميرد عذاب معنا نمي‌دهد. چون عذاب يعني اينکه اين مي‌فهمد انسان است اما اقتضاي انسان بودن در وجودش محقق نشده و لذا مي‌بينيد بدون اقتضاي انساني حيوان انسان‌نما مي‌شود. وقتي حيوان، انسان نما شد عذاب مي‌شود. پس بايد انسان باشد تا عذاب را بچشد و الا اگر از انسانيت منسلخ شود که فطرتش از بين برود، عذاب براي او معنا نمي‌دهد، چون حيوان عذاب ندارد. حيوان در وحشي‌گري‌اش هم مطابق آن خلقتش است. حيوان وحشي بايد وحشي باشد. اصل مسأله اين است که انساني که مبتلا به وحشي‌گري و ظلم مي‌شود، مبتلا به شهوت و حيوانيت شهوت مي‌شود، فطرتشان از بين نمي‌رود. حتي آنجايي که مهر بر قلب‌ها زده مي‌شود باز فطرت هست اما امکان هدايت براي اين با اعمالش سد شد، چون بدي در وجودش آنچنان ملکه شده، که عناد دارد و مي‌فهمد اين صحيح است اما حاضر نيست برگردد. اينها انکار مي‌کنند اما يقين دارند. لذا خداي سبحان به موسي کليم خطاب مي‌کند، با آيات ما به سوي فرعون برويد. بت پرست‌ها خدا را قبول دارند اما ارباب متفرق و رب‌هاي مختلف را مي‌پذيرند تا واسطه به خدا شوند. «لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى» (زمر/3) لذا اگر در قرآن کريم مي‌فرمايد:‏ «ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِين‏» (آل‌عمران/67) مشرکين بت‌ها را در کعبه قرار داده بودند چون خودشان را تابع ابراهيم خليل مي‌ديدند، و الا کعبه يعني بيت الله، بت‌ها را در آنجا قرار داده بودند يعني خداي سبحان به اينها نظر دارد و اينها در ما تأثير دارند. تقربشان به خدا به واسطه بت‌ها بود. لذا فرعون اصل خدا را قبول داشت ولي ربوبيت را در خودش مي‌ديد. نه اينکه منکر خدا باشد.

لذا وقتي موسي مي‌رود، خطاب مي‌شود آيا تو حاضر هستي تزکيه و پاک شوي، اين «فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى‏» عبس نيست هنوز امکان باقي بوده حتي در تاريخ داريم فرعون بعد از اينکه عصا اژدها شد و يد بيضاء محقق شد در قصر فرعوني، فرعون خيلي متضرر شد، وقتي به اندرون برگشت، دارد که آسيه به فرعون وقتي مشورت کرد با او، سفارش کرد که ايمان بياور، هامان که وزير او و عالم درباري او بود و مظهر تزوير در دربار فرعوني بود، گفت: تو بعد از اينکه ربّ اينها بودي مي‌خواهي عبد شوي؟ اين يکباره يادآوري اله بودن و رب بودن را برايش ايجاد کرد که من اطاعت شده هستم. لذا دوباره عصبيت‌هاي حالت‌هاي شيطاني را برايش زنده کرد و در مقابل موسي ايستاد، لذا انسان در امر به معروف و نهي از منکر نبايد نا اميد باشد حتي آنجايي که به ظاهر مرزها را درنورديده است. مثل جايي که نوح نبي فرمود: «وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً، إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلَّا فاجِراً كَفَّاراً» (نوح/26 و 27) خداي کريم نگذار از اين کافرين چيزي بماند چون حتي اگر زاد و ولد کنند، اينقدر محيط و اسباب و فرهنگ غلط شده و شکل گرفته، کسي اگر به دنيا بيايد، امکان هدايت براي او نيست. اما وقتي به سوي او مي‌رويد سستي در دعوت شما نباشد. اين دو تا با هم خيلي خلط مي‌شود، آدم احساس مي‌کند اگر مي‌خواهد نرم باشد بايد کوتاه بيايد، تا برد برد شود. هم من ببرم و هم او ببرد، نه کوتاه بيايم تا برد برد شود، يعني من هم از مرزهايم کوتاه بيايم. «قول ليّن» براي   هدايتگري است. لذا با روي خوش رفتن عيب ندارد. مذاکره کردن عيب ندارد، اما ذکر، تسبيح کثير يعني فرهنگ طاغوتي را ريشه‌کن کردن و اين تسبيح کثير است. يک موقع هست انسان يک فعل بدي را در نهي از منکر تخطئه مي‌کند و اين تسبيح است. يک گناهي را ريشه‌کن مي‌کند و اين تسبيح عملي است اما يک موقع هست فرهنگ غلط را ريشه‌کن مي‌کند چه در وجودش و چه در نظام بيروني اجتماعي، اين تسبيح کثير است. چون فرهنگي را برداشته که مبدأ هزاران و صد هزاران و ميليون‌ها عمل بود. «كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً،وَ نَذْكُرَكَ كَثِيراً» (طه/33 و 34) ذکر کثير اين است که اقامه حاکميت الهي شود و فرهنگ الهي حاکم شود. يک موقع آدم امر به معروف مي‌کند، يک کار خوبي محقق مي‌شود اين ذکر است اما يک موقع هست که حاکميت الهي را محقق مي‌کند و اين ذکر کثير است، چون از اين ديگر ميلياردها عمل حسن محقق مي‌شود و همه اينها نتيجه اين است، لذا تعبيري که موسي کليم دارد، به ما قدرت بدهي ريشه فرهنگي طاغوتي را بکني و توحيد را اقامه کني، چقدر اينها زيباست، در اقامه حاکميت الهي که ذکر من است، سستي به خرج ندهيد، مرزهاي حاکميت و فرهنگ الهي هيچ جايش سابيده نشود. از خطوط قرمز ذره‌اي عقب نشيني نکنيد، برويد حرف بزنيد و استدلال و گفتگو کنيد اما نه اينکه بايد حتماً يکسري چيزها را از دست بدهيم تا گفتگو شود. اين براي آنجا است که انسان قائل به حق نيست، مي‌گويد: من چيزهايي دارم و تو هم چيزهايي داري پس وسط مي‌ريزيم، يکسري چيزها را مشترک برمي‌داريم و بقيه را دور مي‌ريزيم. اين معني ندارد! يعني حق معني ندارد. مگر مي‌شود بين حق و باطل اشتراکي باشد؟ «وَ لا تَنِيا فِي ذِكْرِي» يکبار در قرآن به کار رفته و همينجاست و اينجا هم در مقابل مذاکره‌اي است که مي‌خواهد محقق شود. تو با قاطعيت حرف بزن و مرزهاي دفاع از ذکر مرا با قاطعيت بيان کن اما در عين حال «قول لين» داشته باش.

اين مداهنه، «وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ‏ فَيُدْهِنُون‏» (قلم/9) آنها دوست دارند اگر تو کوتاه بيايي، آنها هم سازش کنند، سازشي که در مقابل کوتاه آمدن تو باشد. به پيغمبر خطاب شد اگر دوست دارند تو ادهان کني، سستي کني، سست شوند اما تو حق نداري تُدهن، سست شوي. آنها دوست دارند تو روغن مالي کني تا سر و صداها کم شود. اما تو حق نداري! مداهنه يعني نرمشي که انسان از اصول خود قدري کوتاه بيايد. يک روايت شريفي است که خيلي زيباست، مضمون آيات را در اين روايت امام صادق(ع) به يک رشته درآوردند، با اين خطاب که وقتي موسي کليم به مجلس فرعون وارد شد، در نقل تاريخي متعدد نقل کردند که چند جور وارد شده، من صرف نظر مي‌کنم. وقتي وارد مجلس فرعون شد، گفت: من رسول پروردگار عالميان هستم، مرا به سوي تو فرستاده که بني اسرائيل را به من بدهي که با خود ببرم، فرعون گفت: آيا ما تو را تربيت نکرديم در ميان خود در وقتي که طفل بودي و کردي آن کار را که کردي. يعني آن مرد را کشتي و تو از کافران بودي. موسي گفت: من آن کار را کردم و من از راه گم کردگان بودم. از راه گم کردگان يعني چه؟ يک گمراه يعني کسي که از راه حق جداست. در اينجا اين است که وقتي موسي کليم در گوش آن قبطي زد که داشت کسي را اذيت مي‌کرد، قصدش کشتن او نبود. اما کشته شد و درست است جرمش کشتن بود اما در نظام حقوقي موسي کليم مي‌دانست ارائه بدهد که من به قصد کشت او را نزدم، من براي فصل دعوا زدم، مقاومت او باعث شد او کشته شود و زمين بخورد و ضربه منجر به موت شود. چون آن موقع قائم مقام فرعون بود، موسي (ع) آنجا قصد نکرد فرار کند. بعد از اينکه خبر رسيد در دستگاه حاکميت تصميم گرفتند که موسي را بکشند، راه براي برگشت موسي را بستند. آنجا مي‌گويد: من متحير بودم که چه کنم؟ در دستگاه برگردم و توضيح بدهم چرا واقع شد که من از عدل و عدالت دفاع کردم اما شما تصميم گرفتي و تصميم شما اين شد که موسي بايد کشته شود. چون اينطور شد راه من به سوي شما بسته بود، لذا من متحير در انتخاب راه بودم. ضالين به معناي متحيري که نمي‌داند از کدام راه برود. شما محاکمه غيابي کرديد و مرا متهم به مرگ کرديد و من اگر مي‌آمدم کشته مي‌شدم و راه را به سوي من بستيد.

شريعتي: امروز صفحه 521 قرآن کريم را تلاوت خواهيم کرد. دعا بفرماييد و آمين بگوييم.

حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداي سبحان عزاداري‌هاي ما را قبول کند، انشاءالله نصرت خودش را با رعايت کردن مردم در عزاداري‌ها، اين نصرت را به عنوان لبيک به خود ببيند و اين بيماري را ريشه‌کن کند. خدايا به برکت امام حسين(ع) جوان‌هاي ما را بيشتر مورد لطف قرار بده و امر اشتغال و ازدواج آنها را تسهيل بفرما و اين سردرگمي و بي انگيزگي آنها را جبران بفرما.

شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»

«وَ السَّماءِ ذاتِ‏ الْحُبُكِ «7» إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ «8» يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ «9» قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ «10» الَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ ساهُونَ «11» يَسْئَلُونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ «12» يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ «13» ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ «14» إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ «15» آخِذِينَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنِينَ «16» كانُوا قَلِيلًا مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ «17» وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ «18» وَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ «19» وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ «20» وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ «21» وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ «22» فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ «23» هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ «24» إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ «25» فَراغَ إِلى‏ أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ «26» فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قالَ أَ لا تَأْكُلُونَ «27» فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قالُوا لا تَخَفْ وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِيمٍ «28» فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ «29» قالُوا كَذلِكَ قالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ «30»

ترجمه آيات: سوگند به آسمانِ داراى راه‏ها (و زيبايى‏ها) ى بسيار. به درستى كه شما در گفتار گوناگون (سرگردان) هستيد. هر كه از حق منصرف گشت، (در آينده نيز) به انحراف كشيده خواهد شد. مرگ بر دروغ‏زنان (كه بى‏دليل و برهان درباره قرآن و قيامت سخن مى‏گويند). آنان كه در بى‏خبرى و غفلت غرقند. مى‏پرسند روز جزا چه وقت است. روزى است كه آنها بر آتش سوزانده مى‏شوند. (به آنان گفته مى‏شود:) عذابتان را بچشيد، اين همان عذابى است كه درباره آن عجله داشتيد. همانا اهل تقوا در باغ‏ها و (كنار) چشمه‏ها (جاى دارند و) آنچه را پروردگارشان به آنان عطا كند، دريافت مى‏دارند، آنان قبل از آن (در دنيا) نيكوكار بودند. (برنامه‏شان اين بود كه) اندكى از شب را مى‏خوابيدند. و در سحرگاهان، استغفار مى‏كردند. و در اموالشان، براى سائل و محروم حقى بود. و در زمين براى اهل يقين، نشانه‏ هايى است. و در (آفرينش) خودتان (نيز نشانه‏ هايى از قدرت، عظمت و حكمت الهى است.) پس چرا (به چشم بصيرت) نمى‏نگريد؟ و (تقدير و تدبير) رزق شما و آنچه وعده داده مى‏شويد، در آسمان و عالم بالاست. پس به پروردگار آسمان و زمين سوگند، اين سخن ما حق است همچنان كه شما سخن مى‏گوييد. (همان طور كه در سخن گفتن خود شك نمى‏كنيد، در گفته‏ هاى ما نيز شك نكنيد.) آيا داستان ميهمانان گرامى ابراهيم به تو رسيده است؟ آنگاه كه بر او وارد شدند و سلام گفتند. (ابراهيم در پاسخ) گفت: سلام، شما را نمى‏شناسم. پس پنهانى به سراغ خانواده خود رفت و گوساله فربه (و بريان شده‏اى) را آورد. پس غذا را نزديك مهمانان گذارد، (ولى با تعجب ديد دست به سوى غذا نمى‏برند،) گفت: چرا نمى‏خوريد؟! پس ابراهيم از (غذا نخوردن) مهمانان در درون خود احساس ترس كرد، آنان به او گفتند: نترس (ما فرشتگان الهى هستيم) وآنگاه او را به نوجوانى دانا بشارت دادند. پس همسر ابراهيم (با شنيدن مژده فرزند) فريادكنان پيش آمد و به صورت خود زد و گفت: پيرزنى نازا (چگونه صاحب فرزند شود)؟!(فرشتگان به ابراهيم) گفتند: پروردگار تو اين‏گونه گفته والبتّه او حكيم و داناست.