اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

99-05-04-حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي حضرت موسي عليه‌السلام در قرآن کريم


برنامه سمت خدا

موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت موسي عليه‌السلام در قرآن کريم

كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني

تاريخ پخش: 04-05- 99

شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

با نام تو عشق سرمدي خواهد شد *** دلها همه خالي از بدي خواهد شد

هر غنچه که بر تو مي‌فرستد صلوات *** يک روز گل محمدي خواهد شد

سلام مي‌کنم به همه دوستان عزيزم، به سمت خداي امروز خوش آمديد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.

حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان عزيز عرض سلام دارم. ورود به ماه ذي الحجه را که چند روز از آن گذشته و ماه مناجات است را به همه تبريک مي‌گوييم.

شريعتي: در محضر قصه‌ي حضرت موسي هستيم، بحث امروز را خواهيم شنيد.

حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله از ياران و ياوران و سرداران حضرت باشيم، به برکت دعاهاي صالحين و مؤمنين در اين ماه شريف و توحيدي که در اين ماه وارد شده و دعاهاي توحيدي که در اين ماه وارد شده به خصوص در اين ده روزي که ميقات موسوي و معراج موسوي در اين ده روز ذي الحجه با سي روز ماه ذي القعده تکميل مي‌شود و حضرت موسي به کمال مي‌رسد و اين اختصاصي به موسي کليم ندارد و سنتي است که خداي سبحان براي تمام مؤمنين قرار داده است که خداي سبجان هر اهل انساني را همينگونه جزا مي‌دهد. چشم ما که باز مي‌شود ببينيم چه برکاتي مقابل ما قرار گرفته بوده و منازلي از سلوک با همين زمان‌هايي که در راه ما قرار  گرفته و ما از دست داده باشيم و حسرت بخوريم. انشاءالله امروز استفاده کنيم تا يوم الحسره روز حسرت براي ما نباشد.

عرض ادب خدمت حضرت موسي داريم و اذن ورود مي‌گيريم، خداي سبحان خطاب مي‌فرمايد: «يَا مُوسَى‏ إِنَ‏ عِبَادِيَ‏ الصَّالِحِينَ‏ زَهِدُوا فِيهَا بِقَدْرِ عِلْمِهِمْ بِهَا» موسي در دنيا بندگان صالح من به قدري که مرا مي‌شناسند در دنيا زهد به خرج مي‌دهند. يعني هرچقدر معرفت به حق بيشتر شود کندن از دنيا راحت‌تر مي‌شود و به تبع آن هرچقدر کندن از دنيا براي انسان شکل بگيرد معرفت حق براي انسان محقق مي‌شود. بين اين دو تلازم قرار داده که اگر کسي علم به حق داشته باشد کندن از دنيا حتماً براي او راحت است و اين به قدر آن علم محقق مي‌شود. پس زهد اين نيست که انسان از نعمت دنيا بهره مند نباشد، زهد اين است که به نعمت‌هاي دنيا حريص نيست. اينقدر برايش اهميت ندارد که همه چيز را فداي آنها بکند. اگر شد شد، نشد نشد. نعمت‌هاي دنيا ضروريات نيست، کوشش انسان در رابطه با آنها را هم مدح کردند. اضافاتي است که اگر بود خوب است و اگر نبود، نبوده است. انسان کوشش بکند ولي حرص نداشته باشد. سلامتي هم از اين سنخ است. به انسان گفتند: بخواهيد و دنبال سلامتي باشيد، اما اگر ابتلايي پيش آمد اينطور نباشد که از خدا نا اميد شويد، بگوييد: اگر من مبتلا شدم، معلوم است خدا با من کاري ندارد. لذا خداي سبحان انبيايي داشت که به کسالت‌ها مبتلا مي‌شدند، حتي به فقر و گرسنگي مبتلا مي‌شدند، اين دليل بر اينکه خداي سبحان کسي را کرامت کند نيست، اگر نبود دليل بر اينکه نزد خدا مبغوض است، نيست.

«وَ سَائِرَهُمْ مِنْ خَلْقِي رَغِبُوا فِيهَا» در مقابل عباد صالحين بقيه مردم هستند که اينها به دنيا راغب هستند به مقداري که به من جاهل هستند «بِقَدْرِ جَهْلِهِمْ» هرچقدر انسان به خدا جاهل باشد ميل به دنيا شديد مي‌شود. «وَ مَا أَحَدٌ مِنْ خَلْقِي عَظَّمَهَا» اينگونه نيست از خلق من کسي دنيا را عظيم بدارد و به آن برسد. نفعي از دنيا و چشم روشني از دنيا نمي‌برد. مصائبي که برايش پيش مي‌آيد لذتش را تبديل به درد و نقمت مي‌کند. «فَقَرَّتْ عَيْنَاهُ فِيهَا» چشم روشني نمي‌شود. نفعي که به عنوان لذت باشد نمي‌برد. گاهي حساب‌هايش پر است و همه چيز دارد اما لذت از زندگي نمي‌برد. نگراني‌هايي دارد، مسائلي برايش پيش مي‌آيد، همه چيز دارد نمي‌تواند بخورد. فرزنداني دارد ولي رابطه‌اي با هم ندارند. پريشان است، اين روزي سخت براي اوست و معيشة ضنک است. «وَ لَمْ يُحَقِّرْهَا إِلَّا تَمَتَّعَ بِهَا» اگر کسسي دنيا را تحقير کرد، «ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنْ قَدَرْتُمْ أَنْ لَا تَعْرِفُوهَا فَافْعَلُوا» دنيا برايش نافع مي‌شود، او دنبال دنيا مي‌افتد. حريص بودن، دنيايي شدن، خداي سبحان به موسي کليم مي‌گويد. دو وصيت از خداي سبحان به موسي کليم است. انشاءالله خداوند ما را از اين نصايح بهره‌مند کند و عامل به اينها قرار بدهد.

بعد از اينکه خداي سبحان اين دو معجزه را براي موسي قرار داد، حالا مأموريت خداي سبحان براي موسي کليم محقق مي‌شود که چرا اين معجزه که اينها رسالت الهي بود، قبل از نبوت بود، بحث رسالت شد، حالا که رسالت براي موسي محقق شد، اين دو معجزه را به عنوان دو برهان ربّ و دو حقيقتي که مي‌تواند براي کسي که به دنبال هدايت است، هدايتگر باشد همراه موسي کرد تا اينها را به کار بگيرد تا اولين جايي که مي‌رود «اذْهَبْ‏ إِلى‏ فِرْعَوْنَ‏ إِنَّهُ طَغى‏» (طه/24) اولين جايي که هدف‌گيري مي‌کني براي اينکه در رسالت خود موفق باشي و انجام بدهي، رفتن به سوي فرعون است، اين مهم است که انبياء طاغوت را هدفگيري مي‌کردند. اول نمي‌فرمايد: مردم را نجات بده و مبارزه با مردم کن. هدف بزرگ يعني هدف بزرگي هست به لحاظ اينکه طاغوتي است که مسلط شده است، به شرط اينکه تزلزل ايجاد نشود و همه چيز سر جاي خود قرار بگيرد و براي همه مردم برنامه خاصي در تبعيت قرار داده بود که تابع باشند و کسي نتواند نفس بکشد و مقابله کند با فرعون، همه دستگاه‌هاي نظارتي را به گونه‌اي چيده که قدرتش پايدار باشد. با اين نگاه مقابله با چنين نيرويي و دستگاه عظيمي، آن هم کسي که خوب مي‌شناسد، چون خودش داخل در اين دستگاه بوده، يکوقت کسي نمي‌داند عقبه‌ي اين دستگاه امنيتي چقدر زياد است، دل را به دريا مي‌زند، به جلو مي‌رود، بعد مواجه مي‌شود با يک حقايق ناشناخته، اينها را چه کار مي‌کند. اما يک کسي است که مي‌شناسد، اين عقبه از جهت امنيتي سلطه دارد. از آن طرف هم نه فقط مي‌شناسد مبغوض اين دستگاه هست.

يعني يکوقت يک کسي مي‌آيد، کسي نمي‌شناسد، اين نشناختن ممکن است يک عامل نفوذي باشد. اما کسي که شناخته شده است، سي سال در اين خاندان بزرگ شده و در اين دستگاه بوده است. همه او را مي‌شناسند و نقاط قوت او را مي‌دانند. برخورد با او را مي‌دانند، در اين ده سالي که نبوده همه اطلاعات مربوط به او رصد کردند و جمع کردند. مي‌دانند خانواده‌اش کيست؟ ارتباطاتش چيست؟ تمام اينها را مي‌شناسند. قطعاً چنين شخصي نفوذ و ورودش خيلي سخت است. از جهت ديگر موسي کليم به عنوان کسي که در اين دستگاه رشد کرده و همه او را مديون اين دستگاه مي‌دانند، مي‌گويند: در کودکي تو را از آب گرفتند و بزرگ کردند، حالا تو مي‌خواهي قيام کني؟ نم خوردي و نمکدان شکستي؟ اين در آيه مشهود است. فرعون حدوداً    هفت هشت سال بعد از فرار موسي به مدين از دنيا رفت و اين چند سالي است که الآن روي کار آمده است. فرعون جديد برادرزاده فرعون قبلي بود که به حاکميت رسيده بود. اين فرعون نسبت به فرعون خشونت و سلطه‌اش کمتر نيست و همين سير را داشته و کوتاه نيامده است. «اذْهَبْ‏ إِلى‏ فِرْعَوْنَ‏ إِنَّهُ طَغى‏» تعبير قرآن نشان مي‌دهد ذات موجودي که خداي سبحان به عنوان طغيانگر معرفي مي‌کند که است که «اذْهَبْ‏ إِلى‏ فِرْعَوْنَ‏ إِنَّهُ طَغى‏» اين بياني که در آيات مختلف داريم به صورت مختلفي آمده شايد چندين جاي مختلف از قرآن هست که اين مسأله را مطرح کرده است. دنبال اين آيه «اذْهَبْ‏ إِلى‏ فِرْعَوْنَ‏ إِنَّهُ طَغى‏» مي‌فرمايد، چون ما قائل به تصادف نيستيم. در نظام عالم عليتي قائل هستيم که همه چيز با نظام عليت براي ما يک تذکر و تنبهي دارد. موسي کليم در ماه ذي القعده به نبوت و رسالت مبعوث شد، اين بياني که حرکت کن به سمت فرعون، موسي کليم حرکت مي‌کند و وارد مصر مي‌شود، روز اول ذي الحجه که شنبه بوده، آن روز وارد مصر مي‌شود و با هارون که از قبل خداي سبحان به او وحي کرده بود منتظر موسي باشد، هارون به استقبال موسي مي‌آيد قبل از طلوع آفتاب که هنوز ديده‌بان و مأمورين مراقبت جدي ندارند، وقتي است که خيلي حواس‌ها جمع نيست. به استقبالش مي‌آيد و موسي کليم را به خانه مي‌برد. بعد از دو سه روزي که موسي کليم در خانه مادر مستقر شده بود، روز چهارم يا پنجم ذي الحجه وارد قصر فرعوني مي‌شود و چند روز طول مي‌کشد تا اجازه ورود شوند، اينها چند روز پشت در قصر مي‌ايستند به خاطر اينکه امر الهي به اين بود که با قول ليّن وارد شويد، لذا با ملايمت مي‌خواستند وارد شوند تا اگر امکان اثري در فرعون و ياران او وجود دارد اين اثر محقق شود.

يک نکته که در مورد فرعون هست اين است که اين فرعون در ملاقات با مردم راحت بود، با اينکه موانع کاخ‌هايش خيلي زياد بودند براي کسي که مي‌خواست به اين برسد اما سهل الوصول بود لذا خداي سبحان به اين بعضي نتايج را داد بخاطر همين حالش، بعضي برکات را به او داد، با اينکه هدايت نشد و از بين رفت اما در عين حال اجر دنيوي هم داشت علاوه بر اينکه اگر مؤمن بود اجر اخروي پيدا مي‌کرد، ولي چون مؤمن نبود نتيجه دنيايي برايش داشت، يک سهولت‌هايي را برايش در دنيا قرار داده بودند. مريض نمي‌شد و مبتلا به مريضي نمي‌شد. حتي شايد بعضي از اينکه خداي سبحان اختصاصاً موسي کليم را از ابتدا مي‌فرستد تا او را هدايت کند، اين اميد به هدايت هم در او امکان پذير بود. در بعضي نقل‌ها هست که وقتي معجزات موسوي برايش محقق مي‌شود، اگر ايمان بياوري من دوام ملک و سلامت وجودت و طول عمر تو را تضمين مي‌کنم. لذا يکبار وقتي اين معجزات را مي‌بيند که عادي نيست، دلش مي‌خواهد اما نقلي که از تاريخ نقل مي‌شود، هامان که وزير او بود و بسيار خبيث بود، نمي‌خواهيم بگوييم پادشاهان آدم خوبي هستند و وزرايشان بد هستند، قطعاً آن ذات خبيث با يک ذات خبيث آنجا جمع مي‌شود، قطعاً او اين خبيث را جذب کرده تا اين کنارش باشد اما باز هم خباثت‌ها مراتب دارد. يک کسي خباثتش در اوج است. لذا هامان دارد که شايد خودش شيطان مجسم باشد. همانجا هامان مي‌گويد: تو خدايي هستي که عبادت مي‌شوي، مي‌خواهي بنده‌اي شوي که عبادت مي‌کند؟

وقتي اميرالمؤمنين(ع) آن خاطره را ياد زبير آورد، گفت: زبير اگر يادت بياورم بفهمي به حق نيستي در اين قيامي که کردي و ناحق هستي، حاضر هستي کنار بکشي؟ گفت: اگر يادم بياوري حاضر هستم. در جنگ جمل، وقتي يادش آورد که من و تو بوديم و پيغمبر رسيد، خاطره را نقل کرد زبير گفت: الآن يادم آمد، برمي‌گردم. برگشت و مي لرزيد. وقتي پسرش عبدالله بن زبير رسيد، گفت: چرا مي‌لرزي؟ گفت: علي خاطره‌اي را برايم يادآوري کرد ديدم اينجا بودن من ناحق است و مي‌خواهم برگردم. گفت: زبير کسي اين را باور مي‌کند؟ اينجا يک وسوسه يک تصميم درست را تبديل به غلط کرد. با اينکه زبير لشگرکشي کرد، هرچند مراتب شقاوت در وجود افراد هست، اينجا خواست برگردد، اما کسي ديگر مانع از رفتن او شد. اگر کسي با او برخورد نمي‌کرد، زبير مي‌رفت. همانطور که فرعون وقتي با آسيه مشورت کرد، آسيه گفت: بهتر از اين چه مي‌خواهي؟ همانجا وقتي هامان رسيد، گفت: تو الهٌ تُعبد هستي.

در زندگي ما مراتب پايين‌تر هم هست، کساني که اطراف ما هستند، گاهي کسي است که نقطه بزنگاه وجود من يک حرفي مي‌زند کل مسير زندگي من تغيير مي‌کند. يعني فکر نکنيم حواس من جمع است، دوستان من اگر خوب نيستند، حواسم جمع است. اين دوستان که هرکدام خلق و خويي دارند در نقطه بزنگاه وجود، تصميم‌گيري‌هايي که آدم گاهي امکان ندارد برايش وقت بگذارد، تصميم من به سرعت با اينها تطابق پيدا مي‌کند و ميل مرا به اين سمت کشش مي‌دهد. در زندگي ما گاهي يک نفر حرفي مي‌زند و رابطه من با يکي خراب مي‌شود. وقتي زهير با يک کلام همسرش محکم جزء 72 نفري مي‌شود که همه هستي بر توحيد، بر فراز وجود اينها به پا مي‌شود. اينها نکاتي است که اطرافيان انسان خيلي تعيين کننده هستند.

«اذْهَبْ‏ إِلى‏ فِرْعَوْنَ‏ إِنَّهُ طَغى‏» بلافاصله موسي کليم از خداي سبحان براي اينکه اين مأموريت را به خوبي به انجام برساند چند تقاضا دارد، «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي‏،وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي، وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي، يَفْقَهُوا قَوْلِي، وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي، هارُونَ أَخِي،اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي، وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي،كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً، وَ نَذْكُرَكَ كَثِيراً» (طه/25-34) تقاضاي موسي کليم است. «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي‏» مرحوم علامه طباطبايي مي‌فرمايد: اينجا که موسي کليم فرمود: خدايا «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي‏» نمي‌گويد: خدايا آن کار را کم کن، مي‌گويد: مرا بزرگ کن. يک موقع آدم مي‌گويد: خدايا ابتلا را براي من ساده کن. يعني ابتلا را کم کن. اما يک موقع مي‌گويد: خدايا، به من قدرتي بده که هر ابتلايي را تحمل کنم. اين دو نگاه است. آنجايي که انسان مي‌خواهد ابتلا کوچک شود تا اين بر او سلطه پيدا کند، بزرگ شدن خودش را نمي‌خواهد، کوچک شدن ابتلا را مي‌خواهد، اما آنجايي که انسان مي‌گويد: خدايا مرا بزرگ کن تا بتوانم اين وظيفه را درست انجام بدهم، بزرگ شدن خودش را مطابق اين ابتلا مي‌خواهد. گاهي ما مي‌خواهيم او کوچک شود تا ما تحمل کنيم، اين امکان پذير است اما چقدر محروميت است. اگر من با ابتلا بزرگ شدم و ابتلا عظمت پيدا کرد و من با شرح صدر او بزرگ شدم، اين ابتلا براي من يک قوت و قدرت شده است و مرا عظيم کرد. علامه مي‌فرمايد: اگر مي‌فرمود: «رب اشرح صدري و يسر امري»، «لي» نداشت، تفاوتش بين او دو تاست. يعني امر را ساده کن! اينکه مي‌گويد: براي من، يعني من اينقدر بزرگ شوم تا بر آن امر سلطه پيدا کنم. اين روش دعاست و روش خواستن و نگاه به مسأله است. اگر مصيبتي و حادثه‌اي بزرگ است، دو جور مي‌شود با اين برخورد کرد. خدايا اين حادثه را کوچک کن تا بتوانم بر آن سلطه پيدا کنم، يک موقع مي‌گويم: خدايا مرا بزرگ کن که بر اين حادثه سلطه پيدا کنم؟ آن نگاه آدم‌هاي کوچک است که اعتماد به نفس ندارد، اين نگاه آدم‌هاي بزرگ است، من بزرگ شوم تا من در اينجا يک قدرت پيدا کنم. مثل کسي که بگويد: خدايا اين همه ثروت را براي چه مي‌خواهم، يک چيز کوچک به من بده! کسي اينطور مي‌گويد؟ يا اينکه مي‌گويد: خدايا به من يک قدرتي بده بتوانم در همه اينها تصرف کنم و استفاده کنم و به نتيجه برسانم.

شريعتي: يکي از شاگردان حاج آقا محتبي تهراني مي‌گفت: از من دعوت کرده بودند در يک برنامه راديويي مرتب مي‌رفتم. بعد از مدتي نگاه کردم ديدم مردم نظرشان نسبت به من عوض شده و توقعشان بالا رفته است. خدمت حاج آقا آمدم و عرض کردم: تصميم گرفتم ديگر نروم. ايشان فرمودند: شما خودت را اندازه توقعات مردم پايين بياور.

حاج آقاي عابديني: خداوند رسالت عظيم به موسي داده و موسي مي‌گويد: خدايا اين رسالت عظيم را خيلي دوست دارم، حالا که اين رسالت را به من دادي، يک بزرگي به من بده که اين رسالت را راحت تحمل کنم. لذا امر خدا را نمي‌خواهد کوچک کند. چون اين چيزي که پيش مي‌آيد امر الهي است. اين «لي» در «يسّر لي امري» يعني خدايا براي من آسان کن، امر سر جايش باشد اما براي من آسان شود. «وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي» اين يک حاجت است، خدايا اين عقده و گره را از زبان من باز کن تا اينکه حرف مرا خوب بفهمند. اين سومين خواسته موسي کليم است. اين را وسيله براي رسيدن به آن مي‌خواهد. اين چه بود که در ادامه مي‌فرمايد: خدايا اين گره را از زبانم باز کن، قطعاً امر رسالت و وحي الهي بالاترين و فصيح‌ترين زبان را براي گفتن مي‌خواهد. هرچقدر انسان فصيح باشد، امر الهي که از باطن عالم به ظاهر آمده اينقدر عظيم است که بليغ‌ترين افراد و فصيح‌ترين افراد در مقابل آن حقيقت گنگ و کور و کر مي‌شوند، چون با زبان بيان کردن يک حقيقت شهودي و وجودي خيلي سخت است، مثل کسي که يک چيز عظيمي را ديده باشد و يا يک شيريني وجودي برايش ايجاد شده باشد، حالا مي‌خواهد بگويد براي گفتن زبان ندارد. حقيقت وجودي عظيمي که از جانب رب است، القاء مي‌شود و موسي مي‌خواهد القاء کند. «وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي» تقاضاي کمي نيست و درست است. «يَفْقَهُوا قَوْلِي» من مي‌خواهم حامل پيام خدا شوم، خدايا کمک کن و اين عقده را از زبانم باز کن تا بتوانم اين بيان را براي مردم داشته باشم. «وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي» خدايا براي من وزير، وزر يعني سنگيني، يعني کسي که سنگيني را تحمل مي‌کند. يک کسي که سنگيني بار رسالت را دارد در کنار من قرار بده تا بتوانيم با هم اين امر عظيم را به مقصد برسانيم منتهي چون اين شخص به انتخاب موسي نيست با القايي که خداي سبحان به موسي مي‌کند، خدايا شما براي من قرار بده «و اجعل لي»، در بعضي از آيات ديگر دارد که خدايا اين را براي من قرار بده که هارون فصيح‌تر از من است.

موسي کليم وقتي از اين خاندان بود و در بين اينها رشد کرده بود، وقتي مي‌خواست دعوت کند، اينها قطعاً اولين حرفي که مي‌زنند، «لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً» (يونس/16) مگر تو اينجا مدت‌ها پيش ما نبودي که بزرگ شدي، حالا مي‌خواهي همه چيز را به هم بزني. قطعاً آدم حجب و حيايي در جايي که رشد کرده در بيان پيدا مي‌کند که بايد نوع بيان را خيلي ساده و لطيف قرار بدهد و نقطه آغاز را خيلي دورتر قرار بدهد. رودروايسي که ممدوح است، نه حرف حق را زمين بزنند اما وقتي ابراهيم خليل مي‌خواست با آزَر صحبت کند، نوع تکلم او با عمويش با بقيه متفاوت بود. نوع کاري که نوح با فرزندش در لحظه آخر، تقاضا کرد از خدا، اين رابطه که رابطه رحم است، خداي سبحان مي‌پسندد و براي اين ارزش قائل است و رابطه‌اي که براساس اساس شکل مي‌گيرد در اين تقابل هم حدودي را قرار مي‌دهد که با افراد عادي اين رابطه‌هاي مهر و محبت شکل مي‌گيرد ممدوح است. همين مقدار که موسي در اين دستگاه رشد کرد يک نسبتي ايجاد شده که ايجاب مي‌کند موسي صحبت کردنش با اينها متفاوت باشد، اما چون اينها طغيانگر هستند و ظلم و فساد را به اوج رساندند.

نکته ديگر اين است که وقتي موسي مي‌خواست از مصر برود، سبب فرار آن قتل قبطي شد، يعني اينکه اينها يک خون از موسي طلبکار هستند، در نگاه آنها آن است که موسي بي گناه يکي را کشته نه به اجراي حد قانوني آنها باشد، لذا تا موسي مي‌رود، خدايا اينها از من قتلي را طلبکار هستند، اگر مستقيم بروم، اولين چيزي که با من مقابله مي‌کنند مي‌گويند: تو يکي از ما را کشتي، لذا تمام حرف من زير سؤال مي‌رود. تمام نبوت من با اين جريان تحت الشعاع قرار مي‌گيرد. لذا وقتي اينجا هارون(س) را تقاضا مي‌کند که هارون سه سال از موسي بزرگتر است، سالهاي قبل از کشتن فرزندان هارون به دنيا آمد، هارون سه سال بزرگتر است. در بين مردم و دستگاه‌ حکومت هارون وجيه است. به طوري که مردم زبان هارون را خوب مي‌شناسند. يک فرد رئوف که بين مردم زندگي کرده است به گونه‌اي که موسي سي سالي که در دربار بزرگ شد، اما هارون با درد و رنج مردم زندگي کرده است. از موسي کليم بزرگتر است، مورد احترام مردم هم هست. اين شخصي که مزاياي زيادي دارد اما در عين حال موسي کليم انتخاب خداست چون در مجموع فضيلت او غير قابل قياس است با هارون نبي که رسول و نبي مي‌شود اما تابع موسي است. برادري که اينقدر فضايل دارد.

نکته سوم اينکه موسي کليم ده سال در مدين زندگي کرد، زبان مديني عربي بود. در اين ده سال موسي تکلمش عربي بود. وقتي ده سال تکلم عربي دارد، گويايي زباني که در مصر بوده را از دست داده، با فصاحتي که يک نبي الهي حرف مي‌زند همه چيزش به گويايي آنها باشد و به لسان قوم باشد، يکي از مسائل بود. نکته ديگر اينکه موسي در کودکي مورد آزمايش فرعون قرار گرفت، وقتي کودک بود در گوش فرعون زد، فرعون گفت: او را بايد بکشيد. آسيه گفت: او بچه است. نمي‌فهمد! آنجا آتشي را آوردند در کنار يک وسيله زيبا قرار دادند، موسي کليم خواست دست دراز کند جبرئيل اشاره کرد دست به سمت آتش ببر تا اين آتش را گرفت و به دهان برد و زبانش سوخت. در بعضي نقل‌ها هست که موسي کليم نوک زباني حرف مي‌زد. اين هم که «وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي» بودند چون انبياء در تمام چيزي که مربوط به رسالت است کامل باشند، اين نوک زباني بودن نقص  براي موسي کليم نبود، چرا؟ چون حاکي از يک معجزه الهي بود. يعني مردم وقتي اين نوک زباني حرف مي‌زد، يادشان مي‌آمد اين باعث نجات بود. لذا اين ضعفي نبود که در نبوت باشد. همه اينها در کنار هم باعث شد موسي کليم از خداي سبحان تقاضا کند من آماده هستم و اين وظيفه را به دوش مي‌گيرم اما با وجود اين شرايط دلم مي‌خواهد شما هارون را وزير من قرار بدهي.

شريعتي: با هم بودن يک دلگرمي براي حضرت موسي مي‌آورد؟

حاج آقاي عابديني: انبياء آنچنان خداي «إِنَّ مَعِي‏ رَبِّي‏ سَيَهْدِينِ» (شعرا/62) از چيزي واهمه ندارند. اما مجموعه اين عوامل باعث مي‌شد اين تقاضاي موسي کليم متين و الهي باشد.

شريعتي: خيلي نکات خوبي را شنيديم، انشاءالله بتوانيم در زندگي خودمان به کار بگيريم. امروز صفحه 479 قرآن کريم، آيات 21 تا 29 سوره مبارکه فصلت را تلاوت خواهيم کرد.

«وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ‏ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ «21» وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لا أَبْصارُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ وَ لكِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لا يَعْلَمُ كَثِيراً مِمَّا تَعْمَلُونَ «22» وَ ذلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِي ظَنَنْتُمْ بِرَبِّكُمْ أَرْداكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرِينَ «23» فَإِنْ يَصْبِرُوا فَالنَّارُ مَثْوىً لَهُمْ وَ إِنْ يَسْتَعْتِبُوا فَما هُمْ مِنَ الْمُعْتَبِينَ «24» وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرِينَ «25» وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ «26» فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا عَذاباً شَدِيداً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ «27» ذلِكَ جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ النَّارُ لَهُمْ فِيها دارُ الْخُلْدِ جَزاءً بِما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ «28» وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا رَبَّنا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلَّانا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا لِيَكُونا مِنَ الْأَسْفَلِينَ»

ترجمه آيات: و دوزخيان به پوستشان گويند: «چرا عليه ما گواهى داديد؟» گويند: «خدايى كه همه چيز را به نطق آورده ما را نيز به سخن آورد، او كه نخستين بار شما را آفريد و فقط به سوى او برگردانده مى‏شويد». (بر فرض) شما گمان مى‏كرديد كه خداوند بسيارى از عمكردتان را نمى‏داند، ولى (نسبت به اعضاى بدنتان كه وسيله‏ى گناه شما بودند) نمى‏توانستيد چيزى را پنهان كنيد كه گوش و چشم‏ها و پوستتان بر ضد شما گواهى دهد. و اين گمان (فاسد) شما نسبت به پروردگارتان بود كه شما را به هلاكت انداخت و از زيانكاران شديد. پس اگر صبر كنند (چه سود كه) دوزخ جايگاهشان است، و اگر تقاضاى عفو كنند، از بخشودگان نيستند. و ما براى آنان همنشينانى گماشتيم، كه از پيش رو و پشت سرشان (كارهاى خلافشان را) برايشان زيبا جلوه دادند و فرمان عذابى كه قبل از آنان گروه‏هايى از جن و انس را فراگرفته بود بر آنان نيز ثابت شد، همانا كه آنان زيانكارانند. و كسانى كه كفر ورزيدند گفتند: «به اين قرآن گوش ندهيد و در (هنگام تلاوت) آن، (سخن) لغو و باطل بيافكنيد تا شايد پيروز شويد.» پس قطعاً به آنان كه كفر ورزيدند عذاب سختى مى‏چشانيم و حتماً آنان را به بدترين كارى كه انجام مى‏دادند كيفر خواهيم داد. سزاى دشمنان خدا همين است كه برايشان به خاطر انكار دائمى آيات ما، آتشى باشد كه هميشه در آن جا بمانند. و كسانى كه كفر ورزيدند گفتند: «پروردگارا! آن جن و انسى كه ما را گمراه كردند به ما نشان ده تا آنها را زير قدم‏هايمان بگذاريم (و لگد مالشان كنيم) تا از پست‏ترين افراد باشند.»

شريعتي: براي مشارکت در طرح قرباني در روز عيد قربان به کانال و سايت برنامه مراجعه کنيد و از جزئيات اين طرح با خبر شويد. در مورد شخصيت جناب کُميت بشنويم.

حاج آقاي عابديني: امام سجاد(ع) در وصف کُميت فرمودند: در روزگاري که ديگران خودداري مي‌کردند از پشتيباني ما، اين کُميت بود که در راه خاندان پيغمبر از خودگذشتگي نشان داد و آنچه ديگران پنهان مي‌کردند آشکار مي‌کرد. خدايا او را به خوشبختي زنده دار و به شهادت بميران. امام باقر(ع) فرمودند: همان چيزي که پيغمبر در رابطه با حسان گفت، ما در رابطه با تو مي‌گوييم، تو مورد تأييد روح القدس هستي و از آنجا به تو الهام مي‌شود تا وقتي که دفاع از ما اهل‌بيت مي‌کني. خدا کند نگاه حضرات و امام زمان نسبت به ما همينطور باشد.

شريعتي: کُميت با شعرش يک رسانه بود، ما هم مي‌توانيم ايام غدير تک تک ما يک رسانه و مبلغ غدير باشيم.

«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»