برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت موسي عليهالسلام در قرآن کريم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 21-04- 99
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام ميکنم به همه دوستان عزيزم، بينندگان و شنوندگان عزيز، به سمت خداي امروز خوش آمديد. انشاءالله هرجا هستيد خداي متعال پشت و پناه شما باشد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان عزيز عرض سلام دارم.
شريعتي: در محضر قصهي حضرت موسي هستيم، حديث قدسي امروز را بشنويم و وارد بحث شويم.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله مولاي ما که وقتي ظهور ميکنند، انشاءالله خداي سبحان توفيق ادراک حضور ايشان را به همه ما عنايت کند و ما را از سربازان و بلکه سرداران ايشان قرار بدهد.
در محضر حديث قدسي هستيم که از کتاب «جواهر السنيه في الاحاديث القدسيه» شيخ حر عاملي، صاحب وسايل الشيعه، در محضر دوستان هستيم. بعضي راويان را نقل ميکند تا امام صادق (ع)، «قَالَ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ ع يَا رَبِّ أَيُ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ عِنْدَكَ» اگر ما به اين موطن ميرسيديم که ميتوانستيم از خداي سبحان سؤال کنيم و خداوند پاسخ را به گوش ما برساند، موسي کليم پرسيد: خدايا از نگاه تو کدام اعمال افضل و برتر است؟ «فَقَالَ حُبُّ الْأَطْفَالِ» دوست داشتن بچهها، چرا؟ «فَإِنِّي فَطَرْتُهُمْ عَلَى تَوْحِيدِي» اينها مظهر فطرت هستند. از ملکوت عالم نازل شدند و هنوز به انحرافي مبتلا نشدند. لذا هرقدر انسان دوست دارد توحيدي شود، محبتش را به فرزندان برساند. هر کودکي ميبيند انسان خوشش بيايد. همه کودکان را انسان دوست داشته باشد و با يک حالت محبت وقتي به اينها نگاه کند، اين فطرت انسان را بيدار ميکند. چنانچه انسان کعبه ميرود و براي طواف وارد ميشود، چنانچه انسان به زيارت حضرات معصومين ميرود و فطرت مجسم هستند، انسان فطرتش بيدار ميشود، از جمله مظاهر بيدار شدن فطرت، محبت اطفال است. اگر در جامعه نسبت به اطفال انسان اين نگاه را پيدا کند، چقدر تمرين محبت و لطيف شدن را به دنبال دارد و محبتها را بيدار ميکند. بعضي جاها محبت بايد با سختي بگيرد، يعني همه آمادگي دارند به کودکان محبتشان را نشان بدهند.
يکبار ما حج عمره رفتيم، وقتي مشرف بوديم در بقيع، کسي از روحانيون آنجا خيلي اذيت کردند. هربار که براي زيارت ميرفتيم با رعايت قوانين آنها، هر بار يک بهانه از ما ميگرفت. روز آخر بود که ميخواستم از مدينه خداحافظي کنيم، در حالت وداع ايستاده بودم. ديدم اين با همه بديهايي که ميکرد به يکي از بچههاي شيعه يک شکلات داد. من اين را ديدم و جلو رفتم و گفتم: من عازم بيت الله هستم و اين چند روز شما را اذيت کردم. اگر اين ايام اذيت شديد ببخشيد. اگر پيغامي داريد بگوييد، عازم بيت الله هستم. گفت: دعا کنيد من آدم شوم!! من با زباني که احساس نيش نکند با او صحبت کردم. وقتي برگشتم، ديدم تا وقتي از اين در خارج شدم مبهوت نگاه ميکرد. او ميفهميد خودش مرا اذيت کرده است و بغض داشت نسبت به ما، اما معلوم است فطرت کاملاً نمرده است. لذا محبت به فرزندان و اطفال را به عنوان راه توحيد و راه نجات ببينيم. اگر اينطور شد اين يک عبادت و رشد است و اين محبت ميتواند جامعه را نجات بدهد. اگر اينها در دوران کودکي از دنيا بروند، «فَإِنْ أَمَتُّهُمْ أَدْخَلْتُهُمْ بِرَحْمَتِي جَنَّتِي» وارد بهشت ميشوند. اگر کساني به مصيبت از دست دادن فرزند مبتلا شدند، بدانند خداوند بشارت داده وارد بهشت ميشود و بشارت داده فرزندان اينگونه وارد بهشت نميشوند مگر اينکه شفاعت پدر و مادرشان را بکنند. اين خودش يک تسلايي است که نزد خداي سبحان چيزي از بين نميرود.
خدمت حضرت موسي کليم سلام ميکنيم، مورد عنايت ويژهي خداي سبحان در بيشترين آيات قرآن نسبت به انبياي گذشته، هر محبتي به موسي در کودکي نجات دهنده بود براي هرکسي که حتي او را نبي و ولي نميدانست. چون خداي سبحان در سرّ القدر او نبوت را قرار داده بود، هرکسي به اين محبت ميکرد قطعاً نجات پيدا ميکرد. از جمله بحثهايي که در ادامه بحث داريم، دنبالهي معجزه اول موسي که عصاي موسي بود که اژدها شد و مباحث عظيمي که شکل داد، در روايت بعضي را باز کردند و گفته شد، وارد آيهي ديگري ميشويم. معجزه اول که عصاي موسي بود، معجزهي جلالي حق بود. آن عظمت را از جانب حق و خوف را از جانب بندگان ايجاد ميکرد. معجزه عصا براي اين بود که زمينه ساز معجزه بعدي شود. معجزه اول را در اخلاق ميگوييم: تخليه و بعد تجليه، اول بايد صفات غلط را از دل بيرون کنيم، اگر آن صفات بد باشند، صفت خوب بيايد، صفت خوب در اين حوضي که لجن دارد، آب طاهر هم لجن آلود ميشود. لذا اول بايد لجنها را از حوض زدود و بعد آب ميآيد، زلال ميماند و قابل استفاده است. در نظام اعتقادي داريم «لا اله الا الله» اول نفي الههاي ديگر را ميکنيم. در تمام مراتب محقق است، اينجا هم معجزهي عصا اول براي اين است که وقتي که بر نفوسي که وارد ميشوند، اين نفوس طغيان کردند، ترس از خداي سبحان با اين عصا و اژدهايي که محقق ميشود، اينها را فرا بگيرد تا براي يد بيضاء آماده شوند که نورانيت هدايتگري و جلوه جمالي حق است. چقدر خداي سبحان اينها را زيبا چيده که هم انذار است و هم تبشير است. خوف و رجاء را در کنار هم قرار داده تا با ابتداي با خوف، رجاء مزه بدهد. در مقابل فرعون و سحره، زيبايياش اين است که جريان يد بيضاء در مقابل فرعون در قرآن ذکر شده که بعد از عصا، دست تابان، دست نوراني هم براي فرعون ارائه ميشود.
اما در جريان سحره فرعون فقط عصاي موسي است. آنجا دست تابان در کار نيست و علتش اين است که در جريان فرعون عصاي موسي(ع) هدايت فرعون را محقق نکرد. با اينکه ترسيد اما هدايت محقق نشد. لذا معجزه بالاتري را ميطلبيد که جريان يد بيضاء معجزهي بالاتر خداي سبحان است و تعبير اين است «آيَةً أُخْرى لِنُرِيَكَ مِنْ آياتِنَا الْكُبْرى» (طه/23) يعني اين کبري از اول است و اين اعظم و بزرگتر از معجزه اول است. با اينکه جريان عصاي موسي معجزهي عظيمي است اما جريان يد بيضاء و دست تابان معجزه بالاتري است. در جريان سحره دست تابان در کار نيست، چون عصاي موسي کفايت کرد تا آنها ايمان بياورند. يعني اگر خداي سبحان معجزهاي بعد از معجزه ميآورد، براي اهل ايمان اگر محتاج معجزهي بعدي باشند و لازم داشته باشند و طلب کنند، اين اتمام حجت بالاتري است و اگر ايماني مطابق اين محقق نشود عقاب شديدتري به دنبال دارد. لذا براي فرعون هردو آمد، هفت معجزه بعدي هم آمد، تا تمام احتجاج براي فرعون و اطرافيانش باقي مانده باشد و هيچ راه نجاتي باقي نمانده باشد. اگر مهلت داده ميشد و معجزه ديگري ميآمد، اين هدايت ميشد نه! اين جلوهي جلالي او را هدايت کرد و نه جلوه جمالي او را جذب کرد. نسبت به هردو با اين عجز خود را ديد اما اقرار نکرد و ايمان نياورد. اين اختصاصي به فرعون ندارد. بودن معجزات متعدد و کرامات متعدد براي اين است که انسان سرش را مقابل حق فرود آورد و هدايت شود. مصيبتهاي مختلف براي اين است که سر انسان فرود بيايد و درجه بالاتري از ايمان برايش محقق شود. آيات جمالي براي اين است که انسان مقام شکرش افزون شود. اگر اينها مقام شکر انسان را اضافه نکرد، انسان گردن کشي کرده و مصيبت بعدي بالاتر مي شود. تا بلکه سرش با او فرود بيايد. جريان يد بيضاء اکبر و اعظم عصاي موسي بود و عقابش نسبت به کسي که انکار کند، اعظم از انکار عصاي موسي بود. يد بيضاء ظهور وحدت نوريهي حق است.
تا اينجا خداي سبحان به موسي کليم فرمودند: «وَ اضْمُمْ يَدَكَ إِلى جَناحِكَ» (طه/22) دستت را در داخل سينه ببر، «تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرى» وقتي دستت را خارج ميکني اين دست سفيد نوراني، سه بار در قرآن کريم،«تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ» تکرار شده و يک علتش اين است که در بعضي کتابهاي سابق مثل تورات ذکر شده که اين سفيد بودن دست، يک نوع برص و بيماري بود. اين يک نوع عدم سلامت است، اين سفيدي در تورات به عنوان يک مريضي ذکر شده، در حالي که قرآن تأکيد دارد اين برص نيست. مريضي نيست. بيماري نيست، تعبيري است که در روايات و بعضي از نقلها وارد شده به گونهاي بود که اين دست تابان بود، حتي اين تابان بودن طوري بود که در روز بر نور خورشيد غلبه ميکرد. غلبه بر نور خورشيد خيلي سخت است. هر نورپردازي در روز، امکان ندارد وقتي خورشيد در بالاي آسمان است، جلوه ندارد. هر نوري انرژي و نورانيتش در پرتو نورانيت خورشيد چيزي ندارد. اين دست نورانيتش بر نور خورشيد غلبه ميکرد. چون خورشيد و ستارهها براي اينها آلهه بودند، خداي اينها محسوب ميشدند و اينها را ميپرستيدند، اگر دستي غلبه کند بر نور خورشيد و ستارهها، غلبه بر خداي آنها پيدا کرده است. يعني غير از اينکه اين نورانيت يک آيت جمالي هدايتگر خيره کننده بود براي همه در عين حال اين غلبه بر خدايان آنها بود. اگر عصاي موسي غلبه بر قدرت فرعوني بود، قدرت فرعون را زير سؤال برد، اين يد بيضاء غلبه بر خدايان آنها بود. پس عظيمتر ميشود. آنجا غلبه بر قدرت فرعوني بود، اما اينجا غلبه اعتقادي بود، لذا اين آيه اکبر و اعظم از آيه قبل است.
لذا اين نور اولاً سفيد بود چون نور خورشيد زرد است و نور ستارگان و ماه سفيد است. اما سفيدي به گونهاي بود که غلبه بر آن نورها داشت هم بر نور خورشيد در روز تابان، دست تابان موسي(ع) غلبه داشت بر انوار خورشيد و در شب بر انوار ستارهها، در عين حال که اينها خدايان اينها بودند، نور سفيد غلبه بر خدايان آنها بود. نکته ديگر اين است که آيهي اول آيهي آفاقي بود، يعني عصاي موسي خارج از وجود موسي بود. موسي عصا را انداخت و تبديل به اژدهاي بزرگي شد. اما دست آيهي انفسي است. دستي که عصا را انداخت، همان دستي که عصا در دستش بود و انداخت، مبدأييت اين دست با وجود موسي روي سينهاش بگذارد که از درون سينه اين نورانيت به دست و از اين دست به بيرون ديده شود. يعني موسي کليم را در سير آفاقياش که از عصا بود، به دستي که همراه خودش است بر سينهي خودش که قلب و صدر و سينه جزء محل نورانيت الهي از مؤمن است. «وَ اضْمُمْ يَدَكَ إِلى جَناحِكَ» اين جناح، استخوانهاي سينه را شامل ميشود. دستت را بر سينهات قرار بده، «تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرى» وقتي خارج ميکني ميبيني نورانيت پيدا کرده است. «لِنُرِيَكَ مِنْ آياتِنَا الْكُبْرى» اين تعبير «و أضمُم» در دوجاي ديگر قرآن داريم «وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ» (نمل/12) دست در گريبان خود قرار بده، در جاي ديگر دارد «اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ» (قصص/32) اين تعبيرات نشانه اهميت است. در قرآن تکرار هر آيه نشانه اهميت آن است.
موسي کليم را از سير آفاقي در نظام معجزات به سير انفسي رساند، «سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ» (فصلت/53) در مورد نبي الهي هم اين کار را کرد، بعد از اينکه اينها از آفاق و انفس اين را کشاند، تا اينها نگاه هدايتي اينها براي مردم از سير آفاق و انفس باشند. يعني مردم را هم با عصا ابتدا سير انفسي ايجاد کنند و بعد سير آفاقي، نکته ديگر اين است که در نظام وجودي کمالي الهي اگر سير انفسي شد، از نگاه سير انفسي که در درون انسان است به بيرون کار ندارد، احتياجي به وسيله و آلت ابزار بيروني نيست ولي در سير انفسي احتياج به وجود بيروني است، «أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ» (غاشيه/17) اين سير آفاقي است. نگاه نميکنيد سماوات و ارض را، سير آفاقي است. اما وقتي به سماوات و ارض درون توجه ميشود، مراتب وجود توجه ميشود، شهود دروني است و ديگر با چشم بيروني نيست. اين سير انفسي است. وجدان ميکند، شهود ميکند، هرچند جريان عصاي موسي هم براي موسي کليم شهود بود اما وقتي کسي سير انفسي پيدا کرد يعني سير آفاقياش به سير انفسي منجر شد حالا تمام سيرهاي آفاقي، انفسي ميشود. چون وجود خودش را آنچنان وسيع ميبيند در نظام وجودي که همه آنچه در بيرون است شأن او ميشود. لذا پيغمبر اکرم که همه عالم وجود در رؤيتي که خداي سبحان برايش پيش آورد، جبرئيل ديد آفاق، شرق و غرب عالم را پوشانده و وجود خودش را وجود توسعه يافته ديد، وقتي اينطور ديد همه سير آفاقي براي پيغمبر، تبديل به سير انفسي ميشود که در درون خودش محقق ميشود.
دائماً قرآن کريم دارد آفاق را به انفس برميگرداند، همين که انسان بداند هرچيزي که در عالم بيرون هست، رابطه با انسان دارد و انسان علم و معرفتش به او از درون محقق ميشود. عبادتي که انسان ميکند ظاهرش اين است که در بيرون شکل گرفته اما هر عبادتي حقيقت درونياش است که باقي ميماند. حتي فعلي که انسان انجام ميدهد، تمام افعال انسان مسجدي بنا ميکند، اين مسجدي که بيرون است حقيقت عمل انسان، نيتي است که او را به اين عمل واداشت. ممکن است اين مسجد را در مسيري ساخت که فکر ميکرد صد سال بقا پيدا ميکند اما چون اينجا نگاهش اين بود، اين نيت برايش عمل است نه آنکه در بيرون محقق شد. لذا عمل هميشه سيرش انفسي است. اگر انسان باور کرد همه اعمال و افعال و روابط انسان حتي علم و معارف انسان همه در سير انفسي است. هر واقعهاي در بيرون محقق ميشود، به آفاق و انفس برميگردد. «أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ» بيرون نگاه ميکند اما مييابد که شتر هم ظهوري از ظهورات الهي است و خلق الهي است و شأن از وجود انسان و شئون انسان است و ظهوري از انسان است. اين سير، سير انفسي ميشود نه اينکه انسان شتر شود. شتر کمالات وجودي دارد که مظهريت اسماء الهي است و به همين نسبت شأن انسان کامل است، لذا همه هستي شأن انسان کامل است از يک ذره تا دره که بزرگ باشد.
به ما گفتند اول از سير آفاقي شروع کنيد چون راحتتر است، انسان با سير آفاقي به خداي سبحان بايد راه پيدا کند اما سير آفاقي که به سير انفسي ختم شود. آنچه باقي ميماند در جايي که همه چيز از بين ميرود، معاد برپا شود همه چيز از بين ميرود. «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ» (تکوير/1) همه چيز از بين ميرود اما خورشيد درون وجود انسان تابان ميماند. لذا روز قيامت انسان با خورشيد وجودش حرکت ميکند. «يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِم» (حديد/12) نور اينها جلوي روي اينها حرکت ميکند و به مقدار آنکه آن نورانيت در وجود اين شکل گرفته بود اثر گذار ميشود و راه باز ميشود و ميتواند حرکت صورت بگيرد. ديگر محتاج به خورشيد بيروني نيست. محتاج به ابزار از بيرون نيست. انسان در ارتباطات خود در اعمال و افعالي که انجام ميدهد، از سير آفاقي به سير انفسي ابزار دروني ايجاد ميکند. براي خودش قواي دروني به فعليت ميرساند و اين قواي دروني است که در آخرت انسان را سير ميدهد و ديگر قواي بيروني نيست. لذا انسان اعظم از خورشيد و ماه است. وقتي نور خورشيد به عنوان يک مظهريتي در درون انسان قرار ميگيرد تابع وجود انسان ميشود اين نور، مثل غذايي که ميخوريم در درون ما آثار و نتايجش تابع وجود ما ميشود. اين نورانيتي که اين غذا پيدا ميکند و تبديل به يک فعل عبادي و عمل نيک شد، بقا و قدرت پيدا ميکند، لذا همه هستي مشتاق هستند خودشان را به انسان برسانند چون ماندگار ميشوند و رشد پيدا ميکنند. اين عبور از سير آفاقي به سير انفسي است. وقتي اين را ديدي اشتياق هستي به انسان، اگر انسان چشمش باز باشد همه اينها آغوش خود را باز کردند و به سمت انسان ميدوند. اگر اين نگاه براي انسان ايجاد شود. معلوم ميشود چرا اينجا از عصاي موسي که در نگاه اولي يک سير آفاقي و شيء بيروني بود، موسي را منتقل کرد به حقيقت عظيمي که هر چيزي است که خدا ميخواهد، دست او هم حقيقت تاباني است که خدا ميخواهد و اين دست تابان هدايتگر ميشود. نورش مادي نيست، هرچند ظهور مادي هم دارد که چشمها ميديدند. اين حجت به گونهاي بود که نور خورشيد را غلبه کرد. کدام لامپ ميتواند بر نور خورشيد در روز روشن غلبه کند؟ مبدأئيت اين يک مبدأئيت عادي نيست. نه تنها چشمها را خيره ميکرد، دلها را تکان ميداد. اما دلي که پشت کرده و اين نورانيت و رحمت را ميبيند اما قساوتي در وجودش شکل گرفته است. حضرت آيت الله بهجت(ره) ميفرمودند: وقتي مغولها به ايران حمله کرده بودند، فرماندهها گزارش ميدادند. سؤال کردند: آيا لحظهاي بود که دل شما رحم بيايد؟ يکي گفت بله من وقتي وارد يک خانه شدم و همه را کشتم، ديدم کودکي در گهواره گريه ميکند، رفتم نيزه بزنم به او، او به من خنده کرد، فکر کرد ميخواهم با او بازي کنم. يک لحظه نگه داشتم و اما نيزه را فرو کردم! رئيسشان گفت: او را بکشيد. همين يک لحظه در دل اين رحمت آمده است، همين نبايد باشد. کودک مظهر فطرت حق است، اما قساوت او باعث شد او را هم بکشد. آقاي بهجت ميفرمود: اين بزرگترين آيتي بود که برايش پيش آمد، ولي اعتنا نکرد. در زندگي انسان پيش ميآيد گاهي دل ميلرزد، انسان نبايد بي اعتنا باشد. آقاي بهجت نقل ميکردند که راهزني به کسي رسيد و خواست مالش را بردارد، نقاب از چهرهاش افتاد و او چهره دزد را ديد. قصد کرد او را بکشد، گفت: من هرچه دارم ببر. گفت: تو چهره مرا ديدي. قصد کشتن او را کرد. وقتي خواست او را بکشد، دو پرنده آنجا بودند، گفت: شاهد باشيد اين مرا با ظلم ميکشد من حاضر شدم همه مالم را به او بدهم. سلطان محمد شکار ميرفت و سفره پهن ميکرد. گشتند پيرمردي را پيدا کردند و سر سفره او آوردند تا با او غذا بخورد. ديدند اين پيرمرد به سفره نگاه ميکند و ميخندد، گفتند: ماجرا چيست؟ اصرار کردند و ماجرا را تعريف کرد. گفت: روزگار جوانيام راهزن بودم، دو کبک بالاي درختي بودند. وقتي من ميخواستم مرد را بکشم، آن مرد اين دو کبک را شاهد گرفت که شما شاهد باشيد. اين دو کبک را ديدم ياد او افتادم. سلطان محمود گفت: او را بکشيد.
گاهي آشکار نميشود وقايعي که براي ما پيش ميآيد در قبال چه عملي بوده که ما انجام داديم، اما اگر چشم ما باز باشد خيلي از اينها حتي به دست ظالمي انجام ميشود. گاهي اينها همان روابط خودمان بوده است. جريان عصا در ده جاي قرآن آمده است. جريان دست تابان در پنج جا آمده است. اين تابان بودن که نور داشت، غلبه بر خورشيد داشت، آيه 22 و 23 سوره طه، در سوره نمل آيه 12، آمده است. «وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِي تِسْعِ آياتٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ» در سوره قصص دارد، «اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ» (قصص/32) انسان وقتي ميخواهد حالت تکبر پيدا کند، بعضي دستشان را باز ميکنند تا قدرت خود را نشان بدهند. من اهل قدرت هستم، «وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ» اينجا «جناحک» بازو هم گفته ميشود، اين دو بازو را به خودت بچسبان. اين به تواضع نزديکتر است. انساني که در مقام ترس است، گويي خود را باز ميکند تا جلوي خطري را بگيرد. اين ترسي که به واسطه اژدها ايجاد شده بود را به حالت آرامش و سکون تبديل کن. مؤمن کسي است که وقتي کسي او را ميبيند از وجود و ظاهر اين آرامش پيدا ميکند. اين يک دستور اخلاقي است و در عين حال براي ما يک الگو است. در مقابل دشمن به ما گفتند: جايي که تکبر جايز است، جايي است که انسان مقابل دشمن است. حتي وقتي دو لشگر مقابل هم قرار ميگيرند خوب است يک ذره تکبر در وجودشان نسبت به دشمن باشد. اين دو عصاي موسي دو برهان هستند. برهان چيزي است که کاملاً علمي است و طرف مقابل را به يقين ميرساند. اين دو يقين آور است براي هرکسي که بخواهد اعتنا و توجه کند. اگر اين برهان يقين آور براي طرف مقابل نباشد، يقين نميکند. فرعون با اين دو معجزه اتمام حجت کامل شد. «وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ»
چشم موسي دست خود را دست ديد *** پيش چشم غيب، نوري بود پديد
انشاءالله خداي سبحان از چشم الهي نگاه ما را به عالم باز کند.
شريعتي: انشاءالله اين آيَويت آيات را با تمام وجود درک کنيم و بتوانيم حرکت کنيم و برسيم به حول و قوه الهي. امروز صفحه 465 قرآن کريم، آيات 57 تا 67 سوره مبارکه زمر را تلاوت خواهيم کرد.
«أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِي لَكُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ «57» أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَى الْعَذابَ لَوْ أَنَّ لِي كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ «58» بَلى قَدْ جاءَتْكَ آياتِي فَكَذَّبْتَ بِها وَ اسْتَكْبَرْتَ وَ كُنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ «59» وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ «60» وَ يُنَجِّي اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ لا يَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ «61» اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ «62» لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ «63» قُلْ أَ فَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجاهِلُونَ «64» وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ «65» بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ «66» وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ»
ترجمه آيات: يا آن كه (از شدّت اندوه) بگويد: «اگر خداوند هدايتم كرده بود، از پرهيزكاران بودم». يا هنگامى كه عذاب را ببيند بگويد: «اى كاش براى من بازگشتى بود تا از نيكوكاران مىشدم». آرى، آيات من به سراغ تو آمد، امّا آنها را تكذيب كردى و تكبّر ورزيدى و از كافران شدى. و روز قيامت كسانى را كه بر خدا دروغ بستند رو سياه مىبينى، آيا در دوزخ جايگاهى براى متكبّران نيست؟ و خداوند كسانى را كه تقوا پيشه كردهاند، همراه با كاميابىشان نجات مىدهد، در حالى كه هيچ بدى به آنان نرسد و ايشان اندوهگين نشوند. خداوند آفريدگار هر چيزى است و اوست كه بر هر چيز نگهبان (و حافظ و ناظر) است. كليدهاى آسمانها و زمين براى اوست و كسانى كه به آيات الهى كفر ورزيدند آنان همان زيان كارانند. بگو: «اى نادانان! آيا مرا فرمان مىدهيد كه جز خدا بپرستم؟» و قطعاً به تو و به كسانى كه (از پيامبران) پيش از تو بودهاند وحى شده است كه: «اگر شركورزى بدون شك عمل تو تباه مىشود و قطعاً از زيانكاران خواهى شد.» بلكه تنها خدا را پرستش كن و از سپاس گزاران باش. و خدا را آن گونه كه حقّ اوست قدردانى نكردند (و او را نشناختند)، در حالى كه روز قيامت زمين يكسره در قبضه ى قدرت اوست و آسمانها به دست قدرت او در هم پيچيدهاند. او منزه است و از آن چه شريك او قرار مىدهند، برتر است.
شريعتي: نکات پاياني شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: اولين نکته نماز يکشنبههاي ماه ذي القعده است که اگر کسي فرصت نکرد اين نماز را بخواند، فردا به جا بياورد. نکته بعدي در مورد يونس بن عبدالرحمان که از اصحاب اجماع است و اين راوي بزرگ در فضيلتش وارد شده همچنان که سلمان افقه و عالمترين بين مردم بود، يونس بن عبدالرحمان در زمان خود همانند سلمان بود، چون عظمت سلمان مسلم بين همه هست. لذا وارد شده که يونس بن عبدالرحمان که از امام کاظم و امام رضا(عليهمالسلام) روايت نقل کرده و اينها را ديده است. امام باقر و امام صادق عليهم السلام را ديده است ولي نقل روايت با واسطه دارد. چون جوانتر بود لذا چهار امام را هم ادراک کرده است. وقتي کتاب يونس بن عبدالرحمان را به امام عسکري نشان دادند، فرمود: «والله هذا ديني و دين آبائي» آنچه اين نوشته دين من دين آباء من است. انشاءالله خداوند او را شفيع ما قرار بدهد.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»