اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

99-04-14-حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي حضرت موسي عليه‌السلام در قرآن کريم


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت موسي عليه‌السلام در قرآن کريم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 14-04- 99
شريعتي:
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام مي‌کنم به همه دوستان عزيزم، بينندگان و شنوندگان عزيز، به سمت خداي امروز خوش آمديد. عيد ميلاد امام رضا(ع) بر شما مبارک باشد و انشاءالله همه در تمام مراحل زندگي زير سايه‌ي مهرباني‌ها و رأفت حضرت باشيم. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان عزيز عرض سلام دارم. ميلاد امام رضا(ع) را تبريک مي‌گويم.
شريعتي: نايب الزياره و دعاگوي شما بوديم. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله به حق امام رضا(ع)، فرج حضرت نزديک و نزديکتر شود و جزء ياران و ياوران و سرداران حضرت باشيم. به عنوان طليعه بحث سلامي به امام رضا(ع) بدهيم. «اللّهمّ صلّ على محمّد بن علىّ الإمام التّقيّ النّقيّ الرّضيّ المرضيّ، و حجّتك على من فوق الأرض و من تحت الثّرى، صلاة كثيرة نامية زاكية مباركة متواصلة متواترة مترادفة كأفضل ما صلّيت‏ على‏ أحد من أوليائك» انشاءالله صلوات ما چون مرتبط با حقيقتي است که مخاطبش سراسر حيات است، اين صلوات هم با نفخ روح آنها، حيات دار مي‌شود و صلات ناميه مي‌شود که دائماً رو به نمو است و اين سلام ما را دائماً امداد مي‌کند. معتقد هستيم هر سلامي به حضرات مي‌دهيم جواب سلام آنها براي ما قطعي است. خدايا شما گوش ما را از شنيدن جواب آنها محجوب کردي، در قبالش يک علامتي قرار دادي، «وَ فَتَحْتَ‏ بَابَ‏ فَهْمِي‏ بِلَذِيذِ مُنَاجَاتِهِمْ» علامت جواب سلام آنها حال نجوايي است که انسان با آنها پيدا مي‌کند. انشاءالله حال نجوا و گفتگو با امام رضا(ع) در دلهاي ما شکل بگيرد.
حديثي از احاديث قدسيه خداي سبحان خطاب به موسي کليم را عرض کنم، مي‌فرمايد: «وَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‏ لَمَّا كَلَّمَ‏ اللَّهُ‏ مُوسى‏ ع» از جمله گفتگوهاي خداي سبحان با موسي کليم اين است که «قَالَ إِلَهِي مَا جَزَاءُ مَنْ دَمَعَتْ عَيْنَاهُ مِنْ خَشْيَتِكَ» موسي کليم سوال کرد: اگر کسي بخاطر خشيت تو اشک از چشمانش جاري شود، چه نتيجه‌اي بر او مترتب است؟ «قَالَ يَا مُوسَى أَقِي وَجْهَهُ مِنْ حَرِّ النَّارِ وَ آمنه [أُومِنُهُ‏] يَوْمَ الْفَزَعِ الْأَكْبَرِ» اشک از ترس خدا، اين اثر را در وجود انسان دارد که انسان را از گناه باز مي‌دارد. از آتش روز قيامت صورت او را باز مي‌دارم و در ايمني قرار مي‌گيرند. ايمن بودن و امن داشتن يک باب عظيمي است، کسي که اينجا خشيت الهي را پيدا مي‌کند، همه فزعي که ديگران در جدا شدن در اغيار در روز قيامت دارند، با اين اشک محقق کرده است. کمترين مرتبه‌اش همان ايمني است. وارد وادي ايمن شده و در پناه حق قرار گرفته و از دامنه وجودي حق به عالم نگاه مي‌کند و لذا از فزع اکبر در امان است که خيلي زيباست. اشک از خشيت الهي خوب است گاهي انسان تمرين کند و اگر حالش براي انسان ايجاد شود غنيمت است که اگر براي انسان حالي پيش آمد از دست ندهد و جزء جذبه‌هاي ويژه الهي است که انسان را از آتش و فزع نجات مي‌دهد که فزع عذاب سنگيني است. ممکن است براي افراد اهل ايمان فزع در کار باشد ولي اشک از خشيت اين فزع را از بين مي‌برد. اينها از فزع آن روز در امان قرار مي‌گيرند. انشاءالله خداوند از آتش روز قيامت ما را حفظ کند و حال خشيت خودش را در دنيا و جاري شدن اشک خشيت را روزي ما بکند.
خوب است انسان باور کند آيات قرآن و زندگي انبياء اينقدر عظيم است که اگر ما به بويي از آن مي‌رسيم، مست مي‌شويم چه برسد به اينکه مرتبه‌اي از آن براي ما محقق شود. انشاءالله خداي سبحان به ما قابليت بدهد، «داد حق را قابليت شرط نيست» قابليت را خودش مي‌دهد. خدايا قابليت را خودت مي‌دهي، مگر انبياء از شکم مادرشان قابليت آورده بودند؟ تفضل خداي متعال بود، اجابت هم تفضل خداست. اين از باب ادب ربوبي است که انسان بايد «گرچه وصالش نه به کوشش دهند *** هر قدر اي دل که تواني بکوش» کوشيدن وظيفه ماست اما وصالش در قبال کوشش نيست. چرا؟ چون اين کوشش حد من است. وصال او فناي در اوست و ارتباط با اوست. چه ربطي است بين اين خاک و ربّ؟ اين خاک بگويد: عبادت من مرا به کمالات رساند. اما در عين حال وظيفه ما اقتضا مي‌کند بکوشيم و هرچه گفتند انجام بدهيم، اما اعطاي حضرت حق اعطاي فضل اوست، «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى‏ مِنْكُمْ مِنْ‏ أَحَدٍ أَبَداً» (نور/21)
عرض سلام داريم به حضرت موسي(ع) و از حضرت اذن مي‌گيريم، مثل صلواتي که مي‌فرستيم و هرچه بيشتر صلوات بفرستيم بهتر است، هر ارتباطي با حضرات معصومين يک قدم نزديک شدن است و اگر هرروز انسان اظهار کند، صد قدم نزديک شده است. خداي سبحان پس از آنکه در شجره به صورت نار تجلي کرد و با حالي که ايجاد کرد و بعث نبوتي موسي را محقق کرد، پس از آن با بعث رسالتي، او را آماده رسالت کرد. وقتي موسي کليم جواب خداي سبحان را داد «قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى‏ غَنَمِي وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى‏» آنجا بود که خداي سبحان فرمود: اين را بيانداز. در کنار اينکه مسائل زيادي مطرح شده، از جمله اين است که عشق اهل‌بيت(ع) مثل عصاي موسي است، «سَنُعِيدُها سِيرَتَهَا الْأُولى‏» (طه/21) او را بگير، به سيرت اولي برمي‌گردد در حالي که به امر رب گرفته شده است.
اگر عشق اهل‌بيت(ع) در جان انسان شروع و آغاز شود و ريشه بدواند، هرچه تعلق از غير است مي‌ريزد و همه چيز در يک راستا قرار مي‌گيرد. براده‌هاي آهن را ببينيد، يک آهنرباي قوي در جهت اين باشد، همه براده‌ها به يک سو کشيده مي‌شود. قواي وجودي انسان با عشق يکسو مي‌شود. عشق است که مي‌تواند يکسو شدن همه کثرات انسان را شکل بدهد. لذا در همه اديان، همه به سوي حبّ سوق دادند اما مکتب اسلام اساسش حبّ و بغض است و مذهب شيعه علاوه بر حبّ و بغض تمام شاکله‌اش را شکل مي‌دهد که حبّ اهل‌بيت و رسول خدا، حقيقتي است که مي‌گويد: همه اينها با اين نگاه نظم پيدا مي‌کند، عبادات ما و دين ما با محبت و نظام مثل نخ تسبيح است که يکسو مي‌شود و يک آهنربايي است که همه را به يک جهت مي‌برد. اگر انسان زبان حالش را اينطور بيان کند نسبت به اهل‌بيت که
پاره چوبي بودم و از کَفت *** گشته‌ام اي موسي جان اژدها
يعني حيات من در ارتباط با شماست و اگر من پاره چوب هستم، اما عشق شماست که تمام وجود انسان حيات مي‌شود. انسان بايد با محبت زنده شود. عصاي حضرت موسي جزء مواريث نبوت است و در نزد حضرات معصومين هست و براي حضرات همان کاري را مي‌کرد که براي موسي کليم انجام مي‌داد. اين حقيقت اينطور نيست که عصا نزد اينها يک چيز تاريخي باشد. يک حقيقت حياتي است که اين حقيقت براي مؤمنين حيات مي‌آورد و براي کفار هدايت مي‌آورد و اگر هدايت نشدند، هلاکت به دنبال دارد. معجزات انبياء هيچگاه در صدد هلاکت مردم نبوده است. وقتي عصاي موسي در محضر درگاه فرعوني رها شد، فرعون را نبلعيد، با اينکه مي‌شد ببلعد. بعدها نزد ساحران، ساحران را نبلعيد، سحر ساحران را بلعيد. چرا؟ چون اساس معجزات الهي که براي دعوت انبياء مي‌فرستد، براي از بين بردن کفار و مشرکين نيست. براي هدايت کفار و مشرکين است. وقتي به جايي مي‌رسد که اينها معارضه و قيام مي‌کنند و در صدد اهلاک حق برمي‌آيند، چاره‌اي جز اين نيست که هلاک شوند و الا تا آخرين لحظه موسي کليم و يارانش با همه معجزاتي که به اينها نشان دادند، انواع معجزات که آمد و اينها را بيان مي‌کنيم، هيچکدام در صدد از بين بردن اينها نبود. براي تنبه و روشن شدن بود. لذا سحره اين را فهميدند، ديدند اين راحت مي‌توانست به جاي سحر ساحران خود ساحران را ببلعد، اگر ساحران را مي‌بلعيد نزد مردم معجزه قوي‌تر جلوه مي‌کرد اما اينقدر رحمت حق عظيم است سحر ساحران را مي‌بلعد. در قصر فرعون که رها مي‌شود، نمي‌خواهد فرعون را ببلعد، مي‌خواهد طوري به فرعون نشان بدهد هدايت شود. «اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏» (طه/24) دست از طغيانش بردارد. اين نگاه به معجزات چقدر رحمت حق را براي انسان ملموس مي‌کند که خدا سبحان کاري نداشت و اگر فرعون و درباريان فرعون همانجا که موسي کليم وارد شده بود، مي‌آمد، موسي به سلطنت مي‌رسيد و سلطنتش را آغاز مي‌کرد و مي‌توانست با قدرت قاهره‌اش مردم را خاضع در مقابل هدايتش بکند، همانطور که فرعون خاضع در برابر ربوبيتش کرده بود. ولي خداي سبحان دوست ندارد اينطور قدرت محقق شود و مردم هدايت شوند به وسيله‌اي که اين وسيله جبر و زور بر آنها شود. لذا معجزه براي دين حق است نه براي موسي. معجزه‌ي موسي مربوط به موسي نيست، نمي‌خواهد دعوت به موسي کند، مي‌خواهد رسالت موسي را نشان بدهد. رسالت موسي يعني حيث الهي. لذا اگر مکاشفات و مشاهداتي براي کسي پيش مي‌آيد، دعوت به خودش است يک چيزي براي خودش ايجاد مي‌شود، قطعاً شيطاني است. اگر ديد جهت وجودي روي سمت خدا سوق مي‌دهد، ممکن است الهي باشد. چون شيطان گاهي از اين مسير هم ابتداعاً استفاده مي‌کند. ممکن است الهي باشد.
با اين نگاه تن ما مي‌شود يک عصايي که سيطره اين تن بر ما مثل عصايي است که قبل از انداختنش بود. اگر عصايي که قبل از انداختن بود براي من است اما وقتي انداخت به امر خدا گرفت، اين همان چيزي است که خدا مي‌خواهد و هرکاري از او مي‌آيد، چون به امر الهي است. اين بدن تا به امر ماست و من را تشکيل مي‌دهد اين سيطره بدن است. حيات ندارد چون حيات در ارتباط با خداست اما اگر بگيرد اين بدن را باز هم تن است اما نه تني که قبلاً بود. اين تن خودش يک عصا است. اينها حيثيت‌هاي معرفتي نفس اين مسأله است که خيلي زيباست. اگر انسان دين نه فقط تن، نفس و روحش، عصاي موسي است، وقتي او را مي‌اندازد مرتبط مي‌کند با اهل‌بيت و ارتباط و حبّ اهل‌بيت، با اين محبت اينها را بگيرد و در زندگي وارد شود، اين محبت تمام زندگي او را تشکيل بدهد، زنده شده به آن حيات و ديگر خودش نيست.
بيا اي جان تويي موسي و اين قالب عصاي تو *** چو برگيري عصا گردم، چو افکندي ثُعبانم
چوب خشک جسم ما را کو به مانند عصاست *** در کف موسي عشقش معجزه ثعبان کنيم
اگر انسان با اين نگاه جريان عصاي موسي را به نگاه معرفت نفسي ببرد و بعد ببيند اين جسم با آن جسم، اين من با آن من بعدي از زمين تا آسمان فرق دارد و مثل عصاي موسي با عصاي سحره است. عمل من قبل از اين محبت با بعد از اين محبت مثل عصاي دست سحره با عصاي دست موسي است.
زين عصا تا آن عصا فرقي است ژرف *** زين عمل تا آن عمل راهي شگرف
خوب است همه اينها را گرفه بزنيم به محبتي که اختيار ما دست آنها باشد و اهل‌بيت بر ما حاکم باشند و به امر آنها بگيريم، يعني با اطاعت آنها هرکاري مي‌کنيم اين محبت و تبعيت را اشباع کنيم. اگر اين نگاه را کرديم نفس کشيدن ما هم به شوق آنها مي‌شود. خوابيدن و بيدار شدن ما هم همانطور مي‌شود. مثل براده‌هاي آهن که با يک مغناطيس جذب مي‌شود. نفس و روح من با بدن من دائم جنگ دارد اما وقتي در مغناطيس حبّ اهل‌بيت قرار گرفت، حبّ اهل‌بيت هم نماد حبّ الهي است و وزنه‌اي است که انسان را به حبّ الهي مي‌کشاند، آن موقع همه اينها مثل خرده‌هاي آهني هستند که همه به سمت آهنربا جذب مي‌شوند.
نکته ديگر اين است که از امام (ع) سؤال کردند، «قَالَ ابْنُ السِّكِّيتِ لِأَبِي الْحَسَنِ ع لِمَا ذَا بَعَثَ اللَّهُ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ ع بِالْعَصَا وَ يَدِهِ الْبَيْضَاءِ وَ آلَةِ السِّحْرِ» که چرا خداي سبحان به موسي عصا و يد بيضاء داد؟ «وَ بَعَثَ عِيسَى بِآلَةِ الطِّبِّ» چرا به عيسي(ع) طبّ را داد که زنده مي‌کرد اموات را؟ «وَ بَعَثَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ عَلَى جَمِيعِ‏ الْأَنْبِيَاءِ بِالْكَلَامِ‏ وَ الْخُطَبِ» حضرت فرمودند: وقتي خداي سبحان موسي را مبعوث کرد، غالب سحر بود و خدا با آلت سحر، عصا و ريسمان که عصاي سحر هستند، با همين بر آنها تجلي کرد منتهي الهيت مسأله را آشکار کرد و در زمان عيسي چون پزشکي شاخصه علمي آن دوره بود، خداي سبحان معجزه را در شفاي بيماران لاعلاج قرار داد. تا آنها معجزه را از جهت قوتشان بفهمند. يعني تجلي خداي سبحان در هر دوره با مرتبه قوت آن دوره است. امروز دولت الهي و قدرتي که خداي سبحان به مردم عطا کرده در چه جهتي است و دنبال اين باشين که تجلي الهي را از اين جهت پيدا کنيم، لذا معجزه آشکار کردن سنت الهي بود. درست است نبي نداريم که معجزه بياورد اما تجليات الهي در رابطه با ولايت ادامه دارد. گاهي تجليات به يک جامعه جهاني شکل مي‌گيرد، اگر کسي چشم ديدن آن عقبه را داشته باشد، مي‌بيند تجلي الهي است که در آن جهت است. شايد همين مسأله که پيش آمده يک از اعجازهاي الهي است که در اين دوره تجلي مي‌کند براساس اين نظام علمي که اينقدر توسعه پيدا کرده ولي يک ويروس کوچک عالم را به هم مي‌ريزد و در پس اين نگاه اگر کسي چشمش ولايت بيني داشته باشد، مي‌بيند عجيب است اين مانند عصاي موسي است که مي‌خواهد هدايتگري ايجاد کند، لذا تضرع به درگاه الهي در همه جا بيشتر مي‌شود. هرچه زودتر اين تضرعات ايجاد شود زودتر شرّ اين کنده مي‌شود چون مقصود بايد محقق شود. ممکن است خطاي انسان‌ها هم در اين مسأله باشد، خدا همان را هم سبب هدايت قرار مي‌دهد. در عين رعايت بهداشت و نکات بهداشتي، هدايتگري هم سر جايش هست.
در زمان پيغمبر اکرم چون ادبيت و عربيت و خطابه‌ها بود، خداي سبحان يک نحو از معجزه را خطب و کلام قرار داد اما خطب و کلام فقط جنبه ظاهري ندارد لذا الي يوم القيامه معجزه است. اينجا ابن سِکيت سؤال مي‌کند: با اين بياني که تحليل کردي، در هر زماني با عميق‌ترين لايه آن زمان خدا انبياءاش را بر مردم تجلي مي‌کرد، يک سنت الهي است. ما مي‌توانيم تحليل کنيم هر نبي هرچه آورده در آن زمان قوت مردم در آن بوده است. دوره حضرت موسي سحر، دوره حضرت عيسي طبّ، ابن سکيت به امام مي‌گويد: نديده بودم کسي به اين زيبايي همه سنت‌هاي الهي را براي ما روشن کند. امروز حجت خدا چيست؟ فرمودند: عقل، امروز عقل حجت است که صدق و کذب را تشخيص بدهد. صدق را بشناسد و تصديق کند. انسان در نهايت وجودش به مرتبه‌اي مي‌رسد که از محسوسات به معقول خواست برسد، معقول خودش حجت ظاهري مردم مي‌شود. کذب را بشناسد و تکذيب کند. «فَقَالَ ع الْعَقْلُ يُعْرَفُ بِهِ الصَّادِقُ عَلَى اللَّهِ فَيُصَدِّقُهُ وَ الْكَاذِبُ عَلَى اللَّهِ فَيُكَذِّبُهُ قَالَ فَقَالَ ابْنُ السِّكِّيتِ هَذَا وَ اللَّهِ هُوَ الْجَوَابُ» ابن سکيت گفت: والله اين جواب است!
در رابطه با موسي کليم در قرآن آياتي که ذکر شده آياتي است که موسي کليم در کوه طور مبعوث به رسالت شد، آن عصا «حَيَّةٌ تَسْعى‏» (طه/20) شد. اما وقتي براي فرعون و سحره عصا را انداخت، تعبير «ثُعْبانٌ‏ مُبِينٌ‏» (اعراف/107) است. ثعبان يعني اژدها،«حَيَّةٌ تَسْعى‏» يعني ماري که به سرعت حرکت مي‌کند. آيا به اينگونه بود که مراحلي داشت اين بروز؟ آنجايي که ابتداعاً براي موسي کليم ابراز شد، يک مرتبه از ظهور اين عصا بود و در نزد فرعوني که پس از اين مي‌رود مرتبه‌ي ديگري از اين بوده ولي به گونه‌اي بود که فرعون باور کرد مي‌تواند با سحر سحره اين را باطل کند. در مقابلش بايستد، اگر به مرتبه‌اي بود که فرعون اين گمان در وجودش نمي‌آمد، همانجا موسي را مي‌کشت. اما به موسي فرصت داد که در يوم الزينه، در مقابل سحره و جمع مردم اين کار را انجام دهد. در آنجا عظيم‌تر از دو مرتبه قبل آشکار شد. اين احتمال مقبولي است و پذيرفتن و قوي دانستند که ممکن است سه مرتبه از ظهور را داشته باشد.
نکته ديگر اين است که بعضي مي‌گويند: اينکه وقتي سؤال کرد «وَ ما تِلْكَ‏ بِيَمِينِكَ‏ يا مُوسى، قالَ هِيَ عَصايَ» اين مربوط به ضعف موسي نيست که مالکيت خود را بگويد، بلکه مربوط به جامعيت مقام موسي است. موسي کليم در کنار اينکه حال جذبه‌ي ربوبي بود و بر شجره تجلي کرده بود، در آن موطن بود، اما چون مقام، مقام جامع است، وقتي سؤال مي‌کند اين چيست؟ مي‌گويد: عصا است. وگرنه کسي که در موطن وحدت است، ديگر چيزي را نمي‌بيند غير از ديدن الهي، اما کسي که مي‌خواهد رسول الهي شود بايد هر چيز را سر جاي خود ببيند، در عين اينکه هيمنه‌ي وحدت در وجود رسول الهي است، اما مي‌داند اين منافاتي با او ندارد. در جذبه‌ي توحيد کثرت را نمي‌بينند. اما کسي که نبي و رسول الهي است، در کنار اينکه توحيد متجلي در وجودش هست کثرات منافي با توحيد در وجودش نيست. وحدت در کثرت و کثرت در وحدت را دارد. موسي در حالت جامعيت بود.
يکي نکته ديگر اينکه موسي کليم بعد از اينکه عصا اژدها شد، آيات متعددي وارد شده که ترسيد و عقب رفت. در سوره قصص، شعرا، طه و نمل وارد شده که خداي سبحان خطاب کرد «وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسى‏ لا تَخَفْ» (نمل/10) اين ترس موسي يعني چه؟ خداي سبحان فرمود: «لا تَخَف» آيا اين «لا تخف» عتاب به موسي است؟ يک نظام خشيت داريم و يک خوف، خشيت آن جايي است که انسان اگر از چيزي بترسد، خشيت يعني تأثير او را قبول کند. اگر من از شما خشيت داشته باشم يعني براي شما تأثير قائل هستم اما خوف اينطور نيست و خوف ممکن است انسان احتياط کند. در خيابان که ماشين با سرعت مي‌آيد، احتياط قاعده عقل است. وقتي اژدها به سمت انسان مي‌آيد، انسان بايد بگويد: من نمي‌ترسم؟ نه بايد با اين مقابله کند. لذا چون وسيله دفاعي ندارد، راه فرار است. خشيت نسبت به انبياء و اولياء راه ندارد، خشيت يعني تأثيري بر غير نمي‌بينند اما ترس عاقلانه که احتياط است. لذا ابراهيم خليل وقتي ملائکه براي رفتن عذاب قوم لوط آمدند، وقتي گوسفند را درست کرد و نخوردند، ترس کرد. گفتند: اين ترس اشکالي ندارد. چون غذا خوردن را نمک گير شدن مي‌دانستند. «وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسى‏ لا تَخَفْ» آيا اين مذموم است؟ نه، اما يک مرتبه بالاتر است که «أقبل و لا تخف» برگرد و رو کن و نترس! «إِنِّي لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ» با اين «لا يخاف» چند چيز محقق شد. انشاء رسالت محقق شد. اولاً حکم رسالت براي موسي اينجا محقق شد. حکم يعني در درون وجود موسي حقيقتي محقق مي‌شود که از اين به بعد مي‌يابد مرسل است. مثل امامت که وقتي به امام بعدي منتقل مي‌شد، حال وجودي که بر ما عارض مي‌شد، مي‌فهميديم امامت بر ما منتقل شد. در نظام رسالت هم همين است. وقتي حال رسالت به موسي کليم منتقل شد، مي‌فرمايد: براي رسولان اين خوف در کار نيست. لذا کسي که رسول مي‌شود هر حرکت و سکونش به اذن رب است. يعني اگر مي‌بيند اژدها به سمتش مي‌آيد، عاقل بايد فرار کند اما امر رسولان فوق رب است. لذا به امر رب سکون و حرکت دارند. لذا مي‌فرمايد: «لديَّ» نزد من، در اين مقام قرب که مقام رسالت است، مقام رسال مقام قرب لديَّ است. وقتي تو نزد من هستي، خوف معنا ندارد.
مگر کسي که ظلم کرده باشد و بعد از آن اين ظلم تبديل به حسن گشته است و آن هم در حقيقت ترس ندارد. «ِإِلَّا مَنْ‏ ظَلَم‏» که آمده است، «إِلَّا مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ‏ حُسْناً» اين نسبت انبياء است؟ معني ندارد. استثناء منقطع است. همه کساني که اينجا هستند الا فلاني... اما يک موقع مي‌گوييم: انبياء حکمشان اين است که «الا من ظَلَم» به انبياء نمي‌خورد. مردم ديگر هم که نبي نيستند، آنها هم نمي‌ترسند، اگر ظلمي کردند توبه کردند و جبران کردند و ترسي ندارند. اين استثناء منقطع است. اما اينکه چرا موسي از عصا ترسيد، نکات زيبايي دارد. يکي اينکه تجلي عصا که اژدها شد، تجلي قهاريت و سيطره حق بود. چون با اين عصا مي‌خواست بعد از اين در مقابل کفار سيطره و سلطه و عظمت حق را بنماياند. لذا تجلي سلطه و سيطره براي هرکسي يک خوفي در وجود ايجاد مي‌کند. اين نيست که فقط از مار ترسيده باشد. از اينکه اين مار تجلي و سيطره حق است ترسيد. دارد جلال و جبروت را نشان مي‌دهد. مي‌خواهد در مقابل کفار هدايتگري داشته باشد و دل فراعنه خالي شود. اولين بار است اين تجلي محقق مي‌شود و مراقبت از جلال و عظمت حق کاري است. لذا انبياي ما جزء بکائين بودند از جلال و سيطره و عظمت حق، هرچه علم بيشتر باشد خشيت انسان بالاتر مي‌رود. «إِنَّما يَخْشَى‏ اللَّهَ‏ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» (فاطر/28)
در اين نگاه هرچقدر عالم به سمت ظهور نزديک شود، تجليات الهي به سمت آخرتي شدن تجليات الهي بيشتر کشيده مي‌شود. يعني اگر عصاي موسي حقيقتش وقتي اژدها شد، يک موقع منافع دنيايي است مثل گراندن گوسفندان، يک موقع منافع طولي است، حقيقت طولي مراتب عالم را دائماً متجلي مي‌کند. حيات اين عصا مراتب طولي‌اش بود. لذا هرچقدر به ظهور نزديک مي‌شويم، حقيقتي که در هستي است، چه اشياء و چه قواعد و حوادث، به سمت مراتب طولي پيش مي‌رود و انسان را به سمتي مي‌برد که مراتب طولي عالم خودش را بنماياند. اگر چشم باطن بين انسان يا باور به اين در انسان شکل بگيرد، اين حقيقت در هر حادثه‌اي به انسان خودش را نشان مي‌دهد. عالم به سمت هوشمندي بالاتر جلو مي‌رود. آشکار شدن اين هوشمندي، به سمت هوشمندي حيات، پيش مي‌رود. اژدها شدن اين عصا يک مرتبه از هوشمندي است. يعني هر حادثه‌اي در عالم نظير جريان عصا و حياتش است. اگر اين نگاه در وجود انسان شکل بگيرد که به سمت ظهور رفتن به سمت حيات مند ديدن همه هستي‌ها و وقايع است، چه ظرفيتي در انسان براي حرکت به سوي آخرالزمان ايجاد مي‌کند. چه حوادثي بايد پيش بيايد تا اين ظرفيت براي انسان محقق شود؟ چقدر کار سنگين مي‌شود براي انسان و چقدر بايد حواس انسان جمع باشد. هرچقدر از تعلقات ظاهري کم کند، چشم وحدت بين بيشتر آشکار مي‌شود. تازه ظهور که محقق مي‌شود مرتبه بالاتري از اين وحدت را آشکار مي‌کند ولي قبل از ظهور بايد چشم به نحوي به سمت اين وحدت کشيده شده باشد لذا تمام حوادث و وقايع، به اين سمت کشيده مي‌شوند. اين بحث خيلي عميق است و جا دارد بيشتر در اين مورد صحبت کرد.
شريعتي: دفتر ششم سيره‌ي تربيتي پيامبران که سلسله مباحث برنامه سمت خدا هست، با عنوان «ابراهيم پيامبر فطرت» که منتشر شده است. کليه مباحثي که در مورد شخصيت حضرت ابراهيم داشتيم، در اين کتاب گردآوري شده است. از حاج آقاي عابديني و دوستاني که براي جمع آوري کتاب زحمت کشيدند، تشکر مي‌کنم. براي تهيه‌ي کتاب به 20000303 پيامک بدهيد. امروز صفحه 458 قرآن کريم، آيات پاياني سوره مبارکه صاد و آيات ابتدايي سوره مبارکه زمر را تلاوت خواهيم کرد.
«قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَ‏ أَقُولُ «84» لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ «85» قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ «86» إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ «87» وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ «88»
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏، تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ «1» إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ «2» أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏ إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي ما هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ «3» لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً لَاصْطَفى‏ مِمَّا يَخْلُقُ ما يَشاءُ سُبْحانَهُ هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ «4» خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى أَلا هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ»
ترجمه آيات: (خداوند) فرمود: به حقّ سوگند و حقّ مى‏گويم: كه جهنّم را از تو و تمام كسانى كه از تو پيروى كنند پر خواهم كرد. (اى پيامبر! به مردم) بگو: من از شما (به خاطر رسالتم) هيچ پاداشى طلب نمى ‏كنم و من اهل تكلّف نيستم. او جز تذكّرى براى جهانيان نيست. و خبرش را پس از مدّتى خواهيد دانست.
به نام خداوند بخشنده مهربان‏، نزول (تدريجى) كتاب (بر تو) از جانب خداوند عزيز حكيم است. همانا ما اين كتاب (آسمانى) را به سوى تو به حقّ نازل كرديم، پس خدا را در حالى كه دين خود را براى او خالص نموده‏اى عبادت كن. آگاه باشيد كه دين خالص مخصوص خداوند است و كسانى كه به جاى خداوند معبودهايى را برگزيدند (و در توجيه كار خود گفتند:) ما آنها را نمى‏پرستيم مگر براى آن كه ما را هر چه بيش‏تر به خدا نزديك كنند، همانا خداوند درباره‏ى آن چه آنان بر سر آن اختلاف مى‏كنند، ميانشان داورى خواهد كرد. البتّه خداوند كسى را كه دروغگوى كفران پيشه است هدايت نمى‏كند. اگر خداوند اراده كرده بود (براى خود) فرزندى بگيرد قطعاً از آن چه مى‏آفريند، آن چه را مى‏خواست بر مى‏گزيد. او منزّه است (از اين كه فرزندى داشته باشد) او خداوند يگانه‏ ى پيروز است. او آسمان‏ها و زمين را به حقّ آفريد. شب را بر روز و روز را بر شب در مى‏پيچد و خورشيد و ماه را رام ساخت. هر يك تا مدّتى معين در حركتند، بدانيد كه او عزيز و بسيار آمرزنده است.
شريعتي: نکات پاياني شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: در مورد شخصيت خواجه أباصلت قرار بود صحبت کنيم. ايشان از راويان چند مورد است يکي سلسله الذهب است، يکي جريان شهادت امام رضا است و يک بحث مهم اين است که از علمايي بود که در کسب علم بسيار سفر کرد اما وقتي آن علم را در محضر امام رضا ديد، آنقدر در نظام علمي اين عالم بزرگ رشد کرد که معروف به خادم امام رضا رسيد. چقدر اين وجود علمي امام رضا در وجود او تجلي کرد که خود را خادم حضرت مي‌دانست در حالي که يکي از علما و راويان بزرگ بود.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»