برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت موسي عليهالسلام در قرآن کريم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 07-04-99
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
آغوش سحر تشنهي ديدار شماست *** مهتاب خجل ز نور رخسار شماست
خورشيد که در اوج فلک خانهي اوست *** همسايهي ديوار به ديوار شماست
سلام ميکنم به همه دوستان عزيزم، بينندگان و شنوندگان عزيز، به سمت خداي امروز خوش آمديد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان عزيز عرض سلام دارم. انشاءالله ايام بر همه مبارک باشد، انشاءالله سختيهاي مردم به راحتي تبديل شود و به زودي اين بيماري از کشور ما برطرف شود.
شريعتي: بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) اگر به ما بگويند فرج آقا امروز محقق ميشود، چقدر آمادگي داريم که از همه چيز دل بکنيم و آماده الحاق به حضرت باشيم؟ انتظار يعني همين، منتظر بودن يعني کسي که تا خبردار شود، ميدود. اگر به آدم ميگويند: لحظه مرگ فرا رسيده است، چه کند؟ استعداد موت، استعداد ظهور، خداي سبحان هم زمان مرگ را مخفي قرار داده تا انسان هر لحظه آماده باشد و هم ظهور را مخفي قرار داده تا هر لحظه منتظر باشد. اينها نظام تربيتي دين است که خدا براين اساس تربيت ميکند که زمان روشن نباشد و هر لحظه آدم آماده باشد. انشاءالله از ياران و ياوران و سرداران حضرت باشيم.
حديثي است که امام سجاد نقل ميکند، «مَرَّ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ عَلَى نَبِيِّنَا وَ آلِهِ وَ عَلَيْهِ السَّلَامُ بِرَجُلٍ وَ هُوَ رَافِعٌ يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ يَدْعُو اللَّهَ فَانْطَلَقَ مُوسَى فِي حَاجَتِهِ فَغَابَ سَبْعَةَ أَيَّامٍ ثُمَّ رَجَعَ إِلَيْهِ وَ هُوَ رَافِعٌ يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ» داشت عبور ميکرد ديد کسي دستش به آسمان است و در حال مناجات با خداست. هفت روز گذشت، عبور کرد و رفت. هفت روز بعد دوباره موسي عبور کرد. باز ديد اين مرد در حال مناجات است، «فَقَالَ يَا رَبِّ هَذَا عَبْدُكَ رَافِعٌ يَدَيْهِ إِلَيْكَ يَسْأَلُكَ حَاجَتَهُ وَ يَسْأَلُكَ الْمَغْفِرَةَ مُنْذُ سَبْعَةِ أَيَّامٍ لَا تَسْتَجِيبُ لَهُ» هفت روز است اينطور طلب مغفرت ميکند، اجابت نميشود؟ «قَالَ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ يَا مُوسَى لَوْ دَعَانِي حَتَّى تَسْقُطَ يَدَاهُ أَوْ تَنْقَطِعَ يَدَاهُ» اگر اينقدر اينجا بنشيند دعا کند تا دستانش قطع شود يا زبانش بريده شود براي دعا، اجابت نميکنم. «أَوْ يَنْقَطِعَ لِسَانُهُ مَا اسْتَجَبْتُ لَهُ حَتَّى يَأْتِيَنِي مِنَ الْبَابِ الَّذِي أَمَرْتُهُ» مگر اينکه از بابي که من گفتم بيايد، باب من تو هستي. ولي خدا راه من تو هستي! نه فقط راه ميانبر باشد، تنها راه است. انساني که از غير اين راه به سمت خدا برود، به سمت خدا نرفته است. ربوبيت الهي را پذيرفتن، رسالت رسول را پذيرفتن، توحيد تا اينجاست. اگر کسي تا اينجا نيامد، توحيد را محقق نکرده است. پس اگر از راه تو نيايد و تنها راه تو هستي، هر راه برود بيراهه است حتي اگر مناجات به سوي خدا باشد. اگر اين را ديديم آنوقت ميفهميم قدر ولايت حضرات معصومين و حضرات اهلبيت چقدر براي ما عظيم است و اگر از اين باب محروم بوديم به در بسته ميخوريم. اين لطف خداست که راه را ملموس و نزديک براي بندههايش قرار داده است. تا اين در را بزني رسيدي! جاي ديگر راه ديگري در کار نيست. انشاءالله قدر اين نعمت و ابوابي که خدا براي ما قرار داده را بدانيم و در توسل به اينها که واسطه شوند براي مقامات بالاتر، خداي سبحان اينها را شفيع و وسيله نجات ما قرار بدهد.
از حضرت موسي اذن ميگيريم که يکي از ابواب هفت گانه آسماني کليدش به دست موسي کليم الله هست. انشاءالله اذن گفتگو به ما بدهند و ما را از تصرف شيطان محفوظ بدارند. انشاءالله خداي سبحان لطفي بکند اولياءاش را دوست داشته باشيم. چون محبت اينها محبت اهلبيت است و اهلبيت وارث کمالات همه انبياء هستند و لذا محبت هر نبي محبت ولي الهي در امروز است. در بحث عظيم ارتباط موسي کليم در کوه طور با خداي سبحان بوديم که پس از اينکه توحيد بر موسي کليم تجلي کرد، آغاز بحث رسالتي با خداي سبحان از او که «وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى» اين چيست در دست تو؟ با اينکه سؤال از او براي خدا مجهول نبود، اما براي موسي يک حقيقت معلومي بود. خدا نميگويد: اين چوب چيست؟ اين عصا چيست؟ موسي کليم از حقيقت اين براي خدا صحبت ميکند. موسي کليم به خواصش بيان ميکند. «قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمِي وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى» اما اينکه سؤال در اينجا از خدا به چه معنا بود، خدا عالم الغيب و الشهاده است. چيزي از او مخفي نيست که از موسي سؤال کند.
يکبار در محضر يک ولي الهي بوديم، سؤال کردم کي تشريف آورديد؟ ايشان مسافرت بودند. يک نگاه خيلي عجيبي به من کردند که اين چه سؤالي است. پاسخي هم ندادند، اينکه به چه درد تو ميخورد من کي آمدم و کي ميروم؟ در ارتباط بين مؤمنين گفتگوي اين حرفها که صميميت را ايجاد کند خوب است اما ولي الهي به يک وادي ميرسد که همه اينها برايش مثل به خاک ماليده شدن است. چرا اين سؤال را ميکني و وقت را هدر ميدهي؟ اينجا خداي سبحان هست، رسول اعظم او هست. «وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى» اين سؤال چه فايده دارد که ما اگر بگوييم جنس ساعت شما چيست؟ اين کت شما پارچهاش چيست؟ چه فايده براي من دارد؟ اين سؤال بايد چقدر عظيم باشد و چه منافعي بر آن مترتب باشد که در آن اوج عظمت موسي کليم الله که در مقام توحيد الهي غرق است، اين سؤال جا داشته باشد. هيچ چيزي که ضروري نباشد آنجا راه ندارد. بعد در قرآن بيايد تابلو شود براي اولين و آخرين. اهميت اين مسأله چقدر بالاست و براي پيغمبر اکرم به عنوان حقيقتي که مفيد و نافع است و ذکر او در قرآن آمده است و براي امت پيغمبر يک حقيقت نافع ذکر شده باشد.
جريان موسي کليم در اين دوره در اوج جريان موسي است. اي کاش کتابهايي در رابطه با اين موضوع تأليف ميشد. اينجا موسي کليم وقتي مخاطب اين کلام شد، بعد گفت: «قالَ هِيَ عَصايَ» اين عصاي من است. اين تجلي عظمت الهي که موسي کليم يکباره از هرچه بوده «فاخلع نعليک» شده و همه تعلقات گسسته و آمده، خداي سبحان وقتي از او سؤال ميکند:اين چيست در دست تو؟ ميگويد: عصاي من است. گفت: اگر عصاي تو هست بيانداز. وقتي عصا را مياندازد همان چيزي که تکيهگاه موسي بود «أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمِي وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى» دشمن موسي ميشود. چون وقتي انداخت، «فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى» يک اژدها و مار بزرگ جهندهاي شد که ظاهر بعضي نقلها اين است که به سمت موسي هجوم کرد. يعني خداي سبحان بخواهد آخرين مرتبه انس موسي را هم که اين عصا بود، مالکيت خود را به آن احساس ميکرد، به آن انس دارم، از او ميگيرد و بابي به رويش باز ميشود که آن چيزي که تکيهگاهت بود، دشمنت ميشود. «وَلَّى مُدْبِرا» (قصص/31) موسي پشت کند و فرار کند. اگر به سمت ديگري ميرفت فرار نميخواست، اما معلوم ميشود وقتي عصا اژدها شدف اين هيبت عظيمي که تجلي عظمت الهي بود، موسي کليم الله از جهت قدرت و زور بازو و معرفت يک حقيقت عظيمي است. اين تجلي عظمت الهي مثل «فاخلع نعليک» است که کفشهايت را دربياور، مثل آن فقط جدا شدن است. ديد نه فقط جدا شدن نيست بلکه همين تکيهگاه دشمن او شده و به سوي او هجوم ميکند. هجمه اين مار بزرگ در طريق رسالت موسي مؤثر بوده که يک جهانبيني را به موسي کليم الله القاء ميکند که اگر شما به چيزي انس داشتيد به عنوان اينکه ملک شماست و انس شماست، اگر اين از طريق ملکيت باشد، همين دشمن شما ميشود.
وقتي برادران يوسف خواستند يوسف را به چاه بياندازد، يوسف خنديد. گفتند: چرا ميخندي؟ گفت: امروز صبح فکر ميکردم با وجود يازده برادر چه کسي ميتواند به من نگاه چپ کند؟ همان کساني که فکر ميکردم حامي من هستند قاتل من شدند و قصد قتل مرا کردند. اينجا عصايي که انس من است و حاجات خود را با آن رفع ميکنم، باعث وحشت من و فرار من شد. اگر در دنيا نگاهمان اينطور باشد که يک حقيقتي است که هرچه به آن دل ببنديم، همان دشمن ما ميشود. چه کنيم؟ آيا اگر انسان اين باور را کرد که هرچه به آن دل ميبندد، زمين زنندهاش شود، يعني به هيچي دل نبنديم و با چيزي انس نداشته باشيم؟ اگر دل بستن از طريق خودت بود، «هي عصاي» و دشمن هست هرچند ظاهر نشود اما اگر خداي سبحان ميگويد: اين را بگير، موسي کليم دست به سمت اژدها ميکند. «قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِيدُها سِيرَتَهَا الْأُولى» (طه/21) اين «لا تخف» انشاء براي موسي است. يعني موسي کساني که رسول من هستند، نزد من نميترسند. يعني همين الآن رسول شدي. تا قبل از اينکه فرار کردي رسول نبويد، چون کسي که رسول است نميترسد. اين «لا تخف» تکوين در وجود موسي است که محقق شد. لذا اين را بگير، چطور بگير؟ دست به سمت اين اژدها کن و سر او را بگير. در يک بياباني، عصايي که انس و مونسش بوده، عصايي که با آن گوسفندانش را حفظ ميکرد بلاي جانش شود و خدا بگويد: او را بگير. «سَنُعِيدُها سِيرَتَهَا الْأُولى» يک معجزه اين بود که عصا اژدها شد و يک معجزه اين بود که اژدها عصا شد. دو صفت الهي براي موسي اينجا محقق شد. گرفتن همانا و عصا شدن همانا! نظامي که براي موسي ايجاد کرد فقط در مورد عصا نبود، براي موسي يک عالمي را گشود که با نگاه الهي صورت گرفت. در هر شياي همه اسماء الهي هست اما يک شيء تجلياش آشکار تر است. لذا بعد از موسي کليم نه فقط نسبت به عصا بلکه نسبت به هر چيزي اين ديدگاه را پيدا کرده است. اين رشد موسوي يک مرتبه از بالا رفتن در نظام وجودي موسي کليم الله بود. لذا وقتي عصا را مياندازد اژدها ميشود، ميگويد: به دريا بزن، دريا شکافته ميشود. چون هرچيزي از او ميآيد به آن سنگ بزن، «فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً» (بقره/60) دوازده چشمه جاري ميشود. آنجا بحر شکافته ميشود و اينجا چشمه جاري ميشود. اين عصا هرچيزي است که خدا ميخواهد. اگر يک چنين صحنهاي را خداي سبحان به عنوان حقيقتي که در عالم محقق است و ما غافل از آن هستيم و راه به سوي او براي همه هست که هر چيزي، هرچيزي شود. در نظام علمي اگر اين باور براي ما ايجاد شد، حتي حرکتهاي علمي به روز ما اگر با اين افق جهتگيري شد، چقدر ارتباط به اين هستي بالا ميرود و وحدت به اين عالم شديد ميشود که هر چيزي قابل تبديل به هرچيزي هست. آنوقت معجزه تسريع در اين است و معجزه تحقق است که بدون هيچ وقت و زماني اين محقق ميشود. لذا خارق العاده است نه خارق العقل. پس اگر عقل اين تعقل را بکند مييابد اين صحيح است. خلاف عقل و خلاف قاعده نيست اما خارق عادت است و عادتاً امکان پذير نيست و توانش را نداريم. اگر کسي به لحاظ قرب الي الله به اين افق رسيد که هرچيزي امکان پذير است، مثل اولياي الهي ميشود، يک کسي گفته بود جريان شيري که از پرده آنجا که بود، به شير در پرده آمد و کسي که تمسخر ميکرد را بلعيد، ولي الهي گفته بود اين مقام و رتبه عالي امام نيست، اين از ما هم ميآيد که اين شير در پرده را شير حيّ کنيم. عصاي چوبي را اژدها کنيم. اين فقط مقام پيغمبر و امام نيست، اين يکي از شئون است.
اين افق به اذن الهي براي همه رسيدني است و اگر کسي در نگاه الهي حرکت کرد، افقش اينجا ميشود که همه چيزي که محدودهاي عالم مادي را دارد، براي او اين حدها جاري نيست. لذا همه مسائل ديگر از اين سنخ است. اگر عدهاي طي الارض دارند، طي الزمان دارند، يا امثال اينها از اين سنخ است، کسي که محدوده عالم مادي او را حد نميزند، در قالب اين حد هم محصور نيست. هر چيزي برايش امکان دارد. حقيقت «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» (حجر/21) خزائن هرچيزي نزد ماست، نشان داد عصايي که چوب است، نازلهاي است که يک رتبه آن طرفتر يک حقيقت حيّ و زنده است. اگر عالم آخرت زنده است و حيات دارد، حيات جوشان است، غير از حيات جوشان است. حيات جوشان يعني غير حيات ديده نميشود. همه حيات است. لذا اين هم تبديل به حيّ شد که حيّ خودش حيات دارد. يعني تبديل به چوب به حيّ که مظهر حيات و جنب و جوش است. بيمارستان، يعني جايي که مار نيست، بيمار! يعني مار نشانه حيات است. مريضي نشانهاي از بيمار شدن است. حيات خدشهدار شدن است. حيّ نشانه حيات است. نشان ميدهد عصايي که در دست تو فکر ميکردي با نگاه سر حقيقتي است که فايدهها را دارد، اين نيست. بلکه اين حيات دارد. نگاه سرّ است که از چشم خدا نگاه کردن به هستي است. اگر اين نگاه در وجود ما قطعي شود و انسان کم کم به سمتش برود، ترس از هرچيزي سر راه قرار ميگيرد بي معني ميشود. چرا؟ چون اگر اين همان است که خدا ميخواهد و خدا مهربانترين به بندهاش است قطعاً اين چيزي که سر راه او قرار گرفته قدرت ندارد براي اين ترس ايجاد کند. شوق در اوجش قرار ميگيرد. چون در هر چيزي انسان با اراده خدا محشور است. يعني الآن هرچيزي همان است که خدا ميخواهد.
شريعتي: اين گلي که روبروي ما هست، اين را فقط گل ببينيم؟
حاج آقاي عابديني: اين را اراده الهي ببينيم. هر لحظه خداي سبحان ميتواند، با نگاه اراده الهي که علت غالب است، لذا اگر لازم شد در اينجا اين گل وسيله هجمه به من شود، اگر کفر گفتم و لازم بود جلوي همه چنين حالتي پيدا کند، خداي سبحان قادر است و اگر دفاع از من لازم شد، همين گل مدافع من ميشود. مثل عصاي موسي. براي خداي سبحان هيچ حدي در کار نيست که اين، اين است. نکته ديگر اين است که وقتي موسي حاجاتش را شمرد، گفت: اين عصاي من است،«أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمِي وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى» حاجات ديگر هم دارم. اگر ما به اشياء و ارتباطمان حد بزنيم، اين حد ما را محدود کرده در اينکه نسبت به آنچه غير از اين است قبول نداشته باشيم. خودمان را با دست خودمان محدود کرديم. اگر اراده خدا تعلق گرفته باشد به اينکه اين حقايق ديگري را براي من آشکار کند من نميپذيرم. اما موسي کليم در اين بيانش نگاه يک موحد است. «وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى» راه را باز گذاشت و حد نزد. تا اين را گفت، خدا گفت: عصايت را بيانداز. تا انداخت خاصيتهاي ديگرش آشکار شد.
اگر در نظام ارتباطي ما با حقايق هستي، خاصيتهايي که دارد انسان بداند و بپذيرد و قبول داشته باشد اما حد نزند اين خاصيتها تنها خاصيت است. خانهاش است، خوب از سرما و گرما حافظ من است اما حد نزند فقط اينهاست. همين خانه ميتواند سبب عروج به باطن عالم براي اين شود. اگر ماشين سوار ميشود، هرکاري، لباسي که تنش است. اين لباس ميتواند نگاه توحيدي براي انسان ايجاد کند و انسان از تار و پود اين لباس حقايق عظيمي برايش آشکار شود و زبان پيدا کنند با انسان به گفتگو از آنچه هستند. ولي حد نزنيم، در نگاه ما اينطور نيست. ما چيزي را که ميشناسيم، گل را فقط گل ميدانيم و اين را ديگر رسول الهي نميدانيم. لذا اگر يک چيزي هم ببينيم فکر ميکنيم چشم بندي است و باورمان نميشود و انکار ميکنيم. يعني اين گاهي جزء الطاف الهي است و اگر اين باور براي انسان شکل بگيرد که خداي سبحان قدرت برگرداندن دارد همين هم بازگرداندني است. يعني نه موقع دل بستن به آن بچه دل ميبندد و نه موقع دل کندن از آن بچه دل ميکند. يعني وقتي ميگويد: به امر من بگير، تا حالا به ملک خودت اين را گرفته بودي، اما اگر به امر من بگيري هرکاري از اين ميآيد، چقدر با اين خدا ارتباط داشتند و با اين نگاه مرتبط شدن انسان را بزرگ ميکند و وقايع چقدر کوچک ميشوند و چيزي نميتواند انسان را نا اميد کند. لذا دنبال اين باور وقتي براي موسي ايجاد ميشود ميگويد برو! «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى» (طه/24) يک نفر با همه لشگرش، ديگر اين باور دارد بدن موسي لشگر خداست. لزومي ندارد از بيرون موسي با لشگري برود، تمام لشگريان فرعون لشگر خداست. اگر به امر اقدام کرد و اين باور برايش ايجاد شد هيچي از دست نداده، اگر امروز زندگي براي مردم سخت ميشود و مستأجران در فشار و سختي هستند، صاحبخانه بگويد: اين خانه من است. براي من است! هرکاري ميخواهم ميکنم، همين بيت عليه تو ميشود و اژدها ميشود و همين محلي ميشود که نعوذ بالله فرزندت منحرف ميشود و ميميرد. اما اگر اين را به امر خدا گرفت و دنبال امر خدا بود عصايي در دستش ميشود که هر گشايشي از او هست. يک موقع من منت ميگذارم بر مستأجري، ميگويم: من رحم ميکنم به شما، اين خوب است اما اين کف کار است. آنجايي که انسان جهانبينياش تغيير ميکند، خدا گفته؟! پس مکث براي چه؟
حضرت آدم(س) وقتي نسلش را به او نشان دادند، وقتي آدم اينها را ديد، ديد بعضي عمرشان طولاني است، بعضي عمرشان کوتاه است. بعضي فقير و بعضي ثروتمند هستند. سؤال کرد خدايا ميشود سؤالي کنم؟ خدا فرمود: آدم تو دو جهت داري. يک جهت بدني و يک جهت نظامي روحيات است. سؤال کرد: نميشود اينهايي که عمرشان کم است عمرشان طولاني شود، اينهايي که مريض هستند سالم باشند و اينهايي که فقير هستند بهرهمند باشند. خداي سبحان فرمود: اين سؤال از جنبه بدني تو بود. اما جواب اين است که آن کسي که دارد امتحانش به ندار است. آن کسي که ندارد امتحانش با دارا است. هردو به هم امتحان ميشوند. راه کمال هيچکدام بن بست نيست. اگر خانه من خالي بود و به کسي ندادم، امتحان شدم و رفوزه شدم. مگر خدا به من وعده داده تو هميشه دارا ميماني؟ به يک چشم بر هم زدني ممکن است همه دارايي برود. اگر به امر انسان به اشياء برخورد کرد، همان خاصيت را دارد اما چون به امر الهي است، خواصي پيدا ميکند هيچ حدي ندارد.
شريعتي: خيلي وقت پيش موزه شهدا رفته بودم، سنگي آنجا بود که نوشته بودند: اين سنگي است که يکي از رزمندگان با آن چندين نفر را اسير ميکند. شب بود و تاريک شده بود و اين تنها يک گوشه پنهان شده بود، دشمن حمله کرده بود. ايشان سنگ برداشته بود، چندين نفر را اسير کرده بود.
حاج آقاي عابديني: اين سنگي که در دست اين است، در منظر دشمن حقيقتاً سلاحي ميآيد عظيمتر از سلاحي که در دست دشمن است. خدا اين اثر را ميآورد. اين واقعيت است و سحر نيست. سحر واقعيت ندارد. اراده الهي سحر نيست و يک حقيقت است. اين سنگ به اراده الهي عظيمتر از سلاح دشمن است و مرعوب ميشوند. تازه عظمت وجودي انسان معلوم ميشود. اين همه امکان رشد دارد که از منظر اراده خدا عالم را نگاه کند. منظر اراده الهي منشأ علم و قدرت الهي است. اگر کسي توانست از منظر اراده الهي به عالم نگاه کند، يعني از منظر علم و قدرت خدا به عالم نگاه کرده است. آنوقت منظر علم و قدرت الهي چه حدي دارد. اين همه علم که ميشناسيم همه اينها مثل يک قطره از معرفت علم الهي است که نازل شده باشد از درياهاي ظلمت عبور کرده باشد و از درياهاي جهل عبور کرده باشد، تا همه علومي که در اين عالم هست، همه نازلهي آن مرتبه است و اينطور از درياهاي جهل حد خورده باشد. اين نظام عليت که خداي سبحان در نگاه اخروي براي انسان ايجاد ميکند که هرچيزي همه چيز ميتواند باشد، آن هم با مراتب حياتش. خدا سخت ميکند تا انسان منقطع شود و اين انقطاع انسان را به سمت خدا ببرد. اگر اين حالت براي مؤمنين ايجاد شود خداي سبحان با چهره ديگري حقايق وجودي خود را آشکار ميکند. چون در اين عصا انس بود، خداي سبحان انس موسي را به طرف ديگري برد که انس و عشق نجات دهنده است. هرچقدر عشق انسان به خدا شديدتر شود عالم بيشتر در اختيار او قرار ميگيرد. انشاءالله خداي سبحان عشق به خودش را به ما بچشاند و باور کنيم خداست که خدايي ميکند.
شريعتي: امروز صفحه 451 قرآن کريم، آيات 127 تا 153 سوره مبارکه صافات را تلاوت خواهيم کرد.
«فَكَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ «127» إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ «128» وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ «129» سَلامٌ عَلى إِلْياسِينَ «130» إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ «131» إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ «132» وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ «133» إِذْ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ «134» إِلَّا عَجُوزاً فِي الْغابِرِينَ «135» ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ «136» وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ «137» وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ «138» وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ «139» إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ «140» فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ «141» فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِيمٌ «142» فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ «143» لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ «144» فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقِيمٌ «145» وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ «146» وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ «147» فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى حِينٍ «148» فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ «149» أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ «150» أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ «151» وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ «152»أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنِينَ»
ترجمه آيات: پس او را تكذيب كردند و بدون شك آنان (در دوزخ) احضار خواهند شد. به جز بندگان برگزيدهى خدا. و براى او در ميان آيندگان (نام نيك) بر جاى گذاشتيم. سلام و درود بر الياس. ما اين گونه نيكوكاران را پاداش مىدهيم. همانا او از بندگان مؤمن ماست. و همانا لوط يكى از فرستادگان است. آن گاه كه او و همهى خانوادهاش را (از قهر خود) نجات داديم. جز پيرزنى كه در ميان باقيماندگان (جزء هلاك شدگان) بود. سپس باقى را نابود كرديم. و همانا شما صبحگاهان بر آثار آنان مى گذريد. (و نيز) شامگاهان؛ پس آيا عقل خود را بكار نمىگيريد. و همانا يونس از فرستادگان است. آن گاه كه (از قوم خود) فرار كرد (و) به سوى كشتى پر (از بار و مسافر شتافت. كشتى به خطر افتاد و بنا شد بر اساس قرعه، افرادى به دريا افكنده شوند). پس يونس با مسافران كشتى قرعه انداخت و از بازندگان شد. پس (او را به دريا افكندند و) ماهى بزرگى او را بلعيد. او خود را سرزنش مى كرد (و در شكم ماهى به تسبيح خداوند پرداخت). پس اگر از تسبيح گويان نبود، تا روز قيامت در شكم ماهى مىماند. پس او را در حالى كه بيمار بود به زمين خشكى افكنديم. و بر او بتهاى از كدو رويانديم. و او را (پس از بهبودى) به سوى يكصد هزار نفر بلكه يا بيشتر فرستاديم. پس ايمان آوردند و تا مدّتى آنان را كامياب و بهره مند كرديم. (مى گويند: ملائكه دختران خدا هستند) پس از آنان سؤال كن: آيا دختران براى پروردگارت و پسران براى آنان است؟! يا ما فرشتگان را زن آفريديم و آنان ناظر بودند؟! آگاه باشيد كه آنان از سر تهمت مىگويند: «خدا فرزند آورده»! و البتّه آنان دروغگويند. آيا خداوند دختران را بر پسران برگزيده است؟ شما را چه شده است؟
شريعتي: حسن ختام فرمايشات شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: حتماً ياد نمازهاي روزهاي يکشنبه ماه ذي القعده باشيم بخصوص يکشنبه اول که جزء مهمترين دستورات سلوکي بوده که اولياي الهي به شاگردان خود ميدادند، کسي اين نماز را از دست ندهد و براي آغاز سلوک توبه از مهمترين شرايط قبل از حرکت است و لذا اين فرصت که در ايام اربعين کليمي که در آن قرار داريم مهمترين دستور نماز توبهاي است که پيغمبر اکرم وعده و بشارت دادند و پيغمبر اين چهار رکعت نماز را به مؤمنين بشارت دادند و اگر کسي ظهرهاي يکشنبه اين کار را انجام بدهد، مخصوصاً يکشنبه اول مهمترين است و از دست ندهيم. صفوان بن يحيي که اين هفته از او ياد خواهيم کرد، صفوان شتري کرايه کرد براي اينکه مکه بيايد، يکي از همسايگان گفت: دو دينار مرا ببر به ديگري بده. صفوان گفت: من باري که کرايه کرده بودم دو دينار تو محسوب نشده بود او را همراه خودم بر شتر ديگري سوار نميکنم. اين اضافه بر چيزي است که کرايه کردم. لذا اگر اموال بيت المال را دقت داشته باشيم، کارها بسيار اصلاح ميشود.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»