برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت موسي عليهالسلام در قرآن کريم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 24-03- 99
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام ميکنم به همه دوستان عزيزم، بينندگان و شنوندگان عزيز، به سمت خداي امروز خوش آمديد. انشاءالله دل و جانتان بهاري، تنتان سالم و قلبتان سليم باشد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان عزيز عرض سلام دارم.
شريعتي: ابتدا يکي از احاديث قدسي را بشنويم و بعد وارد بحث شويم.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله اين آرزو براي همه ما محقق شود و ببينيم که اين ولي مطلق الهي حاکميتش بر ارض محقق شود و پرچم توحيد را بر سراسر عالم و هستي برافراشته کنند و ما هم جزء ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم.
در محضر کتاب شريف الجواهر السنيه في الاحاديث القدسيه هستيم که شيخ حر عاملي صاحب وسايل الشيعه اين کتاب را تدوين کردند. اين حديث را اصبغ بن نباته از اميرالمؤمنين و اميرالمؤمنين به نقل از خداي سبحان که قال الله تعالي، خطاب به موسي کليم فرمود. «يَا مُوسَى احْفَظْ وَصِيَّتِي لَكَ بِأَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ» چهار سفارش به تو دارم، اين چهار مورد را رعايت کن. «أَوَّلُهُنَّ مَا دُمْتَ لَا تَرَى ذُنُوبَكَ تُغْفَرُ» تا نديدي گناهانت آمرزيده شده «فَلَا تَشْغَلْ بِعُيُوبِ غَيْرِكَ» هنوز خودت در وجودت گناهي هست که يقين نداري آمرزيده شده، به گناهان ديگر مشغول نشو و براي آنها صفحه نگذار. آنها را شماتت نکن. «وَ الثَّانِيَةُ مَا دُمْتَ لَا تَرَى كُنُوزِي قَدْ نَفِدَتْ» تا وقتي گنجهاي من پايان پيدا نکرده «فَلَا تَغْتَمَّ بِسَبَبِ رِزْقِكَ» غصه روزيات را نخور. چقدر نشاط آور است که آدم بداند همه گنجهاي عالم ملک اوست، به آدم بگويد: غصه نخور من هستم! چقدر خيال آدم راحت ميشود. خداي سبحان دائم الفيض است، هرچه ميدهد کثرت عطايش زيادت ميکند جود و کرم حق را، «وَ الثَّالِثَةُ مَا دُمْتَ لَا تَرَى زَوَالَ مُلْكِي» تا در عالم سلطان و مالک من هستم. «فَلَا تَرْج أَحَداً غَيْرِي» به کسي ديگر اميد نداشته باش. قدرت دست من است. اگر قدرت دست من است، به قدرت ديگري دل نبند. «وَ الرَّابِعَةُ مَا دُمْتَ لَا تَرَى الشَّيْطَانَ مَيِّتاً فَلَا تَأْمَنْ مَكْرَهُ» تا شيطان نمرده است، از مکر شيطان در امان نباش. اگر اين چهار مورد را حواست باشد، تا گناهانت آمرزيده نشده شماتت ديگران در گناه نکن. تا گنجهاي من پايان نيافته غصهي روزيات را نخور. تا ملک و قدرت من زوال پيدا نکرده، به کسي ديگر دل نبند و تا شيطان نمرده از مکر او در امان نباش. انشاءالله خداي سبحان ما را عامل به اين سفارشها قرار بدهد و باور ايجاد کند براي ما که شيطان در کار است، دنبال ساقط کردن ماست و دشمن خوني ماست. چون به ابتلاي با آدم از مقام قربش ساقط شد. لذا دشمني خوني با ما دارد. انشاءالله خداوند ما را غالب بر شيطان قرار بدهد.
خدمت حضرت موسي سلام ميکنيم و اذن ميگيريم وارد بحث شويم. در محضر آياتي بوديم که روال بحث را قرآني ميکرد و جريانات حضرت موسي بود به خصوص در اين باب، سه سوره طه، نمل و قصص، اين سه سوره آيات مفصلي در اين موضوع ما داشتند که مبعث موسي کليم بود. در جريان مبعث که عظيمترين واقعهاي بود که در زندگي موسي کليم اتفاق افتاده و در قرآن هم به عنوان يک واقعه تک و خيلي مهم در بين زندگي انبياء مطرح کرده که حوادث کناري و جرياناتش مهمترين حوادثي است که در زندگي همه انبياء سرايت دارد و مدلي است براي همه انبياء و ذکر اين در مورد حضرت موسي يک کمالي را براي موسي کليم در بين انبياء ايجاد کرده که عرض شد رابطهاي که خداي سبحان با موسي کليم برقرار کرد دو بعثت بود، يک بعثت نبوي بود و يک بعثت رسالتي بود. بعثت نبوتياش آنجايي بود که موسي مخاطب بود، وقايع دنبال رشد دادن موسي بود. بعثت رسالتياش آنجايي بود که حضرت موسي را مبعوث کرد که ديگران را هم جذب کند و رسالت داشته باشد.
در بعثت نبوتي اين خصوصيت را ذکر کرديم که توحيد و نبوت و معاد را ذکر کرد و بعد در ضمن نبوت بحث عبوديت را بر عنوان کامل «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي» که صلاة را به عنوان عبادت جامع که همه عبادتهاي ديگر در ضمن اين عبادت ميگنجد، بيان کردم. اين مدل کاملي از اعتقادات و اعمال است، عبوديت که محض همه اعمال است و نماز که عبادت جامع است. در نماز همه آداب و رسوم ديگر در اين مجموعه پيچيده شده است. بقيه اين عبادات شئون اين عبادت هستند. همچنان که ولايت همه حقيقت هستي است و بقيه ظهور و شئون او هستند، نماز هم ظهور تامي از ولايت است در بين عبادات که آن هم جامع و کامل است و همه چيز را دربرميگيرد و بقيه شئون و ظهور او هستند.
در بحث معاد، آياتي که آمده بيان معاد را در اين بعثت نبوتي با خصوصياتي بيان ميکند که خيلي مهم است. هر کلمهاي اينجا آمده نگاه ويژهاي مثل بحثي که در توحيد بيان شد که هر کلمهاي که آمده بود چقدر موسي را نوازش ميکرد و با موسي چه معاشقهاي راه انداخته بود، در بحث معاد هم از همين سنخ است. بياني که در رابطه با معاد خداي سبحان ذکر ميکند خطاب به بعثت نبوتي موسي، تعبير اين است که «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي، إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى» (طه/14 و 15) چند نکته را ميفرمايد، «فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى» (طه/16) يعني جريان معاد را در اينجا که آن حالت عاليترين رابطه بين عبد و رب است، کلمه به کلمه که رد و بدل ميشود، عاليترين کلمات است و اوج رابطه عبد و ربّ است و هر کلمهاي حساب دارد و بهتريني است که به کار رفته است. «إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ» تعبير از معاد، الفاظي که براي معاد به کار برده ميشود خيلي پر اسم است و هر اسمي معنايي را تدايي ميکند که آن معنا خود يکي از صفات و خصوصيات معاد است. لذا اينجا قيامت و بعث، «الساعه» جزء اسماي قيامت است.
«الساعه» ساعت را ما ميشناسيم، يک چيزي که زماني پيدا ميکند، وقتي پيدا ميکند که درونش يک تلاشي براي رسيدن به آن وقت محقق ميشود، الساعه است. يک قرار با دلتنگي که درونش، رفتن، شوق و سعي قرار دارد. «إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ» بعد هم نميگويد تو داري به سمت قيامت ميروي. قيامت قطعي است و قطعي بودنش خيلي زيباست. «أَكادُ أُخْفِيها» نزديک است که من امر قيامت را مخفي کنم. يعني دقيقترين و معرفتيترين و عميقترين مباحث مطرح ميشود. بحث خفاي قيامت در عين قطعي بودن قيامت، يقيني است و شک و شبههاي در اصل آن نيست. اين «أَكادُ أُخْفِيها» بعضي فرمودند: أکادُ، در باب افعال که رفته زوال خفاء است. «أُخفيها» زوال خفاء است. يعني ميخواهم خفاء آن را برطرف کنم. يعني به سرعت است که قيامت آشکار شود. نزديک است اين برپا شود و خفايي که داشت زايل شود. بعضي بيان کردند زوال خفاء نيست، خود خفاء است که قيامت مخفي است. علتش اين است که در عين اينکه يقيني است قابل علم نيست.
يک چيزي که يقيني باشد، ما بدانيم حتماً هست اما نميتوانيم به آن علم پيدا کنيم، نميداني کي و چطور است، نميفهميم، اين بحث خيلي زيبا ميشود. چرا اين خفا در ذات قيامت خوابيده است با اينکه اين امر اينقدر يقيني است. هيچ امري مثل قيامت يقيني نيست چون قيامت شدت ظهور دارد. شدت ظهور و شدت اينکه عالم قطعاً بايد به سمت قيامت برود و قيامت حتماً بايد برپا شود و لنگرگاه هستي است و ساحل هستي است که اگر درياي بي ساحل باشد دريا نيست. دريا با ساحلش دريا ميشود. قيامت لنگرگاه هستي است، «أَيَّانَ مُرْساها» (اعراف/187) مُرسا لنگرگاه است، چه وقت قيامت لنگر مياندازد. اگر يادتان باشد در کشتي نوح «بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» (هود/41) اين مُرسا ايستادنش است که با بسم الله حرکت ميکرد و با بسم الله ميايستاد و لنگر ميانداخت. «يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها» قيامت کي لنگر مياندازد؟ يعني قيامت، دائماً به سير است اما زماني ميرسد که اين لنگرگاه ميايستد و به ساحل ميرسد و همه آشکارا مييابند. در اينجا موسي کليم ميفرمايد: چه را اين را مخفي کردم. تا هر نفسي در اين مخفي بودن قيامت است که هرکسي عملي را انجام ميدهد، «بِما تَسْعى» (طه/15) به آن چيزي که سعي ميکند، انجام ميدهد جزايش داده شود.
چند نکته از اين درميآيد يکي اينکه نظام جزا براي اعمال دنيا ضروري است وگرنه دنيا ظرف جزايي نهايي اعمال ما نيست. يعني انسان يک حقيقت ذو وجوهي است که اگر اين حقيقت بخواهد در دنيا جزا داده شود، با تمام ظرفيتهاي دنيا امکان ندارد که توان جزايي عمل انسان را داشته باشند. چقدر انسان در عمل عظيم است که دنيا و آنچه در دنياست، همه اينها اگر به پاي انسان ريخته شود، نميتواند جزاي انسان باشد. در سعادت يا شقاوت، اگر همه دنيا در مقام انتقام انسان بربيايند، دنيا نميتواند جزاي انسان شقي را که با کمال شقاوت عملي را انجام داده جزاي او را بدهند. لذا اساس قيامت اين است که بايد باشد تا جزا معنا بدهد و الا عمل معنا نميداد. چون انسان با اين ظرف دارد. اين نشان ميدهد ظرف و توانايي وجود انسان در عمل چقدر عظيم است که عمل انسان تمام اين آسمانها و زمين و همه کهکشانها و مخلوقاتي که در نظام عالم مادي هستند همه اينها کمتر از آن هستند که بتوانند جزاي عمل يک انسان واقع شوند، پس بايد آخرتي باشد که آنجا ظرف جزا غير قابل قياس با عالم دنيا باشد از جهت وجودي و اين يک بشارت هست که اگر در روايات ميفرمايند همه نعمتها و محبتها و همه چيزي که اينجا ميبينيد يک قطره از محبتي است که در عالم آخرت نازل شده است. نشان ميدهد ظرف جزاي آنجا چقدر عظمت دارد و اين انسان ظرف وجودياش آن تقاضا را دارد. لذا اين استعداد است که آن تقاضا را دارد، اين ظرف وجودي خيلي عظمت دارد در وجود انسان و اين تعريف انسان است. اين انسان شناسي ماست که ميفرمايد: «لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى» مخفي بودن علت اين است که هرکسي را جزاي مناسب داده شود و الا اگر من شمشير بالاي سر شما بگيرم و شما فلان کار را انجام بدهي، اين عمل ارزش وجودي ندارد چون ترس بوده است. اما ميگويد: قيامت هست و مخفي است. ما ميتوانيم الآن غفلت پيدا کنيم، ميتوانيم توجه کنيم. اگر شمشير بالاي سر انسان باشد، انسان نميتواند غفلت از آن پيدا کند. ايمان به غيب است که ارزش را مشخص ميکند. با اينکه قيامت يقيني است و ثواب و جزا قطعي است و غير قابل قياس با دنياست اما اين مخفي بودنش که باعث ميشود نظام جزاء، نظام جزايي باشد که استعدادهاي وجود انسان را آشکار کند و انسان با اراده و اختيار و تصميم بتواند حرکت کند و جزايي مطابق آن مرتبه پيدا کند.
«فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى» (طه/16) موسي! حواست باشد چيزي که باعث ميشود معادباوري را از ذهن انسان دور کند و از طريق انسان جدا کند و حالت انسان لهو و لعب شود، دنياست. کسي که به ساعت و قيامت اعتقاد ندارد، تو را از طريق حق دور نکند. بين اينکه انسان، انسان باشد و حرکاتش انساني باشد با باور به قيامت يک تلازم جدي است. يعني انسان وقتي انسان است که باورش به قيامت بيشتر است. يعني ميزان انسانيت انسان و به فعليت رسيدن تواناييهاي انسان وقتي است که باورش به قيامت بيشتر باشد و اين خيلي زيباست. اگر انسان از قيامت غافل است، انسانيت او زير پا لگد مال ميشود و تمام افعالي که انجام ميدهد به جهت بدني اوست نه به لحاظ انساني. کسي که به قيامت اعتقاد ندارد جلويت را نگيرد. يعني کسي که به قيامت اعتقاد ندارد، همنشيني و ارتباط با او تو را از طرف انساني ساقط نکند. کسي که غافل از قيامت است حقير است. انسان ميخواهد عظيم شود هرچقدر ميخواهد عظمت پيدا کند، هرچقدر باورش به معاد و توجهاش به معاد و قيامت بيشتر باشد، ماهيت انسان تغيير ميکند. يعني کسي که باور کرد همه عمرش هشتاد نود سال است، يک طور زندگي ميکند. ارزشهايش يک طور است، کسي که باور کرد ابديتي دارد، ارزشها خيلي متفاوت ميشود و تصميمگيريها خيلي متفاوت ميشود.
اگر آدم گره خورد به قيامت و ابديت، اعمالش ضرب در ابديت شده است. کسي که گره خورد به صد سال عمر دنيا، عملش حداکثر همين صد سال عمر دنياست. ارزش او همين قدر است. توان يا ضريب بي نهايت، با توان يا ضريب صد چقدر عمل را متفاوت ميکند. هر لحظهي زندگي را، لذا معاد باوري، ياد معاد ايجاد اراده و انگيزه ميکند و انسان را خستگي ناپذير ميکند. خوف از معاد انسان را با توان نامتناهي از بدي دور ميکند. موتور وجودي انسان را در دور شدن از نقايص روشن ميکند. «فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى» اين شخص تبعيت هوايش را کرده، هوا يعني همين سلطه بدن، سيطره بدن، اميال و طبيعت بدني انسان، «فتردي» اين سقوط ميکند. اين هلاک و بيچاره ميشود. پس اگر انسان ميخواهد رشد کند باور به معاد است.
«إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ» (يونس/7) کسي که به لقاي ما اميد ندارد، اميد نداشتن به لقاء راضي شدن به حيات دنياست. ملاکهاي او در اعمالش دنياست و انگيزه و حرصش بر همين است. صبح تا شب دغدغهاش همين است. اطمينانشان بر همين است. اگر دنيا را ديد آرام ميشود و اگر دنيا را نديد مضطرب ميشود. همه وجودش در حد بود و نبود دنياست. اگر تمام دنيا را به پاي اين بريزند جزاي يک عملش نيست و اگر همه را از اين بگيرند، عقاب يک عمل او نيست. لذا معاد باوري که اينجا خداوند به موسي کليم ميفرمايد از عظيمترين مباحث انسان شناسي است. زيبايي اين است که حقيقت توحيد در معاد آشکار شود. اگر ما خواستيم توحيد را بشناسيم، «وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» (ابراهيم/48) خداي سبحان در معاد خودش را آشکار ميکند. واحد قهار يعني احد، به تعبير علامه طباطبايي اين دو اسم که با هم ترکيب ميشوند، واحد با قهار احديت است. احديت يعني آنجايي که تمام کثرتها ظهوري ندارد. لذا آنجا دارد «لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» (غافر/16) امروز قدرت دست کيست؟ نه قبلاً قدرت دست ديگران بود و قيامت دست خداست، در قيامت آشکار ميشود که فقط قدرت دست خداست.
يعني حتي کسي جرأت اين جواب را ندارد، مييابند که نبايد پاسخ بدهند. توحيد ميخواهد در قيامت بروز نهايياش محقق شود. ظرف قيامت ظرفي است که حقيقت توحيد تازه آنجا آشکار ميشود. آنچه براي موسي کليم پردهاي از او در اين معراج برايش محقق شد، اين حقيقت علم حضوري را يافت، اين مرتبه که يک جلوه از او بود حقيقتش در قيامت براي همه آشکار خواهد شد. منتهي براي کسي که اينجا اين ظرف را آمادگياش را پيدا کرده جزاي ثوابي و اعطاي به او و براي او کمال ميشود و براي ديگراني که اينجا آمادگي نداشتند و وارد شدند، حسرت ميشود. اول در بعث نبوتي افق ديد موسي کليم را در توحيد و معاد و نبوت قرار ميدهد تا فعلي که از او ميخواهد مطابق اين توحيد و معاد باشد. معاد اين است و آن هم مبدأ و توحيد هست و تو هم رسولي هستي که ميخواهي سير کني، نبي هستي که ميخواهي حرکت در وجودت ايجاد شود و رسولي هستي که در ديگران ايجاد کني تا اين مبدأ را به سمت معاد برگردند. از اينجا آمدند و به آنجا برسند. مبدأ و مقصد را در اينجا آشکار ميکند. مبدأ اين مرتبه از توحيد شد، مقصد اين مرتبه از معاد شد. در بحث اينکه چرا اين معاد مخفي است.
وقتي قيامت برپا ميشود زمان و مکان برچيده ميشود. وقتي «وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ» (زمر/67)ارض غير ارض ميشود. زمين، زمين نيست. اگر قرار است که آسمان و زمين در هم پيچيده شود و معرفي قيامت به اين حالت باشد، ميتوانيم بگوييم کي قيامت برپا ميشود. کي براي آنوقتي بود که زميني بود، تاريخي بود، زماني بود. بينندهاي بود. آسمان و زميني بود. وقتي حرکت از پا بيافتد و زمان از کار بيافتد، زمين و زمان محو شود، سؤال از «أيان مُرساها» به چه معنا است؟ معني ندارد. «يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي» علم اين نزد ربّ است. «علمها عند ربي» در نگاه اول اين است که جواب نداده و گفته شما نميتوانيد بفهميد و او ميفهمد. يک نگاه اين است که مرحوم علامه ميفرمايد: جواب داده و «علمها عند ربّي» يعني تا وقتي که بخواهد خودش باشد قيامت را نميفهمد. وقتي قيامت برپا ميشود که همه چيز در هم پيچيده باشد. پس کسي که بخواهد بفهمد، جمع بين فهميدن و نبودن معنا نميدهد. علم به قيامت اولاً علم حضوري است. علم حصولي نيست که من تصور از قيامت کنم. علم حضوري علم متن وجود است. متن وجودش در هم پيچيده شدن همه هستي است. «قل انما علمها عند ربي» پاسخ است. آنجا خداست که ميداند. چون معاد جلوهاي از حقيقتي است که خدا ايجاد ميکند. علم به او فقط براي خدا امکان پذير است نه ديگري.
تواني که ما معاد را بفهميم نداريم. حواس و قوا و توانايي که معاد فهم باشد، نداريم. نسبت و رابطهاي بين فهم معاد با وجود و قواي ما نيست. اين عظمت معاد است و عجز انسان در اين فهم عظمت معاد را نشان ميدهد که بعداً در مراحل وجودي انسان که انسان از اينجا منتقل ميشود، اين معاد را آنجا مييابد و اين عظمت وجودي انسان در آنجاست که آن حقيقت را مييابد. «أکادُ أخفيها» حالا مخفي کردن نه اينکه از شما مخفي کنند، اين خفا جزء ذات قيامت است. ما فهمي نداريم مگر اينکه اين وجود ما در قيامت تبديل شود. ولي با اين وجود نميشود بيابي. اين اظهار عجز و رسيدن به عجز عظمت آن حقيقت است. يک موقع آدم يک کاه را نميتواند پرتاب کند و يک موقع کوه را نميتواند پرتاب کند. آنجا قدرت من است و ضعف است که من نميتوانم پرتاب کنم. اما آنجا که کوه را نميتوانم پرتاب کنم ضعف من و قدرت کوه است که نميتوانم. يک موقع من چيزي را نميفهمم از بس عظيم است. رسيدن به عظمت براي انسان وقتي چيزي را ميفهمد عظيم است، ادراک عظمت ولو بالعجز انسان را مشتاق ميکند. انسان مشتاق ميشود به عظيمي که انسان ميفهمد نسبت به او عجز دارد، اما ميداند اين حقيقتي عظيم است. صفات خداي سبحان و عظمت و ذات خداي سبحان، براي اين نيست که بگوييم: فکر نکن، اينجا فکر کردن بد است. نه! فکر تو هرچقدر عظيم باشد امکان ندارد به او سيطره پيدا کند. لذا فکر تو به آن حقيقت نخواهد رسيد. لذا اينکه خود حقيقت خداي سبحان اين عظمت را بيان ميکند که انسان عجز نسبت به فهم او پيدا ميکند، عجز نسبت به اين قدرت براي انسان يکي از قواي وجودي انسان است که نسبت به آن چيزي که عظمت است مشتاق ميشود و به قدري ميرسد که عجز از ادراک او دارد و اشتياق او نامتناهي ميشود. لذا معاد از اين سنخ ميشود.
از شدت عظمت و وجود تو انسان عاجز هستي از اينکه بخواهي معاد را ادارک کني. اما اين «أکادُ أخفيها» دارد تو را معرفي ميکند. «لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى» (طه/15) تا عمل تو مطابق اين توان نامتناهي عظيم شود. موسي کليم در اين واقعه وقتي اين حقايق برايش محقق شد، خستگي ناپذير ميشود. وقتي قيامت رسيد و انسان در قيامت واقع شد، عظمت وجود انسان با قيامت اخذ ميشود. «يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (اعراف/187) قيامت سنگين است. سماوات و ارض تحمل کشش ندارند. آنچه براي ما از ظهور گفته شده براي ما قابل فهم بوده، چون ظهور از شرطهاي قيامت است. دالان ارتباط انسان با قيامت است. لذا بايد شوق ايجاد کند. مرحوم علامه ذيل اين آيه خيلي صحبت دارد، «لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً» ناگهاني ميآيد. «يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها» مثل اينکه تو ميداني اصرار دارند از تو، «قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» اکثر مردم نميتوانند اين را ادراک کنند.
بعد از اينکه قيامت مطرح ميشود، سؤال ميکند خداي سبحان، موسي کليم غرق يک ابهت و عظمتي است و در يک شدت حالي است، خداي سبحان از اين آيه به بعد بحث رسالت موسي را مطرح ميکند. براي اينکه موسي کليم در اين حال عظمت يک حال و هواي جديدتري پيدا کند تا حالت بهت او شکسته شود و حالت انسي داشته باشد، ما يک تحير ممدوح و يک تحير مذموم داريم. خدايا تحيّر مرا بيشتر کن. خداي سبحان براي اينکه او را برگرداند، سؤال ميکند «وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى» (طه/17) اين چيست در دست توست؟ خداي متعال با ما هم همينطور است منتهي ما گوشمان کر است. مگر خدا عصا را نميديد؟ مگر نميدانست اين چيه؟ پس چرا ميپرسد؟ يک جهت همين بود که حال موسي را عوض کند. يک جهت اين است که اينجا يک واقعه عظيمي ميخواهد براي رسالت موسي محقق شود. حضرت آيت الله جوادي اشاره کردند، اين تلکَ اشاره به چوب و عصاست، يمين هم دست هست. در دست راست تو چيست؟ هم دست مورد نظر بود و هم عصا مورد نظر بود. اين عصا، عصايي بود که موسي وارث بود. عصايي بود که از شعيب گرفت و او از آدم و ابراهيم خليل و نوح نبي در دست اينها بود و در خزائن شعيب بود و وقتي موسي رفت عصايي بردارد اين عصا در دست موسي قرار گرفت که در دست امام زمان(عج) هست. وقتي عصا را ديد شعيب فهميد اين همان است که وعده داده شده به تحقيق نتايج، موسي ميگويد: «قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها» (طه/18) با انس پاسخ ميدهد. اين عصاي من است. به آن تکيه ميدهم. «وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمِي» براي گوسفندانم برگ ميريزم که بخورند. «وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى» حاجات ديگري را هم با اين برطرف ميکنم.
«قالَ أَلْقِها يا مُوسى» (طه/19) خدا عصا را عصا نميداند. خدا ميگويد: عصايت را بيانداز. «فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى» (طه/20) تا انداخت عصا ماري شد که خيلي جهش و جنبش داشت. يک نکته اين است که به موسي خدا ياد داد موسي اگر ميگويم: اين چيست؟ نبايد بگويي: اين عصا است. بايد بگويي آن چيزي است که تو ميخواهي. ما نبايد نسبت به حقايق اشياء نسبت به آنچه هستند، مضطر هستيم. آب براي ما آب است و هوا، هوا و سنگ، سنگ است. اما وقتي نسبت با خدا پيدا ميکند و ميخواهي به خدا معرفي کني، اين همان است که تو ميخواهي. اگر اين بيان محقق ميشد و موسي کليم به رسالت مبعوث شده بود اينطور بيان ميکرد اما وقتي ابتداي رسالت است، تازه آشنا مي شود. تا عصا را انداخت، ديد چوب مرده، زنده شد. جنب و جوش پيدا کرد. در عين اينکه خداوند موسي کليم را رشد ميدهد و در عين حال که دارد اين را به عنوان يک معجزه براي موسي کليم انجام ميدهد، چند کار با اين ميکند. هم موسي رشد ميکند و هم وسيله براي اعجاز به رسالت دارد که هرجا رفت با اين رسالت نشان بدهد که رسول است و صدق رسالتش براي ديگران با معجزه محقق شود. اما اين جريان خيلي عظيم است. اين آب همين الآن آب بودنش لحظه به لحظه به اراده الهي است.
شريعتي: امروز صفحه 437 قرآن کريم آيات 19 تا 30 سوره مبارکه فاطر را تلاوت خواهيم کرد.
«وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ «19» وَ لَا الظُّلُماتُ وَ لَا النُّورُ «20» وَ لَا الظِّلُّ وَ لَا الْحَرُورُ «21» وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لَا الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ «22» إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِيرٌ «23» إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِيها نَذِيرٌ «24» وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْكِتابِ الْمُنِيرِ «25» ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ «26» أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابِيبُ سُودٌ «27» وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ كَذلِكَ إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ «28» إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتابَ اللَّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً يَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ «29» لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ»
ترجمه آيات: (كافر و مؤمن يكسان نيستند چنانكه) نابينا و بينا يكسان نيستند. تاريكى و روشنايى (نيز يكسان نيستند). و سايه و گرماى آفتاب (يكسان نيستند). و زندگان و مردگان يكسان نيستند. همانا خداوند (حقّ را) به هر كس كه بخواهد مىشنواند و تو هرگز نمىتوانى به كسانى كه در گورها هستند (حقّ را) بشنوانى. تو جز بيم دهندهاى (بيش) نيستى. همانا ما تو را به حقّ براى بشارت و هشدار فرستاديم و هيچ امّتى نبوده مگر آن كه در آن هشدار دهندهاى گذشته است. و اگر تو را تكذيب مىكنند (نگران مباش، زيرا) بدون شك كفّارى كه پيش از آنان بودند نيز (انبيا را) تكذيب نمودند، پيامبرانشان همراه با معجزهها و دلايل آشكار و نوشته ها و كتاب روشنگر به سراغشان آمدند (امّا آنان ايمان نياوردند). سپس كسانى را كه كفر ورزيدند (به مؤاخذه و مجازات) گرفتم، پس كيفر من چگونه است؟ آيا نديدهاى كه خداوند از آسمان، آبى فرو فرستاد، پس به واسطهى آن ميوههايى رنگارنگ (از زمين) بيرون آورديم. و از بعضى كوهها (رگهها و) راههاى سفيد و سرخ، به رنگهاى گوناگون و كاملًا سياه (بيرون آورديم). و همچنين از مردم و جنبندهها و چهار پايان به رنگهاى گوناگون (آفريديم)؛ از ميان بندگان او تنها دانشمندان (ربّانى) خشيت الهى دارند، بى شك خداوند، عزيز و آمرزنده است. همانا كسانى كه كتاب خدا را تلاوت مىكنند و نماز بر پا مىدارند و از آن چه ما روزيشان كردهايم، پنهان و آشكار انفاق مىكنند، به تجارتى دل بستهاند كه هرگز زوال نمىپذيرد. خداوند پاداش آنان را به طور كامل عطا كند و از فضل خويش به آنان بيفزايد، چرا كه خداوند آمرزنده و سپاسگزار است.
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»