اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

99-03-17-حجت الاسلام والمسلمين عابديني-سيره تربيتي حضرت موسي عليه السلام


برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت موسي عليه‌السلام در قرآن کريم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 17-03- 99       
شريعتي:
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام مي‌کنم به همه دوستان عزيزم، بينندگان و شنوندگان عزيز، به سمت خداي امروز خوش آمديد. انشاءالله مثل هواي گرم اين روزها دل و جانتان گرم باشد، تنتان سالم و قلبتان سليم باشد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان عزيز عرض سلام دارم.
شريعتي: هفته گذشته وعده داديد که حسن مطلع برنامه ما حديث قدسي باشد که حضرت موسي مخاطب خداي متعال قرار مي‌گيرد، بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم و ايام و روزگار ما منتهي به فرج حضرت شود و در خدمت حضرت بتوانيم به کمالاتي که وعده داده شده برسيم. انسان دائماً اين حسرت را داشته باشد تا اين حسرت‌ها نتيجه بدهد و اگر نبوديم با اين حسرت ما را برگردانند و اجازه بدهند که باشيم. حديثي که در تورات ذکر شده و مرحوم شيخ بهايي در جلد سوم کشکول نقل مي‌کند و شيخ حر عاملي احاديث قدسي را آورده، از خداي سبحان به بني آدم خطاب است «يا بني آدم، أطيعوني‏ بقدر حاجتكم إليّ» به قدري که به من حاجت داريد مرا اطاعت کنيد. چقدر حاجت داريم؟ خيلي، يعني ذات و صفات و افعال و هستي و بقاي ما عين حاجت است. همه چيز و هستي ما و صفات و کمالات و نيازها و نفس ما، دنيا و آخرت ما، حاجات بدني و حاجات ذاتي همه محتاج خدا هستيم. امام حسين(ع) در دعاي عرفه مي‌فرمايد: «إِلَهِي أَنَا الْفَقِيرُ فِي‏ غِنَايَ» آنجايي که غنا دارم فقير هستم. «فَكَيْفَ لَا أَكُونُ فَقِيراً فِي فَقْرِي» آنجايي که فقير هستم چه خبر است. آنجايي که دارم، دارايي من عين فقر است. خداوند مي‌فرمايد: هرچقدر به من حاجت داريد مرا اطاعت کنيد. «و اعصوني بقدر صبركم على النار» عصيان کنيد مرا به قدري که بر آتش تحمل داريد. در روايات فرمودند: يک قطره از آتش آخرتي از صدها درياي آب سرد عبور کرده آمده در دنيا همه آتش‌هاي دنيا سوزندگي‌شان از آن است. اين همه تنزل پيدا کرده و شده اين که ما بر يک شعله‌اش طاقت نداريم. اگر بر آتش صبور هستيد عصيان کنيد! «و اعملوا للدنيا بقدر لبثكم فيها» به اندازه‌اي که در دنيا درنگ داريد برايش عمل کنيد. عمر ما به ظاهر صد سال است اما انسان ابديت دارد. اگر انسان ابديت دارد و صد سال در دنياست، عملتان را مطابق درنگ و بودنتان در دنيا قرار بدهيد. صد سال نسبت به ابديت چيزي نيست. وقتي حضرت نوح در پايان عمرش مي‌خواستند قبض روح کنند، از آفتابي که بود در سايه آمد، گفتند: عمر بر تو چگونه گذشت؟ گفت: به اندازه‌اي که از آفتاب در سايه آمدم. عمر حضرت نوح که بين همه انسان‌هاي معروف جزء طولاني‌ترين عمري بود که دو هزار و خرده‌اي سال ذکر شده است. «و تزوّدوا للآخرة بقدر مكثكم فيها» در آخرت چقدر مي‌خواهيد مکث کنيد و بمانيد؟ عملتان در آخرت به آن اندازه باشد. در آخرت ابديت است. در دنيا صد سال است. ابديت را نمي‌توانيم تصور کنيم.
تمام عمر دنياي ما در قبال ابديت ما قرار گرفته است، اگر بخواهيم از جهت رياضي ابديت را بر عمر دنيا تقسيم کنيم بايد هر لحظه‌اش امکان ابديت از درونش دربيايد و الا اگر بخواهد هر لحظه‌اش در نيايد، ما وقتي صد سال را ضرب در لحظات بکنيم باز هم يک عدد محدود است. اگر هر لحظه از عالم دنيا توان تحقق نامتناهي از درونش نباشد، نمي‌تواند لحظات نتيجه محدود داشته باشد و الا ابديت محقق نمي‌شود. اگر اينطور است بايد به انسان قوه توان نامتناهي داده باشند پس در هر لحظه ما امکان توان نامتناهي را داريم ولي چقدر از اين استفاده کردي. اين توان را انسان دارد و الا امر به قبيح مي‌شد که به انسان بگويند: ابديت و امکان ابديت نباشد. امکان ابديت توان انسان است. آن هم در هر لحظه بايد امکان باشد، و الا اگر امکان در هر لحظه محدود باشد، جمع محدودها محدود است، هيچ با جمع محدودها ابديت نمي‌شود. تذکراتي که خداي سبحان براي انبياء خود بيان کرده و اگر انسان باور کند چقدر تغيير در انسان ايجاد مي‌کند.
سلام مي‌کنيم به حضرت موسي و از ايشان اذن مي‌گيريم، به همه‌ي اولياي الهي سلام مي‌کنيم که وارثين انبياء هستند، در محضرشان شاگردي کنيم و تبعيت کنيم و ارادتمان را ابراز کنيم. ما مي‌دانيم انبياي الهي حيّ و حاضر هستند و مي‌شنوند و انشاءالله مورد تأييد آنها باشيم و شفاعتي صورت بگيرد. اين حواشي را من گاهي مهمتر از اصل مي‌دانم که اين رابطه را احساس کنيم. يک فرهنگي شود حرف انبياء که زده مي‌شود، حرف ائمه که زده مي‌شود احساس کنيم، ارتباط عاطفي و محبتي برقرار شود و محضريت را ببينيم. بقيه معارف کنار اينها تأکيد اين است و اصل يافت رابطه است و آنکه بيايد دنبالش بقيه مي‌آيد. اگر هربار ابتداي کلام عرض ارادت مي‌کنيم چون باور دارم و ثانياً مي‌خواهم يک فرهنگ شود. هم باور است و هم يک فرهنگ شود و ياد بگيريم، تکرار و تذکرش براي ما اين باور را بيشتر کند تا حواسمان باشد ذکري از انبياء و اولياء و حضرات معصومين شد، احساس کنيم در محضر هستيم. رابطه برقرار کنيم، محبت ما بيشتر شود و حالت عاطفي و محبتي و احساسي باشد. انسان اسير عاطفه‌ها و احساسات است و اگر اين عاطفه‌ها و احساسات در راه صحيح خرج شود اين اسارت، اسارت مطلوب است اما اگر اين اسارت، اسارت به جاي صحيحي واقع نشود، انسان اسير تعلقات بي‌خود مي‌شود. تمام وجود افراد به دنبال محبت‌ها به اين طرف و آن طرف کشيده مي‌شود. محبت دنيا، محبت مال، محبت مقام، ممکن است به شخص اظهار محبت نکند اما به مقام است که اظهار محبت مي‌کند، به جاه و شهرت اظهار محبت مي‌کند. محبت انسان را به اينجا مي‌کشاند     لذا مذهب و دين ما محبتي‌ترين رابطه را در همه اديان سابق ايجاد کردند، حتي محبت به انبياي سابق از پيروانشان به آنها بيشتر است. اگر ما دو نفر بنشينيم يک يهودي و نصارا و مسلمان در رابطه با حضرت عيسي و موسي صحبت کنند، محبت مسلمان بيش از آنها به پيغمبر آنهاست. امر قرآن است و ما پيغمبر خود را وارث آنها مي‌بينيم. «هل الدين الا الحبّ» چون نجات دهنده اصلي همين است. اين سرمايه‌اي است که انسان را مي‌برد. چون محبت حد ندارد سرعت انسان تابع محبت است و چون حد ندارد مي‌تواند سرعت نامتناهي شود. اگر محبوب نامتناهي باشد و ادراک به محبوب به سمت نامتناهي برود، سرعت انسان در رسيدن نامتناهي مي‌شود. يک لحظه مي‌بيني کون و مکان را طي کرد، دنيا و آخرت را عبور کرد. يک کيمياگري است لذا ارزان نفروشيم.
تا اينجا گفتيم که خداي سبحان براي موسي کليم در بعثتش که يک بعثت نبوتي داشت، يک بعثت رسالتي داشت. بعثت نبوتي آنجايي بود که خداي سبحان خود موسي را خطاب قرار داد و براي موسي پيغام داشت. يعني به آن شجره و وادي رسيد و خطاب شد که «إِنِّي‏ أَنَا اللَّهُ‏ رَبُّ الْعالَمِينَ» (قصص/30)، آياتي که مثل اين آيه جان موسي مخاطب قرار گرفته است. آنجايي که بعثت نبوتي و رابطه نبوتي است علم حضوري است و جاي شک نيست. حتي نبي براي خودش معجزه نمي‌خواهد. معجزه نبي حتماً براي ديگران است، چون نبي رابطه‌اش عين متن خارج است. يعني وحي و رابطه اينقدر براي او يقيني است و واضح است از اينکه ما به اشياي اطرافمان دست مي‌زنيم واضح‌تر است. احتياج به دليل و تنبه و معجزه ندارد. با تمام وجود مي‌يابد و يقين مي‌کند. هم علم اليقين و هم عين اليقين و هم حق اليقيني است، نه اينکه فقط مي‌بيند با تمام وجودش مي‌چشد، لذا ارتباط انبياء با خداي سبحان در الهاماتي که با خدا دارند با حق اليقين است. لذا آنجا معجزه نمي‌خواهد. وقتي خداي سبحان به آنها مي‌فرمايد: «إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ‏ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً» (طه/12) اين حقيقت با کلام بيروني نيست که با تمام وجود مي‌يابد. اين بعث نبوتي است که رابطه نبوت ايجاد شده و آشکار مي‌شود.
از جمله در همين آيات سوره طه مي‌فرمايد: «إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ‏ نَعْلَيْكَ» موسي من ربّ تو هستم، اينجا سلطه و سيطره ربوبيت و عبوديت موسي است. از همه اغيار اينجا خالي شده است «فَاخْلَعْ‏ نَعْلَيْكَ» به همين رابطه عبودي و ربوبي اشاره دارد. هر جيزي که غير است را از خودت دور کن. تو عبد هستي و من رب هستم. حتي حيثيات ديگر اسماء الهي در اينجا مطرح نيست. از اين هم هيچ حيثيت ديگري براي موسي کليم مطرح نيست و فقط عبوديت است. اينجا موسي دارد تخليه مي‌کند تا براي مرتبه بعد آماده‌اش کند. «إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً» از اينجا موسي را پر مي‌کند «وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى‏» در اين چند آيه «إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي» (قصص/14) خيلي زيباست، شايد مثلاً ما يک آيه‌اي در رابطه با دعا داريم «وَ إِذا سَأَلَكَ‏ عِبادِي‏ عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُون‏» (بقره/186) همه «ي» متکلم است. «عبادي، عني، أجيبٌ، داعِ، دعانِ» تقريباً هفت بار ضمير متکلم تکرار شده است. خداي متعال چند بار مي‌گويد: من، «انّي، أنا، ربّک، و أنا، اخترتکَ، اننّي، أنا، الله، أنا، فاعبدني، لذکري» يازده بار تکرار شده است.
اشاره کردم اين از بحث‌هاي عميق است. روايتي است که مرحوم علامه طباطبايي در الميزان آوردند، دارد کسي خدمت امام صادق رسيدند و اظهار ارادت به حضرت کردند، حضرت فرمود: از کجا هستي؟ گفت: از دوستان و اهل محبت شما هستيم. نگفت: مثلاً مشهدي هستم... گفت: اهل محبت و ولايت شما هستم. چقدر اين زيباست. خوش به حال کساني که اينطور با معرفت پاسخ مي‌دهند. حضرت فرمود: «فَقَالَ لَهُ جَعْفَرٌ ع لَا يُحِبُّ اللَّهَ عَبْدٌ حَتَّى يَتَوَلَّاهُ وَ لَا يَتَوَلَّاهُ حَتَّى‏ يُوجِبَ‏ لَهُ‏ الْجَنَّةَ» اگر کسي بخواهد خدا دوستش داشته باشد ولايتش را به عهده مي‌گيرد و کسي که ولايتش را به عهده بگيرد جنت براي او قطعي است. در بعضي روايات هست که حضرت علي فرمود: بهشت ثمن بدن شماست. جان شما بالاتر از اين است. جان شما با روح بهشت که بهشت زمين آخرت است. آسمانش وراء اين است و جان و روح انسان آنجاست. حضرت صادق(ع) فرمود: تو از کدام محبين ما هستي؟ «ثُمَّ قَالَ لَهُ مِنْ أَيِّ مُحِبِّينَا» اين شخص ساکت شد. اما يار حضرت سؤال کرد: «وَ كَمْ مُحِبُّوكُمْ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ» محبين شما چند دسته هستند. حضرت فرمود: سه دسته هستند. «فَقَالَ عَلَى ثَلَاثِ طَبَقَاتٍ طَبَقَةٌ أَحَبُّونَا فِي الْعَلَانِيَةِ وَ لَمْ يُحِبُّونَا فِي السِّرِّ» در باطن ما را دوست دارند اما بروز نمي‌دهند. «وَ طَبَقَةٌ يُحِبُّونَا فِي السِّرِّ وَ لَمْ يُحِبُّونَا فِي الْعَلَانِيَةِ وَ طَبَقَةٌ يُحِبُّونَا فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ هُمُ النَّمَطُ الْأَعْلَى» اينها بالاترين هستند. در ظاهر که مي‌رسد اهل فداکاري براي ما هستند. «شَرِبُوا مِنَ الْعَذْبِ الْفُرَاتِ وَ عَلِمُوا تَأْوِيلَ الْكِتَابِ» اينها از آب فرات خوردند و خدا علم کتاب را به اينها تعليم مي‌دهد و ياد مي‌دهد. «وَ فَصْلَ الْخِطَابِ» در سختي‌ها ريسمان محکم دستشان است. توضيح مي‌دهد کسي که محبت ما را دارد، يک وقت من در محضر شما هستم و گفتگو مي‌کنم، بعد مي‌خواهم شما را توصيف کنم. من اول در محضر شما بودم و صفت شما بعد از اين حضور است. چون جلوي شما هستم و شما را يافتم و حالا توصيف مي‌کنم. آنجايي که شهود است اساس اين است که شهود معرفتي را ايجاد کند که همه صفات پس از اين است. هرچه بگويند پس از اين است. «وَ طَلَبُ الْمَخْرَجِ مَوْجُودٌ إِنَّ مَعْرِفَةَ عَيْنِ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ وَ مَعْرِفَةَ صِفَةِ الْغَائِبِ‏ قَبْلَ عَيْنِهِ» يک موقع هست شما اينجا حضور نداري، من با کسي ديگر در رابطه با شما صحبت مي‌کنم. آنجا « مَعْرِفَةَ صِفَةِ الْغَائِبِ‏ قَبْلَ عَيْنِهِ» داريم توصيف شما را مي‌کنيم قبل از ديدن شماست و صفت مقدمه است. اين دو معرفت چقدر با هم متفاوت است. قابل قياس نيست.
مثل جريان يوسف که برادرها نزد يوسف بودند اما صفت يوسف را نمي‌دانستند. موسي کليم در محضر الهي است، با اين بياناتي که آيات مي‌‌فرمايد معرفت شاهد را بيان مي‌کند که معرفت عين شاهد قبل از صفت است که «يا موسي اني أنا ربّک» يافت موسي کليم نسبت به خداي سبحان عين شاهد است. لذا رابطه يک رابطه ديگري است. بحث در مورد خدا نيست، شهود است. در محضريت مطلق هست و دارد مي‌يابد لذا اين گفتگو در اين نگاه بايد ديده شود که «اني أنا ربّک» بعد اين تأکيدات بر اينکه «وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى‏»، «إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي» همه اينها در آن نگاه است. نه موسي که يک جايي نشسته و يک خطابي از خدا به او مي‌شود، نه، در آن محضريت آن خطاب را دارد. اينها ظرفيت انسان است و اگر ظرفيت انسان نبود بيان نمي‌کردند. وقتي بيان مي‌کند به عنوان يک تجربه الهي براي بعضي از اولياء، اين دارد تجربه را بيان مي‌کند که چنين مسأله‌اي براي بقيه اتفاق بيافتد و دنبالش باشيد. لذا ولايت اين مسأله امکان پذير است. صفت آنجا نامحرم است. آنقدر اين شهود قوي است.
عاشقي نزد معشوق خود يک نامه‌اي نوشته بود، گفت: جمع کن و برو، تو در محضر هستي. نامه مي‌خواني. اين نامه همان صفت است. وقتي اين نتوانسته مقام را جمع کند که کجا بايد چه کند. وقتي انسان وارد قيامت مي‌شود، دارد «يا حَسْرَتى‏ عَلى‏ ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ» (زمر/56) ما در دنيا با غير خدا همنشين نبوديم؟ با همه چيز محشور بوديم غير از او، لذا همه عالم محضر خداست و هرجا رو کنيد وجه خداست. حتي اگر چشمت را هم مي‌گذاري اين هم يک رو کردن است. اين معرفت عين شاهد را موسي کليم با تمام حقيقت يافت. اين بعث نبوتي است که نبي مي‌يابد و اين هم نشيني و مجالست شهود مي‌کند و معيت خدا را با خودش و هيچ چيزي آنجا حائل نيست، حتي صفت حاجب است. قرآن ما اينقدر عظيم اين مطالب را بيان مي‌کند که عشق و محبت و هرچيزي که مي‌خواهي اينجاست.
زيبايي اين بحث اين بود که خداي سبحان بعثت موسي کليم را به عنوان نبي، که اين بعثت براي همه از جهت ولايتش امکان پذير است. چون نبي ولي هم هست و رسول ولي هم هست که تعبيري که در مورد ابراهيم خليل بود. «اتَّخَذَنِي عَبْداً قَبْلَ‏ أَنْ يَتَّخِذَنِي نَبِيّاً» (عيون‏أخبارالرضا، ج 2، ص 200) خداي سبحان ابراهيم را به عنوان بنده‌اش اخذ کرد و او را پذيرفت. آغاز همه کمالات از اينجاست و تا اين نباشد فايده ندارد. «إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي‏ وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي» اين دارد تأييد مي‌کند که موسي ديگر عبد محض است. «فاعبدني» پذيرش موسي کليم است. تو عبد من هستي. اين عبوديت است که مقدمه تمام کمالات بعدي است. تمام نظام اعتقادات و اعمال را خداي سبحان در سوره طه آيات 12 تا 14 بيان کرده است. اين توحيد را بيان کرده و در ادامه توحيد فروع دين را بيان کرده به عنوان عبوديت حق و مظهر تام اين عبوديت را «أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي» قرار داده است. دنبال اينکه اول توحيد و بعد نبوت، توحيد يعني آغاز، نبوت يعني مسير و قيامت هم يعني رسيدن، «إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي‏ وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي» فاعبدني مسير است. مقصد چيست؟ «إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها» (طه/15) يکباره براي موسي کليم تمام مبدأ و معاد و مسير را، اين خطاب خودش مسير است. توحيد و معاد را هم بيان کرده است.
در کمترين کلمات، زيباترين معاني را قرار داده است که بعد در مسير مي‌فرمايد: «فاعبدني» تمام عمل ما عبوديت است. «وَ ما خَلَقْتُ‏ الْجِنَ‏ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» (ذاريات/56) اين عبوديت بارزترين صفت «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي» است. گره مي‌خورد عبوديت با توحيد محض، «ذکري» من، افق اقامه صلاة تا «لذکري» است. يعني همه اسماء هم انسان مي‌رسد تا به «لذکري» مي‌رسد. اول با توحيد و بعد با جريان عبوديت و عمل، فروع دين با «فاعبدني» و شاخص‌ترين اساس فروع دين را با «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي» است و نهايتش با معاد است. اينجا «أَقِمِ الصَّلاةَ» چقدر زيباست. ياران پيغمبر در مکه که بودند چون تحت فشار و شکنجه بودند، عده‌اي نزد حضرت آمدند و گفتند: اجازه بدهيد ما جهاد کنيم، اينها ما را مي‌کشند و ما کاري نمي‌کنيم و صبر مي‌کنيم. حضرت فرمود: «كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ‏ وَ أَقِيمُوا الصَّلاة» (نساء/77) دست نگه داريد الآن وقت جهاد نيست. امروز جهاد «أقيموا الصلاة» است، کجا؟ در مکه.
يعني اگر کسي در محيطي قرار گرفته که اين محيط مظلوميت و تنهايي است و امکان جهاد نيست، صبر فعال داشته باشد. در نگاه دوم در وقت جنگ است، يعني در اوج شدت که وقتي ما در جنگ سرها بپرد و شمشيرها برّان است، آنجا هم مي‌فرمايد: «اقيموا الصلاة» عده‌اي سلاح بدست بگيرند و عده‌اي به جماعت نماز بخوانند. اينها دو رکعت خواندند بلند شوند، بقيه که محافظ بودند بيايند نماز بخوانند. اقامه صلاة فقط جماعت نيست. فرهنگ نماز يعني فرهنگ دينداري و ارتباط با خدا. يکجاي ديگر مي‌گويد: «الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ‏ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ» دوران راحت و سلطه و سيطره، اگر فرهنگي را غلبه داديم و توانستند حاکميت غالبه داشته باشند، اولين کاري که به آن دست مي‌زنند اقامه صلاه است. اين مدل ارائه مي‌دهد. اقامه صلاة از همين ظاهر شروع مي‌شود، ظاهرش اين است که به جماعت باشد. اگر مسئولي نيامد اقامه نماز نکرده است. لذا مي‌فرمايد: «أقم الصلاة» اولين کار تو به عنوان تمام عبوديت خلاصه شده در نماز، نماز عبادت جامع است.
شريعتي: امروز صفحه 430 قرآن کريم، آيات 15 تا 22 سوره مبارکه سبأ را تلاوت خواهيم کرد.
«لَقَدْ كانَ‏ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتانِ عَنْ يَمِينٍ وَ شِمالٍ كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ «15» فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَواتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَيْ‏ءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِيلٍ «16» ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِي إِلَّا الْكَفُورَ «17» وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بارَكْنا فِيها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ «18» فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ «19» وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ «20» وَ ما كانَ لَهُ عَلَيْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِي شَكٍّ وَ رَبُّكَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ حَفِيظٌ «21» قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَمْلِكُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ ما لَهُمْ فِيهِما مِنْ شِرْكٍ وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِيرٍ»
ترجمه آيات: همانا براى قوم سبأ در محل سكونتشان نشانه‏اى (از قدرت و رحمت الهى) بود: دو باغ و بوستان از راست و چپ. از روزى پروردگارتان بخوريد و براى او شكرگزار باشيد (كه) شهرى پاك و پروردگارى آمرزنده (داريد). پس (به جاى شكر، از خداوند) روى گرداندند، و ما بر آنان سيل ويرانگر عَرِم را فرستاديم و دو باغستان (پر محصول) آنان را به دو باغ با ميوه‏ هاى تلخ و شورگز و اندكى از درخت سدر تبديل نموديم. اين (كيفر) را به خاطر كفرانشان به آنان جزا داديم و آيا جز ناسپاسان را كيفر مى‏دهيم؟ و ميان آنان و مناطقى كه در آن بركت قرار داده بوديم، آبادى‏هايى آشكار بود (كه به هم وصل و نزديك بود) و سفر در ميان قريه ‏ها را به طور متناسب مقرّر كرده بوديم (و به آنان گفتيم:) در اين مناطق شب‏ها و روزها در حال امن سفر كنيد. پس (به ناسپاسى) گفتند: پروردگارا! ميان سفرهاى ما فاصله بيانداز و بر خويشتن ستم كردند، پس ما آنان را موضوع داستان‏هايى (براى عبرت ديگران) قرار داديم و آنان را به كلّى پراكنده و متلاشى كرديم، همانا در اين (ناسپاسى آنان و قهر ما) نشانه‏هايى (از عبرت) براى هر صبر كننده و شكرگزارى وجود دارد. و البتّه ابليس گمان خود را (كه مى‏ گفت: من اولاد آدم را گمراه مى‏ كنم) بر آنان تحقّق يافته ديد، پس همگى از او پيروى كردند، جز گروه اندكى از مؤمنان. و ابليس هيچ گونه تسلّط و غلبه‏ اى بر آنان (كه از او پيروى كردند) نداشت. (كار او تنها وسوسه است) تا معلوم كنيم كسى را كه به آخرت ايمان دارد (و در برابر وسوسه‏ هاى او مقاومت مى‏ كند) از كسى كه نسبت به آخرت در ترديد است، و پروردگارت بر همه چيز نگهبان است. بگو: كسانى را كه جز خدا (شريك و معبود خود) پنداشته ‏ايد بخوانيد (تا حاجتى از شما برآورند)، آنان به ميزان ذرّه ‏اى مالك چيزى در آسمان و زمين نيستند، و براى شريك‏ها (ى خيالى شما) در (اداره‏ى) زمين و آسمان هيچ گونه مشاركتى نيست و از طرف آنان هيچ گونه پشتيبانى براى خداوند نيست.
شريعتي: حسن ختام فرمايشات شما را بشنويم.
حاج آقاي عابديني: کساني که در سبأ ساکن بودند، خدا مي‌فرمايد: «كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشْكُرُوا لَهُ» از رزق خدا بخوريد، حواستان باشد. «بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ» شهر طيب است چون مرتبط با خداست، ربّ هم ربّ غفور است.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»