اپلیکیشن شبکه سه
دریافت نسخه اندروید

مشاهده محتوا

99-02-13-حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي حضرت موسي عليه‌السلام در قرآن کريم


برنامه سمت خدا

موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت موسي عليه‌السلام در قرآن کريم

كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني

تاريخ پخش: 13-02- 99

شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

سلام مي‌کنم به همه دوستان عزيزم، بينندگان و شنوندگان عزيز، به سمت خداي امروز خوش آمديد. طاعات و عبادات شما قبول باشد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.

حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان عزيز عرض سلام دارم. انشاءالله اعمال مورد رضاي خداي سبحان قرار بگيرد و ما را آماده کند براي ظهور امام زمان(عج)، وظيفه ما دعاگويي همه دوستان و کساني است که با اين برنامه ارتباط دارند، و تقاضاي دعا هم از همه داريم.

شريعتي: قصه ما قصه حضرت موسي است، به بعثت اين پيامبر الهي رسيديم، بحث امروز شما را خواهيم شنيد.

حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله خداي سبحان به برکت اين طاعات زمينه وجود ما را براي طهارت بالاتر آماده کند و زمينه بالاتر زمينه ظهور است که هرچه وجود ما طاهرتر شود، حتماً زمينه ظهور با طهارت محقق مي‌شود، لذا ابتلائات آخرالزمان هم براي طهارت هست که طهارت وجودي بيشتر شود. روزه ماه رمضان از مطهرات است و همين روزه و ادعيه و قرآن خواندن‌ها وجود ما را بيش از پيش طهارت بدهد و از ياران و سرداران امام زمان(عج) باشيم.

از موسي کليم الله اذن مي‌گيريم که وارد قصه نوراني حضرت در قرآن کريم شويم و بهره‌مند شويم براي امروزمان که خداي سبحان «وَ هَلْ‏ أَتاكَ‏ حَدِيثُ مُوسى‏» (طه/9) انواع ذکرها را براي قصه تاريخي حضرت موسي و امت ختمي بيان کردند و اگر امروز با جريانات تطبيق مي‌کنيم، اين تطبيق حتماً راه دارد و همانطور که در مورد قرآن کريم روايات متعدد داريم که قرآن مثل خورشيدي است که هر روز طلوعي دارد، آيات قرآن هر روز طلوع و مصداقي دارند و اين جلوه با جلوه سابق تفاوت دارد اما اشتراکاتي هم دارد. لذا اگر قرآن در مورد امت‌هاي سابق بود، با رفتن آنها قرآن هم تمام شده بود اما قرآن تاريخ زنده است و حيات دارد و طوري تاريخ را بيان مي‌کند که امروز ما هم داخل در اين تاريخ شويم و فقط خواندن يک تاريخ نباشد. لذا قصه حضرت موسي را بدانيم که مربوط به لحظه لحظه زندگي ماست. جلسه گذشته با اين نکته به پايان رسانديم که وقتي موسي کليم راه افتاد همسرش حامله بود و دو سه ماهي به زايمان مانده بود. هوا سرد بود و براي سفرهاي آن زمان و مشکلات راه، سختي‌هايي که بود، در صورتي که اگر دو ماه صبر مي‌کرد هم همسرش زايمان مي‌کرد و هم هوا بهتر مي‌شد. اين دو ماه را هم روي آن ده سال تحمل مي‌کرديد. زندگي انبياء، حرکت و سکوتش به اذن و اراده الهي است. اينگونه نيست که مثل ما باشند که امروز تصميم مي‌گيريم فلان کار را بکنيم و فردا فلان کار را، براي ما اين حجت و لازم است. اما اين وجودات طاهر و نوراني به جايي در کمال رسيدند که اراده‌شان را محو اراده الهي کردند. نه مجبور به دنيا آمده باشند. اگر ما خيلي رشد کنيم به آن موطن مي‌رسيم، طوري مي‌شويم که در هر لحظه حکمي از احکام الهي را مي‌بينيم و مطابق آن را انجام مي‌دهيم. هيچ تخطي نداريم و منطق مباح براي کسي که به مراتب نهايي قرب نيست، منطق مباح نيست، يا حرام است يا لازم است. هرچه انسان به کمال نزديکتر مي‌شود، منطق مباحاتش کمتر مي‌شود. يا قرمز است يا سبز است. نور و ظلمت است و ديگر سايه ندارد. البته مباح براي ما آنجا هم اطاعت است اما در بين انبياي گرامي مسأله عظيم‌تر از اين است.

همانطور که نسبت به حرکت کشتي نوح(س) داريم «بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» (هود/41) نام خدا بود، بسم الله بود که کشتي را حرکت مي‌داد، البته منافات ندارد کشتي بادبان و لنگر هم داشته باشد، اما نيروي محرک آن کشتي چون کشتي توحيد بود، کشتي نجات بود همچنان که امام حسين(ع) کشتي نجات هست و اين کشتي نجاتش با بسم الله است، اين بسم الله وجود مبارک نوح(س) بود که اين تجلي در آن محقق مي‌شد و کشتي به امر اين کشتي‌بان بود، منتهي به امر اين کشتي‌بان از جانب خداي سبحان که در تجلي در وجود نوح اين کشتي را حرکت مي‌داد و ساکن مي‌کرد، همچنان که در قصه موسي کليم هم حرکت به اذن رب بود نه به اختيار و تعقل و محاسبات خودش، يک موقع هست تخطئه محاسبات را مي‌کنيم، او در حقيقت به نسبت جايي که بايد محاسبات باشد، تخطئه بي معنا و غلط است و خود اين تخطئه بايد با عقلانيت و احتجاج باشد تا معنا بدهد. اما اين فوق اين مسأله است. کسي که اينها را طي کرده و به مقام قرب رسيده حالا براساس شهود کارهايش را انجام مي‌دهد نه محاسبه، براساس شهود است و مي‌بيند و مي‌يابد که کارهايش انجام مي‌شود. لذا حرکت موسي کليم در آن زمان با اين دستور بود. ممکن است بعضي را بفهميم و بعضي ديگر مجهول بماند. از جمله چيزهايي که ممکن است ما از اين واقعه بفهميم، اين است که هرگاه مي‌خواهيم يک موطن بالاتري را براي اينها محقق کنند، شدت سختي‌هايي که قبل از آن محقق مي‌شود که آن شدت سختي‌ها يک اضطرار و اضطرابي را ايجاد مي‌کند که آن اضطرار اينها را به يک التجاء ويژه و توسل ويژه به خدا مي‌کشاند که آن توسل ويژه به خداي سبحان آن گشايش را ايجاد مي‌کند. لذا در اين سفر بايد زن حامله باشد در راه، زمستان باشد، شب باشد. سرماي ويژه باشد، اما همراه خودش آتش زن‌هايي را برده بود که سنگ و چوب‌هاي مخصوص بود و آتش درست مي‌کردند. دو قول هست که شبانه حرکت کردند که سر و صدا نپيچد، يکي اين بود که روزانه حرکت مي‌کرد اما وقتي هوا در هم پيچيد سخت شد، به دنبال جا بود تا شب شد و راه را گم کرده بودند. فشار و سنگيني زيادي بر موسي کليم هست، آيات متعددي وارد شده که در سوره‌هاي مختلفي وارد شده و هرکدام نکته‌هايي را اضافي کرده که آن زيباست.

در سوره طه مي‌فرمايد: «وَ هَلْ‏ أَتاكَ‏ حَدِيثُ مُوسى‏» (طه/9) آيا حديث موسي را نشنيدي؟ خطاب به پيغمبر است. وقتي از دور آتشي را ديد و به اهلش که در آن شب گير کرده بودند، گفت: مکث کنيد تا «إِذْ رَأى‏ ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً» (طه/10) من از دور آتشي را مي‌بينم. «آنستُ» نشان مي‌دهد ديدن آتش براي اين يک انسي ايجاد کرده است. «آنستُ» ديدني است که درونش انس است. يک موقع آدم يک چيزي را مي‌بيند و وحشت زده مي‌شود. يک چيزي را مي‌بيند احساس مي‌کند اين خيلي مي‌تواند کمکش باشد، لذا با آن انس دارد. نيازش بوده و اين را از وحشت و اضطراب و سختي که بوده، اين انس نجات مي‌داد. خوشحال شد، ديدن با انس، چون در شب تاريک، آتش خيلي به کار مي‌آيد. «لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً» يا راه را پيدا کنيم. «فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسى‏» (طه/11) وقتي به آنجا رسيد، خطاب شد يا موسي!

در سوره نمل مي‌فرمايد: «إِذْ قالَ‏ مُوسى‏ لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ ناراً سَآتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ، فَلَمَّا جاءَها نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» (نمل/7 و 8) در سوره قصص مي‌فرمايد: «فَلَمَّا قَضى‏ مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ‏» (قصص/29) اينقدر وقايع و حوادث در طول اين هزاران سال پيش آمده و مسائل و مباحث معرفتي زيادي موجود است که بايد از بين اينها آنچه را که ضروري‌ترين و لازم‌ترين است براي پيغمبر اکرم در قرآن کريم بيان کنند تا بقيه احکام و اخلاق و معارف بر اينها متفرع شود. اين جريان را در سه جا مفصل و در دو جا مختصراً بيان کرده است. يعني اهميت اين مسأله اينقدر زياد است. خلقت آدم و سجده ملائکه بر آدم را در هفت جاي قرآن بيان کرده و اين نشان دهنده اين است که در امت ختمي تأثير اين مسأله خيلي زياد است و در هدايتگري امروز ما اين مسأله خيلي اثرش زياد است. لذا نبايد ساده گذشت، آيت الله جوادي فرمودند: حتي بين اينکه جريان بعثت ابراهيم خليل پيش مي‌آيد، با آنچه به عنوان وحي براي موسي کليم پيش مي‌آيد اينطور نيست که اينها يکسان باشد، حتي بين دو نبي مسأله کاملاً متمايز و مختلف است و اگر قرآن کريم آن جريان را ذکر مي‌کند، اينطور نيست که اينها يکسان باشند. تکرار در کار نيست. تکرار در مسائل اخلاقي لازم است اما قرآن علاوه بر مسائل اخلاقي همه حقايق ديگر هم بيان مي‌کند. اگر در اخلاق تکرار ديده شود مانعي ندارد. اما به جاي خود تکرار نيست.

شريعتي: حضرت موسي در اين مقطع چند ساله هستند؟

حاج آقاي عابديني: اينجا 40 سال اول موسي کليم تمام شده و از حالا وارد بعثت مي‌شود چون انبياء عمدتاً، رسولان اولوالعزم غير از عيسي(ع) که کلاً حدود سي سالگي به نبوت مبعوث شده است، انبياء عمدتاً در چهل سالگي که کمال وجودي است به رسالت مبعوث مي‌شدند.

شريعتي: حضرت موسي در اين مقطع مي‌داند که نور چشمي خداست؟

حاج آقاي عابديني: دانستن نور چشمي بودن براي انبياء چون خودشان را ذليل‌ترين مي‌بينند، ما مي‌فهميم نور چشمي، اينکه احساس کنند نسبت به ديگران برتر هستند، با اينکه بقيه شئون و ظهورشان هستند اما اينها خاکسارترين هستند. همين باعث کمالشان مي‌شود. گفتيم: خداي سبحان به موسي کليم گفت: تو را براي اين انتخاب کردم که تو بعد از هر نمازي اينطور سر به سجده مي‌گذاشتي، بعد که از سجده بلند مي‌شدي دست به محل سجده مي‌گذاشتي و به بدنت مي‌کشيدي و اين حال خاکساري تو و اين تواضع و عبوديت سبب انتخاب تو شد. در سوره قصص مي‌فرمايد: «فَلَمَّا قَضى‏ مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ‏ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً قالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ» (قصص/29) تصطَلون يعني گرم شدن با آتش، وقتي آنجا رسيد، «فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يا مُوسى‏ إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ» (قصص/30) يکي از عظيم‌ترين وقايع زندگي موسي کليم دارد رقم مي‌خورد. وقتي اطلاعات شدت پيدا مي‌کند، اهل سلوک و طريق مي‌فهمند خداي سبحان يک کار ويژه با آنها دارد. چه ابتلاء شخصي باشد و چه اجتماعي باشد. اگر ابتلاء گاهي جهاني مي‌شود معلوم مي‌شود خداي سبحان يک کار ويژه‌ي جهاني دارد و اينها سنت‌هاي الهي است. اگر ابتلاء فردي مي‌شود گاهي يک کار فردي است، ابتلاء جمعي مي‌شود، کار جمعي است. ابتلاء جهاني مي‌شود کار جهاني دارد. اگر ما اين باور را کرديم همين امروز هم وقتي ابتلاء و فشار جهاني دارد ايجاد مي‌شود مي‌فهميم که سنت الهي اين است که خداي سبحان پس از اين واقعه يک دستور کار جهاني براي اين در نظر گرفته که پشت اين واقعه يک نتيجه اينچنين محقق شود. البته بعضي از افراد هستند که ابتلاء براي آنها به لحاظ اينکه اينها امام و نبي و رسول هستند، کسي هستند که بقيه شئون آنها هستند، ابتلاء اينها ابتلاء جمع است. يعني اگر براي موسي کليم اين ابتلاء پيش مي‌آيد، نشان مي‌دهد خداي سبحان يک کار جهاني دارد در عين اينکه اين کار براي فرد موسي هم هست اما موسي فرد در مقابل افراد نيست. لذا ابراهيم خودش يک امت بود که اگر ابتلايي براي ابراهيم خليل در ذبح فرزندش يا ترک هجران همسر و فرزندش يا هرچه پيش مي‌آمد، با اينکه ابتلاء براي ابراهيم و خانواده‌اش بوده اما يک ابتلاء جمعي است. چون ابراهيم خليل مي‌خواهد به رتبه‌اي صعود کند که دنبال او مي‌خواهد همه امت را ببرد.

با اين نگاه که براي موسي کليم که به امر الهي در آن وقت سخت حرکت کرده و شرايط به ظاهر عادي توصيه هم بود که صبر کن، مدتي ديگر بگذرد، از نگاه ما غير عقلايي بوده ولي از نظر موسي کليم امر الهي بوده و تابعيت حکم خدا و مأموريت الهي بوده است. حالا مي‌رود و مي‌بيند علائم اين مأموريت يکي پس از ديگري ظاهر مي‌شود، بعد از ده سال که راحتي و آرامش بوده يکباره مي‌بينيد براي موسي کليم در همان اوان حرکت، هرچند راه ميانبر را از مصر به مدين هشت روزه طي کرد، اما اين راه ميانبر را برنمي‌گشت. چون با خانواده بود در مسير مي‌رفت و اگر از مسير هم نمي‌رفت در جايي مي‌رفت که جاي اتراق باشد نه بيابان رملي و سخت که به فرار مدين باشد. راه هموارتر بود، اما در اين شب به آنجا نرسد و مسير را گم کردند. موسي کليم مي‌بيند اوضاع خراب شده و همه چيز در هم پيچيده است، همسرش حامله بود، هوا سرد بود و راه را گم کرده بود. اين براي اين است که موسي کليم اضطرار ويژه‌اي به خداي سبحان پيدا کند. همانطور که وقتي سر چاه رسيد، با اوج خستگي که رسيده بود آب از چاه کشيد و گفت: «رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ‏ إِلَيَ‏ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ» (قصص/24) با حالت اضطرار گشايش به دنبالش ايجاد شد. اينجا يک حالتي پيدا کرده و همه چيزها در هم پيچيده و اسباب عادي گم شده است. لذا قطعاً توجه انسان به سبب حقيقي مي‌رسد که در اينجاست و با همه اضطراب‌هاي مختلف که در هم پيچيده شدند و يک واقعه را ساختند.

مثلاً در جريان يونس نبي يا ايوب نبي مي‌بينيم وقتي ايوب نبي به حالت اضطرار مي‌رسد بعد از اينکه بچه‌هايش را از دست مي‌دهد، همه چيز را از دست مي‌دهد مي‌فرمايد: «رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ‏ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين‏» (انبياء/83) مي‌گويد: به من ضُر رسيده، تو ارحم الراحمين هستي. اين نگاهي که بلاها و ابتلاها مي‌خواهند انسان را وارد کنند، چون هر نيازي ارتباط با رافع نياز است. وقتي نياز شدت پيدا مي‌کند يعني مي‌خواهد ارتباط شديد باشد. يعني کار ويژه‌اي خدا دارد که اين نياز را به اين شدت قرار داده است. اگر اين باور براي انسان ايجاد شود، هيچ سختي براي انسان از پا درآورنده نيست. چون طور ديگري از ارتباط است. وقتي نياز انسان را به سمت خدا مي‌برد، يکي از چيزهايي که مي‌توانست چند تا از نيازهاي موسي را برطرف کند آتش بود. اين آتش بيايد هم سرما و هم تفرقه زن و بچه اموالش که در کولاک و باد و باران پراکنده مي‌شد، هم پيدا کردن راه، اگر اين آتش نياز موسي بود اما موسي کليم اظهاري براي آتش نکرد. اما خداي سبحان با آتشي که نياز حضرت موسي بود، بر او جلوه کرد. اما با موسي کليم کار داشت، کار با موسي براي موسي که نياز به آن آتش داشت، آن جلوه به آتش ديده شد. يعني کار خداي سبحان که مي‌خواست موسي کليم را مبعوث کند به آتش زدن موسي و آتش زدن دل مردم که اين بعثت آتش زدن آن نبي است که ديگر آتش مي‌گيرد، اين آتش يک قدرت و تواني به او مي‌دهد که ديگر آرامش ندارد و سکون سابق را ندارد. وقتي مبعوث مي‌شدند وجودشان را آتشي فرا مي‌گرفت ديگر خستگي ناپذير بودند و از هيچ چيز نمي‌ترسيدند، سراپاي وجودشان يک نيروي زياد مي‌شود. اين بحث که آنچه نظام جسمي ما از نيازها پيش مي‌آيد، متوقف در نظام ماده نيست. صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي! نياز ظاهري حاکي از يک نياز دروني است بالاتر است که جلوه‌اش اين نياز ظاهري مي‌شود.

وقتي انسان به نياز در عالم ظاهر کشيده مي‌شود، اين نياز گسسته نيست و تمام مراتب وجود انسان تا مرتبه عند اللهي‌اش اين نياز را دارد، منتهي جلوه آن نياز تا مرتبه ظاهري اين گرسنگي و تشنگي است، اگر کسي به اين قانع شد، همين را ديده و تمام شده اما اگر کسي اين نياز وارد شد ولي حد نزد و متوقف نشد، همين نياز او را بالا مي‌کشد. آنجايي که موسي کليم گرسنه است، درست است احتياج به قرص نان داشت اما همين قرص نان او را رساند تا مرتبه همراهي با حبيب الهي که شعيب بود. شعيب نبي موسي کليم را به همراهي و هم کلامي با او رساند که اين نياز ظاهري جسمي به نياز روحي رسيد و زمينه رسالت بعدي محقق شد. تو فکر کردي در راه گم شدي، اين گم شدن در راه حقيقتش پيدا شدن است. بعثت، پيدا شدن حقيقي بعد از گم شدن است. اگر موسي کليم عظيم بود و در کنار شعيب نبي بود، حتي نبوتش نسبت به رسالتش خيلي عظيم‌تر است. در روايت داريم که 124 هزار نبي داريم. 313 رسول داريم و پنج اولوالعزم من الرسل داريم. بين 124 هزار نبي 313 رسول هستند و بين 124 هزار نبي، پنج نفر اولوالعزم و صاحب عزم هستند. وجودشان عزم و اراده است. مسأله بيدار شدن موسي از نبوت تا رسالت، در اين بيابان محقق شد که موسي کليم به دنبال آتش ظاهري، «آنستُ ناراً» من مي‌بينم، نمي‌گويد: ما مي‌بينيم. فقط او آتش را مي‌ديد. با اين نگاه که موسي کليم يکي يکي علائم و شواهد را مي‌بيند معلوم مي‌شود خداي سبحان با او کار ويژه دارد، لذا اينجا براي موسي يک يغظه و بيداري بالاتر است. اين نگاهي که براي موسي کليم پيش آمد که آتش را ديد و ديدن آتش در قرآن کريم چند جا آمده که زيبايي دارد. يکجا همين است و يکجا براي ابراهيم خليل است. يکجا آتش عقاب براي جهنميان است. يکجا آنجا که ذوالقرنين با آتش، اينجا آتش دروني و بيروني داريم که هدايتگري براي انبياء بود و مي‌آمدند تا مردم را هم آتش بزنند و حالت سکون مردم را به هم بزنند. اگر گاهي يک چيزي مي‌شنويم سکون ما به هم مي‌خورد، نگوييم اين آرامش ما را بر هم زد. انبياء مبعوث مي‌شدند، آرامش‌شان به هم مي‌خورد تا آرامش ديگران را هم به هم بزنند. چون اين آرامش لجن شدن است. متعفن شدن است. اين آب بايد جريان پيدا کند و اين جريان پيدا کردن آرامش سکون را از دست دادن است. لذا آتش مظهر بيدار کردن شد، هر چيزي براي ما پيش مي‌آيد، محدود به نياز نکنيم. اين نياز از مقام عند اللهي کشيده شده در وجود ما تا اينجا، اگر در ماه رمضان گرسنگي و تشنگي است، اين گرسنگي و تشنگي در ماه رمضان خودش آماده کردن براي نياز و مراتب نياز است.

شريعتي: انشاءالله اين آتش به نيستان وجود ما بيافتد، امروز صفحه 395 قرآن کريم آيات 78 تا 84 سوره قصص را تلاوت خواهيم کرد.

«قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ‏ عِنْدِي‏ أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً وَ لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ «78»فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ «79»وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا يُلَقَّاها إِلَّا الصَّابِرُونَ «80» وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ «82» تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ «83» مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزَى الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ»

ترجمه آيات: (قارون در جواب) گفت: همانا اين (ثروت فراوان) به واسطه دانشى كه نزد من است، به من داده شده، آيا او نمى‏دانست كه خداوند، قبل از او از ميان نسل‏ها، كسانى را كه از او نيرومندتر و مال‏اندوزتر بودند، هلاك كرده است؟ و (در آن هنگام حتّى) از گناهان مجرمان (هم) سؤالى نمى‏شود؟!(روزى قارون) با تمام تجمّل خود در ميان قومش ظاهر شد، (با ديدن اين صحنه) آنان كه خواهان زندگانى دنيا بودند (آهى كشيده و) گفتند: اى كاش مثل آنچه به قارون داده شده، براى ما نيز بود. براستى كه او بهره‏ى بزرگى (از نعمت‏ها) دارد. و (امّا) كسانى كه علم و آگاهى (واقعى) به آنان داده شده بود، گفتند: واى بر شما! پاداش الهى براى كسانى كه ايمان آورند و كار شايسته انجام دهند (از اين مال و ثروت)، بهتر است، و (البتّه) جز صابران، آن (پاداش) را دريافت نخواهند كرد. و (امّا) كسانى كه علم و آگاهى (واقعى) به آنان داده شده بود، گفتند: واى بر شما! پاداش الهى براى كسانى كه ايمان آورند و كار شايسته انجام دهند (از اين مال و ثروت)، بهتر است، و (البتّه) جز صابران، آن (پاداش) را دريافت نخواهند كرد. پس ما، او و خانه‏اش را به زمين فرو برديم و هيچ گروهى نبود كه او رادر برابر قهر خداوند يارى كند و خودش نيز نمى‏توانست از خويش دفاع نمايد. و همان كسانى كه موقعيّت ديروز او (قارون) را آرزو مى‏كردند (با ديدن صحنه هلاكت او) مى‏گفتند: واى! (بر ما) گويا خداوند، (رزق و) روزى را بر هركس از بندگانش كه بخواهد، گشاده و يا تنگ مى‏گرداند، (و) اگر خداوند بر ما منت ننهاده بود، هر آينه ما را نيز (با او) به قعر زمين برده بود، واى! گويى كافران، رستگار نمى‏شوند. (ما، نجات و سعادت در) آن سراى آخرت را (تنها) براى كسانى قرار مى‏دهيم كه خواستار برترى و فساد در زمين نباشند و سرانجام، (رستگارى) از آن پرهيزكاران است. هركس نيكى آورد، براى او (پاداشى) بهتر از آن خواهد بود، و هر كس بدى آورد، پس كسانى كه كارهاى ناروا انجام دهند، جز (به اندازه) آنچه كرده‏اند، مجازات نمى‏شوند.

شريعتي: نکات پاياني شما را خواهيم شنيد.

حاج آقاي عابديني: روز معلم هم به همه معلمين عزيز تبريک مي‌گويم، چون قرار هست اين هفته در مورد قيس بن سعد بن عباده صحبت کنيم، يک نکته اين است که قيس خيلي ولايي بود و اهل ولايت بود، لذا جزء افراد ولايي شاخص بود حتي در ابتداي جريان سقيفه، بين قيس و پدرش اختلاف افتاد. قيس گفت: تو اشتباه در تطبيق کردي و اين کار را کردي و سقيفه را به پا کردي و خواستي کاري کني که مهاجرين نتوانند پاتک بزنند، لذا با پدرش قهر کرد. خودش هم در جريان اميرالمؤمنين و امام حسن(ع) آنقدر جدي وارد شد، در جريان اميرالمؤمنين اينقدر قيس در جريان خلافت مصر جدي وارد شد که اميرالمؤمنين را مجبور کردند قيس را خلع کند. در جريان امام حسن آنچنان جلودار سپاه را حفظ کرد که وقتي لشگر عقب را به هم ريخت، او جلودار مانده بود، معاويه از قيس مي‌ترسيد و مي‌گفت: امضاي قيس بايد پاي سند باشد. آيت الله احمدي ميانجي از کساني که صاحب تاريخ بودند، هرگاه اسم قيس بن سعد بن عباده مي‌آمد، اشک چشمانش جاري مي‌شد و مي‌فرمود: قدر اين رجال ولايي ناشناخته ماند. انشاءالله شفيع ما نزد مقام ولايت باشند.

شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»